بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

«اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًّا وَ حَافِظًا وَ قَائِدًا وَ نَاصِرًا وَ دَلِیلًا وَ عَیْنًا حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعًا وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلًا.»

ان‌شاءالله خدای سبحان، زمین قلوب ما را به طاعت حضرت ولی عصر (عج) آراسته بگرداند و این اطاعت ما نسبت به حضرت، دائمی باشد. در محضر آیه آخر سوره فتح و فراز پایانی این آیه بودیم که چنین است: «وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ». در این آیه شریفه، یک بحث مهم قرآنی مطرح است و آن اینکه قرآن کریم همواره برای تبیین هرچه بهتر نظام انسانی، آن را با نظام تکوین تشبیه می‌کند و از این تشبیه در نظام تکوین، برای رشد و تفصیل نظام تشریع بهره می‌برد. از جمله این موارد، آیه شریفه کنونی است که وقتی می‌خواهد ارتباط مؤمنان را با یکدیگر نشان دهد، نظام آنان را به یک زراعت تشبیه می‌کند؛ به دانه‌ای که کاشته می‌شود، جوانه‌های متعددی می‌زند و سپس رشد می‌کند.

این نگاه در قرآن کریم، از یک اصل عظیم نشئت می‌گیرد و آن این است که تمام عالم وجود، تفصیلِ وجود انسان است؛ به‌گونه‌ای که وقتی ما به عالم می‌نگریم، در حقیقت شرح کتاب انسان را مشاهده می‌کنیم. انسان، کتابِ متن است و عالم، کتابِ شرح. اگر این نگاه را به‌عنوان متن و شرح در عالم دریافتیم که عالم، شرحِ این کتاب اجمالی یعنی انسان است و انسان صغیر، ممزوج و نمونه‌ای از عالم کبیر است، این نگاه سبب می‌شود هر چیزی در عالم، در ارتباط با انسان معنا یابد و از درون انسان، قابل رؤیت ویژه باشد که چه ربطی با من دارد. این نگاه که «عالم چه ربطی با من دارد و چه قسمتی از وجود مرا شرح می‌دهد»، حتی در رابطه با نظام بدن و روح انسان نیز سازگار است. یعنی علاوه بر آنکه عالم بیرونی چنین نسبتی دارد، بدن انسان نیز نسبت به نظام نفس و روح او همین نسبت را داراست و تشابه کاملی میان این دو نسبت برقرار است؛ آن مرتبه اوج است و این، مرتبه تفصیل آن. این مباحث البته باید در جای خود گفتگو شود، اما این، عنوانِ فلسفه تمثیل در قرآن است که خدای سبحان چرا تمثیل می‌کند و پشت این تمثیل، یک عقبه قوی قرار دارد. وقتی می‌فرماید: «وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ» (مثل اصحاب پیغمبر و مؤمنانِ همراه او مانند یک دانه است)، این تنها یک مسئله منفرد نیست، بلکه القای یک قاعده است که این را در نظر داشته باشید و اگر ما ده‌ها نمونه در قرآن مثال زدیم، شما آن را به همه مراتب و موارد تفصیل دهید تا بیاموزید چگونه از آن استفاده کنید.

تعبیرات زیبایی در این زمینه وجود دارد؛ مثلاً همان آیه شریفه در رابطه با زنبور عسل که آیه زیبایی است: «وَأَوْحَىٰ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ * ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا ۚ یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ ۗ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ». این نگاه، اینجا نیز سرایت دارد؛ تشبیهی که عالم انسانی را در مقام ارتباط کسانی که مبلغ دین هستند با مردم نشان می‌دهد. می‌فرماید خدا به زنبور عسل وحی کرد که خانه‌هایت را در مکان‌های بلند کوه‌ها و بر فراز درختان و بناها قرار ده. این مربوط به کسانی است که به دنبال تأثیرگذاری هستند و می‌خواهند امام برای متقین باشند. اینان باید بر فراز کوه‌ها، یعنی در آن جایگاه‌های رفیع علمی، لانه کنند و قرار بگیرند. اینکه فرمود «کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ»، یعنی از تمام بهره‌هایی که امکان‌پذیر است، بهره‌مند شوند؛ همچنان که زنبور عسل از گل‌های مختلف، شهد را در درون خود قرار می‌دهد. بعد می‌فرماید: «فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ»؛ پس از آنکه بهره‌مند شدند، حال در راه‌هایی که خدا قرار داده حرکت کنند. خداوند در اینجا نمی‌خواهد صرفاً فرایند تهیه عسل توسط زنبور را بیان کند، بلکه می‌گوید این نیز یک مسئله است که همچنان که عالمان در بلندای علم جای می‌گیرند و بهره‌مند می‌شوند و سپس مردم را به‌واسطه علم هدایت می‌کنند، نقش زنبور عسل نیز در نظام عالم وجود، همین نقش را در نظام طبیعت محقق می‌سازد. این تشبیهی برای آن و مثلی برای آن است و امثال این موارد در قرآن فراوان است که حیات انسانی را تبیین می‌کند.

این آیه شریفه فرمود: «كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ». این تعبیر «شَطْء» که به معنای پدید آمدن جوجه‌ها و جوانه‌هاست، مانند مرغی که جوجه می‌گذارد یا گیاهی که جوانه می‌زند، این‌ها را در پرتو خود رشد می‌دهد. همان‌طور که یک مرغ مادر، جوجه‌ها را حفظ و از آن‌ها حفاظت می‌کند، در اینجا نیز آن دانه اصلی که جوانه اصلی است، جوانه‌های فرعی را حفظ می‌کند. وظیفه مراقبت دارد و آن، امام جامعه می‌شود که اصل جامعه است و وظیفه مراقبت از بقیه جوانه‌ها با اوست. اما این‌گونه نیست که این جوانه اصلی به‌سرعت دیده شود؛ بلکه با یک سیر طبیعی آرام، جوانه رشد می‌کند، نه آنکه یک‌باره آشکار گردد. تشبیه به این سیر طبیعی برای تشکیلات‌سازی در جمع مؤمنان، یک امر دقیق است. اولاً باید زمینه فراهم باشد، ثانیاً دانه باید بهترین دانه باشد. آنگاه در این زمینه که زمین مناسبی است، این دانه که بهترین دانه است، وقتی کاشته می‌شود، باید در ارتباط این جوانه‌ها با هم مراقبت صورت گیرد تا از هم پراکنده نباشند و ریشه، واحد باشد. در آن صورت، اینجا رشد معنا می‌دهد؛ رشدی که موزون است، زیرا در کنار یکدیگرند.

لذا در روایات بسیاری داریم که مؤمنان یک مجموعه به هم پیوسته هستند. این مجموعه به هم پیوسته، در دنیا به نحوی پیوستگی دارند. مثلاً در برزخ، می‌فرماید مؤمنان به درختی در وادی‌السلام ملحق می‌شوند و کفار به درختی در وادی برهوت ملحق می‌گردند. هر کافری که از دنیا می‌رود، جایگاهش اتصال به آن درخت است و هر مؤمنی که از دنیا می‌رود، جایگاهش اتصال به آن درختی است که در وادی‌السلام است. یعنی همه مؤمنان به هم مرتبط‌اند. ارتباط مؤمنان با یکدیگر یک ارتباط حقیقی است. وقتی انسان از ایمان بهره‌مند می‌شود، ایمان همچون ریشه می‌شود و از آن تغذیه صورت می‌گیرد و عمل مطابق آن شکل می‌گیرد. وقتی این ایمان که حقیقت آن ریشه، امام است، ریشه شد، آنگاه همه مؤمنین به قدر اتصالشان از او بهره‌مند می‌شوند. بنابراین در یک تشکیلات‌سازی، دین باید اساس و امام باید محور باشد. اگر در آن تشکیلات، معیار در کار نباشد و هر کس بر اساسی بخواهد حرکت کند، مانند دانه‌هایی هستند که ریشه‌های مختلف و جوانه‌های مختلف و جدا از هم دارند. کنار هم بودنشان، جمع ایجاد نمی‌کند. حرکت کاروانی یعنی چه؟ یعنی ریشه واحد. روح جمعی یعنی چه؟ یعنی ریشه واحد. حرکت کاروانی آنجایی صدق می‌کند که «إِلَیْهِمْ یَفِیءُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یَلْحَقُ التَّالِی»؛ آنکه می‌توانست زودتر پر بکشد و بالا برود، صبر می‌کند و آنکه دیرتر می‌خواست بیاید، آماده‌اش می‌کنند که زودتر بیاید. این آمدن آن‌که عقب مانده و آن ماندن کسی که جلو رفته تا با هم حرکت کنند، این حرکت ریشه‌ای را به دنبال دارد.

چنان‌که مثلاً در آن آیه شریفه می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا». «اصْبِرُوا» مربوط به جوانه‌هاست که هر کدام صبر می‌کنند. «صَابِرُوا» ارتباط این‌ها با هم است که صبرهایشان را به هم تکیه می‌دهند و این تکیه دادن صبر‌ها به یکدیگر، از آن ریشه واحد نشئت می‌گیرد تا با هم رشد کنند. «وَرَابِطُوا» نیز آن ارتباط با امامشان است که حقیقت ارتباط در اینجا محقق می‌شود. پس از کثرت رو به وحدت می‌روند: ابتدا «اصْبِرُوا» خطاب به تک‌تک است، سپس «صَابِرُوا» است که با هم ارتباط پیدا می‌کنند و در نهایت، این «صَابِرُوا» به «رَابِطُوا» منجر می‌شود که آن «رَابِطُوا»، چه به معنای مرزداری باشد و چه ارتباط با امام، هر دو معنا به یک نقطه بازگشت می‌کند؛ زیرا آنجا نیز مرزداری، مرزداری از حدودی است که امام ترسیم می‌کند. این آیه «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا» تفصیل همین است که «كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ».

بعد از آنکه این‌ها قدرت پیدا کردند و هر کدام مأموریتی را اجرا نمودند، «فَاسْتَغْلَظَ»، یعنی غلظت و قوت می‌یابند. آنگاه «فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ»، یعنی بر ساق خود استوار می‌شوند. استواری بر ساق، یعنی غیرقابل شکست شدن؛ یعنی همان «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ» که در صدر آیه فرمود. «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ» یعنی از جانب کفار، این‌ها غیرقابل نفوذ هستند. شدت فقط این نیست که انسان با آن‌ها قتال کند و بجنگد، بلکه شدت به این است که مرزها به‌گونه‌ای پررنگ است که این جامعه از او تأثیر نمی‌پذیرد و منفعل نمی‌شود. از این رو، «رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ» تفسیر این است که اگر «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ» هستند، یعنی آن‌قدر ارتباطشان با هم قوی و صمیمی است که هیچ عامل بیرونی قدرت نفوذ ندارد؛ به‌خصوص در دوره‌ای که نفوذ از طریق نظام فکری می‌خواهد ایجاد شود، استحکام روابط درونی بسیار زیباست.

لذا اسحاق بن عمار ذیل همین آیه شریفه از امام صادق (علیه‌السلام) سؤال می‌کند که آیا این شدتی که در اینجا آمده، یعنی «قُوَّةً فِی الْأَبْدَانِ أَمْ قُوَّةً فِی الْقُلُوبِ؟»؛ آیا آن توانمندی‌های بیرونی و ساختارهای سخت‌افزاری لازم است، یا آن شدت در قلوب و استحکام نظام فکری و ارتباط محبتی است که باید شدت یابد؟ حضرت می‌فرماید: «هر دوی این‌هاست». یعنی هر دو مقصود در «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ» است؛ هم باید آن شدت در ابدان باشد و هم شدت در قلوب. شدت در ابدان، به ابزارها و آن ساختارهایی مربوط است که نظام بیرونی را شکل می‌دهد؛ قدرت سخت‌افزاری است. و در قلوب، آن تفکر قوی و مرتبط و رحمت بین مؤمنین است که وقتی شدید می‌شود، قدرت نفوذ دشمن از دست می‌رود و هیچ سلاحی به کارایی سلاح درونی یک جامعه نیست که می‌تواند تأثیر سریع بگذارد. لذا شدت در قلوب، از شدت در ابدان نیز قوی‌تر لازم است.

جامعه‌ای که از درون مستحکم باشد، قطعاً هیچ آسیبی از بیرون بر آن امکان‌پذیر نیست، مگر اینکه از درون آسیب‌پذیر شود. لذا طمع شیطان به انسان وقتی زیاد شد که خواسته‌هایش را از خدا طلب کرد و به اینجا رسید که گفت: خدایا، این‌ها چیزهایی بود که من می‌فهمیدم، شما هم خودتان عنایت و عطایی داشته باشید. در آنجا روایت دارد که خدا فرمود: «قلوب بنی‌آدم را وطن برای تو قرار دادم». این‌گونه بود که شیطان فهمید بهترین چیزی که می‌خواست، این بود که از درون انسان به او نفوذ کند. در جامعه ایمانی نیز اگر نیروهای درونی جامعه محکم باشند و دشمن بیرونی قدرت نفوذ پیدا نکند و عنصر داخلی نداشته باشد، این محکم بودنِ جامعه باعث می‌شود اغلب توطئه‌های دشمن خنثی شود؛ مگر اینکه دشمن در درون خودِ آن جامعه وطنی پیدا کند. در دوره آخرالزمان، عمده جنگ‌ها نرم‌افزاری است و از درون شروع می‌شود که امروز نماد آن را در این تهاجم‌های فرهنگی درونی می‌بینیم که چگونه داده‌ها سبب می‌شوند اراده‌ها مطابق آنچه آنان می‌خواهند، شکل بگیرد.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *