بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و أهلك أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین.

فضیلت ماه ذی‌الحجه و درخشش روز غدیر

ان‌شاءالله که ورود به ماه ذی‌الحجه بر همه مؤمنان مبارک باشد. به‌خصوص، این ماه مشرف است به اوقاتی و زمان‌هایی که شاید به صورت ویژه، طبق روایاتی هم که آمده، این ایام را در تمام طول سال مثل یک خورشیدی قرار داده است؛ به طوری که در ماه ذی‌الحجه بیش از بیست و چند مورد و حادثه ولایی در آن ایجاد شده که مناسبت‌های ولایی دارد. البته در رأس همه آن‌ها، درخشندگی روز غدیر ویژه است و بقیه، مثل ستارگان و ماه نسبت به روز غدیر می‌درخشند؛ [چرا] که روز غدیر در طول سال، خورشید تابان است، چون فصل اخیر عالم انسانیست و در این فصل [عالم] انسانی، همه مناسبت‌های دیگر با این [روز] معنا پیدا می‌کنند و ارزش پیدا می‌کنند.

خب، این ماه شریف که همان‌جوری که مرحوم آ میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، [که] بارها عرض کردیم، در ابتدای «المراقبات» می‌فرمایند که: «زمان‌ها منازل سلوک الی الله هستند و هر منزلی اثر ویژه‌ای در سلوک انسان به سوی خدا دارد»، و ماه ذی‌الحجه ویژه این آثار را دارد؛ هم به مناسبت آن مناسبت‌های ولایی‌اش و هم به لحاظ مناسبت‌های الهی که در این ماه هست.

پاداش دهه اول ذی‌الحجه و زیبایی‌های دین

دهه اول ذی‌الحجه، خب تتمه ﴿…وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ…﴾ (سوره شریفه الأعراف، ۷:۱۴۲) است که وارد شده و لذا نماز [دهه اول] که هر شب بعد از نماز مغرب وارد شده، تعبیری که در روایات آمده این است که انسان را در حج حاجیان شریک می‌کند؛ که این ده شب، این نماز که خوانده شود، انسان در حج حاجیان شریک می‌شود. باور به این مسائل از آن چیزهاییست که ایمان انسان را محک می‌زند که آیا می‌شود چنین مسئله‌ای [رخ دهد]؟ به طوری که انسان دو رکعت نماز هر شب بخواند و در عین حال، اثر این دو رکعت نماز این باشد که انسان در حج حاجیان شریک بشود. می‌فرماید وقتی روایت آمده، خبر می‌دهند و انسان این طلب را پیدا بکند و این طلب باعث بشود [و] انگیزه بشود در اینکه این نماز را این‌گونه به جا بیاورد، خب خدای سبحان طلب را به فعلیت می‌رساند. خود اینکه انسانی که نتوانسته برود، احساس نکند که دیگر راه برای کمال منقطع است [و] این راه فقط برای پولدارها باز است، کسی که می‌تواند [برود]، چون حج یک استطاعتی می‌خواهد؛ بقیه می‌بینند که خدا راه جبران برایشان قرار داده است. این منافات با آن هم ندارد که اگر کسی مستطیع شد، وجوب رفتن برایش هست [و] برای او باید برود؛ اما اگر کسی مستطیع نشد، محروم نیست [و] می‌تواند تدارک بکند. این از آن زیبایی‌های دین است که کاری می‌کند که همه در رسیدن به آن کمال مشترک باشند و هر کسی در حقیقت به آن مرتبه و مسیر کمالی برسد و محروم نباشد.خب، این هم یک نکته که تعبیری است که می‌شود بیان کرد. البته نحوه‌ای از ذوق است، اما در عین حال فرموده‌اند که ﴿لَهُم مَّا يَشَاءُونَ فِيهَا…﴾ (سوره شریفه ق، ۵۰:۳۵) دلالت بر آن سی روز دارد که به اراده، حضرت موسی کلیم حرکت کرد. مواعده، طرفینی است؛ یعنی اراده موسی هم در این مواعده تأثیر داشت که قراری با خدا بود که برود. اما آن ده روز، ﴿…وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ (سوره شریفه ق، ۵۰:۳۵) است که خدای سبحان او را اضافه کرد و این اضافه کردن دیگر یک‌طرفه بود. ﴿…وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ…﴾ (سوره شریفه الأعراف، ۷:۱۴۲) همان‌جوری که ﴿لَهُم مَّا يَشَاءُونَ…﴾ دائرمدار «شاء» [و اراده] اهل بهشت است که اراده کنند، اما «مزید» دیگر اراده اهل بهشت را هم طلب نمی‌کند، بلکه از جانب خدا آن مزید [و] آن زیادت اعطا می‌شود. لذا این ده روز [را] جزو آن اعطاهای ویژه خدای سبحان می‌شمارند.

نسبت میان فضائل ماه رمضان و ماه ذی‌الحجه

بعضی خواسته‌اند بگویند که اینکه در این ماه، گاهی روایات آمده که برترین ایام سال است، با توجه به اینکه ماه مبارک رمضان، لحظاتش و زمان‌هاش و عباداتش، همه این‌ها جزو برترین لحظه‌ها و ساعت‌ها و ماه ذکر شده، چه نسبتی پیدا می‌شود و چگونه این روایات را با آن جمع بکنیم؟ فرموده‌اند که در ماه رمضان، آن فضیلت، ذاتی ماه رمضان است، اما در ماه ذی‌الحجه، این فضیلت به واسطه حوادث و وقایعیست که در آن اتفاق افتاده [و به این سبب] این ویژگی برتریت را پیدا کرده است. پس هر کدام از این‌ها جای خودش و سر جای خودش محفوظ است. برتری ماه مبارک رمضان، زمان‌ها و اوقاتش بر همه ایام، ذاتیست، ولی برتری ماه ذی‌الحجه به لحاظ وقایعیست که در آن واقع شده است. لذا گاهی شمرده‌اند که شب‌های قدر در ماه رمضان را با شب عرفه و روز عرفه قیاس کرده‌اند و همچنین عید فطر را با عید قربان قیاس کرده‌اند و در نهایت گفته‌اند عید غدیر، زیادت ماه ذی‌الحجه بر ماه رمضان است.

پس این‌جور [است] که شب‌های قدرش با شب و روز عرفه [مقایسه می‌شود]، که در روایات هم برای روز و شب عرفه ویژگی‌هایی مانند شب‌های قدر گاهی ذکر شده است. و همچنین چون این [خصوصیت] را دارد که در شب و روز عرفه، [به‌ویژه] روز عرفه، اعمال سال انسان بر امام عرضه می‌شود، یعنی اعمال انسان بر امامش عرضه می‌شود. گاهی روایات دارد «صباحاً و مساءً»، گاهی دارد که «صباحاً» عرضه می‌شود، گاهی دارد دوشنبه و پنجشنبه عرضه می‌شود، گاهی دارد جمعه عرضه می‌شود، گاهی دارد سالیانه در ایام عرفه عرضه می‌شود، که هر کدام از این‌ها یک بیانی دارد که این ویژگی و مراقبه ویژه را هم به دنبال می‌آورد که انسان را در صدد جبرانش قرار می‌دهد. صبح و شام به گونه‌ای، صبح تنها به گونه‌ای، دوشنبه و پنجشنبه به گونه‌ای و همچنین جمعه و یا سال در ایام [خاص] به گونه‌ای؛ [که] هر کدام [را اگر] از دست داد، بعدی‌ها را از دست ندهد. در عرضه [اعمال].

جایگاه غدیر و حقیقت ولایت

خب، این هم یک نکته که این ایام را وقتی که برتری‌اش را می‌شمرند و بعد هم تناسبش را، و بعد هم جریان غدیر را که آن فصل اخیر عالم انسانی می‌دانند، که نبوت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با نصب غدیری به اکمال و اتمام رسید. لذا یک حقیقت واحده هستند که ﴿…أَكْمَلْتُ…﴾ و ﴿…أَتْمَمْتُ…﴾ (سوره شریفه المائدة، ۵:۳) با غدیر محقق شده است. درسته که [آمده] ﴿…فَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ…﴾ (سوره شریفه المائدة، ۵:۶۷) که این رسالت محقق نشده است. پس تتمیم و تکمیل رسالت به چیست؟ به یوم غدیر است که ابلاغ شده. این هم خلاصه به گونه‌ایست در ایام این چهل روزی که این ده روزش الان ذکر می‌شود.

من این‌جوری عرض نکردم. عرض بنده این‌جور بود که شب و روز قدر را با عرفه محاسبه می‌کنند که تناظر دارد. بله، این‌گونه که گاهی فرمودند در عرفه، آمرزش [برای گناهانی] که در لیالی قدر آمرزیده نشده، [محقق] می‌شود. اما اینکه از این استفاده بشود [که] عرفه از شب و روز قدر برتر است، ممکن است بگوییم این… بله.

عرض کردم، آن به لحاظ دیگری تعبیر می‌شود. یعنی این‌ها یک مجموعه‌اند [و] با هم دارند کار را انجام می‌دهند. یعنی این مقایسه را این‌جوری نباید کرد. یعنی این‌ها اجزا… اجزا… مثل این بماند که بگوییم دست برتر است یا پا مثلاً. دقت می‌کنید؟ باید همه را با هم دید. هر کدام در اینجا دارند ارزشی را ایجاد می‌کنند که مجموعه با هم [کامل می‌شود]. اما شاید بتوان گفت که نسبت غدیر با تمام ایام، مناسک و وقایع، [نسبت] روح و بدن باشد. نسبت روح و بدن باشد؛ حتی با اینکه شب‌های قدر نسبت به اعمال، نسبت نفس و بدن [را] به نحوی دارد که آنجا به لحاظ ارتباط با ولی، شب قدر هم معنا پیدا می‌کند. چون شب قدر همان‌جوری که مرحوم آ میرزا جواد آقای ملکی تبریزی می‌فرمایند، آن متعلق فقط به امام و ولی است. شب قدر، بقیه تطفلاً از شب قدر بهره می‌گیرند. لذا آن هم، شب قدر هم با تعلقش به ولی ارزش پیدا کرده است، چون همه آن تقدیرات بر ولی الهی نازل می‌شود. در آن شب، تقدیرات همه بر افراد نازل نمی‌شود. تقدیرات افراد و عالم بر کی نازل می‌شود در شب قدر؟ بر ولی الهی نازل می‌شود. منتها نقش افراد این است که بکوشند که این [تقدیری] که از آن‌ها بر ولی الهی نازل می‌شود، بهترین تقدیرات برایشان باشد. لذا تقدیرات بر افراد نازل نمی‌شود. در شب قدر هم، پس شب‌های قدر هم شب‌های ولایت است. به این عنوان، شب‌های قدر هم شب‌های ولایت است. آن‌وقت آن حقیقتی که خود ولایت را نشان می‌دهد، قطعاً مثل باز نفس و بدن می‌شود نسبت به آن‌ها. عرض کردم دیگر، به این عنوان که اگر دیدیم که ایام قدر [و] شب‌های قدر یک تجلی ولاییست، آن‌وقت خود اصل ولایت، نسبتش نفس و بدن می‌شود به همه ایام ولایی دیگر.

حتی به نسبت روز مباهله که در این ماه هست، حتی نسبت به ایام مناسبت‌های نزول سوره توبه و خلع یدها. امروز مثلاً روز اول، حتی همان ابلاغ سوره توبه، [یعنی] سوره برائت برای مشرکین، امروز بود که توسط پیغمبر به امیرمؤمنان واگذار شد؛ که قبلاً به دیگری واگذار شده بود، اما امروز خدای سبحان فرمود یا خودت می‌روی ابلاغ می‌کنی یا کسی که نزدیک توست، که به امیرالمؤمنین علیه‌السلام این [مسئولیت] واگذار شد. امروز این [واقعه] محقق شد. که این‌ها بیست و چند واقعه است که یکی‌اش از جمله همین ازدواج حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرمؤمنان علیه السلام است که در این ایام واقع شده، مثل امروز. و مناسبت‌های ولایی زیادی که حالا خود عید قربان هم از مناسبت‌های ولایی ویژه است. آن‌وقت خود حج هم به لحاظ روزه‌ای که در ماه رمضان می‌گویند قرار گرفته، حج هم همان نسبت را برقرار [می‌کند]. یعنی تعادل‌سازی که بین ماه مبارک رمضان و ایام ذی‌الحجه کرده‌اند، که هر کدامش تناسبی دارد: که روزه ماه رمضان که یک اختصاص و ویژگیست در ماه مبارک رمضان، با اختصاص حج که آن هم یک ویژگیست. بعد گفتیم روز عید فطر با عید قربان و همچنین شب عرفه با شب‌های قدر و شب و روز عرفه با شب و روزهای قدر. و بعد، آن فضیلت بالاتر، غدیریست که دیگر نظیری ندارد. که خب، تعبیر به «میثاق غلیظ» و آن میثاق، در تعبیری که در روایات و یا ادعیه آمده که روز «عهد معهود» و «میثاق غلیظ» و «میثاق مشهود»؛ این‌ها که آمده، تعبیرات خیلی بلندیست. که حالا آیات قرآن هم که اکمال دین و اتمام دین و یأس مشرکین… خلاصه ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ…﴾ (سوره شریفه المائدة، ۵:۳) و امثال این آیاتی که آمده، این ویژگی را [نشان می‌دهد].### راهکارهای بهره‌مندی از ایام ویژه

لذا از امروز وارد شدیم در ماهی که این ماه، برکاتش خیلی ویژه است. به تعبیری که مرحوم [آ میرزا] جواد آقای ملکی دارند، تعبیر زیباییست. می‌فرمایند که: «فإن کنت منهم فهنیئاً لک و طوبی». اگر از اهل این ایام هستی، پس گوارا باد بر تو و خوشا به حالت. «و إن لم تکن فَتَکَلَّف و تَشَبَّه بهم». اگر نیستی از اهلش، پس تکلف کن و خود را شبیه آنان کن. سعی کن تکلفاً، با سختی هم که شده، خودت را یک جوری شبیه کنی. یک جوری حالا آدم می‌بیند حالش را ندارد، اما با تکلف می‌تواند. می‌بیند نه، واقعاً ذوقش را ندارد، مگر با تکلف. اقلاً مثل اینکه می‌گوید: «من بکی أو أبکی أو تباکی». تباکی هم که تکلف در بکاء است، با اینکه بکاء نیست، می‌گوید آن هم ارزشمند است. در اینجا هم تکلف در تشبه ارزشمند است. «و إن لم تکن فَتَکَلَّف و تَشَبَّه بهم فیما هم علیه». از آن چیزهایی که آن‌ها دارند، تو هم سعی کن ظاهر را حفظ بکنی که طلب داشته باشی، هرچند که آن ذوق و آن حال را هم نداری. «و إن لم تقدر علی التشبه بهم بالتکلف». [یعنی] این هم نمی‌توانی [و] این هم برایت سخت است، «فتوسل إلی کرمهم فی قبولک لخدمتهم». سعی کن از خدا بخواهی که خدمتگزار این‌ها باشی [و] یک خدمتی به کسانی که اهل این کار هستند، بکنی. «و إن لم تقدر فتوسل إلی کرمهم فی قبولک لخدمتهم و ضع نفسک موضع خدامهم و عبیدهم مع خجل و اعتذار». به کرم این‌ها توسل بکن تا تو را به خدمتگزاری خود قبول کنند و خودت را در جایگاه خادمان و بندگانشان، منتها با خجالت و پوزش، قرار بده. خلاصه این اتصال هم ایجاد می‌شود. این هم [به] دامنه وجود آن‌ها انسان [را متصل می‌کند]. «ولکن لا تقصر فی مقدورک من التشبه و تحصیل العدة». هرچند، این را هم مراقب باش که هیچ [بی]ربطی نداشته باشی [و کاملاً بی‌ارتباط] نباشی. بالاخره خودت را در یک جهتی، اقلاً تشبه با آن‌ها برای خودت ایجاد بکن. «و تنافس فی حضور هذه المشاهد العظیمة و المواقف الکریمة ببذل حشاشة حیاتک و روحک». [یعنی] تو یک جوری [خود را] خرج کنی، یک جوری خرج کنی برای این ایام، به یک نحوی. «فإن الاشهاد من اهل الکرم و الجود». این‌ها اهل کرم و جود هستند. اگر کسی نحوه ای خودش را برای خدمت به آن‌ها در این ایام خرج کرد، حتماً جزای وافری می‌دهند؛ به‌خصوص که این‌ها اهل کرم و جود هستند. و ادامه دارد که ﴿…قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ…﴾ (سوره شریفه آل عمران، ۳:۳۱) که اگر انسان ادعای محبت آن‌ها را دارد، این تبعیت، مظهر [و] نشان دادن محبتیست که اگر محقق شد، انسان محبوب آن‌ها می‌شود؛ همچنان که تبعیت از خدا، انسان را محبوب خدا می‌کند. این بحث ادامه دارد. حالا ان‌شاءالله اگر عمری بود و توانستیم، شب هم خلاصه قسمتیش را عرض خواهیم کرد در بحث امشبی که در مدرسه هست.

تقابل فرهنگ قرآن با فرهنگ جاهلیت در مسئله ارث

خب، بسم الله الرحمن الرحیم. در محضر آیات نورانی قرآن کریم بودیم. رسیدیم به بحث آیاتی که در رابطه با ارث بود. دو آیه را که در محضرش بودیم. بسم الله الرحمن الرحیم: ﴿لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيبًا مَّفْرُوضًا﴾ (سوره شریفه النساء، ۴:۷).

در این آیه شریفه عرض شد که این آیات، هر کدام از این آیات، قصه‌ای دارد. هر کدام از این آیات در مقام تخطئه فرهنگ قبل و تحقق فرهنگ بعد بود. لذا قرآن در جنگ [و] تهاجم فرهنگی، ید طولایی دارد. یعنی این‌جوری نبود که هر فرهنگ سابقی را قبول کند و ساکت بشود و عبور کند، بلکه تک‌تک آیاتی که نازل می‌شد، پایه‌ها و ستون‌ها و زینت‌های فرهنگ سابق را خرد می‌کرد و اینجا پایه و ستون و زینت جدیدی مطابق با این هیبت الهی و فرهنگ الهی ایجاد می‌کرد. که اگر کسی با این نگاه ببیند، فقط قتال بیرونی پیغمبر را نگاه نمی‌کند. قتال بیرونی، ساده‌ترین مرتبه از آن کار پیغمبر [به شمار می‌رود]. تهاجم فرهنگی، به طوری که ریشه‌های فرهنگ فاسد را بخشکاند، شاخه‌های فساد را بشکند و در قبال آن، یک ریشه جدیدی ایجاد کند، بسیار سخت‌تر است. لذا اگر قتال ظاهری با چند سال امکان‌پذیر بود، قتال فرهنگی به معنای تثبیت فرهنگ جدید و از بین بردن فرهنگ قدیم، خیلی کار طولانی‌تریست. چون مثل یک فنر می‌ماند که این را تا می‌کشی‌اش، این آمده بالا؛ یک لحظه رهاش بکنی، برمی‌گردد سر جایش. چنانچه تا پیغمبر از دنیا رفت، یک دفعه این فرهنگ دوباره به عصر جاهلی‌اش برگشت؛ به طوری که تمام آن جهالت‌ها و جاهلیت‌ها دوباره به نحوی در اصل آن حقیقت ولایت برگشت. به حقیقتی که پیغمبر، همه ﴿أَكْمَلْتُ…﴾، ﴿أَتْمَمْتُ…﴾، ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا…﴾، تمام این‌ها که بود و با این شدت و حدت، ﴿…فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ…﴾، این‌ها همه با این شدت بیان شده بود، یک دفعه دوباره به همان جریان جاهلی و همان آدابی [برگشت] که یک عده‌ای توانستند… چون فرهنگ، جا افتادنش طول می‌کشد.

بله، خدای سبحان تدبیر برای اینجا [را] با «وصایت» قرار داده بود که اگر وصایت محقق می‌شد و می‌گذاشتند دست وصی به جای خودش باز باشد، این فرهنگ می‌ماند و تثبیت می‌شد. اما راه وصی را که ادامه راه نبی بود، بستند و لذا از همین جا فرهنگ شروع کرد به برگشتن [به] جهالت‌های سابق. و کم‌کم این جهالت‌ها به طوری شد که وقتی امیرمؤمنان علیه‌السلام دوباره به خلافت [به اصطلاح] از جانب مردم انتخاب شد، که این دورانی که گذشته بود، دوران شاید بیست و پنج سالی که در این دوران گذشته بود، خیلی در حقیقت فرهنگ‌های جاهلی، قومیتی و قبیله‌ای و آن روابط قبیله‌ای حاکم شده بود به جای آن روابط ﴿…إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ…﴾ (سوره شریفه الحجرات، ۴۹:۱۳). درسته؟

تفسیر آیه ارث و حقوق زنان و کودکان

خب، حالا این آیه را در این فضا ببینید. حالا این آیه را در این فضا دقت بکنیم که این آیه در این فضا دارد چه چیزی را از بین می‌برد. ﴿لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ…﴾. عرض کردیم کودکان صغیر را [محروم می‌کردند]. نگاه این‌ها این بود که هر کسی می‌تواند در جبهه شرکت کند [و] مجاهد باشد، این‌ها در حقیقت… مجاهدی که حالا ما [می‌گوییم] مربوط به همان دوران خودشان، یعنی رزمنده باشد، جنگاور باشد. هر کی می‌تواند در جنگ شرکت کند، باید ارث ببرد. استدلالشان این بود. لذا ضعفاء، چه صغاری که قدرت ندارند، چه زنان، از این حق ارث محروم بودند، چون این‌ها جرأت و قدرت حضور در جنگ را نداشتند و ارث مربوط به کسانیست که حضور و قدرت شرکت در جنگ‌ها را دارند. با این استدلال، کودکان را، زنان را و حتی بعضاً کبار از کار افتاده را، حقشان را ضایع می‌کردند.

آیه می‌فرماید که: ﴿لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ…﴾ که کودکان صغیر از ذکور هم حق ارث دارند [و] به صرف اینکه این‌ها صغار هستند، محروم از ارث نمی‌شوند. پس آیه اول، یک جنگ فرهنگیست در مقابل آن نگاهی که حق این کودکان را ضایع می‌کرد. ما الان این‌ها را به عنوان یک خبر می‌بینیم، ولی در آنجا فقط یک خبر نبود، یک قتال بود، یک مقابله با نگاه سابق بود و لذا خیلی داغ بود. نگاه به آیه خیلی داغ بود، ولوله ایجاد می‌کرد بین مجامع. [می‌گفتند] مگر می‌شود آن قانون صدها ساله را زیرآبش را زد و یک قانون جدید آورد؟ لذا اینجاها لغزشگاه‌هایی بود که بعضی‌ها غیرتی می‌شدند، حتی نسبت به اینکه [می‌گفتند] یعنی می‌گویید یک جنگاور با یک کودک در یک رتبه قرار دارد؟ خب خیلی برایشان سخت بود قبولش. یک کسی که پهلوان نبردشان بود، با یک کسی که کودکیست در گهواره، یک اندازه ارث ببرند. این خیلی سخت بود برایشان قبولش.

لذا آیه این‌جور آمده: ﴿لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ…﴾ که اینجا هم «والدان» را ذکر کرد، بعد «اقربون» را. علت دارد که «والدان» خاص است و ذکر «اقربون» عام است. یعنی ذکر عام بعد از خاص است. «اقربون» شامل «والدان» هم می‌شد یا نه؟ که «والدین»… می‌گوید بله، شامل می‌شد. ولد را شامل می‌شود یا نه؟ بله، شامل می‌شود. اما ذکر این به عنوان خاص قبل از عام، این ذکر، یک اختصاصی را می‌خواهد در طبقه اول ایجاد بکند که این اختصاص، به عنوان یک نقطه، هم در حقیقت مقابله با آن تفکر سابق بود، هم جوشاندن نظام عطوفت و رحمتی که بین والد و ولد هست، که از این راه برای تثبیت این [حکم]، این را حد وسطی قرار بدهد که این جوشاندن فطرت‌ها را که می‌جوشاند، قبول را راحت‌تر می‌کند. لذا «اقربون» را که برادرها و خواهرها و دایی‌ها و عمه‌ها و همچنین فرزندان و آبا و [اجداد]، همه را شامل می‌شود، به صورت عام بعد [از آن] ذکر کرد. اما «والدان» که پدر و مادر و فرزند است، که حالا خود «والدان» [به معنای والدین] و «إن علا»ست، یعنی جد و جده و خلاصه به بالاتر، و فرزندان هم که «ولد» است و «إن نزل» است، که نوه و نتیجه و نبیره را شامل می‌شود، اما به نحو حاجبیت؛ که اگر یک طبقه بود، طبقه بعدی دیگر نه. به نحو حاجبیت. لذا «الوالدان» همه را شامل می‌شود، اما به نحو حاجبیت، که این باید توجه بشود.

و بلافاصله: ﴿…وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ…﴾ که باز هم تکرار «والدان» و «اقربون» برای تأکید است که زن با مرد در این مسئله مساویست؛ چون شبهه بود که حقوق زنان ضعیف‌تر است. لذا تأکید بر این است.

اولویت‌های خویشاوندی در انفاق و صله رحم

این‌ها یک نکته دقیقی [دارد] که اینجا ممکن است در حقیقت، که جلسه گذشته هم اشاره کردیم، مورد دقت قرار بگیرد که به نظر بنده از آن نکاتیست که باید رویش فکر کنیم [و] کار کنیم. نمی‌گویم زود بپذیریم و زود قضاوت بکنیم و حکم برایش صادر کنیم، اما اینکه طبقات ارث ذکر شده به عنوان طبقاتی که هر طبقه‌ای حاجب از طبقه بعدیست اگر حاضر باشند، این در جریان انفاق هم شاید، اگر آن استحبابی که در طبقات در انفاق نسبت به «اقربون» ذکر شده، ﴿…ذِي الْقُرْبَىٰ…﴾ که ذکر شده که استحباب ویژه دارد، نحوه‌ای از مراتب استحباب در کار باشد. یعنی این‌جور نیست که دایی و خاله و عمه و برادر و فرزند و پدر و مادر و بعد، دورتر از این‌ها، در یک نسبت برای انسان [قرار بگیرند]. اگر امر انسان در انفاق محدودیت داشت، این‌جور نیست که این‌ها یکسان باشند. این در حقیقت مراتب در کار است. در ارحام هم که صله رحم است، شاید باز این [قاعده] سرایت داشته باشد. هرچند ما شاید در روایاتمان ذکری بر این مسئله تصریحاً، حالا من ندیدم، شاید تفحص کاملم نکردم، نشده باشد.اما این دلالت در اینجا، [می‌تواند به این معنا باشد] که در آنجایی هم که انسان صله رحم می‌خواهد بکند، باز هم اگر انسان فرصتش محدود است یا نه، مراتب صله را می‌خواهد انجام بدهد و هر کدام از این‌ها می‌تواند دسته‌بندی بشود، مراتب به طبقات ارث در مراتب صله رحم هم [جاری] می‌شود. منتها در آنجا حاجبیت داشت، یعنی یک مرتبه از مرتبه دیگر، حاجب ایجاد می‌کرد، مانع ایجاد می‌کرد [و] به طبقه بعد ارث نمی‌رسید؛ ولی در اینجا حاجبیت ایجاد نمی‌کند، اولویت ایجاد می‌کند؛ چه در ارحام [و] صله رحم، چه در مسئله انفاق.

بله، [آن بحث] جای خودش را دارد که آنجایی که برای مادر و پدر سهامی که قرار داده شده و حتی آنجایی که فرزند نباشد برای مادر چقدر است و آنجایی که فرزند باشد چقدر است و همچنین سهام… آن یک بحث جدای خودش را می‌طلبد [و] یکی از بحث‌های جالب ارث هم هست که آنجا چگونه باید آن بحث را با این بحث [جمع کرد]. اما این مسئله که این طبقات، اولویت‌های نسبت است، همچنان که نسبت‌ها هی هرچه دورتر می‌رود، رابطه ضعیف‌تر می‌شود از جهت «قرب» بودن، درسته؟ معلوم می‌شود که اولویت در انفاق هم که نسبت ﴿…ذِي الْقُرْبَىٰ…﴾ را به طور کلی ذکر کرده‌اند، این ﴿…ذِي الْقُرْبَىٰ…﴾ معلوم می‌شود آنجایی که نزدیک‌تر است، همین نسبت را در شدت تأثیر ایجاد می‌کند و یا شدت تکلیف استحبابی ایجاد می‌کند؛ یا در انفاق یا در [صله] رحم.

مثلاً در [صله] رحم، که خب نسبت ابوین با بقیه… ابوین که می‌گوییم، در روایت مثلاً دارد اگر کسی [در حق] پدر و مادرش کوتاهی کرده بود و بعد خواست جبران بکند و پدر و مادر نبود، فرزندانش را اکرام بکند، به لحاظ اینکه جبران حق پدر و مادر در فرزندان محقق می‌شود. روایت داشتیم این را قبلاً هم. خب این خیلی بحث دقیقی است اینجا. یا اگر می‌فرماید مادر نبود، مثلاً خاله را اکرام بکند. یا اگر پدر نبود، پسر بزرگ را به منزله «ابیک» قرار بدهد. درسته؟ این‌هایی که آمده، در مجموع علائمی در آن هست [که] از آن می‌شود در حقیقت در این امر استفاده کرد که خب این، قاعده را خیلی مهم می‌کند و از آن مسائل زیادی ممکن است، اگر تثبیت بشود، اگر ثابت بشود، ممکن است مسائل زیادی از آن به دست بیاید که در روابط اجتماعی، اولویت‌ها چگونه توسعه پیدا می‌کند.

گستره نظام ارتباطی انسان از رحم خاکی تا رحم ولایی

آن وقت، این نسبت همین جوری فراتر می‌رود. مثل یک موجی که ایجاد می‌شود، هرچه به مرکز دایره این موج نزدیک‌تر است، آن موج قوی‌تر است و هرچه دورتر می‌رود، این موج ضعیف‌تر می‌شود و شدتش کمتر می‌شود و تأثیرش کمتر می‌شود. در نسبت حقوق و نسبت روابط هم همین‌جور دیده می‌شود که نسبت‌ها از نزدیکان، شدت دارد تا در حقیقت هرچه دورتر می‌شود. از بین نمی‌رود. [این] نسبت، حتی شده گاهی نسبت را ما در «جار» بودن، همسایه بودن، یک نسبتی برای مؤمنین می‌بینیم، ایمان را یک نسبتی می‌بینیم. آن موقع نسبت‌ها گاهی… که این ارحامی که از «رحم طینی» شروع می‌شد تا «رحم ولایی» کشیده می‌شد تا به «رحم رحمانی» می‌رسید، که این را مفصل در بحث‌های سابق [گفتیم]. آن موقع این نسبت، یک نسبت عرضی دارد که در نسبت عرضی این است که روایات ما هم مؤیدش هست. که نسبت عرضی این است که انسان، رحم طینی خودش را از آبا و اولاد و بعد می‌رسد به خواهر و برادر و خاله و دایی و عمو و عمه و این‌ها، کشیده می‌شود. بعد کشیده می‌شود به همسایه. همسایه‌ها چه هستند؟ همسایه‌ها باز برای انسان نحوه‌ای از رحم طینی گسترده شده هستند. دقت می‌کنید؟ گسترده شده، نه رحم طینی متعارفی که ژنتیک باشد. یعنی شارع مقدس، همسایگی را نازل منزله نحوه‌ای از رحم قرار داده است. لذا حقوق همسایگان ویژه است نسبت به حقوق دیگرانی که دورتر از انسان قرار گرفته‌اند. یک حقوق ویژه‌ایست که چهل خانه این‌ور و آن‌ور و از هر طرف، یک حقوق ویژه برای انسان ایجاد می‌کند که این هم بر مدار مکان است که به عنوان آن رحم طینی به نحوی اطلاق می‌شود.

و بعد می‌آید محله و بعد می‌آید شهر، گاهی قبیله و عشیره، که قبیله و عشیره هم جزو الحاق رحم طینی محسوب می‌شود. گاهی وطن و کشور، که آن هم [مهم] است. می‌گوید از یک شهری تو صدقه را به شهر دیگری اگر بردی، [درحالی‌که] اینجا محتاج بود و از اینجا به شهر دیگری بردی، در بین راه اگر تلف شد، به هر دلیلی، تو ضامنی. نباید ابتدا از این شهر خارج می‌کردی. لذا اهالی یک شهر، یک حقی به انسان پیدا کرده‌اند که اهالی شهر دیگر این حق را نسبت بهشان [ندارند]. این روابط اجتماعی خیلی در آن حرف است، خیلی در آن زیبایی است، خیلی در آن دقت است که این گسترش رحم طینی در روابط اجتماعی محلی، همسایگی، شهری، کشوری، تا می‌رسد به کجا؟ به رحم طولی ولایت. رحم ولایی. این نسبت با اهل ایمان دیده می‌شود. یعنی ابتدا می‌گوید مؤمنان در حقیقت به تو حقی پیدا می‌کنند. مسلمان حقش ضعیف‌تر است. یعنی این موج از مؤمن که به مسلمان می‌رسد، ضعیف‌تر می‌شود. اهل کتاب باز نسبتی با تو پیدا می‌کنند که ﴿…تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ…﴾ (سوره شریفه آل عمران، ۳:۶۴). باز این عرض طول موج، ضعیف‌تر می‌شود، تا نظام انسانی کشیده می‌شود که آنجا طول موج ضعیف‌تر می‌شود. اما این هم در نظام [ارتباطی] است. بعضی‌اش ممکن است به جهت آن نظام طینی محسوب بشود، بعضی‌اش به نظام ولایی.

آن‌وقت در نظام ولایی اگر خواستیم صعودی برویم، اهل ایمان در مراتب اول کار هستند به معنای ضعیف‌تر. وقتی به ولی می‌رسد، قوی‌تر می‌شود. این نسبت، یعنی به ولی الهی که می‌رسد، این نسبت شدیدتر می‌شود. لذا اهل ایمان هم ارزش‌گذاری‌شان به لحاظ نسبتشان با ولایت مطرح می‌شود. خب، این گسترده شدن نظام ارتباطی انسان، آن‌وقت یک امر همه‌جانبه است. وقتی این امر همه‌جانبه را دیدیم، هر کدام از احکام فروع فقهی، اخلاقی، اعتقادی، دارد متکفل بیان این مجموعه «بما هو مجموعه» [می‌شود] و دارد قسمتی از این را بیان می‌کند. که این را اگر به صورت منظومه انسان ببیند، آن‌وقت هر فرعی دارد در این نظام کل، نقشش را اجرا می‌کند. اگر این‌جوری دیده شد، آن موقع مجموع این‌ها… مجموعی دیدن، یک نگاه کلان‌تری برای انسان ایجاد می‌کند؛ به‌خصوص در وقت‌هایی که گاهی تعارض بین دو چیز ایجاد می‌شود. آن موقع تشخیص اینکه در تعارض، کدام طرف ترجیح دارد، با آن نگاه کلانی که دیده می‌شود و ارزش‌گذاری‌هایی که آیات و روایات در هر کدام از این‌ها ایجاد کرده‌اند، معلوم می‌شود. لذا وقتی که فرزند است اما کافر است، درسته؟ ولی کسی مؤمن است اما فرزند نیست. اولویت به کدام می‌رسد؟ چه در روابط اجتماعی حُبّی، چه در روابط مالی، کدام اولویت دارد؟ اگر کفر است، رحم قطع شده. درسته؟ کفر، قاطع رحم است. لذا می‌بینید که ارث به فرزند کافر نمی‌رسد. قاطع رحم است. لذا در تعارض بین رحم طینی با رحم ولایی، رحم ولایی مقدم است و رحم طینی که تعارض با رحم ولایی پیدا کند، رحم طینی از دور خارج می‌شود [و] آن کنار زده می‌شود. آن موقع اینجا در نسبت‌ها، آن‌وقت می‌تواند انسان ببینه که چقدر این دین جامع نگاه کرده و ارزش‌های انسانی را فقط در ناحیه عبدان ندیده، بلکه بدن هم با نظام نفس… احکام فقهی ما، احکام اخلاقی ما، معارف اعتقادی ما، همه این‌ها انسان را «بما هو مجموعه» دیده‌اند. لذا مکمل هم هستند. این‌جور نیست که فقه ما انسان را «بما هو بشر» فقط دیده باشد. دقت می‌کنید؟ لذا اگر تعارضی بین حکم رحم طینی با رحم ولایی بشود، قطع رحم طینی که معارض با رحم ولایی است، قطعیست. لذا حتی صله رحم در آنجا همین نسبت را به نحوی پیدا می‌کند و مسائل دیگر.

خب، این بحث، یک بحث به عنوان پیشنهاد برای پیگیری است، نه به عنوان قطعیت در نتیجه‌گیری؛ به عنوان یک بحث پیشنهادی قابل پیگیریست که ما مجموعه احکام و اخلاق و اعتقادات را در یک مجموعه واحده با هم ببینیم تا بتوانیم از آن، آن نتایج را به دست بیاوریم. خب، ظاهراً اذان شد. خب، این بحث، یک بحث دقیقی در ذیل این‌ها هست. ان‌شاءالله باز اگر عمری بود، جلسات بعدی در خدمت دوستان خواهیم بود. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

پرسش و پاسخ

[کاربر]: برگشت فرهنگ بعد از پیامبر صلی الله علیه و سلم، چه عواملی داشت و چگونه بود؟****[استاد]: خب، فنر دیگر. فنر را که ولش کنی، برمی‌گردد دیگر. آن عوامل انصاری شد…

مرحوم علامه یک جایی مفصل این بحث را می‌کنند. بیانشان این است که فرهنگ با ده سال تثبیت نمی‌شود و برای همین هم خدای سبحان وصایت را قرار داد تا این تثبیت فرهنگ محقق بشود و این، اقامه دائمی می‌خواهد. لحظه‌ای اگر این [ارتباط] قطع بشود، احکام بدن غلبه می‌کند بر احکام نفس و روح.

[کاربر]: کافی را نیاوردید؟

[استاد]: کافی یادم رفته بیاورم. اگر یک کتاب آنجا پیدا کنید که اگر شرح… آره، چون انس… از جهت تصمیم… نه نه. بله. نه نه نه. بت‌پرستی و تشکیلات این‌ها هنوز ریشه‌اش بله، بود. بله دیگر. لذا دائماً هم تا دعوایی می‌شد، تا یک چیزی پیش می‌آمد، یکهو گُل می‌کرد. پیغمبر وارد می‌شدند، دوباره این را آب سردی می‌ریختن تا خاموش [شود]. یعنی ایشان دائماً آتش‌نشانی می‌کردند، چون آن‌ها آتش‌افشانی می‌کردند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *