سلام علیکم و رحمة الله. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. الحمد لله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
لزوم واکنش قاطع در برابر توهین به مقدسات
خب، ابتدا پیش از ورود به درس، این نکته را یادآور میشویم که گاهی وقتی که کسی عقلش را از دست میدهد، حرفهایی میزند که بیش از جایگاهش است و البته وظیفه مؤمنان در قبال این حرفها، عکسالعملی است که گاهی مجنون را هم به رعایت ظواهر مجبور میکند. لذا این مرتیکه مخبتی که دیوانهای [است و] حرفی میزند، این نشاندهنده شدت جنونش است. یعنی وقتی میبیند در مرتبه عمل قدرت ندارد، این عدم قدرتش در مرتبه عمل، یک کسی را به اینجا میکشاند که لااقل حرافی کند. آن فشار عدم قدرتش در ناحیه عمل، او را به حرفهایی میکشاند که انسان عاقل، حتی دشمن عاقل، چنین حرفی را نمیزند.لذا باید کاری کرد که انشاءالله عکسالعمل آنچنان جدی باشد که اگر دید که یک توهین به امام رحمة الله علیه، انقلابی را به پا کرد و حاکمیتی را تغییر داد، بداند [و] عبرت گرفته باشد که اگر به ولی فقیه، مرجع تقلید و ولی فقیه جامعه ایمانی توهین میکند، عواقب خطرناکی را برای او قطعاً به دنبال دارد. خب، باید جامعه ایمانی در نگاه جهانی یک عکسالعمل جدی در این مسئله ابراز بکند تا در قدرت گفتن اینها و حرف زدنشان، قدری حواسشان را جمع کنند. اینجور نیست که شوخی با هر چیزی امکانپذیر باشد. ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ (سوره شریفه الصف، ۶۱:۸). همانطور که اول انقلاب، وقتی که آن جریان قبل از انقلاب پیش آمد، این شعر جواب خوبی بود که: «چراغی را که ایزد برفروزد / هر آنکس پف کند ریشش بسوزد». [این توهین] انشاءالله دامنگیر خودش خواهد شد.
سنت الهی در انتقام از دشمنان اولیاء
خدای سبحان منتقم اصلی ما در این خونهای به ناحق ریخته شده و در این توهینهایی است که به اولیای خودش محقق شده است؛ که خدا فرموده من انتقام اولیایم را میگیرم. [در حدیث قدسی آمده است]: «مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ» (الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۲، ص ۳۵۲، ح ۳)؛ [ترجمه: هر کس به ولی من توهین کند، مرا به جنگ دعوت کرده است]. اگر به ولی من کسی توهین بکند، من را به جنگ دعوت کرده است. و خب، در این جنگ معلوم است که چه کسی غالب است و چه کسی مغلوب.
و البته وظایف مؤمنین، بهخصوص حوزههای علمیه سراسر جهان در این مسئله، بلکه [وظیفه] جامعه مؤمنان و مسلمانان و بلکه الهیون در عالم، [این است که] باید درسی به این [فرد] بدهند که بداند هر جایی جای شوخی نیست؛ هر جایی جای ورود و قدم هر کسی نیست؛ که این مگس جایگاهش اینجا نیست که بخواهد بر سر هر جایی بپرد. انشاءالله خدای سبحان آن عنونیت و نمرودیت را بهزودی از وجود اینها نیست و نابود خواهد کرد و اینها را بهزودی رسوا و خوار و خفیف خواهد کرد. یک صلوات بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
فطرت انسانی و تطابق آن با شریعت
چون جلسه آخر «المیزان» است، باید بحث را به یک جایی برسانیم که انشاءالله قراری بگیرد برای اینکه اگر عمری بود و زنده بودیم، سال آینده [که بحث] ادامه داشت، اول مطلب باشد. لذا با اختصار چند نکته را در این تتمه بحثی که باقی مانده است، عرض میکنم.
پس این سیر بحث [این بود] که هر کسی در نظام فطرتش محبوبها و مبغوضهایی دارد [که] خدای سبحان این را در فطرت همه موجودات، بهخصوص انسان، در نظام فطرتش قرار داده است. این نگاه که اگر هر کسی محبوبها و مبغوضهایی دارد، دستورات دین هم مطابق با این خلقتی که خدا کرده، قرار دارد. این سیر بحث را دقت بکنید که: ۱. یک محبوبها و مبغوضهایی در وجود انسان خلق شده و قرار دارد. ۲. دستورات دین هم چون فاعل و خالق انسان با شارعِ آن کمالِ انسان، یک نفر است [و] یک حقیقت است، با او تطابق دارد.
لذا این دستور دینی که «هرچه برای خود نمیپسندی برای دیگران هم مپسند»، هم با آن نظام فطرت تطابق دارد و هم با نظام تشریع تطابق دارد. لذا دو تا با هم وارد شده [است]. آن موقع علاقه به فرزند و نوادگان در وجود انسان یک علاقه فطری است؛ همچنان که در حیوانات یک علاقه غریزی است، اینجا یک علاقه فطری است. و خدای سبحان بر اساس این علاقه فطری، [حالا] اینها را سیرش را دیگر [ببینید]، بر اساس این علاقه فطری که در نظام وجود انسان هست، دستوری را در نظام تشریع مطابق این دستِ خلقتی که در نظام تکوین است، قرار داده؛ که آن دستور این است که اگر کسی به فرزند صغیر و یتیم دیگری تجاوز بکند، تعدی بکند، این سرگذشت برای خودش تکرار خواهد شد. و چون هر کسی نوادگان خودش محبوبش هستند و [آنها را] جزء خودش میبیند و از این [تعدی به آنها] آزرده میشود، پس برای اینکه مبتلای به این [سرنوشت] نشود، به نوادگان و اولاد صغار و یتیم دیگران نباید ظلم بکند.
تأکید بر دفاع از یتیم و قانون انعکاس عمل
یک بحث، ظلم است که هر کسی ظلم بکند، عقابی دارد. یک جا ظلم مؤکد است [و] نتیجهاش [شدیدتر است]؛ آنجایی که آن مظلوم، صغیر باشد، یتیم باشد، بیپناه باشد [و] مظلومیت متراکم داشته باشد. ظالم ممکن است یک موقع به یک آدم کبیری ظلم بکند؛ این هم عقاب دارد. اما آنجایی که این، به اصطلاح، مظلوم صغیر است [و] قدرت دفاع ندارد، خدا دفاع ویژه از او را به عهده گرفته است. خدا از همه ظالمان انتقام میگیرد و نسبت به همه مظلومان مدافع است؛ اما دفاع از مظلومی که خودش الان بالفعل قدرت دفاع ندارد، خدای سبحان عالم را به گونهای قرار داده که میگوید: «من جای ولی او، جای در حقیقت آن کسی که مراقب او باید باشد، قرار میگیرم؛ علاوه بر آن [جایگاهی] که نسبت به مقابله با هر ظالمی دارم، اینجا یک جایگاه ویژه هم دارم که جای ولی او هستم» و لذا در مقام انتقام از ظالم برمیآیم. این، انعکاس عمل در دنیاست که هر عملی انعکاسی دارد. انعکاس این عمل هم در دنیا به این [صورت] است.
لذا آن دستوری که امیرمؤمنان علیهالسلام فرمودند «هر چیزی را که برای خودت میپسندی برای دیگران بپسند و آنچه را که برای خودت نمیپسندی برای دیگران هم نپسند»، این دستور، یک دستور و قانون فطری و یک قانون تشریعی است که مطابق با قانون فطری است و خدای سبحان هم در این آیه شریفه همین بیان را دارد. خب تا اینجا این بحث است که قرآن پس به یک اصل فطری هشدار داده [و] از طریق انذار هم استفاده کرده، نه بشارت. چون طرف دیگرش هم را دارد که اگر تو به فرزند صغیر و یتیم دیگران لطف کردی، خدای سبحان هم پس از تو به یتیم و صغیر تو عنایت خواهد کرد. آن هم هست؛ آن هم داخل در همین [قانون] است. اما چون در اینجا مقام، مقام انذار است [و] اثرگذارتر است، آن قسم انذارش را مطرح کرده تا تأثیر هراس و خوف بیشتری ایجاد بشود. و قطعاً آن جهت دیگرش هم در اینجا ملحوظ است؛ اما اگر از آن طریق میآمد، شاید بازدارندگی در مسئله، به اصطلاح، ظلم به راحتی ایجاد نمیشد [و] آن رجا این خوف را تداعی نمیکرد؛ اما این خوف، آن رجا را هم تداعی میکند. این هم روشی است که بدانیم نه هر کجا میشود رجایی حرف زد و نه هر کجا باید خوفی حرف زد. تحلیل اینکه انسان در کجا باید کلام را خوفی به کار بگیرد، با اینکه [کلام] دو لنگه خوف و رجا را دارد، این تحلیل بسیار دقیقی میخواهد که انسان موارد خوف و رجا را حساب کند [و] از تویش قالب دربیاورد که اینجا خوف باید غالب باشد، آنجا رجا باید غالب باشد. این مسائلی که دنیاگرایی، انسان را خیلی زود به سمت او سوق میدهد [و] محبت دنیا را تشدید میکند، بهخصوص در بحث ارث که دیگر آنجا بزرگترها کوچکترها را هم به راحتی میتوانند از میدان به در بکنند و این سنت بوده، این جای خوف است، نه جای رجا. دقت کردید که بیان هم در اینجا به این [صورت است].### تمایز قانون انعکاس از سنتگذاری اجتماعی
آنوقت بحث در این است که یک موقع انسان ظلم میکند [و] سنت ظلم در جامعه جاری میشود [و] به تبعِ سنتِ ظلم، به فرزند و نوه این [شخص] هم ظلم میرسد. یک موقع بحث این است [که] میگوید الان این بحث، فوق این مسئله است؛ چون آنجا قاعده سنتها سر جایش محفوظ است. اینجا میخواهد بگوید که نه، علاوه بر آنکه اگر [ظلم] سنتی شد به خود این هم میرسد و این هم در سنتگذاری شریک بوده، [اینجا] میگوید نه، [حتی اگر] فردی و خاص این کار را کردی، هرچند سنت نباشد و کس دیگری هم این کار را نکند و جامعه پاک و طاهر باشد، ولی تو اگر خطا کردی، این نتیجه خطا دامنگیر تو خواهد شد. پس آن بحث سنتگذاری یک بحث جدایی است که هر فعل بد من به یک سنتگذاری کمک میکند که این سنت اگر محقق شد، اگر خوب باشد یا اگر بد باشد، دامن من را هم میگیرد [و] من را هم شامل میشود. او سر جایش محفوظ است؛ به او خدشهای وارد نمیشود. اما اینجا بحث علاوه بر آن است که حتی اگر همه پاک باشند [و] سنتی هم در جامعه غلط نباشد، تو اگر این کار را غلط انجام دادی، بالخصوص تو، دامنگیر تو خواهد شد. آیه این را میفرماید. این هم یک نکته.
نکته دیگر این است که عمل زنده است و اینجور نیست که انجام شد و تمام [شد]. لذا چون عمل زنده است، انعکاسش در نسل هم باقی است. پس عمل هم زنده است. این هم یکی از شواهد اینکه عمل، زنده و فعال است و حتی با مردن من، عمل نمیمیرد. حتی اگر من مردم، عمل زنده است و باقی است و دارد تأثیر میگذارد. لذا من از دنیا رفتم، فرزندان من، اولاد و نوادگان من باقی هستند؛ میگوید عمل تو در آنها تأثیر میگذارد، چون عمل تو زنده است. این هم یک نکته دقیق از مسئله است که عمل انسان زنده است. بله، اینجا نکتهها زیاد است، منتها همینجور [که] میخواهیم [ادامه دهیم]، وقتم را الان هی نگاه میکنم، خب از این عبور میکنیم. تطبیق را ببینید دیگر، بقیهاش انشاءالله بعداً یک وقت دیگری.
شرح علامه طباطبایی بر وحدت وجودی انسان و نسل او
میفرماید از آن طرف، این عمل را انجام داد [و] به دیگران تعدی و ظلم کرد، گفتیم که اگر کسی ظلم کند، این خودش و فرزندانش [تحت تأثیر قرار میگیرند]، چون فرزندان را خودش میبیند، [و] اشتراک در «من» دارند [و] «من»شان توسعه پیدا کرده است و دارد. [این] همین توسعه «من» را بیان میکند و میگوید: «اشتراک فی الدم و وحدة الرحم، عمود نسب و هو هویته شیئاً واحداً»؛ انسان با فرزندانش، با نزدیکانش، یک حقیقت، یک واحد [و] یک «من» است. چون یک «من» است، چه میشود؟ «فکل عارضة تعرض لجانب من جوانب هذا الواحد»، هر عارضهای که بر اطراف این رحم واحد و این، به اصطلاح، همخونی واحد وارد بشود، «فهی نازلة نزلت فی طرف من أطرافها فعرضت و نزلت علی متنه»، اگر بر اطرافش هم وارد بشود، بر متن وارد شده است. چرا؟ چون متن و اطراف یک حقیقت واحده است. فرزندان من اطراف من هستند؛ چون اطراف من هستند، این اطراف با متن، یک حقیقت واحده است. پس اگر نازلهای بر اطراف که فرزندان و نوادگان هستند وارد میشود، بر من وارد شده است. چون اینجوری است، میفرماید که «فإنما عرضت و نزلت علی متنه و هو فی حساب جمیع الأطراف»، و این در حقیقت به حساب جمیع اطراف حساب میشود. این طرف با آن طرف با هم چه هستند؟ والد با ولد که دو طرف یک رحم هستند، اگر بر والد وارد میشود، بر ولد [هم وارد میشود] و اگر بر ولد وارد میشود، بر والد [هم وارد میشود]؛ این با هم حساب میشود و یک حقیقت واحده است.
بعد میفرماید: «وقد مر شطر من الکلام فی الرحم فی أول السورة»، که مفصل ذیل آیه اول سوره [نساء] که ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً﴾ (سوره شریفه النساء، ۴:۱) [بود]، که مفصل دیگر شاید نزدیک ۳۰ جلسه راجع بهش گفته [شد]. «فقد ظهر أن الإنسان إذا عمل لغیره أو لذریة غیره عملاً»، اگر به غیر خودش و ذریه غیر خودش کاری را کرد، این چه میشود؟ «فلا محیص من أن ینعکس إلی نفسه». اصلاً چارهای نیست؛ یعنی این یک حقیقت ضروری [و] سنت قطعی عالم است که خدا بلافاصله انعکاسش را [نشان میدهد]. مثل یک آینهای میماند، مثل یک صدایی میماند که انسان در کوهستان [ایجاد] بکند، برگشتش خلاصه قطعی است؛ این برمیگردد. این برگشتِ عمل خودش است. درست است؟ این هم برگشت، به اصطلاح، عمل خود این است. آن صدا همچنان که برگشت بود، که عرض کردیم صحیحش همان صداست، این برگشت خلاصه عین همینجایی است که عمل انسان [وقتی آن را] انجام میدهد، به یک آینه و مانعی برمیخورد [و] به خودش برمیگردد؛ که این عمل ظلم به فرزندانِ دیگری، برگشتش به فرزندان خود این است. که این خیلی، اینها زیباست. یعنی ما این حرفها را اگر در قالب ارزش، در نظام وجدانی و فطری جهانی درست بتوانیم عرضه بکنیم، [اینها] از حقانیتهای مهم دین ماست. به تعبیر بعضی از مفسرین بزرگوار، این آیه شریفه از «جوامع الکلم» است. با اینکه دارد یک کلام ساده [و] قانون و سنت ظاهری و عادی را بیان [میکند]، اما از جوامع الکلم است [و] در روابط انسانی تأثیرگذار کلان است. در هر رابطهای میتواند این قانون انعکاس تأثیرگذار باشد. یعنی درست است که در تفسیر، در اینها خاصِ مسئله دارد آشکار میشود، اما اصل قانون انعکاس چه هست؟ یک قانون مهمی است که تمام رفتارهای انسان را نسبت به دیگران، نه فقط دیگران، حتی نسبت به حیوانات، حتی نسبت به گیاهها، حتی نسبت به اشیاء [تحت تأثیر قرار میدهد]. انسان [با] این قانون انعکاس، که هر رابطهای تو برقرار کردی انعکاس پیدا میکند [و] به خودت برمیگردد، اگر آدم به این باور بکند، آنوقت رفتارش [همانطور] که امیرالمؤمنین میفرماید میشود: «آنجوری که دوست داشته باش که باهات رفتار بکنند، با دیگران همانجور رفتار کن». آنجوری که دوست داری باهات رفتار [کنند]، چون میدانی قانون انعکاس است، کاری که داری میکنی بلافاصله به خودت برمیگردد. یعنی تو موجب میشوی که چگونه با تو رفتار بکنند. این زیبایی این کلام است. پس اگر انسان یک موقع میبیند یک خلافی، اشکالی، چیزی پیش آمده، یکی از مسائلش این است که به خودش برگردد [و] ببیند من چه کردم که این، به اصطلاح، بازتاب و انعکاس ایجاد شده. خب بله. نه دیگر، عمل که زنده است، میرود و برمیگردد. یعنی این رفت، من ایجادش کردم و اثرش هم به خودم برمیگردد. این زنده بودن از شرایط انعکاس است. انعکاس، یک شیء مردهای نیست که میرود و برمیگردد؛ انعکاس در حیاتش است که میرود و برمیگردد. چون حیات دارد، این را تو ایجادش کردی، به تو هم برمیگردد. آنجوری که عالم را خدا خلق کرده [و] به سوی خدا برمیگردد، که همانجوری که «کما بدأناکم تعودون»؛ همچنان که شما را آغاز کردیم، برمیگردید، در نظام اعمال هم «بدء» و «عود» دارد. همچنان که من این را آغازش میکنم، عودش هم به سوی خودم است. این «بدء» و «عود» خلقِ عمل است که این، خودش را با حیات خوب نشان میدهد و لذا حیات از شرایط انعکاس است.
استثناء «الا ان یشاء الله» و عوامل حاکم الهی
بعد میفرماید که: «فقد ظهر بهذا البیان أن الإنسان إذا عمل لغیره أو لذریة غیره عملاً فلا محیص من أن ینعکس إلی نفسه أو ینقلب إلی ذریته إلا أن یشاء الله». «إلا أن یشاء الله» یعنی خدای سبحان آن رحمت غالبش بر این است [که] قواعد و سنن دیگری هم دارد که گاهی آن قواعد و سنن دیگر، حاکم بر این میشوند. که آن هم از باب [این است که] «و یعفو عن کثیر». که آن تعبیر آیه شریفه: ﴿وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾ (سوره شریفه الشوری، ۴۲:۳۰)، هرچی که به شما میرسد حتماً از کسب خودتان است، اما در عین حال، تازه اگر خدا مانع نمیشد و رحمتش شامل نمیشد، کسی با خطاهایی که کرده باقی نمیماند. و ﴿وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ﴾ دنبال آیه میفرماید «یعفو عن کثیر»، که این عفو از کثیر، مانعیت ایجاد میکند که سرعت عقاب ایجاد نشود [و] یک مهلتی هم ایجاد میشود که انسان جبران بکند. جبران بکند، نه اینکه آن هیچ اثری نمیگذارد. گاهی خدا اگر کسی این عملْ عرضی برایش باشد، نه ذاتیاش باشد، بهش مهلت میدهد که جبران بکند. و اگر کسی ذاتی شد، گاهی دیگر عقابش فوق این مسئله میشود، که حالا اینها را قبلاً گفتیم. قوله تعالی… بله، «و إنما استثنینا»، اینجا گفت: «إلا أن یشاء الله»، «لأن فی الوجود عوامل و جهات غیر محصورة لا یحیط بها جمیعها إحصاء و من الممکن أن تجری هناک عوامل و أسباب لم نتنبه لها أو لم نتطلع علیها توجب خلاف ذلک». که ما شاید مطلع نباشیم آن علل حاکم شود در اینجا که آن علل چه باشد؟ آن علل مانع بشود که الان انعکاس محقق بشود. اما [اگر] مانع شد که انعکاس محقق بشود، یعنی این عمل از بین رفت [و] نتیجهاش [از بین رفت]؟ میگوید نه، ممکن است تأخیر در، خلاصه، تحقق باشد، مهلت برای تدارک باشد، رحمتی باشد که فعلاً برای اینکه این عقاب دامنگیر بشود، مانع شده است. اینها قوانین حاکم الهی است که ما نمیدانیم [و] با افراد مختلف هم مختلف است [و] در حالات مختلف یک فرد هم مختلف است. ممکن است در یک حالتی به سرعت دامنگیر شود، در یک حالتی مهلت داده بشود، با یک کسی در حقیقت مهلت داده بشود، به یک کسی زودتر [عقوبت برسد]. اینها همه علل دارد، قاعده دارد و ما چون همه قوانین را نمیدانیم، اما یقین داریم که قانون انعکاس در کار هست.
تجسم اعمال و حقیقت خوردن آتش
قول آیه بعدی که در محضرش هستیم، میفرماید که، این آیه شریفه: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا﴾ (سوره شریفه النساء، ۴:۱۰).
این آیه در ادامه آیات سابق است که در مقام دفاع از حقوق ایتام و صغار و کسانی که ولی ندارند، پناهی ندارند، کمکی ندارند، اینجا در مقام دفاع از اینها برآمده است. لذا همانجوری که قبلاً فرمود ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ﴾ و همچنین ﴿وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ…﴾ (سوره شریفه النساء، ۴:۷)، این دو تا در حقیقت هر دو، و آنجایی که «للرجال» میفرمود، مقصود دفع دخل آن ایتام ذکوری بود که اینها حقشان را ضایع میکردند. هرچند قانون عام بود ولی میخواست بیشتر ناظر به این باشد. و «للنساء» هم که میفرمود، آنجایی بود که به حق زنان و فرزندان دختر، آنجا در حقیقت ظلمی میشد که میخواهد تثبیت آن حق را بکند. اینجا هم که ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى﴾، باز هم ناظر به [و] عطف به همان مسئله است که اگر ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ…﴾ که آیه اینجور بود، اینجا عطف به آن است که ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا﴾. اینکه آمده ﴿وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا﴾، معلوم میشود که «سیصلون سعیراً» که سعیر قیامت و آتش قیامت هست، با «سین» بعداً آمده که آینده را بیان میکند. پس باید ﴿يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا﴾ کجا باشد؟ باید در دنیا باشد؛ که این ﴿يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا﴾ [در دنیاست] و ﴿وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا﴾ که عقاب قیامت است، این هم [خوردن آتش] در دنیاست.
آنوقت میگوید اگر در دنیا بخواهد این باشد، آیا این حقیقت است یا مجاز است؟ که ﴿يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا﴾، آیا به این معناست که یعنی در حکم نار است که ما اطلاق نار میکنیم نه حقیقت نار باشد، یا حقیقت نار است که در اینجا حقیقتاً دارد آتش میخورد، هرچند چشمش از دیدن این محجوب است، اما حقیقتش خوردن آتش است؟ مرحوم علامه میفرماید این از باب تجسم اعمال، حقیقت است، مجاز نیست؛ و کسانی که خواستهاند این را مجاز بگیرند که بگویند یعنی بعداً آتش برای این [خواهد بود یا] در حکم آتش است، ایشان نمیپذیرد. این اصل مطلب است که حقیقت تجسم اعمال در اینجا هست. لذا اگر کسی چشمش باز باشد، همانجا میبیند که این دارد چه میخورد؟ آتش میخورد. چنانچه وقتی میفرمایند غیبت کسی را بکند، [مثل این است که] ﴿…أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا…﴾ (سوره شریفه الحجرات، ۴۹:۱۲) [است و] دارد [گوشت برادر مردهاش را] میخورد. میگوید همانجور بود که کسی آمد پیش پیغمبر، آن خانمها، و بعد غیبت کردند و بعد حضرت آنجا، به اصطلاح، گفت اینها استفراغ بکنند. چون، خلاصه، [آنها] باور نمیکردند، میگفتند ما روزهایم. بعد وقتی تکه گوشت آمد بیرون، تا این تجسم اعمال واضح شده باشد.و لذا همانجا این آتش دارد این وجود را حقیقتاً میسوزاند. اما این به لحاظ غفلتش، غافل است و بعد از این مطلع میشود و برایش آشکار میشود که دارد میسوزد، نه اینکه [بعداً] میسوزد. چون آنجا دیگر ورای زمان است. لذا این سوختن هم آثار دارد. لذا وقتی دارد میسوزد، یعنی این سوختن آن نتایج دیگر را هم دارد الان از بین میبرد. این عملِ خوردنِ آتش، دارد آن نتایج صالح دیگر را هم الان حقیقتاً میسوزاند. [اعمال دیگر] در وجودش زنده هستند و الان موجودند؛ این با این کار خودش [به آنها] آتش دارد میزند. پس اگر حبط عمل میشود، آتش را چه کسی به جان اعمالش میاندازد؟ خودش میاندازد. این آتش میزند. آتش زدن اختیاری است که با عمل دیگرش، اعمال دیگرش را میسوزاند؛ حبط میکند [و] آتش به آنها میزند. این کلامی است که مرحوم علامه در اینجا بیان کردهاند که حالا مختصرش را عرض بکنیم.
«أن الذین یأکلون أموال الیتامی ظلما إنما یأکلون فی بطونهم ناراً». «إنما یأکلون» یعنی حقیقتاً این غیر از این هم نیست. «إنما یأکلون فی بطونهم ناراً». «أکله» و «أکله فی بطنه» میگوید هر دو به معنای واحد هستند، اما «أکله فی بطنه» صریحتر است. مثل اینکه یک موقع شما میگویید «دیدم»، یک موقع میگویید «با چشم خودم دیدم». این «با چشم خودم دیدم» صریحتر است، یعنی تأکید بیشتر است. این هم «أکله» و «أکله فی بطنه» مثل «دیدم» و «با چشم خودم دیدم» است. این همینه که این صریحتر است. بله. «و غیر أن التعبیر الثانی أصرح». «و کأن الآیة متعلقة المضمون بقوله: للرجال نصیب… و هی تخویف و ردع للناس عن هضم حقوق الیتامی فی الإرث»، که این هم تأکید همان آیات سابق میشود. «و الآیة مما یدل علی تجسم الأعمال». این آیه از آن آیاتی است که بحث تجسم اعمال را دارد بیان میکند. پس اگر ما بحث تجسم اعمال را میآوریم، یکی از آیات تجسم اعمال همین است که حقیقتاً تجسم عمل و حقیقتش این است که ﴿يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا﴾. آتش همین الان است؛ چنانچه آن ﴿…لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا…﴾ خوردن همین الان محقق شده بود و پیغمبر او را آشکار کرد. و الان اگر [پردهها] آشکار بشود، در چشم کسانی که میبینند، میبینند که این آتش میخورد. و این آتش خوردن هم فقط این نیست که بدن ظاهری را بخواهد بسوزاند، بلکه حقیقت وجود این را میسوزاند و آن حقیقت وجودش، اعمال دیگرش را هم شامل میشود. خب بله.
بعد میفرماید که ذیل آن آیه ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا…﴾ (سوره شریفه البقره، ۲:۲۶)، میگوید آنجا بیان کردیم و دوستان آنجا رجوع کنند. «و هذا هو مراد من قال من المفسرین: إن قوله: إنما یأکلون فی بطونهم ناراً کلام علی الحقیقة»، به خاطر تجسم اعمال گفتند کلام حقیقی است نه مجازی. و الا آن کسانی که به تجسم اعمال اینجوری قائل نباشند، مجبورند این را حمل بر چه کنند؟ بر مجاز کنند. بگویند این مجاز است، یعنی «کأنه» ناری میخورد، نه اینکه نار باشد. نه، آیه میفرماید: ﴿إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا﴾، نه «کناراً». «و إلا فلو أرید…» میگوید بعضی از مفسرین اینجور گفتند که ایشان نمیپذیرد. میفرماید: «فالحق…». دو سه تا کلامی که آورد، علتشم عرض کردم. «سیصلون» را میگویند قیامت است و بعد «یأکلون» باید در دنیا باشد. اگر «یأکلون» بخواهد نار باشد، آنوقت این نار را کسی ندیده که بخورند. «سیصلون» هم که نیست که قیامتی باشد. پس باید این مجاز باشد. درست است؟ «یأکلون» مجازی باشد. در حالی که [این] از باب تجسم اعمال است که اگر تجسم اعمال را دیدیم، انسان فقط این حقیقت جسمیۀ الان نیست. من که دارم الان عمل انجام میدهم، هم مرتبه عالم مادی و بدنی را دارم، هم مرتبه مثالی و تمثلی را دارم. این حقیقت، تحققش در مرتبه مثالی من دارد محقق میشود، همین الان. اگر در مرتبه جسمی آشکار نیست، در مرتبه تمثلی است. لذا کسی که چشمش، به اصطلاح، نظام دیدن حقیقت وجود انسان را داشته باشد، [نه] فقط چشم ظاهربین، میبیند که همین الان این دارد نار را میخورد. آن حقیقت همین الان تجسم پیدا کرده است. این تجسم در مرتبه چه میشود؟ الان در مرتبه بدن نیست، ولی در مرتبه چه هست؟ مرتبه تمثلیِ وجود انسان، نه تمثل ذهنی، [بلکه] تمثل وجودی انسان، محقق است. خب، «و من اللازم أن یقال»… آن [مستشکل] میگوید اینجور باید میگفت: «سیأکلون فی بطونهم ناراً و سیصلون سعیراً»، [تا] هم «یأکلون» و هم «یصلون» در قیامت باشد. در حالی که گفته «یأکلون» و «سیصلون»؛ «سین» را سر «یصلون سعیراً» آورده است. پس معلوم است «یأکلون فی…» در دنیاست. ما میگوییم «یأکلون» در دنیا هست، ولیکن در همینجا حقیقتِ نار است به لحاظ تجسم اعمال. و بعد ایشان… «فالحق أن المراد به المعنی المجازی و هم فی أکل مال الیتیم کمن یأکل فی بطنه ناراً». بعد مرحوم علامه میفرماید: «و هو غفلة عن معنی تجسم الأعمال». این کلام این، به اصطلاح، مستشکل و جوابش، [ناشی از] غفلت از معنی تجسم اعمال است. چون توجه به این ندارد، اینجور حرف زده.
«و أما قوله: و سیصلون سعیراً فإشارة إلی العذاب الأخروی، و السعیر من أسماء نار الآخرة. یقال: صلی النار و صلاها صلیاً و صلیاً أی احترق بها و قاسی عذابها». رسیدن و از بین رفتن، «صلی یصلی» اینها که آمده، یعنی «احترق بها و قاسی عذابها». این معنای «سیصلون» نار است.
روایات مرتبط با بحث
دو سه تا روایت هم ایشون در اینجا ذیل این چند آیه آوردند که در «تفسیر عیاشی» این روایت، دو تای آخر را ببینید. در «تفسیر عیاشی» از ابیعبدالله و ابیالحسن (علیهما السلام) [نقل شده است]: «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ فِي مَالِ الْيَتِيمِ عُقُوبَتَيْنِ؛ أَمَّا إِحْدَاهُمَا فَعُقُوبَةُ الْآخِرَةِ النَّارُ، … وَ أَمَّا الْأُخْرَى فَعُقُوبَةُ الدُّنْيَا» (تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۲۲۲، ح ۲۴). [خداوند در مال یتیم دو عقوبت قرار داده است؛ یکی عقوبت آخرت که آتش است… و دیگری عقوبت دنیاست]. عقوبتهای دنیایی مربوط به یک اعمال خاصی است که از اینجا نتیجهاش آغاز میشود و این از آنهاست. بعد میفرماید: ﴿وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا﴾. [امام] فرمود: «قَالَ يَعْنِي بِذَلِكَ لِيَفْعَلْ بِذُرِّيَّتِهِ كَمَا فَعَلَ هُوَ بِأَيْتَامِ النَّاسِ». [یعنی با ذریه دیگران همانگونه رفتار کند که میخواهد با ذریه خودش رفتار شود]. از این بترسد که این قانون انعکاس عمل در دنیاست.
و روایت بعدی: «عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى مَوْلَى آلِ سَامٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) مُبْتَدِئاً: مَنْ ظَلَمَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ مَنْ يَظْلِمُهُ أَوْ عَلَى عَقِبِهِ أَوْ عَلَى عَقِبِ عَقِبِهِ». (الکافي، طبعالاسلامیه، ج ۲، ص ۳۳۲، ح ۱۴). [ترجمه: از عبدالعلی غلام خاندان سام نقل شده که گفت: امام صادق (ع) خودشان سخن را آغاز کرده و فرمودند: هر کس ستم کند، خداوند کسی را بر او مسلط میکند که به او یا به نسلش یا به نسلِ نسلش ستم کند]. [راوی] میگوید: «قَالَ: فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: يَظْلِمُ هُوَ فَيُسَلَّطُ عَلَى عَقِبِهِ أَوْ عَقِبِ عَقِبِهِ؟» [من در دلم گفتم: او ظلم میکند، آنگاه [خدا] بر فرزند و نوه او [ظالم را] مسلط میکند؟]. آنوقت نتیجه عارض بشود؟ «فَقَالَ لِي قَبْلَ أَنْ أَتَكَلَّمَ: إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ…» قبل از اینکه من حرفی بزنم، [چون] این در ذهنم خطور کرده بود، خود حضرت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ…».
ضرورت استناد معارف به قرآن کریم
یعنی یک موقع دلیل شما این است که وقتی میگویید قرآن فرمود، تمام است. یعنی میدانی که این سنت حقیقی، مطابق قاعده است، چون خدا آن، در حقیقت، علیت عالم را بنا گذاشته [و] سنن را جاری کرده است. درست است؟ تا میرسد به خدا، دیگر آنجا نمیپرسند چرا. ﴿لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ﴾ (سوره شریفه الانبیاء، ۲۱:۲۳)؛ که از خدا سؤال نمیشود چرا. چرا؟ چون اصلاً او ایجاد را دارد محقق میکند، سنت را دارد ایجاد میکند. اینجا میفرماید که چون خدا در قرآن فرموده، این یک قاعده است در بین جامعه ایمانی. اما یک موقع شما میخواهی همین را در یک جامعهای که بخواهد بیان بشه [و] جاذبه [ایجاد] بشه برای جذبش [و] هنوز به قرآن اعتقاد ندارد، تبیینش کنی. تبیینی که مرحوم علامه میکند، هم برای اهل ایمان اطمینان ایجاد میکند، هم برای کسانی که اهل ایمان به قرآن هم نباشند. میگوید این سنت انعکاس، یک سنت در عالم است، خودت هم در عالم نگاه بکنی، میبینی. یعنی یک سنت وجدانی [و] وجودی است. لذا قرآن اخبار از این سنت دارد میکند. قرآن دارد ایجاد این سنت نمیکند، بلکه اخبار از این سنت میکند. لذا اینجا میفرماید که بله…
بله بله، فرق میکند. که ﴿إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ: وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا﴾. میگوید قرآن این را فرموده. تا کلام قرآن میآید، یعنی متن واقع است. دقت میکنید؟ لذا به ما فرمودند که شما از ما بپرسید که اگر کلام ما در جایی استناد به قرآنش را ذکر نکردیم، بپرسید که به کجای قرآن مستند است. چون قرآن، متن واقع است؛ آن بیانِ متنِ واقع است. لذا فرمودند یاد بگیرید که بدانید که خود حضرات دائماً استناد میکردند که این کلام ما ناظر به این، به اصطلاح، آیه است [و] از اینجا نشأت گرفته، تا این، به اصطلاح، الحاق فرع به اصل، اصلاً برای ما ملکه بشود. مثل اینکه ما در عالم وجود، در نظام علم، دنبال این هستیم [که] قواعد علمی به یک محکماتی در علم منجر بشود و از آنجا نتیجه بگیرد تا اینها تثبیت بشود. در نظام وجود، [یعنی] عالم وجود که فوق علم میشود، در عالم وجود، قرآن حکایت از عالم وجود دارد. لذا وقتی یک کلامی به قرآن منتسب شد و به او استناد پیدا کرد، او خودش دیگر مستند بالذات است. او نمیخواهد به چیز دیگری مستند باشد. لذا حضرات فرمودند کلام ما را به قرآن مستند ببینید. اگر جایی هم ما ذکر نکردیم، شما بپرسید.
لذا اگر این نگاه را بکنیم، خودش یک قاعده و هرم تفکری ایجاد میکند که انسان باید هرم تفکریاش در ارجاع همه معارف به قرآن باشد؛ یاد بگیرد. از هر حرفی را که زد، ازش بپرسند: «این را از کجا میگویی؟» بگوید: «این از این آیه قرآن، به اصطلاح، مستند به این آیه قرآن است». این هرم تفکری است که همچنان که ما در کلاممان و استدلالمان به بدیهیات و یقینیات و وجدانیات میرسانیم و دیگر آنجا سؤال ندارد، در نظام تفکرمان هم، در نظام تفکر معارفمان، باید هر کلامی، هر قاعدهای و سنتی، ملحق [و] مستند به قرآن کریم بشود که اگر به آنجا رسید، مؤمن اینجا یقین کند که دیگر این مستند است. تا قبل از او هنوز دغدغه حرکت داشته باشد. لذا میگوید حتی یاد بگیرید کلام ما را، که خودش مفسر این کلام وحی است، به کلام [وحی] ملحق کنید تا بقیه کلمات برایتان به طریق اولی [اینگونه باشد]؛ [یعنی] اولاً به کلامی بدون استناد به قرآن اعتماد نکنید. این سنت وجودی را که به کلامی بدون استناد به قرآن و رسیدن به قرآن اعتماد نکنیم، این خیلی حرف زیبایی میشود. که حتی شما دنبال این باشید که براهینتان را، استدلالاتتان را، در عینی که برهان اقامه کردید، در عینی که آن سر جایش محفوظ است، اما دنبال این باشید که بدانید برهان باید عین قرآن باشد. دقت کردید؟ یعنی حتی برهان، چه برهان است [و] چه در حقیقت انسان شهود [دارد]، هرچی که داشت، ملحق به قرآن باشد تا آن نتیجه و اطمینان و یقین برایش محقق باشد.
کلام پایانی و طلب حلالیت
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
اگر دوستان [دیدند که] ما در امسالی که گذشت و سالهای گذشته کوتاهی داشتیم، حتماً ما را حلال بکنید. اگر درس تأخیری داشتیم یا یک کوتاهی در بیان داشتیم، هرچه که بوده، بالاخره عذرخواهی میکنیم، حلال کنید. انشاءالله خدای سبحان این دور هم جمع شدنمان حول قرآن را، علاوه بر این کلام و این اعتبارات، حقیقت بکند [و] تبدیل به حقیقت بکند. ما را به حقایق نوری قرآن انشاءالله بیشتر آشنا و عامل بگرداند. [این جلسات] بهانهای است برای چشیدن حقیقت نوریه قرآن. و انشاءالله ما خودمان را اصلاً مبین نمیبینیم و در این حریم اصلاً، در حقیقت، راه نمیبینیم. اما بالاخره یک جرأت و جسارتی کردیم که حالا داریم اینجوری در محضر دوستان حرف میزنیم. شما در حقیقت به بزرگواری خودتون ببخشید. بهانهای باشد فقط برای گرد هم جمع شدن حول قرآن. انشاءالله موفق باشید.