سلامٌ علیکم و رحمةُ اللهِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الحمدُ للهِ ربِّ العالمینَ، وَالصَّلاةُ وَالسَّلامُ علی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینَ.
اللَّهُمَّ صَلِّ علی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ، وَعَلی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعینَ إلی یَوْمِ الدِّینِ.
در ذیل آیه دوم سوره نساء بودیم که به جهت مسائل مختلفی که مرحوم علامه تشخیص دادند، ابتدا به تبیین شرایط دوران آمدن اسلام پرداختند؛ اینکه در مکه و حجاز و اطرافش وضعیت فرهنگی، اخلاقی و اعتقادی مردم چگونه بود. قرآن کریم بهعنوان «آتَلِيتُمَا حَقَّهُ» یا «آتَلِيتُمَا أَمْوَالَهُمْ وَلَا تَتَبَدَّلُوا خَبِیبًا» چرا اینگونه با این شدت فرمایش داشت؟
قرآن کریم تبیین آن شرایط را کرده است؛ اینکه وضعیت چقدر در جاهلیتِ جهلا شدت داشت. جاهلیت، ظلم به زیردستان بود و همه آنها زیردستان بودند، از جمله یتامی.
بعد ایشان دو سه بحث را ذیل این بحث بهعنوان بحثهای کلیدی مطرح میکنند. یکی از آن مباحث که امروز ما هم به آن خیلی مبتلا هستیم، با عنوان دعوت الإسلامیة یا دعوت دین است.
چگونه ظاهر شد؟ با وجود این جاهلیت، چگونه پیامبر توانست احکام، اعتقادات و اخلاقیات نورانی اسلام را به این زیبایی در یک جامعه خشن جاهلی آن روز ـ که از آن خشنتر و جهل شدیدتر امکانپذیر نبود ـ بیاورد؟
خدای سبحان امر کرد که پیامبر این دین را بیاورد؛ دینی که جاودان باشد و إلی یوم القیامة باقی بماند. رفتار پیامبر، نزول آیات قرآن و سیره حضرت چگونه توانست در آن شرایط سخت، این احکام نورانی را جا بیندازد؟
بهخصوص با این توجه که یک موقع شما فقط در مسئله اقتصادی وارد میشوید و میخواهید ساختار اقتصاد یک جا را عوض کنید. یک موقع شما فقط مثلاً در ساختار روابط اجتماعی یک جایی وارد میشوید. یک موقع قصدتان دخالت در مسائل فردی یک جامعه است و آنها را فقط مورد نظر دارید.
خلاصه ممکن است جهات مختلفی در نظر باشد. اما اسلام آمده است تا با تمام جهات وجودی انسان ـ خفا و علنش، پنهان و آشکار، فردی و اجتماعی ـ و همچنین نظام رفتاری، اخلاقی و اعتقادی، در همه این عرصهها دخالت کند.
و آن رسوم قدیمی را که گاهی صدها سال بر آن پایبند بودند ـ فرزند به دنبال پدر، پدر به دنبال پدرش، و همینطور نسلهای متمادی فرهنگسازی شده و شکل گرفته بود ـ بخواهد تغییر دهد؛ آن هم در تمام عرصهها، نه یک عرصه، نه یک جهت، بلکه در تمام عرصهها و در تمام لایهها: هم رفتار، هم اخلاق، هم اعتقادات.
و تمام قبلی را، آن هم در تقابل کاملش، تغییر دهد. باز یک موقع میبینید یک جایی ۳۰ درجه انحراف دارد و شما میخواهید ۳۰ درجه را برگردانید. اما یک موقع ۱۸۰ درجه تقابل است؛ یعنی کاملاً مقابل. مقابل آن حرکتی که میخواهد جاهلیتِ جهلا را تبدیل کند به نورانیتِ علم کامل.
با این نگاه ببینید چقدر سخت بوده بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم. حالا این سیره را که چگونه حضرت وارد شدند، در اینجا بیان میکند.
آن هم با این مقدمه مهم که هدف وسیله را توجیه نمیکند. چون انسان برای رسیدن به هدفش گاهی میگوید: اگر من از افراد باطل، از فکر باطل، همراهی باطل استفاده کنم تا به هدف برسم، میگوید: خب، این خیلیها تجویز میکنند.
در قدرتهای سیاسی برای رسیدن به هدف، دروغ هم میگویند، پنهانکاری هم میکنند، همکاری با باطل هم در جایی انجام میدهند تا بعداً سراغ حق بیایند. اما میفرماید: نمیشود. در دین خدا نهی شده است و پیامبر هم اهل این کار نبود. چون وسیله و مسیر هم عین هدف است.
لذا آن حقی که بخواهد از وسیله باطل یا مسیر باطل به آن هدف حق برسد، آن حق نیست. بلکه از آن پدر و مادر باطل ـ که مسیر و مقدمات باطل باشد ـ فرزند باطل به دنیا میآید. امکان ندارد فرزند حق از پدر و مادر باطل به دنیا بیاید.
لذا این مقدمه هم جزو مقدمات ضروری بود. بعد ایشان میفرماید: برای این کار، پیامبر چون نمیخواست وسیله باطل را به کار بگیرد و شرایط هم در سختترین شرایط بود و تغییر هم در تمام لایهها بود، کاری که فقط پیامبر خوب توانست از آن بهره بگیرد این بود که در سه جهت، تدریج را رعایت کرد.
اینکه یکدفعه همه دین را بیان نکرد. اینکه یکدفعه هر حکمی را تا آخرش بیان نکرد. ابتدا در مکه، عقاید اجمالی دین را مطرح کرد. ببینید، از جمله دقیقترین مباحثی است که یک راهبرد را برای امروز ما هم آشکار میکند.
بهصورت اجمالی، ابتدا خدای سبحان برای پیامبرش در قرآن، نظام اعتقادی را ـ نه تفصیلاً، نه با دلیل و برهان و تفصیل ـ بلکه بهصورت اجمالی مطرح کرد؛ اینکه دینی هست، معادی هست، مبدأ در کار است، نبوت و مسیری در کار است.
بعد از اینکه این اجمال را در مکه مطرح کرد، در مدینه تفصیل اینها را شروع کرد؛ با نظام عملی. یعنی آمد احکام عملی دین را مطرح کرد که در ضمن این احکام، آن موقع تفاصیل اعتقادات را بیان کرد.
ما دیدیم در آیات مربوط به جنگ اُحد که مدتها در محضرش بودیم در سوره آل عمران ـ که در مدینه نازل شده بود ـ در ضمن بیان جنگ احد و زوایای مختلف آن، عالیترین مباحث توحیدی، عالیترین مباحث اعتقادی و اطاعتی نسبت به نبوت، شناخت آن نبی و اطاعتپذیری، و تمام آن مبانی توحید تا معاد را در جنگ و صحنه جنگ و عملیات و این حادثه تبیین کرد.
ببینید، اگر برگردیم دوباره، چه کرد پیامبر که توانست موفق باشد و تغییر ایجاد کند؟ تا آنقدری که دین و فرصت پیامبر اجازه میداد، ابتدا اجمال مسائل اعتقادی، اجمال مسائل اخلاقی و اجمال احکام را بیان کرد.
بعد از این اجمال، صحنهصحنه آمدن پیامبر به مدینه را میبینیم که در آنجا حاکمیتی شکل میگیرد. در این حاکمیت، پیامبر شروع به تفصیل اعتقادات کرد؛ اما نه در قالب کلاس درس، بلکه در ضمن حوادث، وقایع و احکام.
در متن حوادث و احکام، پیامبر یکییکی مسائل را از دل این حکم، از دل این واقعه و از دل این حادثه به تفصیل بیان کرد. به تفصیل توحید پرداخت، به تفصیل معاد پرداخت. کلاس درس پیامبر، متن حوادث بود. کلاس درسی تفصیلی پیامبر، متن احکام و وقایع بود.
اینگونه بود که به تعبیری که خود مرحوم علامه دارد، میفرماید: اگر مردم که عمدتاً در مرتبه اعمال و در مرتبه عواطف و احساسات هستند، شما شروع کنید از معقولات و اعتقادات حرف بزنید، رد نمیکنند. میپذیرند، بهفرض که حرف شما معقول و منطقی باشد. اما در رفتار و عمل، تغییری در این جامعه ایجاد نمیشود.
چرا؟ چون آنچه که برای اینها اهمیت داشت، متن زندگیشان بود؛ آن صحنه عملیات و عمل بود. لذا مرحوم علامه میفرماید: اگر میخواهید رفتار یک جامعه و فرهنگ یک جامعه را تغییر بدهید، راهش این است که چیزی را که امکان برخورد با آن رفتار را داشته باشد، در مقابل آن رفتار قرار دهید.
بهاصطلاح، احساسات و عواطف غلط را با احساسات و عواطف صحیح درگیر کنید. این دو را با همدیگر درگیر کنید تا بتوانید غلبه ایجاد کنید. وگرنه اگر شما از اعتقادات حرف بزنید، هر حرف اعتقادی خوبی هم بزنید، اما اینها درگیریشان در صحنه رفتار باشد، آنجا عمده تفکر و تعمق و توجهشان باشد، میپذیرند؛ اما در رفتارشان تأثیر ندارد.
مثلاً ببینید در قرآن، آیه ۵۲ سوره آل عمران:
فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَىٰ مِنْهُمُ الْکُفْرَ
(وقتی عیسی علیهالسلام دید که اینها در رفتار عملیشان، با اینکه ایمان را پذیرفتهاند و به عیسی ایمان آوردهاند و جمع کثیری هم ایمان آوردهاند، اما رفتار عملی اینها کفرآمیز است…)
یعنی «أَحَسَّ عِیسَىٰ مِنْهُمُ الْکُفْرَ» آنچه که مشهود بود، تعبیر «أَحَسَّ» یعنی آنچه که محسوس بود و مشهود بود، احساس میشد. آن رفتار و آن سبک زندگی بود. سبک زندگی و رفتارشان کفرآمیز بود، اما به عیسی هم ایمان آورده بودند.
و آن ایمان مانع نشده بود که این رفتار را کنار بگذارند. لذا عیسی علیهالسلام ـ چنانکه قرآن میفرماید ـ تدبیری اندیشید که چه کند تا سبک زندگی اینها را اصلاح کند.
آنجا عدهای از حواریون، عدهای از کسانی که آمادگی بیشتری داشتند، آمدند. خلاصه، آنجا گفت: «مَنْ أَنْصَارِی إِلَی اللَّهِ؟»، «قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ».
عدهای آمدند که آیه مفصل درباره آن در سوره آل عمران گفتگو کرده است. دوستان حتماً رجوع کنند. اینها آمدند و دینداری را در رفتار عیسی دیدند، نشنیدند. دینداری را تمرین کردند، نه اینکه فقط برایشان خوانده شد یا گفته شد.
نه، دیدند! عیسی علیهالسلام را در نشست و برخاستش، در ارتباطاتش، و در اینکه چگونه رفتار میکند، مشاهده کردند. کنار عیسی، در متن واقعه، این رفتار برایشان تجربه شد.
بعد از اینکه این رفتار را دیدند و این باور در نظام وجودی و رفتاری آنها ایجاد شد، عیسی اینها را به شهرهای مختلف فرستاد. هر کدام از اینها را در یک شهر قرار داد تا مردم دینداری را از اینها ببینند، نه فقط بشنوند.
شنیدن، القای معارف است. اما دیدن، دیدن احکام، حوادث، وقایع و دیدن اعمال است. ببینید، این روش قرآن است.
آنجا قرآن اینگونه میفرماید که نبی و رسول اولوالعزمش این روش را بهعنوان راهکار دیده است. اینجا هم مرحوم علامه تبیینش این است که یکدفعه گفتن اعتقادات و کلاس گذاشتن و نشستن و سخن گفتن از توحید به بهترین وجه و از معاد به بهترین بیان، مشکل را حل نمیکند.
نه اینکه میگوید این کارها نباشد، بلکه میگوید: اول اجمالش را برای مردم بگو. همین که خدایی هست، معادی در کار است، یک باور اجمالی ایجاد کن.
بعد از این باور اجمالی، تفاسیر را در ضمن وقایع و اعمال بیان کن. مثلاً وقتی یک واقعه پیش میآید، مثل جنگ احد که به ظاهر شکست برای مسلمانها ایجاد شد، حالا زوایای مختلف این شکست را بررسی کن.
اینکه چرا این شکست ایجاد شد؟ از جهت اعتقادی چه اختلالی بود؟ از جهت اخلاقی چه مشکلی بود؟ از جهت رفتاری و عملی چه ضعفی در کار بود که منجر به این شکست شد؟
آن وقت، در مجموعه آسیبشناسی عملیاتی، در ضمن واقعه خود جنگ احد و بعد از آن، مردم را با آن شکستی که ایجاد شد، به مراحل بالای توحید رساند.
بهطوری که در جنگ حمراءالأسد، که بلافاصله ـ نه مثلاً بعد از چند روز، بلکه بلافاصله ـ بعد از احد واقع شد، اصلاً انگار اینهایی که در جنگ حمراءالأسد آمدند، با آنهایی که در احد بودند، دو گروه متفاوت بودند.
در جنگ احد، تزلزل، فرار، شکست، عدم اراده و عزم بود. اما در حمراءالأسد، به تعبیر دشمن، اینها با پا حرکت نمیکردند، بلکه با سر داشتند میآمدند!
اینقدر عزمشان قوی بود. یعنی اینقدر صاحب عزم شدند که آن شکست، وقتی تحلیل شد، برای اینها یک تعالی ایجاد کرد.
آن شکست، در نظام اعتقادی، اخلاقی و رفتاری اینها، به جایی منجر شد که یکدفعه اینها را به آن سطح رساند.
به اینها گفته شد: «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ». دشمن، حالا نه فقط همان لشکر سابق ابوسفیان، بلکه اجتماعات دیگر هم به آنها پیوسته بودند. شما در حقیقت ضعیفتر شدهاید، با شکست شما، آنها قویتر شدهاند. همه را جمع کردهاند. حالا دیگر اصلاً نمیتوانید مقاومت کنید.
آنجا، آیه شریفه میفرماید: «الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ»؛ یعنی همه با هم جمع شدهاند. بترسید! یک جوری خلاصه سوراخی پیدا کنید و بروید قایم شوید، تسلیم شوید. دیگر تمام است. شما قبلاً شکست خوردید، فرار کردید، حالا اینها آمدهاند که کار شما را تمام کنند.
«قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ»؛ همه توان دشمن جمع شده است. اما بلافاصله قرآن میفرماید: «فَزَادَهُمْ إِیمَانًا». اینجا اراده اینها و ایمان اینها بالاتر رفت. یعنی شدت دشمن و جمع شدن دشمنان باعث شد اینها نه فقط نترسند، نه فقط بگویند مقاومت میکنیم، بلکه ایمانشان قویتر شود.
«فَزَادَهُمْ إِیمَانًا» یعنی جنبه اعتقادی، جنبه اخلاقی و جنبه عملیاتیشان قویتر شد. نه فقط در صحنه ایستادند، بلکه «فَزَادَهُمْ إِیمَانًا»؛ از جهت معرفتی هم رشد کردند. همیشه شدت دشمن، اینها را بالاتر برد.
اعتقادشان و باورشان به خدا قویتر شد. «کَأَنَّهُ» برایشان روشن شد که «لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». خدا را دیدند. وجود خدا برایشان محسوس شد. وجود خدا برایشان یقینیتر شد. باور به خدا برایشان قطعیتر شد.
به همان نسبتی که باور به خدا قویتر میشود، محاسبات عقلایی اولیه در نظر اینها ضعیفتر میشود. یعنی آن عقل محاسبهگری که دو دو تا چهارتا میکند و میگوید: اینها بیشتر از قبل شدهاند و شما کمتر از قبل شدهاید، دیگر برایشان اهمیتی نداشت.
تازه، فقط مجروحان حق داشتند در جنگ حمراءالأسد شرکت کنند. اینهایی که دست و پا زخمی بودند، اینهایی که عدهای از آنها زخمهای کاری خورده بودند، لنگان و افتاده بودند.
با همان حال، به تعبیر عامیانه، «لنگ و لوک» و «خسته و افتاده» بودند. اما با همان حال، اینها حرکت کردند. کسی که از بیرون نگاه میکرد، میدید که اینها یک لشکر مثلاً ۲۰۰۰ نفری نیستند. حتی ۲۰۰۰ نفر هم نبودند.
در جنگ احد، اصل لشکرشان هزار نفر بود. سیصد و خوردهای از آنها که منافق بودند، برگشتند. از ۷۰۰ نفری که باقی ماندند، ۷۰ نفر شهید شدند. عدهای هم فرار کردند که کم نبودند؛ بلکه اغلب بودند.
حالا از اینها، هر که مانده بود، مجروح شده بود و افتاده بود. این مجروحها فقط حق داشتند در جنگ حمراءالأسد شرکت کنند.
در قبال دشمنی که با بقیه توانش، حالا پیروزمندانهتر و قدرتمندانهتر حرکت میکند، روحیهاش بالاتر آمده است و به اینها حمله میکند.
اما اینها وقتی شنیدند: «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ»، و به آنها گفته شد: بترسید، قرآن میفرماید: «فَزَادَهُمْ إِیمَانًا» و گفتند: «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ».
این «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ» یعنی چه؟ یعنی عمق ایمان اینها همان «لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» است که در جای دیگر قرآن آمده است. همان «لِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ».
یعنی دیدن قدرت خدا. این دیدن قدرت خدا، از اعتقاد تا عمل کشیده شده است. یعنی خدا را در صحنه باور کردند؛ نه در کلاس درس، نه در نوشتههای کتابی که خوانده باشند.
اینکه خدا «لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» است، در صحنه دیدند. دیدند که همه چیز دست خداست. چون این را باور کردند و دیدند، گفتند: «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ».
وکیل، این درس توحید است. و درس توحید کجا واقع شد؟ در متن حادثه. این باور به معاد است که در متن حادثه شکل گرفت. این تفصیل توحید و معاد و اعتقادات است که در متن حادثه رخ داد.
ببینید، اگر این نگاه را بهعنوان روش راهبردی در ظهور دعوت اسلامی که پیامبر انجام داد، ببینیم، خب امروز هم به همان نسبت قابل پیادهسازی است. تازه امروز راحتتر است. چرا؟ علتش این است که آن روز جاهلیتِ جهلا بود.
امروز انحراف از مسیر صراط مستقیم است. برگرداندن انحراف به جاده اصلی خیلی سادهتر است تا آن جاهلیتی که کاملاً در مقابل بود و ۱۸۰ درجه تقابل داشت. بخواهید آن را برگردانید، بسیار دشوارتر است.
لذا ما با تحلیل روش پیامبر میتوانیم راه پیدا کنیم. این دعوت قرآن است، روش قرآن است: اجمال اعتقادات و تفصیل آنها در ضمن اعمال و حوادث. فضاسازی در ضمن یک حرکت کاروانی، القای توحید در متن واقعه.
حتی در ظاهر شکست، که عمدتاً ناامیدی، افسردگی و بیتوجهی میآورد، اوج کمال توحید را به گونهای ایجاد کنید که «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ» آنجا جا بیفتد.
نه فقط در پیروزی، که معجزات را در جنگ بدر ببینند؛ آن ملائکه را ببینند، آن نصرت الهی را ببینند. نه، اینجا شکست را دیدهاند، اما در دل شکست چه شده؟ رسیدهاند به اینکه «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ».
این خیلی عالی است. بله، همین نسبت را در نظر بگیرید.
یعنی آنجایی که حالا خود حادثههایی که آمریکا رابطه را برقرار کرد، بارها با ما مذاکره کردند. هرچه که گفتند و تسلیم شدیم، امضا کردیم.
درست است، در متن حادثهای که محقق شد، وقتی که ما در سال ۷۶-۷۷ آمدیم بهعنوان گفتگوی تمدنها، همه چیزمان را ـ که آن نگاه تمدنی تهاجمی دین بود ـ زیر پا گذاشتیم.
گفتیم: نه، ما بهعنوان یک کشوری که یک حرفی دارد، آن هم نمیخواهیم برای دیگران باشد. میخواهیم یک حرفی را فقط با شما گفتگو کنیم.
بعد هم در ضمن مذاکراتمان تسلیم شدیم. همهچیز را دادیم. گفتیم تعطیل میکنیم، تعطیل میکنیم، میبندیم. همه را انجام دادیم.
درست است، اما رزق مردم چه شد؟ همانجا بود که ایران را محور شرارت معرفی کردند.
در همان ایامی که سالی بهعنوان گفتگوی تمدنها مطرح شد، آمریکا ایران را چه دید؟ محور شرارت دید.
یعنی گفت: اگر یک شرور در عالم باشد، آن شرور ایران است.
ما آمدیم بهعنوان اینکه میخواهیم راه را با تو حل کنیم، مذاکره با تو کنیم. آنجا ده قدم، صد قدم جلوتر آمدیم.
اما چه شد؟ نه تحریمی برداشته شد، نه وضع مردم بهتر شد، نه رزق و روزی بیشتر شد.
دوباره سه بار هم این کار را تکرار کردیم. در دولت بهاصطلاح تدبیر هم همین کار را کردیم.
درست است، تسلیم شدیم، قبول کردیم، همه را زودتر از موعد انجام دادیم. تعهداتمان را کامل اجرا کردیم.
اما چه شد؟ آنها حتی یک ذره هم انجام ندادند. بلکه تحریمهای بیشتری را هم اعمال کردند.
و تازه وضع مردم هم بهتر نشد. اگر قبلاً مثلاً فلان مقدار بود، این مقدار هم افزوده شد.
خب، این صحنه عمل است. یعنی شما حالا هرچه حرف بزنی و بخواهی خلاصه بگویی که آمریکا دشمن است، به صرف اینکه در کلاس بخواهی برای مردم توضیح بدهی، کافی نیست.
مردم صحنه را دیدهاند. در عمل این بازی را دیدهاند.
اما باید مراقب باشیم. بالاخره دشمن یکی از کارهایش این است که ایجاد فراموشی کند.
با اشتغالات دیگر، با خبرسازیها، دشمن ایجاد فراموشی نسبت به گذشته میکند.
گذشته باید جلوی چشم مردم خوب ترسیم شود. کشورهای دیگری که این کار را کردند، مثل لیبی، که تسلیم شد، صنایع موشکیاش را همه را چه کار کرد؟ بار کرد و داد دست آنها. چه شد؟ کشور تجزیه شد، جنگ شد، سالها درگیر جنگ داخلی بود. حالا چه وضعیتی دارد؟ چنددستگی.
کشورهای دیگر هم همینطور. این هم یک ثمره بود که به آمریکا تسلیم کرد و همهچیز را داد، اما ببینید، آمریکا راضی نمیشود. تعبیر قرآن هم این است:
«وَلَنْ تَرْضَیٰ عَنكَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ».
یعنی حتی اینطور هم نیست که بگوید: تو در خودت بمان و کاری به منطقه نداشته باش. نه، به این هم راضی نیست.
«وَلَنْ تَرْضَیٰ عَنكَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ»؛ اینها راضی نمیشوند. تا کجا؟ «حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ».
یعنی تا وقتی که تو تابع محض آنها شوی. حتی در داخل کشورت هم تابعیت آنها را بپذیری. نه اینکه بگوید: تو در چارچوب کشورت بمان و من به تو کاری ندارم. نه، به منطقه هم کاری نداشته باش.
اول از منطقه شروع میکند. وقتی بازوان تو را قطع کرد، آن موقع چه کار میکند؟ آن موقع تازه میبیند که تو ضعیف شدهای. حالا حمله به خود تو را شروع میکند.
وقتی سوریه سقوط کرد، اسرائیل اولین کاری که کرد چه بود؟ تمام امکانات زیرساختی را با بمباران از بین برد. چرا؟ خب، اینکه دیگر سوریه نبود، بشار اسد هم نبود.
اما ببینید، اینها به این مقدار راضی نمیشوند. آنها میخواهند حاکم مطلق باشند و بقیه حرفشنو باشند. اگر تشر زدند، همه بترسند. اگر چیزی گفتند، همه بگویند: چشم.
«وَلَنْ تَرْضَیٰ عَنكَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»؛ این در صحنه واقع محقق شده است.
بعد میفرماید: بله، ببینید، پیامبر نفس گرمش تابع ارتباطش با خدا بود. لذا یک حقیقتی را آورد و بیان کرد و جا انداخت که رابطه با خدا این اثر را دارد.
لذا قابل اقتداست. از ما هم خواسته شده که این کار را بکنیم.
غیر از آن، مگر نفس گرم پیامبر در آیات قرآن نیست؟ آیات قرآن نفس گرم پیامبر است. اگر ما مستند حرکاتمان آیات قرآن کریم باشد، نفس گرم پیامبر با ماست.
لذا امداد خدای سبحان دائمی است. اگر نصرت دین خدا را بکنیم، همانطور که پیامبر را نصرت کرد، این سنت خداست.
«إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْكُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ».
هر کس که نصرت خدا را بکند، خدا وعده نصرت داده است. لذا نفس گرم پیامبر امروز با ماست.
نفس گرم امام زمان امروز با ماست. ما امروز امام زمان را ممدّ خود داریم؛ با ماست، در اعمالمان، در حرکات مقاومتمان، در این دینداریمان.
امام ما، امام زمان، حیّ و حاضر است. غیر از آن، حضرات معصومین و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم، اینها چه هستند؟ اینها قول و وعده نصرت ما را دادهاند.
روحشان، حقیقتشان حاضر است و دور نیست.
خب، حالا ما تطبیقی نکردیم. اگر اجازه بدهید، قدری هم تطبیق کنیم.
پس اگر حق با باطل هیچ مزگی و ارتباطی ندارد، فقط امره الله سبحانه است. وقتی خدای سبحان ثقل دعوت را بر دوش پیامبر گذاشت، با رفق و مدارا و تدریج این راه را قرار داد.
«فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِینَ».
دعوت پیامبر سه جهت داشت:
الی نفسه دعوت: اینکه اصلاً نوع دعوت را با تدریج پیش ببرد. اول در مکه، اعتقاد اجمالی را مطرح کرد. سپس در مدینه، تفصیل را بیان کرد.
الی المدعوین: مردمی که دعوت شدند. ابتدا پیامبر از نزدیکانش شروع کرد. از طایفه خودش آغاز کرد. از اقربینش شروع کرد.
«وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ».
تدریج در دعوت، بعد به اهل مکه گسترش داد. سپس آن را به مدینه گسترش داد. بعد به جزیرهالعرب گسترش داد.
الی العالمین: حتی زمانی که در جنگ خندق بودند، خندق را برای حفظ شهر مدینه کندند. چون توانایی دفاع مستقیم در برابر لشکر احزاب را نداشتند.
اما همانجا بشارت فتح ایران و فتح روم را داد.
یعنی دعوت داشت بزرگ میشد.
بعد از صلح حدیبیه، پیامبر آن صلح را پذیرفت. یکی از زیباییهای جریان صلح حدیبیه این است که پیامبر وقتی به مدینه برگشت، همانجا نامه نوشت به سران ابرقدرتهای آن زمان و دعوتشان کرد به اسلام.
با قبول صلح حدیبیه، که به ظاهر یک بازگشت نیمهراه در سفر حج بود، پیامبر به مدینه برگشت. اما همین سبب شد که دعوتش را فراتر از جزیرهالعرب ببرد.
او به سران روم، ایران و حبشه نامه نوشت. به هرقل روم نامه نوشت، به خسروپرویز نامه نوشت، به نجاشی حبشه نامه نوشت.
حتی اگر در ظاهر، جنگ خندق یک محاصره و محدودیت به نظر میرسید، پیامبر همانجا جرقه فتح ایران و روم را زد.
با یک خرما چند نفر خود را سیر میکردند تا قدرت پیدا کنند که خندق را بکنند. با گرسنگی، سنگ به شکم میبستند تا تحملشان بیشتر شود.
اما همانجا بشارت فتح ابرقدرتهای بزرگ را داد.
این نگاه پیامبر چقدر زیباست.
بعد از صلح حدیبیه، پیامبر نامههایی نوشت و دعوتش را به سران جهان ابلاغ کرد.
این نگاه پیامبر نشان میدهد که اگر گاهی یک تنگنا ایجاد میشود، این تنگنا میتواند با یک نگاه بازتر، به یک گسترده شدن تبدیل شود.
یک سعه و گسترش باشد. آنجا مدیر و مدبر و ولی جامعه میتواند تازه امیدآفرینی کند و افق جهانی را بازتر کند. ببینید، اینها چقدر زیباست. این مدل دین ماست. دینی به این زیبایی، و بعد هم محقق میشود. نه اینکه این فقط یک وعده سر خرمن باشد. نه، این محقق میشود.
خب، بعد میفرماید که پس یکی تدریج در نفس دعوت است. تدریج در نفس دعوت.
یکی دیگر، تدریج در مدعو است. مردم را یواشیواش گسترش داد. از عشیره حق، از نزدیکان، تا مکه، تا حجاز، و سپس کشورهای مختلف دیگر را مخاطب قرار داد.
یکدفعه از ابتدا نیامد مخاطب را در آخرین مرتبه قرار دهد.
سوم، تدریج در دین و احکام دین است. یعنی اگر آمد و خواست خمر (شراب) را حرام کند، که مردم جزیرهالعرب نسبت به شراب یک دلبستگی شدید و وابستگی عمیق داشتند، یکدفعه نیامد حرمت نهایی را از ابتدا قرار دهد.
بلکه ذرهبهذره، بهصورت تدریجی، این کار را انجام داد. که حالا آیاتش را ذکر میکند.
این تدریج با مدارا و رفق انجام شد.
نه مثل ما که گاهی عقبنشینی کنیم. این مدارا، عقبنشینی نیست. مدارا، جلو رفتن است.
گاهی انسان مدارا میکند، اما در حقیقت عقبنشینی میکند. ولی گاهی مدارا در پیشروی تدریجی است.
پیشروی تدریجی انجام داد، نه عقبنشینی سنگر به سنگر. تدریجاً عقبنشینی نکرد.
این مسئله نبود. این مدارا و رفق، غیر از مسامحه است.
مسامحه یعنی کوتاهی کردن. اما مدارا یعنی طبق نقشه جلو رفتن. تدریجاً جلو رفتن.
اینگونه حرکت کرد.
«وَالْمَدْعُوَّ إِلَیْهِ»؛ احکام دین را هم تدریجی بیان کرد.
پس یکی، نفس دعوت را تدریجی انجام داد. یکی، مردم را تدریجی دعوت کرد. و یکی هم، دین را تدریجی بیان کرد.
بعد، «العُلا مِن جِهَةِ مُشْتَمِلِ عَلَیْهِ الدِّینُ»؛ از جهت معارف حقیقی و قوانین شریعت، که شأن آن اصلاح شئون جامعه انسانی است، میخواست با همه جهات اصلاح را انجام دهد.
اما شروع کرد تدریجی.
«وَقَطْعُ مَنَابِعِ الْفَسَادِ مُسْتَصْعَبٌ»؛ قطع منابع فساد سخت است.
تبدیل عقاید مردم و تغییر فرهنگ و اعتقادات، اگر بخواهید یکدفعه انجام دهید، خیلی سخت است.
شیطان نمیآید به ما بگوید: دست از دینتان بردارید. اگر این را بگوید، مقاومت زود ایجاد میشود.
ولی میآید و میگوید: حالا یک کار غلط انجام بده. یک کار که عیب ندارد.
وقتی آیه توبه نازل شد، آنجا آمده است که شیطان فراخوان داد.
شیطان همه سران فکریاش را جمع کرد.
فراخوانهای شیطان جالب است. یکبار فکر کنم در بحث «الإنسان»، فراخوانهای شیطان و روایاتش را خواندیم.
چند جا شیطان فراخوان داده است. از جمله، یکی از آنها بعد از نزول آیه توبه بود.
شیطان فراخوان داد و همه افاریت (سران شیاطین) را جمع کرد.
اینها تئوریسین بودند. فرماندهان عملیاتی خوشفکر بودند. در صحنه بودند.
شیطان همه اینها را جمع کرد. بعد آنجا گفت: این آیه نازل شده است و تمام زحمات ما را بر باد داده است.
چرا؟ چون مردم اگر مبتلا به معصیتی شوند و ما بتوانیم آنها را به خطایی برسانیم، خدا راه توبه را باز گذاشته است.
راه توبه یعنی دوباره به مسیر اولیه و فطریشان برگردند و جبران کنند.
این ما را بیچاره کرده است.
بعد شیطان گفت: نظرخواهی کنید.
خیلی جالب است که شیطان تحکم نکرد. نظرخواهی کرد.
گفت: به نظر شما چهکار کنیم؟
یکی بلند شد و گفت: اینطور. از روایات آمده است که یکی بلند شد و گفت: این طرح را اجرا کنیم.
اینها طراح بودند. خوشفکر بودند.
شیطان گفت: نه، طرح تو اجرایی نیست، به این دلیل.
یکی دیگر بلند شد و گفت: این طرح. شیطان گفت: نه، طرح تو هم اجرایی نیست.
این نشان میداد که شیطان جامعیت قویای داشت و میتوانست همانجا طرحها را ارزیابی کند.
بعد یکی بلند شد به اسم خناس. گفت: من همین آیه را، همین آیه را، سبب مقابله با خودش قرار میدهم.
شیطان گفت: چطور؟
خناس گفت: طرحم این است. مگر خدا نگفته است که توبه باعث میشود جبران شود؟
من به مردم میگویم: مردم، توبه در کار هست. توبه هست. یک سرمایه هم هست.
اگر مبتلا شدید، باب توبه باز است.
پس مردم را شل میکنم. نترسند از گناه.
میگویم: خب، اگر گناه کردیم، چه کار میکنیم؟ راه توبه باز است. میرویم توبه میکنیم.
میگویم: توبه را برایشان جا میاندازم. میگویم: راه توبه هست.
اما چون توبه هست، پس امکان گناه راحتتر است.
میشود توبه کرد و برگشت. اینطور نیست که راه مسدود باشد.
بعد، وقتی اینها را به این مسیر انداختم، وقتی خواستند برگردند و توبه کنند، هی یادشان میبرم.
هی شغل برایشان ایجاد میکنم.
هی وعده میدهم.
میگویم: حالا فردا. دیر که نمیشود. فردا هم میشود توبه کرد. پسفردا هم میشود توبه کرد.
وقتی چند روز گذشت و این عمل در وجودشان تثبیت شد، دیگر دنبال توبه نمیروند.
شیطان گفت: این راه خوبی است.
که خود آن سرمایه (توبه) را تبدیل کنی به چه؟ به تقابل.
همان را به کار بگیری که حساسیت ایجاد نکند.
میگوید: پیش مردم میگویم توبه خیلی چیز خوبی است. عالی هم هست.
اما با همین مردم را به گناه میاندازم.
شیطان پسندید.
ببینید، این خیلی جالب است.
ببینید، اینطور با ما کار میکند.
همه قوا را جمع میکند برای مقابله. اما ما میخواهیم سرِ سیری بتوانیم حرکت درست انجام بدهیم. خب، نمیشود. باید حالت جنگی بگیریم.
در مقابله با شیطان، حالت تقابلی داشته باشیم تا افکارمان، نگاهمان و تفکرمان به کار بیفتد. عزممان به دنبال آن ایجاد شود.
بعد میفرماید: «عقائد الناس»، مگر کسی روی همان عقیده سوار شود. مثل همینجا که توبه عقیده شد، اما روی خود توبه سوار شد و آن را سبب ساقط کردن قرار داد.
«وَلَا سِیَّمَا إِذَا کَانَتْ نَاشِئَةً»؛ بهخصوص آنجایی که عقیده ریشه دوانده باشد در اخلاق و اعمال انسانها.
«نَاشِئَةً فِی الْأَخْلَاقِ وَالْأَعْمَالِ وَقَدِ اسْتَقَرَّتْ عَلَیْهَا الْعَادَاتُ»؛ و اگر به عادت هم رسیده باشد و در جامعه به شکل عادت و ملکه در آمده باشد، دیگر این سختتر از سخت میشود.
«صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ» میشود.
«وَدَارَتْ عَلَیْهَا الْقُرُونُ»؛ و اگر قرون متمادی هم بر آن گذشته باشد و تثبیت شده باشد.
«وَسَارَتْ عَلَیْهَا الْأَصْلَافُ السَّابِقُونَ وَالْآبَاءُ»؛ و اگر گذشتگان و پدران هم بر آن تسلیم بودهاند و آن را پذیرفتهاند.
«وَنَشَأَتْ عَلَیْهَا الْأَخْلَاقُ»؛ و حتی اگر فرزندان هم آن را پذیرفته باشند.
«خَلَفًا بَعْدَ سَلَفٍ»؛ نسل به نسل، این عقاید و عادات منتقل شده باشد.
«وَلَا سِیَّمَا إِذَا امْتَدَّتْ کَلِمَةُ الدِّینِ»؛ از آن طرف، اگر کلمه دین و دعوتش جمیع شئون حیات را شامل شود.
یعنی تو میخواهی با تمام وجود با این مقابله کنی و آن را اصلاح کنی. خب، این خیلی سخت میشود.
«وَجَمِیعُ الْحَرَکَاتِ الْإِنْسَانِیَّةِ وَسَکَنَاتِهَا»؛ و همه حرکات و سکونهای انسان را، در ظاهر و باطن، شامل شود.
فقط ظاهر نیست. میگوید: چیست؟ میگوید: باطن و نیتش هم باید اصلاح شود.
نه فقط عمل. لذا «قُرْبَةً إِلَی اللَّهِ» باید باشد.
حتی در خفیترین حالات هم باید این را رعایت کند.
بعد میفرماید: «فِی جَمِیعِ أَزْمَانِهَا»؛ لحظهبهلحظه انسان را شامل میشود.
شب و روز، خواب و بیداری را هم در بر میگیرد.
«وَلِجَمِیعِ أَشْخَاصِهَا وَأَفْرَادِهَا»؛ و هیچکس از این دایره شمول احکام دین خارج نیست.
«وَالْمُجْتَمَعَاتِ»؛ و نه فقط افراد، بلکه اجتماعات را هم شامل میشود.
«وَأَحْکَامُهَا الْاجْتِمَاعِیَّةُ»؛ و احکام اجتماعی هم دارد.
«مِنْ غَیْرِ اسْتِثْنَاءٍ»؛ بدون هیچ استثنایی.
«کَمَا أَنَّهُ شَأْنُ الْإِسْلَامِ»؛ این، شأن اسلام است.
اینگونه است.
«فَإِنَّ ذَلِکَ مَا فِکْرُهُ وَتَصَوُّرُهُ»؛ تصور این مسئله، انسان را به وحشت میاندازد.
صحبت دیگر.
پس اگر بالاخره دوستان گاهی اشاره کرده بودند، من ادامه نمیدادم.
این را بقیه میخواندیم.
فکر کردم تا سر آن مطلب بود.
پس با این نگاه، ما باید جامعه امروزمان را ببینیم.
رفتار ما چگونه باشد که بتوانیم این تغییر را انشاءالله ایجاد کنیم؟
این مسائل بعدی، راهکارها را هم تا حدودی نشان میدهد تا انشاءالله تأثیرگذارتر باشیم.
وَالسَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُهُ