جلسه 1000 14/08/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در محضر آیه اول سوره نساء بعد از بسم الله الرحمن الرحیم هستیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ
يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَ نِسَاءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً ﴿1﴾
در محضر فراز اواخر این آیه بودیم که و اتقوا الله الذی تساءلون به و الأرحام.
یک بحث مهمی که در نظام منظومه ای دین باید دائما به عنوان یک ذکر ببینیم این است که تمام مسائلی که در دین مطرح میشود تناظر و تشابه و ترابط با یکدیگر دارند، به طوری که تک تک اینها را میتوانیم در آن نگاه منظومه ای جایگاهش را، آن هم در یک رابطه اتحادی با این منظومه ببینیم. مقصودم این است که از نگاه متفرقی که معمولا مبتلا هستیم، که مسائل هر کدام بی ربط به مسئله دیگر دیده میشود باید نگاهمان را به ترابط مسائل با هم و بلکه بالاتر از ترابط، به اتحاد مسائل با هم منتقل کنیم.
#نگاه_منظومهای_به_دین
مثلا ببینید ما در نظام روایی و آیی مان نگاه اینکه خود پیغمبر اکرم با انبیاء گرامی یک حقیقت واحده هستند، یعنی انبیاء ظهورات پیغمبر اکرم هستند، یک نگاه این است که انبیاء را متکثر میبینیم، و هر کدام را با دینی و شریعتی میبینیم، یک نگاه این است که هر نبی ای با شریعتش ظهور شریعت و دین و کتاب و حقیقت پیغمبر اکرم است. با این نگاه همه انبیاء برگشت به یک حقیقت واحده میکنند، با تمام تکثراتی که 124 هزار نبی داشته باشیم، و 313 رسول داشته باشیم، و 5 رسول اولوالعزم داشته باشیم، و صاحبان صحف و کتب داشته باشیم، همه اینها برگشت به یک حقیقت بکند، چقدر خود این نگاه که این کثرتها به یک وحدت برگردد، و این انسانی که فصل اخیرش انبیاء هستند، برگشت به یک فصل اخیر بکند که پیغمبر اکرم است و این سابقه طولانی ده هزار سال مثلا عمر انسانی در این دوره که محقق شده است، بشود یک انسان ده هزار ساله با توجه به فصل اخیرهایشان که انبیاء هستند. این یک نگاه که انبیاء را با تمام تکثراتشان به یک وحدت برمیگرداند. چقدر این نگاه در مطالعه تاریخ انسانی متفاوت است با نگاهی که تاریخ را متکثر از اقوام و مللی میبیند که هر کدام ساز خودشان را داشتند، راه خودشان را رفتند. خیلی متفاوت میشود تحلیل تاریخ، نگاه به تاریخ، نگاه به عقبه خودمان، این نگاه که این را مرتبط و متصل به خودمان ببینیم و این وحدت را جاری و ساری ببینیم، تا جایی که تشتط و تکثر و تفرق در کار باشد. لذا ببینید، در تاریخ انبیاء دائما مصدقا لما بین یدیه و مبشرا برسول یأتی من بعده اسمه احمد، که این اتصال را ایجاد کند یا فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنَا بِكَ عَلَى هٰؤُلاَءِ شَهِيداً که خطاب به پیغمبر است که معیار در کل هستی، نظام انسانی واحد است و آن تویی و همه انبیاء با تو سنجیده میشوند، میزانشان تو هستی، هرچند میزان امتها انبیائشان هستند، اما میزان انبیاء هم تو هستی، پس میزان واحد است، پس سنجش همه امتها به یک حقیقت واحد برمیگردد. این هم در نظام قبل از دنیا معنا پیدا میکند با این نگاه، انسان قبل الدنیا. هم فی الدنیا معنا پیدا میکند، هم بعد الدنیا. لذا شفاعتها بعد الدنیا همه زیر پرچم پیغمبر اکرم که صاحب مقام محمود است محقق میشود.
#وحدت_انبیاء
#بازگشت_کثرت_به_وحدت
اینها حرف ساده نیست. ساختار هستی است. یک موقع انسان اینها را به عنوان معارفی میپذیرد. اما یک وقت به عنوان ساختار هستی، هرم هستی که خدا قرار شکل داده است، از منظر الهی این را میبیند. کاملا این نگاه تحلیل، نتیجه و اینکه من کجا هستم را متفاوت میکند. این یک نگاه به یک مسئله از مسائلی که وحدت را در تاریخ در هستی ایجاد میکند.
ببینید بین خود قرآن و امام که یک اتحادی است که لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، قرآن و کتاب از هم جدا نمیشوند، امکان جدایی هم ندارند، این هم یک وحدت است. یعنی در عین اینکه ما قرآن میبینیم، در عین اینکه ما امامان میبینیم، اما بین قرآن و امامان هیچ مفارقت و جدایی در کار نیست. لن یفترقا حتی یردا علی الحوض. باز هم این یک ساختار وحدت است. بین خود امامان علیهم السلام آنجا میفرمایند کلنا نور واحد، ما همه مان یک نور واحد بیشتر نیستیم، یک حقیقت واحده هستیم، کلهم نور واحد، قبل دنیا معنایی پیدا میکند، فی الدنیا معنایی پیدا میکند، بعد دنیا هم معنایی پیدا میکند. چنانچه قرآن و امام همینطورند. بین امیرمومنان و پیغمبر اکرم انفسنا و انفسکم یک حقیقت و جان واحدی است که پیغمبر را با امیر مومنان علیه السلام واحد میبیند و امیرمومنان علیه السلام با حضرات معصومین وحدت دارد، پس پیغمبر اکرم با حضرات معصومین نور واحدی هستند. از آن طرف هم این ها با قرآن یک حقیقت واحد هستند. از آن طرف پیغمبر با همه انبیاء یک حقیقت واحد است.
#وحدت_ائمه_با_یکدیگر
#وحدت_ائمه_با_پیغمبر
#وحدت_معصومین_با_قرآن
اینها همه اش معارف است که پشت سر هم میگوییم که برای بحث امروزمان با اینها کار داریم.
بعد ببینید در همین اتحادها گاهی اتحاد طولی است، گاهی اتحاد انفسی است. یعنی گاهی بین انبیاء با پیغمبر است، این رابطه رابطه طولی است. انبیاء مختلفند. رقیقه وجود پیغمبرند، پیغمبر حقیقت وجودی آن هاست. اما گاهی رابطه رابطه اتحادی است که هم عرض هستند با هم. از هم عرض بودن مطلب بالاتر است. همان انفسنا و انفسکم است. آنجایی است که پیغمبر اکرم با اهل بیت علیهم السلام نور واحدند. قرآن با امام نور واحد است. یعنی آنجا اتحاد حقیقت و رقیقت نیست. بلکه اتحاد یک حقیقت واحده است که این هم یک نوع نگاه است که اگر میگوییم اتحاد است، این اتحادها مراتب دارد. گاهی مراتب حقیقت و رقیقت است، گاهی مراتب خود حقیقت است.
#اتحاد_عرضی_و_طولی_انبیاء_و_ائمه
یا مثلا نگاه کنید به تشریع و تکوین. ما میگوییم یک نگاه دین داریم، یک نگاه هستی و وجود داریم. بعد میفرمایند بین نظام هستی و نظام دین یک اتحاد واقعی است که این هم اتحاد حقیقت است. عالم وجود کتاب عینی است و دین که قرآن نمادش است کتاب لفظی است که این لفظ بیان آن حقیقت است. اتحاد تکوین و تشریع هم که تطابق تکوین و تشریع دیده میشود خودش یک بابی از اتحاد است. اگر قرار بود هستی ساز خودش را بزند در نظام خلقت و دین ساز دیگری داشته باشد در نظام تشریع و بیان قواعد و قوانین، عیبی نداشت. امکان پذیر بود. چنانچه الان تکوین یک سازی دارد که خدای سبحان آن ساز را کوک کرده است اما قوانینی که بشر میگذارد ساز دیگری دارد چون بشر گذاشته است، دارند زندگی شان را با این اداره میکند هرچند به تهافت و تعارض کشیده میشود. اما در نظام هستی که انبیاء و کتب آسمانی اش را خدا فرستاده است، این همان تکوینی است که خدا خلق کرده است. یعنی هستی را خلق کرده است، در کنارش انبیاء و رسل را هم فرستاده است، یک حقیقت واحده است. چون مبداش یک حقیقت واحده است. هر دو آسمانی است، هر دو ظهور آن حقیقت خالق و رب هستند، لذا با هم وحدت دارند، یک حقیقت متحده هستند. نمیدانیم این چقدر آرامش بخش و اثر گذار است برای انسان که نظام قواعد وجودی اش که باید رعایت بکند با آن هستی که دارد یکسان باشد، یکی باشد، با هم وحدت داشته باشند، این دوتا از یک جا صادر شده باشند.
لذا اگر ابراهیم خلیل سلام الله علیه در آن جایی که با نمرود احتجاج میکند، میفرماید ربی الذی یحیی و یمیت، نمرود زود میفهمد که نظام تکوین را که دارد میگوید، میخواهد بگوید آن کسی که محیی و ممیت است باید قانون گذار باشد و مجری و حاکم را معین بکند و وظیفه او را تعیین بکند. لذا میداند و میفهمد که از این ربی الذی یحیی و یمیت چه استفاده ای میخواهد بکند. چون تکوین به دست اوست، تشریع هم باید به دست او باشد. لذا بلافاصله میگوید انا احیی و امیت. من هم محیی و ممیت هستم تا معارضه کند. تا بگوید اگر قرار است تشریع به دست محیی و ممیت باشد، من محیی و ممیت هستم با مغالطه ای که در آنجا ذکر میشود.
لذا همین استدلال را موسی کلیم در برابر فرعون دارد که رب من یحیی و یمیت.
این نگاه تطابق تکوین و تشریع است خیلی حرف ازش در میآید، خیلی کار میرسد. میتوانیم قواعد دین را با قواعد هستی متناظر ببینیم، مفسر هم ببینیم. این هم یک بابی است خودش. باب گفتگو برایش باز است. هر کدام اینها ابوابی است.
#تطابق_تکوین_و_تشریع
#وحدت_تکوین_و_تشریع
وقتی مرحوم علامه در باب آیاتی که آمده است و روایات ذیلش که آن روایات گاهی این آیات را تفسیر به معاد میکنند، گاهی تفسیر به رجعت میکنند،گاهی تفسیر به ظهور میکنند، آنجا میفرمایند این سه حقیقت یک واحدند. مراتب یک واحدند. در هر سه بروز توحید و ظهور توحید میخواهد محقق بشود. لذا میگوییم ایام الله ثلاثة. یوم الظهور، یوم الکرة و یوم القیامة که سه روز است، روز ظهور، روز کره که رجعت است و روز قیامت. باز ببینید وقتی انسان در روند حرکتش به سمت بعد دنیا که باید از ظهور عبور بکند تا به رجعت و قیامت برسد، میبیند یک حقیقت واحد در کار است که اینها مراتب هم هستند، آن وقت اینها مفسر هم میشوند، همدیگر را تحلیل میکنند. اگر گوشه ای در معاد مبهم مانده، روایات ظهور آشکارش میکنند. اگر بحثی در ظهور برای انسان مجمل باشد آیات و روایات معاد آن را آشکار و مبین میکنند. وقتی تمام وجود ما را در تمام ابعادش به سمت وحدت سوق میدهند، این ذهن از تشتت و تفرق چقدر امان پیدا میکند و مصون میشود، تا جایی که هر چیزی در عالم انسان را به سمت خودش بخواهد بکشاند. هر کدام در عالم بخواهند ما را به سمت خودشان ببرند. این چقدر تفرق و تکثر میآورد تا اینکه آن حقیقت را انسان جوری بپذیرد که اینطور همه چیز دارد انسان را از کثرت به وحدت میبرد. این طمأنینه و آرامش در این نگاه با آن نگاه چقدر متفاوت است؟ این چقدر عمیق میشود و آن چقدر ظاهری میشود؟
#وحدت_ظهور_و_رجعت_و_قیامت
#سوق_همه_چیز_به_وحدت
حتی شما وقتی به ظاهر قرآن نگاه میکنید میگوید این ظاهر باطنی دارد که از ظاهر باید به آن باطن و از آن باطن به باطن بالاتر عبور کرد. لذا کثرتهای ظواهر الفاظ به یک وحدت برمیگردد.
#وحدت_الفاظ_قرآن
میفرمایند سورههای قرآن هر کدام غرضی دارند. دستههای آیات هر سوره غرضی دارد که این غرض در آیات به غرض سوره برمیگردد، تحت او قرار میگیرد. و غرض سورهها هم به غرض واحدی که غرض قرآن است برمیگردد که در سوره حمد بیان شده است. باز این کثرتها همه به یک واحد برمیگردد.
#وحدت_اغراض_قرآن
با همه اینکه میخواهم مختصر هم گفته باشم، این سیر از کثرت به وحدت را که انسان هر جا بر مرکب کثرت سوار شود، این به تاخت دارد انسان را به سمت وحدت میکشاند، هر جایی که بر کثرت سوار شوید، هر چیزی که در عالم به ظاهر کثیر مینمایاند، این کثرت همان
زلف آشفته یار موجب جمعیت ماست
چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد
که این زلف آشفته کثرت اسمائی است، که ظهورات میشود زلف آشفته. زلف کثرت اسمائی است، آشفته میشود ظهورات این کثرت اسمائی. آشفته تر کردن یعنی هرچه ظهورات بیشتر باشد، مؤکد آن وحدت است. زلف آشفته یار موجب جمعیت ماست، موجب وحدت میشود، پس چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد. هرچه ظهور بیشتر وحدت مؤکد تر. خود اسماء الهی را ببینید، آنجا که میفرماید
قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمٰنَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى
خدای سبحان تمام کثرت اسمائی اش برگشت به اسم الله میکند. خود این همه کثرت اسمائی که بیش از هزار اسمش را در دعای جوشن کبیر میخوانیم، برگشت به یک واحد میکند که الله است. این درخت اسمائی، که درخت اسمائی در نظام مفهومی اش معنایی دارد، در نظام مصداقی اش هم معنایی پیدا میکند، ولی همه دارد به وحدت میکشاند.
#وحدت_اسماء_الهی
باز نفس و بدن، ارواح و ابدان، بعد انسانها. همه انسانها برمیگردند به یک پدر و مادر واحدی. خود این که در آیه میفرماید بث منهما رجالا کثیرا و نساءا که برگشت به یک وحدت میکند که پدر و مادر واحد است، تازه این پدر و مادر واحد هم برگشت به نفس واحده میکنند. چقدر زیباست.
#وحدت_انسانها
یا اینکه در همه هستی میفرماید خدای سبحان فعلش واحد است و ما امرنا الا واحدة، همه امر ما و فعل ما و همه کثراتی که از ما ظهور پیدا کرده است، همه یک حقیقت واحده است. و ما امرنا الا واحده، یک حقیقت بیشتر نیست.
#وحدت_فعل_الهی
این نگاه که آدم بگردد در همه لایههای کثرت، اما نگاهش در لایههای کثرت رجوع به وحدت باشد. آن وقت ببینید در خود وجود ما که این همه واردات متکثره هر روز داریم، حواس ظاهره ما باید بریزد روی حس مشترک که حس مشترک ما همه اینها را به وحدت میرساند. متکثرات را واحد میکند، بعد دوباره حواس ظاهره حواس باطنه دارد، حواس باطنه حتما باید با نفس واحده انسان متصل و مرتبط بشود. این همه ادراکات و مدرکات و قوا و … باید برگشت به یک وحدت بکند که نفس واحده است. خود هر نفس واحده یک عالمی است. هر نفس واحدی خودش یک عالمی است که اگر این عالم قرار بود تصویرهایی که این عالم درش وارد شده است، صوتهایی که وارد شده است، ادراکاتی که برایش شکل گرفته است در یک پرده نمایش داده بشود، کفایت میکرد عمری برای تماشای این صرف بشود، چون عمری برای ورود این صرف شده است. با همه این کثرتها که این عالم دارد برگشت میکند که همه اینها ظهورات این نفس هستند، نگاه این نفس به عالم است و نفس دیگری به عالم نگاه دیگری و عالم دیگری دارد. منتها نه نسبیتی که دیگران میگویند زود انسان حالش چندش پیدا بکند از آن نسبیت که بگوید این به نسبیت برمیگردد. معلوم است دیگر. نمیخواهیم حالمان را عوض بکنیم از این توحیدی که در همه چیز حاکم است.
#وحدت_قوای_انسان
این نگاه توحیدی اگر در هر جایی از نگاهی که خدای سبحان قرار داده برگردد و انسان ببیند، میبیند چقدر این عظمت دارد، طمأنینه بخش است، انسان را متفرق نکرده است. اگر میلیاردها سلول در وجود انسان هست، این میلیاردها سلول همه به دنبال این هستند که یک کار محقق بشود. در وجود این بدنی که این میلیاردها سلول او را شکل دادند، هر کدام ماموریتی دارند برای این که این بدن یک کار واحدی را انجام بدهد. یعنی باز هم یک وحدت برش حاکم است.
#وحدت_بدن_انسان
هرچه نگاه میکنم و باز میکنم در ذهنم، از جاهای مختلفی هجوم میآورد که کثرتها چطور به وحدت برمیگردند. جا دارد این پوشه را باز بگذارید تا اینکه از هر جایی ملحق کنید بهش.
یک درخت را با تمام عظمتش که نگاه میکنید، از ریشه اش گرفته تا ساقه و تنه و برگها و میوهها تمام اینها با همه کثرتی که درخت در محصولش دارد، یک کار واحد دارد ازش سر میزند، یک نفس واحدی دارد این کار را انجام میدهد که تشابه هر فعلی و ذره ای از ذرات این درخت، مولکولی از مولکولهای این درخت با حقیقت نفس نباتی این درخت تناسب کامل دارد.
#وحدت_درخت
چنانچه هر سلولی از سلولهای بدن ما با نظام نفس ما تشابه کامل دارد. چه افعالی از انسان سر میزند، کثرت افعالی که انسان دارد، چه در انفعال و چه در فاعلیتی که انسان دارد، تمام این کثرات که بی حد و حصر است، ما فکر میکنیم محدود است اما بی حد و حصر است، یک ادراک صورت میگیرد برای انسان، میلیونها میلیون صفحه و صحنه و اطلاعات باید وارد شده باشد، فرستاده شده باشد، بعد تجمیع شده باشد، نتیجه گیری شده باشد، فرستاده شده باشد تا این صحنه دیده بشود. یک صحنه ثابت.
بیبیسی فیلمی درست کرده بود که تلویزیون ایران پخش میکرد و آنجا میگفت که یک صحنه ثابتی را که انسان میبیند 12000 شاهراه عصبی به کار میافتند تا اطلاعات این صحنه ثابت را منتقل میکنند به مغز وقتی میرود و از آنجا دستور رویت صادر میشود، این اتفاق در کمتر از کسری از ثانیه صورت میگیرد. حالا ببینید تصویر متحرک چطور میشود. سرتان را میچرخانید، در یک صحنه ثابت این همه داده منتقل میشود، اینها همه برگشت به یک وحدت میکند. ما فکر میکنیم یک فعل است، اما این یک فعل چقدر خودش اجزاء دارد؟ میلیونها اجزاء دارد تا این اطلاع محقق بشود.
#وحدت_در_طبیعت
اینها را برای چی گفتیم؟ برای اینکه بحث و اتقوا الله الذی تساءلون به و الأرحام، بین الله و ارحام چه نسبتی در این نظام وحدت دارد رابطه برقرار میکند تا به ما نشان بدهد. جلسه گذشته مقداری این مسئله را باز کردیم که ارحام با الله که قبلیها تکثر و تفصیل بود، آنجا پدر و مادر و فرزند، اینجا در یک لفظ ارحام، آنجا با لفظ رب و خالق، اینجا با لفظ الله که اسم جامع است، ارتباط ایجاد کرده است بین ارحام و الله، میگوید همان تقوا و تبعیت و رعایتی که در رابطه با الله دارید، آن هم آن الله ای که در هر حاجتی، در هر جزئی از کارهایتان مبتلا به او هستید که باید رعایتش را بکنید، و اگر چیزی میخواهید با عظمت او قسم میدهید خودتان را به همدیگر، تا رعایت جانب الله بشود در جانب کارها، بعد میفرماید ارحام هم همان تقوا را میطلبد. یعنی همان تقوایی را که در لحظه به لحظه زندگی باید رعایت کنید، نسبت به ارحام هم رعایت کنید.
این ارحام که در اینجا آمده است، آیا رحم به معنای خاص است که بین یک پدر و مادر و فرزندانش محقق میشود؟ یا نه، میخواهد بفرماید اگر همه از نفس واحده هستید و زوجش هم از نفس واحده است و شما همه از آن هستید، پس همه انسانها اگر از یک پدر و مادر هستند، همه ارحام هستند اما مراتب ارحام.
#وحدت_ارحام
#وحدت_اسماء_و_وحدت_ارحام
روایات مسئله یک بحث بسیار زیبا و باب وسیع دارد. در بعضی از روایاتی که آمده است میفرماید پیغمبر اکرم که به معراج رفتند دیدند رحمی در حال شکایت است. سوال کردم از اینکه این شکایتی که دارد میکند با چند نسل از پدرها به هم وصل میشوند؟ فرمودند 40 نسل با هم فاصله دارند. در نسل چهلم به هم متصل میشوند. اما با اینکه در نسل چهلم به هم متصل میشوند این رحم از او شاکی است که او حق من را انجام نداده است. یعنی ارتباط و اتصال حق محفوظ است.
13- حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ رَأَيْتُ رَحِماً مُتَعَلِّقَةً بِالْعَرْشِ تَشْكُو رَحِماً إِلَى رَبِّهَا فَقُلْتُ لَهَا كَمْ بَيْنَكِ وَ بَيْنَهَا مِنْ أَبٍ فَقَالَتْ نَلْتَقِي فِي أَرْبَعِينَ أَباً.
هر نسل را اگر 30 سال در نظر بگیرید، 40 نسل میشود 1200 سال قبل اینها با هم در آبائشان مشترک بودند. یک ابی بوده است که اینها از او نشات گرفتند. تازه میگوید این شاکی بوده است. نمیخواهد بگوید این آخرش است. اما دلیل بر اینکه بالاتر از این شاکی نشوند و شکایت به حق نباشد نیست. چون آنجا میگوید این متعلقة بالعرش است. وقتی تعلق به عرش دارد و شکایت میکند، یعنی لایتکلمون الا من اذن له الرحمن و قال ثوابا، یعنی این شکایت شکایت به حق است. چون متعلق به عرش است و آن مقام مقام صدق است و غیر از حق گفته نمیشود، تایید میکند شکایت را. یعنی اصل شکایت صحیح است. شکایت مردود نیست که بگوییم شکایت کرد شاید شکایت به حق نباشد. میگوید نه، آنجا مقام صدق است. عند ملیک مقتدر است، فی مقعد صدق است. نمیشود حرف غیر صدق زد. لذا شکایت وارد است، این شکایت از رحمی است که 1200 سال از او فاصله دارد.
یا در آن آیه شریفه که وقتی موسی کلیم آن جدار را به پا کرد، در جریان ارتباطی که با خضر سلام الله علیه داشت، سومین کارش این بود که دیوار را به پا کرد. وقتی دیوار را به پا کرد، موسی علیه السلام اعتراض کرد به خضر که اقلا یک اجرتی میگرفتیم. اینها به ما هیچ غذایی هم ندادند حاضر نشدند از ما پذیرایی بکنند. آنجا دارد که خضر سلام الله علیه بعد از اینکه قرار بر فراغ شد، گفت این مربوط به یتیمانی بود که کان ابوهما صالحا و برای اینها ارثی گذاشته بود که این ارث با ریختن این دیوار ممکن بود از دست برود. و این اقامه جدار برای محفوظ بودن آن ارث برای رسیدن به اینها بود. بعد روایت میفرماید بین آن پدر صالح با این فرزندان 70 نسل واسطه بود. یعنی نه پدر بی واسطه شان صالح بود، بلکه پدر هفتاد نسل گذشته شان که صالح بوده است برای اینها چیزی را گذاشته و چون آن پدر صالح بوده است، کار آن پدر صالح محفوظ در فرزندان 70 نسل بعد است. ما الان تراکم نسلهای سابقیم از جهت اثر. از این طرف حامل نتایج کار آنها هستیم. لذا اگر نسبت به آنها بی تفاوت باشیم، شکایت آنها راه دارد. پس از یک طرف آنها مؤثرند، از یک طرف ما باید مسئولیت نسلهای سابقی که بر دوشمان گذاشتیم رعایت بکنیم. جای شکایت هست اگر رعایت نکنیم. دو طرف دارد. این از آن مباحث ذات اضافه است که دو طرف به هم متضایفا معنا میشوند. یک طرفی نیست که بگوییم فقط بهرمندی است. نه. تکلیف هم در کار است. هم بهرمندی است هم تکلیف.
این نگاه به هستی ببینید چقدر متفاوت میکند کار را که انسان حال اتصال و وحدت را ببیند. از این وحدت تکلیف بار میشود. فقط یک جمله اخباری نیست.
#دامنه_وحدت_ارحام
بین احکام و اخلاق و اعتقادات یک وحدت است. یعنی اینکه عملی از انسان در نظام احکام میخواهد صادر بشود، تا خلقی در نظام اخلاق، تا اعتقادی در نظام اعتقاد، این یک حقیقت طولی است با همدیگر. قل کل یعمل علی شاکلته. این هم در نظام وحدت خودش را پیدا میکند. جا دارد آیات و روایات بحث دیده شود.
#وحدت_عمل_و_اخلاق_و_اعتقاد
فقط میخواهیم یادآوری بکنیم که چقدر ما را وحدت احاطه کرده است. چقدر ما را از هر سو دارند به وحدت میکشانند.
بحث ما در این آیه این بود که نظام ارحام را چطور به الله متصل بکنیم تا این وحدتی که در آیه دارد بیان میکند دیده بشود.
یک روایت را بخوانیم
1- حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَعَ نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَسَمِعْتُهُ وَ هُوَ يَقُولُ إِنَّ رَحِمَ الْأَئِمَّةِ ع مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص لَتَتَعَلَّقُ بِالْعَرْشِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ
این تعلق ربطیت محضه است. یعنی آن چیزی که همه را به او مرتبط میکند، از کانال و ربط وجود رحم پیغمبر است که به عرش متصل میشود
وَ تَتَعَلَّقُ بِهَا أَرْحَامُ الْمُؤْمِنِينَ
همه رحمهای مومنین با مراتبشان به این رحم متصل هستند. این رحمی که به عرش متعلق است که از یک سو رحم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم است و از یک سو رحم مومنین است، یعنی نازله اش رحم مومنین است. عالیه اش رحم آن هاست که متصل به عرش است میگوید
تَقُولُ يَا رَبِّ صِلْ مَنْ وَصَلَنَا وَ اقْطَعْ مَنْ قَطَعَنَا
رحم اساسش بر مواصله است. رحم یعنی اتصال. یعنی ارتباط. اساسش ارتباط است. زبانش این است که صل من وصلنا. هر کسی با من مواصله کرد، تو هم با او مواصله داشته باش و مرتبط باش.
و اقطع من قطعنا. اگر کسی من را قطع کرده است، تو هم با او قطع باش. یعنی تمام برکتها و رحمتهایی که از خدا نشات میگیرد، بواسطه رحم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم که رحم مومنین هم به او متعلق است این جریان فیض جاری میشود.
قَالَ وَ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنَا الرَّحْمَنُ وَ أَنْتِ الرَّحِمُ
بعد از اینکه اول ناطق در قیامت رحم است و کلام آن اول ناطق هم این است، خدا پاسخ میدهد من رحمن هستم تو رحم هستی.
چقدر این بیان عالی است در مخاطبه
شَقَقْتُ اسْمَكَ مِنِ اسْمِي
اسم تو را از اسم خودم مشتق کردم. یعنی غیر از حقیقت و معنا که رحم از رحمان گرفته شده است، در نظام لفظ هم لفظ رحم از لفظ رحمان اشتقاق پیدا کرده است.
فَمَنْ وَصَلَكِ وَصَلْتُهُ
اگر کسی با تو مواصله کرد من با او مواصله دارم
وَ مَنْ قَطَعَكِ قَطَعْتُهُ
یعنی اجابت قطعی. او خواست، اجابت قطعی به دنبالش آمد.
وَ لِذَلِكَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الرَّحِمُ شِجْنَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.
شجنة را معنا کرده اند
يعني أنه قرابة مشتبكة كاشتباك العروق
مثل رگها چطور از هم نشات میگیرند که یکی اصلی است و بقیه فرعی هستند تا به مویرگها میرسد. الرحم شجنة من الله، رحم همینطور است اتصالش، به نحو شجنه است. اشتباک است، مرتبط است.
و قول القائل الحديث ذو شجون إنما هو تمسك بعضه ببعض و قال بعض أهل العلم يقال شجر متشجن إذا التف بعضه ببعض
درختهایی که شاخ و برگش در هم فرو رفته است از شدت پر بار بودن و پر شاخه بودن
و يقال شجنة و شجنة «3» و الشجن كالغصن يكون من الشجرة-
وَ قَدْ قَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ فَاطِمَةَ شِجْنَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا وَ يَسُرُّنِي مَا يَسُرُّهَا ص.
فاطمه شجنه ای از من است، همانطور که فاطمه بروز و ظهور حقیقت پیغمبر است که ام ابیها است، رحم شجنة من الله. خیلی زیباست. اگر نبود الا همین روایت کفایت میکرد در رابطه رحم با خدا، این یافت را از جهت ساختار وجودی ببینیم. چه برسد که روایات زیادی در مسئله هست.
#رحمن_و_رحم
#قطع_رحم_و_قطع_ولایت_الهی
#صله_رحم_و_اتصال_به_ولایت_الهی
ان شاء الله جلسات بعدی در محضر این روایات خواهیم بود.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 1000” دیدگاه میگذارید;