بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ (بنام خداوند بخشنده مهربان) (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) (ستایش مخصوص خدا پروردگار جهانیان است) وَصَلَاةُ وَالسَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ. (و درود و سلام بر محمد و خاندان پاکش باد.) (اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَجَ وَ الْعَافِيَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنَا مِنْ خَيْرِ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ) (پروردگارا، در ظهور ولیت فرج و عافیت و نصرت را شتاب بخش و ما را از بهترین یاران و کمککنندگان و شهیدان در رکابش قرار ده.) وَ الْعَنِ الدَّائِمَ أَجْمَعِينَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ. (و لعنت همیشگی بر دشمنانشان باد تا روز قیامت.)
بحث کنز و نگاه فقهی و تفسیری
خب در بحث کنز در ذیل آیه ۳۴ [و] ۳۵ سوره توبه بودیم. به تبعیت از سوره نسا که در محضرش بودیم، وارد بحث اقتصادی کنز شدیم. در نگاه فقهی ما غالباً توی مسائل فرو [یعنی در مسائل فروع] را ابتدا نگاه میکنیم و ممکن است از فروع به اصولی برسیم. هرچند البته گاهی از اصول به فروع رسیده میشود. اما چون حاکمیتی سابق از این، بهخصوص برای شیعیان، نبوده، آن نگاه کلان به احکام حاکمیتی در کنار فروع کمتر بهش پرداخته شده. هرچند زمینههای این پردازش بسیار زیاد است و الحمدلله بعد از انقلاب اسلامی هم مسئله پرداخته شدن، پرداختن به این مسائل بیشتر شده ولی خب هنوز راه زیادی برای رسیدن به جزئیات احکامی که ناظر به آن نگاه کلان است، هنوز راه زیادی باقی مانده. لذا نگاهی که توی اینجا [در اینجا] مرحوم علامه دارند، از منظر تفسیری میتواند یک راهگشایی برای آن منظر فقهی هم ایجاد بکند.
کنز، منشأ قوام جامعه
به عنوان کنز را به عنوان آن خون در جریان جامعه و آن منشأ قوام جامعه میبینند. اصل ذهب و فضه [طلا و نقره] را منشأ قوام جامعه میبینند و لذا هرگونه از کار انداختن منشأ قوام، شکستن حیات جامعه است و جامعه را به سمت موت سوق دادن است. همانطوری که فرد حیاتی دارد در راستای حیات فرد، اگر کسی قدمی بردارد، این قدم مردود است و نباید کاری کرد که منجر به قتل و موت افراد دیگر شود. توی [در] نظام اجتماعی هم اگر کسی با اینکه مالک است نسبت به ملکیت خودش و آن مال خودش، اما حق ندارد از این مالکیتش در جهت موت اجتماعی، از بین بردن قوام اجتماع از آن استفاده بکند. به همین جهت تصرف در مالش حتماً مقید به آن جایی است که ضربهای به نظام اجتماعی و حیات اجتماعی وارد نشود.
نقد نگاه حداقلی به وظیفه حاکمیت
مرحوم علامه میفرماید که در اینجا بعضیها خواسته بودند، مثل نظامهای قیصری و کسرایی، بگویند یک حداقل هایی را حاکمیت باید ایجاد کند و رها کند بقیه کارها را و آن حداقل این است که برای مردم اضطرار ایجاد نشود، مردم را از اضطرار فقط نجات بدهند. اما به تعالی جامعه و حرکت کمالی جامعه کاری ندارند، رها کردهاند و اصلاً به آن نپرداختهاند، حکمی برای آن ندارند. چنانچه مثلاً نظامهای لیبرالی روز، اساس این است که آن اضطرار را رعایت کنند اما رها کردهاند که دیگر رابطهای که در آن رابطه دیده بشود کمال برای همه جامعه دیده بشود. نه، میگوید ممکن است این کمال برای عموم لازمش حصر برای ثروتمندان و قدرتمندان باشد و این حصر را نمیپسندد در حدی که جامعه به اضطرار نیفتد فقط میفرماید. دین اینجوری نیست.
مقایسه نگاه حداقلی و نگاه متعالی دین
م بعضی مثل معاویه و اینها نگاهشان در طول تاریخ از این سنخ بود که فقط همین را رعایت بکنند، به دنبال بقیهاش نبودند. لذا ابوذر در مقابل اینها قد علم کرد و آن نگاه متعالی دین را بیان کرد که آن نگاه متعالی هدف دین است، به عنوان یک امر استحبابی فقط نیست، بلکه غایت و غرض است و لذا سازوکار رسیدن به آن هدف، به اصطلاح کمالی را هم باید حاکم، باید حاکمیت برای خودش طراحی و برنامهریزی کند و اسلام هم برنامهریزی کرده و حتی اگر صدقات مندوبه و احکام مستحبه قرار داده، میفرماید اگر در جایی صدقات مندوبه و احکام مستحبه بالکلیه بخواهد از کار بیفتد، این اشد جرم و معصیت است. این درست است که نسبت به افراد استحباب دارد، اما نسبت به کل، وجوب دارد که این حکم زنده باشد، این حکم در حقیقت فرهنگش در جامعه جاری باشد که اگر فرهنگ استحباب در جامعه داشت رو به زوال میرفت و از بین میرفت، بر حاکمیت و مردم و مؤمنان واجب است که این را احیا کنند، زنده کنند، نگذارند این فرهنگ چی بشود؟ از بین برود. درست است که نسبت به افراد استحباب است، اما نسبت به جریان کل این فرهنگ استحبابی وجوب دارد. دقت کردید چقدر مسئله زیباست؟
نقش احکام خمسه در حیات جامعه
پس نگاه به اینکه اگر اسلام مستحب و مکروه در کنار واجب و حرام دارد، حتی مباحات، این بودنش در جامعه با هم نجاتدهنده است که اگر در جامعهای خواستند فقط واجب و حرام را رعایت بکنند و استحباب و کراهت را بالکلیه از فرهنگ جامعه چیکار بکنند؟ جدا بکنند. این فرهنگ جامعه قوام پیدا نمیکند. به نتیجه نمیرسد. در حد یک به اصطلاح اضطراری زنده میماند که نمیرد فقط. اما نگاه دین برای آن استکمال و کمال است و آن استکمال و کمال با جریان همه آن به اصطلاح احکام خمسه در جامعه، در تمام جهات آن، خودش را نشان خواهد داد. این بیانی است که مرحوم علامه در اینجا دارد.
نقد علامه بر حکومت استبدادی قیصری
لذا در حقیقت فرمودهاند که تا اینجا آمدیم که (يَقُولُ لَيْسَتْ هِيَ حُكُومَةً اِسْتِبْدَادِيَّةً قَيْصَرَانِيَّةً) (میگوید: این حکومت استبدادی قیصری نیست). این حکومت استبدادی قیصری یا کسرا نیست که (لَا وَظِيفَةَ لَهَا إِلَّا بَسْطُ الْأَمْنِ وَ كَفُّ الْأَعْضَاءِ) (وظیفهای جز گسترش امنیت و بازداشتن اعضا [از تعدی] ندارد). فقط وظیفهاش این باشد مردم به هم تعدی نکنند، امنیت را فقط حفظ بکند. اما چی؟ نه، در به اصطلاح نگاه به تعالی جامعه دیگر مقصود نیست. (إِلَّا بَسْطُ الْأَمْنِ وَ كَفُّ الْأَعْضَاءِ بِالْمَنْعِ عَنْ إِيزَاعِ بَعْضِ النَّاسِ بَعْضًا) (جز گسترش امنیت و بازداشتن اعضا [از تعدی] با منع کردن از آزار رساندن بعضی از مردم به بعضی دیگر). نگذارد به هم تعدی ظالمانه و آن به اصطلاح از هم گسستن امنیت بشود، همین مقدار. (ثُمَّ النَّاسُ أَحْرَارٌ فِيمَا فَعَلُوا غَيْرُ مَمْنُوعِينَ عَمَّا اشْتَهُوا مِنْ عَمَلٍ أَفْرَطُوا أَوْ فَرَّطُوا) (سپس مردم در آنچه انجام میدهند آزادند، از آنچه میل دارند منع نمیشوند، چه در عملی که افراط کنند یا تفریط نمایند). همین مقدار که محقق شد، مردم در بقیهاش آزادند. حالا میخواهند افراط کنند، تفریط کنند، دیگر کاریشان ندارد حاکمیت. میگوید شما به هم تعدی نکنید، امنیت را سلب نکنید. منتها آن تعدی نکردن هم تعدی چیست؟ تعدیای که اضطرار برای دیگران ایجاد کند، نه عدم تعدی معنای عام باشد. میگوید بعد از این هر کاری خواستید بکنید، ثروتمندان هر جور خواستند بتازند، قدرتمندان هر جور خواستند بتازند. این مانعی ندارد تا جایی که سلب امنیت و سبب تحقق تعدی به دیگران به صورتی که اضطرار ایجاد شود، نشود. (أَصْلَحُوا أَو أَفْسَدُوا اهْتَدُوا أَوْ ضَلُّوا وَ تَاهُوا) (اصلاح کردند یا فاسد شدند، هدایت یافتند یا گمراه و سرگردان شدند). دیگر اینها مهم نیست. ضلالت و سرگردانی و فساد و هدایت. (وَ مُتَقَلِّدُ حُكُومَتِهِمْ حُرٌّ فِيمَا يَفْعَلُ) (و متصدی حکومتشان در آنچه انجام میدهد آزاد است). دیگر در حقیقت هیچ سؤالی از این مقدارها نمیشود. سؤال از همان فقط چی میشود؟ امنیت و آن عدم تعدیای که باعث اضطرار بشود.
حکومت اسلامی، حکومتی اجتماعی و دینی
(وَ إِنَّمَا هِيَ حُكُومَةٌ اِجْتِمَاعِيَّةٌ دِينِيَّةٌ) (و این حکومت، حکومتی اجتماعی و دینی است). اسلام اینجوری نیست که حکومت اسلام اینجور باشد. (إِنَّمَا هِيَ حُكُومَةٌ اِجْتِمَاعِيَّةٌ دِينِيَّةٌ) (این حکومت، حکومتی اجتماعی و دینی است). این دین حاکمیت دارد، برای خودش تعالی دارد، برای تعالی ساختار و نقشه دارد. احکام خمسه که آمده در راستای این تعالی است. هر کجای این احکام خمسه اگر بخواهد برش در حقیقت تعدی بشود، اگر بخواهد استحبابش برداشته بشود، کراهتش برداشته بشود، مثل این است که میخواهد واجب و حرامش برداشته بشود. این تعدی به احکام به گونهای که تحلیل حلال و تحریم، در حقیقت تحریم حلال یا تحلیل حرام بشود، چه در جانب حرمت و وجوبش، چه در جانب استحباب و کراهتش، بخواهد این تشریعی درش صورت بگیرد خلاف آنچه که خدا تشریع کرده، خلاف آنچه که خدا قرار داده، این رساندن به مقصود را خدشهدار میکند و لذا دین در مقابل این مقاومت دارد و قبول نمیکند. (إِنَّمَا هِيَ حُكُومَةٌ اِجْتِمَاعِيَّةٌ دِينِيَّةٌ لَا يَرْتَضِي النَّاسَ بِمُجَرَّدِ كَفِّ الْأَعْضَاءِ) (این حکومت، حکومتی اجتماعی و دینی است که تنها به بازداشتن اعضا [از تعدی] از مردم راضی نمیشود). فقط اینکه به هم اذیت نکنند را نیامده این بیان بکند. (بَلْ تَسُوقُ النَّاسَ فِي جَمِيعِ شُئُونِ مَعِيشَتِهِمْ إِلَى مَا يَصْلُحُ لَهُمْ) (بلکه مردم را در تمام شئون زندگیشان به سوی آنچه برایشان صلاح است سوق میدهد). توی تمام جهات زندگیشان، نه فقط هم جهات عبادی الهیه که با خدا کار دارند. توی تمام روابط اجتماعیشان، روابط اقتصادیشان، روابط فرهنگیشان، روابط خانوادگیشان، حتی درون خانهشان. یعنی درون یک خانه هم نمیگوید شما دیگر آنجا به حکومت کاری ندارید. میگوید نه، آنجا هم باید توی جهتی احکام رعایت بشود. چقدر این زیباست!
مقایسه نگاه الهی و نگاه مادی به جامعه
این نگاه را با آن یکورهها بودن [یعنی با نگاه تکبعدی] مقایسه کنید. آنوقت آن یکورهها بودن را آزادی میدانند که هر که قدرتمندتر است، به ضعیفترها چیکار میکند؟ زور میگوید، قدرت پیدا میکند، غلبه پیدا میکند. هر که پولدارتر است، تابعیتش باید بر دیگران شدیدتر باشد که متبوعش آنها تابعش بشوند و این متبوع بشود. قلدرتر است. در حقیقت آنجا چیست؟ اکرامش بیشتر است. آنجا کسی که ثروتمند است، مکرم است. آنجا کسی که زورمند است، مکرم است. بقیه باید بهش احترام بگذارند. اما توی حاکمیت الهی اینجور نیست. حالا ادامهاش را ببینید میفرماید: (تَسُوقُ النَّاسَ فِي جَمِيعِ شُئُونِ مَعِيشَتِهِمْ إِلَى مَا يَصْلُحُ لَهُمْ وَ حِيلَتُهَا لِكُلِّ طَبَقَةٍ مِن طَبَقَاتِ الْمُجْتَمَعِ) (مردم را در تمام شئون زندگیشان به سوی آنچه برایشان صلاح است سوق میدهد و تدبیر آن برای هر طبقهای از طبقات جامعه). برای هر طبقه از طبقات مجتمع، (مِنْ أَمِيرِهِمْ وَ مَأْمُورِهِمْ وَ رَئِيسِهِمْ وَ مَرْعُوسِهِمْ وَ مَخْدُومِهِمْ وَ خَادِمِهِمْ وَ غَنِيِّهِمْ وَ فَقِيرِهِمْ) (از امیرشان و مأمورشان، و رئیسشان و مرئوسشان، و مخدومشان و خادمشان، و غنیشان و فقیرشان).
رعایت حال همه طبقات در نظام الهی
بعد و همچنین به اصطلاح برای هر کدام از اینها قواعد و قانونی دارد. اینجوری نیست رها شده باشند و (وَ قَوِيِّهِمْ وَ ضَعِيفِهِمْ مِمَّا يَسُوقُهُمْ إِلَى سَعَادَةِ حَيَاتِهِمْ) (و قویشان و ضعیفشان، از چیزهایی که آنها را به سوی سعادت زندگیشان سوق میدهد). یعنی غنی را رها نکرده، ضعیف را هم رها نکرده، فقیر را رها نکرده، ثروتمند را هم رها نکرده. یک طرف را فقط نیست که بگوید من هوای فقیر را دارم. نه، هوای ثروتمند هم دارد، منتها هر کدام را به نحو خودشان. هوای قوی را دارد، هوای ضعیف را هم دارد. چون میخواهد همه را به کمال برساند. فقط برای آن کسی که فقیر و ضعیف است نیامده که وکیل اینها باشد در مقابل آنها، بلکه میخواهد توی نظام تربیتیاش، قوی در حقیقت کمال پیدا کند. لذا امر کرده به ضعیف در دایرهای که آن قوی درست عمل میکند، امدادش کند، قوی را کمکش کند قوی را. و امر کرده به قوی نسبت به ضعیف که رعایت ضعیف را باید در این تبعیتش داشته باشی. هر کدام قاعدهای دارد، هم او باید.
ابتلا و کمال متقابل طبقات جامعه
لذا تعبیری که در روایت هم زیباست، آن روایتی که رابطه با جریان حضرت آدم سلام الله علیه، وقتی فرزندانش را بهش خدا نشان میدهد تا آخر را نگاه میکند، بعضی از اینها قویاند، بعضی ضعیفاند، بعضی ثروتمندند، بعضی مثلاً کم سرو، مثلاً بهره بهرهشان کم است، بعضیها مریضاند، بعضیها سالماند، بعضیها طول عمرشان زیاد است، بعضی طول عمرشان کم است. عرض میکند: خدایا میشود سؤالی بکنم؟ خدا میفرماید: یک جنبه طبیعی داری، یک جنبه الهی داری، سؤالت را بکن. وقتی سؤال میکند، میگوید: خدا چرا اینها یک جور نیستند؟ چرا مثلاً یک عده ضعیفاند؟ چرا یک عده عمرشان کم است؟ چرا یک عده مریضاند؟ چرا یک عده مثلاً اینجورند؟ خدا میفرماید: آدم این سؤال از جنبه طبیعی تو بود نه از جنبه الهیت. اما جوابش این است که این عالم، عالم ابتلا و کمال است و لذا آن کسی که ثروتمند است، ابتلایش به ضعیف است و کسی که ضعیف است، ابتلایش به چی هستش؟ به ثروتمند است. هر کدام توی سیر کمالیشان به دیگری ابتلا پیدا میکنند که اگر وظیفهشان را درست انجام بدهند، کمال آنها محقق میشود.
معیار کمال در نگاه الهی
و لذا توی نگاه الهی اینجور نیستش که ثروت سبب کمال باشد، قدرت سبب کمال باشد، بلکه انسانیت سبب کمال است و این انسانیت در همه اینها چیست؟ مشترک. اما راههای کمال برای هر کدام از اینها متفاوت قرار داده شده که ثروتمند یک وظیفه ویژه پیدا میکند، علاوه [بر آن] نگاهی باید داشته باشد که مراقب ضعیفان و آن کسانی که ندارند باید توی جامعه باشد و الا ثروتش میشود چی؟ وبالش. عالم اگر مراقب جاهل نباشد، آن علمش میشود حجت علیهاش. درست است؟ جاهل وظیفهاش رجوع به عالم است. باید به عالم رجوع بکند تا علم را پیدا بکند. فقیر رابطه با ثروتمند برایش وارد شده، کمک کردن به اینکه اگر یک کسی رئیس مثلاً یک جایی است، توی دایره صحیح الهی امداد کند که ریاست او چی بشود؟ پایدار بماند. آن به اصطلاح درست انجام بشود. اما به رئیس هم در حقیقت چی شده؟ گفته باید چگونه با مرئوس خود رفتار کنی تا این حاکمیت بشود الهی.
مسئولیت متقابل در جامعه الهی
پس هم رئیس حکم دارد، هم مرئوس حکم دارد، ثروتمند حکم دارد، آن فقیر حکم دارد. نگوییم خلاصه حالا چرا فقیر، فقیر است و چرا ثروتمند، ثروتمند. او یک بحث مفصل دیگری دارد. اینکه اینجور نیستش که فقیر همیشه فقیر باشد و ثروتمند هم همیشه ثروتمند بماند. چه بسا ثروتمندانی که با یک در حقیقت حرکتهایی توی جامعه یک دفعه چی میشوند؟ فقیر شدند و چه بسا فقرایی که ثروتمند شدند و مسیر حرکت هم باز است، اختیار هم در کار است. او یک بحث جدای خودش را دارد. اما توی جامعهای که ثروتمند است، فقیر است، وظیفه هر کدام را دین معلوم کرده، رها نکرده بگوید تو قدر واجب خودت را بده، هر کاری خواستی بکن. نه، اینجوری نیست هر کاری خواستی بکن.
اختیار و تقدیر
لذا میفرماید خدا (كُلُّ ذَلِكَ مِمَّا يُنْبِئُ عَنْ أَنَّ الْإِنْسَانَ مُتَقَلِّدٌ لِمَا يَفْعَلُ) (همه اینها خبر میدهد از اینکه انسان متصدی کاری است که انجام میدهد). خب معلومه دیگه انسان اختیار دارد دیگه. انسان دخیل است. یعنی انسان اختیار دارد دیگه. یعنی اینجور نیستش که خدا ببرد زوری. خدا راه را نشان میدهد. خدا انبیا را فرستاده، تکالیف همه را بیان کرده. انسانها هم باید چیکار بکنند؟ توی این تکالیفشان که انجام بدهند. غیر از اینکه انسانها اختیار دارند، توی بحث اختیارشان، اگر بهتر کوشیدند، اگر به اصطلاح بیشتر توان به کار بردند، میتوانند راه به اصطلاح رسیدن به ثروت، به قدرت را هموارتر بکنند. نه کوشیدند، کمتر کوشیدند یا نه، شرایط برایشان به هر جهتی پیش نیامد. ممکن است این در طبقه محروم جامعه قرار بگیرد. لذا اختیار قطعی است. تقدیرات الهی هم در کار است.
نیاز متقابل غنی و فقیر، قوی و ضعیف
بعد میفرماید که بله، (وَ غَنِيِّهِمْ وَ فَقِيرِهِمْ مِمَّا يَسُوقُهُمْ إِلَى سَعَادَةِ حَيَاتِهِمْ فَتَرْتَفِعُ حَاجَةُ الْغَنِيِّ إِلَى الْفَقِيرِ) (و غنیشان و فقیرشان، از چیزهایی که آنها را به سوی سعادت زندگیشان سوق میدهد، پس نیاز غنی به فقیر برطرف میشود). ف مگر غنی بیحاجت است؟ کسی که ثروتمند است، خب افرادی را میخواهد که اینها خدم و حشم و مثلاً کارگزارانش باشند. این حتماً یک کسی که ثروتمند است، کارخانه دارد، کارگرانی را لازم دارد، دستاندرکارانی را لازم دارد. میگوید: (فَتَرْتَفِعُ حَاجَةُ الْغَنِيِّ بِإِمْدَادِ الْفَقِيرِ) (پس نیاز غنی با کمک فقیر برطرف میشود). اگر اینها نیایند کمک بکنند، حاجت آن هم روی زمین میماند. ثروت او هم به گردش در نمیآید. امکان رشد ثروت او هم فراهم نمیشود. چون آن هم با وجود افراد انسانهای دیگر است که این امکان فراهم میشود. (وَ حَاجَةُ الْفَقِيرِ إِلَى مَالِ الْغَنِيِّ) (و نیاز فقیر به مال غنی). مال غنی هم حاجت فقیر را وقتی به کار میافتد، این هم کار میکند. حقوقی که میگیرد، دستمزد که پیدا میکند، باعث میشود این هم چی بشود؟ زندگیاش بچرخد. در حالی که اگر این ثروت بماند، کمک به او نکند و او کمک به این نکند، هم او ثروتش از بین میرود، هم این به اصطلاح امکان حیات برایش محقق نمیشود.
حفظ جایگاه با احترام و مراقبت متقابل
(وَ تُحْفَظُ مَكَانَةُ الْقَوِيِّ بِاحْتِرَامِ الضَّعِيفِ) (و جایگاه قوی با احترام ضعیف حفظ میشود). آن مکان کسی که قدرتمند است، حفظ میشود به طوری که در حقیقت ضعیف نسبت به او احترام قائل بشود. منتها در جایی که آن قوی با استبداد نیامده. درست است؟ قوی در جای خودش نشسته. حتماً ضعیف هم باید کمکش بکند تا او بماند و الا اگر ضعیف تبعیت نکند، ضعیف در حقیقت آنجا امداد نکند، قوی هم در جای خودش قوتش باقی نمیماند. (وَ تُحْفَظُ مَكَانَةُ الْقَوِيِّ بِاحْتِرَامِ الضَّعِيفِ وَ حَيَاةُ الضَّعِيفِ بِرِفْعَةِ الْقَوِيِّ وَ مُرَاقَبَتِهِ) (و جایگاه قوی با احترام ضعیف و زندگی ضعیف با رفعت قوی و مراقبت او حفظ میشود). حاکم هم باید مراقب چی باشد؟ آن دستاندرکاران و کسانی که زیرمجموعهاش هستند باشد و الا اینها هم حیاتشان به خطر میافتد. (وَ تَسْتَمِرُّ رِئَاسَةُ الْعَالِي بِطَاعَةِ الدَّانِي) (و ریاست عالی با اطاعت دانی [پایینتر] ادامه مییابد). آن که در مرتبه بالاست، حکمش وقتی رواست که تا به اینهایی که ضعیفاند ازش چیکار بکنند؟ پایینترند، اطاعت بکنند. و از طرفی میفرماید: (وَ طَاعَةُ الدَّانِي بِنِصْفَةِ الْعَالِي وَ عَدْلِهِ) (و اطاعت دانی با انصاف و عدل عالی). اگر آنی هم که عالیست، عادل نباشد، منصف نباشد، این در حقیقت ضعیف و آن کسی که زیردستش است، باقی نمیماند.
اهمیت نشر مبرات و خیرات در تعالی جامعه
پس دو طرف به هم چی دارند؟ ابتلا دارند و کمال پیدا میکنند. (وَ لَا يَتِمُّ ذَلِكَ إِلَّا بِنَشْرِ الْمَبَرَّاتِ وَ فَتْحِ بَابِ الْخَيْرَاتِ وَ الْعَمَلِ بِالْوَاجِبَاتِ عَلَى مَا يَلِيقُ بِهَا وَ الْمَنْدُوبَاتِ عَلَى مَا يَلِيقُ بِهَا) (و این کامل نمیشود مگر با گسترش نیکیها و گشودن باب خیرات و عمل به واجبات آنگونه که شایسته آن است و مستحبات آنگونه که شایسته آن است). آنجایی که همه فرهنگ وجوب و حرمت و همه فرهنگ استحباب و کراهت توی روابط به کار بیفتد، یک جامعه به تعالی میرسد. و الا اگر که نگاه آن به اصطلاح کسی که ثروتمند است یا قدرتمند است، این باشد که حق لازم ضروری را فقط رعایت کند نسبت به زیردست. خب زیردستم میگوید من هم به اندازه ضرورت فقط برای او کار میکنم. بیمیل و بدون اشتیاق فقط کار میکنم. خب این جامعه گسست دارد، به آن پیوست نرسیده، روح پیدا نمیکند. چون روح آن در آن حرکت حبی است، در آن حرکت شوقی است که آن حرکت شوقی و حبی که پیوست جامعه را به دنبال دارد وقتی است که تمام احکام با هم چی بشود؟ اجرا بشود.
کاسته شدن فرهنگ احکام، عامل گسست جامعه
آن جامعه به کمالش میرسد. لذا توی هر جامعهای هر مقداری که فرهنگ مجموعه احکام کاسته بشود، چه واجب، چه در حقیقت مستحب، چه حرام، چه مکروه، حتی چه مباح، اگر اینها کاسته بشود، آن جامعه به سمت گسست حرکت میکند. آنی که این جامعه را به هم پیوست میدهد، تکتک این احکام است که باید چی بشود؟ در جای خودش با همان شأن خودش، واجب به عنوان واجب، استحباب به عنوان استحباب. بله، استحباب اگر که توی جامعه بالکلیه بخواهد رخ ببندد، با اینکه مستحب است، بر حاکمیت واجب میشود که چیکار بکند؟ این گسترش این فرهنگ را در دستور کارش قرار بدهد.
نقد نگاه فردی صرف به احکام و ضرورت نگاه اجتماعی
خب بعد میفرماید که (وَ الْقَصْرُ عَلَى الْقَدْرِ الْوَاجِبِ وَ تَرْكُ الْإِنْفَاقِ الْمَنْدُوبِ مِنْ رَأْسٍ) (و محدود کردن به مقدار واجب و ترک کامل انفاق مستحب). این هم جوابش. ببینید (وَ الْقَصْرُ عَلَى الْقَدْرِ الْوَاجِبِ) (و محدود کردن به مقدار واجب). و این خیلی این حرفی که ایشان میزند، توی اینجا حرف دقیق و به اصطلاح مهمی است. این نگاه که جامعه توی همه احکام باید پیاده بشود، نه به نحو وجوبی، بلکه در حقیقت در حیطه خودش، اما باید پیاده بشود، همه باشد، حضور داشته باشد تا جامعه به قوام برسد، به حیات برسد.
ترک کامل مستحبات، ویرانگر حیات دینی
اما (وَ الْقَصْرُ عَلَى الْقَدْرِ الْوَاجِبِ وَ تَرْكُ الْإِنْفَاقِ الْمَنْدُوبِ مِنْ رَأْسٍ فَفِيهِ هَدْمٌ لِأَسَاسِ الْحَيَاةِ الدِّينِيَّةِ) (و محدود کردن به مقدار واجب و ترک کامل انفاق مستحب، پس در آن ویران کردن اساس حیات دینی است). حیات دینی اینجور محقق نمیماند، به گسست میرسد. پس ما نگاه فردی را در کنار نگاه جمعی ببینیم. ما توی ذهنمان نگاه فردی نهادینه شده به این نگاه که خب من واجباتم را انجام بدهم، مستحبات هم که بر من واجب نیست. مستحبات بر تکتک افراد واجب نیست، اما بر مجموعه اجتماع به عنوان نگاه اجتماعی، مستحب چیست؟ واجب است. مستحب بر مجموع واجب است که باید افرادی به این اقدام بکنند، افرادی این را انجام بدهند. اما توی نگاه فردی من اگر انجام ندادم، آیا بهتنهایی، اگر نگاه فردی، اخلاق فردی، اعتقاد فردی، احکام فردی، آیا اینجا عقابی شامل حال من میشود؟ نه. اما اگر من توی جامعهای بودم، توی این جامعه استحباب بالکلیه ترک شد، رها شد، آیا اینجا معاقبم؟ بله. دقت کردید چقدر متفاوت میشود؟
پیوند جامعه با حرکت حبی و شوقی
یعنی این نگاه هیچکدام را تخطئه نمیکند. حرفهای قبلی را که میگوییم، واجبات ذات هر کسی را شکل میدهد. توی خود جامعه هم واجبات آن ذات جامعه را شکل میدهد. اما این ذات اگر مزین نباشد، پیوست پیدا نکند، ارتباطات شکل نگیرد، گسستگی باشد که با آن حرکت حبی در کار نباشد، که با عمدتاً استحبابات و کراهت آن جهت در حقیقت حبیه را تشدید میکند. اگر نباشد، خب این جامعه رو به موت میرود، رو به زوال میرود، چون گسست پیدا کرده. لذا این تعبیر خیلی تعبیر (وَ الْقَصْرُ عَلَى الْقَدْرِ الْوَاجِبِ) (و محدود کردن به مقدار واجب) است.
ترک کامل مستحبات، فساد ریشهدار است
بله، حالا واجب کفایی، چون حکم کردن به اینکه واجب کفایی باشد یا نه، نظیر او میتوانیم بگوییم. اما برای اینکه عنوان واجب کفایی بکنیم، ممکن است بعداً اشکالی پیش بیاید. اما به این این عنوان که ترک مستحبات توی نظام اجتماعی بالکلیه حرام است و تحققش واجب است. درست است؟ ترک بالکلیه، نه ترک خلاصه افراد. یک موقع فرد ترک کرده، دیگری انجام میدهد. میگوید عیب ندارد، مستحب است. اما ترک بالکلیه که توی جامعه متروک بشود، این نباشد.
(وَ الْقَصْرُ عَلَى الْقَدْرِ الْوَاجِبِ وَ تَرْكُ الْإِنْفَاقِ الْمَنْدُوبِ مِنْ رَأْسٍ فَفِيهِ هَدْمٌ لِأَسَاسِ الْحَيَاةِ الدِّينِيَّةِ وَ إِبْطَالٌ لِغَرَضِ الشَّارِعِ وَ سَيْرٌ حَثِيثٌ إِلَى نِظَامٍ مُخْتَلٍّ وَ فَسَادٍ عَرِيقٍ) (و محدود کردن به مقدار واجب و ترک کامل انفاق مستحب، پس در آن ویران کردن اساس حیات دینی و باطل کردن غرض شارع و سیر شتابان به سوی نظامی مختل و فسادی ریشهدار است.) سیر حَثیث یعنی شتابان. (سَيْرٌ حَثِيثٌ إِلَى نِظَامٍ مُخْتَلٍّ وَ فَسَادٍ عَرِيقٍ) (سیر شتابان به سوی نظامی مختل و فسادی ریشهدار). با شتاب این جامعه دارد به سمت ویرانی و اختلال و حرج و مرج و فساد عریق، فساد ریشهدار، یعنی فساد ساختاری. این فساد ساختاری میشود. یک موقع فساد در رابطه با افرادی است که فاسد میشوند. حتی ممکن است ترک واجبی را بکنند، عمل به حرامی بکنند. این فساد ریشهدار نیست. این فساد در افراد است. درست است؟ فساد ریشهدار آنجاست که یک فرهنگی ترک بشود. یعنی اگر فرهنگ استحبابی ترک شد، این فساد عریق است، فساد ریشهدار است.
اهمیت نگاه کلان اجتماعی در فقه
ببینید چقدر اینها مهم است توی نگاه کلان اجتماعی. اصلاً ما این نگاه را توی نظام فروع فقهی جزئی نگاه نمیکنیم چون آنجا تکلیف فردی مورد دقت قرار میگیرد. اما اینکه اجتماع حیاتی داشته باشد، حیات اجتماعی برای خودش احکامی داشته باشد که آن احکام هم باید به عنوان احکام بالادستی نسبت به این احکام فروع فردی دیده بشود، این کمتر مورد دقت تا به حال بوده چون نظام حاکمیتی نداشتیم. و این نظام لازمش حالا این است که این فساد عریق است که (لَا يَشْيِءُ مُعَوِّضٌ عَنْهُ) (چیزی نمیتواند آن را جبران کند). که چیزی دیگر نمیتواند این را چیز دیگری جبرانش بکند.
مسامحه در احیای غرض دین و مداهنه با ظالمین
(كُلُّ ذَلِكَ الْمُسَامَحَةُ فِي إِحْيَاءِ غَرَضِ الدِّينِ وَ الْمُدَاهَنَةُ مَعَ الظَّالِمِينَ) (همه اینها مسامحه در احیای غرض دین و مداهنه [سازش] با ظالمین است). غرض دین دیده نشده، مسامحه در او دیده شده و مداهنه با ظالمین که ﴿إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ﴾ (اگر آن را انجام ندهید، فتنهای در زمین و فسادی بزرگ خواهد بود). (انفال، آیه ۷۳). که اگر این انجام نشود، این فتنه در عرض محقق میشود و فساد کبیر محقق میشود. واقعاً این جرأت در این نوع حرف زدن و دقت در نگاه اجتماعی با این نگاه که اینها احکام دارد، یک کار خلاصه جدی است که باید پردازش بشود. ما اینها را پردازش نکردیم.
پیامدهای ترک فرهنگ احکام در جامعه
لذا الان واقعاً توی نظام اجتماعیمان هم از نگاه فردی داریم نگاه میکنیم، حتی توی در حقیقت نگاه اقتصادی، توی نگاه روابط اجتماعی. توی این نگاهها، این نگاه حاکمیت ندارد که در یک جا ممکن است مودت و اخوت توی نظام ارتباطی اگر ترک دارد میشود، مثلاً توی دورانی که کرونا بود که روابط داشت رو به چی میرفت؟ رو به سست شدن. اگر چیزی این فرهنگ را رو به سست شدن ببرد، این فساد عریق میشد. دقت میکنید که رو به ترک شدن. لذا باید راههای جبرانی برایش قرار داده میشد که چه کنیم اگر روابط ظاهری منعی دارد، جبران این را به چی قرار بدهیم که این یک موقع فرهنگش رخ نبندد. دقت میکنید اینها را باید از یک نگاه حاکمیتی دید و از نگاه فقط فرع فقهی فردی نگاه نکرد.
پایان بخش اول
و سلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
ادامه بحث: احیای فرهنگ مستحبات
اللهم صل علی محمد و آل محمد. سلام علیکم.
بله، همینجوری است. یعنی اگر فرهنگ مستحبی متروک محسوب شود، اینجوری توی نگاه، توی نگاه عرفی داریم همین را عرض میکنیم دیگه. متروک محسوب. حالا متروک شدن معنایش باید دقیقتر دیده بشود. به چند نفر انجام بدهند، متروک نیست. فرهنگ بودنش. یک موقع میبینی اصلاً یک مستحبی عیب محسوب میشود و اگر ۱۰ نفر هم، ۱۰۰ نفر هم انجام بدهند، اینها در حقیقت مورد طعن ۹۰، ۹۰۰. بله، بله، بله، خیلی. اینها مورد طعن هم قرار میگیرند. یعنی اینجا که مورد طعن قرار میگیرند، فرهنگ استحبابی مورد چی قرار گرفته؟ متروکه. بله. باید این را یک دفعه هم نمیشود، مثلاً باید ذره به ذره ریشهدارش کرد که از این فساد عریق، ما دیگر با این نگاه، یک نگاه دیگری پیدا میکنیم که ساختار احکام خمسه با هم حیات اجتماعی را شکل میدهد. لذا باید این فرهنگ احکام خمسه توی جامعه زنده بماند، به عنوان یک امر ممدوح دیده بشود. هر کدام اگر واجبی توی جامعهای مثلاً چی شد؟ زشت شد، مستحبی زشت شد، مکروهی خوب شد، این فرهنگش به اصطلاح مورد خدشه قرار گرفته، متروک شده. هرچند عدهای هم عمل بکنند به مستحب، اما فرهنگ استحبابی چی شده؟ زشت جلوه کرده. دقت کردید اینها خلاصه متروک شده این فرهنگ.
مسئولیت حاکمیت و مؤمنان در احیای فرهنگ احکام
لذا بر حاکمیت و مؤمنان است که این چیکار بکنند؟ طراحی برای [آن] بکنند. منتها تا این حرف را میزنیم، ذهن همه میرود سراغ چی؟ ذهن همه توی اولین نگاهش میرود سراغ ازدواج، تعدد زوجات و ازدواج موقت و اینها زود میرسد. و خب اگر این را هم توی آن نگاه کلان و کلانی که همه را با هم میبیند آدم ببیند، توی جاهای دیگر هم وظیفه جامعه [را] بدهد. درست است؟ این هم توی جاهای خودش درست میشود. اما چون همه توجهات میرود سراغ این، بلافاصله عکسالعملهای مقابل هم جلوی این قرار میگیرد. آنوقت همین خودش باعث میشود حرکت کسانی که میخواهند این فرهنگ را احیا بکنند، وقتی از جای غلطی یا جای حساسی که حساسیتبرانگیز است شروع میکنند، کلش تخطئه میشود و خود اینها مقصر میشوند در متروک شدن. درست است؟
لزوم نگاه جامع در احیای فرهنگ
پس نیاییم زود همه، چون ذهنها را من میبینم، ذهنها زود میرود سراغ این و میگویند پس ما الان وظیفه واجبمان این است که این را چیکار بکنیم؟ نمیگویند که با این جریان فرهنگ، این مسئله بیشتر مورد تخطئه قرار میگیرد. گاهی باید راه پیدا کرد که اگر حرکت از جهات مختلف شروع بشود، این هم خودبهخود حرکتش چی میشود؟ اصلاح میشود. حساسیتی نسبت بهش ایجاد نمیشود. سوره فتح هستش.
احیای فرهنگ در برابر واجب کفایی
بله، بله، سوره فتح هست انشاءالله. میفهمید این واژه به کفایی؟ یعنی یک وقتی در بالاخره رفتیم باید انجام بدهند، واجب کفایی. یک وقتی نه، اصلاً. ببینید به اصطلاح جواب با آقای چیز را با این نگاه دادهاند. واجب کفایی باز یک نگاه فردی است. اما احیای این فرهنگ بر گردن همه است که فرهنگ را باید چیکار بکنند؟ اگر متروک شده یا مقابل شده، همه برایشان لازم است که اقدام بکنند تا این استحباب یا کراهت توی جامعه به عنوان فرهنگ شکل بگیرد. این با آن واجب کفایی که یک حکم فردی تقریباً میشود توی این مسئله، مثل جهاد. جهاد در تحققش است. یک موقع شما توی تحقق خود مصادیقش میگوییم یک چیزی باید انجام بشود. درست است؟ یک عدهای انجام بدهند، از بقیه ساقط است. اما این احیای فرهنگش است اصلاً. یعنی احیای فرهنگ اولاً سراغ کسانی میرود که چی باشند؟ قدرت این احیا توی آنها است. یعنی عالمان اولین کسانی هستند که گردنشان را میگیرد. حاکمان اولین کسانی هستند که گردنشان را میگیرد. لذا مثل واجب کفایی نیست که علیالبدل مانع نباشد، السوا باشند بر همه. نه، اولویتبندی هم دارد. کسانی هستند که قدرت احیای این را داشته باشند. اینها وجوب بر گردن آنها شدیدتر میآید. یعنی (أَحَقُّ بِهَا وَ أَهْلُهَا) (سزاوارتر به آن و اهل آن). اینها اینها باز سزاوارترند بر این هستند. بله، حالا اینها باز پردازش بشود.
مسئولیت ساختارسازی و تشویق
ممکن است خودش نباشد انجام بدهد، حالا آن آدم بیاید به کسی… بله دیگه، ساختارسازی کند، تشویق کند، جا بیندازد. باید وظیفهاش همین است دیگه.