سلام علیکم و رحمت الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
مقدمه: بازگشت به بحث تطابق تکوین و تشریع
خب، ما به کتاب المیزان برگشتیم و انشاءالله ذیل آیاتی که در ذیلش بودیم، در ادامه بحثی که داشتیم، در صفحه کتاب ما [که] هفدهم جلد چهارم المیزان [است]، بحث علمی فی فصول ثلاثة [مطرح شده است]. ما این بحث را قبلاً در حدود جلسات چهل و چهارم [یا] چهل و ششم به بعد المیزان تطبیق کردیم. حالا نمیدانم که آیا تا آخر، بحث را کامل تطبیق کردیم یا نه. حالا انشاءالله میپرسیم و معلوم میشود. اما قسمت اول بحث، یک بحث مهمی است و چون منحصر به بحث اینجا هم نیست و یک کلید در مباحث معرفتی مرحوم علامه است، تکرارش با اینکه مثلاً شاید چهار پنج سال بیشتر گذشته، حتماً مخل نیست. این تکرار به قدری که این [مطلب] به اصطلاح دوباره بازگویی بشود، در این حد [مفید است]. اولش را انشاءالله در محضر دوستان هستیم. اگر بقیهاش را دیدیم که قبلاً تفصیلاً گفتهایم، دیگر متعرض نمیشویم. اما این قسمت را، چون بحث مهمی است [و] یک کلیدی در مباحث تطبیقی معرفتی مرحوم علامه [است]، هرچند اینجا ذیل این عنوان و برای شرح این عنوان آمده، اما اختصاص ندارد و لذا یک بحث عام است. انشاءالله این بحث عام، تکرار [و] این ملکه شدن را هم به دنبال دارد.
اگر قبلش هم تو بحثهای روایی که بعضیهایش در بحثهای روایی، که بعضی از روایات خوانده شده، [بررسی کنیم]، بعضی از روایاتش ممکن بود تو حین بحث خوانده نشده باشد. حالا بعداً اگر دیدیم که نکتهای باشد، در انتها، نکات بحث روایی را بعداً انشاءالله عرض میکنیم. اینجا تقریباً بحث روایی را ما به اصطلاح تا قبلی را دیدم که خواندیم؛ یعنی تا آن صفحه ۱۷۴ کتاب ما، قبل از بحث روایی را ظاهراً به اصطلاح خوانده باشیم. فقط بحث روایی میماند که این بحث روایی هم دو سه تا نکته خوبی توش هست. اگر شد بعداً به صورت به اصطلاح جدا، آن بحث را عرض میکنیم.
اهمیت کلیدی تطابق تکوین و تشریع
در بحث «علمی فی فصول ثلاثة»، اولین بحثی که ایشان در این فصول ثلاثه میفرماید این است که: «النکاح من مقاصد الطبیعة». این تطبیق تشریع بر تکوین، خودش یکی از هنرهای بزرگ مرحوم علامه است. از به اصطلاح روشهای، نمیگوییم ابداعات، چون سابقین هم این را داشتند، اما در عین اینکه بسیاری از جزئیاتش ابداعی [است]، اصل مسئله ابداع نیست، چون دیگران هم تطبیق تشریع با تکوین و تکوین با تشریع را داشتند. اما تطبیقش با هم، که بتوانیم غیر از اصل کلی، تو مصادیق این تطبیق را پیدا بکنیم، ذهن را خیلی آماده میکند. این [مهم است] که تو مباحث دیگری هم که اینجاها مطرح نشده یا فرصت مطرح شدن پیش نیامده، ذهن برای این تطبیق آماده بشود. لذا مسئله را به عنوان یک کلید نگاه کنید، نه فقط تطبیق بر همین مسئله. اصولش را به ذهن بسپاریم که آن اصول مهمتر است، تا خلاصه خود فروعش هم و تطبیقاتش هم مهمها، اما آن اصول خیلی مهم است. یاد بگیریم که چطور در حل مسائل تشریعی، با به اصطلاح نگاه به تکوین و در حل مسائل تکوینی، با نگاه به تشریع، بتوانیم اینها را مفسر هم بگیریم. چنانچه میتوانیم بگوییم که تشریع متنی است که شرحش تکوین است. از نظر دیگری میتوانیم بگوییم که تکوین متنی است که شرحش تشریع است.
لذا این دو نگاه را داشته باشیم و اگر کسی به این به اصطلاح بلوغ در مسئله تطابق بین تکوین و تشریع برسد، خیلی از معضلات مثل یک چشمهای که جوشان میشود، برایش حل میشود؛ یعنی راحت خلاصه میتواند خیلی از مسائل را در تطبیق، جوشش پیدا بکند برای خودش و در تبیین آن به اصطلاح نظام تشریع و نظام تکوین اثرگذار باشد.
روشی برای حل مسئله در همه علوم
آن موقع وقتی که اینجوری میشود، کسی که این قدرت را پیدا میکند، با دانشمندانی که در علوم به اصطلاح دیگری عالماند، وقتی مینشیند، میبیند قدرت دارد برای اینکه نظام تشریع را با نظام تکوین آنها، که آنها میشناسند [و به آن] قواعد علمی [میگویند]، قدرت تطبیق پیدا میکند. و وقتی که این قدرت تطبیق دیده میشود، برای آنها خیلی راهگشایی ایجاد میکند، شوق و ذوق ایجاد میکند و برای خودش هم خیلی افق و [راه] حل مسئله ایجاد میشود. یعنی این را که دارم بهتون میگم، قدر بدانید که یک بحث بسیار مهمی است که اگر ما میتوانستیم این تطابق تکوین و تشریح را در نوشتههایی مثل مرحوم علامه و کسانی که مثل ایشون این استشهادات را داشتند، درمیآوردیم [و] اینها را تدوین میکردیم، خودش یک روش به اصطلاح معارفی بود که به خصوص برای امروز که دنبال حل مسئله هستند، در مسائل مختلف، این تطابق تکوین با تشریح در حل مسئله خیلی کارگشایی دارد. یعنی چه در نظام تربیت، چه در نظام اقتصاد، چه در نظام معارف، چه در نظام اجتماعی و جامعهشناسی، چه در نظام اطلاعاتی، چه در نظام بحثهای نظامی، در همه اینها تطابق تشریع و تکوین خیلی کار ازش میآید. حالا فرصت این نیست که در هر کدام مثالی برایتان بزنم، وگرنه واقعاً اگر اهمیت مسئله آشکار میشد، شاید مثلاً عدهای همتشان را بر این میگذاشتند که دنبال این مسئله باشند که این را الان حداقل تدوین کنند؛ تطابق بین تشریع و تکوین را در جاهای مختلفش و همچنین تشریع را با تکوین و تکوین را با تشریع، تا بتوانند از توش مدلهای به اصطلاح حل مسئله را استخراج کنند.
امروز نیاز شدید به اصطلاح جامعه ما به این است که این نوع مدل حل مسئله [داشته باشیم] و همچنین در عرضه جهانی؛ یعنی وقتی ما دین را میخواهیم به صورت جهانی عرضه کنیم، به خصوص برای عالمان [غیر] دینی که وقتی برای آنها حل بشه، بقیه به تبع آنها جذب میشوند. چنانچه کاری که موسی علیهالسلام در جریان ایمان سحره انجام داد که وقتی آنها به عنوان عالمان جذب شدند، آن موقع جذب مردم دیگر سخت نبود؛ یعنی ایمان مردم دیگر سخت نبود. لذا آغاز شکست فرعونیان از وقت چی بود؟ ایمان سحره فرعون بود که عالمان بزرگ آن زمان بودند.
الگوی قرآنی: ایمان ساحران و غلبه تکوین الهی
این بحث تطبیق تکوین و تشریع در جاهایی که گاهی یک نمای جزئیاش مطرح شده، حالت به اصطلاح آن حیرت و آن تعجب را برای عالمان مختلف ایجاد کرده، در اقرارات مختلف که این چه تطابق عظیمی است که بین آنچه که به عنوان قواعد دینی و نظام الهی به عنوان دین مطرح میشود، با آنچه که نظام هستی و عالم است و قواعد علم است. آنچه که آنها میخواهند القا کنند که دین یک تافته جدا بافتهای است که در معزل است و جداست. جدایی دین از سیاست یکی از مظاهر این مسئله است. جدایی دین از علم، از همه علوم را میخواستند بگویند تا دین خودش در یک گوشهای قرار بگیرد. اما تطابق تکوین و تشریح، دین را میآورد تو وسط وسط همه مباحث علمی و هر چیزی که رنگ و بوی علم پیدا کند، دین آنجا حاکم است. نه به عنوان حکومتی که مثلاً آن دوران میگفتند که باید علم گوش کند و تابع [باشد]، نه، اصلاً میبینند متن علم است. میبینند دین چی هست؟ متن علم است. نه اینکه بخواهد دستور تعیین کند [و] بگوید الا و [لابد] هر کی غیر از این [گفت] هم کافر است. نه، میبینند متن علم هرچه باشد، دین همان است. آنجا، آنجا دارد حقیقت خودش را آشکار میکند. آن وقت این جاذبه اگر خوب دیده بشود و بیان بشود و تبیین بشه، ببینید چقدر میتواند در جذب قلوب دانشمندان مؤثر باشد.
عبودیت، اوج عالِم بودن
که آن نکته اساسیاش هم که همیشه عرض کردیم این است که نظام کسی که عالم است، عالم یعنی کسی که در مقابل قواعد علم سر فرود آورده [و آنها را] قبول کرده. غیر عالم خودش را آزاد میبیند هر کاری بخواهد بکند، اما هر کسی که عالمتر است، یعنی کسی که مثلاً در حد کارشناسی مدرک دارد، خودش را نسبت مثلاً به صد قاعده [متعهد] میبیند. اگر کسی کارشناسی ارشد شد، مثلاً میبیند نسبت به ۲۰۰ قاعده خاضع است که این ۲۰۰ قاعده را فهمیده. [اینها] مثال است. اگر دکتری شد، میبیند [نسبت به] ۴۰۰ قاعده تسلیم است. تسلیم بودن نسبت به ۴۰۰ قاعده، [نشانه] عالمتر بودن است، چون اینها را فهمیده و خودش را در دایره آن علم حرکت میدهد؛ یعنی به قواعد علمی خضوع دارد. آن وقت هم هرچقدر این بالاتر بیاید، خضوعش در علم به قواعد علمی بیشتر شده [و] عالمتر است.
آن وقت کسی که در مقابل خدا سر فرود آورده، یعنی نسبت به علیم سر فرود آورده. دقت میکنید؟ یعنی در مقابل علیم، این [شخص] سر [فرود آورده] که علیم، علم مطلق است، علمساز است، قاعدهساز است، همه قواعد را او ایجاد کرده. پس این عالمتر است یا آنکه ۴۰۰ قاعده را میداند؟ پس عبودیت حقیقتش چیست؟ در طریق علم دارد محقق میشود، چون در مقابل قوانینی [خاضع است] که خدا ایجاد کرده. دقت بکنید اینها بحثهای دقیقیهها. عالم کسی است که چه خدا را قبول کرده باشد، چه خدا را قبول نکرده باشد، در برابر قواعدی که خدا ایجاد کرده، دارد چکار میکند؟ خضوع میکند. درسته؟ میپذیرد. این خضوع خودش یک نحو سجده است نسبت به این قاعده که از آنجا نشأت گرفته، چون او را به کار میگیرد [و] مطابق او عمل میکند. اگر غیر از این باشد، عالم نیست. عالم این است که نسبت به قواعد علمی خاضعتر است. هر کی خاضعتر بود، عالمتر است. این علمش برای دیگران هم منشأ خیر میشود. آن موقع مؤمن حقیقتش این است که در مقابل علم مطلق دارد خضوع میکند. پس قوانین الهی، همه در حقیقت آنچه که در عالم، عالم حاکم است، هر قاعدهای که قانون علمی باشد، غیر از حالا نظریه و تئوری و این [چیزهایی] که انسان حالا تازه دارد نظریهپردازی میکند که ممکن است غلط باشد [و] ممکن است صحیح [باشد]، اینها را ما نمیگوییم. آنجایی که علم شده، آنجایی که علم شده، حتماً این چیست؟ حتماً این قاعده الهی است و قانون الهی حاکم است.
تبیین آخرالزمانی دین
آن موقع این نگاه که تکوین با تشریع تطابق دارد، یعنی قوانین بیرونی علمی که خدا در عالم قرار داده، با نظام تشریعی که برای حرکت انسان قرار داده، تطابق دارد، چون یکی مبدعش است [و] یکی در حقیقت او را ایجاد کرده و اینها مفسر هم میشوند. تکوین [و] تشریع با این نگاه چی میشوند؟ مفسر هم میشوند. این بحث از آن بحثهای دقیقی است که هرچقدر درست پردازش بشود، درست مقدماتش، چینشش دیده بشود، به نظر بنده یکی از آن مباحثی است که میتواند در طریق تبیین آخرالزمانی دین، نقش اساسی داشته باشد. نقش اساسی داشته باشد. جذب [ساحران] چرا؟ عرض کردم که به کارگیری اینکه عصا اژدها شد، آن عصا اژدها شدن و آن دست خلاصه نورانی شدن، به کارگیری آن نظام تشریع و تکوین بود؛ یعنی معجزه الهی را در چه راستایی به کار گرفت؟ در آن قلهای که اینها در علم به آن رسیده بودند، فوق آن قله را آورد. یعنی اینها در به اصطلاح نظام سحر آمده بودند. ساحران آن موقع طبق آنچه که در آنجا هست، بزرگترین عالمان بودند، چون قواعد موادشناسی و شناخت مواد را داشتند. از قواعد شناخت مواد استفاده میکردند برای اینکه سحر را ایجاد کنند. لذا سحر آنها استفاده از چی بود؟ قواعد عالم ماده بود. فیزیک را خوب میدانستند. قواعد شیمی را خوب بلد بودند. لذا از آثار ماده میتوانستند خوب استفاده بکنند تا مردم را چکار بکنند؟ نسبت به خود [و] آنچه که میخواهند، در تابعیت قرار بدهند.
آن وقت موسی علیهالسلام آمد از این نظام حاکم به گونهای استفاده کرد. وقتی آنها دیدند ﴿تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾ (سوره شریفه الشعراء، ۲۶:۴۵) که آنچه را که آنها ساخته بودند، [یعنی] افک آنها را بلعید و صنع آنها را بلعید، «ما یصنعون» را، «ما یأفکون» را وقتی بلعید، اینها دیدند که حقیقت علم این است. حقیقت علم را این [نشان داد]. لذا به سرعت خاضع شدند، چون آمادگی هم داشتند، میشناختند، میدانستند، مقدمات برایشان بود. دیدند این تشریع با تمام تکوین اینها تطابق دارد، چون تشریعی که آن معجزه موسی بود، با تکوین اینها تطابق داشت. به سرعت ایمان آوردند. ایمان، اثر این تطابق تکوین و تشریح بود که اینها فهمیدند. لذا به سرعت ایمان آوردند. لذا به نظر بنده، ما [معتقدیم] جریان آخرالزمانی دین میتواند همان قلهای باشد که تکوین و تشریح با هم تطابق دارند. لذا اگر این را به یمن از همین راههایی که مرحوم علامه در اینجا میفرماید و بزرگان دیگری هم در جاهای مختلف دیگر، اینها را بتوانیم جمع کنیم، روش تبیین دین بر اساس تطابق تکوین و تشریع که در روایات ما و قرآن کریم به شدت استفاده شده، اینها به کار گرفته شده، ولی امروز شاید روزی است که آن دارد خودش را بهتر از همیشه نشان میدهد، چون علم به یک اوجی در مسائل رسیده و حالا در حقیقت تازه روز بروز و ظهور این حقیقت میتواند باشد.این را اگر ما بتوانیم خوب به اصطلاح یاد بگیریم، تمرینش هم در همین اوایل جزئیات است؛ یعنی در جزئیات، انسان این به اصطلاح تجربه را پیدا میکند، باور ایجاد میشود. وقتی این تجربه و باور ایجاد شد، آن موقع از این جزئیات، حالا میتواند هی کلیتر کند [و] به اصطلاح به مسائل دیگر سرایت بدهد. مرحوم علامه این را در ابواب مختلفی به کار گرفته است. مثلاً توی قواعد به اصطلاح جریان قصاص، در بیانات مختلف، این تطابق تکوین و تشریع را ایشان تشریح کرده، آورده که چطور احکام کاملاً با نظام تکوین انسانی سازگار است. مثلاً بحث اسمای حسنای الهی را که ایشان تبیین کرده، کاملاً با جریان به اصطلاح تطابق تکوین که نیازهای عالم وجود چجوری شکل میگیرد، [مرتبط است] که یکی یکی وقتی نیازهای عالم وجود را دارد جلو میآورد، میبیند نیازهای عالم وجود با شجره اسماء الهی تطابق کامل دارد که این در حقیقت در جواب این نیازها چیده شده است. که این تطابق تکوین و تشریح، هر جایی به نحوی مرحوم علامه بهش استشهاد کرده.
بله [سؤال: آیا تطابق نیاز ما با] سنتهای الهی مسئله هزینه دارد؟ یک مقداری، و شاید ما نخواهیم این هزینه را بپردازیم. مثلاً حالا من پارسال برای یک مدرسه که سطح [تحصیلیاش] فرض [کنید]… با ۳۰۰ هزار [تومان] شروع شد، گفت [الان] میلیون تومان [شده]. خب این هزینه را نمیشود [پرداخت]. این سنت است. و بچشیم این تطبیق تکوین و تشریع را. چکار باید کرد؟ چه شکلی [است]؟ خب بالاخره اگر قرار بود که هزینه نداشته باشد و دلها نلرزد، ایمان بهش ساده بود، ارزش ایمان هم به اندازه همان ساده بودن بود. ارزش ایمان که زیاد است به خاطر سختی کار است دیگر. این اصل مسئله است؛ یعنی وقتی که سخت است و باورش سنگین است و دل انسان به راحتی آرام نمیگیرد، ارزش ایمان هم به همین اندازه چی میشود؟ مؤمن بالا میرود دیگر. و الا اگر قرار بود که مثل خوردن صبحانه باشد، مثل در حقیقت ناهار خوردن باشد، خب ایمانش هم خیلی ارزشمند محسوب نمیشد. اصلاً این کارها هرچی ارزشمندتر باشد، آن رسیدن بهش حتماً تحمل سختیهای زیادتری و سختیهای زیادتری را دارد. این قاعدهاش است. اگر غیر از این بود باز شک میکردید. یعنی چون رو قاعده است، اینجوری است.
بله [سؤال:] وقتی امتلاء [ظلم] که در واقع مطرح میشود، این بحث [تطابق تکوین و تشریع] از این منظر [چگونه است و آیا با] بحث آخرالزمانی و این ارتباط پیدا میکند؟ ابتدای امر… بله ببینید، امتلاء ظلم و جوری که در آخر [زمان میآید]. سؤال ایشان این است که آیا این بحث تطابق تکوین و تشریح با بحث امتلاء ظلم و جور و آوردن عدالت چه نسبتی پیدا میکند؟ نسبت بین این دو [این است که] ظلم و جور، خارج شدن از مسیر در حقیقت چیست؟ تکوین است و تشریع؛ یعنی وقتی انسان از مسیر تکوین و تشریح خارج میشود، آن در حقیقت تغییر در خلق [و] خروج از مسئله تکوین است. تغییر در آن به اصطلاح شرع که خلاف عدالت است، خروج از مسئله تشریع است. لذا این دو تا با هم نسبت پیدا میکند که اگر تطابق تکوین و تشریح پیش بیاید و این درست دیده بشود، در حقیقت عدالت هم بهتر شناخته میشود؛ چه عدالت در نظام تشریع، [و چه] عدالت در نظام تکوین. چه کارهایی در نظام تکوین جایز است و [با] مقابله هستی [مواجه] نیست؟ چون هر تصرفی در عالم که امکانپذیر شد، آیا این جایز هم هست؟ نه. هر تصرفی که امکانپذیر شد، جایز نیست. لذا امروز به بحث اینکه محیط زیست عکسالعمل دارد [و] یک موجود زنده است [و] در مقابل تصرفات ما مقابله میکند اگر نابه جا باشد، امروز کلی کسانی که اصل مسئله را به عنوان [امری] الهی هم [قبول] ندارند، قبول دارند [و] دارند جواب میدهند. میگویند از جهت واقع، رسیدیم به این که محیط زیست پاسخ دارد. در مقابل این، یک نحو ظلم است؛ یعنی ملاک حرکت درون حد وسطی که اعتدال و عدالت است، نه افراط و نه تفریطی که منجر به در حقیقت ظلم میشود؛ یعنی هر دو طرفش ظلم است.
و همچنین [در] آخرالزمان اینکه میفرمایند آنجا شناخت ظلم بالاتر میرود، یکی از معانیاش میتواند این باشد که شناخت تطابق تکوین و تشریح و شناخت عدالت بالاتر میرود. چون شناخت عدالت در تکوین و عدالت در تشریح بالاتر میرود، ظلمی که خروج از این حد است، بیشتر شناخته میشود، بهتر دیده میشود و ادراک میشود. و اگر بهتر ادراک شد، آن وقت تقابل و دفع او راحتتر میشود. این اثر آخرالزمانی بحث است.
تأثیر متقابل تکوین و تشریع
پس این تطابق تکوین و تشریح و بیگانه ندیدن این دو به اصطلاح جریان الهی که همراه هم هستند [و] متلازم با هم هستند، هر کدام در دیگری [اثر دارد]. یعنی فعل انسان در نظام تشریع که اگر با تقوا همراه باشد، ﴿يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا﴾ (سوره شریفه هود، ۱۱:۵۲) آسمان و زمین هم چی میشوند؟ به عدالت میرسند و لذا بهترین بارش محقق میشود. ﴿وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ﴾ (سوره شریفه هود، ۱۱:۵۲) اگر تقوا پیشه کردید، اجتماع و جامعه و عالم وجود هم با فعل شما، به اصطلاح چی میشود؟ [یعنی با] فعل تشریعی شما، آن هم به نظام تکوین عادله میرسد. لذا انسان که به اصطلاح انسان کامل که حکم عدل است، خلیفه خداست، حکم عدل در همه هستی [جاری میکند]. نه حکم عدل فقط در عالم انسانی باشد، بلکه خلیفه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ (سوره شریفه البقرة، ۲:۳۰) که خلیفه مطلق است. انسان درسته؟ اگر خلیفه مطلق شد، یعنی تصرفات او، امر و نهی او، آن به اصطلاح اوامر و نواحی او در نظام عالم وجود تأثیرگذار است و عالم وجود همراه با اوست. این ﴿سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾ (سوره شریفه الجاثیة، ۴۵:۱۳) یا ﴿خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا﴾ (سوره شریفه البقرة، ۲:۲۹)، این خلق همه عالم برای انسان و قدرت تسخیر انسان نسبت به همه هستی، مرتبط کامل با چیست؟ مرتبط کامل با آن اوامر و نواهی انسان کاملی است که عدالت کامل را در تشریع و تکوین ایجاد میکند. در تشریع و تکوین. چون در نظام تکوین، هر در حقیقت خلاف عدالتی که در تصرف نابه جا ایجاد میشود، یک تصرف نابه جا، خروج از مسیر عدالت را در تکوین ایجاد میکند. توسط انسان هم عمدتاً این ایجاد میشود؛ یعنی خلاف تکوین در عالم وجود توسط کی ایجاد میشود؟ خود تکوین عدالت دارد، اما خلاف تکوین ممکن است توسط افعال انسان که تشریعی [است]، یعنی متعلق حکم بوده، این خلاف عدالت در عالم تکوین هم سرایت کند.
خب حالا اگر این… بله ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾ (سوره شریفه الروم، ۳۰:۴۱). که «بما کسبت»، این «بما کسبت» که به واسطه [اعمالی] که شما کردید، فساد در بر و بحر که تکوین است، ایجاد میشود. آنی هم که عمل ماست، هر عمل ما متعلق تکلیف است. عمل اختیاری ما متعلق تشریع است. عمل اختیاری ما متعلق [حکم است]، یعنی حکم دارد. فعل مکلف حکم دارد، فعل اختیاری. درسته؟ هیچ فعل اختیاری از انسان نیست که متعلق تکلیف نباشد. درسته؟ اگر فعل اختیاری متعلق تکلیف است، هم در سرنوشت خود انسان به عنوان جزا اثر میگذارد، هم در عالم وجود تأثیر میگذارد که ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾ (سوره شریفه الروم، ۳۰:۴۱). هر به اصطلاح کاری که انجام میدهند، یک اثر برای آینده خود این فرد دارد [که این] جداست، یک اثر برای اجتماع انسانها دارد، درسته؟ یک اثر در عالم وجود دارد که «فی البر و البحر». تأثیر عمل انسان انقدر گسترده است. لذا اینجور نیست که بگوید من دلم میخواهد این کار را میکنم چون دلم میخواهد. میگوییم این دلخواه [تو]، اگر اثر این عمل فقط در تو بود، دلخواه تو هم ممکن بود [باشد]. بگی آقا من میخواهم بروم جهنم. خودم دارم انجام میدهم. میگوییم نه، این رفتن تو به جهنم به قیمت ضرر زدن به انسانهای دیگر است و به عالم وجود است. چون اینجوری است، حق نداری. ما باید مانع بشویم. کسی که بخواهد برود جهنم، وظیفه ماست که دیگران را با تبیین به اصطلاح و فضاسازی، زمینه حرکتشان را به سوی بهشت فراهم کنیم. اینجور نیست که بگی که آزاد [هستند]، هر کسی میخواهد انتخاب بکند. در عینی که در انتخاب آزاد است [و] نمیشود جبر و اکراه ایجاد کرد، اما وظیفه بقیه نسبت به انتخاب او چیست؟ زمینهسازی برای این است که بهتر را انتخاب کند و بد و بدتر را انتخاب نکند، چون در دیگران هم اثر دارد. فقط خودش نیست. یک کسی بگوید من میخواهم این سد را خراب کنم. من دارم خراب [میکنم]، چکار به شما دارم؟ میگوییم خب اگر این سد را خراب کنی، سیل میآید همه را میبرد. غیر از اینکه سیل همه را میبرد، ذخیره آب بقیه هم از بین میرود. تو حق نداری. عالم وجود انقدر به هم زنجیروار است [که] یک فعل، [باعث] ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾ (سوره شریفه الروم، ۳۰:۴۱) [میشود]. درسته؟ یعنی اینجور است که فعل یک نفر در همه اثر دارد.
خب حالا ببینید این مقدمات را که چیدیم، قدری هم تطبیق را در خلاصه… بله. ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ (سوره شریفه الروم، ۳۰:۴۱) که این عکسالعمل عالم نسبت به فعل انسان که محقق میشود، «لیذیقهم بعض الذی عملوا» که بعضی [از] نتیجه [اعمالشان را بچشند]. نه [همه]، تازه خدای سبحان همان جوری که «یعفو عن کثیر» هست، در همین نسبت رابطه تشریع با تکوین هم، یعنی بسیاری از آن مفاسدی که ما داریم انجام میدهیم در نظام عالم وجود را، عفو الهی باعث میشود که اثر ایجاد نشود. و الا کفایت میکرد همین اعمال سیئهای که از ما و یا دیگران سر میزند، همه انسانها را از بین ببرد. چون خلاصه چی بود؟ اینها بالاخره یک زنجیره متصل به هم هستند. اما خدا «یعفو عن کثیر»، از بسیاری از اینها عفو میکند و آنها را نمیگذارد. «سبقت رحمته غضبه» که سبقت رحمت بر غضب دارد و سبقت رحمت بر غضب مانع از این میشود که همه اعمال به آن نتایجشان برسند. که این آیه «لیذیقهم بعض الذی عملوا»، بعضی نتایجش را خدا میگذارد مترتب بشود تا بلکه، آن هم علتش چیست؟ آن هم «لعلهم یرجعون»، تا برگردند. تازه این هم از باب سبقت رحمت بر غضب است که باز هم بلکه اینها برگردند [و] به کار مفسد انگیزتر دست نزنند [و] به شدیدتر از این مبتلا نشوند. این هم توش هدایتگری است.
بحث علمی: فصل اول: نکاح از مقاصد طبیعت
خب، حالا بحث «علمی فی فصول ثلاثة». ببینید این مقدماتی که گفتیم با این عظمتش، حالا در تطبیق در یک مسئله را ببینید تا این مسئله را نماد کل بگیریم، نه فقط مختص به مورد. «النکاح من مقاصد الطبیعة». نکاح در به اصطلاح نظام انسانی، از مقاصد طبیعت وجود است، نه فقط انسان، و در انسان هم تابع همان نظام مقاصد طبیعت است. یعنی چی؟ یعنی نگاه [به] نکاح که یک امر تشریعی است، کاملاً مرتبط با یک حقیقت تکوینی است که در عالم وجود این مسئله دیده شده [و] محقق است. خدا قرار داده، قاعده عالم وجود است که همه چیز در حقیقت بر اساس زوجین در عالم خلق شده است. درسته؟ که این زوجیت، نحوهای از نکاح است که خدا همه عالم را زوج خلق کرده است و این زوجیت خودش نحوهای از نکاح است. غیر از اینکه بعضی از مراتب تکوین کاملاً در نکاح و زوجیت، صراحت دارد [و] نزدیک به عالم انسانی [است].
تبیین تکوینی نکاح«النکاح من مقاصد الطبیعة». اصل تواصل بین رجل و مرأة، [موضوعی است که] طبیعت انسانیة، بلکه حیوانیة، آن را به ابلغ بیانها تبیین میکند. میگوید اصل نکاح را که تواصل و ارتباط و آن وصلت بین مرد و زن است، این را خود وجود در حقیقت چکار کرده؟ «تبینه»، نه با زبان سر و تشریع، بلکه با زبان وجود و تکوین که همه در همه عالم وجود میبینند این هست و لازمه هستی است که باید امر نوع انسانی و حیوانی و بلکه نباتی، بلکه معدنی، با این تواصل بقا پیدا کند. یعنی اگر در حیوان نکاح نبود، این به اصطلاح بقای نوع محقق نمیشد، نوع باقی نمیماند. در انسان اگر نکاح نبود، نسل اول به نسل دوم منجر نمیشد. این اصل تکوین است که انسان باید باقی باشد. با دینم هنوز کاری ندارد. باقی بودن انسان به این است که چی باشد؟ نکاح در کار باشد تا تواصل بین مرد و زن که نتیجهاش توالد است و ولادت است و بقای نوع است، محقق بشود. اصل تواصل یک امر سفارشی و حکمی و امر و نهیی نیست. اصل نکاح بلکه چیست؟ امر وجودی است، امر تکوینی است. ببینید نگاه را. ببینید همه مسائل را اگر آمدید این را به عنوان نقطه آغاز دیدید، نه نقطه فقط منحصر به این مسئله. یعنی دارد در این مسئله مطرح میکند، اما تطابق تکوین و تشریع را اینجوری یاد بگیریم در حلش.
که «اصل التواصل بین الرجل و المرأة مما تبینه الطبیعة الانسانیة»، یعنی این طبیعت انسانی این را دارد حکم میکند و روشن میکند. اصلاً کاری به اینکه دینی آمد یا نیامد، در ابتدا نداریم. آن هم «بل الحیوانیة به ابلغ بیان»، چون بیان فعلی، بلیغتر از بیان قولی است. بیان وجودی، ابلغ از بیان حرفی است. یعنی آن چه که، تعبیری که مرحوم علامه دارد خیلی زیباست در بحث ادب انبیاء در جلد ششم، میفرماید شما گاهی با زبان سرتان یک حرفهایی را میزنید، با این زبان حرفهایی را میزنید، اما اگر در نظام وجودتان معتقد به این حرفها نباشید، زبان وجود شما هم زبان دارد [و] حرف میزند. لذا همان وقتی که شما دارید با بهترین بیان، ابلغ بیان، دارید حرف میزنید و بلاغت و فصاحت را در اوجش رعایت میکنید و منظوم و منثور حرف میزنید و ابلاغ میکنید و اینها، زبان وجودتان هم بدون اینکه این بلاغت و فصاحت ظاهری را داشته باشد، بلاغت و فصاحت چی دارد؟ وجودی دارد و ابلغ از این هم هست. [اگر به آن باور نداشته باشید] اینها را تکذیب میکند. چون باور [ندارید]، تکذیب میکنند. لذا میگویند آن سخنی که از دل برآید، چی؟ بر دل نشیند. و الا حرف سر، مثل آن کثرت به اصطلاح اعمالی است که نیت صحیحی پشتش نیست، قصد قربتی نیست. تعبیر قرآن این است [که] مثل خاک نرمی است که روی سنگ سفتی قرار گرفته باشد که بادی یا باران شدیدی به اصطلاح ببارد و بوزد، چی میشود؟ با این باد و آن باران شدید چی میشود؟ هیچ چیزی از این باقی نمیماند. آن باد که بیاید، این خاک نرم را میبرد و آن باران که بیاید، این به اصطلاح خاک نرم روی سنگ سفت را میشوید. هیچی ازش باقی نمیماند. سخنی که فقط حرف باشد، از این گوش شنیده میشود، از آن گوش خارج میشود. لذا به زبان سر نیست. بله. زبان سر در جایی که با زبان سیر [و باطن] انسان هماهنگ باشد، البته هرچی فصیحتر و بلیغتر باشد، در دل بهتر مینشیند، به شرطی که این تطابق باشد.
اینجا هم میگوید این زبانش ابلغ است. بحث نکاح، زبان طبیعت انسان، چنین [است]. طبیعت انسان، زبان وجود است و زبان وجود، صدق محض است. زبان وجود دیگر کذب ندارد. زبان وجود، شک درش راه ندارد. زبان سر است که کذب درش راه دارد و شک در او امکانپذیر است؛ یعنی جوری بیان بشود که برای خود طرف شک ایجاد بکند. اما زبان وجود، نه شک درش راه دارد، نه کذب. متن واقع است. درسته؟ ما چطور میگوییم علم حضوری، علمی است که آنجا صدق و کذب راه ندارد؟ درسته؟ زبان عالم وجود و زبان در حقیقت تکوین، صدق محض است. هیچ شک و شبهه و کذبی در آنجا راه ندارد. لذا میفرماید که «مما تبینه الطبیعة الانسانیة»، یعنی زبان وجود. وقتی اینجوری است، «به ابلغ بیانها»، این ابلغ بیان است. چون در این دیگر… و «قوله»، خدای سبحان «قوله فعله». قول خدا، فعل خداست. «و به ارادتک دون قولک مؤتمرة». عالم وجود به اراده تو مؤتمر است [و] امرپذیر است، «دون قولک»، نه با زبان تو. یعنی عالم وجود، ظهور در حقیقت چیست؟ اراده متعیّن حق است، نه اراده قولی خدا. اگر میگوید: ﴿إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ (سوره شریفه یس، ۳۶:۸۲)، این «یقول» نه به معنای قول [لفظی] است، این «یقول» به معنای چیه؟ اراده حق است. این همان ظهور اراده است. ظهور اراده است که ظهور اراده، متن واقع است.
خب، خیلی مقدمه چیدیم، به تطبیق متن نمیرسد ولی این مقدمه لازم بود و یک بحث مهمی است.«و الاسلام دین الفطرة»، اگر اسلام هم دین فطرت است و فطرت هم یعنی همان حقیقت تکوینی که استعداد تکوینش در [انسان] قرار داده شده، «فهو یجوّزه لا محالة». پس اسلام، این نتیجه را دیدید که عالم وجود به طبیعت و تکوین، این تقاضا را دارد و بروز دارد و بیان کرده، اسلام هم دین فطرت است، پس چون این تقاضا در عالم وجود هست، اسلام هم آن را اجابت کرده است. پس اسلام هم «فهو یجوّزه»، این نکاح را لامحاله قبول کرده و تجویز کرده و لازم دانسته است. «و أمر الإیلاد و الإفراخ». «إیلاد»ها و «جوجهریزی»! یکیاش در رابطه با انسان، «إیلاد»، و «افراخ» هم در رابطه با چی؟ یا «ایلاد» [برای] انسان و حیوان، آنجایی که به اصطلاح پستانداران هستند و «افراخ» در آنجایی که چی هستند؟ تخمگذاران. درسته؟ یعنی ایلاد به حیواناتی هم که پستاندار هستند و خودشان بچه را به دنیا میآورند، صدق میکند. «و امر الإیلاد و الإفراخ» که «افراخ» یعنی جوجهگذاری [و] تخمگذاری که [منجر به] جوجهگذاری میشود. «و الإفراخ الذی هو بغیة الطبیعة». این هم باز چیست؟ غرض طبیعت [و] بغیة طبیعت است. غرض طبیعت، یعنی طبیعت برای بقای نوع خودش، خدا ساختاری برایش چیده که آن ساختار، امر ایلاد و افراخ است که در نظام انسانی و حیوانی قرار داده.
«و أمر الإیلاد و الإفراخ الذی هو بغیة الطبیعة و غرضها فی الاجتماع»، در این اجتماع انسانی و حیوانی، «هو السبب الوحید الأصلی فی تقلیب العمل فی قالب الازدواج»، چون ایلاد و افراخ لازم بود و ایلاد و افراخ بدون ارتباط در حقیقت زوجین محقق نمیشد و آن غایت طبیعت است، این در حقیقت امر هم به واسطه این تواصل بین مرد و زن و یا نر و ماده در حیوان محقق میشد. این در حقیقت غایت را و قالب را خدای سبحان، وجود و تقاضایش را در وجود به اصطلاح حیوان و انسان قرار داده و حکم دین هم بر این تعلق گرفته است. همه اینها به معنای چیست؟ تطابق تکوین و تشریع. ببینید تحلیل تشریع و تکوین را چه جور دارد لایه لایه چکار میکند؟ میآورد جلو. بله. «و أمر الإیلاد و الإفراخ الذی هو بغیة الطبیعة و غرضها فی الاجتماع هو السبب الوحید الأصلی فی تقلیب هذا [العمل] فی قالب الازدواج و إخراجه من مطلق الاختلاط للسفاد و المغازلة إلی شکل النکاح و الملازمة»، تا به صورت چی دربیاید؟ تا به صورت نکاح و ملازمه [درآید]. که اگر نکاح و ملازمه نباشد، امر افراخ و ایلاد به بنبست میرسد. چرا؟ یعنی اگر مرد و زن در همکاری با هم این مسئله را محقق نکنند [و] هر رابطهای بدون این ملازمه ایجاد بشود، آن موقع چی میشود؟ تمام تکلیف به دوش یک نفر میافتد و او در حقیقت لذتش را برده و تمام شده. لذا این مسئله در بسیاری از حیوانات و بالخصوص در انسان، لازمه یک همکاری دو طرفه است، تلازم دو طرفه است. که اگر مثلاً در پرندگان میخواهد جوجهگذاری باشد، حتماً نر باید خانهسازی را به عهده بگیرد، در یک تعامل و اشتراکی که محل برای تخمگذاری آماده بشود، بعد تمکین بر خلاصه آن امر ولادت و جوجهگذاری چی بشود؟ شکل بگیرد. اگر این تمکین اولی نباشد، [اگر این همکاری] اولی نباشد، [و] فقط آن امر سفاد باشد، این پرندهای که حالا تخمگذاری میخواهد بکنه، دیگر در آن دوران حمل، قدرت اینکه امکان لانهسازی را هم خودش فراهم کند و بعد هم جوجهگذاری را و بعد هم [نگهداری از آن را داشته باشد]، این امکان برایش [نیست]. لذا نسل به خطر میافتاد. لذا امر سفاد و سفات را چکار کردند؟ به امر متلازمین در به اصطلاح طبیعت اغلب حیوانات و در انسان [تبدیل کردند]. حالا این هی تحلیل میکند که نگاه نکاح که دیگر تلازم دو طرفه است، منتها نکاح در انسان با خواندن صیغه عقد محقق میشود، ولی در موجودات [دیگر]، نکاح همان انتخاب و تلازم برای هم داشتن است. این تلازم و انتخاب، در آنجا هم نکاحشان است، مناسب همان چیزی که آنها دارند.
بله [منبع دقیق حدیث یافت نشد]. خب اگه اذان تمام شده که بله، انشاءالله این بحث را خلاصه ادامهاش را در محضر دوستان خواهیم بود. [این بحث را] دنبال بکنید. بحث مهمی است انشاءالله. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
جلسه پرسش و پاسخ
رابطه خشکسالی با گناه
[سؤال:] سلام علیکم. میخواستم بپرسم این که تطویل شدن این برنامهها به خاطر تطویل شدن تشریع است که تکوین در این تأثیر میگذارد، مثلاً الان خشکسالی شده… ببینید، این، متوجه شدم. این، ببینید مسئله این است که از این طرف، فساد در قحطی و خشکسالی اثر میگذارد، اما آیا هرگاه قحطی و خشکسالی بود، علتش این است که فساد بوده؟ نه. ببینید این، میگوییم کلیت این ور هست که ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾ (سوره شریفه الروم، ۳۰:۴۱). اما آیا اگر فسادی در بر و بحر دیدیم، بگوییم حتماً «کسبت ایدی الناس» [بوده]؟ میگوییم نه. این در حقیقت، کلی بودن این به اصطلاح… تو امر منطق هم خواندید دیگر، قضیه موجبه کلیه، عکسش در حقیقت چی میشود؟ موجبه جزئیه.
[سؤال:] کفایت میکند در این… لذا موجبه کلیه نیست. لذا اگر این موجبه کلیه بود، آن در حقیقت میشود چی؟ موجبه جزئیه. اگر موجبه جزئیه شد، بله، بعضی از فسادها به واسطه کسب انسان است. پس اگر اینجوری شد، اگر یک جایی دیدید، اگر یک جایی دیدید فساد در عالم شده، زودی نمیگویید حتماً اینها آدمهای فاسدی هستند. زود این حکم [صادر] نمیشود. چرا؟ چون علتهای مختلفی ممکن است داشته باشد. یکیاش این بوده. اگر کسی این حکم را کرد… لذا آمدند پیش امام سجاد علیهالسلام، یک جایی وبا آمده بود و قحطی آمده بود، از بین یک عده گفتند که چیست؟ حقشان بود، اینها آدم… حضرت فرمودند سزاوار نیست که اینجور بگویید.
[سؤال:] ندادن زکات… ندادن زکات، منع باران [را به دنبال دارد].
[سؤال:] تعطیل شدن تشریع در تکوین تأثیر… نه، این، ببینید، ببینید شما دوباره عکس مسئله را چکار کردید؟ کلی کردید. [سؤال:] نه، کلی نه، موردی. از این طرف میگوییم که اگر این طرف [یعنی تشریع] را تعطیل بکنند، تأثیر در تکوین دارد؛ یعنی ممکن است خشکسالی را به دنبال بیاورد. اگر یک موقع خشکسالی را دیدید، نمیگویید حتماً [تشریع] تعطیل شده که خشکسالی آمده، چون علتهای مختلفی ممکن [است وجود داشته باشد]. یکی از علتهایش این ممکن است باشد.#### تأثیر منافق خوشسخن
[سؤال:] بله، «بعض الذی عملوا». علیاللسان، زبان صدقش که بر زبان… علی منافق که علیاللسان، حضرت گفتند زبان صدقش به زبان سرش اثرگذار [است؟] که حضرت فرمودند از منافقی که «علیاللسان» است [بترسید].
[سؤال:] اثرگذار در اذهان ماست؟ اثرگذار در اذهان ماست، وگرنه در عالم وجود نیست. همین دیگر، در اذهان ماست. یعنی عرض میکنیم که آن در اذهان ماست چون ما زمینه داریم. ما زمینه داریم؛ یعنی کسی که زمینه دارد، «علیاللسان» بودن [و] دروغ، میتواند توش اثر بگذارد. نفاق میتواند در او هم اثر بگذارد؛ یعنی زمینهای در وجود ماست. و الا اگر که، اگر که اینها صادق باشند، نفاق منافق برایشان آشکار میشود. لذا در زمان ظهور، نفاق منافق آشکار است.
[سؤال:] پس این تأثیرپذیریاش برمیگردد به ریشههای… به این ریشههایی که در وجود ما به نحو اقتضاست اقلاً. یعنی اقتضائاتش هست. نمیخواهیم تخطئه بکنیم، ولی به نحو اقتضا هست که در واقع دنبالهرو منافقین میشوند. اینها خودشان…
[سؤال:] یک نظام از درون، یک ارتباطاتی بالاخره به نحو اقتضا، نزدیک [به هم] داشتن، استعداد قریب دیگر. بله همینه دیگر. بله، یعنی این بحث قشنگ [و] خلاصهاش [همین است]. بله، درست است.