سلام علیکم و رحمة الله
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
در محضر سوره فتح و آیه بیست و ششم این سوره هستیم که می فرماید:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَ كَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَ أَهْلَهَا وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا ﴿٢٦﴾.
این آیات که آیات نزدیک پایان سوره فتح هست و این سوره شریف مطالب بسیاری زیادی را در رابطه با جریان عظیم صلح حدیبیه و برکاتی که بعد از آن برای مسلمان ها پیش آمد، در انتهای سوره یک تحلیل زیبا از زاویه دیگری را هم در مسئله دارد بیان می کند که چه باعث شد که کفار جلوی حرکت این عمره مسلمان ها را بگیرند با اینکه مسلمان ها قصد جنگ نداشتند و به قصد جنگ نیامده بودند و عمره هم در نظر همه چه کفار، چه دیگران محترم بود و برای همه آزاد بود. کسی حق منع از عمره را نداشت. چون خود کفار و مشرکین هم جریان عمره را برای مکه روا می دانستند و جزء سنت های ابراهیمی می دانستند و اصلاً خودشان را مدافع این می دانستند. خودشان را کلیددار و آن سقایت کعبه را شرف می دانستند برای خودشان. خدمت به زائرانی که برای عمره می آیند را این ها برای خودشان کمال می دانستند که همه از هر جایی که هستند توجهات جلب بشود به اینجا و بیایند. تجارتشان هم بر همین اساس استوار بود، اما مجبور شدند بر خلاف آن سیره و سنتی که داشتند در مقابل این حرکت عمومی یک تقابلی نشان بدهند که مسلمان ها امکان عمره برایشان پیش نیاید. خدای سبحان این را تحلیل می کند که چه باعث شد که این ها این مانعیت را ایجاد کنند. تعبیر را دقت کنید. إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا. کسانی که کفر ورزیدند این إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ یعنی این از درون این ها نشأت گرفت که یک تعصبی که آن تعصب هم تعصب در قلب های این ها… ببینید خون از قلب جریانش دائماً به اصطلاح محقق می شود و آن حرارت خون از قلب است که دائماً دارد چه می شود؟ در تمام بدن پمپاژ می شود و جاری می شود. آن موقع در این نگاه می فرماید حمیة که از همان گرما و از همان حالت به اصطلاح داغی که شکل می گیرد که با قلب هم نسبت پیدا می کند، این گرمی و داغی که یک تعصبی را به دنبال می آورد، حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ است.
حمیة معلوم می شود دو قسم دارد. گاهی تعصب دینی صحیح و تعصب صحیح است، غیرت صحیح است که انسان در راه دفاع از ارزش ها به کار می گیرد. این حمیت صحیح است، اما حمیتی را که آمده فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ ، بلا فاصله بیان می کند حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّة که این حمیت صحیح نیست. این تعصب باطل است که این تعصب باطل نشأت گرفته از چه؟ از آن در حقیقت گرمای درونی این ها که به جهت باطلی قرار گرفت که خون ها در رگ هایشان به جوش آمد. تعصبشان گل کرد در اینجا به تعبیری که می گویند. این نگاه که این تعصب تعصب جاهلی بود را خدای سبحان با چند چیز که جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا. این ها اولاً آن چه که نشأت گرفته از این ها تعصب بوده. بعد هم تعصب هم جاهلی بوده. بعد هم این تعصب جاهلی منشأش چه بود؟ إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا بود. یعنی مقابله این ها با خدا. پس در مقابل خدا قرار گرفتن این ها که کفر است منشأ یک تعصبی شد که آن تعصب هم جاهلی بود. آن وقت این باعث شد منع کنند مسلمان ها را از اینکه به سمت در حقیقت حجشان و عمره شان کار برایشان امکان پذیر باشد. مقابل این آن موقع حالا می آید مؤمنان را تصویر می کند. ببینید این حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ همیشه امکان پذیر است. فقط ما در رابطه با غائب و دوران صدر اسلام و آن دوران نبینیم. حمیت جاهلیه همیشه امکان پذیر است و این حمیت جاهلیه اگر شکل بگیرد این حمیت جاهلیه باعث می شود مثالش را شاید بتوانیم این طوری بزنیم که مثال خوبی است. وقتی که زبیر در جنگ با امیرمؤمنان علیه السلام قرار گرفت در جنگ جمل، در جنگ جمل بعد از آن که امیرمؤمنان علیه السلام یک بار با زبیر ملاقات کرد قبل از اینکه جنگ آغاز بشود، به زبیر فرمود زبیر اگر چیزی را یادت بیاورم که بفهمی بر باطل هستی آیا حاضر هستی دست از جنگ برداری؟ زبیر گفت آری قسم خورد که بله. اگر بفهمم که بر باطل هستم برمی گردم. امیرمؤمنان یاد جریان جوانی شان انداخت که این ها چون تقریباً زبیر با امیرمؤمنان هم سن بودند که یادت است که در آن دوران جوانی وقتی با هم بودیم، پیغمبر اکرم رسید به ما به تو فرمود زبیر علی را دوست داری؟ گفتی چرا دوست نداشته باشم و تعریف کردی. آنجا پیغمبر به تو فرمود زبیر بترس از روزی که در مقابلش قرار می گیری و تو بر باطل هستی. زبیر گفت یادم آمد به خدا یادم آمد و برمی گردم. قسم خورد که برمی گردم. برگشت درون لشکرشان که بساطش را جمع کند برگردد. عبدالله بن زبیر را دید که فرزندش است. عبدالله به او گفت زبیر چرا می لرزی؟ چرا حالت این طوری شده؟ گفت امیرمؤمنان چیزی را یادم آورد حالا تعبیر ما علی بن ابی طالب او گفت. چیزی را یادم آورد که فهمیدم بر باطل هستم. لذا می خواهم برگردم. عبدالله به او گفت مگر کسی از تو باور می کند؟ این همه راه مردم را کشاندی آوردی اینجا بعد حالا بگویی الان یک چیزی یادم آمد که فهمیدم بر باطل هستم؟ همه می گویند که زبیر علی را دید، ابّهت علی را که دید ترسید. از این به اصطلاح این عظمت و ابّهت علی است که دارد جنگ را ترک می کند. کسی باور نمی کند که تو چیزی یادت افتاده. چون زبیر آن شجاعت حمیتش بود، تا کنون هم اگر می گفتند زبیر در حقیقت شجاع است، این معلوم می شود اینجا که این شجاعت در وجود زبیر یک شجاعت ممدوح نبوده، بلکه یک شجاعتی بوده که چون مردم برایش ارزش قائل بودند، برای مردم این طوری مهم جلوه می کرد، لذا گفت چه کنم؟ قسم خوردم که برمی گردم. عبدالله بن زبیر گفت کاری ندارد. اگر قسم خوردی کفاره اش را می دهی و همان جا گفت من کفاره قسم را هم به عهده می گیرم، الان انجام می دهم که زبیر اینجا حمیت جاهلیه اش که نسبت داده بشود به اینکه ترسو است که در مقابل امیرمؤمنان ترسید. اینجا بین ایمان و ترس چه را انتخاب کرد و اینکه متهم به ترس بشود؟ با اینکه یقین کرد بر باطل است ماند و لیکن نخواست عنوان ترس بر او در حقیقت صدق بکند. معلوم می شود آن دورانی هم که عنوان شجاعت بر او صدق می کرد، به عنوان نگاه الهی نبود. این حمیت جاهلیه است در وجود انسان گل می کند که گاهی برای ما هم ممکن است نمونه های مختلفی داشته باشد که پیش بیاید برایمان در حد ما، ولی آن حمیت یعنی از روی یک جهالتی باشد نه از روی یک حقیقت و ایمانی باشد.
در مقابل این حمیت جاهلیه که برای این ها پیش آمد فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى. سه چیز را خدای سبحان در مقابل آن سه چیزی که برای آن ها ذکر کرد، برای مؤمنین ذکر می کند. اولاً أَنْزَلَ اللَّهُ. خدا نازل کرد. در مقابل إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا که از درون خودشان جوشید، این أَنْزَلَ اللَّهُ. از جانب خدا نازل شد. سکینه اش را خدا نازل کرد بر این ها. در مقابل آن حمیت جاهلیه که باعث آن اضطراب و آن حالت جوش و خروش آن ها شد، خدا اینجا آرامش را بر قلب مؤمنین و رسولش نازل کرد و به دنبال این سکینه و این در حقیقت از طرف خدا بودن که خود این خیلی کار را اراده این ها را، حال این ها را الهی می کند وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى. کلمه تقوا را هم خدا برای این ها ملازم قرار داد. یعنی اگر قبل از این مراتب تقوا در کار بود یا حال بود برای بعضی از مراتب تقوا برای این ها، اینجا ملازم شد برای این ها. کلمه تقوا را گاهی آن کلمه توحید گرفتند که توحید در وجود این ها تثبیت شد. این یک بیان است. گاهی کلمه تقوا را به تعبیر مرحوم علامه طباطبائی روح ایمان گرفتند که روح ایمان در وجود این ها مستقر شد. یعنی ایمان مستقر پیدا کردند. تا قبل از این ایمان مستودع بود. یعنی ممکن بود که چه باشد؟ گاهی با یک مثلاً چیزی از این ها جدا بشود، اما با این حالی که در صلح حدیبیه راضی شدند به آن کاری که پیغمبر کرد و آن نتیجه ای که محقق شد، اینجا خدا هم أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى. کلمه تقوا را برای این ها ملازمشان قرار داد. وَ كَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَ أَهْلَهَا. در حالی که این ها احق به کلمه تقوا بودند و اهل کلمه تقوا بودند. این أَحَقَّ بِهَا وَ أَهْلَهَا بعضی ها فرمودند ممکن است کسی دو نفر باطل باشند. هردو باطل باشند، اما یکی باطل تر است، یکی باطل. اگر ما مجبور باشیم که کاری را انجام بدهیم به یکی از این دو نفر رأی بدهیم، این ها اهلش نیستند، اما یکی از این ها احق است از دیگری. پس أَحَقَّ بِهَا یک به اصطلاح بیان دارد. می تواند اهل نباشند اما چه باشند؟ اما احق باشد از دیگری به این عنوان که ما الان اگر به این رأی بدهیم که باطل در مقابل باطل تر وظیفه ای را انجام داده باشیم؛ اما یک موقع هست که هردو بر حق اند، هردو اهلیت دارند، اهل تقوا هستند، احق منتها یکی از این دوتا باشد. یعنی آنی که به این کار سزاوارتر است.
پس در اینجا می فرماید وَ كَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَ أَهْلَهَا. یعنی می خواهد بیان کند که به لحاظ ذات اولی کفار و مشرکین هم کلمه تقوا را می توانستند داشته باشند. می توانست برای آن ها هم باشد. از جانب خدا حد نخورده آن مسئله، اما این ها خودشان با دست خودشان این را محروم کردند خودشان را. لذا كَانُوا مؤمنان أَحَقَّ بِهَا وَ أَهْلَهَا. به لحاظ فطرتشان هردو اهل بودند. به لحاظ عملشان این ها فقط به اصطلاح حق هستند. وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا. هرچند آیه نکات بسیار دیگری دارد، اما به همین مقدار قناعت بکنیم. ان شاء الله وارد آیه بعد بشویم.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.