مقدمه: هماهنگی نظام تشریع و تکوین
سلام علیکم و رحمت الله. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أَعْدَاءَهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ.
در محضر آیه یازدهم سوره [نساء] هستیم و همانگونهای که عرض شد، تمام احکام دین – که این بحث را تأکید میکنیم، [و بابت] این تأکید دست شما درد نکند، [از شما] تشکر [میکنم] – با تأکید عرض میکنیم که تمام دستورات دین که نظام تشریع را شکل میدهد، مطابق با نظام تکوین است. گفتن این حرف خیلی ساده است، ولی باور [به] آن و اینکه انسان بتواند این را ببیند، خیلی عظیم است؛ خیلی مهم است. [این] یک سنتی است که اگر انسان به آن باور کرد، دستش تو خیلی از مسائل باز میشود. چرا؟ چون آنچه که به عنوان تشریع آمده، یعنی دین و قوانین، مفسر تکوین است؛ تکوین [را] توضیح میدهد و آنچه که به عنوان تکوین و هستی، انسان میبیند و مییابد، شارح تشریع است که دارد تشریع را شرح میدهد و نشان میدهد. و لذا انسان در هستی، تشریع را میبیند و در تشریع، تکوین را میبیند؛ یعنی هستی را در قواعد میبیند و در قواعد، هستی را میبیند و در هستی، قواعد را [میبیند]. این خیلی کار زیبایی است.
لذا مرحوم علامه بیانشان بر این است که همانجوری که [آیه میفرماید]: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ (سوره شریفه روم، ۳۰:۳۰)، این فطرتی که خدای سبحان [مردم را] بر آن مفتور کرده [و] خلق کرده، یعنی خلق و دین یکی است. ﴿أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا﴾ که کدام دین است؟ این دین حنیف، ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ [است]؛ همان چیزی که خلقت انسان بر آن شکل گرفته و همانکه فرمود: ﴿أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى﴾ (سوره شریفه طه، ۲۰:۵۰) که هر چیزی را خدای سبحان اول خلقت اولیه را به آن داد، بعد کمالات ثانویه و خط مسیر حرکتش را برایش قرار داد. در همه موجودات، این خط سیر به صورت تکوینی است؛ در انسان، این خط سیر، تکوینی-تشریعی است. اینها خیلی زیباست که اگر این باور را کردیم، آنوقت اثرش چه میشود؟
قانون ارث: تجلی تطابق تشریع و تکوین
تکتک احکام دین ناظر به هستی است. حتی اینکه شما میگویید در ارث چه کسی چقدر ارث میبرد، چه کسی طبقه اول ارث است، چه کسی طبقه دوم ارث هست، طبقه سوم ارث چه کسانی هستند و چرا یکی حاجب از دیگری است؟ تمام دستوراتی که در رابطه با امر [ارث]، از جمله امر ارث آمده، در اینجا مطابقت با تکوین دارد. لذا چرا در حقیقت این بیشتر میبرد [و] او کمتر میبرد؟ میگوید همه اینها مطابق هستی است. دیروز اشاره کردند، تو جلسه گذشته، که حتی اگر ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۱) که این آیه شروع میشود که ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۱)، چرا با اولاد شروع کرد؟ با اینکه اولاد و ابوین (پدر و مادر) هر دو طبقه اول ارث هستند، اما چرا [فرمود] ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ﴾؟ آنجا بیان زیبای علامه [این بود که] چرا؟ چون انسان بقای خودش را در فرزندانش میبیند. هرچند پدر و مادر دارد، اما محبت به پدر و مادر هم در کار هست، شدید هم هست، اما محبت به فرزند را به عنوان بقای خودش میبیند. محبت به پدر و مادر را در راستای آن، در حقیقت نظام وجودی خودش [میبیند] که باید این محبت را داشته باشد و از جهت وجودی، همین علاقه هست به پدر و مادر [که] ریشهاش از آنجا بوده. لذا ارث فرزند هم قاعدتاً بیشتر از [ارث] پدر و مادر میشود. اگر پدر و مادر [باشند و] مثلاً فرزند در کار باشد، حالا کثرت نباشد، اگر [هم] شد، چون همهشان یکی حساب میشوند دیگر، به عنوان [یک واحد،] باز میبینی بیشتر است. پدر و مادر هر کدام یکششم میبرند، اما بقیه را چه کسانی میبرند؟ فرزندان میبرند، با زوج که در حقیقت زوج و زوجه هم میبرند، اما بقیه را فرزندان میبرند. لذا خدای سبحان هم فرزندان را مقدم کرد. یعنی از جهت خلقت و تکوین، نگاه انسان اینجوری است که فرزند را بقای خودش میبیند، در ارث هم ابتدا ذکر میشود. یعنی قاعده بیان دین بر اساس نظام تکوین است. چون نظام تکوین را چه کسی ایجاد کرد؟ نه [اینکه] خدا تابع از نظام تکوین [باشد]، بلکه نظام تکوین را خودش ایجاد کرده و نظام تکوینی را که ایجاد کرده، تشریع را هم خودش ایجاد کرده [و] بین این دو تا هم تطابق [وجود دارد]. هر دو با هم همپوشانی دارند؛ بیگانه از هم نیستند. این یک نکته.
مقایسه قانون ارث اسلام با تمدنهای پیشین
نکته دیگری که خیلی [مهم] است، این است که اگر ما قواعد ارث انقدر برایمان الان عادی نشده بود، میخواستیم بدون اینکه این قواعد را ببینیم، چگونه میخواستیم [آن را] شکل بدهیم؟ یک بیان مفصلی را مرحوم علامه در بحثهای بعدی دارد که انشاءالله آنجا عرض خواهیم کرد. تمدنهای مختلف در عرصه قبل از اسلام، ملاک ارثشان چه بود؟ خیلی جالب است. ها! یعنی قبل از اینکه اسلام احکام را بیاورد که طبقات ارث قرار بدهد [و] بگوید به مقدار قرب، این طبقات، مانع از طبقه بعدی میشوند؛ یعنی فرزند و پدر و مادر و زوج و زوجه مانع از طبقه بعدی میشوند. حالا زوج و زوجه با همه طبقات هستند، اما پدر و مادر و فرزندان، مانع میشوند از فرزندِ فرزند و از جد و جده. درست است؟ اینها طبقه اول هستند، آنها طبقات بعد. آن برادر و خواهر و عمو و نمیدانم خاله و دایی و اینها طبقات سوم محسوب میشوند. برادر و خواهر طبقه دوم، آن عمو و خاله و دایی و اینها طبقه سوم. هر کدام از طبقات، یعنی به مقدار قرب به لحاظ واسطه. پس فرزند و پدر و مادر بیواسطه به انسان مرتبط هستند، لذا اولین طبقهای هستند که ارث میبرند. اما جد و جده یک واسطه میخورند. برادر و خواهر میت یک واسطه میخورند. چرا؟ باید بخورند به پدر و مادر [و] از پدر و مادر به این وصل شوند. درست است؟ برادر و خواهر هستند، اما برادر و خواهر از چه جهتی به این وصل و متصل هستند؟ از [طریق] پدر و مادر. لذا یک واسطه خورده. ولی فرزند، بیواسطه به پدر و مادر متصل است. پدر و مادر، بیواسطه به [فرزند] متصل هستند. درست است؟ پدر و مادر بیواسطه به انسان متصل هستند؛ فرزند بیواسطه متصل است. اما جد و جده یک واسطه میخورند؛ فرزندِ فرزند واسطه خورده. ببینید، خواهر و برادر یک واسطه خوردند. اینها، آنوقت عمو و دایی دو واسطه خوردند. یعنی اینها وقتی دو واسطه میخورند، این نظام چینشی که طبیعت عالم وجود را دیده و قواعد هم بر همین اساس شکل گرفته، یعنی یک نگاهی است که اگر کسی تطبیق را تطبیق بکند بین تشریع و تکوین و هر چقدر این قدرت تطبیقش بیشتر بشود، احکام برایش علتش واضحتر میشود، آشکارتر میشود.
لذا برای امام معصوم، احکام مبین است؛ مصالح و مفاسدش آشکار است. مثل ما نیست که مصالح و مفاسد را ندانیم [و] تعبدی انجام میدهیم و ثواب هم دارد، درست هم هست، آزمایش و ابتلا و امتحان هم هست، اما برای او همه اینها آشکار است. چون علت عالم را میداند، هستی برایش آشکار است، به همین جهت قواعد دین هم، فروعات دین هم، برایش آشکار است مصالح و مفاسدش. حالا این بحث جای خودش را دارد که آیا تعبدیات برای حضرات معصومین و انبیا هست یا نیست؛ آن بحث جای خود دارد. اما همینقدر بدانیم که آنها با [علم به] این مصالح و مفاسد، عمل میکنند.
حکمت تغییر و نسخ احکام در ادیان
[یک] سؤال خوب، چه سؤال خوبی! که نحوه تغییر بعضی از احکام و یا خلاصه [تفاوت] ادیان در بعضی از احکامشان [چگونه است]؟ چون ادیان هم در احکامشان، [وگرنه] در اصول اعتقادات که تغییر نمیکنند، در اخلاقیات که تغییر نمیکنند، تغییر [و] نسخ در ادیان، ببینید، نسخ در ادیان ابتدایی عمدتاً نیست. یک نحوی از رشد ادیان بوده. یعنی اینکه دین [و] شریعت نوح سلام الله علیه مثلاً چند حکم ساده بوده، چون دین و شریعت در مرتبه ابتدا بوده و لذا بقیه، آن منطقةالفراغ انسانها بوده، چون کشش بیش از این در کار نبوده برای انجام [دادن]. دین ابراهیم خلیل، فطریات بیشتری در آن حاکم میشود و لذا دین بسط بیشتری پیدا کرده، فروعات بیشتری دارد. حضرت موسی علیهالسلام دینش پرفروغترین ادیان نسبت به سابقه [خود] و در عین حال یک سری جریمه برای بنیاسرائیل در دین موسی علیهالسلام قرار داده شد. علتش کفران بعضی نعمتها بود که به دنبالش جرایمی برای جبران آنها داده شد و چون این کفران هم مختص به زمانی نبود، به طوری که بعدها هم اینها نگاهشان همان نگاه سابق بود، این به اصطلاح جرائم برای آنها ثابت قرار داده شد. پس اگر نسخی در دین صورت میگیرد، نسخ به معنای استکمالی که نسخ نیست، که کمال بعد [از] کمال، اضافات احکام باشد. آنجایی که نسخ صورت میگیرد، مربوط به آن وجهه به اصطلاح تأثیرگذاری بود که بر اینها [داشت]. اگر در دین موسی سختگیریها و فشارهای بیشتری در بعضی از احکام بوده، مال عدم خضوع اینها مثلاً نسبت به این مسئله بوده که اگر این [مثلاً] نماز هفده رکعت واجب، این به اصطلاح خضوع را در دین اسلام ایجاد میکرد، در آنجا این مقدار، این خضوع را ایجاد نمیکرد. بالاتر از این باید [میبود]. طبایع مردم طوری سختتر بود که لازم بود بیش از این حکم قرار داده بشود تا آن خضوع ایجاد بشود. یا راجع به روزه یا راجع به بعضی از احکام دیگر که بعضیهایش هم جریمه بود. یعنی اینها چون سرپیچی کردند نسبت به بعضی از نعمتها، حرمت [بعضی چیزها]، اینها به اصطلاح در قرآن حرمت برایشان قرار داده شد، اما پس از آنها این حرمت برداشته شد. پس نسخ به این معنا، هیچگاه به معنای عدم تطابق تکوین با تشریع نیست.
حالا آن بحث [دیگری است]. ببینید روی بحثهایی که خیلی به اصطلاح حکم مسلمی از جهت تاریخی نداریم، یعنی اینکه بعضی نقلهای آحاد، ملاک به اصطلاح این تصمیم قرار نمیگیرد. بله، اینکه مثلاً اگر کسی قائل شد که در زمان… اگر کسی بنا به بعضی نقلها قائل شد که فرزندان آدم ازدواجشان بر اساس این بود [که] مثلاً هابیل و قابیل با دو خواهرزاد [از] قول همدیگر ازدواج [کردند]. اگر نقلی بود که هست و کسی این را قبول کرد، آنجا بنا بر این است که چون غیر از این امکانپذیر نبود و راهی غیر از این نبود، غیر از آنکه حالا روایات دیگر میگویند اگر از به اصطلاح بهشتیان بودند، اینها همه را در نظر داریم، میگوییم اگر کسی گفت این قول [صحیح است] و آن قولها نبوده و آن راهها امکانپذیر نبوده و قرآن هم میفرماید که ﴿إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱) که میگوید از همین زوج، همه انسانها منتشر شدند که اگر کسی گفت که همسران اینها غیر از انسان باشند، آن موقع این آیه و نظیر این آیه ممکن است همانکه علامه فرمودند، مورد خدشه قرار بگیرد که ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً﴾ که انسانها از اینها توسعه پیدا کردند.
خب، پس اگر ما نگاه [به] اینکه تکوین و تشریع با هم تطابق داشت را دیدیم، نکته دوم را داشتیم عرض میکردیم که نکته دوم [این است که] این قانون ارث با این کثرت، با این کثرت فروعاتی که دارد، اگر که نبود [و] ما خودمان بودیم و خودمان، چهجوری، قبل از اینکه این را اصلاً تو ذهنمان هم نداشته باشیم و الان شکل گرفته، بیانی که کردم، طبقات ارث کاملاً تو ذهن راحت شکل گرفته، اما اگر این نبود، بشر چگونه قانونگذاری میکرد قانون ارث را؟ ببینید تو تمدنهای سابق، قانون ارث را ببینید. قانون ارث در تمدنهای سابق را مرحوم علامه مفصل میآورد، حالا تو همینجا، که آنها چگونه بودند که دیگر کاملترینش این بود که «رب البیت»، آن صاحب بیت، وارث است؛ هر طوری خواست، به هر کسی خواست میدهد. «رب البیت» و «صاحب البیت» هم مردی بود که در خانه، بزرگتر این خانه بود؛ نه آنهایی که از این خانه رفتند. حتی دختران اینها اگر با دیگران ازدواج میکردند، از ارث دیگر حتماً محروم بودند، چون میگفتند [با این کار] از این خانه، ارث دارد میرود بیرون. لذا از بیت نباید برود. بیت، اساسِ ارث بود. به دقت بکنید که بودن در این خانه، این هم خودش یک به اصطلاح وجهی است ها! که بیت را مظهر ارتباط و نزدیکی گرفتند. لذا اگر فرزندخوانده میآوردند تو خانه، ارث به او میرسید چون داخل در بیت بود، داخل در بیت حساب میشد. فرزندخوانده ارث میبرد، اما دختری که از این خانه ازدواج کرده بود [و] خارج شده بود، ارث نمیبرد. ببینید این نگاه شکلی که در تمدنهای سابق [بود]. حتی حالا انشاءالله تفصیلش را آنجا میآوریم، تمدن امروز بشری که امروز جاری است، نگاه [به] ارث را، با اینکه اسلام بیان کرده و خیلی تأثیر گذاشته و دیدن این خودش باعث شده قواعد دیگر هم تکمیل بشود که با دیدن این قاعده، [به] کمالی [برسند]، اما با این حال، هنوز قواعد ارث وقتی دیده میشود، با این قاعده عظیمی که احکام زیادی که قرآن در رابطه با ارث مبتنی بر این تطابق تشریع و تکوین دارند، خیلی بینظیر است.
محوریت ارث زنان در بیان قرآن
خب، این هم یک نکته که حالا انشاءالله در ادامه، این نکته مفصل در بحث علمی، مرحوم علامه باز میکنند. یک نکته دیگر این است که اسلام برای اینکه جریان ارث به اصطلاح خانمها [که] در سابق و نظام تمدنهای سابق کاملاً در حقیقت منفی بود و به اصطلاح هیچ عمل به آن نشده بود و قبول نداشتند، بیان قاعده ارثش را برای اینکه این را بتواند به اصطلاح تثبیت بکند، بر اساس نظام ارث زن قرار داده. این هم خیلی جالب است. یعنی غیر از اینکه ارث زن را اصل قرار داده و تأکید کرده و این را به عنوان یک به اصطلاح اصل مسلم گرفته، ارث مرد را هم بر اساس شناختن ارث زن قرار داده. چرا؟ که هر کسی خواست ارث مرد معلوم بشود، از طریق شناختن ارث زن باید شناخته بشود. لذا تعبیری که در همین آیه آمده که ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۱) یعنی حظ انثی معلوم است و در آیات بعد هم معلوم کرده که اگر کسی… ببینید آیه را میفرماید: ﴿يُوصِيكُمُ [اللَّهُ] فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾؛ برای مردان چقدر ارث است؟ مثل دو تا زن. یعنی [ارث] زن معلوم است، [سهم] دو تا زن معلوم میشود، آنوقت اینقدر میشود برای «ذَکَر». برای «ذَکَر» ارث مستقیم قرار نداده، بلکه ارث مستقیم را برای چه کسی قرار داده؟ برای زن قرار داده. ارث مرد را با استناد به نظام ارث زن قرار داده. خیلی زیباست ها! یعنی نه فقط آمده ارث زن را تأکید کرده، برای اینکه این دوباره برنگردد [و] فرهنگ بشود، برنگردد دوباره با یک پوششهایی به سابق [برگردد]، اساس را [اینگونه قرار داده که] اگر کسی میخواهد بفهمد ارث مرد چقدر است، مسیرش را ارث زن قرار داده که باید ارث زن معلوم بشود، ارث زن که معلوم بود، آنوقت ارث مرد معلوم میشود.
بعد دنبالش [میفرماید] ﴿فَإِنْ كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۱)، باز هم چه چیزی را دارد معلوم میکند؟ میگوید اگر این فرزندان بیش از یکی بودند، بیش از دو تا بودند، ﴿فَوْقَ اثْنَتَيْنِ﴾، ﴿فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ﴾؛ دو سوم [ارث]، اگر فقط دختر داشت، دختران داشت، دو تا دختر [یا] از دو بیشتر، دو تا به بالا، سه تا به بالا، دو سوم ارث برای اینها قرار میگیرد، ابتدائاً. لذا ما در به اصطلاح پسران، به عنوان اینکه [سهمشان] معلوم باشد، نداریم اصلاً. با نگاه به دختران معلوم میشود. لذا میگوید اگر پسر تنها بود، هیچکس دیگری نبود، همه را میبرد. درست است؟ همه را میبرد، اما دیگر معلوم نمیکند. اما میگوید دختر دو سوم میبرد اگر سه تا باشند. اگر خلاصه یکی باشند، دنبالش میفرماید: ﴿وَإِنْ كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۱)؛ اگر یک دختر باشد، نصف به اصطلاح مال مربوط به اوست که این نصف مال، حد معلوم است. بعد میآید برای پدر و مادر قرار میدهد. این نصف یا دو سوم یا به اصطلاح… دو سوم و یا نصف معلوم است، بقیه را هم معلوم میکند. اگر کم یا زیاد هم [شد] که همان «عول» و «تعصیب» است که در [مذهب] اهل سنت دارند، معلوم بشود، باز دوباره آن طریق برایش قرار دادند که به «عول» و «تعصیب» برنگردد.
پس اساس این است که مال دختران را معلوم کرده، پسر را از این [طریق مشخص کرده]. این خیلی حرف سنگینی است در فرهنگسازی. یعنی فرزندان را مقدم کرد بر همه وارثین دیگر، حتی پدر و مادر. در [بین] فرزندان، چه چیزی را مقدم کرد؟ دختر را در تعیین ارثش. چرا؟ چون سابق از این و سنت در این بود، در تمام تمدنها، که دختر ارثی نمیبرد، زنان ارثی نداشتند و لذا این مورد اجحاف بود. برای اینکه ارث این [گروه] به اصطلاح هیچ مورد اجحاف قرار نگیرد [و] فرهنگسازی بشود، اساس ارث را بر معلوم بودن ارث دختران قرار داد. پسران را با قیاس به دختران [مشخص کرد] که اگر دختر معلوم شد، آنوقت پسر را مطابق این، دو برابرش قرار بده. دقت کردید؟ ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾؛ مثل دو تا دختر قرار بده. بعد دنبالش میفرماید ﴿وَإِنْ كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ﴾؛ اگر یک دختر بود، نصف ارث از ابتدا معلوم است برای این است. نصف ارث را برایش میگذارند. درست است؟ بعد خلاصه دوباره… ولی ببینید برای پسر هیچکدام از اینها را معلوم نکرده؛ به قیاس به دختر معلوم میشود. بله، اگر دختر هم نبود، آن موقع، آن موقع با همان قیاسی که در رابطه با پسر [و] دختر قرار داده میشود، [عمل میشود]. این هم یک نکته دقیقی است که در اینجا آمده.
بله جانم؟ حالا آن را دنبالش جواب میدهیم. آن را هم دنبالش جواب میدهیم. فعلاً توی این… الان وقتی که ما در یک جریانی که ارث دختر تثبیت شده قرار گرفتیم، میگوییم که این فایده خیلی ندارد، آن دو برابر بودن اصل است. نه. اصل را ببرید تو فضایی که این آیه دارد کجا نازل میشود. [ببینید] چه چیزی را در چه زمانی و چه… الان همین الان قوانینی که هست، حالا بعداً میآورد، میگوید در قوانینی که در جهان متمدن امروز هم هست، حتی زنان تا مدتی قبل، از همین تا مدتی قبل، یعنی طولی نمیکشد، صد سال و خردهای پیش، اگر ارث هم میبردند، حق تصرف در ارث… مالکیتش مربوط به زن بود، اما قدرت تصرف مربوط به چه کسی بود؟ به مرد بود. یعنی مسئله را درست هضم بکنیم، جامع نگاه بکنیم. بعد آن هم پاسخ دارد سر جای خودش. الان میآییم، آن هم جزو مسائل مطرح مسئله است که چرا این دو برابر میبرد و آن نصف میبرد. اما این فرهنگ ارث بردن را که انقدر مقابله شد، عدهای قهر کردند، ناراحت شدند، دعواها شد [در] صدر اسلام تا این تثبیت شد. یعنی اینجوری نبود که [خدا] این را بفرماید و بعد هم بگویند باشد، چشم. یک سنت غلطی بود، به طوری که وقتی کسی شوهرش از دنیا رفته بود، این [زن] بود و چهار تا دختر. آمدند عموها و پسرعموها تمام ارث را برداشتند و بردند. گفتند این دختر دارد، ارثی به او نمیرسد. زن و فرزندان او، ارثی برایشان مطرح نمیباشد. ارث مربوط به کسی است که میجنگد؛ پسر میجنگد و دفاع از عشیره به عهده پسر است. نزدیکترین پسری که با او ارتباط دارد، پسرعموهای او بودند. لذا ارث را پسرعموها بردند. ولیکن تا آیه [نازل شد]. یکی از شأن نزولهای آیه هم نقل میکنند همین مسئله است که آمده. البته روایات را بعد میخوانیم.
پس مسئله فرهنگسازی ارث، بعد از آنکه بحث تکوین مطرح شد، تطابق تکوین و تشریع، [و] مقابله با یک تمدنهای غلطی که تثبیت شده بود، [مطرح است]. حتی به طوری که تقاضای زنان نبود در ارث. یک موقع هست که تقاضا هست، اما جوری شده که بهشان نمیدهند. طوری این فرهنگ جا افتاده بود [که] زنان برای خودشان ارثی نمیدیدند. یعنی این تثبیت شده بود. [اینگونه] نیامده [که] بعد از اینکه زنان تقاضای ارث کردند، دین بیاید برایشان قانونی بیاورد که حالا چون قیام کردند، آمدند خلاصه دارند مملکت [را به هم میریزند]، ما هم اضطراراً یک ارثی قرار بدهیم. نه. بدون اینکه تقاضایی باشد، از ابتدا این را قرار داد، تقاضا را هم ایجاد کرد با این [حکم] که تثبیت بشود. آن هم به چه نحوی؟ اساس ارث را بر ارث زن قرار داد. آن هم با این نگاه که اگر میخواهید تقسیم ارث را بکنید، نگاه باید به ارث زن بکنید ابتدائاً که این یکی از بحثهای جالب مسئله است که در اینجا آمده. آنوقت در این آیه شریفه، تقریباً ارث طبقه اول را در یک آیه به صورت تقریباً کامل قرار داد؛ طبقه اول را. البته ارث ازواج را که با همه طبقات هستند، در آیه بعد معلوم میکند. اما ارث طبقه اول که پدر و مادر و فرزندان باشند را در این آیه با تمام اختصارش، تقریباً تمام فروض ارث را معلوم میکند. البته روایات، تفاصیل مسئله را آوردند، اما فروض مسئله به صورت کلان در همین آیه کفایت میکند [و] آمده. این هم یکی از به اصطلاح معجزات این آیه است که به اقل کلام، اکثر دلالت را ایجاد کرده که حالا انشاءالله جمله به جمله که جلو برویم، بیشتر معلوم میشود.
تحلیل علامه طباطبایی از عبارت «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ»
ایشان میفرماید که: «اما قوله…»، اینجا تطبیق را ببینید، بعد آن بقیه را انشاءالله بحث میکنیم. «اما قوله ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ فاختیار التعبیر»، اینکه این تعبیر را انتخاب کرد، ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾، «اشعار بابطال ما کانت علیه الجاهلیة من منع توریس النساء» که ارث نساء را منع میکردند در جاهلیت. «فجعل ارث الانثی مقرراً معروفاً». میگوید این معلوم است و مشخص است. «و اخبر بان الذکر مثله مرتین». اینی که معلوم هست، ارث مردان دو برابر این میشود. در [مورد] فرزند پسر نسبت به فرزند [دختر]، ارث او نامعلوم است. ارث او با نگاه به این معلوم میشود. «و اخبر بان الذکر مثله مرتین. او» یا اینکه، این دیگر بالاتر از قبلی [است]، «جعله هو الاصل فی التشریع». اصل در تشریع را اصلاً ارث زن قرار داد. آنوقت با آن قاعده قبلی که تشریع تطابق دارد با تکوین، اگر اصل در ارث برابر ارث زن شد و تطابق بین تشریع و تکوین هم شد، یعنی در تکوین هم چیست؟ یعنی در تکوین هم اصل با زن است دیگر! نترسید! جلسه مردانه است، خلاصه تکفیرمان میکنند! علامه دارد میفرماید! «او جعله هو الاصل فی التشریع» که این «جعله هو الاصل فی التشریع» بیانش را در جای دیگری میفرماید چون اساس نسبت و نسب از رحم شکل میگیرد [و] رحم حقیقتش قائم به زن است. درسته که نطفه در مرد به اصطلاح و صلب از مرد است، اما اساس از رحم است. لذا توسعه از رحم شکل میگیرد. آنوقت یک نکته جالبترش در بحث ارث پدر و مادر خودش را آشکار میکند، آنجا که در پدر و مادر در جایی که فرزند نباشد و از طرفی خواهر و برادر هم نباشند، مادر «ثلث» میبرد و پدر «سدس» میبرد. مادر یکسوم ولی پدر یکششم. چون در بین پدر و مادر اصل بر چه میشود، اگر فرزند نباشد و آن میل به فرزند و بقا نباشد؟ مادر اصل میشود. این هم خیلی جالب استها! اینها را، قواعد را دقت بکنید. آنوقت نشان میدهد که مادر به لحاظ اینکه [ارتباطش] مربوط به مادر است، [یکسوم] میبرد، اما پدر [یکششم] میبرد در آن حالت. درست است؟ این هم خیلی بحث [مهمی است]، حالا جای خودش. اینها، ببینید، اینها اگر آن قاعده اولی را که من اصرار کردم، تطابق بین تشریع با تکوین، [را بپذیریم،] هر حکم تشریعی باید ناظر به یک حکم تکوینی باشد. و سؤال اینجا پیش میآید، اگر آنجا این را میگویید، چرا پس دختر نصف میبرد نسبت به مرد؟ یا بگویید مرد دو برابر زن میبرد. اینجوری صحیح است، بگویید پسر دو برابر دختر میبرد. این را آنوقت انشاءالله در بیانش بیان میکنند که خیلی زیبا بیان هم میشود. حالا انشاءالله در ادامهاش آن میآید.
«او جعله هو الاصل فی التشریع و جعل ارث الذکر محمولاً علیه یعرف بالاضافة الیه». یعنی با این… اگر در تشریع اینجوری شد، یعنی در تکوین هم… میگوید اینجا امروز خلاصه میگویید شورش را درآوردید دیگر! خلاصه فمینیستی شد اصلاً دیگر! آن فمینیستها میخواهند بگویند تساوی بین زن و مرد است، ما میگوییم نه، تساوی نیست، اصل در اینجا با این است. یعنی این دیگر از آن هم رفته جلوتر. «و لولا ذلک»، اگر این اصل بودن و این به اصطلاح معلوم بودن مرتبه زن نسبت به مرد نبود، «لولا ذلک لقال: للانثی نصف حظ الذکر». اینجوری میگفت. عیب نداشت که! میگفت للانثی نصف حظ ذکر. یعنی معلوم است مال مرد چقدر است، نصفش را به زن بدهید. میگوید اینجوری نگفت. معلوم بودن را به چه کسی داد؟ انثیین، انثی بودن. ﴿لِلذَّكَرِ﴾ در چیست؟ ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾. پس اصل را «انثی» قرار داده که «ذَکَر» دو برابر [اوست]. نگفت «للانثی نصف حظ الذکر». اینجوری نفرمود. و همچنین، «و لزال هذا المعنی»، اگر اینجوری بود، این معنا از توش درنمیآمد. «و یتایید بسیاق ما معه»، که سیاق هم که دنبال آیه است که دوباره میفرماید اگر سه… دو تا بیشتر بودند، اگر دو تا بیشتر بودند، انقدر. دختران را میگوید. اگر خلاصه یکی بودند، انقدر. اصلاً اینجا حرف «ذَکَر» نیست. تمام اینها حرف «انثی» را دارد معلوم میکند در اینجا. «کما تری. هذا ما ذکره بعض العلماء». ایشان میفرماید بعضی از علما این وجه را گفتند. «و لا باس به». حرف خوبی هم هست، اشکال هم ندارد. یعنی پسندید ایشون. «و ربما یؤید ذلک بان الآیة لا تتعرض بنحو التصریح مستقلاً الا لسهام النساء». آیه اصلاً صراحتی به حکم «ذَکَر» ندارد مستقیماً، الا [برای] سهام نساء. فقط سهام نساء را گفته. «و ان صرحت بشیء من سهام الرجال»، اگرچه به بعضی از سهام رجال در اینجا اشاره باشد، «فبذکر سهامه معه»، با ذکر سهام دختران است که به ذکر سهام پسران تصریح شده.
و الا خلاصه یک موقع یک کسی ممکن است بگوید که قرآن میخواسته سر دخترها را شیره بمالد، اینجوری گفته که بعداً اگر گفت که دو برابری میبرد، بگوید مثلاً این با پنبه سر بریده. یک نگاه ممکن است کسی اینجوری بخواهد بگه، بگه اینجوری بزرگشان کرده ولی پول را داده به آن. نه، این بحث اینکه تکوین با تشریع تطابق دارد و اینکه در قرآن ذرهای گزاف و تعارف نیست، با کسی رودربایستی ندارد. این بحث به اصطلاح دو برابر را هم حل میکنیم، جلوتر میاد بحث میشود. اما این نگاه عظیم که اینور تابلوی بحث را سهم دختران قرار داده، اینها را فروض مختلفش را معلوم کرده و بعد فرض پسران را با قیاس به این قرار داده. بله؟ چی؟
[استاد]: ببینید، اصل چه چیزی باشد؟ وقتی که میگوید ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾، داری چه چیزی را به چه چیزی تشبیه میکنی؟ یعنی این یک قیاس است. داری این را با آن قیاس میکنی. یعنی این معلوم نیست، با آن معلوم میشود. این اساس نگاه را دارد ایجاد میکند. دنبالهاش هم بعد میفرماید اگر دو تا بیشتر باشند اینجوری، اگر یکی باشد، اینها هم دنبالهاش است. فقط این نیست، ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ [حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ]﴾ فقط نیست، بلکه آیه در ادامهاش هم فقط به اصطلاح ارث زنان را دارد مطرح میکند در اینجا، در حالی که تمام ارث مردان مرتبط با این دیده میشود، با این شناخته میشود. خب، این دیگر نمیشود فقط بگویی که محاسبه راحتتر بوده. در محاسبه راحتتر نمیآیند اصل و فرع را تغییر بدهند. قرآنی است که دارد نگاه ذرهبینی به آن میشود. یعنی فقط یک… ما این مثل این میماند که ما یک بحثی را داریم، حالا اذان هم شد، الان تمام میکنم. میفرمایند که اگر کسی حرفی زد، دلالتهای مطابقیاش، دلالتهای تضمنیاش، دلالتهای التزامیاش بر این، به مقدار اطلاع به لوازمش بار است. درست است؟ اگر کسی خبره فن است، توی فنی دارد حرف میزند، دلالتهای التزامی کلامش هم بر آن چیست؟ به عنوان دلالت الفاظ و دلالت ظاهری بر این اطلاق میشود. اما اگر کسی نه، خبره نیست، تخصص ندارد، یک حرفی زد، میگویند دلالت التزامی آن حرف برایش بار نمیشود. درست است؟ علامه میفرماید قرآن چون غفلت از هیچکدام از دلالتها ندارد و چون خدای سبحان است، دلالت به اصطلاح ظاهری، دلالت تضمنی، دلالت… دلالت مطابقی، دلالت تضمنی و دلالت التزامی، هر سه بر آن بار است. هر دلالتی که باشد. در دلالت التزامی، دلالت قرآن است. نسبت بدهید به قرآن. این را بار کنید بر قرآن، بگویید نسبت دارد به قرآن و غافل از هیچ دلالتی نیست. این ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ دارد دلالت را در دایره اصل و فرع معنا میکند. این هم خودش یک دلالت التزامی است در این حرف. تازه دلالت مطابقی هم هست، نگوییم اگر مطابقی هم نیست، اقلاً التزامی [است]. پس خود این دارد اصل و فرع را معلوم میکند در همین دلالت. پس این هم به خدا نسبت دارد که خدا میتوانست کلام را جوری بگوید که این نگاه از توش درنیاید، این دلالت در آن نباشد. مجبور نبود، غافل نعوذ بالله نبود. خب، اگر با این نگاه، آن موقع نگاه به اصطلاح جریان ارث و جریان بیان در بحثهای ما خیلی متفاوت میشود. چهجوری هر حرفی را باید بیان کنیم. چون اذان شد، وقت گذشت. انشاءالله ادامه بحث در جلسات دیگر. وَالسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ.
پرسش و پاسخ پایانی
شاگرد: [آیا نباید تشریع و تکوین] با هم یکی باشد؟ توی تساوی، مخالفش نمیشود؟ [استاد]: سلامت باشید. شاگرد: که الان همه تکوین میگوید که آقا بین زن و مرد… [استاد]: تکوین این را نمیگوید. تکوین، اعتبار نیست؛ تکوین، وجود و هستی است، نه اعتبار. اعتبارات غیر از تکوین است. اعتبارات ممکن است یک جایی بیحیایی بشود ارزش، این تکوین نیست. یک جایی در حقیقت عفت بشود ضدارزش، این تکوین نیست. اینها اعتبارات است. شاگرد: [آیا] تساوی جزو اعتبارات [است]؟ [استاد]: بله، تساوی هم جزو اعتبارات [است]، منتها دین هم قبول کرده، دین رد نکرده، اما میگوید این بالاتر از آن است. یعنی اگر این حکم را انجام دادید، این بالاتر از آن است. بله، بعد پول را گرفتید با میل خودتان حالا چهکار کردید؟ بخشیدید، نه، تساوی هم کردید. حکم خداست، عیب ندارد، اجازه داده. اما اصل و حکم این قرار داده. تساوی را به عنوان بعد از این نگاه بکنید که نگذارید این حکم خدا چه بشود؟ کمرنگ بشود. به طوری که کمکم این یاد برود یا اگر کسی خواست این را انجام بدهد، چه بشود؟ ضدارزش محسوب شود، چون همه تساوی را بپسندند. یعنی اعتباری که به عنوان یک اعتبار الهی هم بود، قبول داشت، بشود اصل. این حکم تکوینی است. لذا این را انجام دادن، مطابقه با تکوین است. دیروز هم عرض کردیم، اگر کسی مطابق این انجام داد، حتی اگر خدشهای ایجاد شد، حتی اگر آن سهم را کسی برد که با آن خلاف انجام داد، میگوید عیب ندارد. تو حکم خدا را انجام دادی. چیزی به تو ضرر [نمیرساند]. اما اگر تو با دست خودت بخشیدی و آن کسی که بخشیدی، تساوی کردید، دو [قسمت] بخشیدی و آن در تساوی شما هر [گناهی] بشود، به تو منسوب است. دقت میکنی؟ به تو منسوب است، چون تو حکم خدا را با یک حکم دیگری که میل خودت بود، عوض کردی. عیبی ندارد آن میل را. خدا قرار داده، اجازه داده، نه [به عنوان] حکم اولی باشد. شاگرد: [گناهش] ثابت است برای نفر صاحب مال؟ [استاد]: بین مراتب دیگر. اگر توجه داشت، اگر بیتوجه بود، اگر احتمال میداد، [فرق دارد]. حالا آن مراتب دارد، ولی اراده این دخیل شد در آنجا، ولی آنجا اراده این دخیل نبود و لذا هیچی به این برنمیگردد. ثوابش برمیگردد چون حکم خدا را انجام داده، ولی عیبش برنمیگردد.


