سلامٌ علیکم و رحمةُ الله
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
الحمدُ للهِ ربِّ العالمین، والصلاةُ والسلامُ علی محمدٍ و آلهِ الطاهرین.
اللّهُمَّ صلِّ علی محمدٍ و آلِ محمدٍ دائمًا علی أعدائهم أجمعین إلی یومِ الدین.
أسعدَ اللهُ أیامَکم إنشاءالله. عیدِ ولادتِ ولیِّ مطلقهی الهی إنشاءالله بر همهمون مبارک باشه و هممون إنشاءالله از جذبههای ولاییِ ولایتِ امیرالمؤمنین علیهالسلام در دنیا و آخرت بهرهمند باشیم و قدردان و سپاسگزار و شکرگزارِ این نعمتِ عظیمِ الهی باشیم و به مقتضاش بتونیم عمل کنیم، قدرتِ عمل پیدا بکنیم. وقتی انسان روشن بشه که این حقیقت چقدر عالی است، اون موقع حسرتِ از دست دادنش برای انسان خیلی زیاد میشه.
سلامٌ علیکم و رحمةُ الله. إنشاءالله خدا معرفتِ ولایت رو و قدرتِ تبعیت از ولایت رو به همهی ما عنایت بفرماید.
در محضرِ سورهی نساء بودیم، آیهی ۲ تا ۶. بحثی رو مرحوم علامه ذیلِ این آیهی دوم مطرح کردند که یکی از مباحثِ مهمی است که امروز هم به او مضطریم و نیاز داریم. اون بحث این بود که کَیفَ ظَهَرَتِ الدَّعوَةُ الإسلامیَّةُ؛ دعوتِ اسلامی چگونه آشکار شد و رشد کرد.
در هر تشکیلاتی و هر نظمی و هر کارِ جدیدی که میخواد شروع بشه، این مسئله سرایت دارد؛ یعنی باید همین نظمی رو که اینجا خدای سبحان در رابطه با نزولِ قرآن و دعوتِ پیغمبرش در رابطه با اسلام محقق کرد، یک الگویی باشد برای همهی کسانی که قصد دارند تو نظامِ تربیتی یا تو نظامهای تشکیلاتی کاری را انجام بدهند. نقطهی آغاز و مسیر و منتها را چگونه تعیین بکنند.
اینجا سه قسم کرد؛ این بیان سه قسم بود: یکی النَّظرُ إلی نَفسِ الدَّعوَةِ، دوم المَدعوّ که مردماند (که حالا توی این تشکیلاتها یا تو تربیتها میشه متربی و اون مخاطبین)، و سوم المَدعوُّ إلیهِ که دینِ خدای سبحان است. هر کدوم مراتبی دارند.
ایشون ابتدا از بحثِ نفسِ دعوت شروع کرد و نفسِ دعوت رو با اون بیانِ مفصلی که داشتند تبیین کردند که تو اون اوضاع و احوالی که…مکه داشت با همهی اون جاهلیتِ جُهّال، در اوجِ تاریکی و عدمِ پذیرش، که حتی حجازیون تمکین به هیچ حاکمیتی از حاکمیتهای اطرافِ خودشون هم نداشتند. اگرچه بعضی از بلاد داشتند، اما حجاز کمتر کشوری شده بود که تن به حاکمیتها بده و زیرمجموعه هم بشه. در حقیقت، کشوری که هیچکدوم از اون مدنیتهای متعارف ـ نمیگیم مدنیت، بلکه مدنیتهای متعارف ـ رو پیدا نکرده بود و یه حالتِ قبیلگی و عشیرگیِ کاملی بر او حاکم بود.
اینجا آمده، نه سوادی در بین مردم، إلّا شَذّ و نَدَر از اهلِ کتاب و یهود که فقط اینها. بقیهی مردم نه اهلِ کتابخواندنی، نه به اصطلاح هم هر چیزی که یهودیان برای او میگفتند، برای آنها مقبول بود، چون چیزِ دیگری در دستشون نبود.
بعد بیان کردند که چه فرهنگِ جاهلیتی حاکم بود که قسمتِ مفصلیاش رو ایشون بیان کردند. بعد فرمودند که این نگاهی که دین حالا از جهتِ اصلِ دین آمد، با این اوج و عظمتِ دین در قبالِ این مردم چقدر تفاوت زیاد میشه. عرض کردیم گاهی تفاوت، انحراف از صراط است، گاهی تقابل با صراط است. مرحوم علامه میفرماید: اون موجودیت و فرهنگِ حاکم بر اونها با موجودیت و فرهنگِ حاکم بر اسلام، تقابلِ کامل بود، نه انحراف. لذا کار خیلی سخت میشد.
از طرفِ دیگری، اسلام برای یه بُعد مردم نیامد که بگیم فقط به یه بُعد کار داره؛ اقتصاد، یا سیاست، یا تربیت، یا مثلاً اخلاق، یا اعتقاد؛ نه، همهی ابعاد موردِ خطابش بود. به همین جهت، همهی تقابل رو در مقابلِ خودش ایجاد کرد. یعنی اگر بعضی از ابعاد رو میخواست بیان بکنه فقط، خب فقط کسانی که متکفلِ اون امر بودند، تقابل با اونها شکل میگرفت. اما چون همهی عرصههای عمل، اخلاق، اعتقاد، سیاست، حاکمیت، فرهنگ، همهی اینها موردِ خطابِ دین بود و حکم داشت و تخطئهی احکامِ سابق بود و تخطئهی فرهنگِ سابق بود، لذا با این نگاه، یه تقابلِ کاملی رو شکل دادند.
و این، اونم فرهنگی که صدها سال رسوخ کرده و آبایی و اجدادی در بین اینها سَلفًا به اصطلاح خَلفًا عن سَلفٍ ادامه پیدا کرده. خب حالا تا اینجا آمده بود که میگفت تصورِ این تغییر، محالِ عادی به نظر میآمد.
بعد ایشون فرمودند که از کجا شروع کرد اسلام دنبالِ این مطلب؟ بیانِ ایشون این است که در مکه، اوایلِ سالهای بعثتِ پیغمبر، از اعتقادات، اون هم به نحوِ اجمال؛ یعنی اعتقاداتِ فطریِ اجمالی را مطرح کردند. همین اعتقاداتِ فطریِ اجمالی، اون همه مقابلهها رو با خودش در مکه ایجاد کرد.
با اینکه هنوز به دعوت و احکام به صورتِ تفصیلی نپرداخته بودند، لذا سیرِ دعوت از اجمالِ تفکر و اعتقاد بود. بعد که به مدینه آمدند، از اونجا بحثِ احکام و تفصیلش مطرح شد. به دنبالِ تفصیلِ احکام، تفصیلِ اعتقادات در ضمنِ احکام مطرح شد.
پس نوعِ حرکت در نفسِ دعوت به این صورت بود که از اعتقاداتِ اجمالی به سمتِ بعداً احکامِ تفصیلی و بعد اعتقاداتِ تفصیلی، به دنبالِ چی؟ به دنبالِ احکامِ تفصیلی. این سیر، خیلی سیرِ زیبایی است. یعنی شاید کمنظیر تو ترسیمش.
و به خصوص جا داره اینجا مرحوم علامه کلیدِ جرقهی این بحث رو زده، اما میطلبد تفصیلِ این نگاه رو با در حقیقت مباحثِ مختلفی که ملحق میشه بهش. اصلاً به عنوانِ یک دَعبٍ قرآنیٍ و سیرَةٍ تَشکیلاتیةٍ کارِ جمعی.
آماده کردن یک امت برای پذیرشِ حقیقت، اینها رو باید با این نگاه در حقیقت ببینیم که فقط یه امری مربوط به دورانِ پیغمبر نیست، بلکه یه سیرهی الهی برای هر کسی است که میخواد کاری رو آغاز بکند که این کار یه جامعیت و شمولی دارد. لذا تو نظامِ تربیتی، به خصوص که با کودکان سر و کار انسان میافتد، اینجا مثل یه جامعهی اولیهمون است.
تا جامعهی اولیهی حجاز جاهلیتِ جُهّال بود، اینجا خالی از خلاصه اون جاهلیت هم هست. زمینهاش آمادهتره. جاهلیت حاکم نیست. درسته که ظَلُومًا جَهُولًا هست، اما این جهولا در کودکی به چه معناست؟ به معنای استعدادِ علم است، نه فعلیتِ جهل. یعنی نبودِ علم است که جهول است، چون علومِ زیادی رو میتواند داشته باشد و ندارد.
الان هنوز به فعلیت نرسیده. تعبیر قرآن این است که: إِنَّهُ کانَ ظَلُومًا جَهُولًا. این جهول است چون استعدادِ زیادی علمی رو دارد که هنوز به فعلیت نرسیده: وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا. به لحاظِ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا جهول است، چون میتواند داشته باشد، ولی هنوز ندارد.
ولی زمی نیست. این به اصطلاح به عنوانِ ذم و مذمت نیست که الان کودک ندارد، بلکه به عنوانِ یک تشویق هم هست که چقدر استعداد داری، چقدر توانایی داری که نسبت به بقیهی موجودات رو کسی جهول نمیخوانَد، چون این مقدار استعداد برای رسیدن ندارد. حداکثر یه سری احکامِ ساده، مسائلِ ساده.
لذا میتونیم بگیم اگر ابتداش بود جاهل است اگر اونا را نداشت. اما جهول به لحاظِ نداشتنِ این همه علم است. به این عنوان کودک انسان جهول است، نه به جاهلیتِ جهلایی که حجازیون مبتلا شده بودند که اونها فعلیتِ جاهلیت بود، نه استعدادِ علم باشد.
لذا کار برای هر تشکیلاتی که بخواد بعد از پیغمبر اکرم با این سیره انجام بده، یه کارِ سادهتری است. اما روش، روشِ کاملاً متقنی است. همین روش قابلِ پیاده شدن است که ابتدا اون نگاهِ کلانِ اون کاری که میخواد انجام بشه تا این جا بیفته، تثبیت بشه.
گاهی بعضی از احکامِ عمومی که امکانپذیر است، راحتتر است. اونجا بیان میشه. لذا در مکه، احکامِ فطریه و تو نهیها، نهیهای عمومی مطرح شد تو دورانِ مکه. اما تفاصیلِ احکامی که نظامِ تعبدیِ محض را میطلبید و تفاصیلِ زیادی از احکام بود، هیچگاه در مکه ابلاغ نشد.
لذا الان مرحوم علامه بعد از این بیان، دو سه تا از به اصطلاح تدریجهایی رو که در جعلِ احکام از مکه شروع شد تا به مدینه تکمیل شد، رو به عنوانِ نمونه بیان میکنند تا یه مدلسازی هم شده باشد.
بله، من جاهلیتِ تمدنیِ امروز رو نگفتم. مثالی که زدم، گفتم جاهلیتی که ظَلُومًا جَهُولًا است رو به کی مثال زدم؟ کودکان. کودکان دچار جاهلیتِ جهلای کهنه و جدید نیستند، بلکه اینها عاری از هر دو هستند. فعلیت ندارند.
لذا بله، منتها اگر ما نگاهمون به این باشد که اون جاهلیتِ مقابلمون با جاهلیته به اصطلاح نو، جاهلیتِ امروز باشد، که این جاهلیتِ نوینِ امروز باشد، او بحثِ خودشو میطلبد که چهبسا از جاهلیتِ جُهّال قویتر است به جهتِ عمقِ به اصطلاح نفوذی که داشتند و زوایای مختلفی رو که تونستن.
اون بحثش معلومه. اما ما مخاطبمون الان به عنوانِ شرور و کی قرار داده بودیم؟ جامعهی کودک و نوجوانِ ما که هنوز اون جاهلیت، نه جامعهی خود ما، نه جاهلیتِ دیگران تو او نفوذ نکرده باشد.
لذا جاهلیت هست، ولی جاهلیتِ استعدادی به معنای جهولِ استعدادی، نه جهولِ فعلی که به جاهلیتِ جهلای قدیم یا جاهلیتِ نو، جاهلیِ امروز در حقیقت مبتنی است.
بله، بله، دیگه یعنی اصلاً همهی بحث این است که تو اون نگاه ما ابتدا که فکر میکنیم، میگیم اعتقاداتِ اجمالی.بعد اعتقاداتِ تفصیلی، بعد احکام بیاید. بعد از اون، در حالی که نگاهِ به اصطلاح قرآنی بر اون برداشتی که مرحوم علامه میکند این است که اعتقاداتِ اجمالی. اعتقاداتِ اجمالی هم حدودش معلومه. لذا ببینید اغلبِ سُوَری که در مکه نازل شده، سُوَرِ کوچکی هستش که در قرآن هست که عمدتاً مباحثِ معاد و توحید رو، اون هم نه توحیدِ نظریِ سنگین، بلکه باور به این رو با شوراندنِ نظامِ فطرت برای بشر بیان کردند.
ولی وقتی میرسیم به اون تفاصیلِ اعتقادات که جزئیات و دقایقِ اعتقادی است در توحید و معاد و نبوت، اینها تو مدینه مطرح میشود. اون هم نه مستقلاً به صورتی که اینها موردِ خطاب باشد، چنانچه در مکه اینگونه بود اجمالش، بلکه تو حوادث و وقایع و احکامی که نازل میشود، تحلیلِ اون احکام و وقایع و حوادث رو به گونهای تحلیل میکند که اون تفصیلِ اعتقادات اونجا شکل بگیرد.
نمونهاش جنگِ احد بود که خوندیم. دیدید بالاترین مباحثِ توحیدی را، بالاترین مباحثِ نبوت رو که در حقیقت اونجا برای تبعیت و عدمِ تبعیت چه آثاری به جا میگذارد، اونجا بیان کردند. تو ضمنِ یه حادثهی احد بود که به ظاهر هم شکست بود، اما چقدر خلاصه دقایقِ توحید در اونجا بیان شد.
که اصلاً حرکتِ فعلی اینها برگشت کرد به جریانِ اعتقادیِ اینها. به هر مناسبتی، هر حرکتی رو مرتبط میکرد خدای سبحان به نگاهِ اعتقادی و باز کردنِ او. حالا دیگه خودتون یادتون آیات رو که رجوع کنید، تفاصیلِ مسئله.
خب این خیلی راهکارِ زیبایی است. یعنی هم عملیاتی و مصداقی است، نه نظری و مفهومی. قرآن نمیخواد به عنوانِ کلاسِ درس، به عنوانِ کلاسِ القای مفاهیم باشد. قرآن به عنوانِ یک هدایتگری است که میخواد تو صحنه و میدان دست بگیرد و ببرد.
چنانچه وظیفهی امام إیصالٌ إلی المطلوب است، نه فقط إرائةُ الطریق. إرائةُ الطریق آدرس دادنه، ولی إیصالٌ إلی المطلوب گرفتنِ دست و بردن و رساندن است. یعنی این تو میدان است. اون إرائةُ الطریق تو ستاد است. یعنی تو ستاد نشستن و آدرس دادن. او یه نوع کار است.
اما دست گرفتن و بردن، این تو میدان است. یعنی نمیشینه بگه برو فلان جا، میگه بیا بریم. یعنی این نشستن و آدرس دادن نیست، بلکه رفتن و رساندن است. رفتن و رساندن تو میدان است.
اینجا توحید و معاد و اخلاق و اعتقادات و احکام آشکار میشود. لذا با خودِ ابراهیم خلیل هم که میبینیم همین سبک و سیاق رو داشته.
که اونجایی که خدا از خدای سبحانه میخواد که به من خلاصه اون فعلِ خیر رو… اون آیهی شریفه چی هستش که میفرماید… که اون آیه به اصطلاح الان من ذهنم نیست… نه، نه، نخیر… بله: وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ.
از خدا میخواد: وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ. نه به معنای اینکه به من بگو چیکار کنم. تعبیرِ علامه این است که از صدر و ذیلِ آیه زیبا استفاده کرده.
بله، که اصلاً با این صدری که: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ.
که این: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا، اینا دست گرفتن و بردن و إیصالٌ إلی المطلوب است. بعد خودشونم اینجور از خدا میخوان که: وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ.
یعنی تو به گونهای برای ما بیان بکن که ما رو ببری، برسانی. نه فقط وحیِ مفهومی، بلکه وحی تو حیطهی میدان و عمل که رساندن است. که: وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ.
که مرحوم علامه رو خوب اونجا باز میکنه. حتماً رجوع بکنید: فِعْلَ الْخَيْرَاتِ.
که این بحث، یه بحثِ روشن است. این کار و روش رو باید کار کرد. روش هرچه این پرورده بشود، خطاهای ما در اینکه کلاسهای زیادی برای القای اعتقادات تشکیل میدیم که تفاصیلِ اعتقادات رو تو کلاسها بخواهیم حل بکنیم، میفرماید نه، این حلش اینجوری نمیشه.
نمیگه بیاثرهها، ولی میگه این حلالِ مسئله نیست. حلالِ مسئله که میتواند رفعِ اون مشکلات رو بکند، این سبک و سیاقی است که تو یه جامعهی جاهلیت هم موفق شد، در حالی که ما توی نظامِ اسلامی هم موفقیتمون محقق نشد.
این رو نبریم به اینکه اونجا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، اللهم صلِّ علی محمدٍ و آلِ محمدٍ و عجِّل فرَجَهم، متکفلِ امر بوده، لذا اختصاص به او دارد، بقیه نمیتوانند. نه، ارائهی راهی است که نورانیتِ پیغمبر در ادامه با خودِ آیاتِ قرآنِ کریم که در دستِ ماست، با سنت و سیره و تقریرِ پیغمبر که در دستِ ماست، با دعوتی که ما به پیغمبر میکنیم و با حضوری که ما از پیغمبر در همهی صحنهها باور داریم، الان هم به عهدهی اوست.
اما ما اسباب و وسیلهی ابرازِ اون ارادهی پیغمبر هستیم. لذا اگر مطابقِ اون ابراز بکنیم، تأثیر قطعی است. اما اگر مطابقِ او ابراز نکردیم، تأثیر به اندازهی ما میشود. دعوت به خود، ناخودآگاه، دعوت به خودت است. منتها ناخودآگاه. انسان اون چیزی که فقط فکرِ خودشه، او رو داره در حقیقت ترویج میکند. این ناخودآگاه دعوت به خودشه، قصدی هم ندارهها، اما این حدِ خودش در اینجا چی شده؟ سرایت کرده.
اما وقتی در بود به عنوانِ پیغمبر داره عبور میده و دعوت به اون هست، اون نفسِ پیغمبر و نفوذِ پیغمبر و نفوذِ نورانیتِ پیغمبر تو کار محقق است، اثرگذار است.
حالا ببینید مسئله یه قدری بیایم جلوتر که عملیاتیتر بشه. ببینیم، نمیگیم اینا غلطهها، دقت میکنید؟ اما نتیجهی مطلوب تو میدان محقق میشود با این روش که اجمال باشد، بعد در ضمنِ احکام و حوادث.
یعنی ما الان راحتترین راه این است که کلاس بگذاریم، حرفامونو سر کلاس بزنیم. این راحتترین راه است. اما آیا پرثمرترین راه هم هست؟ میگه نه. ثمر دارد، اما پرثمرترین نیست. ممکنه بعضی از این کارها هم بینِ بقیهی کارهای دیگری که از این سنخه، یکی قشنگتر و بهتر و تأثیرگذارتر هم باشد.
اما اون تأثیرِ نهایی اینگونه محقق میشود که الله بفرماید. لذا ما کارِ سختیهها. یعنی عادت نداریم تا ما رو ول کنند، ما بخواهیم برنامه بریزیم برای یه جایی، یه کاری رو شروع کنیم. استانداردمون تو وجودمون، قالبمون بر این شکل گرفته که آموزشی کار کنیم. آموزش میذاریم، بلافاصله گفتاردرمانی میکنیم. یعنی با گفتن دنبالِ حلِ مسئلهایم.
لذا میبینید این نتیجهاش کمه. حلِ مسئلهاش، نمیگیم نیست، کمه. اونجایی حلِ مسئله زیاد میشود که تو میدان باشد. لذا میبینید تعالیمِ پیغمبر تو ضمنِ بیانِ سیرهی انبیا داره محقق میشود.
اون هم نه مفهومش رو. انبیا رو در ضمنِ حوادثشون تحلیل میکند. دقت کردید؟ انبیا را میبره تو تاریخ. انبیا میبره تو حوادث و وقایع. اون فضا رو که ایجاد میکند، انسان رو حرکت میدهد. یا تو خودِ حوادث و وقایعی که تو صدرِ اسلام محقق شد، از دورانِ بعثتی که در مکه بود، تا دورانِ هجرتی که در مدینه بود.
تو این وقایع داره اساسِ دین رو ببینید. سورههای قرآنی، اگر اون سیرِ نزولِ قرآن رو دقت بکنیم، این بحث توش کاملاً اشباع شده. لذا سورههای توالی که در حقیقت بعداً میآد، در مدینه نازل شده، اغلبِ اونها احکام در اونهاست.
اون هم نه یه دفعه احکام رو بهالبداهه بیاره. با یه بهانهای، با یک به اصطلاح زمینهچینی و حادثهای میآد احکام رو بیان میکند. اینا خیلی جالبه. و اساس اینکه قرآن در ۲۳ سال نازل شده، اصلاً برای همین است.
لذا در بعضی از ادیانِ سابق اینجوری نبوده. لذا اونها توقعشون این بود که جملاتِ واحدهی قرآن نازل بشود. و اعتراض هم میکردند که اگر تو نبی و رسولی، چرا جُملتاً واحده قرآن نازل نشده؟ یکجا چرا اینجوری تدریجیه؟
چون اینها وقتی که میدیدن تدریجیه، براشون خیلی سنگین بود که ذرهبهذره میآد، تو حوادث میآد. دستِ اینها رو میشد. یهودیانی که میخواستن مقابله بکنن، اینجور نبود که تمام شده باشد، بدانند دیگه حالا چیکار میخوان بکنن.
لذا میبینید که منویات اینها رو، نقشههای اینها را چیکار میکرد؟
نقشههای آنها را برملا میکرد. تو ضمنِ حوادث که میآمد، همین کار را برای آنها هم سختتر میکرد. لذا آمدند اعتراض کردند که چرا قرآن یکجا نازل نشده؟ که بعضی از آیاتش را حالا مرحوم علامه بیان میکند.
خب این سیرِ علامه را ببینیم. این قالبی که پیغمبر اکرم به کار بردند، یه قالبِ اساسیست. اما ممکن است اون عناصر به اصطلاح تقدیم و تأخیر یا مقدارِ بها دادن به هر کدام از اینها متفاوت باشد.
یعنی ممکنه بگید که اگر شما در مدینه یا مکه، ۱۰ سال یا به اصطلاح ۱۳ سالِ مکه مثلاً طول کشید، بعد نسبت به ۱۱ سالِ هجرتِ مدینه، این نسبت رو اگر رعایت بکنیم، چند درصدِ قرآن در مکه و چند درصد در مدینه به لحاظِ بودن شکل گرفت.
اینها لزوماً مربوط به این است که مدینه چه نیازهایی ایجاد شد، حوادثی پیش آمد. در مکه چه حوادثی؟ چهبسا اگر حوادثِ مکه بیش از این بود که پیش آمده بود، اگر تو مکه حوادث بیش از این بود، نزولِ آیات در مکه بیش از این میشد. عیب نداشت.
چون اساس این است که قرآن زیاد و کم نمیشد. اما چی بود؟ اینکه بعضیش مثلاً در مدینه است، بعضیش در مکه است، به لحاظِ حوادث نازل است و آمادگی و استعداد. ممکنه یه امتی استعدادِ پذیرشِ تفصیلش زودتر پیش بیاد. عیب نداره. آمادگیِ ذهنیش بیشتر باشد. پس سرعتِ اجمال به رسیدن به تفصیل متفاوت میشه.
تونستم عرضمو برسونم؟ یه موقع ممکنه انحراف از خطِ اصلی باشد، یه موقع تقابل با خطِ اصلی است. هر کدام از اینها این برنامه رو تندی و کندیش رو، سرعتش رو متفاوت میکند.
اما اینکه اصلِ برنامه، اجمال رو بیان کردن، بعد خلاصه تفاصیلِ احکام رو بیان کردند و در ضمنِ تفاصیلِ احکام، تفاصیلِ اعتقادات رو بیان کردند، این یه روشِ اصلاً به اصطلاح دائمی است. اصلِ این یه روشِ دائمی است.
اما چقدر اون باشد، چقدر این؟ کی اون شروع شه، کی این شروع شه؟ اینا البته برمیگردد به اون به اصطلاح امتی که مخاطبِ مسئله هستند. زمینهای که آماده شده از قبل، دوری و نزدیکی به این دعوتی که میخواد شکل بگیرد.
ممکنه شما بگید برای جامعهی اسلامی، بومیسازیش به نحوی باشد، برای جامعهی کفر که میخواید تبلیغ اونجا بکنید، به نحوِ دیگری باشد. همهی اینها ممکنه البته. ولی اصلش محفوظه.
چون یکجا این همه احکام و اخلاق و اعتقادات را اگر شما بار کنید برای یه جامعه، حتی جامعهای که به اصطلاح به ظاهر دور از اسلام بوده ولی مسلمان خطاب میشده، یهدفعه قدرتِ تحمل ندارد.
لذا میبینید که تخطی صورت میگیره. نمیتونه تحملش بکنه. درسته؟ لذا قطعاً اگر که ما راه و روشِ اینجوری رو یاد بگیریم، ممکنه بگیم که ما رسالههایی که تو احکام میخوایم بنویسیم، حتی برای کودکان و نوجوانانِ ما، مرحلهبهمرحله این مسئله لازم باشد.
یعنی تو ابتدای بلوغ، لزومی نداره رساله رو بدیم دستش بگیم تو همهی اینها الان چی شده؟ برات بار شده. اونچه که غالباً ضرورت دارد برای این، به عنوانِ اون نگاهِ اولی باید برای این، اون هم باز به نحوهی تفصیلیش نه، به نحوِ اجمالیترش، تا مرتبهبهمرتبه این تفسیر تو سالهای بعد براش چی بشه؟ شکل بگیرد.
چهبسا لازم باشد گاهی سوال تو ذهنش پیش بیاد، سوال بکند، جوابِ او تو تفصیل بیان بشود تا این خوب جا بیفته. لذا خودش یه روشِ به اصطلاح دقیقی رو میطلبه که باید روش کار بکنیم.
ما یهدفعه تا کسی بالغ شد، چیکار میکنیم؟ رساله رو میدیم دستش. تمامِ احکام رو. این موظف میشه چی بشه؟ خب شما خودتون تصور بکنید. ببینید یه نوجوانی که تازه به بلوغ رسیده، یهدفعه مواجه باشه با این همه احکامی که با جزئیاتش یکجا میخواد بر او وارد بشه.
تحمل براش امکانپذیر نیست. قدرتِ انجام براش محقق نمیشه. لذا باید از قبل از بلوغش زمینهسازی کرد.
بعضی از اونها رو تو دورانِ تمیزش، نه به عنوانِ وجوب، بلکه به عنوانِ زمینهسازی و فرهنگسازی. بعضیهاش باید تو جامعه فرهنگسازی بشه. یعنی بچه که داره رشد میکنه، اصلاً فرهنگِ جامعه شده برای اینها اینجوری، بدون اینکه یکجا یکدفعه بر او بار بشه.
بگیم تا حالا آزادِ مطلق بودی، بعد از حالا به بعد ببین دیگه از امروز دیگه تو چی میشی؟ یکدفعه همهی اینها برای تو واجب میشود. خب این خیلی سخت میشه و انجامش به راحتی مقدور نمیشه.
حالا نگید… بگیم بحث در این است که بگیم پس نباید به اصطلاح احکامشو بگیم، تخلف بکند. دیگه بحث بردیم رو اینکه تدریجی رو چه جوری ما فرهنگسازی کنیم.
گاهی تو فرهنگش جا میافتد. یه بعضی از احکام، مثلاً اینکه شراب حرام است، خب این تو فرهنگِ جامعهی اسلامی اگر اشباع شد، خودبهخود این میلی نیست، علاقهای نیست. اگر این اشباع شد، اینکه در حقیقت بعضی از کارهای اجتماعی تو جامعه کاملاً مردود است، این تو فرهنگِ جامعه اگر اشباع شد، از دورانِ کودکی این تو وجودش جا میگیره.
نه احتیاج باشد یکدفعه تو دورهی بلوغ به این ابلاغ بشود، تا کمکم اون احکامی که لازمه یاد بگیرد و از دورانِ بلوغ برای او به عنوانِ وجوب به اصطلاح تعیّن پیدا میکند.
حالا ببینید: صُعُبَةُ هذا الأمرِ و مَشقَّتُهُ فی الأعمالِ أشدُّ منها فی الاعتقادات.
اینکه سختیِ کار در اعمال، اشدّ از اعتقادات هم است. یعنی وقتی میخواد یه تغییر ایجاد کنید، یهدفعه تو عمل خیلی. تو اعتقادات چون فقط نظرِ انسان میشنوه، اما به عملش وقتی کار نداره، سختشم نمیشه.
در کنارِ شنیدههای دیگشم اینم یه شنیده شه. یه وارداتی است در سمعش، در گوشش شنیده، حفظم کرده. ازشم بپرسی بلده. یعنی ازش بپرسی چند تا امام داریم؟ میگه ۱۲ تا. ازش بپرسی خدا واحد است یا کثیر است؟ میگه خدا واحد است.
اگر ازش بپرسی قیامتی در کار هست یا نیست؟ میگه قیامت در کار هست. اینها اجمالِ اعتقادات است. ولی قیامت در کار بودنش تو صحنهی عمل، این چه تأثیری میذاره؟ الان هیچ.
یعنی اگر قیامت هم باور نداشت، با اون کسی که اقرار داره، وقتی میبینید داره عمل میکنه، تو صحنهی عمل او تغییری میتونه نداشته باشد. میتونه.
بله، ممکنه تو وجودِ کسی هم این باور و اعتقادات چی بشه؟ این اثر بذاره. اما تو عمومِ مردم اثر نداره ابتدا.
یعنی میبینید که من این رو تجربه کردم. یه جمعی از چند بار جمعِ حلقههای دانشجویی شکل گرفت. اومدیم سختترین مسائلِ معرفتی رو.
بچهها چی میدونید راجع به این؟ مثلاً راجع به بحثهای دقیقِ توحید. ازشون بعد گفتیم ما هیچی نمیگیم. شما خودتون هرچی تو ذهنتون هست.
وقتی اومدن شروع کردن، گفتم باور بکنید نوشتم اینها رو. اون موقع شاید هنوزم نوشته. دیدم که از عمیقترین مسائلِ توحیدی را همه بلدن.
یعنی یه ذره… اون یه ذرهشون. یعنی تا مسائلِ حتی عرفانیِ توحید رو. یعنی تو مفاهیم، همه در حقیقت اینا رو تو فرهنگِ جامعه یه خورده جا افتاده بود. اما تو عمل چی؟
اصلاً تو عمل اینها دخالتی نداشت. این اصلاً تو عمل اینا نقشی نداشتیم. تو عمل مثلِ بقیه رفتارشون بود.
با اینکه وقتی میشوروندیشون میبینی همهی اینا تو وجودشون نهادینه است، اما تو عمل نقشی نداشت. لذا مرحوم علامه میفرماید: صُعُبَةُ هذا الأمرِ و مَشقَّتُهُ فی الأعمالِ أشدُّ منها فی الاعتقادات.
فَإنَّ استیناسَ الإنسانِ و اعتیادَهُ و مُماسَّتَهُ بالعملِ أقدَمُ منه بالاعتقادِ.
یعنی دائماً تو عمل به اصطلاح این با عمل دائماً مثال دارد. درگیر. دائماً با عمل. از صبح تا شبش تو صحنهی عمل.
اما اعتقادش اگه یه موقعی وقتی ازش بپرسی چیه، میدونه. یا بهش گفتی، شنیده، یادش مونده. اما این چه نقشی تو عمل پیدا میکند؟
این لذا نوعِ روشی که تو تعلیم هم به کار برده میشود که اعتقادِ اجمالی…
عملِ تفصیلی، تفسیرِ اعتقادات در ضمنِ عمل و حوادث، این اصلاً نقشِ اعتقادات را از اول میبره تو عمل. نوعِ یادگیری رو تو صحنهی عمل وقتی قرار داد، اعتقاد تو صحنهی عمل اون وقت به کار گرفته میشود، عجین میشود.
اما شما اگر اعتقادات رو سر کلاس گفتید، عمل رو تو دایرهی بیرون، این مبتلا شد، این عملش با اون اعتقادش گسسته است. ربطی به همدیگه نداره. میتونه معتقدترین باشد، عملش این باشد. میتونه غیرمعتقدترین باشه، عملش همین باشد.
هر دو تو ناحیهی عمل مشترک باشند، یکی باشند. اما این بالاترین معارفِ اعتقادی را هم بلده، ولی او اصلاً خبرم نداره. هر دو در حقیقت میتونه. نمیگیم حتماً هر کسی اینجوری…
حالا یه خورده صبر کنید که میفرماید: فَإِنَّ استیناسَ الإنسانِ و اعتیادَهُ و مُماسَّتَهُ بالعملِ أقدَمُ منه بالاعتقادِ.
و از هر لحظه چون انسان جسمانیُّ الحُدودِ سِماتٌ و روحانیُّ البقاء است، از جهتِ فلسفی، نفسِ انسان از مرتبهی جسم آغاز میکند تا به مرتبهی عقل میرسد.
تمامِ کمالاتِ انسان هم از حس آغاز میشود، به مرتبهی عقل میرسد. لذا شروعِ هر کمالی هم از کجاست؟ از حس است. اگر شروعِ هر کمالی از حس است، یعنی از عمل است.
یعنی عمل که داره جا میندازه این رو. منتها این نه به این معنا که عمل مقدم بر اعتقاده که بگیم به اصطلاح العِلمُ إمامُ العَمَل که روایت میفرماید، علم جلودارِ عمل است.
اون علمی که جلو داره عمل است، به تعبیری که در فلسفه هم بیانش این است که انسان نسبت به غایتی که میخواد حرکت بکند، یه علمِ اجمالی دارد که اون علتِ غایی برای حرکت، این محرکِ فاعلیت این در حرکت میشود.
ولی وقتی داره مسیر رو طی میکند تا به غایت برسد، تفاسیرِ غایت براش ایجاد میشود. یعنی انسان با یه علمِ اجمالی به غایت که چه هست و چه مزایایی دارد، حرکتش آغاز میکند.
آمادهی حرکت میشود. که طالبِ هر پیشه و هر صنعتی حق چشاند اول کارش لبی، یه لبی تر کرده از اون غایت. اما تفاصیلِ غایت رو تو مسیرِ استکمالی بهش میرسد.
دقت کردید؟ یعنی این لذتبخشه. این غایت رو تو میدان محقق میکند. این اعتقاد رو تو صحنهی عمل برای این شیرین میکند.
اما اگر صحنهی علمش جدا بود، صحنهی عملش جدا بود، اینا با همدیگه گره نمیخورند. ربط پیدا نمیکند. میتونه از کنار هم رد بشن، به هم پیدا نکنند، برخوردی با هم پیدا نکنند.
و دنبالشه حالا دنبالهی بحثه. اون تو تمامِ مراتبشه، حتی تو مراتبِ عالیشه: إِن كُنتُم تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ.
اون تو تمامِ مراتب، حتی تو اوجِ عالیترین مراتب هم اون. یعنی حالا عرض میکنم که با محسوس و عمل وقتی شروع میشه، عمل و محسوس همیشه تابعِ اون چی هستش؟ تابعِ مقدارِ شوقِ انسانه.
چون انسان مُماسَّه با عمل دارد، درگیر با عمل است. لذا جُبِلَّتِ القُلوبُ علی حُبِّ مَن یَنفَعُها و بُغضِ مَن یَضُرُّها.
همهی عالم، همهی قلبها بر این تنیده شده و خلق شده که محبوبش اون چیزی است که نافع براشه و مبغوضش اون چیزی است که ضرر به حالشه.
درسته؟ تو عمل نفع و ضرر دیده میشود. دیده میشود. اصلاً دیده میشود. یعنی اصلاً به اصطلاح نفع و ضرر تو عمل دیده میشود.
لذا انسان به سرعت، چون نفع و ضرر تو عمل محسوسه، تا گرسنه است، غذا رو میبیند، این خوردن محبوبشه.
نه، ببینید، شهوت محسوس و مطلوبِ بدن است. براش مطلوبه. لذا میبینید به سمت این حرکت میکند، مطلوبشه. این رو نافع میبینه برای خودش، چون نافعه میبینه.
اما خودش رو نازل کرده، بدن دیده فقط. لذا اونجایی که خودش رو بدن میبیند، محبوب و مبغوضهاش در سطح فقط بدن میشه.
اگر انسان یه علمِ اجمالی بر مبدأ و معاد پیدا کرد، فقط نافع را فقط خودش رو منش رو بدن تعریف نمیکنه. درسته؟ نافعشم مطابقِ همون تعریف میشه.
لذا یه لبی تر کرده که فقط من بدن نیستم. درسته؟ حالا که داره عمل میکنه، میگه روزه بگیر. این روزه گرفتن چی میشه؟ اثرش این است که اون حقیقتِ من و تو آشکار میشود.
این احکامِ بدن که تخطئه شد، مرتبهی بعدی آشکار میشود. لذا میبینه با اینکه به لحاظِ بدن زاره (تشنگی و گرسنگی و سختی دارد)، اما نافع به لحاظِ مرتبهی دیگرشه.
پس الان مثالشو اگه بزنه تو بحثِ خمر که اونجا خیلی شدید بود، که چه جوری اومد اینها رو ذرهبهذره اگر بذاریم بریم جلو.
بله، بعد میفرماید که: وَهُوَ أَظهَرُ لَهُ وَآثَرُ عِندَ شَهَواتِهِ وَأهوائِهِ.
اونی که در حقیقت با عمل ایجاد میشود، او آثَر است، زودتر انتخاب میشه. یعنی نفع و ضرر رو تو عمل زود میبینه چون محسوسه.
اما تو نظامِ اعتقادی بهش بگو حالا قیامت در کار هست، به خاطرِ خدا از این مسئله بگذر. غیرِ محسوس براش. باید سخت این رو انجام بده.
اما از محسوس که شروع کردی، تمرین رو تو محسوس انجام دادی، این راحتتر براش.
وَلِذَلِكَ أَظْهَرَتِ الدَّعوَةُ الاعتقاداتِ الحَقَّةَ فی أَوَّلِ أَمرِها.
دعوتِ پیغمبر در ابتدای امرش اعتقادات را بیان کرد جُملَةً جُملَةً.
نه به معنای یکجا جمله، جُملَةً لاکِنِ القَوانینُ وَشَرائِعُ الإلهیَّةُ تَدریجاً حُکماً وَحُکماً.
یعنی اعتقاداتِ اجمالی را یکجا گفت که خدایی هست، معادی هست. بعد تفاصیلِ احکام را تدریجاً بیان کرد. تدریجاً هم بیان کرد، نه یکجا.
اون وقت تو ضمنِ این تدریجِ بیانِ تفاصیلِ احکام، تفاصیلِ اعتقادات را بیان کرد. خیلی روشِ عالی و زیبایی است.
جُملَةً فی إلقاءِ مَضمَرَاتِها إلی الناس.
دعوت با تدریج، اون نهانیهاش را آشکار کرد برای مردم.
تَلقّیها أتباعَها.
تا طبعها یکدفعه مواجه نشه و فرار کنه. طبع نمیپذیره. بارِ سنگین و یکجا باید ذرهبهذره.
میگه کار نیکو کردن است. پر کردن است. یعنی کسی میتونه اون وزنهی سنگین را حمل بکند که از وزنههای سبک شروع کرده باشد.
یهدفعه به این بگو تو یه وزنهی ۲۰۰ کیلویی رو باید بلند کنی. خب این نمیتونه. زمین میخوره و دیگه.
اما بهش بگو تو بیا ۳۰ کیلویی رو بلند کن، بعد ۴۰ کیلویی رو، بعد ۴۵ کیلویی رو، بعد یواشیواش ذرهبهذره تونسته بزنه.
چون یکجا نبوده براش. تَدریجاً لِئَلّا تَلقّیها طَبعاً فَیَفرَّ.
فراری نشن و همون دور شدن، دور شدن، فرار کردن، به اصطلاح اون استبعاد پیدا کردن.
بله. وَلَا تَزَلزِلُ النُّفُوسُ فی نَزدِ بَعضِ أَجزاءِ دَعوَةٍ عَلَیها.
که وقتی چینشِ اعضای دعوت پشتِ سرِ هم آمد، نفوس متزلزل نشن. لذا تدریج این تزلزل رو هم از بین میبرد.
وَهَذا الَّذی ذَکرناهُ ظاهِرٌ.
این اگر کسی این نگاهی را که ما گفتیم دقت بکنه، ظاهِرٌ لِلمُتَدبِّرِ الباحِثِ فی هذِهِ الحَقائِق.
فَإِنَّهُ یَجِدُ الآیاتِ القُرآنیَّةَ مُختَلِفَةً فی إلقاءِ المَعارِفِ الإلهیَّةِ وَالقَوانینِ المُشَرَّعَةِ فی مَکِّیَّتِها وَمَدَنِیَّتِها.
کاملاً واضح و آشکار هم است. احتیاج به تعمقِ زیادی هم نداره. اینقدر روشنه.
إلی کُلِّ اجمالٍ فی قَولٍ فیها هُوَ وَهذِهِ هُمُ الاعتقاداتُ.
وَالمَدَنِیَّةُ وَنَعنی بِها ما نَزَلَت بَعدَ الهِجرَةِ.
مدنیه اون چیزی است که بعد از هجرت ممکنه تو مکه هم نازل شده باشه، تو حجتالوداع نازل شده باشه تو مکه.
اما آیات چی هستند؟ مدنی هستند.
یعنی آیاتِ مدنی همه آیاتی که بعد از هجرت محقق شده در هر کجا بر پیغمبر، تو مدینه یا غیرِ مدینه نازل شده باشد، اسمش اینا آیاتِ مدنی هستش.
و آیاتِ مکی اونجاست که قبل از هجرت بوده. این میزِ مکی و مدنی بودن اینه، نه مکه و مدنی بودن. یعنی تو شهرِ مکه و تو شهرِ مدینه. نه، این نیست.
وَالمَدَنِیَّةُ وَنَعنی بِها ما نَزَلَت بَعدَ الهِجرَةِ عَینَما نَزَلَت.
هرجا که نازل شده باشد.
این تفصیلِ القول و تعطی به تفاصیلِ من الأحکام التی سبقت فی المَکِّیَّةِ کلیاتها و مُجمَلاتِها.
این مجملاتها همون جملهی اول جمله. این به اصطلاح بیان اونه.
وَقالَ تعالی: کَلّا.
این در مکه نازل شده. حالا چند تا از آیاتِ مکی رو:
کَلّا إِنَّ الإِنسانَ لَیَطغی أَن رَآهُ استَغنی.
أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَىٰ عَبْدًا إِذَا صَلَّىٰ أَرَأَيْتَ إِن كَانَ عَلَى الْهُدَىٰ أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَىٰ أَرَأَيْتَ إِن كَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ.
ببین چقدر این نظامِ اعتقادیِ به اصطلاح فطری رو داره چیکار میکنه؟ که خدا ناظر است، هر کاری که شما میکنید. تو این نگاه، او در لذا انسان طاغی است، طغیانگر است وقتی که مستغنی میشود.
این با جریانِ مکه خیلی سازگار بود. با اونچه که در مکه استغناها و طغیانهایی که شکل گرفته بود، خیلی در حقیقت تناسب داشت.
که اون ترسیمِ مکهای رو که ایشون کرد، آیات داره چقدر خلاصه زیبا اون رو بیان میکند.
یا میفرماید: وَالْآیَاتُ هَذِهِ الَّتِی مَضَتْ نَزَلَتْ فِی أَوَّلِ الرِّسَالَةِ، أَوَّلِ رِسَالَةِ النَّبِيِّ بَعْدَ النُّبُوَّةِ.
علی اشاره میگه تو آیاتِ صوم مفصل اونجا توضیح دادیم در سورهی بقره.
وَفِیهَا إِجْمَالُ التَّوْحِیدِ وَالْمَعَادِ وَإِجْمَالُ أَمْرِ التَّقْوَىٰ وَالْعِبَادَةِ.
و قال تعالی: یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ.
اینجا باز ببین تو نظام چی هستش؟ اینا سورههایی است که ابتدا نازل شده، اولِ البعث.
و قال تعالی: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا.
کلیات رو داره بیان میکنه. فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا.
بله. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا.
حرکت کلی، حرکت کلی را بیان میکنه.
قول تعالی: قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ وَوَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ.
الَّذِينَ لَا يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ.
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.
اینها همه آیاتِ مکی است. کلیات، طراحیِ مدل به اصطلاح القای دین رو داره بیان میکنه. در اعتقاد و اون نقاطِ مرکزیِ احکام رو.
وَقَالَ تَعَالَىٰ: قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ.
این آیه مکیه، اما داره بعضی از احکام رو بیان میکنه. نحوهی بیانِ احکامی که در مکه حتی بوده، اون احکامِ فطری که هر کسی به فطرتش رجوع میکنه، به سرعت تصدیقش میکنه.
و در مکه اینها زیر پا گذاشته شده بوده. و این جاذبه ایجاد کرد برای دعوتِ پیغمبر، چه در مناهی، چه در اوامرش.
که اون مناهی که اونها مرتکب میشدند، چه در اوامر، اون چیزی که دعوت…
چقدر این آیه زیباست. تصویر بکنید مکه رو. وضعیتِ مکه به اون جاهلیتِ جُهّال و اون کارهایی که اونا میکردن.
بعد این آیه رو یه کسی بیاد اونجا بخونه برای کسانی که عاصی شده بودند. اینها رو میدیدند و میدانستند این با فطرتشون سازگار نیست.
ببین چقدر زیباست: قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ.
این چیزی که فرهنگی شده بود، مردم میدانستند چقدر سخته.
اشک میریختند. فرزندشونو دفن میکردند. اشک میریختند. بعضی از اینها با سختی، گریه، ناراحتی، اشک میریختند، خاک میریختند روی خلاصه گاهی دخترانشون یا فرزندانشون که از ترسِ فقر این کارو میکردند.
وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ.
از ترسِ فقر. نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ.
ببین چقدر اون باورِ اجمالی با این فطرت اینها را چیکار میکنه؟ امیدبخشه.
ببین احکامش. ببین چقدر فطری است.
اینا خیلی زیباست. تحلیلِ جامعه میخواد. اینا با تکتک اینها، با توجه به جامعهی اون زمان، احکامی که داشتن انجام میدادن، فرهنگِ اون حاکم.
اینا ببینید چه جوری میتونست رسوخ پیدا کنه اینها و اینها رو متحول بکنه.
وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ.
بله.
وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ.
نمیگه کدام فاحشهها. میگه فاحشه رو. فطرتِ انسان دوست نداره.
لذا هر کسی توجیه میکنه تا فاحشه نباشد. تا خلاصه اون چیزی که انجام میده، اون ابتلای زشت و زننده نباشد.
لذا خدا اینجا میگه: وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ.
به بدیها و چیزهای زشت نزدیک نشید. همه در حقیقت فطرتها اینو میپذیره که به بدی نزدیک نشن.
مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ.
اونی که آشکارا بد است و اونی که پنهانه.
اینا رو زمینهچینی داره میکند که بعداً بگه آشکاراش کدام است، پنهانش کدام است.
وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ.
حق ندارید هر کسی، هر کسی رو بکشد.
که رایج بوده اونجا. زور هر کسی میرسید، قدرت هر کسی بود.
ببین طوایفِ مستضعف رو چه جوری به سرعت به خودش جذب میکرد. هر کدوم از اینها یه شعاره. هر کدام از اینها یه شعار برای جذبه.
وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ.
ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.
این وصیتِ خداست. همین جوره.
یعنی الان توی جامعهی غربی اگر ما بخواهیم اسلام را مطرح بکنیم، این نگاهِ روشمند رو با همین روش.
منتها ممکنه سرعت و نوعِ به اصطلاح قوانینی که بیان میشه، متفاوت باشه.
اونجا ممکنه ابتلاشون الان به این باشد که اون زمان مثلاً اگر امروز همجنسگرایی رابطه خیلی مطرحه، ولی در زمانِ صدر نبوده.
و مردم زیادی از این در رنجاند. اما داره فشار در حقیقت باعث شده جرأت حرفی نداشته باشند.
اگر این رو به نحوِ کلان موردِ بیان قرار بگیره، بلافاصله دلها در حقیقت به سمتِ این دعوت میل پیدا میکند.
بله.
وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ.
که یکی از بیانهایی که تو جریان به اصطلاح المیزان بیان کرد که اصلاً اساسش ذیل همین بحث چی هستش:
وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ.
دیگه که اومد آیه دو همین بود که اینها اموالِ یتیم اصلاً هیچ ارزشی نداشت.
هر کسی قدرتمندتر بود، بالا میکشید.
وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ… حالا ببینید…
یتیمان و زنانی که و کسانی که مرتبط با اینها بودند و میدیدند ضایع شدن این حق رو، چقدر سرعت در جذب به این دین پیدا میکردند.
وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّىٰ يَبْلُغَ أَشُدَّهُ.
وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ.
کمفروشی نکنید تو معاملاتتون.
لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا.
اینم یه بشارتی که ما تکلیفِ ما نمیخوایم بکنیم، تکلیفِ ما مطابقِ توانِ شماست.
وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا.
حرف میزنید چی باشه؟ حرفتون با عدالت باشه. فامیلگرایی نباشه، رانتگرایی نباشه.
وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَىٰ.
اگرچه طرفتون یکی از طرفها فامیل باشد، نه به نفع او حرف نزنید. عدالت رو در خلاصه کلامی که دارید میگید، از عدالتگرا.
وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَىٰ.
وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا.
ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.
وَأَنَّ هَٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ.
ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ.
ببین چقدر تأکید بر وَصَّاكُم، وَصَّاكُم.
که این وصیتِ خدای سبحان است به شما. طریقِ خدا اینه.
یعنی این اجماع رو طریقه میگیره. طرف وقتی علاقه پیدا کرد، آمد تو متنِ این طریقه، اون وقت تفاسیر رو براش بیان میکند دیگه.
حالا با این شوقی که پیدا کرده، این زمینهی تفصیل براش ایجاد میشود. دیگه استیحاش نمیآد. از این خودش فرار نمیکنه.
لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.
سورهی انعام که سورهی انعام از سورههای مکی است، که مکی نازل شده. از سورههای طولانی است که در مکه نازل شده.
۶ آیهاش گفتند در مدینه.
فَانْظُرْ إِلَىٰ سِیَاقِ الْآیَاتِ الشَّرِیفَةِ كَیْفَ أَجْمَلَ الْقَوْلَ فِیهَا نَوَاحِی شَرْعِیَّةٍ أَوَّلًا.
نواحی را چطور با اجمال بیان کرد. ولیکن فطریاتش را.
وَفِی الْعَوَامِلِ الشَّرْعِیَّةِ أَوَّلًا.
با نواحی شروع کرد. اینم زیباست. بعد به اوامر پرداخت، اونم باز اجمالاً.
وَإِنَّمَا أَجْمَلَ بِجَمْعِ الْجَمِیعِ تَحْتَ وَصْفٍ لَا یَسْتَنْكِرُهُ حَتَّىٰ الْعَقْلُ الْعَاصِی مِنْ قَبُولِهِ.
فَإِنَّ الْفَاحِشَةَ لَا یَخْتَلِفُ فِی شَنَاعَتِهَا وَلُزُومِ اجْتِنَابِهَا.
هیچ کسی از این به اصطلاح تخت، همه میپذیرند. هر صاحبِ عقلی که کمترین مرتبهی عقل تو وجودش باشه، کمکم تفسیرِ مطلب نشون میده که فاحشه چیه.
وقتی اونجا گفتی فاحشه چیه، اون وقت میدونه فاحشه بده. اون اقرارش به اینجا کشیده میشود.
این آیه نوشته بود دیگه. آیات ۱۵۳.
و کذا الاجتماع علی صراط مستقیم. مبتلا به بودند. تفرقهها، تفرقهها، جنگها.
میگه این دائماً بر تجمع و جمع و اینکه شما کنار هم باشید توصیه میکند.
إِنَّ صِرَاطَ مُسْتَقِیمٍ.
اجتماع علی صراط مستقیم که ایمن به تفرق و زهر و الوقوع فی الهلکة و الردی.
لَا یَرْتَابُ فِی أَحَدٍ بِحُكْمِ غَرِیزَةٍ.
کسی از این روگردان نیست.
فقط ببین چقدر زیبا از غریزهی خودِ کسانی که داره دعوت میکنه استفاده میکند.
همون رو ملاک. نه از بیرون چیزی بر او. از درونِ اون او رو شوروند.
شوراندن از درون. که درونِ او شورانده بشه. اون چیزی که بهش احتیاج داره براش مهمه.
همون رو پررنگ کن. همون رو درباره کن. بگو من اینا رو میخوام.
وقتی از درونش میبینه، اونم طلبِ اینها رو داره، به این دین میل پیدا میکند.
بله.
غَرَائِزُ الْمَدْعُوِّینَ.
وَلِذَلِكَ بِعَیْنِهِ ذَكَرَ مَا ذَكَرَهُ مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ بِعُنْوَانِ تَفْصِیلٍ.
که حقوق الوالدین و الإحسان إلیهما، و قتل أولادٍ من إملاقٍ، و قتل نفسٍ محترمةٍ، و أکل مالِ یتیمٍ، إلی آخرِ ما ذکره.
فَإِنَّ الْعَوَاطِفَ الْغَرِیزِیَّةَ مِنَ الْإِنْسَانِ حَتَّىٰ فِی نِظَامِ غَرِیزَةِ الْإِنْسَانِ.
حتی تو مرتبهی حیوانیتِ انسان هستش.
فَإِنَّ الْعَوَاطِفَ الْغَرِیزِیَّةَ مِنَ الْإِنْسَانِ دَعْوَةٌ فِی أَمْرِهَا فِیهَا لَهُ الْعَادِیُّ عَنْ ارْتِكَابِ هَذِهِ الْجَرَائِمِ وَالْمَعَاصِی.
و هناک آیاتٌ أُخَرُ یَثِرُ عَلَیْهَا الْمُتَدَبِّرُ وَیَرَی أَنَّ الْحَالَ فِیهَا نَظِیرُ مَا ذَكَرْنَا فِیمَا نَقَلْنَا مِنَ الْآیَاتِ.
که آیاتِ این دست اینجوری زیاده. که باید جمع بشه کنار هم و از توش یه چی در بیاد.
یه قالبِ عظیمی در مسئله در بیاد که کاملاً قالب و روش رو، نه فقط محتوا رو، بیان میکند.
که این قالب با اون محتوا، چون سازگار میشه، نتیجهبخش میشه.
لذا سرعتِ تأثیرِ کارِ پیغمبر مربوط به این بود که اینها را خوب توجه داشت.
قالب رو با محتوا رو با هم یک سنخ بود.
که اونم وحی بود. لذا خودِ قالب هم برای پیغمبر چی بود؟ روش هم برای پیغمبر وحیِ الهی بود.
نه روش رو ما خودمون در بیاریم، محتوا رو بریزیم توش.
این جواب نمیده یا دیر جواب میده.
وَالسَّلَامُ عَلَیْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ.