سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم.  الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

در محضر قرآن کریم و سورۀ بقره و آیات 275 به بعد هستیم و در موضوع بحث آیات مربوط به حرمت ربا و مباحث مرتبط با ربا هستیم که ذیل این آیۀ شریفه که یمحق الله الربا و یربی الصدقات مشغول بحث بودیم که نیمه­کاره دیروز در تطبیق باقی ماند. پس اساس بحث این است که خدای سبحان ربا را به عنوان سنت محق میبیند. محق یعنی از بین رفتن تدریجی. مثل ماهی که از قرض تمام به سمت محاق حرکت میکند تا هیچ چیزی دیگر از آن باقی نماند. پس ربا را به عنوان یمحق الله الربا که ربا که آن رشد در آن است و نمو در لفظش خوابیده، خدا به عنوان محق میبیند و در مقابلش یربی الصدقات. صدقاتی که ظاهرش اعطا بلاعوض است، آن لفظ نمو و رشد را در صدقه میبیند که یربی الصدقات که می­آید آن خلع سلاح میکند آن چیزی را که آنها استفاده کردند از اینکه بگویند رشد در ربا است. خدای سبحان آمده گفته رشد در کجا است؟ چون رشد یک ارزش است. نمو یک ارزش است. اگر آنها به کار گرفتند، خدا نمیگوید من رهایش میکنم. لذا می­آید میگوید رشد و نمو که ربا است، در صدقه است نه در آنچه که شما ادعا کردید. در آنجا محق است. پس شعار را از آنها میگیرد. خلع سلاح میکند آنها را. شعاری که ارزشی است و مطلوب است، می­آورد در یک حقیقتی. از معنای مادی­اش هم فقط منحصرش نمیکند در معنای مادی. لذا یربی الصدقات نه فقط اختصاص به آخرت دارد، نه فقط اختصاص به دنیا دارد، امری است که دنیا و آخرت را هردو شامل میشود. لذا از سرمایۀ الفاظ استفاده کرده، از سرمایۀ معنی استفاده کرده، از سرمایۀ دنیا و آخرت هم استفاده کرده.

بعد مرحوم علامه ذیل این بحثی که مباحث متعددی را دیروز با دوستان مذاکره داشتیم که آثاری که در اینجا به جا میماند از هرکدام از اینها چه در جانب صدقات، چه در جانب ربا، بعد دو طبقۀ به خصوص ربا مخاطبش عمدتاً طبقۀ محروم و فقیر هستند که مبتلا میشوند به ربا گرفتن و طبقۀ مترف و ثروتمند هستند که ربا دهنده هستند و لذا این فاصله دائماً بیشتر میشود تا اینکه جبران پذیر هم نیست؛ چون در خلال این تولیدی و معامله­ای محقق نشده، بلکه اضافه شدن سرمایه و کاسته شدن سرمایه محقق شده. از طرفی کاسته شدن، از طرفی اضافه شدن سرمایه و این اضافه شدن سرمایه و کاسته شدن سرمایه، فاصله بین دو طبقۀ ثروتمند و فقیر را بیشتر میکند تا به دشمنی­ها و کینه­ها و نفرت­ها و ارادۀ براندازی منجر میشود که اینها را دیروز بیان کردند.

«یکی از حضار:» نگاه آیات قرآن بیشتر ظاهراً به آنی است که ربا میگیرد دیگر.

«استاد:» نسبت به آن کسی است که ربا میدهد.

«یکی از حضار:» یعنی پول میدهد ربا بگیرد دیگر. با پول ربوی دارد زندگی­اش را میگذارند.

«استاد:» یعنی آن کسی که با پول ربوی زندگی­اش را میچرخاند، منتها ربادهنده. چون اینجا ربادهنده اصل است، ربا گیرنده فرع است. هرچند این حکم در ربا گیرنده هم سرایت دارد، برای او هم این برکت نیست، برای او هم این تبعات هست، اما اساس چون عمدتاً ربا گیرنده در ناحیۀ اضطرار به اینجا کشیده میشود، نخواست حکم ربا گیرنده را به صورت اطلاقی بیان بکند. اما ربا دهنده در هرصورتی اضطرار برایش ایجاد نمیشود، ولی ربا گیرنده ممکن است برایش برایش چه باشد؟ راهی در آن مسائل… البته نظام دینی هیچگاه کسی را مضطر به حرام نمیکند مگر اینکه خودش کوتاهی در قبلش کرده باشد. اما بر فرض اینکه کوتاهی­هایی قبلش انجام شده باشد، حالا مضطر به حرام شد، اینجا حکم را در رابطه با ربا گیرنده به طور اطلاقی بیان نمیکند. او سر جایش است. و امره الی الله است که چگونه است. اما فله ما سلف و امره الی الله مربوط به کیست که در آیۀ قبل بود؟ مربوط به ربادهنده است که فله ما سلف و امره الی الله. ان الله و الله لایحب کل کفار اثیم[1]، مربوط به کیست؟ ربادهنده است نه ربا گیرنده. ممکن است ربا گیرنده هم به لحاظ ملاک و معیار، با اختیار اگر باشد داخل در این بشود، ترویج این معاونت در اثم بشود داخل در این بشود و خود سرمایه­اش هم آن بطلان برایش حاصل بشود، چون اصل معامله باطل است، وضعاً هم باطل است، سرمایه هم در اینجا فساد پیدا میکند نه اینکه فقط حرمت باشد، هم حرمت است، هم بطلان است؛ یعنی هم حرمت تکلیفی است، هم بطلان وضعی است. لذا گیرنده هم مبتلا به باطل و معاملۀ سفهی و کار باطل و علاوه بر حرام میشود، اما عمدۀ بحث در اینجا مربوط به کیست؟ مربوط به ربادهنده است که آنی که ثروتمند است. چون برای او هیچگاه اضطرار پیش نخواهد آمد. او که پول دارد میتوانست قرض بدهد یا نمیتواند؟ میتواند قرض بدهد. اما آنی که ندارد، اگر یک جایی گیر کرد بین حیات و مماتش مبتلا شد به اینکه مجبور شد، تنها راهی که فرض مسئله است، تنها راهی که اگر مانده برایش ربا باشد، گرفتن ربا، برای او در این حالت از جهت فقهی گفتند این اضطرار حرمت را برمیدارد، اما برای ربادهنده هیچگاه اضطرار پیش نخواهد آمد تا اینکه مباح برایش بشود مسئله.

«یکی از حضار:» استاد نامفهوم06:40 اضطرار به حرام برداشته میشود…

«استاد:» حالا آن بحث جدایی دارد. یعنی یک بحثی دارد در نظام جامعیت دیده میشود. اگر فرد کوتاهی در نظام فردی­اش نکند و کوتاهی در نظام اجتماعی­اش نکند، هیچگاه راه تأمین معاش از راه حرام برای انسان تنها راه نمیشود مگر کوتاهی­های سابق فردی یا کوتاهی­های سابق اجتماعی… حالا بحث دارد. چون یک بحث دقیقی است با مبانی خودش، اما اصل تیتر را داشته باشید که جای خیلی مهمی از بحث است. لذا انبیا هیچگاه به اضطرار به این مسئله نمی­افتادند.

«یکی از حضار:» تقیه که داشتند نامفهوم 07:22

«استاد:» تقیه به اضطرار در اتیان حرام نمیکشانده آن­ها را هیچگاه. آنجا هم به اتیان حرام حضرات معصومین کشیده نشدند. بله ممکن است مباحی را به آنطوری که میشود مطلوب باشد که به عنوان استحباب و وجوبی تبدیل بکنند، نکردند یا یک وجوبی را اظهار نکردند نه اینکه انجام ندادند.

«یکی از حضار:» پیام امام معصوم به خلیفۀ ظالم عباسی یا امیرالمؤمنین است.

«استاد:» همان­ها حالا جای بحث است. مطلق نگیرید. مثلاً الان مقام معظم رهبری در تحقیقی میگویند که اصلاً آن روایت باطل است. یعنی حالا زود مسلم نگیریم بعد بر آن حکم بار کنیم. یعنی آنها را ببینیم جای بحث دارد. آن انسان 250 ساله ببینید، روایت را تحلیل میکند ایشان. هم با نقل تاریخش را، هم با صدر و ذیل دلالی­اش را. تحلیل میکنند بعد میگویند که این روایت از مجعولات است. حالا آنجا را ببینید جای بحث دارد.

«یکی از حضار:» نامفهوم 08:26 که حضرت روزه­شان را باز کردند روز عید و…

«یکی از حضار:» حالا بگذارید زیاد ورود پیدا نکنیم. چون موضوع مستقل است الان.

«یکی از حضار:» میخواهم بگویم کوتاهی اجتماعی…

«استاد:» حالا بگذارید این را. اگر دائماً وارد بشویم، بحث کش می­آید. بحث خوبی هم هست. خودش هم یک بحث کلامی در مسئله هست، اما چون این بحث دیروز هم نیمه­کاره ماند و امروز هم، حالا ما شنبه یکشنبه هستیم ان شاء الله.

و کل ذلک چرا جریان صدقات آن آثار را دارد و جریان ربا این آثار را دارد؟ کل ذلک لان هذين الامرين أعني الصدقة والربا مربوطان مماسان بحيوة طبقة الفقراء والمعوزين. معوزین همان­هایی هستند که به اعواز و فقر کشیده شدند. وقد هاجت بسبب الحاجة الضرورية إحساساتهم الباطنية. هاجت در حقیقت این هیجان­زده شدن بسبب الحاجة. وقتی انسان حاجت شدید پیدا میکند، از حالت تعادل و آن نگاه اعتدالی انسان خارج میشود. بسبب الحاجة الضروریة احساساتهم الباطنیة واستعدت للدفاع عن حقوق الحيوة. فشار که زیاد شد، دیگر نمیشد توقع داشت که این در همان حالت چه قرار بگیرد؟ عموم انسان­ها در آن حالت عادی قرار نمیگیرند. در حالت غضب قرار میگیرند. حالت غضب انسان را از حالت اعتدال خارج میکند، حرکاتی میکند که دیگر شاید از آن عقلانیت ابتدایی دور باشد. اگر جامعه به سمت دوقطبی فقر و غنا کشیده شد، فقیر که ستون فقراتش شکسته شده، از حالت تعادل خارج میشود. آنوقت وقتی از حالت تعادل خارج شد، ریخت در خیابان و خواست عکس العمل هیجانی نشان بدهد، نمیشود توقع از او داشت در آن حالت عقلائی برخورد بکند از عموم افراد. حالا مؤمن کسی است که حالش را رعایت میکند. اما عموم افراد، عموم مؤمن طبقۀ اول ابتدا، نمیشود این توقع را داشت. لذا مجازات در اینجا، برخورد با این در این مرتبه، مطابق فشاری که رویش بوده و آن هیجان­زدگی که شده [باید باشد] نمیشود از این مطابق آن جریان وقت آرام و وقت عادی و برخورد با او کرد و مجازاتش کرد. نمیشود. چون این از تعادل خودش خارج شده. مثل کسی میماند که در حالت دیوانگی یک کاری را انجام بدهد. شبه جنونی گاهی در اثر فشار زیاد عارض میشود که حکم مطابق این مرتبۀ عقلانیت باید بر آن جاری بشود. لذا قد هاجت بسبب الحاجة الضروریة احساساتهم الباطنیة و استعدت للدفاع عن حقوق الحیوة نفوسهم المنكوبة المستذلة. احساس میکند به ذلت کشیده شده. احساس میکند در جامعه منکوب شده. وقتی که احساس میکند منکوب شده و کسی به دادش نمیرسد و استذلال شامل حالش شده، به ذلت کشاندند او را، این از درونش یک­دفعه یک هیجانی نایره میکشد که به هر ندایی ممکن است پاسخ بدهد که بتواند عقده­اش را خالی کند. حتی اگر در حالت عادی این ندا را میشنید، هیچ کاری را نمیپذیرفت، اما ممکن است در این هیجانات چه بشود؟ اینهایی که پیش می­آید میبینیم دیگر. اینهایی که طبیعی مسئله هست. وهموا بالمقابلة بالغا ما بلغت. یکدفعه اقدام میکند، اراده میکند به یک کارهایی که به هرجا برسد تا انتهایش ایستاده. میگوید من دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. می­ایستد. لذا جامعه هرچقدر به سمت فاصلۀ بین طبقاتی بیشتر پیش برود، احتمال براندازی آن جامعه و از بین رفتن آن جامعه شدیدتر میشود. حالا بعد ان شاء الله در صفحۀ بعد مسئله را بهتر از این هم باز میکنند. فان أحسن إليهم. اگر کسی در این حالت، اینها ببینید روابط اجتماعی را چیدن است. فان أحسن إليهم بالصنيعة والمعروف بلا عوض والحال هذه. اگر در این حالت است که این فشار روی اینها هست، کسی به اینها احسان بکند، احسان هم در وجود اینها شدت تأثیر را دارد. همچنان که جواب به ندای باطل ممکن است برای اینها در این موقع شکل بگیرد، در احسان به اینها هم در این حالت احتیاج شدید، انسان عبید احسان است. انسانی که عبید احسان است، هرگاه شدت حاجت باشد، شدت رابطه ایجاد میشود. این آقایانی که صحبت فرمودند، آخرش با آن کاروان­ها، موکب­داران عراقی یک شعری را خواندند، من یادم نیست، یک شعر زیبایی را خواندند که آنجا گفتند همین تقریباً نقد آقای صالحی…

«یکی از حضار:» اذا انت اکرمت الکریم ملکته.

«استاد:» آهان. اذا انت اکرمت الکریم ملکته. یعنی حتی اگر کریم را تو اکرام بکنی، ملکته. او را مالک میشوی. چه برسد به اینکه کسی که در آن حالت اعواز و فقر شدید دارد. الناس عبید الاحسان[2] است. لذا این با این نگاه چقدر زیبا میشود که اگر تو کریم را هم که کریم است اکرامش کنی، این را مالکش شدی. اگر این حالت شدت، ان أحسن إليهم بالصنيعة والمعروف بلا عوض. یعنی آنجایی که بلاعوض است مثل صدقاتی که در بحث قبل مطرح شد یا قرض الحسنه است که میدهی عین را پس میگیری، اما این بلاعوض مربوط به صدقه است. والحال هذه. در حالی که حال اینها به این شدت بود. وقعت إحساساتهم على المقابلة. به همین شدت به احسان پاسخ میدهند. با همین شدت؛ چون اوقع میشود در وجود اینکه حالا احساس بکند در این حالت سختی… لذا تعبیر پیغمبر اکرم است اگر اشتباه نکنم که میفرمایند خدایا، متن روایت را حالا یادم رفته، میفرماید خدایا اجابت حاجت من را در دست کافرها قرار نده تا فیحبه قلبی. تا قلب من به سمت او میل پیدا نکند. یعنی حتی اگر کافری در مقام اجابت حاجت انسان مؤمنی بربیاد، این چه شده؟ لذا اگر در جایی اگر دشمنان ما عاقل بودند، الحمدلله نیستند، در عراق، افغانستان، ایران، یمن و این کشورهایی که فشارها بوده بر مردم، به جایی که این سرمایه­هایشان را صرف سلاح بکنند، صرف گشایش میکردند، نه اینقدر را، عشرش را، یک­دهمش را، یک­صدمش را، اگر عربستان عاقل بود این همه میلیاردها دلار خرج کرد در یمن، به جایی که این کار را بکند، صرف گشایش میکرد، الناس عبید الاحسان. این اثر میگذارد. یعنی ما الحمدلله خدا دشمنان ما را از احمق­ها قرار داده. بدترین راه را برای به دست آوردن یک کشور به کار میگیرند و الا تعبیر آن روایت را شما نتوانستید پیدا کنید که فیحبه قلبی چه بشود؟ اللهم لاتجعل لفاجر علیّ یداً فیحبه قلبی.[3] خدایا برای فاجری برای نسبت به من یک نعمتی که او به من داده باشد، لاتجعل لفاجر علیّ، یعنی یک دست بالای دست من، یک احسانی که به من کرده باشد قرار نده فیحبه قلبی. قلب من ناخودآگاه بدون اینکه بخواهم به سمتش گرایش پیدا میکند. این قواعد هستی را در روایت پیغمبر اکرم فرموده. خیلی زیبا است. بعد در ادامه میفرماید که وقعت إحساساتهم على المقابلة بالاحسان وحسن النية وأثرت الاثر الجميل. این تأثیر جمیلش خیلی زیبا است. وإن أسئ إليهم. اگر کسی به اینها بدی بکند، اسئ الیهم. به اینها اگر بدی بکند، باعمال القسوة والخشونة. با قسوت و خشونت رفتار بکند، یعنی در این حالت اعواز و فقر با اینها برخورد قهرآمیز بکند، اگر اینها آمدند کارخانۀ مثلاً فلان که حقوق نگرفتند، در خیابان آمدند با اینها برخورد چه بکنند؟ قهرآمیز، بگیرند و ببندند در این حالت شدت، اگر با او این برخورد را کردی، کینۀ مقابل در وجود این بیشتر نایره خواهد کشید و از کنترل بیشتر خارج خواهد شد. یعنی کاری­اش نکنی بگذاری آن تخلیه بشود، تظاهراتش را بکند، فحشش را هم بدهد، بهتر از این است که بگذاری در آن حالت چه کار کنی با او؟ برخورد کنی. اینها نگاه دقیق است در نظام اجتماعی.

«یکی از حضار:» آن قسمت اول که فرمودید که…

«استاد:» من الان بگذارید از سؤال عبور بکنیم. ببخشید.

وإن أسئ إليهم باعمال القسوة والخشونة وإذهاب المال والعرض والنفس. مالش رفته، آبرویش رفته، جانش در خطر افتاده. سه مرتبه مالش رفته، آبرویش رفته. وقتی انسان از جهتی حیثیتی داشت، مال به او نرسید، کم کم­ از جهت نظام مالی به فقر و رو زدن به این و به آن میکشد، فشار مالی به فشار آبرویی میکشد. بعد کم کم مریضی­ها و فشارها و دیدن مریضی­ فرزند و همسر و زندگی، بعد میبیند فشار آمده، بإذهاب المال والعرض والنفس قابلوها بالانتقام. حالا مقابله میکند. میزند به سیم آخر. بالانتقام والنكاية. نکایه در لغت همان غضبناک شدن و خشمگین شدن است به طوری که از کنترل خارج بشود. بالانتقام والنكاية بأي وسيلة ، وقلما يسلم. کم است جایی که با همۀ فشارها باشد اما یسلم من تبعات هذه الهمم. یک کسی میگفت که ما رفتیم برای یمنی­ها، از دوستان مثلاً بچه­ها آنهایی بودند که در این کارهای سختی­ها و اینها در ایران مثلاً تجربه پیدا کردند از رزمندگان، گفت بنا شد یک گروهی برود همانطوری که در سوریه رفتند آموزش دادند برای مقابله با سختی­ها و تحمل­پذیری­ را ببرند بالا، گفت رفتیم یمن برای آنها این دوره را بگذاریم، وقتی رفتیم آنجا، اصلاً دیدیم هیچ چیزی نگوییم بهتر است. دیدیم آنها با یک تا لباسی که بستند به خودشان از این لنگ­ها، این کوه را مثل یک بز میکشند میروند بالا، با یک لقمه نان اصلاً خلاصه دیدیم ما اگر بخواهیم از کدام سختی خودمان بگوییم که اینها اصلاً آخرش هستند. ما میخواهیم چه به اینها بگوییم که در سختی چطوری باید تحمل کرد. لذا جریان یمن یکی از ذخائر الهی است. این را آقا اولین سالی که جریان یمن پیش آمد، به مسئولین ما گفته بود که حواستان باشد. جریان یمن هنوز به بلوغش نرسیده. صبر کنید. آن موقع، آن سال. این از ذخائر است. یعنی واقعا از ذخائر است. از ذخائری است که به دست دشمن این ذخیره… ما اگر میخواستیم یک تیر در عربستان شلیک کنیم، زمین و زمان را علیه ما چه کار میکردند؟ ما تو میخواستیم بگوییم به عربستان، خیلی­ها جرئت نمیکردند تا آقا آن برخورد، کشتند این همه از زائران ما را. کار جدی نتوانستیم بکنیم. اینها کشتند زائران ما را. بالأخره قصورشان قطعی بود. حتی این قصور را به عهده نگرفتند. کاری هم نتوانستیم ما بکنیم. اما الان میزنند، آرامکو­ را میزنند، تهدیدش میکنند. به عز و التماس افتاده این­ طرف و آن طرف این واسطه پیدا بکند. اینها کار ساده­ای نیست در نظام الهی. بعد خودشان هم باور کنید هرچه فکر میکنند چطوری به اینجا کشیده شدند، اینها نظام الهی است. خدا دارد آشکار میکند یک چیزهایی را. حواسمان باشد دست خدا را واضح ببینیم. نه دست خدا را هم پشت مسئله ببینیم. دست خدا را واضح ببینیم که اصلاً امکان ندارد به این سادگی. پهباد را میزنند، بعد میگوید دست شما درد نکند که آن یکی را نزنید که آدم در آن بود. اینجا کشتی را سوراخ میکنند، میگویند نه شاید ایران نبوده. بعد آنجا عربستان را اینطوری میکنند، میگویند چه کسی میگوید؟ معلوم میشود چه کسی از کجا بوده؟ چطوری بوده؟ یعنی اصلاً یک بحث بسیار جدی دست خدا آشکار است، ولی چقدر ما باید شاکر باشیم. لذا این از کجا به کجا رفتیم. حالا در آنجا فشار شدید است، این فشار باعث شد که عربستان دیگر اصلاً در نظام یمن و مردم یمن کاملاً مستأصل بشود در آنجا. قلما یسلم من تبعات هذه الهمم المهلکة احد من المرائین. چون اهل ربا، آن ربادهنده­ها اینها این فاصله را ایجاد کردند، کم است در تاریخ که نگاه کنید ربادهنده­ها از این فرار کرده باشند.

قلما یسلم من تبعات هذه الهمم المهلكة أحد من المرابين على ما يذكره كل أحد مما شاهد من اخبار آكلي الربا من ذهاب اموالهم وخراب بيوتهم وخسران مساعيهم. ويجب عليك : ان تعلم اولا : ان العلل والاسباب التي تبنى عليها الامور که امور بر اساس این بنا میشود و الحوادث الاجتماعیة. این یک نکتۀ مهمی است. من نکته­ را بگویم شاید خواندن هم نخواهد. ببینید میفرماید که امور اجتماعی و قوانین اجتماعی و حوادث بر اساس نظام غالبی شکل میگیرد. هشتاد نود درصد مسئله امکان دارد همینطور باشد که شما دارید تحویل میگیرید، ده درصد هم ممکن است چه باشد؟ خلاف این محقق بشود. قانون علیت تکوینی نیست. اگر میفرماید یمحق الله الربا و یربی الصدقات، این یعنی در نظام غالب این محقق میشود در عالم دنیا هم. ممکن است ده بیست درصد هم چه داشته باشد؟ دیده نشود، اما نظام اعتبارات و قوانین اجتماعی بر این اساس است. بعد میفرماید خدای سبحان هم در ترتب آنچه که بر نظام اجتماعی قرار داده، از همین سنخ قرار داده. نه از سنخ علل تکوینی که قطعی باشد و استثناء نداشته باشد. میگوید این اصلاً سنت الهی است. يجب عليك : ان تعلم اولا : ان العلل والاسباب التي تبنى عليها الامور والحوادث الاجتماعية امور أغلبية الوجود والتأثير. غالباً وجود و تأثیرش محقق است. حدود مثلاً هشتاد تا نود درصد ، فإنا إنما نريد بأفعالنا غاياتها ونتائجها. هرکاری که ما داریم انجام میدهیم، با همین حدود هشتاد تا نود درصد مترتب شدن نتیجه، اقدام عقلائی است و انجام شدنی است و همه طبق این انجام میدهند. و نتائج التي يغلب تحققها. غالب باشد تحققش. ونوجد عند إرادتها أسبابها التي لا تنفك عنها مسبباتها على الاغلب لا على الدوام ، ونلحق الشاذ النادر بالمعدوم. ما شاذ نادر را به معدوم ملحق میکنیم. میگوییم آن ده درصد عقلائی است نشدنش.

«یکی از حضار:» ده درصد شاذ و نادر نیست.

«استاد:» چرا دیگر. در نسبت هرجایی شاذ و نادرش مطابق خودش است دیگر. شما نود فعل انجام میدهید، ده مورد آن ممکن است محقق نشود.

«یکی از حضار:» که یعنی استثناء نباشد. یمحق الله الربا را فقط در بحث قیامتی­اش بگیریم که مرتکب این استثناء نشویم.

«استاد:» نه این را نمیخواهیم بگوییم. یعنی میخواهیم بگوییم حالا بیان میکند این را که فقط اختصاص به قیامت ندارد چرا. میگوید اگر شما نظام غالب را دیدید، حاکمیت خدا را هم که چه در گفتارش، چه در نظام عقلائی­اش بر همین اساس چیده، این عقلائی است. این اشکالی ندارد. استثناء در قوانین تکوینی است که امکان­پذیر نیست. در قوانین تکوینی استثناء امکان­پذیر نیست. اگر استثناء باشد، آن قانون ملغا است با یک استثناء.

«یکی از حضار:» اینجا استثناء نیست.

«استاد:» حالا آن را هم بیان میکنم که حتی در موارد استثنائی که ما در افراد میبنیم، یک قواعد اجتماعی ایجاد میشود. منتها در قواعد اجتماعی که یمحق الله الربا، حالا بیان میکند. بعضی از این­ها جزائش در نظام اجتماعی قطعیت پیدا میکند. منتها عمر اجتماع با عمر فرد متفاوت است. اگر عمر فرد هشتاد سال است، هفتاد سال است و اثر این فعلش در بیست سال، سی سال ممکن است آشکار بشود، عمر اجتماع هرروزش عمر یک فرد است و لذا عمر یک اجتماع بر اساس چند نسل است. لذا یک اجتماع سقوطش و تحققش، ولادتش و موتش، چند نسل طول میکشد از جهت فردی. اما چند نسل یک عمر اجتماع است. لذا میبینید یک اجتماعی ممکن است پانصد سال این تولدش تا از بین رفتنش طول بکشد. در این باید ظرف زمان احکام اجتماعی را دید، در ظرف زمان فرد احکام فردی را دید. لذا این یمحق الله الربا و یربی الصدقات، یک نظام فردی دارد، یک نظام اجتماعی دارد. لذا احکام اجتماعی­اش که یک اجتماع­ را به هلاکت میرساند، قطعی است منتها ممکن است چقدر طول بکشد؟ یک عمر اجتماع لازم داشته باشد تا این… مثل یک عمر فردی که از بیست سی سال تا هشتاد نود سال طول میکشد، عمر اجتماع­­ها همینطوری است. مثلاً عباسیان یک عمر چه داشتند؟ لذا الان فرهنگ غرب که بر اساس ربا شکل گرفته، حالا این را بیان میکنند.

«یکی از حضار:» نامفهوم 26:58

«استاد:» بله بله بیان میکنند.

و نلحق الشاذ بالنادر بالمعدوم وأما العلل التامة التي يستحيل انفكاك معلولاتها عنها في الوجود فهي مختصة بالتكوين يتناولها العلوم الحقيقية الباحثة عن الحقائق الخارجية. آنجا بحثش جدا است. آنجا علیت تامه است، استثناء هم ندارد. والتدبر في آيات الاحكام التي در این آیات احکام ذكر فيها مصالح الافعال والاعمال ومفاسدها مما يؤدي. اینها همه قاعده است. میگوید پس نظام افعال مطابق چیست؟ عقلائی افعال انسانی است که انجام میدهد نظام احکام. همانطوری است نه بر اساس نظام علت و معلول عالم تکوین. بر آن اساس نیست. با اینکه مصالح افعال و اعمال هست، اما در نظام ظاهر راه ما به مصالح و مفاسد بسته است. پس اگر راه ما بسته است، باید با همان نظام علم ظاهری دیگر. نگاه رسیدن به آن نتایج هم بر آن اساس است. يعطي ان القرآن في بناء آثار الاعمال على الاعمال وبناء الاعمال على عللها يسلك هذا المسلك. کدام مسلک را؟ مسلک غالبی را که غالب به نتیجه برسد، غالب علت محقق باشد. یلسک هذا المسلک ويضع الغالب موضع الدائم كما عليه بناء العقلاء. این خیلی از مسائل را بعداً میتواند شبهه­ها را در نظام آنچه که وعده داده شده، کلی­ شبهه­ها را میتواند با این نگاه حل بکند. نظام عقلائی هم هست. درست هم هست. چون برمیگردانیم به نظام تکوین، میبینیم نمیتوانیم حلش بکنیم. اما اگر برگشت به نظام عقلائی، قابل حل میشود و بیان میشود.

وثانيا : ان المجتمع كالفرد. این هم نکتۀ دوم که مجتمع مثل فرد است و امر اجتماعی مثل امر فرد است. این اصل مسئله. این صورت مسئله. مجتمع مثل فرد است، امر اجتماعی هم مثل امر انفرادی است. متماثلان في الاحوال. اینها از جهت حالاتشان و صفاتشان تماثل دارند. یک خصوصیات دارند. على ما يناسب كلا منهما بحسب الوجود. منتها وجود اجتماعی و وجود فردی، متناسب خودش صفاتش بر آن عارض میشود؛ با اینکه تناسب بینشان هست. فكما ان للفرد حيوة وعمرا وموتا مؤجلا وأفعالا وآثارا. با اینکه اینها را دارد، فكذلك المجتمع في حيوته وموته وعمره وأفعاله وآثاره. آن هم این را دارد. وبذلك ينطق القرآن كقوله تعالى وما أهلكنا من قرية إلا ولها كتاب معلوم ما تسبق من امة أجلها وما يستأخرون. اینها اجل دارند، اینها کتاب معلوم دارند. اینها احکام دارند. صفات دارند امت. مثل خود فرد. لذا میبیند این امت هم بر اساس یک نظام تفکری است نه کنار هم فقط جمع شدن. بر اساس چیست امت؟ براساس یک نظام تفکری. باطل یا حق. یک نظام تفکری. یک گردهم­آمدن حول یک محوری که تابعیت ایجاد میکند. حالا یا فرهنگ است یا یک شخص کاریزمایی است که او فرهنگ را در وجود خودش مجسم کرده همه تابع او شدند. فرقی نمیکند. این امت حول او شکل میگیرد. وعلى هذا فلو تبدل وصف أمر من الامور من الفردية إلى الاجتماعية. اگر خواستیم ربای فرد را تبدیل کنیم به ربای اجتماعی، تبدل وصف أمر من الامور من الفردية إلى الاجتماعية، محق ربا در نظام فردی را تبدیل کنیم به محق ربادهنده در نظام اجتماعی، باید اجلش را از نظام فردی تبدیل کنیم به اجل نظام اجتماعی. رشدش را هم از نظام فردی تبدیل کنیم به نظام اجتماعی. همۀ اینها در آن خودش را نشان میدهد. تبدل نحو بقائه وزواله وأثره. حالا بگویید مثال خیلی خوبی زدی. این در نظام تبلیغ بسیار عالی است. میفرماید شما یک موقع یک فردی را در یک اجتماع صالح میبینید فرد ناصالحی را در اجتماع صالح. مثلاً یک کسی که بی­حیا است، در نظام اجتماعی که مؤمن هستند، این را میخواهید یک موقع شما مورد گفتگو قرار بدهید و با او مذاکره بکنید، این می­آیید از اثر وجودی این در این اجتماع صالح حرف میزنید که آبرویت میرود. اگر این کار را بکنی رسوا میشوی. اگر این کار… اینها را می­آیید با او چیز میکنید. این بازدارندگی از این جهت ایجاد کند برایش. حالا جهات متعدد. اما اگر آمدید در یک اجتماعی که بی­حیایی اجتماعی شد، یعنی در آن اجتماع بی­حیایی نه فقط عام البلوا شد بلکه قانونی شد اصلاً، اگر بگویند کسی مخالفت کند با همجنس­گرایی، این مجرم است. اگر کسی بخواهد مخالفت کند مجرم است. میتواند انجام ندهد، اما اگر مخالفت بخواهد بکند اظهار بکند این مجرم است، جرم تلقی بشود. اینجا میشود به او بگویی که اگر تو این کار را بکنی، آبرویت میرود؟ میشود گفت؟ معنی ندارد اصلاً اینجا. پس اگر دستورات قرآن را نگاه بکنیم، خیلی زیبا است، گاهی دارد فردی را مخاطب قرار میدهد که در یک اجتماع صالحی است، قواعد صالح در آنجا هست، این فرد در آنجا خطاکار است، این فاجر در اجتماع صالح است، این یکطوری مورد خطاب و تقبیح قرار میگیرد، گاهی یک فردی است در نظام اجتماعی فاسد، این را یکطور دیگری خطاب قرار داده میشود. لذا ایشان میفرماید اغلب خطابات قرآنی برگشت میکند به آنجایی که فرد در نظام اجتماعی فاسد باشد. چرا؟ چون اگر فرد را در نظام اجتماعی فاسد مورد خطاب قرار دادی، این برای آن کسی هم که در نظام صالح هم هست، مورد خطاب قرار گرفتنش مهم است. ایجاد میشود. چرا؟ چون یک مباحث فطری و انسانی را برای این خطاب قرار میدهید. چون برای شخص دیگر نمیتوانید بگویید اجتماع است، بدشان می­آید، کار زشتی است، آبرویت میرود. چون چنین اجتماعی نیست. اما اگر آمدی نظام فطری را برای این شوراندی، آنجایی که اگر نظام فطری شورانده شد، آنجا دیگر نقطه­های اولی این ﴿فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨﴾[4] است. این اگر شورانده شد، به درد کسی هم که در اجتماع صالح است اما فاسد است، به درد این هم میخورد یا نمیخورد؟ میگوید لذا قرآن غالب خطاباتش از این سنخ است. خیلی مهم میشود در برداشت از قرآن که ببینیم چرا اینقدر نظام فطری را… اما به ما اجازه داده. نگفته که اگر رسیدی به یک جمعی که در یک جامعۀ مؤمنی بودند و خطاکار بودند، حتماً بروید از اول برایشان شروع کنید. اما اگر خواستید برای یک جامعه درون دینی حرف بزنید، یک نوعی حرف میزنید، برای جامعۀ برون دینی بخواهید حرف بزنید، نوع دیگری حرف میزنید. اما در عین حال آنی که برای برون دینی بگویید، برای درون دینی هم مفید است. چون نقطۀ آغاز او از یک جایی است که مبدأ همۀ انسان­ها است. چه مؤمن، چه غیر مؤمن. خیلی بحث جالب است که اگر تفکیک بشود، مثال زده بشود، مراحلش تدوین بشود، از آن مباحث زیبایی است که کشش دارد که رساله برایش تدوین بشود که این خطابات در قرآن تفکیکش و نمونه­هایش چطوری میشود چه کار کرد؟ آنجایی که فردی ناصالح در جامعۀ صالح مخاطب قرار گرفته یا فردی ناصالح در جامعۀ ناصالح مخاطب قرار گرفته در قرآن کریم.

وعلى هذا فلو تبدل وصف أمر من الامور من الفردية إلى الاجتماعية تبدل نحو بقائه وزواله وأثره فالعفة والخلاعة. خلاعه یعنی همان بی­عفتی. فالعفة والخلاعة الفردية حال كونهما فرديين لهما نوع من التأثير في الحيوة فإن ركوب الفحشاء مثلا يوجب نفرة الناس عن الانسان. این يوجب نفرة الناس عن الانسان کجا است؟ در جامعه­ای که اهل­ صلاح هستند. یک کسی بی­عفتی بکنند، همه مشمئز میشوند ناراحت میشوند. نفرت بقیه را به دنبال دارد. فإن ركوب الفحشاء مثلا يوجب نفرة الناس عن الانسان والاجتناب عن ازدواجه. کسی دیگر به او دختر نمیدهد. وعن مجالسته. لذا عمدتاً در نظام دین، جزاءهایی که قرار داده میشود برای مجازات مجرمین، بعضی از گناه­ها در ملأعام این را انجام دادند برایش. چرا؟ چرخاندنش است، نشان دادنش است تا این از حیثیت بیفتد و الا در جامعه­ای بچرخانی یک کسی بگوید در جامعه­ای که همجنس­باز است چه باشد؟ ارزش باشد. یکی را بچرخانی که همجنس­بازی کرده، مردم برایش کف هم میزنند، دورش هم دنبالش هم راه می­افتند میگویند پس این امام ما است. یعنی داری امامشان را به آن­ها معرفی میکنی اگر اینطوری باشد.

بعد میفرماید که یوجب نفرة الناس عن الانسان والاجتناب عن ازدواجه وعن مجالسته وزوال الوثوق بأمانته هذا إذا كان أمرا فرديا والمجتمع على خلافه. مجتمع صالح باشد. علی خلاف این ناصالح مجتمع صالح باشد. وأما إذا صار اجتماعيا معروفا عند العامة. اما اگر در جایی این گناه اجتماعی شد، وأما إذا صار اجتماعيا. گناه اجتماعی شد، فحشا اجتماعی شد، معروفاً عند العامة. همه این را معروف دیدند. داریم در زمان قبل از ظهور چه میشود؟ منکرات معروف میشوند، معروف منکر میشود. میگوید اگر اینطوری شد، إذا صار اجتماعيا معروفاً عند العامة ذهبت بذلك تلك المحاذير. دیگر آن خلع سلاح شدید، دیگر آنها به درد نمیخورد. لانها كانت تبعات الانكار العمومي والاستهجان العام للفعل وقد أذهبه التداول. میگوید او دنبال این بوده که میخواستی اعتبار اجتماعی­اش را بشکنی، الان اعتبار اجتماعی شکسته نمیشود با این کار. . قد اذهبه التداول والشياع. اینکه شیوع پیدا کرده و همه مبتلا شدند، دیگر این نامفهوم 37:13 افتادن ندارد. لكن المفاسد. اما اینجا چه کار باید بکنیم؟ اینجا لکن المفاسد الطبيعية. آنجایی که اصل طبیعت، نظام قواعد نظام هستی دیگر در کار است، نه آن مدح و ذم عمومی، لکن مفاسد الطبیعیة كانقطاع النسل. اگر آمدی گفتی که نعوذ بالله لواط به انقطاع نسل میکشاند. یهلک الحرث و النسل. یعنی همه چیز را به هم میریزد. این میتواند مبدأ کاوش اجتماعی و جامعه شناسی قرار بگیرد در آن جامعه. عقلای آن قوم با اینکه در آن قوم قرار دارند، میبینند این حرف معقولی است. این حرف باید عمق نگاه چه را نگاه بکنند؟ صدسال آینده را نگاه بکنند. میبینند معقول است با این نگاه که حرث و نسل… کانقطاع النسل والامراض التناسلية والمفاسد الاخر الاجتماعية التي لا ترضى به الفطرة كبطلان الانساب واختلالها وفساد الانشعابات القومية. بی­عفتی، بی­حیایی به اینجا کشیده میشود. والفوائد الاجتماعية المترتبة على ذلك مترتبة عليه لا محالة. آنجایی که فوائد اجتماعی باشد، همۀ اینها باطل میشود. وكذا يختلف ظهور الآثار في الفرد. در اجتماع ظاهر میشود، در فرد هم ساری است. و کذا یختلف ظهور آثار فی الفرد فيما كان فرديا. حالا این هم نکتۀ آخری است. میفرماید که ظهور آثار در فرد با ظهور آثار در اجتماع هم به همین نسبت مختلف میشود. ظهور آثار در فرد سرعت پیدا میکند، اگر یک فردی مبتلا به آسیب اجتماعی بشود، به سرعت در وجود این آشکار میشود. کسی که در روابط ناسالم مبتلا مثلاً به مریضی­های مثلاً چه شد؟ اما اجتماع در اثر این مبتلا بشود به این آسیب اینطوری، طول میکشد. گاهی ممکن است پنجاه سال طول بکشد، صد سال طول بکشد تا معلوم شود که به یک آسیب اجتماعی مبتلا شده که حالا وقتی عقلای آنها نگاه میکنند میبینند این آسیب دیگر مهلک است. دیگر از کنترل خارج شده است و اساس نظام انسانی را دارد فرومی­پاشد. پس این تفاوت میکند در یک فرد تا یک… لذا میفرماید و کذا یختلف ظهور الآثار فی الفرد فیما کان فردیاً. یعنی آن شخص گناه هم فردی باشد. مع ظهورها. با اینکه این گناه بخواهد ظهور پیدا بکند در مجتمع. إذا كان اجتماعيا من حيث السرعة والبطؤ.[5] در نظام فردی به لحاظ نظام اجتماعی چه دارد؟ سریعتر است. نظام اجتماعی به لحاظ نظام فردی بطیءتر است. سرعت و بطؤش را با هم بسنجی و الا برای خود او هم نظامش آن سرعت را دارد. اما وقتی اجتماعی را با فردی میسنجی، میبینی در اجتماع بطیء آشکار شده، در فرد سریع آشکار شده اگر با هم سنجیدی. اما در نظام اجتماعی خودش را با هم بسنجی، آنجا هم در نظام خودش سرعت خودش را دارد.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

«یکی از حضار:» اینکه تبیین این مسئله، تبیینی مثلاً دارد این اکثری بودنش را مثلاً دارد اینطوری تعبیرشان است.. مثلاً بهتر نیست در عوامل مختلف، یعنی در اجتماع که اکثری نیست، عوامل مختلف هست. همانطور که در نظام فردی هم حالا مثلاً اگر آن جریان فرعون یک روایتی هست که مثلاً اینکه اینقدر ملکش طول کشید، به خاطر این بود که این شب­ها میرفت لباس پادشاهی­اش را درمی­آورد و…

«استاد:» بر فرضی که آنها صحیح باشد، گاهی مثلاً میگویند که مثلاً در خود سامری را دارد که چرا به لامساس مبتلا شد. نکشتش خدا. چرا اینطوری شد؟ میگوید چون این اهل جود بود. خیلی بخشش داشت. همین باعث شد که زود نامفهوم41:15

«یکی از حضار:» میخواهم بگویم یعنی اینجا نظام علیت تام است، همان تکوینی است. فقط اینکه حالا این بخواهد اثر بگذارد، مجموعۀ عوامل تأثیر دارد؟

«استاد:» ببینید یک بیان دیگری در سر جای خودش هم آمده. منتها علیت را همین که بیان خدا بر اساس نظام اجتماعی… در نظام اجتماعی هم همینطور است.

«یکی از حضار:» همین نظام اجتماعی عوامل مختلف هست.

«استاد:» اگر یک کاری شروع میشود به نتیجه نمیرسد، نه به لحاظ. یک مانع دیگری پیش می­آید. چون انسان مبادی مختلفی در وجودش است و این مبادی با هم تعارض میکنند. بیان در جایی است که میخواهی به چه کسی عرضه کنی، به یک کسی که همۀ مقدمات را قبول دارد. اما یک کسی که این مبادی را قبول ندارد، دارید با یک نظام عمومی صحبت میکنید. آنها این نظام را غالب میبینند. وقتی غالب میبنند وقتی میخواهی بیان کنید، همین نظام غالب مطرح میکنید. وقتی میبینید میگویند مطابق همان چیزی است که دارم.

«یکی از حضار:» غالبی یک وقتی بگوییم شد، این دفعه برای ما نشد.

«استاد:» عیب ندارد. منتها یک جایی که یک کسی که خطر غالبی دارد، به مقدار خطرش اجتناب لازم است دیگر. یعنی یک کسی میگوید این گردنه هرده کاروانی که میرود، یکی­اش را دزد میزند، حالا شاید نشد من بروم؟ نه نمیرود دیگر آنجا. چون خطر جدی میشود به مقدار خطر… همین هم باعث شده که میروند جلو اتفاقاً. همین که میبینند ممکن است از آنها باشد احتمال میدهند، میگویند مرگ برای بقیه است.

«یکی از حضار:» نظام های مبتنی بر ربا بالاخره چون اجل دارد از هم میپاشد. نظام­های خیر هم از هم میپاشد.

«استاد:» نظام خیر از هم نمیپاشد. نظام خیر بقا دارد مگر اینکه نظام خیر در آن چه پیدا بشود؟ همین…

«یکی از حضار:» مثلاً پای کار نبودن مردم زمان نامفهوم 42:54.

«استاد:» بله دیگر این خیر نبوده. یعنی خیر چه شده؟ یعنی مردم سرکار نیایند، پای کار نایستند و شاکر نباشند، نظام خیر که قائم به ذات خودش نیست. قائم به مردم است. قائم به انسان­هایی است که اهل خیر هستند. خود خیر که اگر باشد که دیگر این همه ادم نمیخواست. خدای سبحان خیر محض بود و خیر هم خلق کرد، اما خیر قائم به انسان­هاست. به نظام افراد است و قبول افراد است. لذا اگر افراد پای کار باشند نظام خیر هیچگاه از بین نمیرود.

«یکی از حضار:» تا حالا یک نظام خیری که همه پای کارش بایستند نبوده که بخواهد…

«استاد:» نبوده. لذا این کتاب­ها، نبرد حق و باطل ادامه داشته همیشه. حق گاهی مسلط شده ولی دوباره زائل شده، این مال این است که پای کارش نایستادند و الا زمان ظهور هرچقدر ادامه پیدا کند، دیگر آن ادامه پیدا میکند. لذا اگر اجل ظهور به سر میرسد، مال این است که دیگر آن دوامش قطعی شده بوده، لذا محوضت محقق شده. لذا در دوران­های سابق محوضت محقق نشده، محض نشدند. خلطوا داشتند. چون خلط داشتند، این خلط سبب میشود، غلبه میکند.

«یکی از حضار:» الان علامه دارند از اینکه جاهایی که بیان فطری آمده استفاده میکنند که پس در جامعه صلاح ندارد، انجاهایی که بیان فطری نیست، بیان درون دینی است، پس معلوم است این جامعه، جامعۀ صالحی است.

«استاد:» نه از این نمیخواهد استفاده کند. میخواهد بگوید که بیاییم خطابات قرآنی را مختلف ببینیم.

«یکی از حضار:» یعنی از کجاها بگوییم این جامعه ناصالح است؟ آنجایی که دیدیم به فطرت دارد برمیگردد.

«استاد:» میگوید اصلاً یک بحث عقلائی است. میگوید اگر شما عقلائی نگاه بکنید، اگر یک جمعی خلائة عمومی شده باشد، دیگر گفتن اینکه ابرویت میرود، معنی ندارد. یعنی الان معلوم است دیگر. دارد یک قانون عقلائی را، میگوید قرآن هم طبق این حرف زده.

«یکی از حضار:» این مانعی ندارد، ولی اینکه ما از این نتیجه بگیریم پس این جامعه­ای که این خطاب فطری به آن متوجه شده، این جامعه دارای یک فسادی بوده.

«استاد:» نه دیگر. گفتم آنجایی که خطاب فطری است عام است. آنجایی که خطاب نسبت به اجتماع را دارد، آنجا خطاب خاص است. یعنی آنجایی بوده که معلوم است جامعه صالح است. اما آنجایی که خطاب را به فطرت برده، آیا نشان میدهد که جامعه ناصالح است؟ میگوید نه.

«یکی از حضار:» پس به این شکل نمیشود. شما فرمودید از این یک همچنین رساله میشود درآورد. از این اینطوری استفاده کرد، دیگر با این نمیشود استفاده کرد.

«استاد:» چرا با این نگاه.

«یکی از حضار:» دیگر آن طرفش عام است.

«استاد:» یک طرفش خاص است.

«یکی از حضار:» یک طرفش بله.

«استاد:» یعنی آنجایی که خاص است معلوم میشود. آنجایی که عام است، دوطرف را دارد. از آنجا شروع کرده. اما آنجایی که از اینجا شروع کرده، عمدتاً اینجا میخواهد نگاه فطری را جا بیندازد. حالا نگاه فطری برای آدم صالح و انسان فاسد و اجتماع صالح هم سرایت دارد، برای اجتماع ناصالح هم سرایت دارد. منتها خود این­ها قوانین دارد که خدا کجا این را به کار میبرد، کجا آن را به کار میبرد. لذا اگر تفکیک بشود، کم کم معلوم میشود مرزهایش. الفاظی که به کار برده میشود، معلوم میشود که این جامعه ناصالح است یا جامعه صالح است. یک موقع یا ایها الذین آمنوا را آورده، اما خطاب را فطری کرده. یک موقع یا ایها الناس را آورده. اینها میشود تفکیک­هایش را از الفاظش به دست آورد. یعنی جای تحقیقش باقی است و نتیجه دارد.

[1] . [البقرة: 275 و 276]

[2] . غرر الحکم ، ج۱، ص۲۹، عیون الحکم ، ج۱، ص۶۱

[3].  المحجة البيضاء، الفيض الكاشاني، ج8، ص11.

[4] . [الشمس: 8]

[5].  الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص419 و 420.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 568” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید