سلام علیکم و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم واهلک اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.مقدمه: اهمیت بحث سرمایهگذاری و تولید
در بحثی که در محضر دوستان بودیم، که در رابطه با ارتباط با بحث سرمایهگذاری برای تولید و آیه ﴿…أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً…﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۵) بود، مباحث مختلفی ذکر شد. این روایت شریف را هم که روایت ابوذر است، چون در بحث ابوذر بودیم، [بنا داریم بررسی کنیم]. این روایت را از [کتاب] تسنیم جلد سی و سوم صفحه ۵۶ در محضرش هستیم. این روایت را قدریاش را میخوانیم. یک بحثی هم انشاءالله اگر فرصت بشود از همان کتاب «روایت تولید» که جمعآوری اندیشههای مقام معظم رهبری در بحث تولید است، انشاءالله در خدمت دوستان باشیم.
احتجاج ابوذر با خلیفه سوم بر سر بیتالمال
در روایتی که در اینجا ذکر شد، احتجاج ابوذر با خلیفه سوم بوده که لمّا امر عثمان بنفی ابیذر الی الربذه، بعد از این حکمی که میخواست [او را] تبعیدش بکند، دخل علیه ابوذر و کان لمتوکئا علی عصا؛ پیر شده بود و ابوذر عصا دستش بود و آمده بود و جلوی روی عثمان صد هزار درهم انباشته شده بود که از بعضی از نواحی حاکمیت اسلامی آورده بودند و دور و برش هم یک عدهای نشسته بودند [و] به این پولها خیره شده بودند؛ و اصحابه حوله ینظرون الیه و یطمعون فیها؛ [اصحاب] به او [عثمان] نگاه میکردند و امید هم داشتند که این پولها را به اینها بدهد، یعنی بالاخره با چشم طمع نشسته بودند. فقال ابوذر لعثمان: وقتی که ابوذر پیش عثمان آمد، از او سؤال کرد: «ما هذا المال؟» این پول چیست؟ قال عثمان: «مئة الف درهم حُملت الیّ من بعض النواحی»؛ صد هزار درهم [است که] از بعضی از نواحی حاکمیت به سوی من حمل شده است. «ارید ان اضم الیها مثلها [ثم اقسمها]»؛ میخواهم یک صد هزار درهم دیگری هم [بر آن افزوده شود و] بیاید، بعداً تقسیم کنم، [یعنی] زیادتر بشود تا بعد تقسیم کنم.
**ماجرای چهار دینار و نگرانی پیامبر (ص) **
ابوذر از عثمان سؤال کرد: «ایما اکثر؟ مئة الف درهم ام اربعة دنانیر؟» آیا صد هزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟ (صد هزار درهم یا چهار دینار؟ چهار دینار میشود چهل درهم، چون هر دیناری ده درهم است دیگر). صد هزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟ قال عثمان: «بل المئة الف درهم!» [عثمان گفت:] صد هزار درهم که بیشتر است. قال [ابوذر]: «اما تذکر انا دخلنا علی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عشاءً فوجدناه شاحبا حزینا؟» یادت میآید من و تو با هم پیش پیغمبر رسیدیم و شب بر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدیم [و] ایشان را رنگپریده و اندوهگین یافتیم؟ دیدیم پیغمبر شب که وارد شده بودیم خیلی ناراحت [بود]. بعد «فسلمنا علیه فلم یحر جوابنا.» وقتی سلام کردیم، جواب سلاممان را هم راحت نداد. «فلما اصبحنا عدنا الیه فرأیناه طلقا مستبشرا.» صبح که شد، [دوباره] پیش حضرتش رفتیم، ایشان را گشادهرو و شادمان دیدیم. «فقلنا له: بآبائنا و امهاتنا! دخلنا علیک البارحة و انت حزین، و اصبحنا الیوم و انت فرح مستبشر؟» [گفتیم:] پدران و مادرانمان فدایت! دیشب بر شما وارد شدیم [در حالی که] اندوهگین [بودید]، و امروز شما را شاد و خوشحال میبینیم؟ آنقدر [دیشب] ناراحت، حالا امروز اینقدر الحمدلله خوشحال! فقال: «نعم،» پیغمبر فرمود: «[آری]، قد بقیت عندی من فئ المسلمین اربعة دنانیر لم اکن قسمتها، و خفت ان یدرکنی الموت و هی عندی.» دیشب از بیتالمال چهار دینار پیشم مانده بود، نتوانسته بودم [آنها را] به مردم برسانم، [و آنها را] قسمت نکرده بودم و ترسیدم که مرگ برسد و من هنوز اینها را تقسیم نکردهام [و] به دست صاحبانش نرساندهام. «و قد قسمتها الیوم و استرحت.» [اما] امروز تقسیمش کردم و راحت شدم. [راحت شدم] از اینکه دیشب بوده، شب شده بوده، امکان تقسیم شاید شب نبوده، پیغمبر اکرم به خاطر اینکه شب را باید تا صبح با این پول مسلمانها [و] بیتالمال سر بکند، غصهدار بوده. بعد تو صد هزار درهم جلویت گذاشتی، بعد میگویی صد هزار درهم دیگر هم حالا تا برسد که کی برسد، چهجور برسد، زیادتر که شد، آن موقع تقسیم [کنم]؟
پاسخ کعب الاحبار و واکنش قاطع ابوذر
«فنظر عثمان الی کعب الاحبار»؛ اینجا عثمان جواب نداشت، نگاه کرد به کعب الاحبار و «قال له: یا ابا اسحاق! ما تقول فی رجلٍ ادّی زکاة ماله المفروضة، هل یجب علیه فیه شیء بعد ذلک؟» (ببینید این روایت تکه تکه در جاهای مختلف آمده، ولی این سیرش که در اینجا یکجا آمده، بالاخره نشان میدهد که این تکه روایت مثلاً قبلاً آمده بود) [عثمان] رو کرد به کعب الاحبار [و] گفت: «اگر کسی آن زکات واجب پولش را بدهد، دیگر چیزی به گردنش هست؟ هرچه پول را نگه دارد، هرچقدر باشد [اشکالی دارد]؟» کعب الاحبار هم جواب دادش که نه، هیچ چیزی به گردنش نیست. «قال [کعب]: لا، و لو اتخذ لبنة من ذهب و لبنة من فضة ما وجب علیه شیء.» [گفت: نه،] اگر یک خشت خانهاش را از طلا و یک خشت خانهاش را از نقره بسازد هم اشکالی ندارد، اگر که آن زکات واجبش را داده باشد. «فقال ابوذر و قد رفع عصاه:» بله؟ آنجا دارد: ابوذر عصایش را بلند کرد [و] «فضرب بها رأس کعب»؛ [آن را] کوبید بر سر کعب الاحبار. «ثم قال له: یا ابن الیهودیة الکافرة! انت تعلمنا دیننا؟» [و به او گفت:] «ای پسر زن یهودی کافر! تو میخواهی به ما دینمان را یاد بدهی؟» (چون کعب الاحبار تازه مسلمان شده بود). «ما انت و الشأن فی احکام المسلمین؟» تو را چه به اینکه بخواهی در احکام مسلمین نظر بدهی؟ «قول الله اصدق من قولک،» قول خدا صادقتر از قول توست، «حیث قال:» ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ (سوره شریفه توبه، ۹:۳۴). (که مفصل آیه را قبلاً در محضرش بودیم).
تهدید عثمان به قتل و پاسخ ابوذر
فقال عثمان: «یا اباذر! انّک شیخ قد خرفت و ذهب عقلک.» تو پیر شدی، خرفت شدی، دیگر عقلت نمیرسد که بخواهی در این حرفها نظر بدهی. «و لولا صحبتک لرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لقتلتک.» اگر نبود که از اصحاب پیغمبر هستی، حتی میکشتمت. [این نشان میدهد] هر کسی که اینجور میتوانست مقابل انحراف بایستد، آنقدر مخل بود برای حاکمیتی که قائل نیست به این مسائل، که حتی [حاکم] حاضر بود بکشد این را، چون این حرفها را میزند. «لقتلتک.» چون اختلال در کار آنها ایجاد میکرد. آن چیزی که تفکرشان بود، که تفکر سرمایهسالاری و سرمایهداری بود، را زیر سؤال میبرد. اینجور نبود [که فقط] مخالف باشد، [بلکه] مخالف جریان سرمایهسالاری بود، سرمایهداری بود. لذا حاکم میگوید اگر تو نبودی [که صحابی باشی، میکشتمت]. این هم که [میگوید] اگر نبودی تو اینجور، یعنی اگر از مردم نمیترسیدم که اینجا چیزی بگویند [و الّا میکشتمت]؛ همانجوری که تبعیدش کرد.
پیشبینی پیامبر (ص) در مورد فتنه و قتل ابوذر
که حالا در دنباله دارد، میگوید که، بعد آنجا دارد که: فقال [ابوذر]: «کذبت یا عثمان!» ابوذر به عثمان میگوید: تو دروغ گفتی! «لقد اخبرنی حبیبی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و قال لی:» به اصطلاح دوستم، حبیبم رسول خدا به من خبر داد [و فرمود] کسی تو را نمیتواند بکُشد. میفرماید: ««لا یفتنونک یا اباذر و لا یقتلونک»». [این از آن] اخباری بوده که پیغمبر به ابوذر داده بوده که تو کشته نمیشوی در انتهای عمرت، یعنی به قتل نمیرسی. «لا یفتنونک»؛ کسی هم تو را نمیتواند گمراهت کند، [نه] دچار فتنه و گمراهی میشوی، نه کشته میشوی. این هم یک کسی باید چقدر وجودش صلاحیت پیدا کرده باشد که پیغمبر اکرم اینجور آیندهاش را تضمین کند که نه به فتنه مبتلا خواهی شد، نه کشته خواهی شد.
**حدیث پیامبر (ص) در مورد حکومت بنیامیه (آل ابی العاص)**خب، بعد دارد: «و اما عقلی،» که گفتی عقلت خرفت شده و از بین رفته، «فقد بقی منه ما احفظ به حدیثا سمعته من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فیک و فی قومک.» آنقدر از عقلم باقی مانده که [به واسطه آن] حدیثی [را] حفظ [کردهام]. احادیث پیغمبر یادم هست. تو میگویی عقل [نداری]. عقل اگر یاد ماندن احادیث پیغمبر باشد، [آن را دارم]. اگر عقل آن چیزی است که شما قضاوت میکنید و معادلات و آن محاسبات شماست، البته آن را ندارم. این هم خلاصه نشاندهنده دو [نوع] عقل است: یک عقلی که [نزد] آنها عقل ابزاری است که محاسبات و معادلات آنها را میچرخاند؛ یک عقلی است که حاوی احادیث پیغمبر است، قرآن است، آیه قرآن را میداند، حدیث پیغمبر را میداند، اینها را میتواند در زندگیاش به کار بگیرد. اینها خط مشیاش را تعیین میکنند، نه مکر و حیله سیاسی و اقتصادی. اینجا دارد که: «و اما عقلی فقد بقی منه ما احفظ به حدیثا سمعته من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فیک و فی قومک.» آن هم احادیثی که در رابطه با تو و قوم توست. [عثمان] میگوید آن چیست؟ [ابوذر] گفت: «سمعته یقول:» ««اذا بلغ آل ابی العاص ثلاثین رجلا، اتخذوا مال الله دولا، و کتاب الله دغلا، و عباد الله خولا، و الفاسقین حزبا، و الصالحین حربا.»» (بحار الأنوار (ط دار إحیاء التراث العربی)، ج ۲۸، ص ۹۲ – با اندکی تفاوت در نقل الفاظ. ترجمه: «هرگاه خاندان ابوالعاص به سی مرد برسند، مال خدا را میان خود دست به دست میگردانند، کتاب خدا را وسیله فریب قرار میدهند، بندگان خدا را به بردگی میگیرند و با فاسقان همپیمان و با صالحان در جنگ خواهند بود.») [پیامبر فرمود] اگر اینها سی تن شدند، این وضعیت پیش خواهد آمد که اینها مال خدا را بین خودشان قرار میدهند، نمیگذارند از دستشان خارج بشود. ﴿…كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنكُمْ…﴾ (سوره شریفه حشر، ۵۹:۷) که در سوره حشر آمده که این [مال] نباید [فقط] بین دست چند نفر ثروتمند بچرخد. [این حدیث] چرخش بین اینها [را منع میکند]. میگوید پیغمبر پیشبینی کرد که اگر آل ابی العاص سی تن شدند، اینها نمیگذارند مال از بین خودشان خارج بشود. مال را بین خودشان، مال مسلمین را، آن هم نه مال خودشان را، مال مسلمین را بین خودشان میچرخانندش. خب حالا باشد، حالا چکار کنیم؟ بالاخره میگوید حالا بالاخره الان ما داریم میخوانیم فعلاً. حالا همین را بخوانیم تا ببینیم چه کسانی میخواهند تبعید بشوند؟ بله. «اتخذوا مال الله دولا». و کتاب خدا را [وسیله] نیرنگ میکنند با آن، سبب مکرشان میشود. «و عباد الله خولا». بندگان خدا را اینها به عنوان سرمایه و مال خودشان میبینند که باید عبدها باشند. «و الفاسقین حزبا»، فاسقین را حزب خودشان قرار میدهند، «اما و الصالحین حربا»، صالحین را از دور خودشان پراکنده میکنند، اینها را در حقیقت بیمال و بیثروت میکنند، فقیر میکنند.
شهادت امیرالمؤمنین (ع) بر صدق گفتار ابوذر
فقال عثمان: «یا معشر اصحاب محمد! هل سمع احد منکم هذا من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)؟» [آیا] کسی دیگر غیر از این، حدیث را از پیغمبر شنیده؟ فقالوا (آنها هم دور و بر همان [عثمان]، بالاخره اصحابش بودند دیگر): «ما سمعنا هذا من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم).» نه، ما یک همچین چیزی را نشنیدیم. فقال عثمان: «ادعوا لی علیا.» خب برویم امیرالمؤمنین علی [علیه السلام] را بیاوریم (او البته میگفت علی). فجیء بامیرالمؤمنین علیه السلام. فقال له عثمان: «یا اباالحسن! انظر ما یقول هذا الشیخ الکذاب؟» (اینجا کلمه «هذا الشیخ الکذاب» تکرار شده بود که طبق دستور حفظ شد). فقال امیرالمؤمنین (علیه السلام): «مه یا عثمان! لا تقل کذاب.» به ابوذر نگو کذاب. «فانی سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول:» ««ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء من ذی لهجة اصدق من ابی ذر.»» (الأمالی (للطوسی)، طبع دار الثقافة، ص ۵۸۶، ح ۱۲۱۲. ترجمه: «آسمان سایه نیفکنده و زمین در بر نگرفته [شخصی] راستگوتر از ابوذر را.») کسی راستگوتر از ابوذر زیر آسمان کبود زندگی نکرده (البته بعد از حضرات معصوم علیهم السلام). فقال اصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): «صدق ابوذر، و قد سمعنا هذا من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم).» [اصحاب] گفتند: ابوذر راست گفت و ما این حدیث را از پیغمبر شنیدیم. (یعنی اصحاب دیگری آمدند غیر از آنهایی که دور عثمان بودند، اینها گفتند ما شنیدیم. حالا اینکه [منظورشان این بود که] ما شنیدیم، یا [اینکه تصدیق] کلام امیرالمؤمنین را [میکردند که] ما این را شنیدیم که [ابوذر] راستگوست و دروغگو نیست، لذا هر کلامی که میگوید صادق است.) چنانچه ما الان در روایات داریم که مثلاً مراسیل ابن ابی عمیر مثل چه میماند؟ مثل مسندات دیگران میماند. چون راستگوییاش به حدی است که از ضعیف اصلا نقل نمیکند. یک همچین چیزی اگر پیش بیاید، آن موقع یک همچین تصدیقی [معتبر است]. یا مثل آنجایی که پیغمبر فرمود که شهادت به اصطلاح خزیمة ذوالشهادتین؛ درست گفتم؟ ذوالشهادتین، یک شهادتش مثل دو تا شهادت است، از بس که این [شخص] راستگوست که اگر این شهادت یک نفر بدهد، [به اندازه] شهادت دو تا حساب میشود (که حالا قصهاش هم جالب است سر جای خودش). لذا میشود فردی از جهت اطمینان به نقطهای برسد، به جایی برسد که معصوم (علیه السلام) او را تضمین کند، کلام او صدق باشد، حتی اگر دیگری هم این را نشنیده باشد، همین کلام کفایت میکند از این [جهت]. لذا اینجا دارد که: بله، خزیمة بن ثابت، بله بله، خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین. که آن در آن شهادتی بود که بر [له] پیغمبر داد و اینها.گلایه ابوذر از دنیازدگی اصحاب
«فبکی ابوذر عند ذلک.» ابوذر اینجا گریه کرد. قال: «ویلکم! تمدّون اعناقکم الی هذا المال؟» وای بر شما! همه شما نشستید جلوی این پول گردن میکشید که ببینید به کدامتان داده میشود؟ آن موقع اینجوری حرف میزنید؟ یعنی کسی که مبتلا به دنیا شد، حرفش آلوده به دنیاست. تکذیب و تصدیقش آلوده به دنیاست. این را نیاورید برای تصمیمگیریهایتان. نگاه این آلوده به دنیاست. نگاه این [شخص] منافع شخصی در آن خوابیده. اگر یک کسی را خواستید مدیر اقتصادی بکنید، [اگر] منافع شخصی برای او در کار، برای خودش باشد، این نمیتواند برای جامعه اسلامی چکار بکند؟ برنامهریزی برای جامعه اسلامی [نمیتواند بکند]. بله، یک کار تولیدی برای خودش داشته باشد، موفق هم باشد عیب ندارد. اما کسی که منافع خودش را به بیتالمال مسلمین گره بزند، بعد هم بخواهد این برنامهریزی کند برای بیتالمال مسلمین، این منافع با این برنامهریزی و این به اصطلاح منصب، تناسب ندارد. [تعبیر] خیلی [زیبایی است] که [در این] حرف [نهفته است]. گریه کرد ابوذر [و گفت]: «ویلکم! اظننتم انی اکذب علی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)؟» وای بر شما! شما شهادت میدهید که من بر پیغمبر دروغ بستم به خاطر این میلتان که به این مال دارید که از این بهره ببرید؟ مرا نسبت دروغ میدهید که تا از این بهره ببرید؟ ببینید این چقدر بیان زیباست برای برنامهریزی در نظام اسلامی! کسی که چشم به منافع در نظام تجارت است یا [به] منافع بیتالمال مسلمین چشم طمع دوخته، این نمیتواند برنامهریز باشد. این نمیتواند مسئول باشد در آنجا. اگر او توانست از آن چشم بدوزد، چاهش را پر کرد که به او دلبسته نباشد، البته این را به کار میگیرند در صورتی که متخصص باشد.
استدلال ابوذر بر ثبات قدم خود پس از پیامبر (ص)
بله. «اظننتم انی اکذب علی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)؟» [سپس] «نظر الیهم فقال: من خیرکم؟ قالوا: انت خیرنا.» به آنها نگاه کرد [و] گفت: چه کسی از همه شما بهتر است؟ اینها گفتند: کی از ما؟ کی بهتر است؟ تو بگو کی بهتر است. گفت: [نه]، من خودم بهتر از شما هستم. ابوذر میگوید. فقال [عثمان]: «انت تقول انک خیرنا؟» تو میگویی تو بهتر از همه ما هستی؟ قال: «نعم،» من میگویم آری. «خلّفت حبیبی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فی هذه الجبة و هو عنی راض.» من با همین لباس [و همین حالت] حبیبم پیغمبر را در حقیقت درک کردم و با همین لباس پیغمبر از من جدا شد در حالی که از من راضی بود. یعنی تغییری در وضع من از قبل [از] زمان پیغمبر تا الان ایجاد نشده. اما شما ببینید اول انقلاب تا حالا چقدر تغییر در وجودتان ایجاد شد؟ چقدر منزلهاتان و جاهتان و زندگیتان و وضعیتتان تغییر کرده؟ من با این حالم از پیغمبر جدا شدم، در حالی که پیغمبر از این وضعیت من راضی بود. الان هم همانجوری هستم. لذا من بهترین شما هستم. چون شما تغییر کرده وضعتان، از بیتالمال ارتزاق کردید، برداشتید، مصرف کردید که وضعتان اینجور شده. الان شما اینجوری نبودید زمان پیغمبر. استدلال را میبینید؟ چقدر در بیان زیبا دارد استدلال میکند. میفرماید که: «خلّفت حبیبی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فی هذه الجبة و هو عنی راض، و انتم قد احدثتم احداثا کثیرة.» شما خیلی تغییر کردهاید از زمان پیغمبر تا حالا، خیلی فرق کردهاید. «احداثا کثیرة.» چیزهای جدید در وجودتان، زندگیتان اصلاً از این رو به آن رو شده. لذا پیغمبر معلوم نیست از شما دیگر راضی باشد. آنجوری که پیغمبر را ترک کردید، آنجوری نماندهاید. این هم خلاصه چقدر [مهم است] اینکه وضع انسان [از] ابتدایی که وارد حاکمیت اسلامی میشود تا وقتی که در حقیقت از این حاکمیت میخواهد خارج بشود و مدتی بوده، تغییر پیدا نکرده باشد، همانجوری که وارد شده باشد مانده باشد، ارتزاق، سوءاستفاده و رانتی از حاکمیت پیدا نکرده باشد. «و سائلکم الله عن هذه الاحداث و لا یسألنی.» خدا از شما درباره این تغییرات سؤال خواهد کرد. من که کارهای نیستم که [بخواهم سؤال کنم]، اما از من سؤال نمیکند. چرا؟ چون من تغییر نکردهام. من همان چیزی بودم که بودم. «و لا یسألنی.» از من چیزی [نمیپرسد]، چون تغییر نکردهام، تفاوت نکردهام، سؤال ندارم. حساب من روشن است. «حاولوا ان تحاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا.» یکیاش همین است. حساب من روشن است. اما شما با این تغییرات، این همه تغییر کردهاید، چهجوری میخواهید جواب بدهید؟ محاسبه دارد.
تبعید ابوذر به ربذه
فقال عثمان: «یا اباذر! اسألک بحق رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) الّا ما اخبرتنی بشیء اسألک عنه.» قسمت میدهم به رسول خدا، یک چیزی سؤال میکنم از تو، به خاطر پیغمبر تو جواب بده. فقال ابوذر: «و الله! لو لم تسألنی بحق رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لاخبرتک، فکیف اذا سألتنی به؟» به خدا قسم! [حتی] اگر به حق پیغمبر از من قسم نمیخوردی [و] از من سؤال میکردی، من همانجور راست جوابش را میدادم. [این قسمت نیاز به توضیح بیشتر دارد: ابوذر میگوید حتی اگر قسم نمیدادی هم راست میگفتم، چه رسد به اینکه قسم دادی. اما گوینده در ادامه تفسیری ارائه میدهد:] یعنی نگاه به خودشان میکنند که میبینند شاید قسم به پیغمبر دل را تکان بدهد تا راست بگوید. یعنی اصل بر این است که راست نگوید مگر اینکه قسمی باشد. دلش [ابوذر] میگوید: قسم لازم نیست به من بدهید، من حرفم حرف راست است. با قسمش و بیقسمش یکی است. مثل شما نیستم که با قسمش و بیقسمش ممکن است تفاوت بکند. اینها همهاش درس است ها! همهاش درس است. یعنی یک روایت است، ولی تمامش در این محاوره یک دُر [از] در حقیقت تفکر را القا میکنند که اگر انسان یک جایی در محضر [دیگران] بود و دیگران میدیدند، جوری رفتار بکند، ولی وقتی تنها بود جوری دیگری رفتار بکند، این مثل همان جایی است که قسمش بدهند ممکن است یک چیزی را درست بگوید، اما قسم نخورد، ممکن است که جور دیگری بگوید. بعد آنجا دارد که خب بپرس. فقال: «ای البلاد احب الیک ان تکون فیه؟» کدام شهر است که دوست داری [که] پیش تو از همه محبوبتر است [که در آن باشی]؟ [ابوذر] گفت: آن شهر؟ گفت: مکه. [چون] مکه حرم الله و حرم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است. «اعبد الله فیه حتی یأتینی الموت.» من در آنجا عبادت خدا میکنم تا مرگم برسد. بعد دارد: فقال [عثمان]: «لا، و لا کرامة لک.» نه، آنجا نمیشود. قال [ابوذر]: «المدینة؟» [اگر مکه نمیشود،] مدینه؟ حرم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) [است]. قال [عثمان]: «لا، و لا [کرامة].» آنجا هم نمیشود. فسکت ابوذر. فقال عثمان: «ای البلاد ابغض الیک؟» کدام جا برای تو از همه مبغوضتر است در بین همه بلاد؟ [ابوذر] قال: «الربذة.» ربذه برایم از همه بدتر است. چرا؟ «التی کنت فیها علی غیر دین الاسلام.» [چون آنجایی است] که قبل از اسلام [و] در غیر دین اسلام در آن بودم. ببینید چقدر وجودش، اصلاً همه چیز وجودش بر این است که قبل از اسلام و بعد از اسلام وجودش را تعریف میکند. میگوید بعد از اسلام مکه و مدینه برای من محبوب است. چون اینها چه هستند؟ من با اسلام اینجا بودم، با پیغمبر و قرآن و خدا اینجاها زندگی کردهام. آنجایی که وطنم هست، اما مبغوض است چون من آنجا کافر بودم. آن دوران کفرم است. یاد دوران کفرم میافتم. میگوید: الربذة. بعد آنجا دارد که: [عثمان پرسید] «از کجا مبغوض است؟» [ابوذر پاسخ داد] «الربذة التی کنت فیها علی غیر دین الاسلام.» فقال عثمان: «فسر الیها.» آنجا تبعیدت میکنم که بدترین [جا] باشد. یعنی از خودش پرسید که کجا بروی از همه برایت سختتر و مبغوضتر است، آنجا را پرسید. [اول] پرسید کجا محبوبتر است تا نفرستدش. بعد پرسید کجا مبغوضتر است، اینجا در حقیقت فرستادش.
پیشگویی دقیق پیامبر (ص) درباره وقایع زندگی ابوذر
قال ابوذر: «قد سألتنی فصدقتک و سأسألک فاصدقنی.» تو سؤال کردی، من راستش را گفتم. من هم سؤالی از تو میکنم، تو هم راست بگو. قال [عثمان]: «نعم.» قال [ابوذر]: «اخبرنی لو انّ قوما من اعداء الدین اسرونی ثم قیل لک: بماذا تفدینی؟» به من خبر بده اگر من را با یک عدهای برای جنگی بفرستی و بعد مشرکین [یا دشمنان دین] مرا اسیر کنند، [و از تو بپرسند] چقدر حاضری برای دیه من بدهی تا فدیه من را بدهی [و] مرا آزاد کنند؟ [آیا] ثلث مالت را حاضری [بدهی]؟ گفت: آری. [آیا] نصف مالت را حاضری [بدهی]؟ گفت: آری. آری. [آیا] تمام مالت را حاضری بدهی [تا] مرا آزاد کنند؟ گفت: آری. اینها را گفت. بعد قال ابوذر: «الله اکبر!» قال [عثمان]: چه؟ یک دفعه انگار همان چیزی بود که او [ابوذر] میخواست بگوید. برایش [روشن شد]. قال [ابوذر]: «اخبرنی حبیبی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یوما فقال:» حبیبم پیغمبر روزی به من گفت: ««یا اباذر! کیف انت اذا اخرجت من المدینة؟»» (در برخی نقلها: کیف انت اذا قیل لک ای البلاد احب الیک… اما مضمون یکی است و ادامه ماجرا را پیامبر پیشگویی کرده بودند). همه واقعه را پیغمبر برایش گفته بود. گفت پیغمبر به من گفت: «از تو میپرسند کجا را دوست داری؟ میگویی مکه. بعد میگویند نمیشود. [میپرسند] کجا را بیشتر باز دوست داری؟ میگویی مدینه. میگویند نمیشود. [بعد] میگویند کجا را در حقیقت دشمن داری؟ میگویی ربذه. میگویند [و او میگوید] میفرستیمت آنجا.» بعد میگوید که: «فتقول: الربذة التی کنت فیها علی غیر دین الاسلام…» اینها را میگویی. «فقال لی.» [ابوذر میگوید:] از پیغمبر سؤال کردم: «و أنّی کائن هذا؟» این حتما شدنی است؟ قال: «ای و الذی نفسی بیده.» [فرمود:] آری، قسم به آنکه جانم در دست اوست. یعنی این جزو قضای الهی است یا قدر است؟ تغییرپذیر است یا نه، قضا است [و] قطعی است؟ پیغمبر [فرمود]: نه، این جزو قضای الهی [و] قطعی است [و در مورد] تو محقق خواهد شد. بعد فقلت: «یا رسول الله! افلا اضع سیفی هذا علی عاتقی؟» آیا آنجا شمشیر بکشم؟ پیغمبر فرمودند: نه، شمشیر نکش. ساکت باش، عیب ندارد. آنجا تو سکوت کن، نمیشود شمشیر بکشی.تطبیق آیات قرآن بر ماجرای ابوذر و عثمان
دنباله روایت دارد، بعد میگوید که دنبالش [پیامبر فرمود]: ««و قد انزل الله فیک و فی عثمان آیة.»» پیغمبر به من فرمود که در مورد تو و عثمان آیهای در قرآن نازل شده. که این آیه را در (سوره شریفه بقره، ۲: ۸۴-۸۵) اینجور در این روایت میفرماید که: فقال: قوله… پرسیدم: «ما هی یا رسول الله؟» آن آیه چیست؟ حضرت فرمودند: قوله تعالی: ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لَا تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلَا تُخْرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنتُمْ تَشْهَدُونَ﴾ (سوره شریفه بقره، ۲:۸۴). بعد دنبالش [آیه ۸۵] خیلی آیه زیباست: ﴿ثُمَّ أَنتُمْ هَٰؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقًا مِّنكُم مِّن دِيَارِهِمْ﴾. عدهای از شما را از مکان خودشان چکار میکنند؟ آواره میکنند. ﴿تُخْرِجُونَ فَرِيقًا مِّنكُم مِّن دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِم بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ﴾ [یعنی بر آنها] غلبه میکنند، منتها غلبه با اثم و عدوان، کینه و دشمنی و گناه. ﴿وَإِن يَأْتُوكُمْ أُسَارَىٰ تُفَادُوهُمْ﴾ اگر شما اسیر بشوید، [شما را] حاضرند فدیه بدهند در مقابل شما، ﴿وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ…﴾ (سوره شریفه بقره، ۲:۸۵). آیه را، شأن نزول را، یعنی خوب اقرارها را از عثمان گرفت که اگر خلاصه مرا اینجور تبعید میکنی با این شرایط، بعد هم خلاصه اگر مرا اسیر کنند در یک جایی با مثلاً جمعی از مسلمانها، حاضری فدیه بدهی؟ گفته: آری. بعد آیه را آورده که اینها از خانه و کاشانهتان، آوارهتان میکنند، اما حاضرند اگر اسیر هم شدید، در مقابل شما چکار بکنند؟ فدیه بدهند تا آزاد بشوید، در حالی که این [اخراج] محرم [است]. چقدر آیه را تطبیق میکند! چقدر پیغمبر به ابوذر فرمایشات اختصاصی داشته! این شخصیت را چقدر باید دوست داشته باشیم. خب این روایت یک روایت خوبی بود در مکالمات مختلفی که بین عثمان و ابوذر بود. [منبع اصلی و دقیق این روایت با این تفصیل در پایگاه جامع الاحادیث یافت نشد، اما مضامین و بخشهای مختلف آن در کتب متعدد حدیثی و تاریخی ذکر شده است. گوینده به تسنیم، ج ۳۳، ص ۵۶ ارجاع داده است].
تحلیل انتقادی: اتهام سوسیالیسم به ابوذراین کتاب «روایت تولید» را که خدمت دوستان یک بار دیگری معرفی کرده بودم، حتماً دوستان [تهیه کنند]. بله. برای همین [تخطئه ابوذر] استفاده میشد. منتها مربوط به اینکه اینها صیت ابوذر را در این جریان به کار گرفتند، آن کوبیدن [و تخطئه کردن ابوذر بود]. به طوری که در روایت دارد، یک نقلی از تاریخ نقل کردهاند که ابوذر قسمت اول آیه [کنز] را شنیده، اما بعداً رفت ربذه. [در حالی] که ابوذر نرفت ربذه، زمان پیغمبر رفت ربذه [و برگشت]. [گفتند:] بقیهاش را نشنید. ناسخش را نشنید. [و چون] نشنیده، حرفش حجت نیست. یعنی متهمش کردند به اینکه تو بعضی [احکام] را میدانی، بعضی را نبودی، ما همه را بودیم. این یکی. یا اینکه متهمش کردند ابوذر را به [عنوان] «مسلمان سوسیالیست» اخیر، یعنی در همین سدههای اخیر، کتاب نوشتند که ابوذر مسلمان، چه؟ سوسیالیست مسلمان! ترجمه کردند این کتاب را. دیدهاید؟ یعنی تفکر ابوذر تفکر اسلامی نیست! تفکر اقتصادیاش تفکر سوسیالیستی [و] تفکر کمونیستی [است]. اعتقاداً مسلمان است، ولی عملاً و اقتصاداً فعلش چیست؟ سوسیالیستی. این تخطئه بدتر از آن تخطئهای بود که نسبت به ابوذر در زمان صدر اسلام شد. یعنی ناخواسته بعضی از روشنفکرها در دامان این جریان سوسیالیستی که در دورهای [رواج] گرفته بود و برای خودش یک ارزشی و اهمیتی داشت، برای اینکه ابوذر را بزرگ بکنند، ابوذر را جلوه بدهند، آمدند گفتند ابوذر سوسیالیست است در تفکر. چنانچه مجاهدین خلق رسیدند به این جریانی که گفتند ما باید در مبارزه سوسیالیست باشیم، تفکر [اعتقادی] مسلمان باشیم، عیبی ندارد. سوسیالیسم است که تفکر مبارزه را میتواند به ما بدهد. اسلام نیست. اینها آمدند تفکر اقتصادی ابوذر را سوسیالیستی گرفتند. گفتند عیبی ندارد، یک مسلمانی است که… این خدشه و ضربهای که به ابوذر زدند و کتاب را به عنوان کتاب روز آوردند، این یعنی تطهیر کسانی که با ابوذر آن موقع درگیر شدند! یعنی آنها تفکر و روششان اسلامی بود، اما ابوذر، اعتقادش اسلام بود، اما عملش و مشیاش چه بود؟ سوسیالیستی بود! او التقاط داشت، این را از آنور گرفته بود، آن را از این طرف گرفته بود. اهل التقاط بود. لذا برای بزرگ کردن بعضی از افراد، گاهی آدم دچار خطای استراتژیکی میشود که راهبردی برایش [طراحی کرده]. آدم گاهی به خطای استراتژیکی مبتلا میشود که ابوذر را سوسیالیست نشان میدادند.
اهمیت شناخت ابوذر واقعی و مبارزه او با سرمایهسالاری
ابوذر سوسیالیست دیگر به کار نمیآید. ابوذری که در حقیقت مکتب و مذهب اقتصادیاش بر اساس مکتب سوسیالیستی باشد، اخذ از او کرده باشد، این دیگر به کار اسلام نمیآید. این همان بهتر که اصلاً نباشد. اما آن ابوذری که راوی احادیث پیغمبر است، امیرالمؤمنین مدافعش است، پیغمبر فرموده راستگوتر از او زیر آسمان و روی زمین نیست، این ابوذر به درد میخورد که در مواقعی که عدهای اینجور مال مسلمانها را فقط بین خودشان به چرخش درآوردند، این بلند شود قیام کند و بتواند آرامش اینها را به هم بزند.
معرفی کتاب «روایت تولید» و اهمیت آن
این کتابی هم که عرض کردم، کتاب بسیار خوبی است. مثلاً در یک قسمتی از این کتاب، که نمیدانم آن دفعه قبل عرض کردم یا نه، [آمده که] پیغمبر اکرم وقتی وارد مدینه شدند، چارهاندیشیهای بسیاری در مسائل اقتصادی کردند.
تدابیر اقتصادی پیامبر اکرم (ص) در مدینه: تأسیس بازار مسلمانان
از جمله اینکه خب یهود آنجا حاکمیت اقتصادی در مدینه داشتند. یهود هم که همیشه میدانید در مدار اقتصادی قدرتمند و قوی هستند. لذا در اقتصاد شهره آفاق و انفس از قدیم بودهاند. میگوید پیغمبر آمد اول در بازار یهود یک قسمتی را از بازار برای مسلمانها انتخاب کرد. همین مقدار را هم یهود زیر بار نرفتند و لذا پیغمبر از اینجا آن [بازار] را به قسمت دیگری منتقل کرد. چون اینها با انحصارگریهایشان و شایعاتشان نمیگذاشتند بازار [شکل بگیرد]. بعد پیغمبر دید نه، اصلاً اینها با اینکه مدینه حاکمیت پیغمبر بود، اما قدرت اقتصادی [دستشان بود و] حاکم بودند. مسلمانها مصرفکننده بودند. یک بازار جدیدی را پیغمبر توسط یک نفر شناسایی کرد. آن بازار را به پا کردند. شرط آن بازار را هم این گذاشتند که کسانی که به اینجا میآیند، کسی حق مالکیت بر هیچ جایش را پیدا نمیکند. بلکه هر کسی صبح اول وقت درآمد، هر نقطه بهتری را که میخواست، میتوانست انتخاب بکند. تا شب مال اوست. فردا صبح دوباره [باید انتخاب کند]. در حقیقت بازار را وقف کرد به این عنوان که [در] این بازار کسی نمیخواهد اجاره بدهد. کسی نمیخواهد در اینجا حق تقدمی در کاری داشته باشد.
راهکارهای پیامبر (ص) برای رونق بازار مسلمانان و تضعیف بازار یهود
تا [بازار] با این کار شروع شد. میگوید این بازار به طوری شد، در راه انتخابش هم مکانش جزو بهترین مکانها بود، به طوری که کاروانهایی که وارد مدینه میشدند مجبور بودند اول از اینجا رد شوند تا به بازار یهودیها برسند. پیغمبر سر راه این کار را کرد تا اول بر این [بازار] وارد بشوند و بسیاری از کالاها اینجا فروش میرفت [و دیگر] به بازار یهودیها نمیرسید. بعد هم یک تدبیر دیگری را اندیشید که بین این بازار و بازار یهودیها مسیر باز بود، مثل بیابانی باز باشد. پیغمبر دستور خانه ساختن داد، آنجا یک سری خانه ساختند که مسیر کاروان وقتی به اینجا میرسد، [و] میخواهد به بازار یهودیها برسد، دور بشود. به طوری که خیلیها منصرف بشوند که اینجا [که] رسیدند، دیگر نخواهند آنجا بروند، دوباره بار و بنه را جمع کنند و دوباره بخواهند ببرند. یعنی یک تدبیر کامل! بعد هم در این بازار کاری کرد که هر کسی وارد میشود امکان باراندازی داشته باشد که تحت الحفظش باشد، یعنی بارش محفوظ باشد. هر جای بازار میخواهد برود، بتواند باراندازش را تحت نظر داشته باشد. یعنی یک شرایط تسهیلگری در این رابطه ایجاد کرد. طولی نکشید، شاید مثلاً به یکی دو سال، بازار مسلمانها از بازار یهودیها بالاتر رفت. بعد حتی بازار مکه را تعطیل کرد. (یعنی سه تا بازار معروف؟ مکه معروف بود از صدها سال قبل به عنوان بازار عکاظ و بازارهای دیگر). بازار مسلمانها در مدینه برتر شد. بازار جهانی شد.
اهمیت تجارت در مکه و مدینه و تدابیر تولیدی پیامبر (ص)
چون در مدینه و مکه هم، عمدتاً به خصوص در مکه، امکان کار تولیدی نبود. چون زمینهایش غیر ذی زرع بود. کشاورزی امکان نداشت. دامداری خیلی سخت بود در آنجا چون زمینها سنگی بود و چیزی روییده نمیشد. لذا تجارت در مکه و مدینه حرف اول را میزد. تولید در حقیقت مرتبه نازلتری داشت. بعد تدبیری که پیغمبر برای تولید هم اندیشید، ببینید، یک کار [مهم بود].
تأکید بر عدالت در بازار: ماجرای آتش زدن خیمه
حتی آمد در این بازار دید یک کسی یک پارچهای، خیمهای زده. پیغمبر دستور داد – با اینکه از افراد اصحابش هم بود – آن خیمه را آتش زدند که حق اولویت برای کسی ایجاد نشود. [این اصل] کم کم تثبیت بشود. [مانند اینکه] دوران امیرالمؤمنین هم این ایجاد شد. نه، [اینکه] از سر تجار مالیات نگیرند، بلکه برای راهاندازی تولید و تجارت ابتدائاً تسهیلاتی قائل شدند.
جمعبندی و خاتمه
حالا انشاءالله در وقت مناسب نکات دیگری را از آن نقل میکنیم. خیلی زیباست. توجهات زیبایی دارد که به کار امروز ما میآید. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.