بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین.
مقدمه و اهمیت آیه کنز
در ادامه بحثی که ذیل آیه کنز در سوره توبه داشتیم، مرحوم علامه بحث را در ضمن مبحث کنز اینجور ادامه دادند که یکی از آن مباحث مهم آیه کنز در تاریخ، مقابلههای ابوذر با جریان به اصطلاح صدر اسلام در بحث آن کسانی است که قائل به این بودند که کنز مانعی ندارد و دنبال تعبیر و تفسیر از این آیه بودند که منافات با اعمالشان پیدا نکند که قصرها و کاخها و گنجها را ذخیره میکردند. کسی بهشان خرده وارد نکند. از جمله این بود که معاویه با شعار اینکه مال خداست و خلیفه، خلیفه خداست، پس هرگونه تصرفی از خلیفه در مالش جائز است. این را برای مردمی که تازه مسلمانند و اولاً خبر از آن حقایق و آن لطائف دین نداشتند، با این شعار خیلیها در حقیقت پذیرفته بودند. اما یک کسی مثل ابوذر را میخواستند در آنجا تا در حقیقت با شجاعت و با دقت، هم شجاعت هم دقت. گاهی شجاعت هست اما دقت نیست. حرف ولی الهی را خراب میکنند، ضایع میکنند. اما ابوذر با شنیدن از پیغمبر و از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و نقل از پیغمبر با این نگاه، خلاصه به مقابله با اینها آمد و لذا نگذاشت اجماع اینها در تاریخ شکل بگیرد که در تاریخ ثبت شود و این مسئله که سنت پیغمبر اینگونه بوده است.
مقابلهها با انحرافات صدر اسلام
اگر این مقابلهها نبود یا مثل آن مقابله ابی بن کعبی که به اصطلاح در قبال برداشته شدن آن واو در حقیقت شمشیرش را کشید و گفت: «اگر این واو را نگذارید با شمشیر من خلاصه قیام میکنم» (اگر این واو را نگذارید با شمشیر من خلاصه قیام میکنم). این چون از کاتبین وحی بود و از جمله آن ۷۰ نفری هم بودند که در آن به اصطلاح بیعتی که با پیغمبر انصار کردند که در سال سیزدهم بعثت در مکه جزو آن ۷۰ نفر هم بود و از آن طرف هم کاتب وحی و بلکه جزو قرا معروف که سیدالقرا مثلاً بهش نام داده بودند. خب این اثر گذاشت در اینکه جرأت نکنند که اختلاف شدیدتر بشود در زمان خلیفه سوم که اگر این اختلاف جدیتر میشد ممکن بود پایههای حاکمیتشان لرزان بشود. لذا از خیر برداشتن واو که (يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ) این را در حقیقت به عنوان یک کلام جدیدی قرار بدهند نه به اصطلاح توصیف به اصطلاح اهل کتابی که آنها (الَّذِينَ يَكْنِزُونَ) هستند. آن را در کنار اینکه این هم مسلمانها را شامل بشود، هم اهل کتاب را شامل بشود، این واو این دلالت را ثابت میکرد. لذا ببینید اینها یک دستکارهایی بود که یک سنت باقی را حتی در که خود اهل تسنن هم اینها را نقل کردند و لذا به عنوان یک جریان مقبول واقع شد این مسئله. این جریانسازی در تاریخ و نقش در جریانسازیها یک مسئله مهمی است که گاهی به ظاهر ساده است. اما تا تاریخ است این کاری که انجام شده ثمربخش و نتیجهدار است. این کار عظمت دارد که یک کسی بایستد، تبعیدش هم بکنند، ربذه هم بفرستندش، اما در عین حال امیرمؤمنان هم بدرقهاش بکند یعنی مورد رضای امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسین علیهم السلام بوده که اینها در بدرقه او به ربذه هم شرکت بکنند با اینکه نهی شده بود کسی ابوذر را بدرقه بکند برای رفتن به ربذه. ولی اینها رفتند تا تأیید فعلش را و آن کلام به اصطلاح مهمی که از پیغمبر اکرم که «صادقتر از ابوذر آسمان ندیده در زیر [این] آسمان و در بین رعیت» (صادقتر از ابوذر آسمان ندیده در زیر این آسمان و در بین رعیت). که این نگاه، خلاصه تثبیت کاری را که ابوذر داشت به دنبال داشت.
تحلیل نگاه معاویه به مال و خلافت
خب این مسئله که کار معاویه خیلی حساب شده بود که مال را مال خدا بداند و خلیفه را خلیفه خدا بداند و لذا تصرف در مال را تصرف چی بداند؟ خلیفه خدا بداند. هر جوری که دلش میخواهد. همچنان که ما برای خدا قید نمیزنیم خدا چیکار بکند، آن موقع اینها با خلیفه خدا دانستن خودشان و مال را مال خدا دانستن هیچ قیدی را نمیخواستند بپذیرند در حالی که ابوذر آمد گفت مال المسلمین است و لذا آنجا هم خرج کردنش قوانین و قاعده و سنت دارد مطابق آنچه که پیغمبر و قرآن فرمودند.
رد ادعای معاویه در مورد مال مسلمین
خب در اینجا (وَأَمَّا هَؤُلَاءِ فَإِنَّمَا كَانُوا يَقُولُونَهُ دَفْعًا لِاعْتِرَاضِ النَّاسِ عَلَيْهِمْ فِي صَرْفِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ) (و اما اینها، پس جز این نیست که آن را میگفتند برای دفع اعتراض مردم بر آنها در مصرف کردن مال مسلمین). اینها برای اینکه دفع کنند اعتراض مردم را در اینکه مال مسلمین را در (سَبِيلِ شَهَوَاتِهِمْ وَ بَذْلِهِ فِيمَا لَا يُرْضَى لَهُ) (راه شهواتشان و بخشش آن در چیزی که برای آن مورد رضایت نیست) هر جوری که دلشان میخواست بذل میکردند، به هر کی میخواستند بدهند. برای اینکه دفع کنند این اعتراض مردم را و منع اینکه اینها این مال را از اهل و مستحقش [گرفتهاند]. چون وقتی این مال به غیر پرداخت میشود حتماً از اهلش بازداشته شده. اینجور نیست که فقط به غیر پرداخته شده باشد بلکه از آن کسانی که اهلیت این را داشتند و برایشان [بوده]، از آنها گرفته شده تا به اینها پرداخت شده. میفرماید که (أَنَّ الْمَالَ لِلْمُسْلِمِينَ تَصْرِفُونَهُ فِيمَا تَصْرِفُونَهُ) (که مال برای مسلمین است، آن را در آنچه مصرف میکنید، مصرف میکنید). آن خلیفه (فِي غَيْرِ سَبِيلِهِمْ) (در غیر راه ایشان). (فَيَقُولُونَ إِنَّ الْمَالَ مَالُ اللَّهِ وَ نَحْنُ أُمَنَاؤُهُ فَنَرَاهُ نَعْمَلُ فِيهِ بِمَا نَرَاهُ) (پس میگویند: مال، مال خداست و ما امینان او هستیم، پس ما صلاح میدانیم که در آن به آنچه میبینیم عمل کنیم). (فَاسْتَبَاحُوا بِذَلِكَ مَالَ اللَّهِ) (پس با این کار مال خدا را حلال شمردند). بازی کردن با مال خدا اینجوری است. یعنی هوا و هوس خودشان را در تقسیم مال مسلمین به خرج دادند (كَيْفَ شَاءُوا) (هر طور که خواستند). (وَسَيَنْتِجُونَ بِهِ صِحَّةَ عَمَلِهِمْ فِي ذَلِكَ) (و با آن، در این کار، صحت عمل خود را نتیجه خواهند گرفت). با این مقدمه میخواستند که عملشان را چیکار بکنند؟ تصحیح کنند که بگویند: کسی اعتراض نکند به ما. (أَرَادُوا وَ هُوَ لَا يَنْتِجُ إِلَّا خِلَافَهُ) (اراده کردند و آن نتیجهای جز خلاف آن نمیدهد). در حالی که این در حقیقت خلاف آن چیزی که مقصود الهی بود را اینها انجام دادند. (وَ مَالُ اللَّهِ وَ مَالُ الْمُسْلِمِينَ بِمَعْنًى وَاحِدٍ) (و مال خدا و مال مسلمین به یک معنی است). این دو تا یک حقیقت بودند. (وَقَدْ أَخَذُوهُمَا) (و آنها را گرفتند) که اینها را مقابل هم قرار بدهند (لِمَعْنَيَيْنِ اثْنَيْنِ يَدْفَعُ أَحَدُهُمَا الْآخَرَ) (برای دو معنی که یکی، دیگری را دفع میکند).
نگاه امام به مردم در مقابل نگاه ابزاری
که اگر در راه خدا دارد صرف میشود یعنی در راه مردم صرف نمیشود. این بحث ریشهداری است. خیلی نگاه [مهمی است]. ببینید امام نگاهش به جریان مردم خیلی نگاه عظیمی است. به صحنه آوردن مردم را هم با آن نگاه الهیاش یک توانایی ویژه برای امام بود که خیلیها قبول نداشتند و ندارند. نوع نگاه به مردم را بعضیها ابزاری میبینند برای رسیدن به هدف. بعضیها مقصد و مقصود و موضوع میبینند که بودن مردم موضوعیت دارد برای رسیدن به اهداف نه فقط ابزار برای رسیدن باشد. آنی که ابزاری میبیند وقتی که از آراء مردم و یا حضور مردم استفادهاش را کرد بعدش خیلی کاری دیگر به مردم ندارد تا دفعه بعد. اما آن که موضوع میبیند برای حضور مردم و نگاه الهی را بر این قرار داده، نه اینکه فقط نگاه شخصش باشد، نگاهش این است که خدای سبحان برای مؤمنان ارزش قائل شده. درست است ممکن است مؤمن خطا هم بکند، اشکال هم پیش بیاید اما در کل بودن و حضور مؤمنان نفعش بیش از آن است که مؤمن به کار گرفته نشود. غیر از آنکه اگر درست به مؤمن نگاه بشود، حضور مؤمن درست در حقیقت به کار گرفته بشود، خطایش هم کم میشود. نمیگوییم که بیخطا میشود اما خطا کم میشود. این نگاه را امام به اصطلاح به شدت داشتند و همین طور خلاصه مقام معظم رهبری همین نگاه را دارند. اما شاید توی نگاه به اصطلاح آن حالا دیگران، دیگران که میگوییم یعنی بزرگان دیگر، این نگاه به این شدت و حدت نیست و همینطور سرایت کرده توی بین ما هم گاهی نگاهمان به اینجور نیست. این فرق میکند با آنجایی که بگوییم مردم رأیشان رأی اسلام را محقق میکند. حکم مردم و میل مردم حکم را معین میکند. این نیست. این اینجور نیست که بگوییم مردم هرچی گفتند همان حق است. معلوم است که این را نمیخواهند بگویند. اما اینکه مردم در جایی حاضر باشند، این حضور مردم به دنبالش حضور بالاتر دین و ایمان را میتواند به دنبال بیاورد. این مردم یعنی مؤمنین. اما اگر نباشند، دین و ایمان هم حضورش کمرنگ میشود. این نگاه متفاوت است با افراط و تفریطی که توی مسئله است. بعضیها آنچنان شدت برای این مسئله قائلند در حضور مردم که حضور مردم را اصل و اساس حتی حکم دین میدانند. اگر مردم نپسندیدند، حکم را بگذار کنار. اگر پسندیدند، حکم را انجام بده. این افراطی که حکم را مردم تعیین کنند یا تفریطی که نقشی برای مردم قائل نباشد غیر از یک سیاهی لشکر. بین این که مردم نقششان در اقامه دین قوی است اما دین، دین است. احکام دین، احکام دین است. خداست که حکم میکند اما در عین حال مردمند که اقامه دین را میکنند. این نقش را امام و آقا به شدت قبول دارند و بعضاً میبینید که ما آنجور این نگاه را نداریم.
تفسیر غلط آیه کنز و مقابله ابوذر
ببینید همین جا هم وقتی که مال را مالُ اللَّهِ دانستند و مَالُ اللَّهِ را با مَالُ الْمُسْلِمِينَ از نگاهی که ابوذر دارد یکی دانستن، نمیگذارد تفسیر غلطی صورت بگیرد که معاویه بگوید مال مالُ اللَّهِ است. در نتیجه من هم خلیفةالله هستم. من هر جوری که تصرف بکنم در اختیار من است چون مَالُ اللَّهِ است و مردم در این حقی ندارند. اما یک موقع شما میگویید مال، مَالُ اللَّهِ است، درست است اما خدای سبحان مردم را عیال خودش میداند. لذا عیال خدا، واجبالنفقه خدای سبحان هستند. پس آن چه که مَالُ اللَّهِ است در راستای مَالُ الْمُسْلِمِينَ باید صرف بشود نه غیر از این، نه هوا و هوس و امیال شخصی که باید اشد [با آن برخورد کرد]. این نگاه را باید تصحیح کرد.
مناظره ابوذر و معاویه
بعد میگوید که میفرماید که: (وَ لَوْ كَانَ مُرَادُ مُعَاوِيَةَ بِقَوْلِهِ الْمَالُ مَالُ اللَّهِ هُوَ صَحِيحٌ مِنْ مَعْنَاهُ لَمْ يَكُنْ مَعْنًى لِخُرُوجِ أَبِي ذَرٍّ مِنْ عِنْدِهِ وَ نِدَائِهِ فِي الْمَلَإِ مِنَ النَّاسِ بَشِّرِ الْكَانِزِينَ بِكَيٍّ فِي الْجِبَاهِ وَ كَيٍّ فِي الْجُنُوبِ وَ كَيٍّ فِي الظُّهُورِ) (و اگر مراد معاویه از قولش که مال، مال خداست، از نظر معنا صحیح بود، خروج ابوذر از نزد او و ندای او در میان مردم که بشارت ده کنزکنندگان را به داغی در پیشانیها و داغی در پهلوها و داغی در پشتها، معنایی نداشت). بعد از اینکه باهاش گفتگو کرد، ابوذر آمد توی خیابان، آن جریان. حالا خیابان که ما میگوییم خیابان، دیگر کوچه بازار و آنجا در حقیقت این آیه را زمزمه و بلند ندا میکرد که «بَشِّرِ الْكَانِزِينَ بِكَيٍّ فِي الْجِبَاهِ وَ كَيٍّ فِي الْجُنُوبِ وَ كَيٍّ فِي الظُّهُورِ» (بشارت ده کنزکنندگان را به داغی در پیشانیها و داغی در پهلوها و داغی در پشتها). یعنی برداشت و تضمین آیه: بشارت بدهید کانزین را به داغی که در پیشانی اینها، پشت اینها و جنب اینها قرار داده میشود. کانزین را بشارت بدهید. یعنی اعتراضش را از بعد از گفتگوی با معاویه به اینکه اینها کانزین هستند، اینها اهل کنز هستند، آیه را در در اینجا شاهد آورد.
تحریف آیه کنز و نقش ابی بن کعب
(إِلَّا أَنَّ مُعَاوِيَةَ قَدْ قَالَ) (جز اینکه معاویه گفته است). میگوید حتی این مسئله هم بود که معاویه به ابوذر گفت: (إِنَّهُ يَرَى أَنَّ آيَةَ الْكَنْزِ خَاصَّةٌ بِأَهْلِ الْكِتَابِ) (او معتقد است که آیه کنز مخصوص اهل کتاب است). آن واو را حذف کرد معاویه در برداشت که (وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ) واو (وَ الَّذِينَ) که اینجا عطف به (إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ) آن در حقیقت (إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ) دو تا موضوع میشوند نه اینکه در حقیقت (إِنَّ الْأَحْبَارَ وَ الرُّهْبَانَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ) که آن احبار و رهبان (الَّذِينَ يَكْنِزُونَ) باشند. نه. این واو را اینها حذف میکردند. میگوید سبب بدبینی بیشتر ابوذر هم همین برداشتی بود که از آیه اینها میخواستند با حذف واو ارائه بدهند. (أَنَّ مُعَاوِيَةَ قَدْ قَالَ لِأَبِي ذَرٍّ إِنَّهُ يَرَى أَنَّ آيَةَ الْكَنْزِ خَاصَّةٌ بِأَهْلِ الْكِتَابِ وَ رُبَّمَا كَانَ مِنْ أَسْبَابِ سُوءِ ظَنِّهِ بِهِمْ إِصْرَارُهُمْ عِنْدَ كِتَابَةِ مُصْحَفِ عُثْمَانَ عَلَى حَذْفِ الْوَاوِ مِنْ قَوْلِهِ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ حَتَّى هَدَّدَهُمْ أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ بِالْقِتَالِ) (اینکه معاویه به ابوذر گفت که او معتقد است آیه کنز مخصوص اهل کتاب است و شاید از اسباب بدگمانی ابوذر نسبت به آنها، اصرارشان هنگام نوشتن مصحف عثمان بر حذف واو از قول خدا: یکنزون الذهب، بود تا جایی که ابی بن کعب آنها را با جنگ تهدید کرد). که عرض کردیم که ابی بن کعب را حدیثش را چند صفحه قبل آورده که در آنجا دارد که در صفحه کتاب ما میشود صفحه ۲۵۶ که آنجا حدیثش این است که (فِي الدُّرِّ الْمَنْثُورِ) (در الدر المنثور) آنجا [همچنین] (وَ أَيْضًا أَخْرَجَ ابْنُ جَرِيرٍ عَنِ الْبَاقِرِ) (و نیز ابن جریر از باقر [علیهالسلام] روایت کرده است) (أَنَّ عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ لَمَّا أَرَادَ انْتِخَابَ الْمَصَاحِفِ أَرَادُوا أَنْ يُنْزِلُوا هَذِهِ الْوَاوَ الَّتِي فِي قَوْلِهِ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ قَالَ أُبَيٌّ لَتُلْحِقَنَّهَا أَوْ لَأَضَعَنَّ سَيْفِي عَلَى عَاتِقِي فَلَمَّا رَأَوْا ذَلِكَ فَعَلُوا فَلَحِقُوا الْوَاوَ) (که عثمان بن عفان هنگامی که خواست مصحفها را [جمعآوری و] انتخاب کند، خواستند این واوی را که در قول خدا: یکنزون الذهب و الفضة، هست حذف کنند. ابی گفت: حتماً آن را اضافه میکنید وگرنه شمشیرم را بر دوشم میگذارم. پس هنگامی که این را دیدند، آن کار را انجام دادند و واو را اضافه کردند). که ابی بن کعب که در آن بیعت عقبه دوم شرکت داشته، در جنگهای بدر و احد و خندق شرکت داشته، از شیعیان امیرالمؤمنین علیهالسلام هم بوده. ببینید این خود این شیعه بودن چقدر تصحیح به اصطلاح عمل را به دنبال دارد که اینها در تاریخ نقششان نقشهای اساسی بوده. یعنی گاهی باید نقش کسانی که موافقین و به اصطلاح از علاقهمندان و محبان امیرمؤمنان بودند در صدر اسلام در تصحیح انحرافات جریان صدر اسلام این نقش باید یک بار دیده بشود. کسانی که بعداً نبودند که حالا به عنوان شیعیان بعدی دیده بشوند. اما آن زمان علائم حب امیرمؤمنان بود. از جمله وقتی که خلیفه اول خلافت را برایش قرار دادند، عدهای اعتراض کردند و به عنوان اینکه این خلافت باید برای امیرمؤمنان باشد، اینها اقدام کردند. این ابی بن کعب از جمله چی بوده؟ آن کسانی بود که آنجا اعتراض کرد که اینها علامت آن محبتشان به امیرمؤمنان علیهالسلام بوده که این جریانسازی تاریخ را شکل داد که شمشیرش را کشیده. آنجا دارد که (قَالَ أُبَيٌّ لَتُلْحِقَنَّهَا بِسَيْفِي) (ابی گفت: حتماً آن را با شمشیرم اضافه میکنید). یا واو را میگذارید سر جایش یا شمشیرم را خلاصه میکشم و با شمشیر (سَيْفِي عَلَى عَاتِقِي فَلَمَّا رَأَوْا ذَلِكَ فَعَلُوا) (شمشیرم را بر دوشم میگذارم پس هنگامی که این را دیدند، انجام دادند). دیدند خطرناک دارد میشود. خب آن را واو را سر جایش قرار دادند. با اینکه یک کار ساده است اما یک انحراف بزرگ را در تاریخ و تفسیر. حتی همین این باعث شد که این [موضوع] مقابلش کاملاً آشکار بشود. یعنی اگر اینها این کار را نکرده بودند که بخواهند بردارند و این شمشیر نکشیده بود که با شمشیر این را تثبیت بکند، این جریان پیش نیامده بود. این مسکوت بود جریان. تفسیر اینها برای اینکه این را اینجور تفسیر بکنند راحتتر بود. اما همین کار باعث شد که خود اهل تسنن این را در منصور درالمنصور نقل کرده، سیوطی نقل کرده، خودشان در تاریخ اینها را چیکار بکنند؟ نقل بکنند که قصد چنین کاری بود و این در حقیقت مقابله باعث شد که نگذارند چنین کاری صورت بگیرد که عرض کردم حالا این به اصطلاح ابی بن کعب انصاری از انصار هم است. این ابی بن کعب که جزو آن ۷۰ نفری بودش که بیعت کردند.
جریانسازی برای تخریب ابوذر و کلام حق
خب در ادامه بحث اینجا علامه میفرماید که بله (فَالْقِصَّةُ فِي حَدِيثِ الطَّبَرِيِّ عَنْ سَيْفٍ عَنْ شُعَيْبٍ) (پس این قصه در حدیث طبری از سیف از شعیب [نقل شده است]). میگوید این قصه سیف و عن شعیب نقل شده و (وَ أَنَّهَا سِيقَتْ بِحَيْثُ تَقْضِي) (و آنچنان روایت شده است که اقتضا میکند). قصه را آمدند برای اینکه ابوذر را خراب کنند یک قصصی نقل کردند در تاریخ که برمیگردد بعضیاش به عبدالله بن سبا. عبدالله بن سبا بعداً در تحقیقات تاریخی معلوم شد اصلاً یک شخصیت افسانهای غیرواقعی است که برای اینکه این به اصطلاح بعضی کارها را تجویز بکنند به عنوان یک کسی که طرفدار امیرالمؤمنین توی این جنبه است، یک افرادها و یک تفریطها و یک به اصطلاح شاذهایی را به او نسبت دادند. از طریق او و به خصوص یک عده راوی داشت که آن راویها به نقل دروغ از او نقل میکردند. از جمله علیه ابوذر که نقل کردند که در رابطه با ابوذر که این باهاش ملاقات داشته، ابن سودا به عنوان تعبیر ابن سودا با ابوذر ملاقات داشته و وقتی که ابن سودا میآید پیش ابوذر او به ابوذر میگوید: (لَمَّا وَرَدَ ابْنُ سَوْدَاءَ لَقِيَ أَبَا ذَرٍّ فَقَالَ يَا أَبَا ذَرٍّ أَ لَا تَعْجَبُ إِلَى مُعَاوِيَةَ يَقُولُ الْمَالُ مَالُ اللَّهِ وَ إِنَّمَا يُرِيدُ أَنْ يَجْتَرِئَ دُونَ الْمُسْلِمِينَ وَ يَجْعَلَ اسْمَ اللَّهِ سُلَّمًا لِأَمْوَالِهِ وَ يُهْمِلَ اسْمَ الْمُسْلِمِينَ) (هنگامی که ابن سوداء وارد شد، ابوذر را ملاقات کرد و گفت: ای اباذر! آیا تعجب نمیکنی از معاویه که میگوید مال، مال خداست، و جز این نیست که میخواهد بدون توجه به مسلمین جسارت کند و نام خدا را نردبانی برای اموالش قرار دهد و نام مسلمین را نادیده گیرد). این حدیث را، القائش را در مقابل جریانی که معاویه کرد، به عبدالله بن سبا دارند میگویند آن آمده به ابوذر القا کرده و بعد ابوذر آمده (فَأَتَاهُ أَبُو ذَرٍّ) (پس ابوذر نزد او آمد). ابوذر بعد از این آمد پیش معاویه و این ادعا را که او بهش القا کرده بود جلو معاویه گفت که بعد که شخصیت ابن سبا را میزنند چی میشود؟ کلام ابوذر چی میشود؟ تخطئه میشود دیگر. فعل معاویه تصحیح میشود. یعنی یک کلمه حقی را وقتی مبدأ قولش را یک کلام شخص باطلی گرفتی، خودبهخود این کلام را از چی انداختی؟ از صحتاش انداختی که القای یک شخص باطلی بوده به ابوذر که ابوذر تحت تأثیر کلام او آمده این بیان را کرده و لذا دیگر آن وقت کار نداری که کلام صحیح است یا غلط است. میگویی پس معلوم میشود این جوسازی ابن سبا و بغض ابن سبا علیه معاویه بوده که باعث شده وگرنه معاویه که تقصیری نداشته. تصحیح فعل معاویه میشود.
جنگ روانی و تخطئه کلام حق
حالا امروز آیا مبتلا به این کارها هستیم یا نیستیم؟ میبینیم یا گاهی یک کلام حقی وقتی که توی جوسازی و توی یک کار مبدأ باطلی پیدا بکند، آن قائل باطلی پیدا بکند یا نسبت داده بشود که این کلام مربوط به گروه فلان است، درست است؟ برای اینکه کلام را خراب کنی، نسبتاش بدهی به اینکه چی هست؟ این مربوط به این گروه است. تا گفتی مربوط به این گروه است، چون نسبت به آن گروه حساسیت هست، تا نسبت داده شد بدون اینکه کلام ارزیابی بشود که صحیح است یا درست است یا غلط است، کل کلام را شما تخطئه میکنید چون نسبت پیدا کرد به یک گروه غلطی. هر چند این نسبت دادن هم با شایعه باشد و غلط باشد. یعنی اصل این کلام، کلام صحیحی بوده اما تو که نسبت دادی به یک کسانی که خیلی مقبولیت ندارند و یا توی بعضی جاها تندروی کردند، این تندرویشان توی ذهن مردم مانده. وقتی تو این کلام را نسبت به آنها دادی، کلاً کلام با این نسبت از ارزیابی میشود. حالا دیگر کلام را نمیآیند به تعبیر ریاضی قدر مطلق بگیریم، بگوییم مثبت و منفیاش را بگذاریم کنار، ببینیم خود قدر مطلق این عدد، این به اصطلاح عدد در آنجا، میگویند این کلام آیا صحیح است یا غلط است. با نسبت که دیده شد آن وقت چی میشود؟ کل کلام را تخطئه میکنند و طرف مقابل هم خوب بلد شده توی جنگ روانی به جای اینکه بیاید به کلام بپردازد، به چی میپردازد؟ به اینکه این کلام را نسبت بدهد به یک جریان تندرو. همین که این را نسبت دادی به یک جریانی که توی ذهن مردم هم تندروی برایشان اثبات کردی، به سرعت این کلام چی میشود؟ تخطئه میشود دیگر. یک راه کاملاً معاویهای.
روش وزّاعین در جعل حدیث
ببینید این جاعلین و وزّاعینی که بودند در جریان حدیث، یکی از کارهایشان اینجور بود که بیایند وضع احادیثی بکنند مقابل آن چیزی که خودشان قبول دارند. اما یعنی آن را قبول نداشتند که اینها بگویند مَالُ اللَّهِ مال مسلمین است. ما وضع حدیث کردند و این را نسبت دادند به عبدالله بن سبا. وقتی این حدیثی که اصلش و بیانش صحیح بوده به عبدالله بن سبا یا ابن سودا اینها ملحق شد، کلاً این کلام تخطئه میشود. یک روش است. یک نوع روش است توی این کار که اینها یک نوع جنگ روانی است. یک نوع جنگ روانی است که به جای اینکه کلام را حق و باطلش را بررسی بکنی، میآیی چیکار میکنی؟ میآیی با انتساب به فاعل، این کلام را باطل میکنی. خلاصه این یک راهی است که امروز هم خیلی به کار گرفته میشود.
ادامه مناظره و بصیرت ابودرداء
(فَأَتَاهُ أَبُو ذَرٍّ فَقَالَ مَا يَدْعُوكَ إِلَى أَنْ تُسَمِّيَ مَالَ الْمُسْلِمِينَ مَالَ اللَّهِ قَالَ يَرْحَمُكَ اللَّهُ يَا أَبَا ذَرٍّ أَ لَيْسَ نَحْنُ عَبِيدَهُ وَ مَالُهُ وَ خَلَقَ خَلْقَهُ وَ أَمَرَ أَمْرَهُ قَالَ فَلَا تَقُلْ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ لَكِنْ سَأَقُولُ مَالُ الْمُسْلِمِينَ) (پس ابوذر نزد او آمد و گفت: چه چیز تو را وامیدارد که مال مسلمین را مال خدا بنامی؟ گفت: خدا تو را رحمت کند ای اباذر، آیا ما بندگان او و مال او نیستیم و خلقش را آفریده و امرش را فرمان داده است؟ گفت: پس نگو که آن از مال خدا نیست، ولکن خواهم گفت: مال مسلمین است). معاویه بهش گفته با زبان خوش و زیبا بهش گفته: آیا اینجوری نیست؟ میگوید پس نگو که مال، مال مسلمین [نیست]. مال خدا است. نگو (الْمَالُ مَالُ اللَّهِ) غلطه. ابوذر میگوید: (قَالَ فَلَا أَقُولُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ لَكِنْ سَأَقُولُ مَالُ الْمُسْلِمِينَ) (گفت: پس نمیگویم که از مال خدا نیست، ولکن خواهم گفت: مال مسلمین است). نمیگویم مال خدا نیست ولکن خواهم گفت مال مسلمین است. این را دارم میگویم. تفاوت بین خدا و مسلمین ننداز. تو آمدی مَالُ اللَّهِ را توی یک جانب، مَالُ الْمُسْلِمِينَ را توی جهت دیگری که اگر مَالُ اللَّهِ شد یعنی مال مسلمین نیست. اگر مال مسلمین نبود یعنی در دست خلیفه خداست. پس هر جوری دلش میخواهد خرج میکند. نه آنجوری که باید در منافع مسلمین خرج بکند. کاملاً یک جریان حرفهای برای اینکه یک جنگ روانی را راه بیندازند، انجام دادند.
بعد باز جعل کردند به دنبالش که (وَ دَعَا ابْنُ سَوْدَاءَ أَبَا الدَّرْدَاءِ فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ أَظُنُّكَ وَ اللَّهِ يَهُودِيًّا) (و ابن سوداء، ابا الدرداء را فرا خواند و به او گفت: تو کیستی؟ به خدا سوگند گمان میکنم یهودی هستی). همان به اصطلاح عبدالله بن سبا، ابا دردا، آمد پیش ابودرداء آمد. یعنی دنبال جوسازی بود. اصلاً این در مقابله با [جریان حق بود]. (فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ أَظُنُّكَ وَ اللَّهِ يَهُودِيًّا) (پس به او گفت: تو کیستی؟ به خدا سوگند گمان میکنم یهودی هستی). میگوید ولی ابودرداء تا این را دید چیکار کرد؟ گفت: تو یهودی هستی. تو برای حرف خیر نیامدی. دنبال فتنهای. یعنی ابودرداء زود شناختش. بصیرت داشت و لذا چیکار کرد؟ طردش کرد. اما ابوذر چی شد؟ نشناختش. تحت تأثیر یک یهودی قرار گرفت و جوی را که آن یهودی میخواست توی جامعه مسلمین ایجاد کند، ایجاد کرد. ببین چقدر این سناریو این را چیدند که کسی شک هم نمیکند. آن وقت راویانی که این را نقل کردند، دو تا راوی هستند که مرحوم علامه میفرماید این دو تا راوی که ناقل این هستند که سیف و شعیب هستند، این دو تا از وزّاعین درجه یک، به طوری که حتی اهل سنت هم اینها را قبول ندارند. اما این روایات از طریق اینها نقل میشود و مقبول هم برایشان واقع میشود و این را به عنوان فضیلت ابودرداء و قدح در ابوذر میپذیرند.اهمیت بصیرت و خطر اغوا
آن وقت اینها بعضیشان ببین چقدر زیبا میشود کار کرد و میشود در حقیقت حق را باطل جلوه داد. حق را لباس باطل تنش کرد تا حقطلب، تا حقطلب همین باطل را، خود باطل حقی که لباس باطل تنش کرده، حقطلب خودش به دست خودش این را از بین ببرد. خدا رحمت کند حضرت آیتالله بهجت را. ایشان میفرمودند که این خیلی مختصر و مفید است. ایشان میفرمودند که شیطان ابتدا از راه تتمیع وارد میشود. امان از تتمیع. اما اگر کسی، تعبیر ایشان این بود: هر کسی قیمتی دارد. لذا قیمت که هی بالا میرود، بالاخره یک جایی میرسد که طرف آنجا سر خم میکند. اگر کسی قیمت نداشت، سر قیمتی سر خم نکرد، سر قیمت هم سر خم کردن توجیه میکند آدم را. نمیآید بگوید باطل است، میگیرم ها. نه. میگوید این آخرش هدیه است یا مثلاً مثلاً فلان است یا مثلاً یک وجهی برایش درست میکند. میگیرم در راه خیر مصرفش میکنم. جمع، بالاخره جان عدهای ممکن است به گرفتن این موکول بشود. ما آنها را نجات میدهیم. امورات خیر. اینها با این نگاه میگیرد. اما چی میشود؟ گرفت، تمام شده دیگر. وقتی گرفتی، کار تمام شده. میگوید اگر کسی قیمت نداشت، امان از تهدید که آبروت را میبریم. یک سندی از تو داریم آشکار میکنیم. فلان کاری را که تو قبلاً کردی، لو میدهیم یا جانت را مورد تعرض و نزدیکانت را مورد تعرض قرار میدهیم. تهدید. میفرمود: آنهایی که آنجا دوام آوردند غالباً اینجا دوام نمیآورند دیگر. یعنی توی تهدید عده بیشتری ایشان میفرمود ریزش میکنند و به خصوص که هیچکدام ما معصوم هم نیستیم. حتماً بالاخره یک دلایل باطله دادیم و یک آتویی ممکن است کسی از ما داشته باشد و به خصوص امروز که رصد کردن دشمنان ما با این وسایل ارتباط جمعی، امکان دسترسی به اطلاعات مخفی ما را فراهم کرده. این در حقیقت بهانهها برای کسانی که بخواهند ضربه بزنند خیلی زیاد است.
بعد ایشان میفرمود: اگر کسی توی اینجا دوام آورد، امان امان امان از اغوا. که اغوا آنجایی است که [یک] تعبیر خیلی مهمی است. آنجا، اغوا آنجایی است که باطل لباس حق بر تن میکند و این حقطلب تا پای جانش از این باطلی که لباس حق به تنش کرده، یعنی ظاهر حق است اما حقیقت چیست؟ باطل است. تا پای جانش مجانی. آن هم نه بخواهد پولی بگیرد نه بخواهد عنوانی بگیرد. حقطلبیاش میکشاندش. منتها حقطلبی که بدون بصیرت است. نه حقطلبی که بصیر باشد. و امان از آنجایی که آن این باطلی بود که لباس حق کرد تن کرد یا جایی باشد که حق را لباس باطل تنش کنند و همین حقطلب آن باطل را از بین، حق را از بین ببرد که لباس باطل تنش کردند. یعنی به دست خودمان خودمان اهل حق را و آن مطلب حق را هدفگیری میکنیم. ایشان میفرمود: امان امان امان که این به سادگی کسی ازش به راحتی [عبور کند]. بله، یک جایی یک به اصطلاح حتماً مرزی بود که میشناخت اما اعتنا نکرد آنجا و کمکم رسید به اینجایی که دیگر حالا برایش بصیرت اینجا امکانپذیر نیست.
حرمت کنز از دیدگاه علامه طباطبایی
خب بعد میفرماید: (وَ بِالْجُمْلَةِ فَالْآيَةُ تَدُلُّ عَلَى حُرْمَةِ كَنْزِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ فِيمَا إِذَا كَانَ هُنَاكَ سَبِيلٌ لِلَّهِ يَجِبُ إِنْفَاقُهُ فِيهِ) (و به طور کلی، آیه دلالت بر حرمت کنز طلا و نقره دارد در صورتی که راهی برای خدا باشد که واجب است در آن انفاق شود). و بالجمله، پس (فَالْآيَةُ تَدُلُّ عَلَى حُرْمَةِ كَنْزِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ فِيمَا إِذَا كَانَ هُنَاكَ سَبِيلٌ لِلَّهِ يَجِبُ إِنْفَاقُهُ فِيهِ) (پس آیه دلالت بر حرمت کنز طلا و نقره دارد در صورتی که راهی برای خدا باشد که واجب است در آن انفاق شود). اگر بخواهیم خلاصه بکنیم، مرحوم علامه میفرماید آیه دلالت دارد بر حرمت کنز و ذهب در چند جا. یکی: (فِيمَا إِذَا كَانَ هُنَاكَ سَبِيلٌ لِلَّهِ يَجِبُ إِنْفَاقُهُ فِيهِ) (در صورتی که راهی برای خدا باشد که واجب است در آن انفاق شود). یک راهی که توی راه خدا لازم است. این سبیل که (يَجِبُ إِنْفَاقُهُ فِيهِ) (واجب است در آن انفاق شود). نه به معنای اینکه فقط زکات واجبه باشد. هر چیزی که چی باشد؟ توی سبیل لازم باشد، واجب باشد که یکی از موارد عمدهاش زکات واجبه است. این یکی.
موارد وجوب انفاق و حرمت کنز
و (وَ ضَرُورَةٌ دَاعِيَةٌ إِلَيْهِ لِمُسْتَحِقِّي الزَّكَاةِ مَعَ الِامْتِنَاعِ مِنْ تَأْدِيَتِهَا) (و ضرورتی که مستحقین زکات را به آن فرا میخواند با امتناع از پرداخت آن). یا در حقیقت یک به اصطلاح (فِيمَا إِذَا كَانَ هُنَاكَ سَبِيلٌ لِلَّهِ) (در صورتی که راهی برای خدا باشد) یا (ضَرُورَةٌ دَاعِيَةٌ إِلَيْهِ لِمُسْتَحِقِّي الزَّكَاةِ) (ضرورتی که مستحقین زکات را به آن فرا میخواند). ممکن است این مال زکاتش را واجباش را داده باشد اما مستحقین زکات به حالت اضطرار افتادند. به طوری که آن مرتبه واجب کفایت نکرد برای به اصطلاح رفع حوائج اینها. الان اینها در اضطرار هستند. میگوید اینجا هم لازم میشود. اگر کسی نداد، اطلاق کنز میشود. (وَ ضَرُورَةٌ دَاعِيَةٌ إِلَيْهِ لِمُسْتَحِقِّي الزَّكَاةِ مَعَ الِامْتِنَاعِ مِنْ تَأْدِيَتِهَا) (و ضرورتی که مستحقین زکات را به آن فرا میخواند با امتناع از پرداخت آن).
سه: (وَ دِفَاعُ الْوَاجِبِ مَعَ عَدَمِ النَّفَقَةِ) (و دفاع واجب با عدم امکان انفاق). آن آنجایی که دفاع برای مملکت اسلامی واجب باشد، آنجا هم چی هست؟ آنجا در حقیقت نفقه در آن (مَعَ عَدَمِ النَّفَقَةِ) (با عدم امکان انفاق) و نفقه هم حاکمیت ندارد برای اینکه خرج بکند. بر ثروتمندانی که دارند واجب میشود آنجا هم چیکار بکنند؟ باز هزینه کنند هر چند حق واجب را داده باشند.
و چهار: (وَ انْقِطَاعُ سَبِيلِ الْبِرِّ وَ الْإِحْسَانِ بَيْنَ النَّاسِ) (و قطع شدن راه نیکی و احسان بین مردم). اگر یک جایی غیر از این سه تا امر مستحبی به کلّی دارد از بین میرود. به طوری که مردم هر کی دنبال کار خودش است. حق واجب را داده اما دیگری هم اضطرار ندارد در نیاز در اینجا. اما در عین حال چی هست؟ امر فرهنگ استحباب دارد از بین میرود. دقت میکنید؟ این چهارمی آن نقطه مرکزی بحث است. آن سه تا گاهی تسالم بیشتر است توش. قبول بیشتر و راحتتر است توش. آن چه که مرحوم علامه اینجا به عنوان نگاه بحثش است اینجاست که اگر فرهنگ امر استحبابی دارد از بین میرود، به طوری که کسی این را دیگر اعتنا نمیکند، واجب میشود بر کسانی که ثروتمند هستند به امر مستحبی اقدام کنند تا این فرهنگ از بین نرود. دقت کردید این چهارمی را؟ چقدر اهمیت پیدا میکند؟ این کمتر توی نگاه فقه فردی دیده میشود. این را باید توی نگاه فقه حاکمیتی نگاه کرد که آنجایی که فقه را به اصطلاح ضرورت بودن احکام در نظام کل و جریان این فرهنگ احکام باقی ماندنش را آنجا کسی میبیند اینجا چنین حکمی میکند که بودن حکم لازم و واجبی است. اهم و در حقیقت مصلحتی درش هست. حتی شاید از زکات واجبه به تعبیری که مرحوم علامه از کلامشان استفاده میشد به نحوی اهم و مهمتر باشد. چون این دارد یک فرهنگی از بین میرود که بعد دوباره احیای این فرهنگ به سادگی امکانپذیر نیست. نباید بگذارد جامعه ایمانی فرهنگ استحبابی از بین برود. شده عدهای اقدام بکنند تا این استحباب بماند. این لزوم و وجوب دارد که این کار را بکنند تا در حقیقت این بماند. البته میتواند به نحو وجوب کفایی بشود. یعنی اگر عدهای اقدام کردند، از بقیه آن وقت چی بشود؟ ساقط بشود. این بحثی بود که ایشان دارد.
پایان بحث کنز و شروع نکته جدید
بعد ایشان میفرماید که (انْقِطَاعُ سَبِيلِ الْبِرِّ وَ الْإِحْسَانِ بَيْنَ النَّاسِ وَ لَا فَرْقَ فِي تَعَلُّقِ وُجُوبِ الْإِنْفَاقِ بَيْنَ الْمَالِ الظَّاهِرِ الْجَارِي وَ الْمَخْفِيِّ) (قطع شدن راه نیکی و احسان بین مردم و فرقی در تعلق وجوب انفاق بین مال ظاهر و جاری و مال مخفی نیست). [چه مالی] که در دسترس باشد یا نه، مخفی شده باشد. طبق روایتی است که حالا روایتش را میخوانیم. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
سلام علیکم. سلام محمد و آل محمد. و عر [عجل فرجهم]. گاهی خودش فکر میکند و فکر کرد که حقه. منظورم یک حالا این هم نه. یعنی امام فرمودند که گاهی سادهلوحی. امام رحمت الله فرمودند که چون شما سادهلوحید تحت تأثیر زود قرار میگیرید. یعنی حق و باطل میبینید. باطل را حق میبینید و قیام میکنید. امام فرمود. امام اینجور فرمودند. حالا یک نمونه شما باز بیاورید این مسئله را که طرف فکر میکند حقگراست ولی به خاطر نداشتن بصیرت. خب این الی ما شاء الله است. خود حضرت هستند آیتالله شریعتمداری. اول انقلاب قیام علیه این حکومت و جای [تعجب] نیست حتی بمباران خانه، کودتا یعنی انفجار خانه امام را که تصحیح کرد پول هزینهاش را داد تا امام آنجا خانه منفجر بشود تا در حقیقت به عنوان یک نگاه حقطلبی. یعنی اینها در طول تاریخ خیلی بوده. مصادیق زیاد دارد دیگر. لذا منتها حقطلبیهایی که یک خرده مایههای حب دنیا هم ضمیمهاش شده اما جلوه حقطلبی بیشتر گرفتهاش. مثلاً طلحه و زبیر. زبیر به خصوص. زبیر از این صنف بودش. یعنی زبیر وقتی که جریان امیر مؤمنان گفت: زبیر، اگر یک چیزی یادت بیاورم که یادت بیاید پیغمبر گفت که تو الان بر باطلی حاضری برگردی؟ گفت: آره. گفت: یادته جوان بودیم با هم داشتیم بازی میکردیم؟ با هم گفتگو میکردیم؟ مثلاً شاید ۱۶، ۱۷ با هم داشتیم. گفت: بعد پیغمبر آمد گفت زبیر علی را دوست داری؟ گفتی بله. چرا دوست نداشته باشم؟ و فلان. گفت: زبیر بترس از آن روزی که در مقابلش قرار میگیری و تو بر باطلی. گفت: یادت آمد؟ گفت: یادم آمد. گفت: برمیگردم. برگشت رفت برود بساطش را جمع کند برگردد. سلام علیکم. اما در حقیقت چی شد؟ گفت عبدالله بن زبیر گفت: زبیر کی از تو باور میکند که تو یک کلامی از پیغمبر یادت آمده داری برمیگردی؟ همه میگویند زبیر ترسید از علی. زبیر شجاع، زبیری که شمشیرش فلان بود، از علی ترسیده دارد برمیگردد. ترسش است که باعث شده. اینجا باعث شد. گفت: قسم خوردم که برمیگردم. گفت: قسم کفاره دارد. کفارهاش را من الان میدهم. عبدالله زبیر گفت: من الان کفارهاش را میدهم. انجام میشود. یعنی یعنی اینجا بله دیگر. برو شبه عملی هر دو بود دیگر. یعنی ترس از اینکه بگویند تو شجاع نیستی و این بله. حاضر است خودش را بدبخت کند. بله دیگر. حیثیت خودش حاضر است ب[دهد]. یعنی اینجا دیگر یعنی اینجا یک حَمِيَّةُ الْجَاهِلِيَّةِ (تعصب جاهلیت). این اسمش چی هست؟ حَمِيَّةُ الْجَاهِلِيَّةِ که این تعصب جاهلی که بگویند ترسوست. یعنی ترسو بودن از ایمان برایش آنجا چی بود؟ یعنی شخصیت این نشان میداد که در طول دورانی هم که به شجاعت معروف بود، شجاعتش هوای نفس بود. یعنی دوست داشت شجاعت را به اینکه مردم بگویند شجاع است. این را میکرد. لذا مرحوم علامه میفرماید: حَبِطَتْ (تباه شد). یعنی این حَبِطَتْ نه اینکه کسی عمل صالح انجام داده بعداً عمل صالحش منجر به عمل ناصالح میشود. حَبِطَتْ یعنی از اول معلوم میشود که این از اول خراب بوده. الان آشکار شد که از اول خراب بوده. همین بوده. ابتدا اینها آن نفاق را.