سلام علیکم و رحمة الله. (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَصَلَاةٌ وَسَلَامٌ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ). (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أَعْدَاءَهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ).
بحث در موضوعی که ذیل آیه ﴿وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا﴾ (نساء/۵) گذشت، تا به اینکه به آیه ۳۴ و ۳۵ سوره توبه رسیدیم که الان قرائت شد. آن آیه اکتناز است و کنز. در بحثی که در ذیل آیه کنز مرحوم علامه طباطبایی منعقد کردند، به این بحث رسیدیم که دین مجموعهای از گزارهها و احکام است که این مجموعه با هم پاسخگوی نیاز کلی جامعه و افراد است؛ به طوری که اگر قسمتی از دین فراموش شود، عمل نشود، دیده نشود، به همان مقدار لطمه وارد میشود. اینگونه نیست که بعضی قسمتها جواب کامل بدهد. لذا احکام واجب اگر محقق بشود، اما احکام استحبابی دیده نشود، احکام استحبابی فراموش شود بالکلیه، نه به طور اینکه یک فرد حالا انجام ندهد، مانع نیست؛ اما اگر این احکام به صورت کلی، وقتی جامعه با بحران اقتصادی مواجه است، با مشکلاتی دست در پنجه نرم میکند، اگر کلاً بعضی از احکام تعطیل شود، حتی اگر آن احکام استحبابی باشد، به طوری که فرهنگ آن به اصطلاح حکم تقریباً رو به فراموشی برود.
نقش مستحبات در حیات اجتماعی
مرحوم علامه میفرمایند در این صورت روابط اجتماعی اگر بخواهد منحصر بر واجبات قرار بگیرد، این روابط هدم اساس حیات اجتماعی را به دنبال دارد. بله، ممکن است فردی فقط واجبات را انجام دهد. در نگاه فردی هم به ما فرمودند، در نگاه فردی دقت بکنید، اینها مرزهایش خیلی دقیق است. در نگاه فردی به ما فرمودند کسی اگر واجبات را انجام دهد، از محرمات پرهیز بکند، این مسلمان است، مؤمن است. اما اگر در نظام اجتماعی، روابط اجتماعی بر ترک بالکلیه بعضی از مستحبات قرار بگیرد، به طوری که همه ترک بکنند، اینجا به تعبیر مرحوم علامه هدم اساس حیات اجتماعی است. حیات اجتماعی بقا پیدا نمیکند، به خصوص در روابط اجتماعی، وقتی که مرزهایی را برای دعوا قرار دادند که قاضی بتواند حکم کند، که آن مرز دعوا حداقل و کف کار است، که واجب کار در حقیقت همان مقدار است. این از آن، آمدن پایینتر، دیگر واجب را کنار زدن است. میگویند این مرز دعوا در روابط اجتماعی است. اگر روابط اجتماعی بر مرز دعوا فقط استوار بشود، نه توی خانه، بلکه فرهنگ آن جامعه بخواهد بر کف کاری که واجب است در روابط اجتماعی قرار بگیرد، به تعبیر ایشان هدم اساس حیات دینی شکل میگیرد.
تفاوت نگاه فردی و اجتماعی به احکام
ببینید، اگر به کلمات دقت بکنید، تعارضی بین این بحث با آنجایی که میگویند انسان اگر بر واجباتش و ترک محرماتش در نگاه فردی عبادیاش، اگر آنها را انجام دهد، به فلاح میرسد، به نجات میرسد. اما در جایی که در حیات اجتماعی، روابط اجتماعی انسان بخواهد بر مرز واجب و حرام فقط قدم بردارد، آن هم نه یک فرد، نه چند نفر، کل جامعه بر این مرز بخواهند حرکت بکنند، به طوری که مرز استحبابی و مرز کراهتی را نشود در کل جامعه، نه در فرد، اگر در کل جامعه در روابط اجتماعی، جامعه بخواهد اساس روابط بر فقط واجب و حرام باشد، به تعبیر صریح مرحوم علامه هدم حیات اجتماعی را به دنبال دارد؛ چون دین مجموعهای است که این مجموعه در ارتباط با هم پاسخگوست، که واجباتی دارد، محرماتی دارد، مستحبات و مکروهات و مباحاتی دارد. این در کل باید محقق شود. ممکن است فرد فقط به واجب و حرام اکتفا بکند. حتی ممکن است کسی در جامعه واجب و حرام را هم رعایت نکند، اما جامعه به فلاح برسد. چون جامعه هویت دارد که آن هویت در مجموع این ارتباطات معنا پیدا میکند، و حتی اگر کسی هیچکدام از اینها را هم رعایت نکرد، آن دیده [نمیشود]؛ اما اگر مجموع جامعه به مجموع این احکام پرداختند، حیات نجات جامعه و حیات جامعه قطعی است. امکانپذیر است و الا امکانپذیر نبود که در یک جامعهای هیچکسی تخلف نکند. تخلف امکانپذیر است. اما اگر مرز جامعه را در اینکه خدای سبحان [نظام] اجتماعی و دینی را بر واجبات و محرمات و مکروهات و مستحبات و مباحات قرار داده، بالکلیه جامعه مستحب و مکروه و مباح را رها کنند و فقط به واجب و حرام اکتفا کنند، اینجا هدم حیات جامعه است.
پیامدهای ترک مستحبات اجتماعی
دقت بکنید فرض مسئله را تا شبهه برای مسئله ایجاد نشود. با این نگاه است که اگر مثلاً ببینید میفرماید همسایه مسجد اگر در مسجد حاضر نشود و تعمد [بر ترک آن داشته باشد]، نه گاهی حاضر شود، گاهی نشود، نه کلاً ترک بکند، میگوید میشود خانه او را خراب کرد، بلکه لازم است حکم کردن، حتی حکم به اینکه خانه او را آتش زد، خانه او را خراب کرد، هدم کرد؛ با اینکه یک امر مستحبی است، اما اگر این امر مستحبی سیره و رویه بشود، ترکش از روی تعمد بشود، این ترک مسجد به دنبالش حکم دارد، حتی حکم لازم دارد، حتی اگر که خود اصل حکم چی باشد؟ مستحب باشد. یا عمل به صغیرهای یک، به اصطلاح کراهت دارد اگر کسی صغیرهای را انجام میدهد. درست است؟ اما اگر کسی صغیرهای را اصرار کند، چی میشود؟ کبیره میشود. حکم کبیره بر [او] میشود دیگر. اینجا حرمتش حرمت کبیره میشود. نه اگر حرمتی داشت صغیره در حد صغیره بماند یا کراهت داشت در حد کراهت بماند. ببینید احکام اگر در نگاه کلان دیده شود، به خصوص از نگاه فردی خارج بشویم، به نگاه اجتماعی کشیده شود، چون ما معمولاً احکام را در نگاه فردی میبینیم. در نگاه فردی حکمی دارد، اما وقتی به نگاه اجتماعی کشیده میشود، آنجا احکام چی میشود؟ حتی متفاوت میشود. همان چیزی که در حالت عادی ترکش برای فرد مانعی نداشت چون مستحب بود. درست است؟ اگر در نظام اجتماعی کشیده شد و ترک بالکلیه در اجتماع شد، حرام میشود. اینجا حکم دیگر پیدا میکند. فرهنگ دین دارد ضایع میشود دیگر. اینجا اینجور نیستش که یک فرد به ذلّت نرسد. جامعه از ذلّت برداشته شده ازش و آن هدفگذاریها خدشهدار شده، نه فقط یک نفر نرسیده. ببینید چقدر متفاوت میشود. پس نگاه اجتماعی دین یک نگاه عظیمی را به دنبال دارد. بعد در این نگاه بعضی از احکام در شرایط خاص حکمشان متفاوت میشود. آن حکم فردی تنهایی باقی نمیماند که این تنها.
روابط اجتماعی و مرزهای نزاع
لذا مرحوم علامّه دارد صحبت میکند و حکم ایشان بیان دقیقی است. ببینید جمله را که ایشان فرمودند، این جمله را دوباره ببینید. بله. عرض کردم ببینید دقت در بیان را، خیلی با تأکید بیان کردم. در روابط اجتماعی، احکام واجب و حرام کف کار است در روابط اجتماعی. آنجا روابط عبادی است. در روابط عبادی یک مسئله است که انسان رابطهاش با خداست. در رابطههای اجتماعی ارتباطات انسان با هم است. دقت میکنید؟ در روابط اجتماعی جای نزاع و دعواست. در رابطه با خدا جای دعوا نیست که قاضی بخواهد حکم بکند که چه باید بکند. اما در روابط اجتماعی چیست؟ جای نزاع و دعواست که آیا این وظیفهاش را انجام داده و آن وظیفهاش را انجام نداده. اگر بخواهد حکم بشود که کسی وظیفه واجبش را انجام داده یا نداده، باید یک کف کاری باشد. درست است؟ آن کف کار در روابط اجتماعی آن حد نزاع و دعواست، تا معلوم بشود قاضی بتواند حکم [کند]. روابط الهی یک بحث دیگری است. در روابط عبادی بحث دیگری است. در آنجا، آنجا جای دعوا نیست. آنجا جای این است که این ساقط میشود یا نمیشود و یا قبول میشود و یا نمیشود. در رتبه بعدی، آن ساقط میشود یا نمیشودش بین این و خداست. کسی هم دعوا نمیکند باهاش. و آن که قبول میشود یا نمیشود هم که مرتبه بعد است، آن هم بین این و خداست. درست است؟
کف کار در روابط اجتماعی و قرب نوافل
بله، ممکن است در بعضی از جاها نگاه اجتماعی هم مثل ادای زکات و خمس، اینجا هم چی بشود؟ در آنجا دیده بشود که این اگر ظاهرسازی کرد، حد لازمش را انجام داد، ساقط بشود ازش؛ هرچند که مقبول نباشد به جهاتی که آن رعایت نکرده، اما ساقط میشود ازش. ولی در روابط اجتماعی که بین افراد است، برای اینکه جای نزاع پیش میآید، قاضی باید یک ملاک و معیاری برای دعوا داشته باشد که بگوید اینها کف کار است. کف کار در روابط اجتماعی است مثل نکاح، معاملات. اینها کف کار دارد. در نکاح و معاملات و اینها ما چی داریم؟ کف کار داریم. در روابط در حقیقت ارتباطی اجتماعی و وظایف اجتماعی ما کف کار داریم. اگر صدقات یک نگاه متعالیه با خدا دارند، یک نگاه کف کار اجتماعی هم دارند که در نگاه کف کار اجتماعیشان جای نزاع است که آیا این اطلاق کنز میشود برای این یا نمیشود؟ به اجتماع، رابطه اجتماعی ضربه زده این کار این یا نزده است؟ یک کف کاری دارد که قابل نزاع است و حکم است. یک عالیِ کار دارد. اگر در نکاح بخواهند به حد واجب مرد و زن اکتفا کنند، آیا این حد واجب نکاح قرب فرائض را به [همراه] میآورد در اینجا یا از هم پاشیدن آن و سرد بودن آن خانواده را؟ من…
بله.
نه از هم بپاشد، سرد باشد. یعنی نمیپاشد اما سرد است. یعنی مرد میگوید من یک لقمه نان میآورم میاندازم جلوت، بسته. آن هم بگوید من هم خلاصه آن کف کار را رعایت میکنم، بسته. خب این خانوادهای پیدا نمیکند که این مال دع… این مال دعواست. نه این به [خانواده] برنمیگردد من. این مال دعواست. چون میگوید این کف کار را برای چی قرار دادیم؟ برای اینکه اگر دعوا شد در دادگاه، این بگوید من کف کار را انجام دادم، آن هم بگوید من کف کار را انجام دادم. هیچکدام محکوم نمیشوند به خاطر اینکه کف کار را انجام دادند. اما خانواده را در این مرتبه نمیخواهند. خانواده اینجا کف کار دعواست. خانواده را در مرتبه چی میخواهند؟ در مرتبه عالیِش میخواهند. لذا میخواهند مرد و زن عاشقانه زندگی کنند، مشتاق [باشند]. این دیگر در وجوب نیست که بگویی واجب است مشتاقانه زندگی کنند. میگوید نه، دعوا شد، میتوانیم بگوییم تو چرا عاشق این نیستی؟ میگوید نه، نمیتوانی بگویی. دادگاه رفتیم، میگوید چون تو عاشق نیستی، خلاصه میشود طلاقت داد. میگوید نه، اینها را نمیشود در دادگاه گفت. میشود گفت؟ نمیشود گفت. اگر حداقلها را آنجا گفتند که دیگر مرز از هم پاشی باشد، که اگر کمتر از این شد پاشیدگی است. درست است؟ قبل از این مرتبه، قبل از واپاشی، حد به اصطلاح آن لازم ماندن است دیگر، در همین مقدار. اما مراتب عالیِش.
کف کار در معاملات و صدقات
در معاملات هم همینجوری است. در معاملات هم یک چی دارد؟ یک کف کار دارد که دادگاه که بروی، دادگاه میگوید طبق این تو کف کار را رعایت کردی یا نکردی. اما آیا معامله فقط در کف کار است؟ به ما نگفتند که اگر مثلاً قرض الحسنه کسی بهتان داد، وقتی میخواهید پس بدهید، یک چیزی بگذارید رویش. واجب نیست، اما روابط اجتماعی را چهکار میکند؟ تحکیم میکند. درست است؟ اگر شما یک کسی در روابط اجتماعی به شما نیکی کرد، شما نیکی بهتر بکنید. نیکی بهتر جزو کف کار نیست. درست است؟ اینها آن عالیِ کار است. پس آن مرز عالیِ را از ما خواستند. اما گفتند وقتی در دعوا هم میرسد، بله اینجا دین جامع این است، در کف کار هم، در مرز دعوا هم امکان قضاوت را فراهم کند و الا اگر بخواهد در عالیِ همیشه حرکت بشود، آنجایی که دعوا صورت میگیرد، قاضی بر چه اساسی حکم بکند؟ به چی حکم بکند؟ بگوید چون تو عاشق این نیستی، طلاقت [باید داده] بشود؟ میگوید نمیتواند این حکم را بکند. درست است؟ به دست آوردن خیلی از این مرزهای عالی و احکام متعالی اصلاً در رصد فهم قاضی و نگاه ظاهری نیست. اصلاً نیست. اما آنی که بشود در ظاهر اثباتش کرد، قابل اثبات باشد، دلیل بر آن اقامه بشود، میگوید ببین من این خرج این را اینجور پرداخت کردم، این خانه است، برای او شرایط را فراهم کردم، این لباس است، برای این مرزهای وجوب را رعایت کردم. خب این قابل قضاوت میکند کار را. این غیر از آن قرب نوافلی است که قرب نوافل و قرب فرائض، قرب فرائض اشد از قرب نوافل هم میشود. آن قرب در نظام عبادی است که محقق میشود. در آن نگاه تمام مستحبات جعل شدهاند برای تحکیم واجبات. لذا کسی که واجب را دارد انجام میدهد، مستحب را هم انجام میدهد به چه جهتیش؟ چون احساس میکند که واجبش نقص دارد. هر کاری که میکند، حق واجب را ادا نکرده. (جُعِلَتِ الْمُسْتَحَبَّاتُ لِتَتْمِيمِ فَرَائِضِ الْوَاجِبَاتِ) (ترجمه: مستحبات برای کامل کردن واجبات فریضه قرار داده شدهاند) است؟ آن مستحب را هم که انجام میدهد، مستحبش را استقلالی نمیبیند، بلکه مستحبش را هم چی میبیند؟ تحکیم واجب میبیند. پس واجب اصل است، اساس است. آن استوانه نظام وجود ارتباط او با خدا را شکل میدهد.
قانون برای کف کار، ارشاد برای عالی کار
خب بله، بله دیگر، قانون برای کف کار است. در جامعه ایدهآل هم همینجوری است. یعنی حتی در تشکلاتی که ما شکل میدهیم، در هر جایی جمعی شکل میدهیم، یک کف کار باید قرار دهیم که کمتر از آن تخطی محسوب بشود، جرم محسوب بشود. اما عالیِش جرم نیست. اگر کسی در مرتبه تعالی حرکت نکرد، کمال است این، بله. قانونگذاری نیست، ارشاد است، بیان است، تقریباً در حقیقت سوق دادن است. اما قانون مال کف کار است. این در نظام تشکیلاتی هم که شکل میگیرد، مثل خانواده، تشکیلات است دیگر، خانواده تشکیلات است. در هر تشکیلاتی، در نظام اجتماعی، مثل دولتی که شکل میگیرد، مثل در حقیقت یک شهری که قانونگذاری، میآیند کف کار قانونگذاری میکنند تا وقت نزاع چی بشود؟ وقت نزاع قابل این باشد که جرم یا عدم جرم قابل اثبات باشد، تخطی یا عدم تخطی قابل [اثبات باشد]. اما مردم را نباید در این متوقف کرد، بلکه باید چهکار کرد؟ سوق داد به عالیِ، سوق داد به عالیِ. در آنجای هدفگذاری، ارشاد است، بیان است. دقت میکنید؟ آنجاها اینگونه است.
کثرت مستحبات و نگاه فردی و اجتماعی
لذا ببینید احکام واجب دین نسبت به احکام مستحبات دین چقدر، خلاصه احکام واجب محدودیت دارد، مستحبات چقدر کثرت دارد، مراتب دارد تا در حقیقت این تعالی هم صورت بگیرد. بله، در روابط عبادی با خدا هم یک مرزی قرار دارد که آنجا آن مرز ایمان است که شکل میگیرد. آن، آن وقت در آن نگاه بیان این است که واجبات و محرمات که ترک محرمات و انجام واجبات است، این ذات انسان را تشکیل میدهد. در آن نگاه ذات انسان را تشکیل میدهد. آن وقت آن فضائل و تزیینات وجود است. درست است؟ لذا آنجا واجبات غذا دارند. در نظام چی غذا دارد؟ در نظام عبادی با خدا، نه در روابط قانونگذاری بین بشر. آنجایی که بین اجتماعی است، در روابط اجتماعی جرم محسوب میشود، محکومیت را به دنبال دارد. اما در نظام الهی چیست؟ اعاده نماز مثلاً، مثلاً غیر مرضی امکانپذیر است. درست است؟ یا نمازی که خوانده نشده، غذای او لازم است و حتی اگر این غذا صورت نگرفت، بعد از وفاتش بر گردن بعضی از اینها، بر گردن اولاد مثلاً ذکور وارد میشود که این جبران آن ذات بشود. پس یک موقع است ما نگاه فردی داریم، یک جور باید حرف زد و دقت کرد. در نگاه روابط اجتماعی این مسئله را با همان نگاه [اجتماعی دید] تا با هم خلط هم نشود.
ترک مستحب همسایه مسجد و پیامد اجتماعی
خب، در همسایه مسجد در هر دو را شامل میشود. یعنی هم در روابط فردی است که این نباید بر این عادت کند، با اینکه ضرری به دیگران نزده. این الان کسی شکایتی از او نکرده. دقت میکنید؟ اما در روابط اجتماعی اگر شکل بگیرد بر اینکه همسایه مسجد نمیرود مسجد، بقیه برایشان سؤالانگیز میشود. غیر از آن رابطه الهی که چرا اینجوری است؟ این در حقیقت شل کردن آن نظام اجتماعی است، سست کردن چیست؟ نظام اجتماعی است که این سست کردن نظام اجتماعی خودش چی دارد؟ خودش مثل [چیزی] است. تعبیر علامه این است: (إِبْطَالُ الْمَنْدُوبَاتِ مِنْ رَأْسِ الِاحْتِيَالِ لِرَفْعِ مَوْضُوعِهَا مِنْ أَشَدِّ الْجُرْمِ وَ الْمَعْصِيَةِ) (ترجمه: از بین بردن مستحبات از اساس، و حیله برای از بین بردن موضوع آنها، از سختترین جرمها و معصیتهاست). یعنی کسی تسبب پیدا کند، سببیت پیدا کند برای چی؟ برای اینکه یک حکم مندوبی منسی بشود، یک حکم مندوبی چی بشود؟ متروک بشود. تسبب بر متروک شدن این اشد جرم و معصیت است. ترک این نیست، ترک مستحب نیست، بلکه چیست؟ تسبب به ابطال مندوب است. دقت میکنید تفاوت مسئله را؟ یک موقع من یک مستحبی را ترک کردم، انجام ندادم. خب خیلیها را ترک کرده انسان. اما تسبب به ابطال مندوب که این حکم من ابطال بشود، دیده نشود، از بین برود، باعث شل شدن و از بین رفتنش بشود، میگوید آنجایی که به تسبب بکشد، (مِنْ أَشَدِّ الْجُرْمِ وَ الْمَعْصِيَةِ) است. یعنی ممکن است حتی بعضی وقتها از اینکه انسان یک فعل واجبی را ترک کرده، این ابطال مندوب از ترک واجب چی باشد؟ اشد باشد جرمش. دقت کردید؟ من یک موقع یک فعل واجبی را انجام [ندادهام]، یک نمازم قضا شد و نخواندم، نخواندم، یک فعل را نخواندم. درست است؟ اما یک موقع هست به ابطال، تسبب در ابطال مندوب پیدا کنم. میگوید این اشد از آن است. تفاوتش این است که آن یک فعل ترک شده، این یک فرهنگ است که چی شده؟ ابطال شده. ابطال فرهنگ حتی در یک امر مستحب، اشد است از ترک یک واجب. نمیگوییم واجب را ترک کن تا فرهنگ را اقامه کنی. الان معلوم است دیگر. درست است؟ میگوید اما اگر یک موقع این ور شد که این یک واجبی را ترک کرده بود یا فعلش منجر شد به اینکه تسبب به ابطال مندوبی پیدا بشود، این تسبب به ابطال مندوب جرمش از آنجایی که ترک یک واجبی را در فعلش کرده بود فقط، این اشد میشود.
اکتناز مال و ابطال موضوع انفاق
بله دیگر، چون این، تعبیر را دقت بکنید. (إِنَّ التَّسَبُّبَ إِلَى إِبْطَالِ الْمَنْدُوبَاتِ مِنْ رَأْسِ الِاحْتِيَالِ لِرَفْعِ مَوْضُوعِهَا) که کلاً از بین برود، احتیال رفع موضوعها، رفع موضوع در حقیقت اصلاً این به اصطلاح عمل میشود. این مندوبات میشود (مِنْ أَشَدِّ الْجُرْمِ وَ الْمَعْصِيَةِ). آن وقت میگوید بعد اکتناز مال، اکتناز مال که مال را و طلا و نقره را کنز کنی، رفع موضوع انفاق است، نه اینکه فقط چی باشد؟ ترک انفاق باشد. یعنی وقتی تو این را کنز کردی، پولی که قوام جامعه بهش بود را، تو در حقیقت این قوام را خدشهدار کردی، نه فقط ترک انفاق کردی. معلوم شد چی میخواهد بگوید؟ که این ترک انفاق نیست، بلکه چی هستش؟
بله، اگر در جامعه هیچ ضرری، فرض مسئله این کنز، این هیچ ضرری به آن قوام جامعه نمیزد. اگر اینجوری بود، بله، این مصداق این نمیشد. اما اگر جامعه به طوری است که این پولی که و طلا و جواهری که مسکوکاتی که در جامعه جاری است، سرمایه کل جامعه است. هر اکتنازی ضربه به جامعه میخورد. با این نگاه اگر اینجور باشد، میگوید این تسبب به ابطال موضوع است. چون موضوع این سکه و مسکوکاتی بود که جریان داشت. تو داری موضوع را از بین میبری، نه اینکه فقط یک به اصطلاح انفاق واجب یا مستحبی را ترک کرده باشی. این نگاه ببینید چقدر اهمیت پیدا میکند. سرمایه در گردش در یک جامعه اسلامی که حکمش در حقیقت چی میشود؟ تسبب الی ابطال موضوع میشود. بله، قوام جامعه خب داریم هم همینو میگوییم دیگر. حرام کرد که این مشکل، اصل همان مثال مسی [چیست؟] میکند. [نیاز به بازبینی بیشتر] مفهوم این بخش دقیقاً واضح نیست و نیاز به بازبینی متن اصلی یا صوت دارد.
تفاوت واجب و مستحب در شرایط مختلف
حالا در آنجایی که در مسجد است، بحث کردند که آیا حَدَک بودن ملاک است؟ حتی اگر این نیت حَدَک را ندارد، ولی مردم احساس حَدَک کردن [دارند]. یعنی آنجا چی میشود؟ آنجا حکم جاری میشود بازم. یعنی به نیت این کاری ندارد. این نگاهی که ما الان داریم، شما میدهید مایی به این نگاه که ما در نگاه اولیه فردی میگوییم یک سری احکامات مستحب است، یک سری واجبات. اما شما اینجا میخواهد بگوید که یک سری از مستحبات به حد وجوب میرسد؟ ما داریم همینو میگوییم. همه داد و فریاد و شیونمان مال همین است که اثبات بکنیم. در نگاه اولی یک سری احکام واجب است، یک سری مستحب است، یک سری مکروه است. نگوییم این مستحب، مستحب است همیشه. نه، همین مستحب ممکن است چی بشود؟ در یک شرایطی واجب بشود. درست است؟ یک کراهتی در یک شرایطی حرام بشود. خب این را داریم میگوییم که منتها این شرایط، دعوا سر این است. بعضیها میگویند نه، تو اگر زکات واجب را دادی، از کنز دیگر هیچگاه این به اصطلاح حرمت دیگری پیدا نمیکند. بحث در این است. میگوییم چرا حرمت دیگری پیدا میکند؟ چرا؟ در تحلیل اینکه این پول سرمایه اجتماعی است و ضربه به قوام جامعه میزند، هر در حقیقت اکتنازی حتی پس از ادای واجب امکان اینکه به حرمت مبتلا بشود، آن هم به اشد جرم و معصیت، در کار است. درست است؟ ما همینو داریم میگوییم دیگر. اگر شما هم همینو میگویید، مقصود با زبان اینجا میگوید مرحبا به ناصرنا. بله.
تفاوت ترک فردی مستحب و تسبب به ابطال آن
توی مستحبات که قوام… ببینید این را بازم بیان را ببینید، بازم بیان را. بیان مرحوم علامه این است که مستحباتی که کلاً متروک بشود که اصلش از بین [برود]، تسبب الی ابطال المندوب باشد، این اشد جرم و معصیت است. کجا به ابطال مندوب میکشد؟ میگوید در ترک فردی، در جایی که یک حکم مستحبی ترک میشود، این نیست. اما در بحث اکتناز میگوید این هست. میگوید چون اکتناز، موضوع ذهب و فضه، موضوع قوام جامعه است. این دقت کنید، دارد بیان را میگوید. در بعضی جاها یک فعل ترک کردن، ۱۰۰ نفر رها کردن، ۱۰۰ نفر رها کردن، اینکه عیب ندارد، ابطال مندوب نشده. اما بعضی جاها یک نفر هم اکتناز که میکند، این اکتناز به دنبالش چیست؟ ابطال موضوع است. چون موضوع چی بوده؟ موضوع گردش مال بوده و این گردش مال سرمایه اجتماع بوده. درست است؟ ﴿جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا﴾ بوده، قوام مورد خدشه قرار گرفته. درست است؟ این ابطال موضوع شده. یعنی موضوع اصلاً از بین رفته. چون به ابطال موضوع منجر شده، اشد جرم و معصیت است. مثال را عرض کردیم دیگر. گفتیم که این هم باز عرض کردیم که اگر جامعه به گونهای باشد، فرض مسئله که اکتناز یک نفر هیچ ضربهای نزد، چون جریان آنقدر جریان در حقیقت چی هستش؟ رایج و خوبی است که یک نفر اگر اکتناز کرد مقدار غیرمعتنابهی را، این ضربه نمیزند. گفتیم اگر فرض این شد، درست است. اما اگر این خون به اندازه گردش خون به اندازه لازم بدن باشد، درست است؟ هر اکتنازی در اینجا چی میشود؟ هر اکتنازی ضربه است، ابطال موضوع است. اگر این سرمایه کمتر از حد لازم این بدن باشد دیگر، آنجا اکتناز کم هم چیست؟ ابطال موضوع است. پس فرض دارد مسئله که اگر در جامعهای جریان همهچیز عادی بود و سرمایه… همهچیز خون جریان داشت و به حد بلکه زائد بود، به حدی که فرض مسئله است، آنجا کسی اکتناز کرد ضربهای نمیزند. اما اگر جوری بود که به اندازه بود، هر اکتنازی ضربه میزند. اگر کمتر بود این سرمایه از این سرمایه برای بدن، هر اکتناز کمی هم ضربه به جامعه است. درست است؟
فرض جامعه ایدهآل و واقعگرایانه
پس فرض مسئله را باید در نظر بگیریم. مقصود علامه هم این است که این نگاهی که جامعه… کدام جامعهای که کاملاً چی باشد؟ سالم و همهچیزش همیشه ذالوصفها بودند. همیشه جامعه با سرمایهدارانی که اکتناز میکردند همراه بوده و لذا جامعه ایدهآلی که خون کاملاً در گردش باشد، همهچیز سر جای خودش باشد، یک نفر هم اگر اکتناز مقداری کرد، نه مقدار معتنابه، یک… میگوید یک بانک است، این بانک آنچنان اکتناز کرده، همه کشور را مختل کرده، حریفش هم نیستند، میگویند سالیانه میخواهیم این را جلویش را بگیریم، نمیتوانیم. خب اگر یک سرمایهای، اکتناز یک نفر است یا یک چند نفرند با هم، این اکتنازشان به گونهای بشود مطابق تمام با… دیگر اینها چهکار کرده باشند؟ قدرت اکتناز پیدا کرده باشند. نمیشود بگوید این یک جزء یک نفر است، حالا ولش کن. این کل قوام جامعه را مختل کرده. درست است؟ این اختلال است، این حرام است.
بله، پس اگر در جامعهای همهچیز عادی بود و ایدهآل بود و یک نفری هم حالا خطا کرد، یک غیرمعتنابه، نه معتنابه کنز جمع کرد، درست است؟ این اختلال ایجاد نمیکند. البته فرض مسئله است. اما الان ما در نگاه واقعگرایانه هستیم. کی یک همچین صورتی در جامعه ایجاد شد؟ کی؟ نه. جامعه ۴۵ ساله ما در هیچکدام. الان جوامعی که هستند، در کدام یک از جوامع همچین حالت ایدهآلی محقق شده؟ هیچکدام. پس این حکم اصل است، باید رعایت بشود، مگر آن موردی که جامعه ایدهآل باشد، یک نفر هم حالا اگر اکتناز کرد، آنجا مورد اعتنا قرار نمیگیرد. چون اختلالی در ﴿قِيَامًا﴾ لکم محقق نمیشود. ﴿جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا﴾ محقق نمیشود.
قانونگذاری بر اساس قوام اجتماعی
خب این پس در حقیقت در بحثی که مرحوم علامه دارند، بسیار بحث مهمی است. یعنی در نگاه اجتماعی اگر کسی حکم شرعی را به این برسد به عنوان حکم شرعی به این برسد، درست است؟ بتواند آن به اصطلاح مستندات حکم شرعی را از توی این در بیاورد، خیلی متفاوت میشود. قانونگذاری حتی مطابق این باید شکل بگیرد. یعنی این غیر از آن جامعهای است که هر کسی حق واجبش را بکند، آزاد است در مابقی. او دیگر نه، اینجوری نیست. در نظام اجتماعی قوام اجتماع حکم اصلی را محقق میکند. حق واجب اقل ما یمکن است که باید محقق بشود. باید ببینند در حقهای دیگر تا چه حدی لازم است تا قوام اجتماع محقق بشود و شکل بگیرد. این به کمونیستی و سوسیالیستی هم نمیکشد که بگوید پس هیچکسی در مالش چیست؟ مالکیتی ندارد. نه این هم نیست. معلوم است دیگر، زود متهم با آن ور نشود. میگوید نه، این با دست خودش هم باید چهکار بکند؟ این جامعه را به سمت آن قوام و ایدهآلش پیش ببرد.
تطبیق بحث با روایت ابوذر
خب تا کجا خوانده بودیم دیگر؟ اقلاً یک خطی میخواندیم. تا کجا خواندیم؟ تطبیقش و بذلك یتبین ایضاً ما خوطب به ابوذر عثمان بن عفان لما دخل علیه ما تقدم فی روایت طبری حیث قال: «تَرَى مِنْ النَّاسِ مَنْ يَكْتَفِي بِكَفِّ الْعَذَا حَتَّى يُبْذَلَ الْمَعْرُوفُ». چقدر جالب است. کف عذا، کف کار دعواست که برای در حقیقت واجب در این مسئله قرار داده شده. درست است؟ اما حاکمیت باید به کدام سمت سوق دهد؟ (يُبْذَلَ الْمَعْرُوفُ)، به سمت معروف باید آن به اصطلاح متعالی سوق بدهد. (وَ لَا يَنْبَغِي مَعَ ذَلِكَ أَنْ لَا يُقْتَصَرَ عَلَى الزَّكَاةِ) بر مقدار واجب (حَتَّى يُحْسَنَ إِلَى الْجِيرَانِ وَ يُوَاصَلَ الْقَرَابَاتُ). باید به این مستحبات هم حتماً [توجه شود].
بله، اگر در جامعه انجام میشود، یک نفر انجام نداد مستحبات را، عیب ندارد. اما اگر جامعه به سمت ترک مستحب به طور کل رفت، آنجا بر حاکمیت است چهکار بکند؟ اعمال قانون بکند. مستحب را چهکار بکند؟ واجب بکند. ترک این مستحب را که تسبب به ابطال فرهنگ استحباب دارد کشیده میشود، حرام بکند ترک این را. دقت میکنید چقدر جالب این قانونگذاری میشود؟
کلام ابوذر و تقسیم انفاق
(فَإِنَّ لَفْظَهُ لَفْظُ أَبِي ذَرٍّ كَصَرِيحٍ أَوْ هُوَ صَرِيحٌ فِي أَنَّهُ لَا يَرَى) نمیخواهد بگوید همه اینها واجب است از اول. (كُلَّ الْإِنْفَاقِ فِيمَا زَادَ عَلَى الْمَئُونَةِ بَعْدَ الزَّكَاةِ وَاجِباً). نمیخواهد این را بگوید. (وَ أَنَّهُ يَقْسِمُ الْإِنْفَاقَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ إِلَى مَا يَجِبُ وَ مَا يَنْبَغِي) مستحب و واجب تقسیم کرده. چون بعضیها به ابوذر نسبت دادند فقط حد ما معونه خود شخص برای خودش است، بقیهاش مالک نیست. میگوید نه، از کلام ابوذر این درنمیآید. (وَ غَيْرَ أَنَّهُ يَعْتَرِضُ بِانْقِطَاعِ سَبِيلِ الْإِنْفَاقِ). انقطاع سبیل انفاق. میگوید به این اعتراض است که فرهنگ معاویه، فرهنگ خلیفه سوم، انقطاع سبیل انفاق را به دنبال داشت. روش آنها محو سبیل انفاق را به دنبال داشت. درست است؟ چون اینجور بود، مقابلشان ایستاده و تمام حجت میکرده. (مِنْ غَيْرِ جِهَةِ الزَّكَاةِ وَ انْسِدَادِ بَابِ الْخَيْرَاتِ بِالْكُلِّيَّةِ وَ فِي ذَلِكَ إِبْطَالُ غَرَضِ التَّشْرِيعِ وَ إِفْسَادُ الْمَصْلَحَةِ الْعَامَّةِ الْمُشَرَّعَةِ).
بعد دنبالش ایشان بیان دارد که حالا دیگر فرصت نشد. و سلام علیکم و رحمة الله و برکاته.