سلام علیکم و رحمة الله. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. الحمدلله رب العالمین، والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والعن أعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

مقدمه: تجارت، میدان جهاد با شیطان

خب، در بحثی که به مناسبت بحث‌های اقتصادی [در مورد] آیات سوره نساء وارد شده بودیم، و نقش گردش مالی، بازار و تولید را در جامعه اسلامی و خودکفایی جامعه اسلامی مطرح می‌کردیم، امروز هم به دنباله آن، ان‌شاءالله در محضر برخی از روایات این مسئله هستیم تا یک افق نگاهی برای ما ایجاد کند که نه مبتلای به افراط در بعضی از نگاه‌ها باشیم و نه تفریط. چون روایاتی که در این مسئله وارد شده، گاهی تحذیری است که انسان را از تجارت و کسب و بازار می‌ترساند و گاهی تشویقی است که انسان را به سمت تجارت، بازار و تولید و این‌ها سوق می‌دهد. آیا جمعی بین این‌ها در کار است به گونه‌ای که انسان ببیند این روایات دارند یک چیز را می‌گویند [و] تعارضی با همدیگه ندارند؟ این‌گونه نیست که گاهی به عنوان نهی باشد و گاهی به عنوان امر باشد؛ همان جایی که دارد نهی می‌کند با آنجایی که دارد امر می‌کند، یک حقیقت واحد است که دارد محقق می‌شود. نتیجه این دو کفه ترازو که در بیان هست، می‌خواهد یک چیز را که آن قصد و میانه‌روی و اقتصاد است، شکل بدهد. حالا به بعضی از این روایات دقت بکنیم؛ جالب است که ببینیم این روایات، مثلاً این روایت شریف [چه می‌فرمایند].

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: (اللهم صل علی محمد و آل محمد).

روایت پرچم‌های ابلیس در بازار

خیلی تعبیر روایت، روایت زیبایی است، دقت بکنید. [ایشان] می‌فرمایند که [ابلیس] صبح زود [برمی‌خیزد و] فریادش بلند می‌شود، آن هم با بلندترین صدایش. [در این روایت آمده است:] «صبح زود ابلیس [برمی‌خیزد و] با بلندترین صدایش فریاد می‌زند: ای وای، ای وای، ای وای! یعنی مثل فریاد کسی که مبتلای به یک سختی شده، ندا می‌کند. پس مریدان و فرزندانش به سوی او می‌شتابند و می‌گویند: ای سرور ما، چه چیزی تو را به فزع آورده است؟ می‌گوید: این پرچم‌ها و درفش‌ها را بردارید و در بازارها و چهارراه‌های اصلی نصب کنید.» (کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، ج ۴، ص ۴۱، ح ۹۴۰۱). آن شیاطین مرید که [همان] سرکردگان هستند را [فرا می‌خواند و وقتی] می‌رسند، [می‌گویند:] «یا سیدنا ما افزعک؟»؛ چه چیزی باعث شده که این‌جور به فزع آمدی؟ [ابلیس] می‌گوید: «این پرچم‌ها را بردارید، این درفش‌ها را بردارید و این‌ها را در بازار نصب کنید، در مجامع و چهارراه‌های اصلی.»؛ آن جاهایی که رفت‌وآمدهای بسیار هست، چون بازار از آن مجامع طرق هم هست [و] شلوغی بازارها در رفت‌وآمد [زیاد] است. لذا می‌فرماید: «آنها را در بازارها و چهارراه‌ها نصب کنید، سپس میان مردم بایستید و بین آن‌ها تفرقه بیندازید.» تا بتوانید که مردم را به افراط و تفریط بکشانید [و] به فواحش و بدی‌ها مبتلا کنید.

این‌ها [پرچم‌ها را] برمی‌دارند [و] می‌برند. این پرچم‌های شیاطین است؛ ما هم پرچم شیاطین داریم و هم پرچم‌های هدایت داریم. پرچم هدایت که اصلش لواء حمد می‌شود، آن [پرچمی] است که در حقیقت دست پیغمبر اکرم (ص) است که به امیرمؤمنان (علیه السلام) لواء حمد را می‌دهد؛ که لواء حمد هر جا [باشد]، کمال ایجاد می‌کند [و] انسان را متعالی می‌کند [و] نسبت به نعمت‌ها انسان را شاکر می‌کند. اما لواء شیطان، انسان را نسبت به نعمت در خسران قرار می‌دهد؛ نعمت را مصرف می‌کند اما کفران می‌کند، نعمت را خراب می‌کند. یعنی قسم دروغی که کنارش می‌خورد، [باعث می‌شود] نعمتی که بود تبدیل به وبال بشود. کم‌فروشی که می‌کند، این پرچم شیطان است. یعنی پرچم شیطان یعنی معیارها را تغییر دادن. پرچم الهی یعنی معیارهای صحیح را تثبیت کردن. پس اینکه می‌فرماید پرچم‌هاشان را ببرید در بازارها [و] در مجامع و طرق نصب کنید، یعنی بروید معیارها را به هم بزنید. پرچم فقط یک عمل نیست؛ پرچم نماد یک معیار است، یک نگاه است، یک افق دید [است]. [می‌گوید] این‌ها را تغییر بدهید.

لذا می‌گوید بروید این‌ها را نصب کنید. این‌ها [هم] می‌روند و آنها را همان‌گونه نصب می‌کنند. [راوی] می‌گوید وقتی که عصر می‌شود، وقتی که بعد از ظهر می‌شود، دیگر در حقیقت در بازارها جز منکرات نمی‌بینی. از صبح شروع می‌کنند [و] این‌ها دیگر به عصر که می‌رسد، تقریباً کارشان تثبیت می‌شود؛ یعنی از یک دانه یک دانه شروع کردند تا مسئله را جا انداختند. «و [دیگر] جز فواحش نمی‌شنوی». به طوری می‌رسد که [دیگر] شنیده نمی‌شود مگر فواحش. فقط حرف‌های زشت؛ حرف‌های زشت از جمله قسم‌های دروغ هست. این فواحش، نه فقط فاحشه به معنای عمل زشتی که ما [می‌شناسیم]، اما خود قسم دروغ، خود کم‌فروشی، این‌ها جزو فواحش می‌شود. هر جایی فواحش مطابق خودش است؛ در بازار مطابق خودش است، در جای دیگری مطابق خودش است.

بعد [می‌فرماید] این‌ها با آخرین فردی که از بازار برمی‌گردد، [همراه] برمی‌گردند. یعنی با آخرین کسی که از بازار برمی‌گردد، این‌ها با او برمی‌گردند [و] جلوی این [فرد] با پرچم‌ها و درفش‌هایشان حرکت می‌کنند. این‌ها خیلی زیباست که پرچم‌ها و آن رایات را جلوی این [فرد می‌برند]. یعنی آن کسی که تا آخرین [لحظه] مانده، دیگر فرورفته‌تر از همه شده [و] خودش پرچم‌دار شده است. این‌ها حتی [او را تا خانه‌اش همراهی می‌کنند]. دیگر این فقط در بازار نیست که مبتلاست؛ یعنی این کارش به کجا کشیده شده؟ کارش به خانه‌اش هم که می‌آید کشیده شده که همان غلط‌هایی را که داشت [انجام دهد]. آن‌قدر [این رفتار] در او راسخ می‌شود تا به خانه‌اش هم کشیده می‌شود. می‌گوید شب را هم با این می‌گذرانند، یعنی شبش هم همه‌اش توطئه و نقشه است. یعنی در شبش هم این دنبال نقشه است که فردا چگونه سر مردم را گول بزند. در خانه‌اش با این بیتوته می‌کنند.

صبح دوباره با اولین کسی که دارد وارد بازار می‌شود، صبح زود، این‌ها با او همراه می‌شوند. یعنی این همراه شدن، آنجایی که [مربوط به] رفتن است، به اصطلاح همیشه گول خوردن با او نیست؛ یعنی با اولین کسی که وارد بازار می‌شود، این‌ها وارد بازار می‌شوند. اما آیا اولین شخص وارد بازار شدن قبیح است؟ نه. آخرین فرد از بازار خارج شدن، شاید از کلام [روایت] استفاده می‌شد [که قبیح است]. اما اگر اولین شخص وارد بازار شود، طبق روایت دیگری هم که داریم، به ما فرمودند صبح زود شروع کنید [و] صبح را در رفتن به محل کار و باز کردن بازارتان از دست ندهید. این نشان می‌دهد آنجایی که [شخص] شب تا آخر می‌ماند، اینجا مذموم است، چون آن تعادل را رعایت نکرده؛ اما صبح زود رفتن مذموم نیست. می‌گوید با اولین نفر این‌ها به بازار می‌آیند؛ یعنی تا بازار باز می‌شود، این‌ها در بازار هستند. آمدن با اولین نفر و رفتن با آخرین نفر. منتها مذموم بودن آخرین نفر این بود که با این تا خانه‌اش رفتند [و] شب هم در خانه‌اش بیتوته کردند. معلوم می‌شود که این یک نسبتی پیدا کرده است. اما با اولی وارد شدن، فقط می‌گوید بله، با اولین کسی که به بازار وارد می‌شود، همراه می‌شوند و با او حرکت می‌کنند تا این لواء را بیاورند و دوباره این‌ها را در آن جاهایی که پررفت‌وآمد است نصب کنند. دیدید پرچم می‌زنند که از هر جایی پیدا باشد؟ این پرچم شیطان هم در جاهای اصلی زده می‌شود که از همه اطراف اثرگذار باشد و دید داشته باشد. خب این روایت را که کنز العمال نقل می‌کند، یک نگاه به بازار است که اگر انسان به تنهایی نگاه بکند، نگاهِ نگاهِ مذمومی است، یا نیست؟ انسان احساس می‌کند پس من به این بازار نروم، چه برای خرید و چه برای تجارت.

اما اگر آن نگاه‌هایی را که حالا در بعضی روایات دیگر وارد می‌شود انسان ببیند، آن موقع می‌بیند که این‌ها باید با هم جمع بشود. یعنی اگر حاکمیت دینی، اگر امور مسلمین، اگر چرخیدن گردش مالی مؤمنان بین خودشان، اگر عدم وابستگی لازم باشد، واجب هم می‌شود، غیر از اینکه مستحب است، واجب هم می‌شود.

بازار: محل غفلت و فرصت ذکر

حالا ببینید بعضی از این روایات دیگری [را]. البته دو سه تا روایت دیگر هم همین‌جا هست که [می‌فرماید بازار] دار سهو و غفلت [است،] «و من سبّح فیها تسبیحة کتب الله له بها ألف ألف حسنة». اگر در بازار کسی ذاکر بود، دیگر یک حسنه نیست، ده حسنه نیست، بلکه برای او الف الف حسنه است؛ یک میلیون حسنه است.

یا امیرمؤمنان (ع) می‌فرماید: «مجالس الأسواق محاظر الشیطان»؛ «مجالس بازار، محل حضور شیطان است.» [منبع دقیق حدیث یافت نشد].

یا امیرمؤمنان (ع) می‌فرماید: «ایاکم و مقاعد الأسواق»؛ «از نشستن بی‌هدف در بازارها بپرهیزید.» [منبع دقیق حدیث یافت نشد]. بی‌خودی در بازار ننشینید. بی‌خودی نشستن در بازار و وقت گذراندن و چرخیدن. بعضی‌ها تفریحاً برای اینکه یک دوری بزنند به بازار می‌روند [و] می‌گویند برویم دلمان باز شود. بله، به قول آقا «پاساژ درمانی» بکنند [که] برویم دلمان باز شود. «ایاکم و مقاعد الأسواق فإنها محاضر الشیطان و معاریض الفتن»؛ «از نشستن در بازارها بپرهیزید، که آنجا محل حضور شیطان و در معرض فتنه‌هاست.» (نهج البلاغه، حکمت ۸۰ با اندکی تفاوت در لفظ). این‌جوری رفتن، محضر شیطان است و [انسان] به فتنه مبتلا می‌شود. اینجا محل عرضه فتنه است. یکی از فتنه‌هایش این است که آن‌چنان خرج بالا می‌آورند که در آن می‌مانند. بعد وقتی که در آن ماندند، زمین و زمان را لعن می‌کنند که اوضاع چرا این‌جوری است و چرا خلاصه ما نمی‌توانیم. هر وقت انسان دلش می‌خواهد [چیزی را بخرد] و نمی‌تواند، به او فشار می‌آید. لذا [اینجا] معاریض الفتن هم هست. ممکن است خانواده‌ها را از هم گسسته بکند. وقتی که می‌خواهد [و] نمی‌شود، [ناراحت می‌شود]. [لذا] می‌گوید بی‌خودی به بازار نروید. اگر چیزی لازم داشتید، کاری لازم بود، عیب ندارد؛ آن هم با ذکر [و] انسان مراقبت داشته باشد.

هشدارها و مصادیق فریب در بازار

یا در حقیقت یک روایت دیگری است از امام باقر (ع) که [می‌فرمایند]: «شر بقاع الأرض الأسواق، و هو میدان إبلیس، یغدو برایته و یضع کرسیه و یبث ذریته»؛ «بدترین مکان‌های روی زمین، بازارها هستند و آنجا میدان ابلیس است. صبحگاهان با پرچم خود به آنجا می‌آید، تخت خود را برپا می‌کند و فرزندانش را [در آنجا] پراکنده می‌سازد.» (الکافی، طبع‌الاسلامیه، ج ۵، ص ۱۵۶، ح ۱). آنجا شیطان رایاتش را بلند کرده و صندلی‌اش را آنجا گذاشته و کار گذاشته [و] نشسته است. [آنجا] محل سلطنتش است. و ذریه‌اش را هم، که همان روایت قبل بیان می‌کند، در تمام اطراف این بازار پخش کرده است.

«فبین مطفف فی قفیظ، أو طائش فی میزان، أو سارق فی ذراع، أو کاذب فی سلعته»؛ «یکی را وادار می‌کند کم‌فروشی کند، یا در ترازو دستکاری کند، یا هنگام متر کردن بدزدد، یا درباره کالایش دروغ بگوید.» (همان منبع). هی در دلش می‌اندازد [که] کم بفروشد، یا اینکه میزانش را دستکاری بکند، یا وقتی دارد متر می‌کند، سارق ذراع باشد؛ یعنی یک متر را ۹۵ سانت حساب کند [و] از سر متر یک خرده کمتر بگیرد. یا در خصوصیات کالا دروغ بگوید؛ آن‌جوری که هست [را نگوید و] بگوید این خارجی است در حالی که خارجی نباشد، یا بگوید داخلی است در حالی که [اینطور نباشد]. یعنی در [مورد] کالایش دروغ بگوید.

[شیطان] به این‌ها می‌گوید: «بروید سراغ این مرد که پدرش مرده است، در حالی که پدر شما زنده است.» یعنی [آنها را تشویق می‌کند که] بروید اینها را گول بزنید [چون سرپرست ندارند]. در حالی که [ای مؤمنان] پدر شما از دنیا نرفته که بی‌سرپرست باشید تا این [فروشنده] بخواهد سرتان را کلاه بگذارد. این هم جواب امام باقر (ع) است.

«فلا یزال مع أول من یدخل و آخر من یخرج»؛ «[شیطان] با اولین کسی که وارد بازار می‌شود [همراه است] و با آخرین کسی که خارج می‌شود.» (همان منبع). لذا هر کسی که وارد می‌شود، شیطانی همراه او وارد می‌شود. منتها اگر این [شخص] ذاکر باشد، در آنجایی که تمرکز شیاطین است، خدا هم [به] ذکر اثر [می‌بخشد]. لذا هر چه شیطان قوی‌تر است، معلوم می‌شود که آنجا ذاکر بودن اهمیتش خیلی بالاست. و اگر ضروری شد، آنجا انسان به قدر ضرورتی که لازم است بماند [و] ذاکر هم بماند، عبادتش هم افضل می‌شود، چون سخت‌تر است. به خصوص اگر کاسبی که لازم است در بازاری وارد بشود و کسب حلال بکند و رزق حلال برای خانواده‌اش ببرد، این شخص اگر در [مسیر] رزق حلال بماند، خیلی متفاوت است با کسی که باید مبتلا بشود و تسلیم بشود.

اخلاق تجارت اسلامی: از صداقت تا پرهیز از احتکار

من بعضی از روایت‌های دیگر را می‌خوانم. [از جمله] می‌فرماید که… از بعضی‌هایش هم انتخاب بکنم. بله، [در روایتی آمده است]: «المسلم أخو المسلم، لا یبیع من أخیه بیعا فیه عیب إلا بینه»؛ «مسلمان برادر مسلمان است؛ به برادرش کالای معیوبی را نمی‌فروشد مگر اینکه عیب آن را برایش بیان کند.» (الکافی، طبع‌الاسلامیه، ج ۵، ص ۱۶۱، ح ۲). اگر کالایش عیبی دارد، [باید بگوید]. یک کاسبی هست نزدیک خانه [ما]، [وقتی می‌خواهیم] یک چیزی بخریم، گاهی می‌گوید این را نخرید، این خوب نیست. مثلاً سبزی‌ها، می‌گوید سبزی امروز خوب نیست. حالا سبزی خراب هم می‌شود اگر نخرید. ولیکن می‌گوید سبزی امروز… می‌گوید من نمی‌توانم ببینم [شما ببرید] بعد در خانه به من فحش بدهد. از همین‌جا اگر خراب شود بهتر از این است که این ببرد. بارها شده مثلاً یک چیزی که خراب شدنی هم هست برایش، می‌گوید این را نخرید، این خوب نیست، این قسمتش خوب نیست، این را نبرید. این یکیش مثلاً [خوب نیست].

ببینید این تعبیر [چقدر زیباست]، می‌فرماید مسلمان برادر مسلمان است، [نباید کالای معیوب بفروشد مگر اینکه عیبش را بگوید]. خیلی کار سختی است ها! آدم بداند [کالایش] عیب دارد. مثلاً هندوانه آورده، هندوانه‌ها حالا خوب نیست. درسته! بخواهد به مردم بگه که هندوانه‌ها خوب نیست، خب کسی نمی‌خره. بعد چه می‌شود؟ بعد ورشکست می‌شود. خب خیلی سخت است، به خصوص اگر یک کسی مثلاً می‌رود [و] به طرف اعتماد می‌کند [و] می‌گوید آقا یک هندوانه خوبی بده. اون بنده خدا هم می‌بینه خب این بالاخره چیزی سرش نمی‌شود، می‌گوید خب چکار کنم؟ سه تا هندوانه می‌دهد، دو تایش را مثلاً از آن خراب‌ها می‌دهد، یکی‌اش را هم حالا متوسط می‌گذارد که بالاخره پول همه را [گرفته باشد]. خب این‌ها را در روایت دارد که اگر کسی به شما اعتماد کرد [و] از شما مشورت کرد، اگر خلاف آن را [بدانی، یا معامله را] انجام نده [و] بگو من نمی‌دانم، خودت بردار، یا اگر اعتماد کرد [و] شما برداشتی [باید بهترین را بدهی]. حالا به روایتش می‌رسیم.

یا [مثلاً می‌فرماید] اگر دارید یک چیزی را می‌فروشید، زیر و روش یک جور باشد. «من غش المسلمین فلیس منهم»؛ «کسی که با مسلمانان غش (دغل‌کاری) کند، از آنان نیست.» (الکافی، طبع‌الاسلامیه، ج ۵، ص ۱۶۰، ح ۱). اگر کسی با مسلمین غش بکند، یعنی زیر و رو را متفاوت کند… دیدید این جعبه‌ها را. من یک موقع به یکی گفتم که این کیسه‌های مثلاً بادمجان و خیار و این‌ها را که کیسه‌ای می‌کنند، چه‌جوری است که دور و برش خیلی قشنگ است؟ آن مغازه‌دار به من گفت از دور و برش بردار. گفتم چطور؟ گفت این‌ها [وقتی می‌چینند] یک چیز [خاصی] می‌گذارند. گفت خیلی جالب است، یک لوله مانند می‌گذارند، دور آن را خوب می‌ریزند، وسطش را خراب می‌ریزند. بعد گفت این‌ها بلدند. لذا تو از دور و برش برداری، این دور و برش خوب‌تر است. یعنی نگاهی که این‌ها می‌دانند چکار می‌کنند. گفت یک لوله می‌گذارند، خیار و نمی‌دونم بادمجان و این چیزها را، دورش را خوب‌ها را می‌گذارند که هر کس از هر طرفش نگاه می‌کند، از این‌ورش، از زیرش، از رویش، همه خوب است، اما وسط این‌ها چی هست؟ حالا این را شما هم یاد گرفتید! خلاصه وسطش جور دیگری است. یا جعبه را می‌بینی ردیف رو خیلی خوب است، بعد می‌بینی به زیرش که می‌رسی، می‌بینی ردیف‌های بعدی‌اش این‌جور [نیست]. می‌گوید این غش است. امیرمؤمنان (ع) می‌آمد در بازار [و] نگاه می‌کرد، دست می‌برد زیر بعضی کالاها ببیند زیر و رویش یکی هست یا نه. عمداً دست می‌برد زیر کالا. پیغمبر اکرم (ص) آمد یک جایی یک کالایی را دید، عجب این کالا قشنگ است! دیدید بعضی‌ها چقدر قشنگ [کالا را] می‌چینند؟ اصلاً خیلی زیبا. پیغمبر دید این خیلی زیباست، تحسینش کرد که انقدر [خوب کار کرده]. بعد به او وحی شد که زیرش را هم ببین. پیغمبر دست برد زیرش، دید اصلاً زیر و رو خیلی با هم متفاوت است، که او را در حقیقت توبیخ کرد.

یا اینجا می‌فرماید که: «لا یبع بعضکم علی بیع أخیه»؛ «هیچ یک از شما بر روی معامله برادرش معامله نکند.» [منبع دقیق حدیث یافت نشد، اما مضمون آن در کتب روایی متعدد آمده است]. اگر یک کسی وارد معامله شد، شما نروید در آن معامله. صبر کنید، اگر منصرف شد بعداً بروید. این‌ها مروت است، جوانمردی است، باعث می‌شود قیمت [شکسته نشود].

یا می‌فرماید: «من تمنی على أمتی الغلاء لیلة واحدة أحبط الله عمله أربعین سنة»؛ «هر کس یک شب برای امت من آرزوی گرانی کند، خداوند عمل چهل ساله‌اش را تباه می‌سازد.» [منبع دقیق حدیث یافت نشد]. خیلی سخت است این‌ها! آدم چیزی داشته باشد، محصولش الان… کشاورز است، می‌گوید کاش که الان قیمتش برود بالا. قیمتش برود بالا یعنی چی؟ یعنی به مردم فشار بیاید دیگر. آیا این دلال‌ها که دور و اطراف میدان‌ها کشیک می‌کشند تا یک چیزی را پیدا بکنند که این… این در حقیقت [کالایی] وارد نشود تا این را ارزان بخرند [و] گران بفروشند؟ می‌گوید اگر کسی برای امت من تمنا کرد که قیمتی گران بشود، حتی برای یک شب هم که این‌جور باشد، اعمال چهل ساله‌اش تباه خواهد شد. دیگر هر کسی در جای خودش می‌تواند بفهمد.

جایگاه تاجر صادق در روز قیامت

این هم از این طرفش: «التاجر الصدوق تحت ظل العرش یوم القیامة»؛ «تاجر راستگو در روز قیامت زیر سایه عرش [الهی] است.» (کنز العمال، ج ۴، ص ۵۴، ح ۹۴۷۳). چون خیلی سخت است، اگر باقی ماند، آن موقع همین عملش او را به سایه عرش در روز قیامت می‌برد. ظل عرش یعنی امان کامل. سایه عرش، چون آن روزی است که کسی سایه ندارد، اگر سایه‌ای باشد تحت ظل عرش باشد، یعنی امان کامل [دارد].

در روایت دیگری می‌فرماید، این هم خیلی عجیب است باز، از پیغمبر اکرم (ص): «التاجر الأمین الصدوق المسلم مع الشهداء یوم القیامة»؛ «تاجر امین، راستگو و مسلمان، در روز قیامت همراه با شهیدان است.» (مستدرک الوسائل، ج ۱۳، ص ۲۴۹، ح ۱۵۲۸۶). یعنی انقدر سخت است، چطور شهادت، منیت‌هایش همه محو شده، کسی که تاجر صدوق باشد، در بازار باشد ولی با صدق باشد، کاسب باشد اما [راستگو]، چون شیطان با آن پخش شدن و آن پا و به اصطلاح علم‌هایی که نصب می‌کند، یعنی تمام توانش را دارد به کار می‌گیرد [و] انسان هم آنجاها معمولاً کشیده می‌شود، [لذا] می‌گوید اگر کسی [اینگونه باشد، با شهدا محشور است].

کلیدهای سلوک در تجارت: رجحان در وزن و پذیرش اقاله

یا پیغمبر (ص) می‌فرماید که: «یا وزان، زن و أرجح»؛ «ای وزن‌کننده، وزن کن و [کفه را] سنگین‌تر بگیر (بچربان).» (الکافی، طبع‌الاسلامیه، ج ۵، ص ۱۵۵، ح ۳). وقتی وزن می‌کنی، یک خرده چربش کن. این روایت خیلی زیباست. یک خرده به اصطلاح پیمانه‌ات را سنگین‌تر بگیر. نه حالا یک جوری که… یک ذره، یک ذره که عیب ندارد، بگذار پیمانه، دو تا کفه ترازو، یک ذره این بیاید پایین. این یک ذره، وجود این را دارد عبادت می‌کند، عمل فروشش را [عبادی می‌کند]. چقدر این‌ها زیباست! همین مقدار، یعنی کانه این همین الان دارد با این کار عبادت می‌کند.

یا در روایت می‌فرماید که: «یا معشر التجار، إن التجار یبعثون یوم القیامة فجارا إلا من اتقی الله و بر و صدق»؛ «ای گروه تجار، همانا تجار در روز قیامت به صورت فاجر برانگیخته می‌شوند، مگر کسی که تقوای الهی پیشه کرده و نیکی و راستی ورزیده باشد.» (سنن الترمذی، ج ۳، ص ۵۱۵، ح ۱۲۱۰). یعنی اغلب به آن سمت کشیده می‌شوند. لذا اگر کسی در این کار وارد می‌شود، حتماً باید با خودش یک قید و بندهای جدیدی داشته باشد، بیشتری داشته باشد، تا محفوظ بماند. برای خودش یک عهد و پیمان‌هایی داشته باشد و مراقبت‌هایی داشته باشد [و] هر شب خودش را دوباره محاسبه کند [که] نکند امروز پایم سست‌تر شده باشد، نکند یک قدر عقب‌تر رفته باشم.

یا در روایت دیگری می‌فرماید: «من أقال نادما أقاله‌ الله یوم القیامة»؛ «هر کس [معامله] شخص پشیمانی را فسخ کند (و جنس را پس بگیرد)، خداوند در روز قیامت از گناهان او درمی‌گذرد.» [منبع دقیق حدیث یافت نشد، اما مضمون مشابه در منابع متعدد وجود دارد]. اگر یک کسی یک چیزی را خرید [و] پشیمان شد، به هر دلیلی، نه [اینکه کالا را] خرابش کرده، اصلاً پشیمان شد، اگر کسی اقاله‌اش را قبول کرد، برگرداندن [کالا] را قبول کرد، خدا هم او را نسبت به تمام اعمال زشتش [مورد اقاله قرار می‌دهد]. می‌گوید خدایا این‌ها را من اشتباه کردم، خدا می‌گوید باشد، قبول کردم. این هم چقدر زیباست! ولی نوع نگاه می‌تواند کاسبی را تبدیل به سلوک کند، کاسبی بشود سلوک الی الله. ولی خیلی سخت است ها! از مال گذشتن. بگو خلاصه صد تا نماز مستحبی بخواند حاضر است، اما بگو این را پس بگیر، می‌گوید نه، آخه این را من پس بگیرم، من به یک زحمتی فروختمش.

پنج خصلت ممنوع و ضرورت «فقه» قبل از «تجارت»

در روایت دیگری می‌فرماید: «من باع و اشتری فلیجتنب خمس خصال و إلا فلا یبع و لا یشتر: الربا، و الحلف، و کتمان العیب، و الحمد إذا باع، و الذم إذا اشتری»؛ «هر کس خرید و فروش می‌کند، باید از پنج خصلت بپرهیزد وگرنه نه بفروشد و نه بخرد: ربا، قسم خوردن، پنهان کردن عیب، ستایش هنگام فروش، و نکوهش هنگام خرید.» (الخصال، ج ۱، ص ۲۸۵، ح ۳۷). [یعنی] از ربا بپرهیزد، از قسم خوردن، [از] پنهان کردن عیبش، و از ستایش [کالا] وقتی دارد می‌فروشد. هی در حقیقت این را چکار کند؟ حالا بگوید این خوب است، ازش تعریف بکند. و [از] نکوهش [کالا] وقتی می‌خواهد بخرد. [دیده‌اید] وقتی در این جاهایی بودند که عمومی خرید و فروش می‌کنند، یک عده‌ای اصلاً دلال این کار هستند، بدون اینکه مردم بدانند. تا طرف بخواهد [چیزی را] بفروشد، می‌ریزند دورش، می‌گویند: این عیب دارد. به عنوان خریدار هم می‌روند، [یکی] می‌گوید این عیب دارد، آن [یکی] می‌گوید این عیب دارد. آن طرف یک دفعه اصلاً از حال می‌رود که [مثلاً] این ماشین… بعد یکی می‌آید یک قیمتی می‌گذارد، می‌بیند این همه عیب داشته، حالا که این دارد می‌خرد، بگذار بخرد از شرش راحت شوم. بعد که می‌خرد، می‌فهمد سرش کلاه رفته. از آن‌ور، وقتی [همان دلال‌ها] می‌خواهند بفروشند، این [خریدار] می‌رسد یک قیمتی می‌دهد، آن [یکی] می‌رسد یک قیمتی بالاتر می‌دهد، آن [دیگری] می‌رسد یک قیمتی… ما یک موقع سوار یک ماشین شدیم، دیدیم سه نفر [داخلش هستند]. چون از قم که می‌خواستیم بریم تهران، آن وقت‌ها ماشین طول می‌کشید تا پر شود. ما می‌رفتیم مثلاً صبر می‌کردیم یک ماشینی که می‌آید پرتر است یا گذری است سوار شویم. بعد می‌دیدیم بعضی ماشین‌ها سه تا در آن نشسته‌اند. گفتیم خب دیگر سه تا [هستند]، یکی هم ما می‌شینیم، یکی [دیگر] پیدا می‌شود. آن وقت پنج تا سوار می‌کردند، دو تا جلو سه تا عقب. خب رفتیم سوار شدیم. دیدیم نگو هر سه تای این‌ها راننده‌اند! عمداً می‌آیند می‌شینند در یک ماشینی، بعد خلاصه [از] ماشین‌های عقبی [بودند]. این‌ها وقتی من می‌نشستم، یکی‌شان پیاده می‌شد که جا دوباره باز باشد. دوباره یک خرده می‌گذشت، فکر می‌کردیم یک مسافر رفت پشیمون شد. می‌خواهیم حالا… یکی رفته، بعد یکی دیگر… از آن طرف یکی دیگر رفت. بعد کم‌کم دیدیم نه، اصلاً این خلاصه مثل همان بازارگرمی است که آن‌ها می‌کنند، این‌ها هم این مدلش را بلدند. می‌شینند در ماشین تا آن‌ها که عجله دارند بنشینند. بعدش هم که نشستی، دیگر نمی‌گذارند پیاده بشوی. آن‌ها را پیاده [می‌کنند] ولی اگر تو بخواهی پیاده بشوی، [می‌گویند] حاج آقا خلاصه شما چرا… ما کار… دیگر آدم در رودربایستی می‌ماند تا آخرش. این هم یک نوع کاسبی است دیگر. ببینید، هر جایی مطابق خودش بلدند کار را انجام بدهند.

[در ادامه روایت دیگری آمده است که خداوند همه گناهان را می‌آمرزد] الا کسی که مهریه [همسرش] را انکار کند یا مزد کارگر را غصب کند یا مرد آزادی را بفروشد.

[در روایت دیگری آمده است که] هر مردی که طعامی را بخرد و آن را چهل روز نگه دارد در حالی که می‌خواهد به واسطه آن، [قیمت‌ها] در بازار مسلمانان بالا برود، [مرتکب گناه بزرگی شده است]. حالا حساب کنید اگر یک موقع در بازار یک چیزی کم است، یک دفعه شروع کنند همه به خریدن که چه بشود؟ بگویند برای [خودمان] نگه داریم برای اینکه بعد می‌خواهد گران شود. آیا این هم از آن می‌شود یا نمی‌شود؟ می‌شود. لذا امام باقر (علیه السلام) است یا امام صادق (علیه السلام) است که می‌فرماید وقتی [مواد غذایی] کم شد، این‌ها چون [گندم] سالشان را قبلاً خریده بودند، حضرت به خادمش گفت ببر این‌ها را در بازار عرضه کن. گفت آقا ما این را برای سالمان خریدیم، از قبل هم خریدیم. گفت حالا از حالا به بعد دیگر جایز نیست حتی من این‌ها را داشته باشم. ببر عرضه کن. باشد، ما هم روز به روز می‌خریم. بعد هم [گفت] جو هم باهاش بخر، گندم و جو [با هم] بخر. چون گندم کم است، جو هم قاطی کن تا آن نان که به اصطلاح نامطلوب‌تر است، [پخته شود]. تا همین باعث بشه که فقط هم گندم [مصرف نشود]. می‌گوید می‌توانست [گندم تنها بخرد]. می‌گوید می‌توانم گندم تنها بخرم، اما این کار را بکنیم تا به مردم بیشتر برسد. این نگاه، نگاه دینداری است.

می‌فرماید: «الجالب مرزوق و المحتکر ملعون»؛ «واردکننده کالا (برای رفع نیاز مردم) روزی‌داده شده و احتکارکننده ملعون است.» (سنن ابن ماجه، ج ۲، ص ۷۲۸، ح ۲۱۵۳). کسی که یک جنسی را در بازار مسلمین وارد می‌کند تا قیمت پایین‌تر بیاید، تا در حقیقت مردم دسترسی پیدا کنند، [این شخص] مرزوق است. «الجالب» یعنی واردکننده؛ کسی که می‌آید وارد می‌کند تا مردم دسترسی پیدا کنند. می‌گوید این پیش خدای سبحان مرزوق است. اما «محتکر» مقابلش است؛ یک چیزی را می‌گیرد [و] حبس می‌کند، یا می‌بیند یک چیزی دارد کمیاب می‌شود، می‌رود از جاهای دیگر می‌آورد تا به کمیابی [دامن بزند]. این نگاه، نگاه جامعه و بازار مسلمانی است.

یا روایت می‌فرماید که: «البیعان بالخیار حتی یفترقا»؛ «خریدار و فروشنده تا زمانی که از هم جدا نشده‌اند، اختیار فسخ معامله را دارند.» (الکافی، طبع‌الاسلامیه، ج ۵، ص ۱۶۸، ح ۱). می‌گوید اگر خرید و فروش شده [و] هنوز از هم جدا نشده‌اند، این خودش یک اختیار فسخ [می‌آورد]. اگر خواست، پشیمون شد، [باید] قبول کرد. این هم که باز: «ویل لتجار أمتی من لا والله و بلی والله»؛ «وای بر تجار امت من از [قسم خوردن به] نه به خدا و آری به خدا.» [منبع دقیق حدیث یافت نشد]. این‌ها مبتلا هستند دیگر. یعنی در کاسبی‌هایشان قسم بخورند. و وای بر صنعت‌گران امت من از امروز و فردا کردن. یعنی خلاصه کار را زخمی می‌کنند. هی می‌گوید فردا، فردا. تاجرها چکار می‌کنند؟ قسم می‌خورند: «بلی والله» و «لا والله».

در یک روایت دیگری می‌فرماید اگر یک کسی مضطر بود، به لحاظ اضطرارش از او نخرید. نمی‌گوید از او نخرید ها! ولی آن جوری بخرید که منصفانه است. چون این بالاخره اضطرار دارد، باید بفروشد. تو نخری، [باز هم] مضطر است [و به] دیگری [می‌فروشد]. اما پیغمبر از بیع مضطر نهی کرد. نمی‌گوید تو اختیارش را داری [و او خودش] می‌فروشد دیگر. می‌گوید نه، اضطرارش این را به این [کار] کشانده. لذا تو سعی کن منصفانه، نه، بیشتر هم بخری، منصفانه به قیمت از او بخر.

یا [خطاب به] گروه قصابان [می‌فرماید] که حالا این در [مورد] گوشت است که هیچی. بله، یک روایت دیگری می‌فرماید که «الناجش خائن»؛ «کسی که [مصنوعاً] قیمت جنس را بالا می‌برد، خائن است.» [منبع دقیق حدیث یافت نشد]. این خائن به جامعه اسلامی است.

بعد روایت دیگری می‌فرماید [در مورد] خریدن اموال مسروقه، که بعضی‌ها خودشان را به ندانستن می‌زنند. ممکن است بروند یک جایی [و] بدانند این‌ها احتمال مسروقه بودنش زیاد است ها، اما بخرند. اینجا نهی شدید شده.

بله، در یک روایتی می‌فرماید اگر کسی کالایش را با قسم ضمیمه کرد [و] توانست بفروشد، یعنی اگر قسم نمی‌خورد فروش نمی‌رفت، در حقیقت آن قسم فروخته شده، نه کالا. دقت کردید؟ یعنی این خیانت کرده، [چون] کالایش را که در معامله غش داشته، با قسمش که ضمیمه کرده، فروخته است. این هم روایتی است که حالا اگر پیدایش می‌کردم خوب بود.

در روایت دیگری می‌فرمایید که سه [گروه] را بدون حساب وارد بهشت می‌کنند. یک [گروه] کیست؟ امام عادل. که چقدر مهم است امام [عادل]. [دوم] تاجر صادق یا تاجر صدوق. یعنی تاجر صدوق مثل عدالت امام، این‌قدر سخت است. و [سوم] شیخی که عمرش را در طاعت خدا فنا کرده باشد. سه تا دسته را آورده: کسی که تا آخر عمرش در طاعت باشد، تاجری که صدوق باشد، و امامی که عادل باشد.

یا آن روایت شریف که: «یا معشر التجار، الفقه ثم المتجر، الفقه ثم المتجر»؛ «ای گروه تجار، اول فقه (دانستن احکام) سپس تجارت، اول فقه سپس تجارت.» (الکافی، طبع‌الاسلامیه، ج ۵، ص ۱۵۰، ح ۱). [باید] قواعد تجارت را دانست. «التجارة تزید فی العقل»؛ «تجارت، عقل را زیاد می‌کند.» (تهذیب الاحکام، ج ۷، ص ۲، ح ۳). چون انسان باید تدبیر بکند، فکر بکند برای معامله‌اش، برای خریدش، برای فروشش. نمی‌گویم همین‌جوری بزن به [امان خدا]. نه، رویش حساب و کتاب بکن. حساب و کتاب کردن، عقل را زیاد می‌کند.

جسارت ممدوح در برابر جبن مذموم در تجارت

«التاجر الجبان محروم، و التاجر الجسور مرزوق»؛ «تاجر ترسو محروم است و تاجر جسور روزی‌داده شده است.» (نهج البلاغه، حکمت ۳۱ با اندکی تفاوت). اگر تاجری ترسو بود، ریسک‌پذیر نبود، این محروم است. منتها این ریسک‌پذیری غیر از این کارهایی است که الان می‌کنند که به اصطلاح معقول نیست. این‌ها معقول نیست. اما در خود آن‌هایی که معقول است، یک درجه [شخص] خیلی با احتیاط عمل می‌کند، یک درجه نه، جسارت [دارد]. می‌گوید جسارت در تجارت خوب است. این هم خیلی زیباست برای کسانی که می‌خواهند در تجارت [فعالیت کنند].

بله، این را هم بخوانیم تمام شود. [در روایتی آمده است:] «چهار دسته هستند که خداوند عزوجل در روز قیامت به آن‌ها نظر [لطف] می‌کند: کسی که [معامله] شخص پشیمانی را فسخ کند، یا به فریاد شخص گرفتاری برسد، یا برده‌ای را آزاد کند، یا جوان مجردی را به ازدواج درآورد.» [مضمون این روایت در منابع مختلف آمده است]. این چهار دسته را خدای سبحان نگاهشان می‌کند. نگاه خدا یعنی نجات. این هم خلاصه روایت دیگری است.

جمع‌بندی و ادامه بحث

بله، دیگر حالا وقت گذشت. ان‌شاءالله خدای سبحان… قواعد را عمداً روایتش را خواندم، [چون] این‌ها همه مبتلابه ماست. یعنی یک موقع خود تجارت است، یک موقع قواعد ارتباط در تجارت است. حالا ان‌شاءالله سعی می‌کنیم کم‌کم وارد خود ادامه آیات بحث المیزان بشویم. این بحث ادامه دارد. آیات دیگرش هم هست. آیات دیگرش خیلی جالب است ولی خب شاید دوستان، بعضی هم خسته شده باشند [و] بگویند که همان المیزان را ادامه بدهیم. حالا ما هم سعی می‌کنیم که… حالا این مدت این‌جوری شد، ان‌شاءالله بقیه المیزان را در محضر دوستان باشیم. بله، از سوره نساء، ادامه آیه سوره نساء را ان‌شاءالله در محضرشان از شنبه باشیم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *