سلام علیکم و رحمة الله بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
خدا را شاکریم که دوباره به ما توفیقی داده است تا یک سال جدید درسی را در محضر قرآن کریم باشیم و بتوانیم از معارف الهی در قرآن کریم بهرهمند باشیم. و این را کم نگیریم که همنشینی با خدای سبحان در کلامش است و اگر باور کنیم که قرآن کریم یک حقیقت زنده و حیّ است و ارتباط انسان با قرآن، ارتباط با یک حقیقت زنده است، و [یک حقیقت] حیّ [است]. و لذا در این همنشینی، نحوهای از تخاطب با خدا را یاد میگیریم که چگونه با خدا گفتگو کنیم، با قرآن بنشینیم، پای کلام خدا [بنشینیم] و سؤال کنیم و جواب بشنویم و راه را پیدا کنیم. هر قدر باور ما به اینکه قرآن زندهتر است بیشتر بشود و [اینکه] در محضر حیّی که تمام حیات است، تمام علم است، [تمام] حکمت است و تمام قدرت است [هستیم]، که این عین علم [و] عین قدرت است؛ اگر این باور هرقدر بیشتر شکل بگیرد، انسان آن موقع تأدب در محضر قرآن بودن را میفهمد چیست [و] کنار قرآن بودن را مییابد چیست. آنوقت هیچ، هیچ چیزی جای این را برایش پر نمیکند. حتی اگر در محضر تمام کتابهای بزرگان مینشیند، به جهت اینکه اینها قرآن را دارند برایش میگویند، ارزشمند میشود.
چون حقیقت اصلی که تمام کمال را و تمام حیات را دارد، قرآن است. بقیه به مقدار ارتباطشان با قرآن، از این حیات و این علم و کمال بهرهمند [میشوند]. پس انسان در محضر کتابهای دیگر هم مینشیند، اما به جهت اینکه اینها به قرآن متصلاند، همنشیناند و بهرهمند [هستند]، مینشیند. پس آن حقیقتِ طلب ما نسبت به قرآن باید در وجودمان شکل بگیرد؛ همنشینی با قرآن حیّ.
اتحاد قرآن و امام؛ راهی برای یافتن غائب
بهخصوص آنکه قرآن که حیّ است، با امام هم متحد است که اتحاد قرآن و امام هم آن حقیقت دیگری را برای ما ایجاد میکند [و] باور بالاتری را ایجاد میکند که آن باور این است که وقتی به محضر قرآن میرسیم، به محضر امام رسیدهایم. چون حیات امام برای ما باورپذیرتر است. وقتی میگوییم به محضر امام داریم میرسیم، مراقبه حیات و علم و وجود مبارک امام برای ما راحتتر است، باورپذیرتر است و همین اتحاد باعث میشود که به محضر قرآن رسیدن، به محضر امام باشد.
همانجوری که بارها و بارها به عنوان ذکر، این را گفتهایم که خدا رحمت کند حضرت آیتالله بهجت را که میفرمودند این حدیث شریف، سِرّ شیعه است که «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی» که خدای سبحان از طریق پیغمبر برای ما باقی گذاشت. [نوشته] است که «إِنِّی» پیغمبر میفرماید «تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ» که دو ثقل [هستند] که یکی کتاب خداست و دیگری اهل بیتش هست. بعد حضرت آیتالله بهجت میفرمودند که این «لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ» [یعنی] امکان جدایی ندارند؛ «لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا». که اگر امکان جدایی نیست [و] اگر یکی [از آن دو] به ظاهر از دسترس ما خارج بود و غائب بود، کجا باید دنبال آن یکی بگردیم؟ ایشان میفرمودند، جا [را]، باید دنبال آن یکی بگردیم. [پیامبر اکرم (ص)] آدرسش را دادهاند. پس در کتاب خدا دنبال امام بگردیم، چون اینها [جداییناپذیر] نیستند. کتاب را که در محضرش هستیم و جداییپذیری هم که در کار نیست، پس اگر جدا نمیشوند و [ما] در محضر یکی هستیم، پس دنبال آن یکی کجا بگردیم؟ در کتاب خدا دنبالش بگردیم.
تجلی خداوند در کلامش
انشاءالله خدای سبحان با معارف قرآن و حقیقت قرآن و حیّ بودن قرآن، بیش از گذشته [ما را] آشنا بگرداند [و] احساس کنیم که در محضر قرآن که هستیم، همنشین با خدا هستیم. که «إِنِّی» چی هست؟ «جَلِیسُ مَنْ جَالَسَنِی» که من همنشین کسی هستم [که با من همنشینی کند]. در حدیث قدسی خدا میفرماید، در ماه، بهاصطلاح، رجب است اگر اشتباه نکنم، که «إِنِّی جَلِیسُ مَنْ جَالَسَنِی» (عدة الداعي و نجاح الساعي، ص ۲۹۳)؛ [یعنی] من همنشینم با کسی که با من بنشیند. کجا میشود این همنشینی را آغاز کرد؟ در قرآن کریم که کلام خدای سبحان است بیواسطه؛ که خدا در کلامش، در قرآن، بدون حجابی تجلی کرده است. درست است؟ تعبیر روایت شریف [این است که] بدون حجابی [و] بدون واسطهای خدا در قرآن با کلامش تجلی کرده است؛ «تجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ» (نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه ۱۴۷، ص ۲۰۲) که خدا برای بندگانش در کلامش تجلی کرده است. خب این نگاه را انشاءالله دائماً باید به عنوان یک ذکر داشته باشیم.
بعدش هم از حضرت معصومه سلام الله علیها، که ما سر سفره خوان نعمت ایشان نشستیم و ریزهخوار سفرهاش هستیم، اجازه میگیریم که این سال تحصیلی را انشاءالله آغاز کنیم و ایشان امداد کنند، عنایت کنند که محروم نباشیم [و] توفیق داشته باشیم که از محضر قرآن کریم، روایات اهل بیت [و] معارف اهل بیت علیهم السلام بیش از گذشته استفاده بکنیم. یک صلوات بفرستیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
خب تازه تولد پیغمبر بوده، هنوز ربیعالمولود است، ماه صلوات است و انشاءالله باید با صلوات همه موانع را برطرف کنیم و همه مقتضیات را موجود کنیم. هم مقتضیات را موجود کنیم، یعنی آن اقتضائاتی که نداریم، با صلوات ایجاد میشود؛ موانعی که موجود باشد، با صلوات برداشته میشود. حالا روایاتش هم انشاءالله بعد در محضرش خواهیم بود. هر چقدر دوست داریم، همه اقتضائات، نه به مقدار ما، بلکه به مقدار کرم آنها، اقتضائات در وجودمان ایجاد شود و همه موانع وجودیمان، از جمله موانع شیطانی، از سر راه ما برداشته شود. به عشق پیغمبر یک صلوات بلند. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. احسنت، احسنت.
آغاز بحث: سوره نساء و آیات ارث
خب در محضر سوره نساء آیه ۱۱ هستیم (سوره شریفه نساء، ۴:۱۱) که تلاوت شد. این آیات، دو سه آیهای که الان در محضرش هستیم، آیات ارث است. این آیات ارث، ناظر است به آیه هفتی که قبلاً گذشت که در آن آیه هفت، به صورت کلان مسئله را مطرح کرد، [به صورت] کلی؛ که آیه این بود: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيبًا مَفْرُوضًا﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۷). که اصل ارث را در آنجا بیان کردند. حالا فروض طبقه اول ارث را در اینجا [بیان میکنند]. عرض شد که اصل مسئله ارث به عنوان یک قاعده اقتصادی در نظام [اسلامی]، تو ادیان مختلف بوده و حتی تو فرهنگهای مختلف هم سرایت کرده است. ما نمیدانیم چجوری باید تقسیمات صورت بگیرد. لذا یکی از پیچیدهترین مسائل و قوانینی که ما علم بهش نداشتیم اگر از جهت الهی بیان نشده بود، مسئله ارث است.
قاعده تطابق تکوین و تشریع در احکام الهی
بهخصوص با توجه به اینکه باور ما این است، این نکته را دقت بکنین، باور ما این است که تمام تشریع، مطابق با تکوین است. این یک قاعده بسیار عظیمی است که تشریع، یعنی قوانین، تمامش مطابق با هستی است. یعنی تو هستی، این [گونه] یک حقایقی وجود دارد که کسی که بتواند آن حقایق را زبان بدهد، انتزاع بکند [و] کلی بکند، میشود قوانین تشریعی. قوانین تشریعی امری جدا نیست و هستی امر دیگری [نیست]. این مبنا تو همه جهات سرایت دارد که قوانین تشریعی که دین است، متخذ از هستی است؛ چون خالق هستی و آورنده دین، یک حقیقت واحده است و این دو تا، توحید توش دیده شده که به هم تناظر داشته باشند. ارباب متفرق در این نیست که خالق کسی باشد و دین و قانونگذار کس دیگری باشد که این خود، یک نحوه از تفرق ارباب میشود که ﴿أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾ (سوره شریفه یوسف، ۱۲:۳۹)؛ [خداوند] واحد قهار است.
اگر انسان این را دید، میدانید چقدر انسان در فهم احکامی که همین فروعات جزئیه فقهیه است، مشتاق میشود؟ انسان اشتیاقش شدید میشود. چرا؟ چون میبیند تکتک این فروعات فقهی، ناظر به یک قوانین هستی است؛ دارد هستی را تبیین میکند؛ دارد هستی را به زبان میآورد؛ دارد از آن حکایت میکند. خیلی زیبا میشود. آنوقت قدرت اینکه انسان بتواند این را با او تطبیق بدهد هم، خودش یک لذت بالاتری را ایجاد میکند. تکلیف ما در تبعیت از قانون است که بیان شده، اما فهم اینکه چه نسبتی هم بین اینها هست، باور به این نسبت و فهم این نسبت، انسان را از جهت نگاه و افق نگاه هم عظمت میدهد [و] بزرگ میکند. و لذا اگر علت در نظام احکام و قوانین شناخته شود، اگر علت شناخته شود، «العلة تعمم و تخصص»؛ خود این علیت را شناختن، به شرطی که شناختن علت محسوب شود، آنوقت عمومیت و اختصاص ایجاد میکند. قانون با مبنا دیده میشود. بله، عبودیت اصل است در اینجا که اگر آن شناخته نشد هم، این عبودیت خودش یک کمال ایجاد میکند البته. اما نگفتند که برای همه، این تعبد یکسان است. لذا عالمی که فتوا میدهد، در فقه [با کسی] که فقط تقلید میکند و آن را میخواند و عمل میکند، از جهت اجر متفاوتاند. چون او علت حکم را تا حدودی یا مقدمات و مبانی حکم را تا حدودی میشناسد [و] دارد بیان میکند. این فقط عمل میکند. آن افق نگاه با این خیلی متفاوت است. عمل او با عمل این، با اینکه یکسان است، اما او مبانی را، آن در حقیقت مقدمات را، هم عظمت کار را، هم میشناسد و عمل میکند. این فقط دارد چکار میکند؟ این فقط دارد به دستور الهی عمل میکند. این هم مهم است، عظیم است، اما تفاوت هم خیلی زیاد است.
پس اینکه انسان بتواند آن نکته و نقاط و مبادی احکام را هم بفهمد، در جای خودش عمق به عمل میدهد، در جای خودش عمل را عظیمتر میکند. چنانچه یک عمل، یک موقع از مرتبه خیال من نشأت میگیرد، [یک] موقع از مرتبه عقل من نشأت میگیرد. آنجایی که این عمل از مرتبه عقل نشأت میگیرد، یک اثری دارد با اینکه همان عمل است؛ آنجایی که از مرتبه خیال نشأت میگیرد، اثر سادهتر و کمتری دارد. خب، با اینکه یک عمل است.
فلسفه احکام ارث در پرتو تطابق تکوین و تشریع
این هم یک نکته بود که آنوقت قوانین ارث که این همه جزئیات دارد، اگر کسی باور کرد که دارد جریان طبقات ارث [را تبیین میکند] که میگوید این طبقه اول اینها هستند، طبقه دوم آنها هستند، طبقه سوم اینها هستند؛ بعد حاجب، اینها نسبت به هم حاجب میشوند؛ اگر بخواهد تقسیم بشود، نسبتهای تقسیم در هر طبقهای حتی اینجوری محقق میشود. برای این مثلاً ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ است، یا ﴿لِأُمِّهِ السُّدُسُ﴾ است و مثلاً پدر یک ششم است و برای، خلاصه، همسر مثلاً [یک سهم است]. تمام این جزئیاتی که در طبقات احکام بیان میشود و یا اینکه اگر زوجه با تمام طبقات جمع میشوند یا مثلاً فرزندِ فرزند نسبتش با فرزند چه نسبتی [دارد]؛ در بهاصطلاح تمام اینها، دارد مسائل تکوین را بیان میکند، دارد نظام رحم و خانواده را، آن بهاصطلاح ﴿وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ﴾ (سوره شریفه انفال، ۸:۷۵) که دارد نسبتها را تو نظام تکوین بیان میکند را بیان میکند. آنوقت قواعد نظام تشریعش هم دارد اینجا بیان میکند که این قواعد نظام تشریع، راهی برای شناختن چی میشود؟ نظام تکوین میشود. که آدم بداند ارحام، نسبتهایی که با هم پیدا میکنند در دوری و نزدیکی وجودی، نه فقط در ارث بردن، در دوری و نزدیکی وجودی. درست است؟
حتی اگر این ذکر میشود که همین تو آیه شریفه ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ﴾، چرا آغاز احکام ارث را از ولد میکند؟ [با] اینکه توی طبقهاند، پدر و فرزند توی طبقهاند، درسته؟ امت طبقه اول [هستند]. اما چرا ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ﴾ را ذکر میکند؟ آن هم نه «ابنائکم» بلکه «فی اولادکم». همه اینها نکته دارد تو نظام تشریع و نظام تکوین. که حالا اینها را بعضیاش را تو المیزان انشاءالله بیان میکنند. دقت در اینکه در عین اینکه ما داریم احکام را و فروعات را میشناسیم، داریم هستیشناسی هم میکنیم، داریم نظام اجتماعی را هم میشناسیم. روابط [و] ارتباطات اجتماعی از منظر الهی در خانواده و ارحام و اطراف را هم داریم میشناسیم. لذا میتوانیم از این احکامی که در اینجا بیان میشود، تو روابط اجتماعیمان هم قانونگذاریهای دیگری به دنبالش داشته باشیم.
[یعنی] میتوانیم با این نگاه که دارد هستی را بیان میکند، روابط اجتماعی را میشناساند، طبقات اینجا ارث را بیان کرده، حقوق دیگری را هم به دنبال این تو نظام اجتماعی برای ما مقدماتی را ایجاد میکند که ارتباطات اجتماعی را که هسته اولیهاش خانواده است و هستی و جامعه گسترده این خانواده است را بر اساس نظام ارث، آیا میتوانیم پایه قرار بدهیم؟ نوع گسترش روابط را بر این اساس قرار بدهیم؟ میگوید میشود اگر کسی مقدمات را به عنوان اصول مقبول دید که اینها در حقیقت چی هستند؟ روابط تشریعی [و] احکام تشریعی، ناظر به روابط اجتماعی و حقایق وجودی تکوینی هستند. این باور را کرد، به راحتی میتواند این را توسعه بدهد؛ نه به معنای استحسان ذوقی که آدم بخواهد چیزی را بر چیزی بداند. نه، بحث شناخت اجتماع است، مبانی مسئله را شناختن است و آن شناخت باعث میشود تو برنامهریزیهایمان چکار بکنیم؟ با تناسب این شناخت، برنامهریزی اجتماعی بشود.
تحلیل علامه طباطبایی: تقدم اولاد در ارث
حالا ببینید این قاعده کلی تو ذهنتان باشد که این نگاه را [داشته باشید]، بعد بیاییم ببینیم تو هر جایی که قاعده حکم فقهی و فرع فقهی بیان میشود، چگونه میشود این فرع فقهی را با نظام تکوین هم چکار کرد؟ ارتباطش را دید. که حالا مرحوم علامه تقریباً سعی کرده تو المیزان این نظام را رعایت بکند و این بیان را داشته باشد. اگر کسی این قاعده تطابق تکوین و تشریع را مقدماتش را بیان بکند، ببیند، بعد بیاید تو جاهای مختلفی که تو المیزان این را تطبیق کرده، هم به عنوان مصادیقی ذکر بکند، از توش قواعد تطبیق را در بیاورد، بعد یک نظام کلان از توش درمیآید، یک کار بزرگ از توش درمیآید.
حالا قبل از اینکه وارد آیه بشویم، شما ببینید همین مسئله را بهاصطلاح ببینید که ایشان تو صفحه کتاب ما، تو همین ذیل همین تفسیر آیات، وقتی که میرسند به «فَرِیضَةً مِنَ الله» که میخواهند تفسیر کنند، ببینید میفرماید «و مرجع ذلک بالنظر…». چرا میگوید؟ چرا بهاصطلاح اینجا اولاد را مقدم کرد در حالی که به ظاهر این است که آباء مقدمه بر ابناء هستند؟ میفرماید آباء «اقرب و نفعاً» هست. چون انتهای آیه داشت که شما نمیدانید که ﴿لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا﴾؛ نمیدانید آباء، پدر و مادر، یا فرزندان، کدامها برای شما نفعشان بیشتر است. شما نمیدانید، خدا میداند. لذا به این نگاه میفرماید که: «و مرجع ذلک بالنظر إلی آثار الرحم و اعتبار العواطف الإنسانیة، فإن الإنسان أرأف بولده منه بوالدیه»؛ انسانها فرزندانشان را بیشتر [از پدر و مادر] دوست دارند؛ «أرأف بولده منه بوالدیه». «و هو یری»، چرا؟ ببینید دارد تطبیق مسئله تکوین را با تشریع میکند، اینجا دارد تطبیق تکوینیاش را [بیان میکند]. «و هو یری»، چرا؟ چون اینجوری میبیند: «بقاء ولده بقاء لنفسه»؛ بقای فرزندانش را بقای خودش میبیند. لذا خودش را از طریق فرزندانش باقی میبیند. خرج کردن برای فرزندان راحتتر است برایش تا خرج کردن برای پدر و مادر، چون بقای خودش میبیند. حالا پدر و مادر هم، او هم این را فرزندش میدیدند، خود این شخص را، درسته؟ این هم فرزندش را بقای خودش میبیند. یعنی این زنجیره و سلسله همینجوری چی هست؟ ادامهدار [است و] منقطع نمیشود. «بقاء ولده بقاء لنفسه دون بقاء والدیه»؛ بقای پدر و مادرش را بقای خودش نمیبیند ولی بقای فرزندانش را بقای [خودش] میبیند. «فآباء الإنسان أقوی ارتباطاً»؛ همیشه پدر نسبت به فرزند ارتباطش قویتر از فرزند به پدر است.
خیلی جالب استها، یک حدیثی است اینجا، خیلی حدیث زیبایی است از امام صادق علیهالسلام، من این را چند بار تا حالا گفتم تو بحثهای خانواده، خیلی زیباست. یک کسی میآید خدمت امام صادق علیهالسلام عرض میکند: «آقا جان! من مادرم یا پدرم مثلاً فلج است، ۱۵ سال [است] من به دوش میکشم این را. هر روز مثلاً میبرم سر زمین، آنجا سایبانی هست، میبرمش آنجا، کارم را انجام میدهم، دوباره برشمیگردانم خانه. ۳ بار مثلاً تو این ۱۵ سال شاید حج به کول بردمش، چون فلج است به کول بردمش. تمام امورش را متکفلم. آیا از حقش برآمدم؟ آن حقی که به گردن من داشته؟» حضرت میفرماید: «نه». میگوید: «۱۵ سالهها!» حضرت میفرماید: «نه». [در ادامه امام میفرمایند]: «چون مادر که به تو یا پدر که به تو [خدمت] میکرد، محبت میکرد تا بمانی، چون تو را باقی میدید. اصلاً تصور رفتن و نبودن از تو نمیکرد. اما تو که محبت میکنی به پدر و مادر، میدانی یک وقتی تمام میشود، بالاخره میرود. او محبت میکرد تا تو بمانی، تصور غیر از این نداشت. اما تو که محبت میکنی، میگویی بالاخره یک جایی بالاخره این سنش زیاد است، از دنیا میرود، تمام میشود دیگر. نه، نه که خوشحال بشویها، اما تو تصور [این را داری]. یعنی مادر و پدر، فرزند را بقای خودشان میدیدند، اصلاً مردن برایش تصور نمیکردند که او قبل از من بمیرد. اما برای فرزندان، تصور مردن پدر و مادر قبل از خودشان هست یا نیست؟ عادی و متعارف، این تصور هست. لذا اگر هم خدمتی میکنند، با این نگاه است». (ر.ک: الکافی، طبعالاسلامیه، ج ۲، ص ۱۵۸، ح ۳).
ببینید چقدر نکته [دارد]. لذا میگوید ماهیتاً محبت تو به پدر و مادر، ماهیتاً با [محبت] پدر و مادر نسبت به تو متفاوت است. با اینکه هر دو محبت است، خدمت است، اما ماهیتاً متفاوت است. او محبت میکند تا بمانی، تو محبت میکنی تا [وقتی که میدانی] یک جایی میگویی تمام میشود بالاخره دیگر. حالا اینجا هم مرحوم علامه میفرماید: «فهو یری بقاء ولده بقاءً لنفسه دون بقاء والدیه، فآباء الإنسان أقوی ارتباطاً و أمسّ وجوداً به من أبنائه»؛ پدر و مادر نسبت به فرزند امسّاند و بهاصطلاح ارتباطشان شدیدتر است، رابطه قویتر است از آنها به اینها. «و إذا بنی التشریع علی هذا الأصل کان لازمه أن یذهب الإنسان إذا ورث أباه مثلاً بسهم أزید من إذا ورث ابنه»؛ اگر اینجوری باشد، وقتی که پدر و مادر رابطهشان با فرزند قویتر است، وقتی که پدر و مادر از دنیا میروند، چی باشد؟ فرزند باید بیشتر ارث ببرد. چرا؟ چون رابطه پدر و مادر با این بیشتر بوده که [او] دلش میخواهد اگر خودش میخواست وجوداً تقسیم بکند، اگر الان تو زمان حیاتش میخواست بدهد، به کی بیشتر میداد؟ به فرزندش. درسته؟ چون این را در حقیقت بقای خودش میدید. لذا تو نظام ارث هم چی شده؟ فرزندان از پدر و مادر بیشتر ارث میبرند و اولین شخصی که برای ارث ذکر میشود کی هست؟ [فرزند است]. یعنی همانجوری که پدر و مادر اگر زنده بودند میخواستند چیزی را بدهند، اول فرزندان را تصور میکردند که به او بدهند، اینجا هم خدای سبحان ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ﴾ [فرموده] که اول چی را ذکر میکند؟ فرزندان را ذکر میکند. ببینید تطابق تکوین با تشریع چقدر زیباست. یعنی نیامده تشریع از یک جای دیگری شروع کند و تو نظام تکوین یک چیز دیگری باشد. همان چیزی را که تو نظام تکوین، تو شالوده وجود انسان خدا قرار داده و این را هم به عنوان خلق انسان دیده، تو نظام تشریع هم مطابق همان، قاعده قرار داده و قانون قرار داده است.
حکمت الهی در تقسیم ارث و مسئله تراضی
دقت [کردید] چقدر زیباست؟ که عمداً این را زودتر تطبیق کردم که بحثش شده، بعداً بیات نشود دوباره بخواهد [تکرار شود]. لذا میفرماید که: «و إذا بنی التشریع علی هذا الأصل کان لازمه أن یذهب الإنسان إذا ورث أباه مثلاً بسهم أزید من إذا ورث ابنه»؛ اگر بخواهد از فرزندش ارث ببرد تا از پدر و مادر، کدام در حقیقت باید امسّ باشد و بیشتر باشد؟ آنجایی که فرزند از پدر و مادر میبرد. درسته؟ بعد ایشان [میفرماید] آنوقت اگر این را باور کردیم، ببینید یک بحث زیبایی است که ما گاهی به دست خودمان میآییم قواعد ارث را، نه به عنوان دخالت در حکم خدا، بلکه به عنوان یک نگاه انسانی تو تقسیم خودمان دخالت میکنیم. عیبی ندارد که تراضی فرزندان و ورثه بر امری، باعث بشود مثلاً فرزندان سهمی را که به فرزندان میرسد را تراضی کنند با هم علیالسویه ارث ببرند. دختر و پسر با اینکه ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ است، برای فرزندان پسر دو برابر حق دختران هست، درسته؟ اما تراضی کنند که همه مساوی ببرند، عیب ندارد از جهت شرعی و اجازه دادند با تراضی اینجور بشود.
اما یک مسئله دیگری هست که اینجا خودش با اینکه تراضی بوده و حکم اشکالی ندارد، اما چی شده؟ ما نمیدانیم این حکمی که اینجور قرار داد، چقدر آثار مختلفی دارد که وقتی ما تغییرش میدهیم با تراضی، که اشکال هم ندارد، آن حقایق بر این مترتب نمیشود، آن نتایج دیگر بر این مترتب [نمیشود]. این [نکته اول]. غیر از این، نکته دومش این است که اگر ما تغییر دادیم با تراضی، که اشکال هم نداشت، با تراضی، دائم تکرار تراضی را میکنم که یک موقع کسی نگوید [که نمیداند]، بداند با تراضی اشکال هم نداشت، اما از این به بعد نتیجه تابع نظر ماست. ولی وقتی که شما حکم خدا را اجرا کردید به همان جوری که بود، شما تابع حکم خدا شدید و لذا حتی اگر این پول ارث رسید به فرزندی که او در حقیقت خلاف با این پول انجام داد، تخلف کرد با این پول، شما چون حکم خدا را انجام دادید، درسته؟ آن حکم خدا پوشش ایجاد میکند برای شما و [برای] شما سوئی ایجاد نمیشود. دقت کردید؟ چون امر الهی را اطاعت کردید. اما اگر با تراضی نمیدانستید، تقسیم را با همین قرار دادید، تو آن مقدار سهمی که شما از خودتان در حقیقت حاضر شدید بگذرید به دیگری رسید، ولی او به سوء مبتلا شد با این پول، آیا چون اراده شما بوده، تأثیری در اینکه آن سوء [به] شما هم برگردد، دارد یا ندارد؟ قابل بحث است.
دقت کردید؟ اینکه انسان باور کند نوع تقسیمی که خدا انجام میدهد بهترین است و همان را دائماً پررنگ بکند و حتی اگر قرار است با این بهاصطلاح تقسیم، تراضی داشته باشند، نیایند بگویند با اینکه خدا فرموده، ما هم قبول داریم، اما میخواهیم با تراضی این حکم را تبدیل به این کار بکنیم که خدا هم اجازه [داده]. نه، این کار را نکنیم. بلکه چکار کنیم؟ حکم خدا را در تقسیم انجام بدهیم، بعد اگر دلمان خواست سهممان را که گرفتیم، سهممان را به هر کی خواستیم ببخشیم. بگذاریم حکم چی بشود؟ دقت بکنید، اینها یک جزئیات دقیقی است که بگذاریم حکم اجرا بشود. اما حکم که اجرا شد، سهم را گرفتیم، با پولت هر کار خواستی [بکن]، برگردان مثلاً به خواهرت اضافه بده، عیب ندارد. تو [اینجا] مساوی نشد، همان بهاصطلاح ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ محقق شد، اما در عین حال چکار کردی؟ بعداً خواستی به عنوان هدیه، به عنوان [بخشش بدهی]. در این [صورت] بگذار آن حکم پررنگ بماند، بگذار آن حکم، شیرینی و عذوبتش و آن شیرینیاش بماند، بگذار تبعیت نسبت به حکم تو اجتماع دیده بشود، بگذار حکم خدا در عالم جاری باشد، اما بعد چکار کن؟ [امر] دیگر الهی که بخشش است، هبه است را بعداً با اینکه آن اجرا شد، تو انجام بده. عیب ندارد، عیب ندارد.
این پس دقت بکنید که ما نمیدانیم، بهاصطلاح تعبیر آیه این است که شما نمیدانید ﴿أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا﴾؛ کدام یک نفعش برای شما بیشتر است؟ آیا ﴿آبَاؤُكُمْ أَوْ أَبْنَاؤُكُمْ﴾. نمیدانید کدامش. حکم خدا را اجرا بکنید همانجوری که خدا فرموده، چون تطابق این تکوین با تشریع هست. بعدش خلاصه هر کاری خواستید با این پول هبه کنید، ببخشید، هر کاری خواستید انجام بدهید. این هم یک نکته دیگر است که در اینجا لازم بود. که حالا ایشان ادامه آیه را میفرماید: «و فی قوله: و أبناؤکم لا تدرون نفعا من الواحد أنه تعالی بنی حکم الإرث علی أساس تکوینی خارجی»؛ خیلی زیباست که حکم ارث را بر چی بنا گذاشته؟ بر تکوین خارجی. «کسائر الأحکام الفطریة الإسلامیة»؛ مثل تمام قوانین دیگر که دین فطرت، یعنی دین خلقت، یعنی دینی که بر اساس خلقت است، از آن [نشأت گرفته] است.
خب، والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.


