بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین وصلاة وسلام علی محمد و آله الطاهرین
مقدمه و دعای آغازین
سلام علیکم و رحمتالله. (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) (به نام خداوند بخشنده مهربان) (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) (سپاس مخصوص خداست که پروردگار جهانیان است) (وَصَلَاةٌ وَسَلَامٌ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ) (و درود و سلام بر محمد و خاندان پاک او باد) اللهم صل علی محمد [و آل] محمد و عجل فرج[هم] و دائم عدا[ء]هم اجمعین الی یوم[ال]دین. (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَادْفَعْ عَنْهُمْ وَاجْعَلْنَا مِنْ أَنْصَارِهِمْ وَأَعْوَانِهِمْ وَالذَّابِّينَ عَنْهُمْ وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِهِمْ) – (این دعا معمولاً برای سلامتی امام زمان و تعجیل فرج است. متن دقیق دعای سلامتی متفاوت است، اما این عبارت “اللهم صل علی محمد عجل فرج” معمولاً بخشی از این دعاست. بخش “دائم عداهم اجمعین الی یومدین” نیز اضافه شده است. با توجه به دستور شما مبنی بر عدم حذف و تصحیح متن عربی موجود با اعرابگذاری، متن اصلی شما با اعراب و در پرانتز قرار داده میشود، اما اشاره میشود که متن دقیق دعای سلامتی کمی متفاوت است.) (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَدَائِمْ أَعْدَاهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ)
خب در محضر بحثی بودیم که از سوره نساء [به] سوره توبه [رسیدیم] و در محضر آیهای هستیم که بحث کنز را مطرح کردهاند. جلسه گذشته اشارهای کردیم که ما نگاهمان در تمام قوانین و مسائلی که اسلام آورده بر این نگاه است که اینها هدایتگر به یک امر جامعی هستند که حقیقت انسان به آن سمت باید حرکت بکند که آن حقیقت خلیفهاللهی انسان است که تمام مقدمات دیگر مقدمه برای رسیدن به آن مرتبه است و آن حقیقت خلافتاللهی انسان هم به عنوان خلیفه حرکت جمعی و مجموعی است، نه فردی و تنهایی. آن هم تازه نه فقط یک حرکت در دایره انسانها فقط، بلکه [خلیفه] همه هستی [است] و همه عالم را به کمال میخواهد برساند. البته در رأس همه انسانها هستند که خلاصه و عصاره عالم محسوب میشوند. به همین جهت اقتصاد هم در این دایره دیده میشود. اگر انسان به سمتی رفت که اقتصاد تمام وجودش را پر کرد به گونهای که از آن نگاه و هدف عالی که این یک ابزار و وسیله و هدف میانی راه است برای رسیدن به آن مرتبه عالی غفلت کرد، خود این یک انحراف ایجاد میکند.
اقتصاد، ابزار یا هدف نهایی؟
ببینید هر مسئلهای را که ما بخواهیم تبیین کنیم، یک موقع هستش که نقطه آغازمان دنیاست. نقطه پایانمان هم دنیا باشد. آن وقت شما در مسیر بین این مبدأ و مقصد هر [جا] دست بگذارید با این مبدأ و مقصد تفسیر میشود، ارزشش و حدش و آن نتیجه و غایت و غرضش روشن میشود. اما یک موقع هستش که مبدأ شما دنیاست. آغاز شما عالم دنیا محسوب میشود، اما مقصد شما عالم دنیا نیست، بلکه مقصد شما ابدیت و آن حقیقتیست که پایان ندارد. آن وقت هر نقطهای را که در این مسیری که از این مبدأ تا آن مقصد است شما دست بگذارید، تفسیرش با این مسیر ابدی تفسیر میشود. ارزشش در این مسیر به اصطلاح روشن میشود. آن موقع خیلی متفاوت میشود. آن [مسیری] که مبدأ دنیا بود و مقصد دنیا بود و ارزشگذاری در بین این مبدأ و مقصد دیده میشد، تا جایی که مبدأ آغاز دنیا باشد اما ابدیت، یعنی بیپایانی، پایان آن حقیقت خلافتاللهی نهایی که رسیدن و تخلق به اسماء و در حقیقت اخلاق الهیست، خب هر قدمی در این مسیر مطابق این غایت تفسیر میشود. لذا اگر برای انسان یک حقیقت نامتناهی قرار داده شده، ابدی قرار داده شده، عمر محدود انسان کفاف اینکه یک ابدیت را طی کند به جهت عادی ندارد، مگر اینکه توان حرکت به سمت نامتناهی برود. یعنی پایه حرکت که منم که در دنیا واقع میشود و به صورت یک عمل فیزیکی دیده میشود. این پایه حرکت آن پایه عددیست که ما میشناسیم که این در دنیا باید واقع بشود. لذا حتماً یک امر مادی محسوس است، عمدتاً و غالباً. اما توان این پایه میتواند به سمت چی برود؟ نامتناهی برود.
تفاوت توان عمل مؤمن و غیرمؤمن
لذا ببینید در قرآن کسانی که [اس] اسلام آوردن یک مرتبه است، کسی که ایمان آورده یک مرتبه است، متقین یک مرتبه هست[ند]، محسنین یک مرتبه هستن[د]، منیبین یک مرتبه هستن[د]. همه اینها را در قرآن الی ماشاءالله میشمارد. با اینکه عمل اینها یک جور است، اما توان عمل اینها متفاوت میشود، درسته؟ اگر توان عمل متفاوت شد به سمت بینهایت، انسان میتواند به بینهایت و آن ابدیت برسد با همین عمل محدود به شرطی که توانش چی بشود؟ به سمت نامحدود برود. این نگاه که اگر ما اقتصاد را اینجور الان جلساتی در محضر بحث آیات در این مورد هستیم، نه اینکه مقصود ما از اقتصاد هم چنانچه اقتصادیون دیگر دنیایی میگویند همین فقط باشد، بلکه اقتصاد در منظر الهی غایت وسطاست و غایت قصوا هیچگاه اقتصاد نیست، بلکه این یک منزلیست مثل بدن[ی]ست که این بدن روحی میخواهد که این بدن مثل بدن انسان که سلامتش لازم است برای اینکه روح انسان به آن مقصدش و مقصودش برسد، در نظام اجتماعی هم اقتصاد بدن است، مرکب است برای حرکت اجتماعی تا این اجتماع به غایت و مقصدش برسد. پس خود اقتصاد غایت و مقصد نیست. البته غایت و مقصد وسطی هست. یعنی از اهداف میانی هست که ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ (به راستی فرستادگان خود را با دلایل آشکار فرستادیم و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند). این ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ نشاندهنده هدف است، اما این هدف، هدف وسطاست، نه هدف قصوا و نهایی باشد.
اقتصاد در خدمت کلمه طیبه
مثلاً در آیه شریفه که میفرماید: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ (سخنان پاکیزه به سوی او بالا میرود و کار شایسته آن را بالا میبرد). عمل صالح مرکب است، رفع میکند اعتقاد را، یعنی اقتصاد و تمام آن نظام عملی که ما در دنیا در رابطه با نظام تعریف عمل شده این است که مرکبی میشود تا آن کلمه طیب به سرانجام برسد. کار این وساطت است، حمل است، رفع است که آن کلمه طیب را به نتیجه و مقصد برساند. البته این تحقیر بحث اقتصاد نیست. با این نگاه تعظیم بحث اقتصاد است. یا تحقیرش [نمیکنیم]. عرض کردیم هر نقطهای وقتی با آن نگاه از آغاز تا انجام ابدی دیده بشود، آن تأثیرش به ابدیت ملحق و تفسیر میشود. تا آنجایی که امر [فقط] از مبدأ دنیایی الی المقصد دنیایی فقط باشد، حد این شکسته میشود. لذا انسان مؤمنی که لقمه غذا میخورد، این لقمه غذا در وجود این با هر [حر]کت جوهری و کمالی نور میشود، درسته؟ اما انسانی که اعتقادی ندارد به این مسئله، همین لقمه یک تحول از دنیایی به دنیای دیگری میشود، کارخانه کودسازی. یعنی تازه آن غذای متبوع و خورده [شده را] تبدیل کرده به کود. در حقیقت این چقدر تفاوت [دارد با] کسی که مبدأش دنیا باشد، مقصدش هم دنیا باشد. اما اگر مبدأ دنیا شد، قصد ابدیت شد. هر اصطلاح قضایی در اینجا، عملی در اینجا، توفیقی در اینجا، این ماده و ظلمت و کدورت را تبدیل کرده به چی؟ به نور، به حیات. این نگاه است. پس اقتصاد در جامعه ایمانی حیات پیدا میکند و این حیات ابدی را محقق میکند. فضاسازی برای در حقیقت چی ایجاد میکند؟ فضاسازی برای آن رسیدن دیگران به حیات را و نور را محقق میکند و لذا یک امر عظیمی میشود. تازه این اقتصاد عظمت پیدا میکند. پس مرکب بودن اقتصاد در مسیر ابدیت یک مرکب ابدی را به دنبال میاره. نمیدونم توانستم این نگاه را که تفاوت منظر و زاویه نگاه یک مؤمن به نگاه حتی مثل مسائلی که که در دنیا باید محقق بشود، غیر از اینکه آنجایی که نظام دنیایی شد، غایت هم این شد، نازله در حقیقت دنیاست. اقتصاد عمل ما هم نازله دنیاست. اما آنجایی که اقتصاد در نگاه الهی دیده شد، قانون الهی دیده شد، در قانون الهی همه چیز نازلهست در نگاه الهی. لذا حرکت اقتصادی هم نازله چی هستش؟ نازله آن ربوبیت الهیست. همانجوری که خدا سنتها و قواعد و قوانینی دارد، آن وقت قواعد اقتصادی هم در دنیا نازله چی هستش؟ نازله آن قواعد عظیم الهیست. پس غیر از مرکب بودنش، یک اثر دیگر دارد که این نازله آن حقیقت نامتناهیست که آمده. چنانچه خود عالم دنیا نازله آن حقیقت نامتناهیست که ﴿وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ (و هیچ چیز نیست مگر آنکه خزانههای آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازهای معین نازل نمیکنیم). خود قواعد اقتصادی هم نازله آن قواعد ابدی و سنتهای جاودان الهی هستن[د] که وقتی میخواستن در عالم دنیا ظهور و بروز پیدا کنن[د]، در اینجوری لباس به تن کردن[د] و اینجا آشکار شدن[د] که اگر ملائکه رب بخواهند برای کسی آشکار بشوند، ﴿لَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ﴾ (قطعاً [ما نیز] بر ایشان [لباس] آنچه را که میپوشند میپوشاندیم) باید در حقیقت لباس عالم ملک به تن کنند تا به چشم دیده شوند. قواعد الهی و سنتهای پایدار الهی هم اگر بخواهند قواعد عالم دنیا شوند، باید ﴿لَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ﴾ باشند، لباس عالم ملک به تن کنند و قواعد عالم دنیا شوند.
حشر با قواعد اقتصادی الهی
ببینید این نگاه چقدر اقتصاد را و حشر با قواعد اقتصادی را چکار میکند؟ عظیم میکند که عالم ذکر است. یعنی شما وقتی دارید فکر میکنید در مورد اقتصاد، دارید در حقیقت طرح اقتصادی الهی را دنبالش[ید] که اجرا بکنید، مشغول ذکرید که این همان آیات الهیست که نازل شده تا [ما را] برگرداند به آنجایی که ازش نشأت گرفته، درسته؟ این حشر دائم با خدای سبحان است که داره با این قواعد شکل میگیرد. خب پس با این مسئله، نگاه ما به اقتصاد یک نگاه جزئی در گوشهای از زندگی انسان[ی] نیست، بلکه این هم مانند تمام قواعد آخرتی، تمام زندگی انسان را پوشش میدهد. لذا این نگاه برای ما یک نگاه با اهمیتی تلقی میشود که چشممان را از اینکه ما هم به تبع مسابقه آن اقتصادی که دیگران دارند که [غرق] در دنیا میشوند، ما مبتلا نشویم. ما مراقب باشیم که ما یک قانونی در عرض قانون آن[ها] نداریم که قانون ما در عرض قانون آن[ها] باشد. آنجا که امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: ببین چقدر عالم دون شده که من را با معاویه قیاس میکنند. اگر ما هم اقتصادمان را به جایی برسانیم که چکار بکنیم؟ بیاد در عرض اقتصادهای دیگر مطرح بشود، این [ما را] دونش کردیم. نمیگویم نباید معارضه دید. معارضه داریم، اما حواسمان باشد که یک حقیقت است که هم از عالم دنیا شروع میشود، ولی در عالم دنیا منحصر و تمام نمیشود. پس در عالم دنیا با دنیای دیگران تعارض دارد. اما فقط در عالم دنیا نیست که نگاهمان این باشد که این هم یک قاعده متعارضه در عالم دنیا در مقابل قاعده آن[ها]ست فقط. نه. این بدنش معارضه با قاعدههای دیگر است. اما نظام روحیش چی هستش؟ نظام روحیش فراست که اصلاً آن[ها] این روح را ندارند، این حیات را ندارند. لذا این حقیق[ت را] اینجور ببینیم. برای قواعدش قداست قائل میشویم. با این نگاه، اگر نازله آن قواعد و سنن الهی شد، آن موقع قواعد اقتصادی الهی قداست پیدا میکند. لذا مراقبیم حتی دست بیوضو به این نگاه و با این قاعده و به این به اصطلاح فکر دست نمیزنیم که ﴿لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ (جز پاک شدگان آن را مس نمیکنند). این [متن] تطهیر دارد، مطهر است. لذا این نگاه باعث میشود که انسان وقتی نشسته طراحی میکند، به دنبال اجراست، دارد احساس میکند با آیات الهی حشر دارد، با خدای سبحان در این امر دارد خودش را محشور میکند. ببین چقدر متفاوت میشود آن موقع. چقدر اثر کاری که نگاه ابدی باشد تا اثر کاری که فقط دنیا باشد. آن اثرش در حد دنیا محقق میشود. این اثرش در حد ابدیت. لذا ما یک فعلمان که در اندازه دنیا من الدنیا الی [الدنیا] باشد، اثر این هم در مستوای دنیاست. اما آنجایی که فعلی من الدنیا الی الآخره باشد، اثر و مستوای اثرش هم به سوی ابدیت میرود. لذا نتیجه کار هم چی میشود؟ خیلی متفاوت میشود. در همین دنیا نتیجه کار خیلی متفاوت میشود. اثر به اندازه آن نیت است، نه به اندازه عمل فیزیکی که ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ﴾ (بگو هر کس بر اساس ساختار [روحی و جسمی] خود عمل میکند). عمل به اندازه شاکله است، نه به اندازه محدوده عالم دنیا.
خسارت حصر عمل در دنیا
این هم باعث میشود که اگر انسانی حصر کرد عملش را در هر جهتی که این اقتصادی مظهر تام بشود در دنیا، [خس]ارتش به اندازه چقدره؟ یک حقیقت ابدی نامتناهی خسارت کرده. پس وقتی دارد فکر میکند در نگاه قواعد اقتصادی الهی، با این نگاه فکر میکند که دارد آن نازله آن خزائن رب را این مأمور شده تا چکار بکند؟ مصداقیش کند، اجراش کند که این با این باور آن وقت شأنی از شعور [نبی] و رسول الهی میشود. همانجوری که حواریون وقتی که گفتن[د] که ما نصرت دین خدا را میکنیم، بعدش بلافاصله گفتن[د] که ما را در حقیقت [وَ] کَتَبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ، ما را اسممان را در زمره کی بنویسن[د]؟ شاهدین بنویسن[د]. اگر آمدیم دعوت بکنیم مردم را به سمت خدا، پس لازمش این است که ما هم اسممان در زمره شاهدین نوشته بشود. شاهد دین کیا بودن[د]؟ ﴿وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا ثُمَّ لَا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَلَا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ﴾ (و روزی که از هر امتی شاهدی برانگیزیم، آنگاه به کسانی که کفر ورزیدند اجازه [عذرخواهی] داده نمیشود و [راهی برای] پوزش طلبیدن نخواهند داشت) و ﴿وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَاءِ شَهِيدًا﴾ (و تو را بر اینها گواه آوردیم). انبیاء شاهدان امت هستن[د]. پس کاری که کسی در اقامه دین در جهت اقتصاد هم دارد انجام میدهد، دنبال این است که آن مسلک انبیاء را محقق بکند، لذا اسمش جزو شاهدین نوشته بشود که وَ کَتَبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ.
قداست دنیای پیوسته
کسی که مأموریتش را اینجور میبیند، لباس قداست به تن کرده، با آن احکام قدسی محشور است. اما اینکه احکام قدسی باشد اینگونه نیست که پس بگوییم در دنیا نباشد. نه، همین دنیا با این نگاه قدسیست به شرطی که این [دنیای] ق[دسی] دنیا چی باشد؟ نازله باشد. دنیای گسسته غیرقدسیست، دنیای تنها غیرقدسیست. اما دنیای پیوسته، یک دنیای قدسیست. لذا اگر میگوییم قدسی، نه به این معنا [که] کار به دنیا نداشته باشیم، بلکه کار به دنیا خیلی داریم و اوج کار هم با دنیا داریم. منتها دنیای پیوسته که نازله است، با این نگاه که میخواهیم این را به عنوان یک ریسمان بگیریم بالا برویم، که دنیا متجر اولیای الهیست که تجارتخانهست، مرکب حرکت به سوی آخرت هست، مزرعه آخرت هست، که اینها کلمه[هایی] که در رابطه با دنیا و قداست دنیای قدسی، دنیای مزرعهست، دنیای قدسی تجارتخانه آخرت هست که این نگاه را باید بکنیم.
خطر سقوط در سیل اقتصاد دنیایی
خب حالا ببینید کسانی که در این وادی میافتند، چون اقتصاد جنبه دنیاییش خیلی قوی هستش، غالباً اینها آن جنبه دنیا من الدنیا الی [الدنیا] اینها هم چی میشود؟ مثل یک رودخانه قوی که انسان توش بیفته، سیل قوی که انسان توش بیفته، قدرت نگهداری خودش را ندارد، مگر اینکه به یک مستمسک قوی چنگ زده باشد. ببینید وقتی یک کسی در سیل افتاده، نمیتواند خودش را نجات بدهد. این کسانی که دوره دیدن[د]، ورزیده هستن[د]، ابزار و وسایل دارن[د]، میتوانند آنها را نجات بدهند. اینها با سختی میآیند با آن در حقیقت ریسمانی که به خودشان بستن[د]، متصل کردن[د] خودشان را به رکن وثیقی، [تا] آن را آب نبرد، درسته؟ با محاسبه و دقت و مراقبه وارد میشوند. میتوانند سیلزدگان را هم، اینها که دارد سیل میبرد، نجات بدهند. آن رکن وثیق کسی که میخواهد وارد اقتصاد بشود، میخواهد در این احکام در حقیقت وارد بشود، اینها را در حقیقت غور بکند، وارد آن سیل شده که اگر با رکن وثیقی اتصال نداشته باشد، بعد مدتی تسلیم سیل میشود. ناخودآگاه حرف دین را میزند. اما چی هستش؟ مرعوب سیل شده، مستسبع شده که این سبعزده شده، قدرت عکسالعمل در برابر او را ندارد. وقتی هم به خصوص میبیند قواعد غربی و قواعد آن حاکمیت سرمایهداری خیلی جواب میدهد، به سرعت خلاصه چی هستش؟ پاسخگوست در احکام دنیا. کمکم احساسش آن سمت میرود که ما باید امروز آن نگاه دینی متعالی را به سمت این نگاه دنیایی سوق بدهیم تا قدرت پاسخ پیدا کنیم. تسلیم کمکم چی میشود؟ مستسبع شدن همین است. تسلیم این احکام میشود ناخودآگاه. بعد میبینیم کمکم چی میشود؟ نه همه، اما کمکم میبینیم که این [کسانی که] تا به رکن وثیقی متصل نباشن[د]، خودشان دچار سیل میشوند. خیلی قوی نیست گفتن اینجوری سادهست. آن قواعد عظیمی که الان در اقتصاد پیش آمده، کارهای بزرگی که شده در دنیا، آن وقت یک کسی را که رکن وثیق اعتقاد قوی در کنار[ش] شکل نگرفته باشد را تسلیم خودش میکند. این هم یک بحث مهم دیگری بود که مراقب باشیم که به افراط و تفریط در این مسئله مبتلا نشویم که هم افراطش هم تفریطش هر دو [خطرناک است].
حیلهگری معاویه و پاسخ ابوذر
الا وارد بحثی بشویم که داشتیم در ادامه بحثی که داشتیم. این [فرمایش] ایشان فرمودن[د] که با این نگاهی که ما گفتیم که در جایی که مستحبات فرهنگشان به کلی دارد متروک میشود، آنجا احیای آن فرهنگ امری اهم و لازم است و بیتوجهی به او از به اصطلاح اجرام و جرمهای، از جرمهای بزرگ محسوب میشود. در این نگاه حالا خودش را چکار میکند؟ در این بیانی که کردیم خودش را آشکارتر میکند. چرا این جرم بزرگ میشود؟ چون این دارد یک فرهنگی که میخواهد انسان را به سمت در حقیقت آن ابدیت برود را دارد تحت الشعاع قرار میدهد. فقط رفاه زندگی مادی نیست که آن ممکن است امر واجب محققش بکند، بلکه شکلگیری یک امر آخرتیست که در همین دنیا دارد شکل میگیرد.
کذالک قول حالا اینجا شاهد میآورد، قول ابیذر ل[ـ] معاویه فیما تقدم[ت] من روایت طبری که این در بحث رواییش آمده. حالا باید بعداً بحث روایی را بخوانیم که وقتی معاویه آمد با طرح این مسئله، ببینید چقدر معاویه خیلی حیلهگریش زیاد بوده. آمد مطرح کرد که مال، مال خداست. خلیفه خدا هم که خلیفه خدا بر مال خداست، پس تصرف خلیفه در مال خدا به اختیار خلیفهست، نه کس دیگری. حالا شما اگر اومدی با این مقابله بکنی، همینجوری که ابیذر آمده، نمیاد بگه که تو داری با من مخالفت میکنی. میگوید تو با کی داری مخالفت میکنی؟ با اینکه مال خداست، مخالفی. نمیاد بگه مقدمات دیگرش باطله که من که خلیفه خدا هستم، باطله. خلیفه خدا مطلق تصرف را میتواند در مال خدا بکند، باطله. یعنی [خلیفه] نمیباید در ناحیه اراده رب تصرف بکند. این خلیفه بودن چه اسمیست؟ یعنی من مطیع امر خدا هستم، درسته؟ نه خلیفهام، یعنی من در عرض خدا هستم، من تشریع به دست من است، هر کاری خواستم بکنم. ابوذر با این آمده مخالفت بکند. با چنین حیلهگری که معاویه [کرده]. بعد میگوید مردم من چکار بکنم؟ در یک بحث دیگری غیر از اینجا، من چکار بکنم؟ بالاخره امر افتاد به گردن منم. غیر این جبری خودش را نشان میدهد که اینجا من چه اختیاری دارم که بخواهم این را بگویم نه؟ آیا من میتوانم بگویم نه، من حاکم و خلیفه نمیشوم در حالی که خدا من را خلیفه کرده؟ ببینید جبری شدنش در آنجا هم [خود را نشان میدهد]. خدا من را خلیفه کرده. من میتوانم بگویم نه، این حبل را از دوشم [بردارید]؟ ببینید استدلالها چقدر استدلالهای چی هستش؟ زیرکانهای که گاهی نزدیک میکند استدلال را به یک امر الهی که اولیاء الهی بهش [عمل] میکنند تا نتیجه غلط خودش را بگیرد در نتیجه.
لذا اینجا میگوید کذالک قول ابیذر [لـ] معاویه فی ما تقدم[ت] من روا[یة] ط[ب]ری. «مَا یَدْعُوکَ اِلَی اَنْ تُسَمِّیَ مَالَ الْمُسْلِمِینَ مَالَ اللهِ؟» (چه چیزی تو را وامیدارد که مال مسلمانان را مال خدا بنامی؟). ابوذر بهش میگوید: چی باعث شد که تو بگویی که الی ان تسم[ی] مال مسلمین را بگویی مالالله؟ یعنی تو آمدی مال مسلمانها را گفتی مالالله. ابوذر نمیخواهد بگوید مال مسلمین مال [خدا] نیست، اما میخواهد آن مغالطه این را که مال مسلمین مال [خداست]، منم خلیفهاللهام، درسته؟ پس اختیار مال مسلمین در دست من است، هر کاری خواستم بکنم. کسی نباید بگوید ﴿لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ (او از آنچه میکند بازخواست نمیشود). کسی نباید سؤال بکند چون من خلیفه خدا هستم. چرا تو آمدی اعتراض میکنی؟ به ابوذر میگوید: چه حقی داری تو اعتراض میکنی به خلیفه خدا که دارد در مال خدا تصرف میکند؟ ببین چقدر این نگاه برای مردم ساده [است]. الان را نگاه نکنید شما. برایتان شخصیت معاویه یک شخصیت کاملاً آشکار است. کسی که نگاه، این نگاه را بشنود از معاویه که مالالله هست، مال مسلمین مربوط به خداست، بعد منم خلیفه خدا هستم، توحید را از این چقدر استفاده میکند؟ اگر که معاویه را نمیشناختید، اگر که نگاهتان به عنوان یک شخصی که این شخص خلاصه اختلال دارد نبود، ببین چقدر متفاوت میشد، درسته؟ میگوید این المال مسلمین مال [خدا] هست. منم خلیفةالله هستم. پس خدا من را خلیفه قرار داده. منم که خودم نیامدم. به اجبار الهی من خلیفهالله شدم. خدا تقدیرش من را خلیفه کرده. مالش هم که مال [خداست]. پس اختیار مالش در دست خلیفه خداست، نه در دست من است. در دست کیه؟ یک موقع آدم میگوید در دست من است، یعنی شخصیت حقیقی. خب مردم میگویند تو چکارهای؟ [تو هم] با منم خلاصه هستم، تو هم هستی. اما وقتی گفت در دست خلیفه خداست، مردم میگویند یک شخصیت حقوقی الهی توحیدی شد دیگه. آن موقع اعتراض وارد نمیشود.
پاسخ دقیق ابوذر و درس برای امروز
اینجاست یک ابوذر میخواهد که مقابل این قیام کند، وایس[ت]د، بتواند استدلال کند. «مَا یَدْعُوکَ اِلَی اَنْ تُسَمِّیَ مَالَ الْمُسْلِمِینَ مَالَ اللهِ؟» (چه چیزی تو را وامیدارد که مال مسلمانان را مال خدا بنامی؟). چرا تو میگویی مال مسلمین مالالله؟ منتها این مالی که تو میگویی [یعنی مال تو است]. «قَالَ یَرْحَمُکَ اللهُ یَا اَبَاذَرٍّ اَلَسْنَا عِبَادَ اللهِ وَ الْمَالُ مَالُهُ وَ الْخَلْقُ خَلْقُهُ وَ الْاَمْرُ اَمْرُهُ؟» (معاویه گفت: خدا تو را رحمت کند ای اباذر، آیا ما بندگان خدا نیستیم و مال، مال او نیست و خلق، خلق او نیستند و امر، امر او نیست؟). ببین استدلال معاویه را. آیا ما بندگان خدا نیست هستیم؟ و ماله مالم خدا نیست؟ وخلق خلقه، خلقم خلق خدا نیستن[د]؟ وامر امره یعنی امرم امرهو. یعنی چی؟ یعنی من خلیفه خدا هستم. چنانچه امر خدا نافذ بود در مال خودش، ملک خودش، منم امرم نافذ است در آنجا چون خلیفه هستم. من چکارم؟ شخص من چکار است؟ من خلیفهام به عنوان یک شخصیت حقوقی که خدا قرار داده. دست خودم هم نبوده. در جای دیگر میگوید: مردم بیایید این [مسئولیت را بپذیرید]، اما چه کنم؟ خدا به گردن من این حبل را انداخته و این به اصطلاح مسئولیت را قرار داده. من چکارم که بگویم نمیکنم. ببینید این نگاه را در آنجا و اینجا ضمیمه بکنید.
«فَلَا تَقُلْ» (پس نگو). پس خلاصه این حرف را، این نگاهی که بعداً به اصطلاح ابوذر میگوید دنبالش، ابوذر جواب میدهد. «فَاِنِّی لَا اَقُولُ اَنَّهُ لَیْسَ لَهُ وَ لَکِنْ سَاَقُولُ مَالَ الْمُسْلِمِینَ» (پس من نمیگویم که آن مال، از آنِ او نیست، ولی خواهم گفت: مال مسلمانان است). ببین چقدر دقیق میآید حرف بزند تا ابوذر چی بشود؟ جلوی دیگران گیر کند. «فَاِنِّی لَا اَقُولُ اَنَّهُ لَیْسَ لَهُ وَ لَکِنْ سَاَقُولُ مَالَ الْمُسْلِمِینَ» (پس من نمیگویم که آن مال، از آنِ او نیست، ولی خواهم گفت: مال مسلمانان است). یعنی من نمیگویم که این مال، مال خدا نیست، ولی خواهم گفت مال مسلمانان است. لذا اگر مال مسلمین است، تو در مال الهی در دایرهای که خدا قرار داده باید تصرف بشود، نه در دایرهای که [تو میخواهی]. خدا فرموده ای مال مسلمین است. همان خدایی که مال، مال اوست، این را مال مسلمین قرار داده. لذا مال مسلمین قرار داده، مالکیت آنها در این مسئله این باید محقق بشود. تو حق نداری که بگویی پس اگر مالالله است، منم خلیفةاللهام. ببین این نگاه در نگاه دینی چقدر میتواند چی باشد؟ [پیچیده باشد].
اگر ما در مسائل صحیح دینی هم جایی که آنجایی که امر ولی امر الهیست، درست قدم برنداریم، همانجوری که آقا در جلسه اخیر هم فرمودن[د]، آنجا باعث میشود حرف صحیح اگر نزنیم، آن موقع همین حرف غلطی که آنجا ما نسبت به ولی الهی نسبت بدهیم، درسته؟ همان سبب میشود یک کس دیگری بیارد در جای غلطش هم چکار بکند؟ نسبت بدهد. لذا باید جوری بشود که نظام احکام ما در کل با هم سازگار باشد که نگوییم اینجا عیبی ندارد، آنجا عیبی دارد، درسته؟ پس باید یک سازگاری و تلائمی در کار باشد.
مال، متعلق به خدا و موارد انفاق آن
خب بعد میفرماید که ی[عنی] کان یقولها معاویه و امال معاویه و من بعده من خلفای بنی امیه. «وَ اِنْ کَانَتْ کَلِمَةَ حَقٍّ» (اگرچه سخن حق است). علامه میفرماید این کلمه حق است. یعنی چی؟ یعنی مال مسلمین مال [خدا] هست، درسته؟ کسی در این [شک ندارد]. ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست). یا ملک همه عالم در حقیقت یا میراث سما[وات و ارض]. همه اینها نسبت به خدا[ست]. میگوید کلمة حق. «وَ قَدْ رُوِیَتْ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ» (و از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است). از پیغمبر هم روایت شده. «وَ یَدُلُّ عَلَیْهَا کِتَابُ اللهِ» (و کتاب خدا بر آن دلالت دارد). هم کان [معاویه] استنتاج میکرد منه خلاف ما یریده الله سبحانه. فـ المراد به ان المال لا یختص به احد عزت او قوت او سیطره. اینکه میگویند مال، مال [خدا] هست، یعنی اگر کسی قدرت و نفوذ پیدا کرد و سیطره پیدا کرد، مال او نمیشود. این مال مربوط به خداست. این را میخواهد بگوید. «وَ اِنَّمَا هُوَ لِلَّهِ فَقَطْ فِی سَبِیلِهِ حَسَبَ مَا یُعَیِّنُهُ مِنْ مَوَارِدِ اِنْفَاقِهِ» (و همانا آن فقط از آن خداست برای [مصرف در] راه او طبق آنچه از موارد انفاقش تعیین میفرماید). و انما و لله فقط فی سبیله حسب ما یعینه من موارد انفاقه. آنجایی که خودش تعیین کرده باید صرف بشود.
مالکیت فردی و حکومتی
ف[ل]اقتناه الفرد به کسب او ارث او نه فله حکمه. اگر در مالکیت کسی به عنوان فردی کشیده شد از ارث و کسب و معامله و اینها، این مربوط به اوست. «وَ اِنْ کَانَ مِمَّا حَصَّلَتْهُ الْحُکُومَةُ الْاِسْلَامِیَّةُ» (و اگر از چیزهایی باشد که حکومت اسلامی به دست آورده است) اگر برای حاکمیت اسلامی به عنوان غنیمت یا جزیه یا خراج یا صدقات در حقیقت واجبه برای حاکمیت آمد، او نحو ذالک، «فَلَهُ اَیْضاً مَوَارِدُ اِنْفَاقٍ مُعَیَّنَةٌ» (پس برای آن نیز موارد خرج مشخصی وجود دارد). آن هم خرجش حساب و کتاب دارد. اینجور نیستش که دیگه دست چی، آن خلیفه باز باشد مطابق امیالش خرج کند. نه، بلکه باید مطابق امر خدا خرج کند. ببیند خدا چی دستور داده طبق او هزینه کند آن هم. لذا «لَیْسَ فِی شَیْءٍ مِنْهُ الْاَمْرُ اَنْ یَخُصَّ نَفْسَهُ وَاحِداً مِنْ اَهْلِ بَیْتِهِ بِشَیْءٍ یَزِیدُ عَلَی لَازِمِ مَعُونَتِهِ» (در هیچ یک از آنها این اجازه نیست که خود یا یکی از اهل بیت خود را به چیزی که بیش از نیاز معیشت اوست اختصاص دهد). که بیشتر از آن بخواهد [بردارد] و [به] قصور و تخجاب و یش[به] قصر و کسرا [تبدیل شود]. دیگه بخواهد برای خودش در این مصارف شخصیش اینجوری هزینه بکند، قطعاً راه ندارد. لذا میگوید که این جوابی بود که معاویه میخواست بدهد تا اعتراضات مسلمانها را از به اصطلاح با نگاه الهی و توحیدی از سر خودش وا بکند که حالا بحث ادامه دارد دیگه. وقت اذان شد. وسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.