سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر آیات پایانی سورۀ بقره بودیم و دسته از آیاتی که مربوط به ربا بود. آیۀ آخری که مربوط به این دسته از آیات بود، آیۀ شریفهای بود که بعد از اینکه بحث ربا را و صدقات را مطرح کردند، بحث معاد را پیش کشیدند که مراقبۀ معاد را در اینکه انسان در سبک زندگیاش بتواند تصمیم درست در عمل بگیرد به عنوان یک کد و کلید ذکر میکنند. این بحث فقط مربوط به اینجا نیست. کلی مسئله است که مراقبۀ به معاد انسان را نسبت به تصمیمگیریهایش و ارادههایش کاملاً متفاوت میکند با کسی که مراقبۀ معاد را ندارد و از معاد فقط یک مفهومی در نظر دارد. لذا خدای سبحان در آخر آیات قرآن در این دسته از آیات، یاد معاد را ضامن تمام این امرپذیریها و نهیپذیریها میدانند و به عنوان یک دستورالعملی که اگر میخواهی ضمانت اجرا پیدا بکند، همین معارفی که گفته شد و احکامی که گفته شد، با یاد معاد میتواند این ضمانت اجرایی پیدا بکنند و یاد معاد را هم اینطوری بیان میکنند که ﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا كَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ ٢٨١﴾[1]. پس در اینجا تقریباً سه فراز دارد. میفرماید که و اتقوا یوماً ترجعون فیه الی الله. از آن روزی بترسید و مراقبه داشته باشید که یک ترجعون فیه الی الله. رجوع به معاد. رجع بازگشت است که رجوع به معاد پیدا میکنید. دنبالش میفرماید ثم توفی کل نفس بما کسبت. هر آنچه که هر نفسی انجام داده، کاملاً به او تحویل داده میشود. نکتۀ سوم این است که دنبالش میفرماید که و هم لا یظلمون و ظلم هم صورت نمیگیرد. این حالا سه فراز را به اختصار هر کدام را نکتهای عرض میکنیم. و اتقوا یوماً این یوماً نکره آمد که عظمت آن روز را با یوم برساند که نشان بدهد قابل وصف نیست. اینقدر عظیم است که قابل وصف نیست. همین قابل وصف نبودن عظمت ایجاد میکند. ما خیلی از اوقات فکر میکنیم هر چیزی را بیشتر بشناسیم باعث میشود که بهتر با او رابطه برقرار کنیم. گاهی بعضی از حقائق هستند که این مقدار شناخت که نمیتوانیم بشناسیم آن را لعظمته، این سبب شناخت بیشتر است. سبب مراقبه و تأثیر بیشتر است. گاهی مثلاً امت بنیاسرائیل از بس که ظاهرگرا بودند و حسپرست بودند، حسگرا بودند، دائماً موسی کلیم اینها را میکشید، میبرد میبرد میبرد، تا یک لحظه رهایشان میکرد دوباره برمیگشتند سرجای خودشان. ﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞ﴾[2]. خدایی باشد که دیدنی و قابل حس و لمس باشد. ماها هم عادت کردیم بشر را در طول تاریخ از ابتدا چون از کودکی درون محسوس رشد میکند، از محسوس باید عبور کند. نه عبور کردن به معنایی که حس را بگذارد کنار. به معنای اینکه در حس خلاصه نشود، ولی عبور از حس خیلی سخت است. لذا اغلب در حس خلاصه میشوند و میمانند. همین باعث میشود که دائماً در طول تاریخ بتپرستی رواج داشته و بسیار بازارش داغ بوده؛ چون همه این مرتبه را طی میکنند حس را، اما انسان در یک مرحلهای از زندگیاش باید کمکم از حس عبور بکند. از این حس عبور نمیشود. عبور کردن از حس با تعلقاتی که پیش آمده سخت میشود. همین باعث میشود که در حسگرایی میمانند. لذا ماندن در حسگرایی عادت انسان است که از ابتدا در حس رشد بکند، اما این حس مقدمه باید بشود تا از این عبور بکنند. این حس مقدمه نشد که از این عبور بکند، بلکه این را دائماً خلود در این و رسوخ در این ایجاد کرد. آنوقت این باعث میشود که جهانبینی انسان جهانبینی ظاهرگرا و حسگرا بشود. وقتی جهانبینی ظاهرگرا و حسگرا شد، آنوقت میفرماید که انما البیع مثل الربا. بیع مثل ربا است؛ چون ربا سودش تضمینی است، بیع سودش احتمالی است. پس باید اگر آنجایی که بیع سود میکند، تازه میشود مثل ربا. اگر سود نکرد که مثل ربا هم نیست و آن اندازه هم نیست، پستتر است. یعنی نقطۀ علو را چه میگیرد؟ سود میگیرد. آن سودی که مخصوص است. آنوقت بعد خدای سبحان با این آیات که آمده، بیان میکند که آن سنت الهی در این نیست که این سود ظاهری تنها ملاک باشد. انسان یک حقیقت جامعی است، تمام مراتبش باید… و تنها فرد هم ملاک نیست. یعنی اینطور هم نیست که فرد ملاک باشد تنهایی و اینطور هم نیست که فقط سود ظاهری [ملاک باشد] یعنی اینها را که کنار هم قرار میدهیم، هم نظام اجتماعی را میبیند. در نظام اجتماعی ربا باعث طبقاتی شدن بیشتر جامعه میشود. در نظام فردی حسگرایی شدید را به دنبال دارد که هرکدام از اینها را به نحوی تخطئه کرده. آنوقت در پایان میفرماید، این را میخواستم عرض کنم که مثلاً ما در رابطه با خدا هرچقدر ما فکر میکنیم الان خدا را بخواهیم محسوس کنیم برای مردم، فکر میکنیم بهتر است. اینطوری نیست. مردم در نهادشان یک حقیقت رمزآلود را دوست دارند. یک حقیقت رازآلود را دوست دارند. لذا میبینید خرافات جای آن عقلانیت مینشیند؛ یعنی حسگرایی هست، بعد برای این که آن حس انسان که آن حس باطنگرایی و حس رمزگرایی انسان هست، آن را بخواهند اشباع بکنند، به چه متوسل میشوند؟ به خرافات. وقتی خرافات و شعبده و سحر و اقسام این مسائلی که الی ما شاء الله وقتی به خصوص انسان به یک مشکلات اجتماعی میخورد، برای تسکین خودش به یک سلسله علل خرافی بیشتر رو میآورد. هرجا که مشکلات اجتماعی شدیدتر میشود، سلسله علل خرافی، سلسلۀ مباحث خرافی، علل نگوییم، مباحث خرافی شدیدتر در آن جامعه رشد پیدا میکند. یا جایی که آن نظام معنی و معنیگرایی ضعیف شده باشد و این حس چون هست، رو آوردن به مباحث خرافات برای اشباع آن حس شدیدتر میشود. این باعث میشود که آنوقت رو بیاورند به… اما اگر ما آن رازآلودی و رمزآلودگی را که در بحث جریان الهیت عالم خدا هست، درست و عقلانی ترسیم بکنیم، طبیعت و فطرت انسان طالب او است. یعنی این رازآلودگی را میپسندد. اینطور نیست که ما مجبور باشیم به دنبال محسوس کردن خدا باشیم. نمیگویم در رابطه با تأثیر در زندگی اعتقاد به خدا غفلت کنیم، نه این را باید بیاوریم، بیان بکنیم، نشان بدهیم، اما اینگونه نیست که خدا را محسوس بکنیم برای اینکه این حل بشود. محسوس کردن خدا لزومی ندارد. آنوقت این در ناحیۀ مبدئیت یک رابطه است، در رابطه معاد هم یک بحث بسیار زیبایی است که انسان ابدیت را دوست دارد. جزء دغدغههای وجودی انسان است. اگر ما توانستیم حقیقتاً نشان بدهم ابدیت و معاد اینکه از دغدغههای درونی انسان است، واقعی است و وجود دارد، قطعاً انسانها در این سیر علقههایشان و روابطشان تغییر میکند. لذا ببینید تأثیرگذارترین کاری که انبیا میکردند برای بهرهمندی از آن بیان توحید، بحث معاد بوده. لذا بحث معاد باعث میشد یکدفعه شهادتطلبیها، ایثارها، گذشتها، هرچقدر بحث معاد در دایرۀ زندگی انسان قویتر، مصداقیتر، تأثیرگذارتر مطرح بشود، انسان کندنش از دنیا راحتتر میشود؛ یعنی این دو هوو هستند. الدنیا و الآخرة ضرتان. دو هوو هستند. اگر دنیا قوی شد، معاد ضعیف میشود، اگر معادباوری قوی شد، دنیا تازه نگاه به آن عاقلانه میشود؛ به چه معنی؟ به معنای اینکه حدودش دیده میشود قول، نقائصش دیده میشود قول. بعد انسان میفهمد دغدغههای ابدی انسان با دنیایی که نقص روزمرگی و به تعبیر امیرمؤمنان عیشش کدر است، عیشش ناقص است و سقش 09:54 کدر است، این میبیند پس انسان جایش اینجا نیست. برای اینجا نیامده. در حالی که الان همۀ ما اگر که یک خرده خودمان را کنکاش بکنیم، باورمان این است که برای اینجا آمدیم. یک ذره جابجا میشود، هول و هراس همۀ وجودمان را میگیرد؛ چون باور به معاد در کار نیست و دنیا انسان را، باور ما این است که دنیا تمام وجود ما است. اما اگر کسی باور کرد که نسبت دنیا که صد سال هم باشد با تمام کمالش، نسبت به ابدیت یک نسبت چیست؟ آنوقت آدم به فرمایش حضرت آیتالله بهاءالدینی ایشان میفرمودند اگر آدم به اندازهای که برای یک خانه ساختن وقت میگذارد، فکر میکند، برای ساختن خودش وقت میگذاشت، ایشان میفرمود همین قدر کفایت میکرد، درست میشد. همین قدر که ذهن مشغول میشود، توجهها جلب میشود، انسان خلاصه دقت میکند، شب میبینید تا قبل خوابش به فکر این است، صبح که بلند میشود اولین دغدغهاش چیست، خوابش هم گاهی خواب این چیزها را میبیند آن مدتی که مشغول است. دیگر اگر انسان این دغدغه را با همین اگر یک سال دو سال این دغدغه در وجود انسان برای ساختن یک خانه لازم است، همین مقدار اگر برای ساختن خودش با این دغدغه، با این شدت، با این ذوق بگذارد انسان، ساخته میشود. ما بحث معاد را کم کار کردیم رویش. جاذبههای معاد را در دینباوری کم استفاده کردیم. توحید را گاهی بیشتر مطرح میکنیم، اما قرآن کریم معاد را بیشتر مطرح میکند و حتی توحید را در رابطه با معاد مطرح میکند؛ یعنی توحید را ظهورش را در معاد میبیند. لذا رشد توحید را و ظهور توحید را و حقیقت توحید را مرتبط با معاد معنی میکند. این بحث معاد را به عنوان یک بحث جدی که اینجا هم الان به عنوان یک راه دارد نشان میدهد که در برنامهریزیهایتان، در نقشههای راهتان ببینید این را که و اتقوا یوماً ترجعون فیه الی الله ثم توفی کل نفس ما کسبت و هم لا یظلمون.
«یکی از حضار:» با توجه به اینکه فرمودید انسان به مبدأ و معاد یک کششهای درونی دارد، در ادیان و سخنان اولیای دین نباید این مبدأ و معاد یک محکمی باشد که هیچ جای شک و تردید و اختلافی در آن وارد نشود؟
«استاد:» اساسش این هست، اما تطبیقش غیر از این شده و لذا میبینید که خدای سبحان وقتی میفرماید که اینها گرفتارگرداب در دریا میشوند، میگویند ﴿دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ﴾[3]. معلوم میشود محکم است دیگر و الا انسان در آنجایی که از همه چیز منقطع میشود، همه اسباب یادش میرود، معلوم است آنها محکم نبوده. آنها متشابهاتی بوده که جای محکم نشسته بوده، اما وقتی آن متشابهات میریزد، یکدفعه آن محکم اساسی خودش را نشان میدهد. در نظام معاد هم همینطور است. یعنی انسان دغدغه ابدیت را دارد. طلب ابدی در وجودش ممکن است فکر کند این دنیا جای او را بگیرد، اما اشتباه مصداق است نه مفهوم. یعنی دنبال ابدی است، منتها ابدی را در چه دیده؟ ابدی را در این دیده؛ چون این را دیده، چنگ زده به این ایستاده. ﴿أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ﴾[4]، این خلود به ارض یعنی ابدیت را در این دیده. بقائش را در این دیده. این دو دغدغهای را که در قرآن کریم نسبت به آدم سلام الله علیه آنجا شیطان مطرح میکند ﴿هَلۡ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ ٱلۡخُلۡدِ﴾، ابدیت، و ملک لا یبلی[5]، سلطنت بیپایان، قدرت تمام، بی مانع، این دو دو دغدغه وجودی همۀ انسانها است، محکمشان هم هست. منتها این دو دغدغه مصداقاً چه گرفته میشود؟ لذا خداوند به انسان وعده داده در قیامت انسان مؤمن لهم ما یشائون فیها. یعنی چه؟ ملک لا یبلی. ﴿لَهُم مَّا يَشَآءُونَ فِيهَا﴾[6] یعنی چه در قیامت؟ یعنی در بهشت یعنی ملک لا یبلی. اراده کن فیکون است. ما الان اینطوری نیستیم. ما خیلی ارادههایمان نافذ نمیشود؛ چون قدرت نداریم. همهاش دست ما نیست، اختیار ما نیست. تازه ارادههایمان هم کوچک شده و تقاضاهایمان هم کم شده، اما با همۀ اینها همین هم اجابت نمیشود، اما در نظام بهشت دارد که آنجا این ملک لا یبلی محقق میشود، سلطنت است. لهم ما یشائون فیها. شاء این تحقق. کن فیکون. و از آن طرف ابدیت است. خلود. او فیها خالدون. آن شجرۀ خلد. یعنی این دو را قرآن به عنوان چه میبیند؟ هردویش هم در معاد محقق میشود. یعنی دو دغدغۀ وجودی انسان که محکمات وجود انسان است، هردو در معاد محقق میشود. هم ملک لا یبلی، هم شجرۀ خلد. هم خلود، هم سلطنت بیمنازع در بهشت محقق میشود برای انسان. وعده داده شده. پس اگر ما درست بتوانیم این را ترسیم کنیم، این دغدغه را گره بزنیم، درست رابطه برقرار کنیم، جزء محکمات وجود انسان است که انسان به آن… لذا میبینید که آنجایی که این درست مطرح میشود، تا پای جان دادن جلو میروند افراد و باکیشان هم نیست، سبقت هم میگیرند. چون این باور اینقدر محکم است در وجود و الا اگر محکم نبود خیلی باید زمینه سازی میشد تا این جا بیفتد، ولی اینطوری نیست. وقتی که درست بیان بشود، طلب وجودی انسان را به آن سمت میکشاند. بقیه هم اشتباه در تطبیق دارند نه اشتباه در مفهوم. جاودانگی را میخواهند و ملک لا یبلی را، اما ملک لا یبلی را در پول میبیند. یعنی احساس میکند پول بیشتر را فکر میکند سلطنت بیشتر است، اما نمیداند که این سلطه، سلطۀ ابدان است حداکثری هم که باشد، ولی سلطۀ بر جانها نیست. به طوری که جان با تمام وجودش به سمت این بیاید نیست، بلکه ابدان است. میگفت فلانی مسئول بود، برادرش از دنیا رفت. یک جمع کثیری در ختمش شرکت کرده بودند که جا نبود؛ یعنی مسجد پر میشد و خالی میشد. بعد این بندهخدا مدتی بعد عزل شد یا دیگر مسئول نبود. پدرش از دنیا رفت. میگفت رفتیم مسجد دیدیم ای بابا. این بنده خدا که چند وقت پیش مسجد پر میشد و خالی میشد و اصلاً جا نبود، الان پدرش از دنیا رفته چند نفری آمدند و گوشه کنار مجلس نشستند. این مال این است که مقام را چه میدیدند؟ مقام او را برای خودشان یک قربی میدیدند. یک واسطهای میدیدند و الا شخصش ملاک نبوده این آدم که تعبیر روایت این است که اگر کسی ثروتمندی را یا صاحب مقامی را اکرام کند به خاطر ثروتش، دو ثلث دینش را از دست داده. دو سوم دینش را از دست داده. یک موقع هست آدم یک شخصیتی در جمهوری اسلامی است، میگویی مثلاً مسئول است، آدم میرود از باب اینکه یک مسئول جمهوری اسلامی را تکریم کند، این یک بحث است. عیب ندارد. اما یک موقع هست چون حالا مسئولمان است، همه آن سازمان و همۀ آن اعضا بالأخره باید خودشان را نشان بدهند که ما آمدیم حاضر را بزنند آنجا وگرنه فکر میکنند اگر حاضر بخورند یک قربی است. اینطوری است دیگر. اگر ما حواسمان… معادباوری هنوز خوب خودش را به فعلیت نرسانده در وجود ماها. اگر خود ما از صبح که بلند میشویم باور به معاد در وجودمان واقعی باشد با اینکه مفهومی باشد تفاوتی نمیکنیم؟ رفتارمان، کردارمان، نگاهمان، قدمهایی که برمیداریم تفاوت نمیکند؟ خیلی تفاوت میکند. لذا بحث شناخت معاد و باور به معاد هنوز از ظرفیتهایی است که ما به عنوان ظرفیت آخرالزمانی دین از آن استفاده نکردیم درست. رویش هرچه کار بکنیم به عنوان یک ظرفیت آخرالزمانی. حتی این را باید بگوییم تمدنسازی توحیدی بر اساس باور به معاد است. چون تمام قوانین بر اساس باور به معاد طور دیگری اطاعت میشود. شوقی میشود. حرکت در حقیقت حرکت شوقی میشود و غیر از آنجایی که… حتی خوفیاش هم، خوف معاد خوف الهی باشد مانعی ندارد. اما در عین حال غلبه با شوق میشود و اعمال انسان دیگر مراقبتها مراقبتهای الهی… با معاد است که مراقبتهای الهی شکل میگیرد و انسان توحیدی میشود. لذا تمدن اسلامی بر پایۀ معادباوری است. یعنی معادباوری خودش را آنجا جلوه میدهد و آشکار میکند.
و اتقوا یوماً ترجعون فیه الی الله. پس این یک نگاه که از آن روزی که ترجعون فیه، یوماً هم نکره آمد تا عظمت آن روز را برساند که غیر قابل شناخت است، عظمت دارد، شما نمیتوانید به کنهش برسید، ترجعون فیه الی الله. شما رجع داده میشوید. رجوع پیدا میکنید. رجوع نشان داده میشود که انسان آنجایی است ترجعون فیه؛ یعنی عود عین بدأ است. یعنی در رجوع انسان میفهمد که آنجایی است. این اساس معاد هم یعنی عود. یعنی انسان در معاد دارد برگشت میکند به اصلش. اینطوری نیست که دارد یک جای جدید میرود. دارد برگشت میکند به اصل. عود است دیگر. ﴿كَمَا بَدَأَكُمۡ تَعُودُونَ ٢٩﴾[7]. عود میکنید. عود یعنی برگشت به اصل. این خودش در اینکه معاد شناخته بشود، خیر عظیم است. درست است که ﴿نُنشِئَكُمۡ فِي مَا لَا تَعۡلَمُونَ٦١﴾[8]. شما را داریم انشاء میکنیم در آن چیزی که نمیدانید، اما این نمیدانید مربوط به غفلت است، ولی وقتی انسان میرود آنجا ﴿كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنۡهَا مِن ثَمَرَةٖ رِّزۡقٗا قَالُواْ هَٰذَا ٱلَّذِي رُزِقۡنَا مِن قَبۡلُۖ وَأُتُواْ بِهِۦ مُتَشَٰبِهٗا﴾[9]. آنجا علت ها را که میفهمد و میبیند، میبیند اینها متشابه است. عود است نه ابتداء باشد. اینها تعبیرات خیلی در رابطه با معاد، ما هنوز درست از مع اد استفادۀ واقعی نکردیم. یک ظرفیت و یک توان است در وجود انسان و یک حقیقت است در بیرون. توان در وجود انسان به این است که انسان معادباوری در وجودش نهادینه شده است که آن طلب نامتناهی، آن جاودانگی، این را میخواهد. این از درون انسان است. از بیرون هم یک حقیقت اینگونه تجلی یافته است، متحقق شده است. لذا محقق است و این تقاضا اجابت شده است. پس هم از درون یک کشش هست، یک قوه هست، یک توانایی است، هم در بیرون این توانایی اجابت شده، ولی ما نتوانستیم بین این استعداد و خواست با آن تحقق، گره بزنیم. چون گره نخورده، شل است، رابطه برقرار نشده، به اهداف کوتاهمدت دنیایی انسان قانع شده. دنیا را در چه دیده؟ آن حقیقت اصلش دیده.
بعد میفرماید ترجعون فیه الی الله ثم توفی کل نفس ما کسبت که حالا این آیه را در سورۀ انعام ان شاء الله ایشان وعده داده. آیۀ 60 و 61 سورۀ انعام آنجا مفصلتر بیان میکنیم که به چه معنی است. بعد اینجا فقط این مقدار که توفی کل نفس ما کسبت، خدا توفی میکند. توفی در آن دنیای حضرت زهرا سلام الله علیها است در فلاح السائل. میفرماید که خدای سبحان بدن را میمیراند، نفس را توفی میکند و روح را قبض میکند. سه مرحله و سه طور. بدن میمیرد، نفس توفی میشود، روح قبض میشود. اینها سه طور بیان است. لذا ممکن است گاهی روح و نفس جای هم استعمال بشوند، توفی نسبت به روح به کار برده شود یا قبض نسبت به نفس، اما وقتی که اینها کنار همدیگر بیایند در جمع باشند، این هرکدام حکم خاصی دارد. توفی اخذ بتمامه است. قبض برگشت است. مثل ان لا یبسط و یقدر که یبسط و یقدر این بسط و قبض است. یقدر در آنجا قبض است که بسط دادن و قبض پیدا کردن که این نگاه… اینجا میفرماید ثم توفی کل نفس، آنوقت توفی کل نفس ما کسبت توفی اخذ بتمام است. اخذ بتمام در جایی که حسنه است به چه معنی است؟ یعنی هیچ ذرهای از حسنات نمیماند الا اینکه خدای سبحان او را اخذ میکند، اما باب بالاترش یعنی اضافهاش را، توفی یعنی اضافه هم ایجاد نمیشود؟ نقص حتماً ندارد در آنجایی که حسنه است. حتماً نقص ندارد، اما نسبت به اضافه سکوت دارد توفی. اگر بگوییم توفی نسبت به انسان صالح یا اعمال صالح، یعنی اخذ بتمامه اعمال صالح به طوری که ذرهای از عمل صالح که این انجام داده… چرا؟ و هم لا یظلمون. ظلم نمیشود. اگر این چیزی انجام داده باشد و حساب نشود، ظلم شده به او. اما از طرف سیئات چه؟ این رحمت را ببینید در خدا با چه کسی طرف هستیم. از طرف سیئات چگونه است؟ از طرف سیئات میفرماید که در سیئات اضافه، توفی یعنی اضافه ظلم حساب نمیشود. اضافه حساب نمیشود هیچ چیزی. یعنی هیچ چیزی مثلاً نیست یک سیئهای را نکرده باشد این به حسابش بنویسند. هیچ اضافه نیست. اما نسبت به کمتر چه؟ ﴿وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ﴾[10]. خیلیها را همینطوری بدون سبب خدا میآمرزد. یعنی کمتر امکانپذیر است سیئات. همچنان که در آنجا عمل صالح چه بود؟ نسبت به اصل عمل هیچ کمبودی نبود، اما نسبت به اضافهاش ﴿وَلَدَيۡنَا مَزِيدٞ ٣٥﴾[11]. ما اضافه میدهیم. لدینا مزید اضافه در آنجا است یعنی باز است آن طرفش. نبندیم آن طرفش را. توفی نسبت به عمل صالح در اخذ بتمامهی است که چیزی از قلم نیفتد، اما آیا فقط همینهایی که بوده همینها را فقط مینویسند؟ میگوید نه آن طرفش باز است. خدای سبحان در نوشتن بیشتر در آن دستش باز است. لدینا مزید. اما در عمل ناصالح این خیلی نگاه را اگر نبندیم حواسمان باشد توفی را در دو طرفش نبندیم. در عمل صالح آن کمالش را باز بگذاریم، اضافهاش را باز بگذاریم، در عمل ناصالح کم شدنش را باز بگذاریم. میگوید حتماً و حتماً چیزی اضافه بر این نمینویسند. هرچه که انجام داده را مینویسند، اما چیزی اضافه بر آن نمینویسند. اما آیا هرچه انجام داد را بنویسند چیزی پاک نمیشود؟ خط نمیخورد؟ میگوید چرا آنطوری هم هست که عمل ناصالحش نوشته نشود. امکانپذیر است. یعنی با توفی سازگار است. این خلاف توفی نیست. توفی یعنی حقی به قرینۀ و هم لا یظلمون. اینها ظلم نمیشوند. ظلم کجا است؟ آنجا که عمل صالحش کمبود نداشته باشد کم ننویسد و اگر عمل ناصالح دارد اضافه ننویسند. این لا یظلمون است. اما اگر زیادی به او دادند در عمل صالحش، ظلم شده به او؟ نه. اگر در عمل ناصالحش کم نوشتند برایش، ظلم شده به او؟ نه. لذا ثم توفی کل نفس ما کسبت. این ما کسبت را با این نگاه…
«یکی از حضار:» آن تعبیر آقای نامفهوم 26:15 نسبت به فیوفیهم اجورهم و یزیدهم من فضلهم.
«استاد:» بله دیگر. آنجا هم که اضافهاش را داریم. بیان همین است دیگر. این بیان این است.
فيه تذييل لآيات الربا بما تشتمل عليه من الحكم والجزاء. بیان اینکه حکم و جزاء آیات ربا را اینجا میخواهد… بما تشتمل علیه من الحکم و الجزاء منتها بتذكير عام بيوم القيامة آن هم ببعض أوصافه الذي يناسب المقام ، ويهيئ ذكره النفوس لتقوى الله تعالى والورع عن محارمه في حقوق الناس التي تتكي عليه الحياة ، وهو ان أمامكم يوما. این چیست قیامت؟ ان امامکم یوما ترجعون فيه إلى الله فتوفى كل نفس ما كسبت وهم لا يظلمون.
واما معنى هذا الرجوع. این هم یک بحث است. اینجا ایشان فقط اشارهاش را کرده. رجوع به سوی خدا با توجه به اینکه احاطۀ خدا تام است یعنی چه؟ توفی، اخذ کردن، با توجه به اینکه سلطه و سیطره و هیمنه خدا تام است پس یعنی چه؟ میفرماید این توفی و آن رجوع به لحاظ مظهر است نه به لحاظ ظاهر که خدا است. اینها برمیگردد به اینکه این تا به حال از خدا غافل بود، آنجا خدا را مییابد. رجوع این است. این یک کد بسیار کلانی است که در تمام آیات معاد و جزاء و رجوع و قهر و غضب و رضای الهی، تمام اینها این کد سرایت دارد. یعنی تمام اینها ظاهر اولیه این است که خدا رجوع میکند، اما حقیقتش این است که چون آنجا محکمات حاکم است بر اینکه… منتها باور مردم با این زود گره میخورد. زود محقق میشود. اما حقیقت این مسئله این است که انسان در این رابطه پردههایش بالا میرود. رجوع به معنای بالارفتن پردهها است نه رجوع به معنای رجوع مکانی، رجوع زمانی، رجوع حالی، رجوع گفتاری. اینها نیست. بلکه رجوع به معنای رجوع وجودی است به این معنی که وجود این که تا به حال در غفلت بود، حالا در محضریت قرار میگیرد، حالا ترجعون فیه الی الله. الی الله یعنی برای این الان خدا در صحنۀ هستی کاملاً برای این آشکار، ادراک میشود. آشکار نه با چشم دیدن. کاملاً آشکار میشود، معنای ادراکش است. بعد میفرماید که اما معنی هذا الرجوع مع كوننا غير غائبين عن الله ، ومعنى هذه التوفية که اینها به چه معنی میشود با اینکه خدا سیطره کامل دارد؟ فسيجئ الكلام فيه في تفسير سورة الانعام إنشاء الله تعالى. که توفی را هم قبلاً گفتیم که گاهی میگوید خدا توفی میکند، گاهی میگوید ملائکه توفی میکنند، گاهی میگوید ملک الموت توفی میکند. این به لحاظ چیست؟ به لحاظ متوفا است نه به لحاظ متوفی و الا آنجایی که ملک الموت هم توفی میکند و رسل توفی میکنند، باز هم خدا متوفی است؛ چون آنها در آنجا مندک هستند. پس اگر میبینیم به لحاظ متوفا است که بحث قبلاً مفصلی داشتیم که این متوفایی که دارد توفی میشود، وقتی سلسله اسباب میبیند، ملائکه را میبیند. اگر حشرش فقط با خدا بوده، فقط خدا را متوفی میبیند که ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ﴾ [12] یا ﴿۞ قُلۡ يَتَوَفَّىٰكُم مَّلَكُ ٱلۡمَوۡتِ ٱلَّذِي وُكِّلَ بِكُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ تُرۡجَعُونَ ١١﴾[13] یا ﴿تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا﴾[14]. هرکدام از اینها این سه در روایت میفرماید یک حقیقت واحده است. وقد قيل : إن هذه الآية : واتقوا يوما ترجعون فيه إلى الله ثم توفى كل نفس ما كسبت آخر آية نزلت على رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم وسيجئ ما يدل عليه من الروايات في البحث الروائي.[15] که در بعضی از روایات دارد که بیست و یک روز بعد از این آیه حضرت از دنیا رفتند. در بعضی روایات دارد هشت شب، ثمانیة لیال. بعد از هشت شب بعد از نزول این آیه که این آخرین آیه است و همانجا دارد که نقل کرده ابن عباس وقتی این آیه نازل شد، جبرئیل به پیغمبر خطاب کرد که این آیه را در دویست و هشتادمین سوره بقره قرار بده. یعنی آنجا ثمانین و مئتین که در آنجا در دویست و هشتادمین سوره بقره قرار بده. از این استفاده میشود، از این روایت و چندین روایت نظیر این که ترتیب آیات و چینش آیات در سورهها جای خاص داشته که توسط خود پیغمبر… بعضی از این مبنا استفاده کردند. از این روایت و نظائری که چند روایت اینطوری هم هست، استفاده کردند که اینطوری بوده. حالا اگر چند موردش ذکر شده نه از باب اینکه فقط این چند مورد است، از باب اینکه اینها مشهور شد به جهت خاصی. مثل این که این آخرین آیه است. جلوه پیدا کرد. این ظهور بیشتری پیدا کرد.
«یکی از حضار:» در سوره بقره الم را حساب نکردند؟
«استاد:» حالا آن دیگر اختلاف را باید بحث بکنیم که بسم الله را حساب کردند یا نکردند، الم را حساب کردند یا نکردند. چون بسم الله را گاهی در غیر سورۀ حمد حساب نمیکنند. بعد از الم حساب میشود دیگر. این برای آن مبنا. ولی اینطور آمده که در روایت آمده، البته روایت عامی است، از ابن عباس است روایت. ولی قابل اعتنا است که این روایت را نوشته بودم. بله میفرماید که این را قرار بدهید هذا آخر آیة نزلت من القرآن و قال جبرئیل ضعها فی رأس ثمانین و المئتین من البقرة عن ابن عباس.[16] مجمع البیان این را نقل کرده.
«یکی از حضار:» فی رأس یعنی دویست و هشتاد آیه بگذرد، این دویست و هشتاد و یکمی بشود.
«استاد:» حالا این مثلاً اینطوری بشود، دیگر حالا با این بیان ایشان.
این بحث روایی را ما فقط نکات… من روایات زیادتری هم حولش نوشتم. نشستم کلی روایت دیگر غیر از اینها را آوردم، منتها ما به اصلش هم نرسیدیم این روایات را بخوانیم، چه برسد روایتهایی که… حالا سعی میکنیم نکاتش را فقط بگوییم که یک جلسه را هم بلکه نخواهد؛ چون خیلی بحثمان عقب است و این اواخر این سورۀ بقره هرچه این ما نگاه میکنیم تمام نمیشود.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
«یکی از حضار:» ابن عباس را عامی حساب کردید؟
«استاد:» این روایات نه. سند این روایات از طریق عامه آمده. فقط ابن عباس نیست. سند روایات از طریق عامه آمده.
«یکی از حضار:» بحث معادی که فرمودید، چند وقت است در خود حوزه هم تقریباً هیچ درس اخلاق معادی نیست. اگر هم باشد اسفار جلد هشت و نه است که…
«استاد:» ما سه جلد معاد را گفتیم که. روایات معاد را گفتیم. مفصل هم گفتیم. بله ضبط هم شده. هفت هشت ده سال پیش بوده. تک تک روایات را، سه جلد بحار را، جلد شش و هفت و هشت، البته شش از اواسطش که میشود.
«یکی از حضار:» این بیانتان که فرمودید معاد اقامۀ تمدن اسلامی است با بیان های قبلی که در مورد اینکه روح همه توحید است…
«استاد:» بله دیگر آنجا توحید حقیقتش باز توحید، یعنی به واسطۀ معاد است توحید آشکار میشود.
«یکی از حضار:» تمدن اسلامی بالأخره این توحید است یا…
«استاد:» عرض کردم حقیقت توحید در معاد آشکار میشود. یعنی ما توحیدی که میخواهد خودش را خوب نشان بدهد، تجلی پیدا کند، در جریان معاد است که خودش را نشان میدهد. لذا هرچیزی به مقداری به معاد نزدیک میشود، توحید در آن حاکمیتش بیشتر محقق میشود. لذا جریان ظهور به مقداری که رابطه با معاد پیدا میکند، روح توحید پیدا میکند.
«یکی از حضار:» آنهایی که اعتقاد دارند هرچقدر آدم به توحید نزدیکتر باشد، این تجلی معاد بیشتر میشود…
«استاد:» یعنی باید تجلی معاد بیشتر شده باشد تا توحید نزدیکتر شده باشد. لذا بعضیها در همین دنیا قیامتشان قیام میکند، به همین معنی است که توحید برایشان محقق شده چون معاد برایشان اینجا… موتوا قبل ان تموتوا توحید را محقق میکند.
«یکی از حضار:» این همان اسمع الباطن یعنی آشکار…
«استاد:» یعنی آنجا اسمع الباطن هم برایشان همینجا آشکار میشود. ﴿فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ﴾[17]. بعد امیرالمؤمنین میفرماید فالغطاء ما ازددت یقیناً.[18] قیامتش همینجا است. بعد از پیغمبر میگوید پرسیدند تا قیامت راه چقدر است؟ یسئلونک عن الساعة. میگوید مثنوی میگوید که از قیامت پرسیدند تا قیامت را به چنگ آورند. یعنی پیغمبر خودش قیامت است. چون محضر اظهریت توحید است.
«یکی از حضار:» آنوقت آنهایی که این روایت که به اندازه وجود خود حضرات در قیامت و اینها هست، الان این یک زمان خاص برای قیامت جدا از این نیست؟
«استاد:» نه دیگر قیامت زمان ندارد. برای ورود به برزخ ما زمان داریم. مردن بدن ما چون زمان دارد، بدن وقتی میمیرد زمان دارد، اما نفس انسان و روح انسان زمان ندارد. لذا وقتی وارد برزخ میشود، در برزخ زمان نیست. اما ورود به برزخ زمانی هست به این معنی که من امروز مردم، دیگری مثلاً دیروز مرده.
«یکی از حضار:» حالا خود بحث قیامت که آدم ها یک زمانی بالأخره محشر…
«استاد:» نه زمان ندارد.
«یکی از حضار:» پس چطوری جسمانی است؟
«استاد:» حالا آن را ببینیم تا چیست.
«یکی از حضار:» جسم که متعلق به ماده است زمان دارد.
«استاد:» زمان ندارد.
«یکی از حضار:» مگر جسم ماده نیست؟
«استاد:» منتها آنجا این حقیقت باشد تا یک وقت دیگری… در آن بحثهای معاد اجمالاً گفتیم. یک بحث دقیقی است. آنجا زمان نیست.
«یکی از حضار:» یعنی پس در این ظاهر اولیه که از آیات میفهمیم که….
«استاد:» نامفهوم 36:21 کن فیکون عالم است. وقتی کن فیکون است، تدریج نیست، زمان نیست. عالم میگویند انسان مظهر چه میشود؟ مظهر کن فیکون میشود. من الحی القیوم الذی لا یموت الی الحی القیوم الذی لا یموت.[19] تا به حال من ﴿إِذَآ أَرَادَ شَيۡـًٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ٨٢﴾[20]، از حالا به بعد تو هم اراد شیئا ان یقول له کن فیکون. تو هم میخواهی چیزی بگویی کن فیکون. زمان نیست اینطوری.
«یکی از حضار:» در واقع قیامت یک چیز انفرادی میشود. برای هرکسی میشود.
«استاد:» نه. ﴿لَقَدۡ جِئۡتُمُونَا فُرَٰدَىٰ﴾[21]. شما آنجا فرد هستید، اما این فرد به چه معنی است، نه به معنای فردی که اینجا میشناسیم. بلکه آنجا فرد شامل است.
«یکی از حضار:» یعنی در شئون هرکسی در شأن کس دیگر است.
«استاد:» یعنی اگر کسی نفرت دارد از کسی، دیگر آنجا همراهش نیست. اما اگر به کسی محبت دارد، چون شمول است و فرد شامل است، آنجا هست.
[3] . [يونس: 22] ، [العنكبوت: 65] ، [لقمان: 32]
[10] . [المائدة: 15] ، [الشورى: 30]
[15]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص423 و 424.
[16]. مجمع البيان في تفسير القرآن – ط مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، الشيخ الطبرسي، ج2، ص214.
[18] . عیون الحکم ، ج۱، ص۴۱۵، الفضائل ، ج۱، ص۱۳۷، الطرائف ، ج۲، ص۵۱۲، كشف الغمة ، ج۱، ص۱۷۰، كشف الغمة ، ج۱، ص۲۸۶، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۲۴، إرشاد القلوب ، ج۲، ص۲۱۲، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۲۳۰، بحار الأنوار ، ج۴۰، ص۱۵۳، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۲۰۹،، الروضة في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام ، ج۱، ص۲۳۴، عوالم العلوم ، ج۱۸، ص۱۸۶، غرر الحکم ، ج۱، ص۵۶۶، عين العبرة ، ج۱، ص۲۲، بحار الأنوار ، ج۴۶، ص۱۳۴
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 574” دیدگاه میگذارید;