سلام علیکم و رحمة الله. (بسم الله الرحمن الرحیم) (الحمد لله رب العالمین و صلاة و سلام علی محمد و آله الطاهرین) (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجه و العن أعدائهم أجمعين إلى يوم الدين)
بحث پیرامون آیه کنز و جایگاه سرمایه در جامعه
بحث در آیه کنز بود، پیرو بحث در آیه ﴿وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا﴾ (و اموال خود را که خداوند آن را مایه قوام زندگی شما قرار داده است به سفیهان ندهید) که سرمایههای اجتماعی مربوط به همه مجتمع است و در عین اینکه مالکیت خصوصی در اوج در حقیقت مالکیت در دین قرار داده شده، اما این مالکیت در عین حال تخصیص خورده به شرایط و عواملی که از جمله آن شرایط این است که این مال در جهت خلاف مصالح مجتمع مصرف نشود. از جمله به اصطلاح آن حق چیز به اصطلاح راههایی که مقابله با مجتمع است، ذخیرهسازی پول است به گونهای که اگر مال که به خصوص در طلا و نقره تعین داشت و امروز ممکن است وجوه دیگری پیدا کرده باشد، که گفته شد این است که این مال در جایی کنز شود و کنز یعنی از دور جریان مصرف و به کارگیری آن در اجتماع جلوگیری و منع شده باشد. این منع و جلوگیری از جریان این به اصطلاح پول و سرمایه در اجتماع چون به منزله اصل قیمتگذاری و قیمت جامعه و قوام جامعه با این مال و این سرمایه بود، به منزله این قرار میگرفت که در مقابل قوام جامعه قیام شده است. همچنان که قتل نفس مطرح است، همین طور خلاصه در نظام اجتماعی هم این قوام وقتی که ضبط میشود – آقای مهدی ضبط میشود؟ آقا مهدی بله – وقتی که این مسئله مورد به اصطلاح (سلام علیکم و رحمة الله) وقتی مسئله از دور جامعه خارج شود، یعنی قوام و حیات جامعه مورد خدشه قرار گرفته و حیات جامعه اگر مورد خدشه قرار گیرد، چنانچه قتل نفس مسئله خود را داشت، قتل حیات جامعه از آن اشد است. پس با این نگاه، قوام و حیات جامعه بازگشت به جریان خون در جامعه میکند. جریان خون در جامعه همین مسئله گردش مالی در جامعه است که گردش مالی و عدم اکتناز در جامعه به منزله حیات جامعه است و همه قیمتگذاریها و نسبتها با آن مالی که قوام جامعه به آن است شکل میگیرد. این خلاصه مسئلهای بود که قبلاً گذشت.
اقوال فقها در تعریف کنز
مرحوم علامه بر این بودند در این سه قولی که مطرح بود؛ اینکه اگر کنز، آن زکاتش (زکات طلا و نقره) داده شود، دیگر کنز اطلاق نمیشود. این یک قول بود. قول دیگر این بود که اگر آن به اصطلاح طلا و نقره، زکات واجبش داده شود و مستحبش هم به نحوی ادا شود، دیگر کنز اطلاق نمیشود. و قول سوم این بود که نه، هر مالی که انباشته شود، نه فقط طلا و نقره، و حتی اگر زکات این داده شود، هر انباشتی در جامعه که قوام جامعه و حیات جامعه به او مرتبط باشد، این کنز اطلاق میشود که این قول را مرحوم علامه و بعضی از بزرگواران دیگر انتخاب کرده بودند که با ادای زکات واجب این به اصطلاح از کنز بودن خارج نمیشود. که عرض کردیم قدر متیقن بحث آنجایی است که همه قبول دارند، این است که اگر حق واجب ادا نشود، قطعاً کنز است. این قدر متیقن بحث است در هر سه قول. آنجایی که اگر مالی انباشته شود که این حق واجبش ادا نشود – که این مال اعم از طلا و نقره باشد که حق واجبش ادا نشود – آن هم کنز است. باز این در مرتبه دوم و مرتبه سوم آن است که حتی اگر حق واجبش ادا شود، هر مال به اصطلاح راکدی که از جریان نظام اجتماعی خارج شود، حق واجبش هم ادا شود و حیات جامعه به او مرتبط باشد، اطلاق کنز میشود. پس این قول سوم که گستره فراگیریاش خیلی به اصطلاح زیادتر بود، قول مرحوم علامه بر این بود و قول بعضی از فقهای دیگر مثل شهید صدر یا مرحوم نراقی و بعضی دیگر بر این قول قرار داشت که قبلاً گذشت.
بحث دوم: ادای حقوق واجب و مستحب
حالا آن بحث دوم است؛ که اگر حقوق واجب ادا شود، بعضی بزرگان مثل شهید صدر قائلند که در نهایت – نه در ابتدا – مثلاً میفرمایند اگر کسی پولی را ذخیره کرد، مثلاً طلا و نقرهای را، سال اول این به اصطلاح یک چهلمش را ادا بکند، سال بعد دوباره یک چهلم آن را ادا بکند، همینطور دوباره تا مراحلی که این هنوز از مرتبه به اصطلاح چه چیزی خارج نشود؟ از مرتبه زکات خارج نشود، که آن حد نصاب زکات بر آن صدق بکند. به طوری میشود که در یک مثلاً سالهای متعددی که بگذرد، این ممکن است که به مرتبهای برسد و از نصاب زکات خارج شود. چون این در جریان نبوده که رشد کند. در به اصطلاح سرمایه در جریان نبوده است. این مال کنوزی بوده که گنج شده و کنار گذاشته شده است. بعضی نگاهشان این است، منتها میگویند در یک فرایند طولانی، نه یک فرایند مثلاً یک ساله. اما تا این فرایند بخواهد طی شود، ممکن است جامعه در یک برههای گرفتار آن مشکلات به اصطلاح بحرانهای اقتصادی شود. حالا صبر کنیم تا اینکه ببینیم به مرور سالیان طولانی این از به اصطلاح نصاب بیفتد. این خلاصه ممکن است جوابگو نباشد. چون این در برهه چندین ساله، به خصوص اگر که شما نصاب را همینطور حساب کنید، ببینید چند سال طول میکشد یک مال کلان از خلاصه چه شود؟ از مرتبه نصاب زکات خارج شود که دیگر کنز بر آن اطلاق نشود.
اهمیت جریان مالی در جامعه ایمانی
خب پس این سه قول بنابر آن مبنایی که پول یا طلا و نقره، آن مثل خون در رگهای بدن است که اگر راکت شود، چنانچه عضو با راکت شدن خون از بین میرود و از بین رفتن عضو هم منجر به از بین رفتن کل بدن میشود، در جامعه هم چون یک بدن واحد است که «الْمُؤْمِنُونَ فِي تَرَاحُمِهِمْ وَ تَعَاطُفِهِمْ وَ تَوَادِّهِمْ كَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ» (مؤمنان در مهرورزی و همدردی و دوستی با یکدیگر مانند یک پیکرند)، با هم در ارتباطاتشان یک بدن هستند. که اگر این به اصطلاح، عضوی به درد آورد، روزگار دیگر عضوها را نماند قرار. «إِذَا اشْتَكَى عُضْوٌ تَدَاعَى سَائِرُ الْجَسَدِ بِالْحُمَى وَ السَّهَرِ» (هرگاه عضوی به درد آید، دیگر اعضای پیکر با تب و بیخوابی او را همراهی میکنند) که آنها هم به بیداری و تب مبتلا میشوند. که جامعه دچار اختلال میشود. این جامعه ایمانی فضیلتش این است که اختیاراً این کار را میکند. اما اگر اختیاراً نکردند چه میشود؟ خودبهخود این مشکل بر جامعه محقق خواهد شد.
خطر تعطیلی مستحبات در جامعه
خب این بحث را که داشتیم، مرحوم علامه یک بحث دیگری را در ضمنش مطرح کردند که اگر اقتصار بر آن حد واجب شود، این یک بحث بسیار مهمی بود که جلسه گذشته و گذشتهاش بیان شد که اقتصار بر حد واجب، جامعه را از آن به اصطلاح ارتباط و به اصطلاح اضطرار خارج نمیکند. این یک بحث مهمی است که اگر به جایی برسد که حد مستحب تعطیل شود بالکلیه، یعنی به طوری شود که جامعه فرهنگ انفاق مستحب، فرهنگ جریان انداختن پول را که مستحب است از دست بدهد. کلاً این جریان. ایشان فرمودند که این اضطراری که در اثر این محقق میشود، اشد است و لذا این مسئله به شدت نهی شده که فرهنگ جامعه به سمتی برود. یک امر مستحب کلاً متروک شود. واجب است بر جامعه که در سدد احیای امر مستحب باشد تا بالکلیه متروک نشود. حالا البته این مصداقهای زیادی دارد که در هر جایی میبینید روایات مختلفی هم وارد شده. حتی آنجایی که حج واجب به طوری شود که کسی مستطیع نشود. مستطیع نشود، طوری باشد که کسی مستطیع نشود. خب مستطیع شدن که واجب نیست. اما اگر به جایی رسید که جامعه مستطیع نمیشد، بر حاکمیت اسلامی است که عدهای را حتماً چه کار کند؟ به حج بفرستد که این تعطیل نشود این امر. یعنی تعطیلی احکام خودش یک به اصطلاح مصیبت اعظم است. که غیر از این است که این حکم مستحب بود و انجام نشد. حالا مستحبی است که انجام نشده. میگویند این یک امر است که فعل مستحب انجام نشود. اما اگر جامعه به سمتی میرود که فعل مستحب تعطیل شود، اینجا میگوید نه. جای رضایت و اشاره بر این نیست. این فرهنگسازی اقتضا میکند این است که امر مستحب احیا شود.
مثال خانواده و تفاوت واجب و مستحب
بعد ایشان مثال میزنند که شما ببینید اگر در ازدواج قرار باشد زن و شوهر بر امر واجب فقط، جامعه بر این قرار بگیرد که فقط امر واجب را اطاعت کنند در امر ازدواج. خب ببینید این جامعه به چه سمتی میرود. آن امر واجب در ازدواج حد دعواست. که اگر دعوای بین زوجین میشود، یک کف کار باشد که آن کف کار پایینتر از آن نیاید که آن کف کار ملاک حکم باشد، ملاک قضاوت قاضی هم باشد، تصمیمگیری بر اساس آن شکل بگیرد. درست است؟ اما اگر جامعه بر این قرار گرفت به لحاظهای مختلف که فقط کف کار را همه رعایت بکنند، این جامعه قوامش مختل میشود دیگر. مثلاً بر مرد لازم باشد اقل ما یمکن در نفقه و مسکن را، و بر زن لازم باشد اقل ما یمکن از وجوبش را. خب این جامعه قوامی پیدا نمیکند. این خانواده قوامی پیدا نمیکند. با یک حالت قهر بین اینها هم میشود این شکل بگیرد؟ نمیشود. یعنی با یک قهر در خانواده، حد واجب را میتوانند چه کار بکنند؟ هیچ قوامی در این خانواده شکل نمیگیرد. لذا اینکه مرد تبرع دارد و زن تبرع دارد در آن حقوق مستحب، قدم پیش بگذارند، آن فضائل جامعه در آن شکل میگیرد. لذا در نوافل، حکمت جعل نوافل به شدت تأکید شده است که نوافل جعل شده برای تتمیم نقصی که ممکن است در انجام واجب برای آن مسلمانی که دارد آن را انجام میدهد محقق شود، تا آن را تتمیم کند. نه اینکه واجب را تتمیم کند، چون واجب که خودش کامل است. تتمیم نقصی که آن کسی که مکلف است و دارد این را انجام میدهد نمیتواند به تمام حدودش محقق کند. لذا این هم تتمیم است. لذا جعل روزههای مستحب برای تتمیم روزههای واجب است. جعل نوافل نماز برای تتمیم نمازهای واجب است. که محور اساسی را واجب قرار دادهاند. که آن ذات انسان قائم به آن است. ذات انسان قائم به واجبات است. لذا زیبایی این است که در عموم واجبات عبادی، اگر که انسان از دستش به اصطلاح برود، قضا برایش قرار داده شده است. و این قضا برای این است که این ذاتش به این به اصطلاح مبتنی بود. اگر ذات این را از دست میداد، ذات دیگر متزلزل باقی میماند. حتی برای بعضی از اینها که قوام ذات هم متکی بر آنهاست، هم مراتب دارد. بعضی از آنها حتی اگر خود این شخص هم از دنیا رفت، بر به اصطلاح ورثه او و آن میراثبرهای او لازم است که چه کار بکنند؟ جبران آن را بکنند. که ذات این باز چه؟ بعد از وفاتش هم تزلزل باقی نماند. که این ذاتی که متزلزل شود، بقیه فضائل را… ذات متزلزل فایدهای ندارد. لذا اگر میگویند آنها تتمیم این است، از این باب است. در انفاق هم همینطور است که انفاق واجب ذات جامعه را از تزلزل خارج میکند. اما اینکه این جامعه به فضائل هم متصف شود، این با آن انفاقهای مستحبی است که و آن چیزی است که تتمیم آن را در جامعه محقق میکند. در حقیقت چه میشود؟ شکل میگیرد.
توضیح بیشتر درباره نسبت واجب و مستحب
قواعد مثلاً اگر باز هم میشود، نگفت. ببینید، نمیگوییم اگر حد واجب رعایت شود خانوادهها متزلزل میشود. اینجوری نگوییم. چون این یعنی پس واجبات بدند، چون اگر رعایت شوند خانواده متزلزل میشود. میگوییم اگر حد واجب رعایت شود، این حد واجب در حدی است که خانواده را نگه داشته است. اما خانواده متعالی نشده است. متعالی نشده است. کف خانواده را حفظ کرده است. و این کف خانواده، در جامعهای که فقط این کف که برای وقت دعواست – که حق زن واجبش اینقدر است که اگر دعوا شد، در دادگاهی میتواند بگوید که من واجبم را انجام دادم، یا مرد بگوید این حق واجبش را انجام نداد، یا در مقابل زن نسبت به مرد – درست است، این وقت دعواست که دیگر این کف ملاک و میزان برای حکم باشد، ملاک قضاوت قاضی هم باشد، تصمیمگیری بر اساس آن شکل بگیرد. درست است؟ اما این برای کف نیست. این کف آغاز شروع است. از این بیان بالاتر است که دیگر پایینتر از این جامعه نیست، پایینتر از این خانواده نیست، پایینتر از این نیست دیگر. این مرز عدم جامعه با وجود جامعه است، مرز آن است. اما آن به اصطلاح احکام بعدی، تعالی جامعه را به دنبال میآورد. آنها هم این نیستند که آنها برتر از این باشند. اگر این کف نباشد آنها هم فایدهای ندارد. که این را گفتیم که جعل مستحبات برای تتمیم واجب است. که اگر واجب نباشد هر مستحبی انجام شود ارزشی ندارد. درست است. پس مستحب و فضائل به شرطی ارزشمند است که آن واجب محقق شده باشد و این تتمیم آن را به دنبال داشته باشد. ببینید اینجا ارزش واجبات محفوظ میشود. ارزش واجبات کاملاً دیده میشود. در عین حال مستحبات هم نقششان چه میشود؟ مشهود است. که مستحب بدون واجب ارزش ندارد. چون کف محقق نشده است، فونداسیونی شکل نگرفته است، آن زیرساختی شکل نگرفته است. که آن زیرساخت وقتی شکل نگرفته، شما روبنا هر چه بسازید فایده ندارد. متزلزل است، فایدهای ندارد. پس باید آن زیرساخت که واجبات است محقق شود. بعد فضائل و زینتهای این خانه با مستحبات شکل میگیرد. اسکلت ساختمان واجباتش است. زیرساختش واجباتش است. درست است؟ اما تزییناتش با مستحبات است. میشود اسکلت باشد اما یک به اصطلاح زندگی کمروحی شکل میگیرد. گاهی بیروحی شکل میگیرد. زینتهای این ساختمان است که چه کار میکند؟ آن حرارت را به زندگی شدت میدهد. ولیکن اگر شما بخواهید زینت بسازید، ولیکن چهارچوب ساختار و آن اسکلت چه باشد؟ متزلزل باشد، اصلاً درست نباشد، خب هر چه هم زینت کنید، یک دفعه ساختمان چه میشود؟ فرو میریزد، تمام میشود. چون اصل به اصطلاح آن ذاتش بوده است.
شدیدترین جرم: انکار فضائل و مستحبات
خب ایشان حالا الان تعبیر را میخوانیم. تعبیر ایشان را ببینید. آنجایی که به انکار فضائل و مستحبات منجر شود، شدیدتر است. یعنی اصلاً هیچ مستحبی در کار نباشد. میگویند آنجا جامعه اصلاً اساسش متزلزل است. دیگر فایدهای ندارد. که دیروز آن را خواندیم. حالا امروز هم ایشان میفرمایند که بله، (ان تسبب) (آخرین خط را ببینید) «أن تسبب إلى ابتناء المندوبات من رأس» (که سبب شود به بنا نهادن مستحبات از اساس). اگر سببیت پیدا کند فعل جامعه به اینکه مندوبات من رأس چه شوند؟ باطل شوند. یعنی فرهنگ مستحبات از جامعه برچیده شود. این و «حتى لرفع موضوعها» (حتی برای از بین بردن موضوع آن)، اینکه چارهجویی شود، یک طوری در حقیقت به اصطلاح نوعی نگاه شود، موضوع مستحب برداشته شود از حقیقت، طوری برنامهریزی کنند که موضوع مستحب برداشته شود. «من أشد الجرم و المعصیة است» (از شدیدترین جرم و گناه است). این شدیدترین جرم و معصیت در اجتماع است. چون آن پایه میخواست تازه آماده کند برای اینکه اینها شکل بگیرد. اگر جوری شد که اینها به کل منتفی شدند، این «من أشد الجرم و المعصیة» (از شدیدترین جرم و گناه است).
مثالهای روزمره برای درک مطلب
«اعتبر ذلك فيما بين يديك من الحياة اليومية» (این را در زندگی روزمره خود در نظر بگیر). میگوید میخواهید این را وجدان کنید، نگاه کنید به زندگیهای امروزی، نگاه کنید. «بما يبتلى به من شؤون المسكن» (به آنچه در امور مسکن با آن روبرو میشود). یعنی مرد بگوید من یک سرپناه باید درست بکنم. یک سرپناهی درست بکند به اقل ما یمکن برای چه چیزی؟ برای خانهاش. درست است. و دیگر هیچ در حقیقت فضیلتی در این نباشد. و «المأكل و المنكح» (خوراک و نکاح)، و در نکاح هم زن و مرد اقل ما یمکن که در نکاح است اینها بخواهند چه کار بکنند؟ قناعت بکنند. و «المأكل» (خوراک)، در خوراک یک لیوان آب و یک مشت گندم بگذارند، خلاصه بگویند این خورده شود. دیگر نه تفننی، نه خلاصه هیچی. با هم بگویند سیر میشود دیگر. یک مشت آرد بیاورد با یک مشت خلاصه آرد و یک لیوان آب، بگوید این سیرکننده است، کفایت میکند. و «المشرب و الملبس» (نوشیدنی و پوشاک)، در لباس یک ساتری گرفته شود. در جامعه اگر بخواهند بر این فقط بر این اکتفا کنند. خدا در عالم جشن گرفته برای انسان این همه به اصطلاح رنگ و وارنگ. نمیگوییم اسیر اینها شوند، اما در عین حال اقتصار بر خلاصه قدر واجب هم چه هست؟ سخت است، این هم روا نیست. خلاصه تزیین را خدا قرار داده است. و این خلاصه کار در حد مناسبی که قوام جامعه باشد، این را میفرمایند که نگاه کنید، «تجد» (مییابی). اگر بخواهد بر این باشد «أن ترك النفل المستحب من شؤون الحياة و الاقتصار على الضروري منها الذي هو بمنزلة الواجب الشرعي يوجب اختلال أمر الحياة اختلالاً لا جبران له و يصدق الفساد فيه» (همانا ترک مستحب از امور زندگی و اکتفا کردن بر ضروریات از آن که به منزله واجب شرعی است، موجب اختلال در امر زندگی میشود، اختلالی که جبرانپذیر نیست و فساد در آن صدق میکند).
حد واجب، مرز بقا نه تعالی
نمیخواهد بگوید واجب متزلزل کننده است. دقت میکنید. معلوم است دیگر. میخواهد بگوید اقتصار بر واجب نکنید. چون واجب را یک حدی قرار دادهاند که پایینتر از آن نیست دیگر. حد حیات نیست دیگر. امکان زندگی اجتماعی نیست. آن اقل را قرار دادهاند برای وقت دعوا. بعضیها که نمیتوانند. بعضیها که خلاصه به زندگیشان میگویند این اقل را دیگر باید رعایت بکنند. و قاضی هم میتواند بگوید که اینجا حکم کند. تو اقل را رعایت نکردی. و لذا جریمه کند. و لذا مجازات کند. این وقت مجازات باید بر آن اقل چه شود؟ باید بر آن اقل حکم شود. لذا قاضی نمیتواند بگوید تو چرا اکثر را نکردی. به این نمیتواند بگوید تو چرا استحباب را رعایت نکردی. حکم در آن مورد ندارد. آن شوقی باید محقق شود. آن در ائتلاف خانه و جامعه شکل میگیرد. که آن شوقش است. و آن اصلاً حرکت حبی باید آن را محقق کند. اما اگر حرکت به دعوا رسید، حد واجب آنجا چه هست؟ آنجا منشأ حکم است. آنجا در حقیقت ملجأ به اصطلاح جامعه است که چه کار کنند. اگر هیچ حدی قرار داده نشده بود، ملجأیی برای جامعه در جایی که ظلم به کسی میشد نبود که بخواهند ظلم را در یک مرتبه دیگر نگذارند محقق شود. فرد کسی است که آن را انجام میدهد. بله. ببینید نفرمودند. باز ما خلاصه باید هی تکرار کنیم مسئله را. نمیگوید که واجب برای جامعه مفید نیست. میگوید اقتصار بر واجب نکنید. اگر فرهنگ مستحبی کسی انجام نداد، میگوید عیب ندارد. اما اگر فرهنگ مستحبی در جامعه متروک شد از نظر همه، قوام جامعه با ترک کل آن… اما اگر بعضی هم این را انجام دهند، قوام جامعه باقی میماند. ببینید اینها دقت میخواهد. یک… اگر مستحب کامل انجام نشود، یک خانهای بیروح میشود. قوام آن که کنار هم هستند هست. کنار هم هستند اما مثل چه هستند؟ مثل اجزای شکر کنار همدیگر. دست را باز کنی میپاشد. چون یک حرکت استحبابی حبی شکل نگرفته است که اینها را چه کار بکنند؟ به هم گره بزند، مرتبط کنند.
رابطه مستحب و واجب (اسکلت و زینت)
مستحب به واجب برمیگردد. عرض کردم که مستحب را به واجب برمیگردانیم. که مستحب، ببینید، ببینید چند جور مثال بزنیم دیگر. میگوییم واجب مثل زیرساخت و اسکلت است. و مستحب آن زینتآلات خانه است. اگر بخواهید در ساختمانی که فقط سختافزاریاش انجام شده و دیوارهایش کشیده شده، چهارچوبش ساخته شده، زندگی میشود کرد؟ نمیشود. چرا، میشود زندگی کرد. اما این زندگی شوقی نیست. مگر اینکه این دیگر چه شود؟ فضائل هم به این اضافه شود. معلوم است دیگر. فضائل بدون واجب که معنی ندارد. این زیرساخت نباشد، اسکلت نباشد، فضائل شما در یک چادر یا یک چیز پفکی کاغذی. اینکه فایده ندارد که. باید حتماً باشد. در آن چهارچوب و اسکلت صحیح آن شکل بگیرد. پس آن دارد اسکلت جامعه را شکل میدهد. این دارد فضائل جامعه را شکل میدهد. این نگاه. بله، اگر کسی آن چهارچوب و اسکلت را شوقی انجام دهد، خودبهخود آن فضائل هم محقق میشود. اما بحث در این است که میشود بدون شوق و ذوق، بدون در حقیقت محبت، آن را چه کار کرد؟ واجب را انجام داد. انسان میتواند نماز را بخواند با همین نگاه که تکلیف از من ساقط شود. قبول میشود یا نمیشود؟ از جهت رفع به اصطلاح تکلیف میشود یا نمیشود؟ حکم فقهی شد دیگر. یعنی این تکلیف از او ساقط شده است. لذا میگوید تکلیف ساقط شده است. اما قبول نشده است. تکلیف ساقط شده است. از جهت شرعی این دیگر موظف به اعاده و قضای آن نیست. اما روایت میفرماید قبول هم نشده است. این مقداری مال همان است. یعنی رشدی ایجاد نکرد. ولی تکلیف هم ساقط شد.
مثال محلل و نکته فقهی
میگفت خلاصه، میگفت خلاصه آن مرحوم عاشق عبدالکریم است دیگر. میگفت آن محللی که آن کار را کرد که این دو جوان کار حرامی مرتکب نشدند، اما از شمر بدتر بود. اما از شمر بدتر بود دیگر. این را ما نمیگوییم. این را یک فقیه میفرماید. دقت کردید. یعنی کار حرامی مرتکب نشده بودند دو جوان. این پیرمرد عابد زاهد را برای این کار انتخاب کرده. گفته خب دیگر این دیگر طمع نمیکند دیگر. قصدش هم باید این باشد که قصد چه باشد؟ دائمی باشد. قصد را باید بکند دیگر. اما در عین حال اینها نگاه امیدشان به این بود که این کار را میکند و بعد هم خلاصه طلاق میداد. و آن دق کرد و این هم دق کرد. دو جوان مردند به خاطر اینکه این خلاصه این پیرمرد گفت من کار حرام نکردم، عقد دائم کردم. بعد فرموده بود این کار حرام مرتکب نشد، اما از شمر هم بدتر بود. خب اینها بله بحث عالم کسانی است که جریان را میبرد.
بحث با شاگردان: نسبت واجب و مستحب در نظام اجتماعی
آیا اگر کسی اقتصاد را تبدیل به بازی، شغل، مصرف شد، آن وقت… اگر کسی انتظار بکند، این است که میآید انتظار اینها بشود. مثلاً اینجا که چه بازیگرتری اسمش اقدام است دیگر. من به هر حال اینجا پول یعنی اختلال، پیام یعنی مقدمات به آن نتیجه مستحق نمیدهد اگر… ببینید اگر یک ذره بگذارید، یک ذره بگذارید برویم جلو. مرحوم علامه میفرمایند حکومت اجتماعی دینی، در صفحه بعد میگوید (مجبورم جلوتر بزنم چون هی سؤال میکند، مجبورم جلو میروم). میگوید حکومت اجتماعی دینی مثل حکومت قیصر و کسری نیست که فقط رفع مانع کند، بلکه میخواهد مردم را به تعالیشان برساند. وظیفه حاکمیت این است که به تعالی هم برسد. یک مرتبه از احکام مربوط به این است که چه باشد؟ مردم در امنیت زندگی کنند. مردم خلاصه تعدی به هم نکنند. این یک مرتبه از حکومت است. میگوید این را قیصر و کسری هم چه کار کردهاند؟ محقق میکردند تا جامعه بماند. منتها آنها با روش خودشان، با ظلم خودشان، با قاهریت. و اینجا با نگاه الهی، مسئله و احکام واجبی که باید… اما در یک مرتبه این تعبیر ابوذر است که با خلاصه با معاویه همین بحث را میکند که آنجا دارد که اینجور نیست که اینها فقط خلاصه. تعبیر را ببینید: «ليست هي حكومة استبدادية قيصرية و كسرى كسرية، لا وظيفة لها إلا بسط الأمن و كف الأذى عن الناس أحراراً فيما فعلوا غير ممنوعين من عمل أفرطوا أو فرطوا أصلحوا أو أفسدوا اهتدوا أو تاهوا. لا حكومتهم حريصة عليه» (این حکومت، حکومت استبدادی قیصری و کسروی نیست که وظیفهای جز گسترش امنیت و دور کردن آزار از مردم آزاد در آنچه انجام میدهند، نداشته باشد، در حالی که از عملی که در آن افراط یا تفریط کردهاند، یا اصلاح یا فساد کردهاند، هدایت شدهاند یا گمراه شدهاند، منع نشده باشند. حکومت آنها حریص بر آن نیست). که آنها حد واجبشان را یک چیزی قرار میدهند. درست است. آنها حد واجب خودشان را، قوانینشان را… دیگر بعد کاری به بقیه ندارند. میگویند تو این را رعایت کن. هر کاری خواستی بکن دیگر بعد از این. درست است. میگوید نه، دین اینجوری نیست. دین حد واجب را آغاز راه میداند. دخالت دارد در بقیهاش. میخواهد جامعه را به تعالی برساند. نمیخواهد در آن حد نگه دارد. و لذا اگر ببیند حد مستحبی کلاً دارد تعطیل میشود در جامعه، اشد قیام و اشد در حقیقت مقابله را پیدا میکند. که میگوید این اشد جرم است که در جامعه فرهنگ استحباب بالکلیه به تعطیلی کشیده شود. در امر واجبات شما…
مستحبات، چراغ نارنجی حافظ واجبات
خب بله دیگر، آن واجب هم به گسست کشیده میشود. یعنی مثل این میماند که مستحبات مثل چراغ نارنجی میمانند. واجبات مثل چراغ قرمز میمانند. درست است. که این اگر که چراغ نارنجی حامی و حافظ چه چیزی است؟ چراغ قرمز است. که از قرمز تعدی نشود. در واجبات و محرمات، لب مرز حرکت کردن است. مستحب، آوردن به این طرف حرکت کردن است. که لب مرز قرمز حرکت کردن هر لحظه ممکن است چه کار کند؟ انسان را به هلاکت برساند. ولی لب مرز است. درست است دیگر. کف کار است. دقت کردید. این کف کار است. اما نارنجی میگوید در نارنجی، استحباب و به اصطلاح کراهت در این منطقه جعل میشود که تو رعایت کن. اگر رعایت کردی به خطر قرمز مبتلا نمیشوی. ببینید اینها هر کدام حالا مثالهای مختلف. حالا بگذارید خود مرحوم علامه این قسمت را ببرید جلو. هر چند وقت گذشت…
ارتباط آیه کنز با انفاق مستحب
ببینید این «اعتبر ذلك» (این را در نظر بگیر) و «و بهذا البيان يظهر أن قوله تعالى: ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾» (و با این بیان روشن میشود که سخن خداوند متعال: و کسانی که طلا و نقره را گنجینه میکنند و آن را در راه خدا انفاق نمیکنند، پس ایشان را به عذابی دردناک بشارت ده) «ليس من البعيد أن يكون يكنزون مطلقاً يشمل الانفاق المندوب بعناية مرت» (بعید نیست که ‘یکنزون’ (گنجینه میکنند) مطلقاً شامل انفاق مستحب شود به عنایتی که گذشت). این نظرش را دارد میگوید. کدام عنایت؟ که اگر انفاق مندوب بالکلیه برطرف شود. یعنی جامعه در مشکلات اجتماعی و اقتصادی به جایی رسیده است. میگوید من فقط حد واجبم را رعایت میکنم. هیچ، همه جامعه به این برسند. به طوری که امر مندوب بالکلیه در جامعه چه شود؟ متروک شود. میگوید اینجا لازم میشود اقامه مندوب واجب میشود. و اگر کنز به اینجا منجر کند، که هر کسی پولش را دارد، جایی که در نظام انفاق مندوب اصلاً خلاصه کنار گذاشته، میگوید اینجا انفاق مندوب واجب میشود. انفاق مندوب اینجا چه میشود؟ واجب میشود. و لذا صدق کنز در اینجا میکند. لذا میفرماید: «بالعناية التي مرت، فـ (كنزوا) رفعاً لموضوع الانفاق لا حكم الانفاق» (به عنایتی که گذشت، پس ‘کنزوا’ (گنجینه کنید) برای از بین بردن موضوع انفاق است نه حکم انفاق). حکم انفاق مندوب از بین نرفته است. موضوع انفاق مندوب که اصل این به اصطلاح حکم است، دارد از بین میرود. «أصل موضوع الانفاق المندوب كالانفاق الواجب لا مجرد عدم الانفاق» (اصل موضوع انفاق مستحب مانند انفاق واجب است نه فقط مجرد عدم انفاق). این فقط مجرد عدم انفاق نیست. عدم انفاق مندوب نیست که اینجا دارد خدشهدار میشود، بلکه چه چیزی دارد خدشهدار میشود؟ موضوع انفاق مندوب دارد خدشهدار میشود. و اگر موضوع انفاق مندوب خدشهدار شود، این اشد جرم و معصیت است. و لزوم پیدا میکند. و حرمت پیدا میکند در مقابلش.
کلام ابوذر به عثمان و لزوم بذل معروف
«و بذلك يندفع، و يتبين أيضاً معنى ما خاطب به أبوذر عثمان و هو الخليفة لما دخل عليه ما تقدم في رواية الطبري قال: «و الله لا ترض من الناس بكف الأذى حتى تبذل المعروف»» (و به این ترتیب روشن میشود و همچنین معنای آنچه ابوذر به عثمان که خلیفه بود، هنگامی که بر او وارد شد، طبق آنچه در روایت طبری آمده است، خطاب کرد و گفت: به خدا سوگند، از مردم به صرف اینکه آزار را از خود دور میکنند، راضی مشو، تا اینکه معروف را بذل کنی). از مردم راضی نشو به اینکه فقط مردم به هم ظلم نکنند. نه، به «كف الأذى» (دور کردن آزار) را که آن حد واجب است، فقط به این راضی نشو، بلکه حتی «تبذل المعروف» (معروف را بذل کنی). تا اینکه به بذل آن معروف کشیده شوند. یعنی جامعه باید چه شود؟ به سمت معروف کشیده شود. به سمت آن تعالی کشیده شود. نه در حد لازم فقط چه شود؟ آن حریمها فقط حفظ شود.
تأکید بر مستحبات در کنار واجبات
«قد ينبغي» (شایسته است). این ادامه کلام ابوذر است. «و قد ينبغي مع الزكاة أن لا يقتصر عليها، بر زکات واجب، حتى الجيران و الإخوان و يصل الأقرباء» (و شایسته است که با زکات به آن اکتفا نشود، بلکه حتی به همسایگان و برادران و نزدیکان هم رسیدگی شود). اینها را هم میبیند. لذا دارد در وصیت که دارید ارث را تقسیم میکنید، ببینید اطراف را. غیر از آن حق واجب که دارد ادا میشود، اطراف را ببینید، کسانی که نزدیک هستند، یک چیزی برای آنها هم چه کار بکنید؟ قرار بدهید. برای آنها هم. این مستحب است. اما این مستحب چه چیزی است؟ اگر بالکلیه ترک شود، به طوری که هیچکسی رعایت نکند، واجب میشود تا فرهنگش از بین نرود. خیلی اینها را ببینید. این فرهنگ جامعه باید پذیرای این مسئله باشد. در جامعه باید فرهنگ استحباب و کمالات در جامعه دیده شود. اما این با تأکید بر واجبات محقق میشود نه با تزلزل در واجبات. بله، «فإن لفظة كسرى هو صريح» (پس کلمه کسری صریح است).
بحث ابوذر و اتهامات وارده بر او
حالا این بحث ابوذر یک بحث مهمی است که یک بابی خودش در جریان این ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ﴾ (و کسانی که طلا و نقره را گنجینه میکنند)، برخوردش با معاویه و برخوردش با عثمان و آن نحوه تبعیدش. که یک نگاه است که در تاریخ آمدند ابوذر را جوری جلوه دهند که بگویند یک به اصطلاح شخص افراطی در بیان بوده است. میخواهد بگوید که مردم باید با خلاصه سختترین شرایط زندگی بکنند. هیچکسی هیچ در حقیقت پولی نداشته باشد. در حالی که اینها اتهاماتی بوده است که به ابوذر زدهاند و هیچکدام از اینها روا نبوده است. چون برنمیتافتند. میخواستند خرابش کنند. برای خراب کردنش چند کار کردند که حالا اگر شد انشاءالله در جلسه آینده چند کاری را که با ابوذر کردند تا حرف صحیحش چه شود؟ به انزوا کشیده شود، دیده نشود. امروز هم در جامعه همینجوری ممکن است پیش بیاید. منتها بعضیها ممکن است حرف صحیح را بد بزنند. باعث شوند که آن کسی هم که حرف صحیح را درست دارد میزند، اتهام به او هم بخورد. آن وقت همان را بهانه میکنند. یک تندروی یک شخصی را بهانه میکنند. حرفهای صحیح دیگر را هم چه کار میکنند؟ به آن تندروی منسوب میکنند. لذا آن که تندروی میکند، حرف را غلط میزند، بد میزند، بد عمل میکند، آن در حقیقت جرم و حرمت تمام حرفهای صحیح دیگران را هم به گردن آن هست که آنها را خراب کرده است. خیلی باید مراقب باشیم که حرف صحیح را جوری بزنیم که حرف صحیح غلط دیده نشود، باعث اتهام به حرف صحیح شود.
پایان بحث و دعای پایانی
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. (اللهم صل علی محمد و آل محمد)
ادامه بحث و پرسش و پاسخ
اینجوری توضیح بدهد. این حل میکند. میگفتش که آقا واجبات نمره قبولی است. مثل نمره ۱۰ است. بله. ردت نمیکنند. ولی قابل توصیه نیست. هیچ مدرسه نمیآید بگوید بچهها مرز همین است دیگر. مرز دعوا. این هم یک مثال بین دهها مثال است که میشود برایش پیدا کرد دیگر. در مثالهای حالت سنت. به خاطر همین بعضی از فقها مثلاً من شنیدم مثلاً پدر فقها رفت مثلاً ملخص میخوردند. مثلاً این سنت یا بعضی از واجباتی که متروک شده. یا مثلاً یک دور مثلاً اقبال را به شاگردانشان میگفتند یک دور بخوانید که این یا عمل بکند که سنت ب… الان شما مؤید مایید دیگر. نه اصلاً میگویند خود همین واجب است. یعنی دارید شما مؤید ما میشوید دیگر. اشکال دوستمان هم حاج آقا کرده است. بله. بله بله. نه، میگویم شما مؤید ما میشوید در تعبیر حاج آقا که میفرمایید.
بحث مبانی و تهافت ظاهری
عرض میکنم ما که نمیخواهیم بگوییم فقها نگفتهاند. ما حاج آقای علامه طباطبایی، ملا مهدی نراقی، نمیدانم اینها هم فقیهند که این حرفها را زدهاند. مبنایتان با مبانیتان حاج آقا یک ذره تهافت دارد. مبانی حضرت عالی این است که تطابق تکوین و تشریع است. مبانی حضرت عالی این است که مقدمات وقتی انجام میشود نتیجه باید دربیاید. اگر نتیجه درنیاید یعنی خلل در مقدمات بوده است. مثالهایی که مثلاً چراغ و اینها هست. یا مثلاً نمره و اینها. چه کسی میتواند بگوید آقا من فقط واجبات را انجام میدهم بدون اینکه بخواهم واجب… که عرض کردیم که اگر یکی بگوید عیب ندارد. نه، در نظام اجتماعی که فقط انحصار شده به اینکه ما واجبات را انجام بدهیم، این خلل بوده در آن که اینجا ایستادهاند. هر چه که شما بگویید خلل از هر جایی آمده باشد، فشار واجبات بوده است. فشار. نه، اینجوری نیست فشار. اگر در خلالتان واجبات نبوده، وارد مستحبات میشد. عمل در نظام…فشار اقتصادی و گسست روابط
ببینید فشار اقتصادی در جامعه. ببینید الان مثلاً فشار اقتصادی دارد جامعه را به سمت چه چیزی میبرد؟ گسسته از روابط. فاصله طبقات. فاصله طبقات، گسسته از روابط. درست است. لذا وقتی ابن مهزیار آمد خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه، اولین بیان به او شده بود که ابن مهزیار چرا دیر آمدی؟ من هر روز صبح منتظر شما بودم. بابا جان راه بسته بود. گفت راه بسته بود یا روابط شما با هم تغییر کرده بود؟ واجبات را انجام میدادند ها. چرا حاج آقا میگویید واجبات را انجام میدادند؟ اتفاقاً واجبات را انجام ندادند که وارد مراحل بعدی نشدند. یعنی حرکت دین خودش حرکتساز است. میبرد. یک از… مستحبات هم حرکت دین است. خب نه، مستحبات… یعنی شما مستحبات را به معزل از دین میبینید؟ بابا، دین میگوید که من چند مرحله کار دارم. مرحله اولش به تو حیات میدهد. خودت با شوق، مرحله بعدی… اصلاً میگوید مرحله اول اگر درست انجام شود، به مرحله دوم میرساند. اما مرحله اول اگر بیروح انجام شود، میگوید میشود، میگوید میشود، میشود بیروح هم انجام شود. اینجا یعنی…
نماز بیروح و مرز کفر و ایمان
بابا، روایات است. میگوید نماز را خوانده. میگوید روایات میگوید نماز را خوانده، قضا هم ندارد بر گردنش هم از جهت ادای نماز، چیزی دیگری نیست. اما قبول هم نیست. یعنی تعالی هم برای این ایجاد نکرده است. چون اگر کسی الان نماز را بخواند بدون اینکه به معنایش توجه بکند، بدون اینکه به تعالیاش توجه بکند، بدون اینکه ﴿تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ﴾ (بازمیدارد از کارهای زشت و ناپسند) باشد برایش، هیچ کدام محقق نشود، نماز. از جهت فقهی آیا این به اصطلاح قضا دارد، اعاده دارد؟ نه، ندارد. شما الان ببینید هیچ فقیهی حکم نمیکند که اعاده دارد. ولی برای این تعالی ایجاد نشده است. بله. نسبت به آن کسی که تارک نماز است، ما میگوییم چه هست؟ این قطعاً بهتر است. اما تعالی هم ایجاد نشده است. مرز کفر و ایمان است. دقت میکنید. مرز کفر و ایمان غیر از آنجایی است که حرکت در ایمان است. ما میگوییم این آغاز است. لذا یک حدی قرار دادهاند. همه بتوانند که از کفر بیایند بیرون. از کفر. این خودش خیلی مهم است. اما وارد مراحل ایمان نمیشود. میشود، میشود ظاهرش را رعایت کرد در حد ظاهری. لذا میبینید که خیلی از به اصطلاح ظالمین، همین معاویه همین را میگفت. میگفت من حد واجب زکات را میدهم. پس دیگر چیزی به گردنم نیست. حد واجبش را میدهم. لذا همانجا وقتی که آنجا جلو عثمان آمد، آن به اصطلاح کعب بن احبار، کعب بن احبار آمد، این را گفت. ابوذر با عصا زد در سرش. خلاصه گفت این حد واجب است که تو میگویی کنز از کنز خارج میکند. تو یهودی میخواهی به ما دین را یاد بدهی.
نقص اجتماعی با ترک مستحبات
خب الان نظر این است که واجب رعایت شده، پرداخته شود، فقرا دیگر به سختی میرسند. اگر همه مردم (ببینید) نقص اجتماعی میشود، نه در… این هم از جمله آن است. شما دو تا تیر میزنید. این دو تا را بزنید. بعد هم شما این را نگاه کنید که اگر واجب ادا شد ممکن است فقرا به جهت مالی مشکلی پیدا نکنند، اما آیا کمال جامعه هم ایجاد میشود؟ نه، میشود. مردم فقیر هم نباشند. یعنی حد واجب انجام شود، مردم فقیر هم نباشند، اما گرسنه نشوند، خانه داشته باشند، اما این حد واجب، تعالی نمیتواند ایجاد نکند، فقط اگر دنبالش نباشند. خب بله، مثل نماز بیروحی که نماز را خوانده، هیچ چیزش هم از جهت ظاهری فروگذار نکرده، قضا هم ندارد، ولی تعالی هم ایجاد نشده است. این هم داده شده. جامعه هم الان فقیر نیست، اما تعالی هم ایجاد نشده است. میشود اگر مستحبات همه ترک شود، آن روح ایجاد نمیشود. ایجاد نمیشود با این قضیه. یعنی شما، یعنی تعبیر این باشد. وقتی که بعضی از شما مثل آن روابط که میگویید، روابط جان… بین. الان، الان طبق (ببینید) بعضی (ببینید) همین را داری میگویی. خب بله دیگر، همین را داریم میگوییم دیگر. الان آقا هم همین را فرمودند. فقها هم حکم میکنند. میگوییم بله، علامه هم به عنوان یک فقیه دارد در اینجا میگوید که اگر در جایی مستحبات همهاش ترک شود، آنجا، آنجا حکم وجوبی میآید. حکم وجوبی میآید که فرهنگ استحباب اگر دارد از بین میرود.