مقدمه: تطابق نظام تشریع و تکوین

سلام علیکم و رحمت الله. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الحمد لله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

در محضر آیه یازدهم سوره شریفه نساء بودیم که آیات ارث بود. عرض کردیم که احکام دین، [و] فروعات فقهی دین، همه مطابق تکوین عالم است. درست است که ما بسیاری از حکمت‌ها و علت‌ها را نمی‌دانیم، اما به صورت کلی این مسئله برایمان باورپذیر است؛ چون کلیات احکام تطابق کاملی با تکوین دارد. جزئیاتش هم مثل جزئیات تکوین تطابق دارد؛ چنانچه ما در تکوین هم اغلب جزئیات را هنوز علماً نمی‌دانیم.

محدودیت علم بشری در شناخت تکوین

قواعد و سنن علمی حاکم بر تکوین در علوم مختلفی هم که تا حدودی کشف شده، جزئیات [آن] هنوز نامعلوم است. تا حدودی تازه قوانین کلی تکوین به واسطه علوم مختلف [شناخته شده است]؛ تازه آن هم [فقط] قسمت مادی تکوین، نه همه تکوین؛ تازه آن هم قسمت ظاهری [و] لایه ظاهری عالم به اصطلاح مادی، نه عمق عالم مادی [است که] علم به قسمتی از آن دسترسی پیدا کرده است. از این قسمت هم بسیارش به صورت فرضیه است، نه به صورت قانون علمی؛ یعنی این‌ها هم در حد فرضیه است. چرا؟ چون از راه استقراء حاصل شده، نه از راه دانستن علت. لذا فکر نکنیم ما در تکوین عالم مادی قواعد عالم به دستمان آمده است [و] در نظام تشریع قواعد به دستمان نیامده یا بیان نشده [است]. نه، ما در نظام عالم تکوین، آن هم تازه در نظام مادی‌اش [که] نظام غیرمادی‌اش که اصلاً دست علم نیست، آن هم در نظام مادی‌اش است. چرا؟ چون با حواس ارتباط برقرار می‌کند [و] ما از طریق حواس امکان ارتباط با لایه ظاهری عالم مادی را داریم [و] تازه می‌توانیم ارتباط برقرار بکنیم. ما حس جوهر را نداریم. حواس ظاهره ما هم در حد اعراض با عالم ارتباط برقرار می‌کند. رنگ را، حجم را، نسبت‌ها را، جاذبه‌ها را، تمام این‌ها در دایره اعراض است که ارتباط برقرار می‌شود. آن هم تازه نه تمام احکام اعراض را. ببینید چقدر حد می‌خورد. چقدر حد می‌خورد؟ تمام آنچه که ما در نظام پزشکی، نظام زمین‌شناسی، نظام فیزیک، شیمی، تمام زیست‌شناسی [می‌شناسیم]، تمام این قواعد، آن علم به نظام اعراضی [است] که ما تا حدودی به آن‌ها [دست یافته‌ایم]، تازه آن هم بیشترش به عنوان فرضیه [است]، نه قانون علمی خیلی دقیق. این‌ها را باید جلو برویم [و] مرعوب نشویم که در آن ناحیه ما خیلی جلو رفتیم [و] در این ناحیه کم [هستیم]؛ این‌جوری نیست.

تکوین و تشریع؛ مفسر یکدیگر

آنگاه اگر کسی این را به صورت کلانش پذیرفت که خدای تشریع با خدای تکوین یکی است و همان وحدتی که بر تشریع حاکم است، بر تکوین هم حاکم است و بالعکس و همان قواعد و سننی که بر تکوین حاکم است، بر تشریع هم حاکم است، آن موقع این دو مفسر هم می‌شوند. یعنی در جایی که ما قواعد تکوینی را به دست آوردیم، می‌تواند شارح نظام تشریع باشد و آنجایی که قواعد تشریعی را به دست آوردیم [و] برایمان بیان شده، می‌تواند مفسر عالم تکوین باشد. این دو تا همدیگر را شرح و تفسیر می‌کنند. اگر این دو تا همدیگر را شرح و تفسیر بکنند، ناگهان باب عظیمی به روی هر دو باز می‌شود. هم در نظام تکوین افق‌های جدیدی برای علم حتی گشوده می‌شود که علم بفهمد اگر در جایی مثلاً تحریم مسئله‌ای نسبت به انسان صورت گرفته، بتواند علت منع او را در نظام تکوین تا حدودی پیدا کند [و] عدم رابطه و یا رابطه مضاده را بتواند پیدا کند. عدم رابطه یا رابطه مضاده، هر کدام از این‌ها یک معنا پیدا می‌کند.

و یا اگر ما در نظام تکوین مسئله‌ای را یافتیم، احتمال می‌دهیم که در نظام تشریع، اگر این یافته، یافته علمی باشد، نه فرضیه باشد، قانون یعنی علت باشد، نه به عنوان یک استقراء باشد، می‌توانیم از این، احتمال اینکه در نظام تشریع، عرض می‌کنم، احتمال اینکه با تعبد کاملاً سازگار باشد را به دست بیاوریم. احتمال اینکه حکم تشریع باشد را می‌توانیم به دست بیاوریم. چون گاهی این قانون، قوانین حاکم دیگری دارد که ما ممکن است در یافتِ این [قانون] به آن قوانین حاکم دست پیدا نکرده باشیم. لذا تا یک قانون را پیدا کردیم، نمی‌توانیم حکم به تشریع بکنیم، مگر اینکه به قانون حاکم، به قانون وارد، به هر کدام از این‌ها [به طور] جامع دسترسی پیدا کرده باشیم، آن موقع می‌تواند از این هم به او برسد. این هم یک مسئله است.

وحدت تکوین و تشریع در مراتب اخلاق و اعتقادات

آن [مبحث] و غیر از این، ما یک بحثی را در نظام تکوین و تشریع در رابطه با قوانین فقهی و فروع نسبت به نظام تکوین و تطابقش بیان کردیم. این [تطابق] منحصر به فقه نیست. در نظام اخلاق هم انسان تطابق دارد. نظام اخلاقش با تشریع و تکوین یکی است؛ یعنی تشریع اخلاق در آن ملکات و با آن درکات اخلاقی هم با نظام تکوین سازگاری دارد. آن وقت در نظام اعتقاد هم این تطابق تکوین و تشریع، مبنا ایجاد می‌کند. لذا توحید را همان جوری که انسان در نظام عالم تکوین [می‌یابد]، خدای سبحان می‌فرماید: ﴿وَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾ (سوره شریفه قمر، 54:50). امر ما یک حقیقت بیشتر نیست. همه عالم، فعل واحد حضرت حق است. درسته؟ در نظام تشریع هم، این هم یک امر خداست. در نظام تشریع، همه انبیا، همه رسل، همه احکام در طول تاریخ بشریت، امر واحد است که ﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ (سوره شریفه قصص، 28:51) که انبیا یک قول را بیان کردند، یک حرف را بیان کردند. توحید در این نظام تشریع هم مطابق توحید در نظام تکوین راه پیدا می‌کند و بالعکس.

خب، اگر این‌جوری شد، در زندگی ما، ما من [حیث] مسئله، در زندگی ما، چه در مسئله اعمال ما، چه در مسئله اخلاق ما و چه در مسئله اعتقادات ما، ما من [حیث] مسئله در این، به اصطلاح، سه جنبه وجودی انسان که همه جنبه‌ها و مراتب وجود انسان را [در بر می‌گیرد] که می‌توانیم بگوییم عالم ملک، عالم ملکوت، عالم جبروت. با این نگاه، عالم ملک و ملکوت و جبروت حکم واحدی دارند [و این‌ها] مراتب حکم است.

مثال جنین: ساختن وجود ملکوتی در رحم دنیا

لذا اگر کسی در دنیا درست مطابق این قانون زندگی کرد، مطابق این قانون تشریع، آماده ورود به عالم ملکوت می‌شود؛ ساخته شده مطابق تکوین ملکوتی‌اش. یعنی در عالم ملک چگونه مطابق ملکوت می‌شود؟ چنانچه جنین در رحم مادر مطابق عالم ملک ساخته می‌شود. در آنجا دست و پا و چشم و ابرو به کار نمی‌آید؛ در جنین است، در رحم. اما کسی که می‌داند پس از این عالم، به اصطلاح، تولد در کار است، می‌داند [که] هر کدام از این‌ها آنجا چه ارزشی دارد. لذا اگر جنین در رحم مادر که هست، نقصی و نقصانی داشته باشد، آن موقع معلوم می‌شود، با اینکه آنجا به کار نمی‌آید این نقص و نقصان، چون بودنش هم به کار نمی‌آمد، نبودنش هم در آنجا ضرری نداشت، اما چرا مادر به هراس می‌افتد؟ چون می‌داند بعد از اینکه این به دنیا می‌آید، چقدر [چیز] ندارد، چه چیزهایی را ندارد. درسته؟ اگر بگویند این جنین دست و پا ندارد، درسته یا نه؟ فلان نقص را دارد. در آنجا که این، نقص نمی‌شود برای فرزند، چون اختلالی در امرش در آنجا ایجاد نمی‌کند. درسته؟ دست و پا برای کجاست؟ برای این است که در عالم دنیا که می‌آید. لذا به لحاظ اینجا این نقصان خیلی هراس‌انگیز است. آن بصیری که این را می‌داند، هراس پیدا می‌کند که اینجا چقدر این محرومیت دارد.

در نظام عالم ملک نسبت به ملکوت هم انسان در عالم زمین، در ملک، در تکوین عالم ملک با دستورات دین دارد مطابق تکوین عالم ملکوت ساخته می‌شود. یعنی هر دستوری که دارد اطاعت می‌کند، دارد اعضا و جوارحی را برای خودش مطابق عالم ملکوتی که می‌خواهد وارد بشود، دارد ایجاد می‌کند این‌ها را. اگر در رحم مادر غیراختیاری این‌ها ایجاد می‌شد، در رحم زمین، [یعنی] عالم ملک و این رحم ملک، انسان دست و پا و اعضا و جوارح و قوای خودش را اختیاراً ایجاد می‌کند. ﴿وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا﴾ (سوره شریفه اسراء، 17:72). کسی که در اینجا چشم برزخی و ملکوتی را برای خودش با دستورات دین ایجاد نکرد، یعنی تکوین خودش را برای عالم ملکوت شکل نداده است. پس رابطه این اعمال و این دستورات، تکوین‌ساز است. دقت کردید؟ با اینکه تشریع است، با اینکه اوامر و نواهی است، اما این اوامر و نواهی نسبت به اینجا اوامر و نواهی است، ولی نسبت به ملکوت عالم چیست؟ سازنده تکوین است که اگر کسی این اوامر و نواحی را اطاعت نکرد و وارد عالم ملکوت شد، آنجا می‌بیند دست و پا و چشم و گوش و قوای ادراکی ندارد، لذا آنجا کور و کر و گنگ است و آنجا می‌بیند که حالا دیگر احتیاجی که دارد، دیگر [نمی‌تواند برآورده کند]؛ مثل بچه‌ای که به دنیا آمده و اینجا دست و پا و آن لوازم زندگی در اینجا برایش در رحم مادر ایجاد نشده باشد، اینجا دوامش برایش خیلی سخت است [و] هر کدام محرومیتی را به دنبال دارد.

وضوح تطابق در عالم آخرت

لذا عرض کردیم بین تشریع و تکوین تطابق است. اگر این تشریع و تکوین را، تکوین را کل ببینیم، یعنی از وقتی که این نطفه بسته می‌شود، تکوین این شروع شده، تا وقتی که این وارد عالم دنیا می‌شود و تا وقتی که از عالم دنیا وارد ملکوت عالم می‌شود تا وارد جبروت و قیامت می‌شود. برزخ و قیامت و مراتب [این‌ها]، این‌ها همه تکوین است. آن تطابق تکوین و تشریع در نظام ملکوت و قیامت و جبروت خیلی واضح است. بحث در عالم دنیا است؛ یعنی اغلب و آن ابدیت انسان، تشریعش با تکوینش یکی است که معلوم است. یعنی بهشت و جهنم که تکوین انسان است، دائرمدار اطاعت و به اصطلاح، انقیاد انسان است نسبت به اوامر و نواحی. اگر این‌ها را نداشته باشد، که این‌ها را نداشته، خب می‌شود جهنم، درست انجام نداده باشد. این تکوین معلوم است. فقط شبهه برای ما در عالم دنیا بود که چطور می‌شود تکوین ما، که اینجا ما احساس نمی‌کنیم نمازی که می‌خوانیم دارد قوه و حسی را برای ما و توانایی را برای ما در تکوینمان ایجاد می‌کند؟ این را احساس نمی‌کنیم. درسته؟ اینجاست [که] تمایز می‌بینیم؛ مثل رحم مادر که در آنجا دست و پا را او احساس نمی‌کند در تکوینش دخالتی داشته باشد. احساس فضیلت نمی‌کند؛ [برایش] بود، بود، نبود، نبود؛ حتی فضیلت هم احساس نمی‌کند، چه بسا احساس مانع بکند، بگوید اینجا زائد است [و] حال من را می‌گیرد. من اگر دست و پا نبود، راحت‌تر مثلاً در اینجا زندگی می‌کردم. در رحم مادر را داریم عرض می‌کنیم. چون نه دست آنجا به ظاهر به کاری می‌آید، نه پا آنجا. حالا پا در آنجا ۵ انگشت داشته باشد، دست ۵ انگشت داشته باشد یا نداشته باشد، درسته؟ [چشم] در آنجا بسته است، باشد یا نباشد. و حتی شش در آنجا باشد یا نباشد، شکل بگیرد یا نگیرد، مهم نیست در آنجا؛ چون تنفس از طریق دستگاه تنفسی، به اصطلاح، مادر دارد شکل می‌گیرد و از راه بند ناف برای این [جنین] اکسیژن می‌رسد. و حتی در آنجا دهان به کاری نمی‌آید که شکل بگیرد یا نگیرد، چون خوردن و گفتنی در اینجا برای این به ظاهر در کار نیست و اگر نبود هم احساس نقصانی و نقصی نمی‌کند. اگر این نگاه را در رابطه با تکوین و تشریع ببینیم، آن موقع تطابق تکوین و تشریع با این عمقی که عرض شد، شدت بیشتری در رابطه با عالم ملکوت و عالم جبروت دارد. بله. نسبت به قیامت چی؟

عینیت تشریع و تکوین در عالم برزخ

عرض کردیم دیگر. در برزخ نسبت به قیامت هم عرض کردیم. برزخ را اگر ملکوت گرفتیم، یا خود برزخ را برزخ گرفتیم، آنجا هم خود تکوین یک نسبت‌هایی را پیدا می‌کند [با] تشریع. لذا [در] برزخ، آیا احکام ما در آنجا «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ» و «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَانِ» [یعنی: باغی از باغ‌های بهشت یا گودالی از گودال‌های آتش. (بحار الأنوار، چاپ بیروت، ج 6، ص 214، ح 5)] ایجاد می‌کند یا نه؟ در اثر چی «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَانِ» او «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ» محقق شد؟ اوامر و نواحی و اطاعتشان. لذا همان‌جا تشریع و تکوین [یکی است]. هم در برزخ از چی سؤال می‌کنند؟ شب اول قبر: «ان کتابک؟ ان رسولک؟ ان امامک؟». درسته؟ اینکه در حقیقت چطور اعمال [است]، از این‌ها سؤال می‌کنند. این‌ها تشریع است؛ تشریعی است که دارد تکوین او را شکل می‌دهد. لذا شب [اول قبر] اگر این‌ها را دانست، آنجا «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ» [و] «مَدَّ بَصَرِهِ» [برای او] باز می‌شود. اما اگر این‌ها را ندانست، که تشریع است، حیات تکوینی او آنجا می‌شود «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَانِ» [و] «مَدَّ بَصَرِهِ» آن هم به شدت تاریکی که دارد. [یک] موقع تاریکی‌اش یک تاریکی عملی بوده، یک موقع تاریکی‌اش تاریکی ملکات [و] درکات اخلاقی بوده، یک موقع تاریکی‌اش تاریکی شرک و کفر اعتقادی بوده. شدت تراکم ظلمت برای کسی که اعتقاداً در حقیقت مشرک و کافر بوده، ایجاد می‌شود. آن کسی که عملاً در حقیقت کفر داشته، کفر عملی، مرتبه‌ای از تاریکی [دارد] و آن کسی که اخلاقاً کافر بوده، یعنی ملکات به اصطلاح تاریک داشته، هر کدام از این‌ها متفاوت است. لذا عالم برزخ و عالم به اصطلاح قیامت، عینیت کامل بین تکوین و تشریع [و] اتحاد کامل بین تکوین و تشریع قطعی است. شکی در آنجا نیست، تمایز آنجا نیست. نمی‌گویند این تکوین توست و این تشریع توست. درسته؟ آنجا تشریع عین تکوین است.

تبیین فلسفی علامه طباطبایی: تشریع، رابط میان دو حقیقت تکوینی

لذا مرحوم علامه بیانی که دارند، خیلی بیان زیبایی هم هست. می‌فرمایند اوامر و نواحی در دنیا بین دو واقعیت و موجودیت عینی قرار گرفته است. از یک طرف، اوامر و نواحی از مصالح و مفاسد واقعیه هستی نشأت گرفته [است]. یعنی یک مصالح و مفاسدی در حقیقت تکوین وجود داشته که باعث شده خدای سبحان مصالح و مفاسدی را که در تکوین قرار داده بوده، مطابقش اوامر و نواحی را جعل کند که انسان تطابق با آن مصالح و مفاسد پیدا بکند؛ یعنی دور از مفاسد و به اصطلاح، [مشغول] به دست آوردن [مصالح]. و بعدش هم همین اوامر و نواحی انسان را به بهشت و جهنم می‌رساند که بهشت و جهنم هم یک امر تکوینی است. بین دو تکوین، این تشریع قرار گرفته است. وقتی این تشریح بین دو تکوین قرار گرفته و حیثش هم حیث ربطی است، باید تکافؤ باشد یا نه؟ حیث ربطی اگر شما در فلسفه و یا در منطق دیده باشید، مندک در طرفین ربط است. یعنی اگر شما موضوع و محمول را می‌آورید و نسبت می‌دهید، نسبت، مندک در موضوع و محمول است [و] خودش یک حیث جدایی ندارد. اگر موضوع و محمول بالقوه باشند، آن به اصطلاح ربط هم بالقوه است. اگر موضوع و محمول بالفعل باشند، آن ربط هم بالفعل است. درسته؟ چون ربط، تکافؤ این دو، نسبت بین این دو را برای خودش دارد [و] چیز جدایی ندارد. اوامر و نواحی، رابطه بین مصالح و مفاسد را با آن جنت و نار، ارتباط ایجاد می‌کند؛ بین این مصالح و مفاسد واقعی و بین رسیدن به بهشت و جهنم، این اوامر و نواحی رابطیت ایجاد می‌کند. لذا چون ربط است و آن دو واقعی است و تکوین است، پس باید حیث اوامر و نواحی اعتبار محض نباشد. دقت کردید؟ باید اعتبار محض نباشد و الا نمی‌شد از اعتبار محض واقعیت ایجاد شود. بحث دقیقی است ها! نمی‌شود از اعتبار محض واقعیت ایجاد شود. درسته؟ پس باید این بین، مندک در طرفینش باشد. اگر مندک در طرفینش باشد، پس بهره‌مند از واقعیت است، اوامر و نواحی؛ چون مبتنی بر مصالح و مفاسد و منتج به بهشت و جهنم است. نمی‌شود چیزی منتج به بهشت و جهنم باشد، اما خودش اعتبار باشد، مگر اعتباری که بر واقعیت متکی است، حاکی از واقعیت است، بوی واقعیت درش اشباع شده. این همان تطابق تکوین و تشریع [و] همان عینیت تشریع با تکوین است که در اینجا به نحو دیگری [بیان شده].

نگاهی عمیق به فقه: فراتر از احکام ظاهری

خب، این بحث، بحث بسیار مهمی است. آن وقت وقتی در فروعات کلی به عنوان آن اصول کلی اول ما این را یافتیم، بعداً در فروعات که می‌آییم، می‌بینیم که در اینجا کم‌کم انسان زبان پیدا می‌کند که بتواند رابطه این‌ها را پیدا بکند. پس خودش، یک نوع آن نگاه فقهی ما در فقه، یک جهان‌بینی دارد برای ما ایجاد می‌کند؛ با اینکه در نگاه اول احکام و فروعات است، حکمت عملی برای راه یافتن ما به سوی سعادت و شقاوت است. درسته؟ اما در عین حال با این نگاه عمیق، خود این احکام و فروعات چی می‌شوند؟ هستی هستند، تشریح هستی هستند. درسته؟ اگر انسان اینجوری دید، آن موقع چقدر فقه عمیق می‌شود، چقدر صاحب به اصطلاح تأثیر می‌شود. غیر از اینکه انسان را اصلاح می‌کند، که این خودش از اعظم مصالح است، غیر از این، هستی را تفسیر می‌کند. غیر از این، دارد تمام آن نظام به اصطلاح تبیین عالم را بیان می‌کند. منتها چشم و گوشی مطابق خودش می‌خواهد، قوایی مطابق خودش می‌خواهد. بله، از علم حصولی آغاز می‌شود، اما در علم حصولی باقی نمی‌ماند. عبور می‌کند و انسان می‌تواند این‌ها را با الهامات الهی بیابد.

مشاهده معصوم در برابر تعبد ما

به همین جهت، آنچه که معصوم می‌بیند در نظام احکام و در نظام فروعات، غیر از آن چیزی است که ما می‌بینیم؛ نه به نحو غیریت تباینی، بلکه به نحو غیریت رتبی. یعنی او حقایق را به نحوی در نظام طولی و علی‌شان می‌بیند که آن هستی با این تطابق دارد. لذا معصوم وقتی که در حال سجده است، در حال رکوع است، می‌داند یقیناً بعد از رکوع، سجده است. اصلاً مشاهده می‌کند که بعد از رکوع، سجده است. ما تعبداً از رکوع قیام کنیم و بعد به سجده برویم و بعد بدانیم دو سجده هست، اما برای معصوم این چی هست؟ مشاهده است. می‌بیند، می‌یابد که قیام به رکوع باید منجر بشود. رکوع به سجود باید منجر بشود. این رکعات، این‌ها همه برای ما تشریع است. برای ما فقط یک امر و نهی است. برای ما یک حدود به اصطلاح لفظیه‌ای است که امر الهی را در اینجا [بیان می‌کند]، اما برای معصوم هستی است، بیان هستی است، تطابق با مشاهده هستی است. نمی‌دانم توانستم خلاصه بالاخره با بیان الکن این مسئله اهم را بیان بکنم یا نه. مسئله بسیار مهم می‌شود.

آن موقع اگر ما با این نگاه به فقه نگاه بکنیم، می‌بینیم که عمیق‌ترین توجهات در تفاصیل احکام دارد بیان می‌شود. تمام آن جهان‌بینی ما از همین‌جا آغاز می‌شود. این نگاه است [که] راز ارتباطات عالم را دارد بیان می‌کند، راز رابطه انسان با هستی را دارد آشکار می‌کند.

محرم شدن با هستی از طریق عمل به تشریع

با این نگاه، آن موقع البته فقه، آن وقت خودش چند لایه پیدا می‌کند. یک لایه ظاهری‌اش همین عمل به احکام است که انسان باید این لایه را حتماً طی بکند. آن موقع کسی که این لایه را طی کرد، می‌تواند آماده بشود برای لایه‌های بعدی این [مسیر] که بتواند از طریق همین اوامر و نواحی، خودش را با عالم تطابق بدهد. وقتی تطابق پیدا کرد با هستی، کم‌کم زبان هستی را بشناسد، روابط هستی را بفهمد. بعد می‌بیند [که] هستی گویاست که: «ما سمیعیم و بصیر و باهشیم / با شما نامحرمان ما خاموشیم». یعنی اگر محرم شد، این اوامر و نواحی گوش و چشمی به انسان می‌دهد که این گوش و چشم، زبان هستی را برای این [شخص] آشنا می‌کند. از نامحرم بودن به محرم بودن می‌رسد. لذا فقط این نیست که در آخرت برای ما با انجام اوامر و ترک نواحی، ثواب و عقاب است در آنجا، که آن هم هست. اما همین جا هم انسان می‌بیند توحید آشکار را، از همین جا ارتباط با هستی را در همین جا [می‌یابد].

خب، این البته خیلی در حقیقت بار سنگینی است و هر چقدر روی این فکر کنیم، آن وقت می‌بینیم نظامات اخلاقی، نظامات تربیتی مبتنی بر حقیقت هستی [است]. می‌تواند کسی که اینگونه به فقه نگاه کرد، برای عالمان رشته‌های مختلف افق ایجاد کند که بگوید این علم با این نگاه اگر به این سمت حرکت بکند، حتماً منتج است، به نتیجه می‌رسد. اینجا باید به این سمت بیایی حرکت بکنی. این را باور بکنیم. لذا هر وقتی که بعضی از بزرگان جایی در قوانین گیر می‌کردند، مثل خود ابن سینا [که] دارد وقتی جایی گیر می‌کرد، بلند می‌شد نماز می‌خواند. ملاصدرا وقتی که در جایی برایش گرهی و بن‌بستی ایجاد می‌شد، می‌آمد پیاده به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها. می‌دانست اگر این رابطه تشریعی قوی‌تر بشود، آن بن‌بست باز می‌شود، آن [حقیقت] آشکار می‌شود. رابطه این را می‌دانستند. او می‌دانست نماز نه فقط انسان را به اصطلاح طاهر می‌کند تا خلاصه خدا بهش افاضه [کند]، نه، خود این که هست، اما نماز طاهر می‌کرد، یعنی رابطه‌اش را با هستی چکار می‌کرد؟ راحت‌تر می‌کرد. لذا این را خدا قرار داده، این جعل الهی است، این هم در نظام الهی است، این هم قانون هستی است که ﴿لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ (سوره شریفه واقعه، 56:79) که قرآن را اینگونه است. هستی که قرآن عینی خدای سبحان [است]، چون آن‌ها هم آیات‌اند. مگر نمی‌گوییم همه هستی آیات است؟ اگر کتاب هستی کتاب آیات الهی است، قرآن الهی است که این هم آیاتش همه موجودات می‌شوند، کلماتش می‌شوند موجودات عینی. درسته؟ این هم هستی است، این هم قرآن است. چنانچه قرآن هم هستی است که قرآن کلام خدای سبحان است، همچنان که عالم فعل خدای سبحان است.

قرآن و هستی؛ دو کتاب منطبق بر هم

این دو حقیقت را، یک کتاب عینی، یک کتاب لفظی و کلامی، این دو با هم تطابق دارند. آن موقع این را می‌یابد. همچنان که قرآن سوره دارد، آیات دارد، کلمات دارد، حروف دارد، هستی هم چی دارد؟ هستی هم سوره‌ها دارد، آیات دارد، حروف دارد، کلمات دارد. کلمات هستی را با این نگاه، حروف هستی را با این نگاه، این تطابق کامل بین تشریع و تکوین این است که قرآن که تشریع [است]، دقت می‌کنید، با هستی که تکوین است، یک حقیقت واحدند. هر کدام یک لایه را دارند بیان می‌کنند، یک جور دارند ظهور را نشان می‌دهند. آن موقع نظام تشریعی احکام و تمام این اوامر و نواحی، همان هستی است که در یک ظهور دیگری برای انسانی که می‌خواهد این سیر را انجام بدهد، بیان شده، در عینی که آن هستی در نظام عینی‌اش هم است که آشکار شده. این خیلی بحث را زیبا و دقیق می‌کند و توجه انسان را به اعمالی که دارد انجام می‌دهد، خیلی عمیق می‌کند. دیگر فقط راضی به اینکه نماز را خوانده باشد، نیست. دارد وقتی نماز می‌خواند، احساس می‌کند قرب به خدا که دارد ایجاد می‌شود، با همه هستی دارد رابطه برقرار می‌کند. با همه این‌ها دارد آشنا می‌شود. با همه این‌ها دارد ارتباط برقرار می‌کند. زبانی [برای] آن‌ها، گوشی پیدا می‌کند [تا] زبان آن‌ها را بفهمد. نمی‌گویم به خاطر این بخواند نماز را، معلوم است دیگر. چون وقتی انسان دارد قرب به خدا پیدا می‌کند، او اعظم از این است که انسان بخواهد با هستی آشنا بشود. این لازمه قهری‌اش است. این لازمه در حقیقت حتمی‌اش است. اصلاً این نمی‌خواهد در قصد این باشد. اگر کسی او را قصد کرد، بداند که این‌ها جزو امور قهری اوست.

گویایی هستی برای اهلش

روایت‌ها و تمثیل‌ها

که ما، گفتم، یک کسی، من قدم می‌زدم در یک بیابانی، بعد یکی به اصطلاح گفته بود بهش که، این یک سنگی را نشانش داده بود، قدم می‌زدند اول با هم، این سنگ، گفته آن سنگ را می‌دانی چند سالش است؟ آن زمین‌شناس بود. گفته بود نه. گفت این ۷۵ میلیون سالش است. گفته بود این لایه‌هایی که دارد، این‌ها هر کدام برای خودش، این ۷۵ میلیون، بین ۷۰ تا ۷۵ میلیون سالش است. این می‌گفت خیلی برایش تعجب‌انگیز بود، ۷۵ میلیون سال عمر بر این گذشته. بعد می‌گفت آن که رفت، این داشت قدم می‌زد، نگاه کرد دید این خاک و سنگ‌ها و این همه آن چیزهایی که آنجا هستند، این‌ها چه حوادثی را ناظر بودند، چه صحنه‌هایی را در هستی این‌ها به اصطلاح ناظر بودند و دیدند و شنیدند. می‌گفت با خودش داشت این‌ها را تصور می‌کرد، یک دفعه به این احساس رسید که اگر این‌ها زبان داشتند [و] از وقایعی که بر این‌ها گذشته الان بر من اخبار می‌کردند، چقدر این به اصطلاح برای من جذاب بود و جالب‌تر پیدا می‌کرد. گفت همین که داشت این‌ها را فکر می‌کرد که این‌ها که شاهد بودند، فقط زبان ندارند به من بگویند، می‌گوید داشت این‌ها را با خودش به اصطلاح نجوا می‌کرد، یک دفعه می‌گفت دیدم احساس کردم همه این‌ها سر بلند کردند، همه این‌ها انگار گویا شدند که: «ما سمیعیم و بصیر و باهوشیم، ما حرف می‌زنیم، ما می‌بینیم، ما می‌شنویم، ولی با شما نامحرمان ما خاموشیم». و الا هر کی نامحرم نباشد، ما باهاش حرف می‌زنیم. ما باهاش گویایی داریم.

سلیمان نبی هر صبح که حرکت می‌کرد به سمت، به اصطلاح، مسجد و آن مصلی‌اش می‌رفت که نماز بخواند، نماز صبحش را، می‌گوید در راه گیاهان باهاش حرف می‌زدند. می‌گفتند ما چه خاصیتی داریم، ما برای چی خوب هستیم، در این عالم چرا آمدیم، با تو چه ربطی داریم، با موجودات چه ارتباطی [داریم]، نقش ما در هستی چی هست. خب این خیلی زیباست. یعنی هر موجودی نقشش را به انسان بگوید که من در اینجا چه‌کاره‌ام، مأموریت من از جانب خدا که اینجا آمدم چیست. خب این خیلی زیباست اگر انسان ذره به ذره عالم را بشناسد که این چه مأموریتی دارد. ما مأموریت خودمان را هم نمی‌دانیم، چه برسد [به] ۳۷ تریلیون سلولی که در بدن ما دارد فعالیت می‌کند، مأموریت تک‌تک این‌ها را بخواهیم بدانیم. نه، نمی‌دانیم. اصلاً خبر نداریم. ۳۷ تریلیون سلول زنده در وجود یک بدن عادی دارد فعالیت می‌کند در انسان. هر کدام، هر تک‌تکشان مأموریت خاصی برای بقای این بدن دارند. عالم یک بدن واحد است و هر موجودی در این عالم مأموریت خاصی از جانب خدای سبحان دارد. [هیچ] موجودی در این عالم عبث خلق نشده باشد [و] بدون مأموریت باشد. و این مأموریت هم مرتبط با تمام زنجیره هستی است. این طور نیست فقط مربوط به خودش باشد. یعنی توی زنجیره‌ای که ﴿وَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾ [است]، که این توحید را آشکار می‌کند، که مأموریت این در هر ذره‌ای از ذرات عالم، این مرتبط به آن هم هست، با آن هم تأثیرگذاری دارد. اگر انسان این زبان برایش و این گوش برایش در عالم باز بشود، ببینید این چه نگاهی آن وقت به خدا که آن به اصطلاح توحید هستی را شکل داده [و] خالقیت دارد، چه عظمتی برای این [انسان] پیدا می‌کند. چجور مُسَبِّح خدا می‌شود؟ چجور در حقیقت این حمد خدا را می‌گوید که می‌بیند حمد متجلی را در عالم که آن وقت «الحمدلله علی کل حال» زبان وجود این می‌شود.

مراتب توحید و ضرورت تبیین تدریجی

خب، خیلی، بله. بله دیگر، آنها ببینید، مراتب توحید این است که یک جا می‌گوییم قرآن با هستی یک حقیقت است، یک جا می‌گوییم قرآن با امام یک حقیقت است، آن هم یک مرتبه از توحید است. یک جا می‌گوییم قرآن با پیغمبر یک حقیقت است. یک جا می‌گوییم پیغمبران همه شئون پیغمبر اکرم‌اند، این هم یک توحید است. یعنی همه ادیان شئون دین پیغمبر هستند، همه پیغمبران شئون پیغمبر اکرم هستند، همچنان که همه اوصیا هم «کلهم نور واحد» هستند. غیر از اینکه «کلهم نور واحد» هستند، با کتابشان هم متحدند. کتابشان هم با هستی متحد است. پس امام هم با هستی متحد است. پس این هم خلاصه می‌شود یک وجود دیگری از هستی. امام هم می‌شود یک وجود دیگری از [هستی]. پس ما می‌خواهیم یک جوری جلو برویم [که] خیلی از اول باز نکنیم که انکار ایجاد نشود. بعد توسعه‌اش راحت می‌شود. اگر این مبنا خوب پذیرفته شد، آن وقت توسعه‌اش چی می‌شود؟ دیگر راحت می‌شود. پذیرفتن اول سخت است. لذا اول خیلی پهن نکنیم. وقتی خیلی پهن بیاییم جلو، باعث می‌شود چی بشود؟ هر کسی یک گوشه [از آن] برایش، منکر می‌آید، سخت می‌آید قبولش. درسته؟ لذا می‌بینی از کل، خودش را محروم می‌کند. اما اگر متمرکز جلو رفتیم، این تمرکز باعث می‌شود که استدلال‌ها و به اصطلاح، آن تصدیق راحت‌تر می‌شود. وقتی تصدیق راحت‌تر شد، مقبول شد، آن موقع باید توسعه‌اش داد. لذا من حواسم هست اگر ذکر نمی‌کنم، علت دارد که ذکر نمی‌کنم تا این خود مطلب جا بیفتد، خوب تبیین بشود، بعد لایه‌اش را گسترده‌تر کردنش با یک اشاره آن وقت کفایت می‌کند.

بازگشت به آیه: تفسیر واژه «یُوصِيكُمُ»

خب، این یک بحث بسیار مهمی بود که در اینجا [مطرح شد]. حالا دوباره از آن باید بیاییم در قواعد و فروعی که در اینجاست. مرحوم علامه در ابتدای بیانی که ذیل آیه یازدهم دارند، می‌فرمایند که «الایصاء و التوصیة هو العهد و الامر». ذیل ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ﴾ (سوره شریفه نساء، 4:11) می‌فرمایند «ایصاء» و «توصیه» یعنی سفارش و دستور. يُوصِيكُمُ اللَّهُ یعنی من دارم به شما امر می‌کنم، دستور می‌دهم. منتها در این سفارش و دستور، توش موعظه خوابیده؛ یعنی حُسن برای طرف مقابل و آن به اصطلاح جهت کمالی طرف مقابل، خیرخواهی برای طرف مقابل دیده شده در وصیت، در ایصاء. لذا می‌فرماید که «الایصاء و التوصیة هو العهد و الامر». و «و قال الراغب فی مفردات القرآن: الوصیة التقدم الی الغیر» پیشنهاد می‌کند به دیگری چیزی را «بما یعمل به» به آنچه که باید عمل بکند، «مقترنا بوعظ». یعنی همراه [و] قرین با چیست؟ [با موعظه]. یک موقع می‌گویم امر می‌کنم به تو، یک موقع می‌گویم اُوصیکُم، من به شما وصیت می‌کنم. این وصیت کردن همان امر است، منتها با چی؟ با وعظ. لذا این را ما در اینجا [می‌بینیم که] خدای سبحان یُوصِيكُمُ را [آورده و] این لطافت درش است. امر کردن، قاهریت توش خوابیده، ولی یُوصِيكُمُ، لطف توش خوابیده در عین قاهریت. قاهریت همراه با لطف است. امر هست، از بالا به پایین هست، اما در عین حالی که از بالا به پایین هست، لطف هم هست؛ یعنی خیرخواهی تو را هم دارم می‌کنم. من آشنای تو هستم، می‌خواهم تو را در حقیقت برسانم. این خیلی زیباست یُوصِيكُمُ اللَّه که به عنوان ایصاء آمده. بعد دیگر حالا چون اذان شد، دیگر وقت گذشت، می‌خواستیم بقیه تطبیق را [ادامه دهیم]. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته. اللهم صل علی محمد و آل محمد.

بخش پرسش و پاسخ

[پرسشگر]: خب بله، چرا نه؟ داریم چرا. مثلاً دارد که خود تک‌تک اوامر برای شما ابتلاء و فتنه‌ای است که شما را به آن کمالتان برساند.

[استاد]: کمال تکوین است. کمال انسان تکوین است. ابتلاء هم تکوین است. یعنی در مرتبه عمل است. بعد می‌گوید تک‌تک اوامر و نواحی، ابتلاء برای کمال است. یعنی از این واضح‌تر؟ منتها ما بلد نشدیم این‌ها را خوب استفاده بکنیم. سلام علیکم و رحمت الله. ماشاالله احوال شما؟ خوب هستین؟ ماشاالله ماشاالله. خیلی خوش آمدی. فامیلی‌ات چیست شما؟ آقای…

[شخصی]: شاعری.

[استاد]: شاعری. ماشاالله ماشاالله. خیلی خوشحال شدیم. سلام علیکم و رحمت الله. احوال شما خوب هست؟ خوب است؟ استغفرالله. سلام. خوب هست؟

[شخص دیگری]: بله این، بله.

[پرسشگر]: استاد، با عمل به احکام تشریعاً و تطابق تشریح و تکوین، به اصول دین هم می‌توانیم برسیم؟

[استاد]: هه، دیگر گفتم دیگر. بله بله دیگر. توحید است دیگر. وقتی کسی اعمال را همه را نگاهش این بود که توحید است، همه راه همین است.

[پرسشگر]: یا دو نظر هست؟ یک نظر این است [که] اول باید معرفت پیدا کرد…

[استاد]: نه حالا این… نه این یک…

[پرسشگر]: یعنی اگر شما این معرفت را الان پیدا کردی که تکوین با تشریع [یکی است]، خودش جزو معرفت است.

[استاد]: بله.

[پرسشگر]: یعنی این خودش جزو [معرفت است]، یعنی کسی که این را می‌داند [و] عمل می‌کند، باید عملش قوی‌تر باشد، سنگین‌تر باشد از کسی که عملش را این هم نمی‌داند، فقط یک تکلیف می‌داند.

[استاد]: هر دو هم به یک نتایجی می‌رسند. اما وقتی افق نگاه انسان، سلام علیکم، در عمل عظیم‌تر شد، نتیجه هم… پیغمبر نماز می‌خواند، مردم هم نماز می‌خوانند. یک عمل است، اما آن معراج است، این هم در همین جا یک دوری زده، برگشته، یک چند لحظه‌ای در یک حالی بوده، تمام شده. پس معرفت، توان است، عمل پایه است. پایه است، یعنی همه یک جورند. مثلاً مثل ۲ به توان… ۲ به توان ۱۰۰. ۲ به توان ۱۰۰ ببین چه عددی می‌شود. درسته؟ ۲ به توان ۲ می‌شود ۴، ۲ به توان ۳ می‌شود ۸، ۲ به توان ۴ مثلاً می‌شود ۱۶، همین‌جوری می‌رود. اما ۲ به توان ۱۰۰ ببین! چند [نفر] دارند نماز می‌خوانند، یکی ۲ به توان یک است، دو است اصلاً توان ندارد. یکی ۲ به توان صفر است، یعنی اصلاً صفر است. یکی ۲ به توان یک است، یکی هم ۲ به توان بی‌نهایت [است که] پیغمبر است.

[پرسشگر]: بعضی از آقایون اعتقاد دارند که…

[استاد]: ببینید این منافات…

[پرسشگر]: اول معرفت را به دست بیاوریم، بعد… نه منظور من این است که دو نظر هست. [یک] نظر این است [که] ما از عبادت به خدا می‌رسیم. یک نظر این است که ما باید ابتدائاً معرفت پیدا کنیم، بعد عبادت.

[استاد]: هیچ‌کس نمی‌گوید… هیچ‌کسی نمی‌گوید به اصطلاح عبادت بدون معرفت. چون عبادت بدون معرفت اصلاً امکان ندارد. یعنی شما تا ندانی خدایی هست، تا ندانی پیغمبری هست، تا ندانی قیامتی هست، نماز برای چی بخوانی؟

[پرسشگر]: «پای استدلالیان چوبین بود / پای چوبین سخت بی‌تمکین بود»…

[استاد]: نه، شما یک موقع می‌گویی من استدلال معاد را نمی‌دانم، نمی‌دانم معاد استدلالاتش چیست. خب یک بحث است. توحید را، برهان نظم را من نمی‌دانم. خب نداند. ولی می‌داند خدا یکی است یا نه؟ این معرفت هست یا نیست؟ همین معرفت مقدمه عمل است. آن وقت این عمل مقدمه معرفت بالاتر است. لذا «العلم امام العمل». اصلاً نمی‌شود عمل بدون علم. لذا می‌گویند مجهول مطلق اصلاً طلب نمی‌شود. یعنی علم نداشته باشد، هیچی، هیچ عملی محقق نمی‌شود. یک راه است. و یک راه، منتها گاهی تشریح و تفصیل و اجمالش با هم مختلف هستند.

[پرسشگر]: بله. غیراختیاری که توجه ابزار دست…

[استاد]: بله.

[پرسشگر]: چطور می‌شود باید یک اختیار توجهش بیاید تا…

[استاد]: خب بله. خب دو تا عالم است، دو تا عالم است. نه، اینجوری برای چی؟ اگر آنجوری بود، می‌شد وجودات دیگر. یعنی خدا انواع موجودات [دارد]. یک موجودش این است که تا اینجایش را بدون اختیار می‌آید، از اینجا به بعدش… تازه آن هم که می‌گوییم بدون اختیار، یعنی بدون اختیار خود موجود و الا پدر و مادر نقش دارند، اختیار آن‌ها در این نقش دارد. از اینجا به بعدش با اختیار خودش است. این هم یک موجود است در عالم که امکان وجود دارد و امکان وجودش هم خیلی کمالی و عالی است. لذا خدا این را هم خلق کرده. این هم به عنوان یک موجودی که آن وقت می‌شود قافله‌سالار بقیه. هم می‌شود [اینکه] همه آن قبلی‌ها را دارد، خیلی از قواعدش بدون اختیارش دارد [شکل می‌گیرد]. نمی‌داند کی می‌میرد، نمی‌داند کی متولد می‌شود، نمی‌تواند بگه پدر و مادر من کی هستند. درسته؟ هیچ‌کدام از این‌ها دست خودش نیست. حتی بسیاری از مریضی‌ها و این‌ها دست خودش نیست. حتی زلزله و نمی‌دانم آفات و مصیبت‌ها دست این نیست. در تمام این‌ها چی هست؟ این قرار می‌گیرد. ولی عکس‌العملش نسبت به این‌ها می‌تواند کمال برایش ایجاد کند. اختیارش می‌تواند برایش سرعت [و] نتیجه ایجاد کند. لذا می‌گویند آنقدر که ما اینجا اختیار داریم نسبت به آن [چیزی] که اختیار نداریم، یک به ۱۰ هم نیست، یک به ۱۰۰ است! یعنی اختیار ما یک نیست نسبت به ۱۰، بلکه به ۱۰۰. خیلی جهات ما الان هم غیراختیاری است. خیلی جهات ما… ما در یک گوشه‌ای اختیار داریم، ولی همین یک ذره اختیار، جنت و نار را برای ما می‌سازد. همین یک ذره. بله. التماس دعا.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *