سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
الحمدلله در آیات بحث را تقریباً تمام شد در این سورۀ بقره و در سور دیگر هم که هست، دیگر حالا دوستان ان شاء الله، من میخواستم دلم میخواست آنها را هم همین جا مطرح بکنیم تا بحث ربا تمام شود در قرآن کریم، اما دیگر حالا یکخرده بحثها طولانی میشود و ممکن است حوصله همه دوستان نباشد و آیاتی که در سورۀ روم هست و در سورۀ آل عمران هست و در جاهای دیگر، ان شاء الله دوستان رجوع میکنند.
بحث روایی که در اینجا مطرح میشود، این بحث روایی یک نکات خوبی را دارد. سعی میکنیم ان شاء الله با سرعت روایات باب را امروز همهاش را در اینجا ببینیم و اگر توانستیم وسائل هم آوردم که ابواب ربا را آنجا هم اگر شد یک سری بزنیم. بالأخره آرزو عیبی ندارد که. آرزو بکنیم که این کار بشود.
روایاتی که در بحث روایی مطرح میشود، دستههای مختلفی است. بعضیاش در این است که در بحث شدت امر ربا وارد شده، بعضی در باب احکام ربا وارد شده، بعضی در هردو مورد وارد شده. ما تشریعمان در نظام احکامی همیشه با آن آداب و جزاء همراه است. هرچند ما در نظام الان فقهی کاری به نظام جزاء و نظام آن فضائل و رذائل و نظام عملی گاهی کاری نداریم، اما بیشتر به همان حکم فقهیاش کار داریم. همین هم هست که اثرگذاریاش کمتر میشود. بنا بر این بود که در نظام فقهی این کاری که دستهبندی میشود، علم فقه اینها را جدا میکند، برای کسی باشد که میخواهد احکام را بیان بکند و او البته وقتی میخواهد بیان بکند همۀ آنطوری که در قرآن و روایت آمده بیان بکند، اما کم کم تبدیل شده به اینکه خود نوع بیان هم همینطوری بشود. یعنی شروع میکنیم به احکام را مطرح کردن و فقط احکام را گفتن؛ لذا این نوع گفتن احکام آن انگیزه و بعث را ایجاد نمیکند. قرآن کریم در نوع بیانش و روایت ما در نوع بیانشان نوع دیگری از بیان را به کار گرفتند که او ایجاد انگیزه و بعث میکند. مثلاً در اینجا بحث ﴿يُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ﴾[1] مطرح میشود، بحث محق کافرین و ﴿يَمۡحَقُ ٱللَّهُ ٱلرِّبَوٰاْ وَيُرۡبِي ٱلصَّدَقَٰتِ﴾[2]، صدقات در کنار اینجا، یعنی از باب تضاد مطرح میشود، از باب فضائل مطرح میشود، از باب نتایج و جزا مطرح میشود. این نوع بیان در ربا این میتواند تأثیرگذاریاش یک انگیزه و بعث جدیتری ایجاد کند تا نوع بیانی که فقط لخت و پوستکنده حکم فقهی را بگوید. او فقط برای عالمی بود که این عالم این را راحت به دست بیاورد و بعد بتواند در نوع بیان همان لسان و بیان روایی و آیی را به کار بگیرد، ولی متأسفانه الان میبینید شروع میشود هرجا که میخواهند احکام گفته بشود، به نحو همین تقریباً، حالا نمیگوییم همه، تقریباً به این صورت است. حتی خود مردم رجوعشان به رسالههای احکامی به همین نحو است. اما صدر و ذیل این روایات و آیات دیگر آنجا مطرح نمیشود. این چینشی را که خدای سبحان برای بیان حکم ربا ایجاد کرده با این مقدمهچینیها، پیچیدن مسئله در بحث صدقه، اینطور جایگزینی کار، جای کار را درختی 04:07 مطرح کردن، اینها دیگر هیچکدام در نظام الان بیان احکام برای مردم دیگر دیده نمیشود. لذا تأثیرش هم کم میشود و همین باعث میشود آن انگیزهاش ایجاد نمیشود. باید مدل تعلیمیمان و آموزشیمان مدل هدایتگرانۀ بیشتری قرار بدهیم. البته این به دست هر مبلغی است که میخواهد بیان بکند. همین مدل را نسبت به روزه، مثل ربا، گناهان کبیرۀ دیگری، همه از این سنخ در قرآن مطرح شده. پیچیده شده است با مسائل دیگری و با نظام جزائی و با نظام متضادش که همۀ اینها با هم دیده میشود. الان شما بحث ربا را دارید حکمش را میگویید، آنجا بحث صدقه دیگر مطرح نمیشود، در حالی که در اینجا جا به جا آیۀ ربا با آیۀ صدقه پیچیده شده است. با همدیگر دائم دارند این را مطرح میکنند.
در بحث روایی اولین روایتی که اینجا نیامده اما از امام صادق علیه السلام هست، در وسائل هم به نحو دیگریاش هست اینجا. ظاهراً اگر من اشتباه نکنم از کافی شریف هست، آنجا میفرماید قال ابوعبدالله علیه السلام الربا ربائان. ربا دو نوع است. احدهما حلال و الآخر حرام. پس ربای حرام داریم، ربای حلال داریم. میفرماید فاما الحلال. ربای حلال چیست؟ هو ان يقرض الرجل أخاه قرضا. قرض بدهد به برادرش قرضی را که طمعاً ان يزيده و يعوضه. شرط نکرده، اما این میداند که این یک چیزی را میگذارد رویش به او میدهد. شرطی هم نکردند، اما این باور را دارند. طمع دارد به این. میگوید عیبی ندارد. این مالش زیاد شده، حلال هم هست، چون شرط هم نکرده اشکال هم ندارد، اما در قبالش این قرضی که داده لا یربوا عند الله. دیگر آن رشد الهی دیگر ندارد؛ چون طمعش به این بود که این بیشتر بدهد. آن هم بیشتر داد یا نداد چون شرط هم نکرده بود. این طمع همین حکم کار این را دنیایی میکند. حرام نیست، اما این فلا یربوا عند الله نیز بر او صدق میکند. آیه را حضرت شاهد میآورد که فهو این قرض بدهد به برادر مؤمنش، قرض هم طمعاً ان يزيده و يعوضه بأكثر مما يأخذه بلا شرط بينهما، فان أعطاه أكثر مما اخذه من غير شرط بينهما فهو مباح له. عیبی ندارد چون شرطی نکرده. و ليس له عند الله ثواب فيما أقرضه. اما دیگر پیش خدا طلبی ندارد. و هو قوله: «فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ». این آیۀ فلا یربوا عند الله از آیات سورۀ روم است ظاهراً دیگر. سورۀ روم آیۀ 39. آیۀ 39 سورۀ روم اینجا اینطوری است بسم الله الرحمن الرحیم وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا في أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ.[3] این آیه را دو نوع استفاده کردند. فرمودند اگر این آیه در مدینه نازل شده باشد این آیات، چون سورۀ روم که در مکه نازل شده قطعاً، اگر این آیه در مدینه نازل شده باشد، این آیه ربای در معامله را شامل میشود، ربای قرضی را شامل میشود و لذا استشهادش به این مسئله صحیح نیست. الان این استشهادی که در این روایت شده. اما اگر در مکه نازل شده باشد که سوره مکی است و این آیه هم در این سوره است احتمال مکیبودن هم هست، این ناظر به این مسئله نیست. میتواند شاهد مثال در این روایت قرار بگیرد. یعنی دو نگاه به این آیه است که اگر مدنی باشد در مقام بیان فلا یربوا عند الله یعنی آن ربای حرام؛ لذا لا یربوا عند الله. اما اگر مکی باشد چون هنوز مقام تشریع نبوده، بحث تشریع ربا به هیچ وجه نبوده، این فلا یربوا عند الله گفتند قرض دادنی را که توقع زیاده باشد را هم شامل میشود. لذا اگر دیدید بعضی از روایات به آنگونهاش استشهاد کرده، بعضیها به اینگونه استشهاد کرده، مربوط به دو نوع نگاهی است که به این آیه است که اگر این را مکی بگیرند یا مدنی بگیرند، دو نوع استشهاد امکانپذیر است. حالا این باید بیشترش در بحث فقهی دیده بشود. معلوم شد؟
«یکی از حضار:» روایات که استشهاد کردند، بالأخره حضرات میدانستند که.
«استاد:» روایات تقریباً استشهادی که در روایات شده به آن آنگونهای است که در مکه نازل شده، اما در استشهاد تفسیری که به آیه شده به گونهای است که آن نگاهی است در مدینه نازل شده. یعنی لا یربوا عند الله نه رشد ندارد عند الله، یعنی آن حرمت را دارد بیان میکند. اما آنجایی که روایت استشهاد میکند میگوید این رشدی دیگر ندارد. رشدش همان بوده که توقع از مردم داشته؛ اضافهای که شرط نکرده بوده و گرفته، دیگر پیش خدا هم اضافهای ندارد. لا یربوا عند الله. حکم فقهی را نمیخواهد بیان بکند. اما اگر آیه در مدینه نازل شده باشد، ناظر به تشریع جریان ربا باشد، حکم فقهی را میشود از آن استنباط کرد.
«یکی از حضار:» خیلی جاها هست که در روایات حضرات استشهاد کردند به آیاتی که وقتی نگاه میکنیم ظاهرش و آن شأن نزولش و حتی سیاق آیات هیچ ربطی به آن چیزی ندارد که حضرت استشهاد کردند.
«استاد:» حالا آنجا ببینید از باب مصادیق، پیدا کردن مصداق یک بحثی دارد آنجا. مدل چگونه است؟ قواعد چگونه است؟ آن یک بحث کلان دارد که ممکن است در نگاه اول نباشد، اما در نگاه دوم، مصداقیابی که ما مصداق نمیدیدیم، ولی حضرت میآید این را به عنوان مصداق میبیند. بعد دقیق که میشود انسان اگر روایت صحیح باشد، میبیند این نوع مصداقیابی امکانپذیر میشود. بر اساس مراتب نگاه. اینجا عرض کردم که هردو نگاه را ما رد نکردیم، اما دلیل اینکه اگر میآید میگوید فلا یربوا عند الله را اینطوری بگیریم که سودی پیش خدا ندارد، رشدی پیش خدا ندارد را بتوانیم استفاده بکنیم که ربای حلال را شامل بشود این فلا یربوا عند الله را. چون اینجا ابتدائش این است که وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا في أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ این ازش برمیآید ربای حرام را دارد میگوید. یعنی اگر دادی به عنوان اینکه زیاده بگیری، این فلا یربوا عند الله یعنی حرمت دارد. رشدی هم ندارد پیش خدا. اما اینکه حضرت میفرمایند این دادنی که لیربوا فی اموال الناس بدون این که شرط بکنی ولی چشم طمع داری، اولاً در آیه برنمیآید؛ چون آیات ربا همه حرمت ربا است. ربای حلال در آیات ابتداءً انسان نگاه نمیکند که ربای حلال را مطرح کرده باشند، اما با این استشهاد حضرت این را به عنوان ربای حلال دیده که شرط نشده. لا یربوا عند الله هم یعنی دیگر اجری پیش خدا ندارد. آنجا توقع چیز دیگری نداشته باشد. توقعش در دنیا محقق شده.
«یکی از حضار:» قاعده یجری مجری الشمس که فرمودید را، جفتش درست است دیگر؟ آن مال قبل از تشریع بود، این مال بعد از تشریع است.
«استاد:» بله. عرض کردم که بعد ممکن است کسی بگوید که این هردو مصداق را به نحوی شامل میشود؛ لذا رد هم نکردیم هیچکدامش را. اما اینکه یک جامعی پیدا بکنیم که آن یجری مجری الشمس به عنوان داشتن جامع هم هست، نه متباینات را شامل بشود. اینجا دو عنوان است، یک ربای حرام است، یکی ربای حلال است. این دو متباین هستند با همدیگر. اگر یکی را شامل شد، دیگری را به عنوان حرامش شامل نمیشود. مگر اینکه لا یربوا عند الله را یک جامع بگیریم که لا یربوا عند الله یک جا در ربای حرام است که منجر به حرمت هم میشود، یک جا مرتبط با ربای حلال است که سودی پیش خدا برای این نیست.
«یکی از حضار:» اگر این را بگیریم، دیگر تنافیای هم ندارند.
«استاد:» بله دیگر. ما همین را داریم عرض میکنیم که میشود جمع کرد. لذا در نگاه اول انسان وقتی آیه را میبیند، حمل بر چه میکند؟ ربای حرام میکند. چون اصلاً در آیات ربا بحث حلال مطرح نیست. ممکن است مراتب تشریع باشد که ابتدا نازلتر گفته مثل اینجا، چون مکی بوده سادهتر گفته، خواسته بگوید انگیزهسازی بکند که اینجا خبری پیش خدا نیست و نکنید، بعد در جاهای دیگر تشریعش کرده، حرامش هم کرده، فأذنوا بحرب من الله و رسول هم بیان کرده، این هم ممکن است بیان بشود، اما استشهادی که روایت کردند، با این نگاه استشهاد هم تبیین باید بشود که عرض کردم خدمتتان.
اینجا نبود روایتش، اما من روایت را آوردم که بعدا اگر دیدید یک موقعی بعداً به مشکل برنخوریم. بعداً برای خودمان دردسر درست میکنیم که بالأخره میگویند سری که درد نمیکند چرا دستمال میبندی؟ میگوید نه این دستمال بستنش هم خوب است. اثرگذار است.
و اما الحرام. این حلالش بوده که فلا یربوا عند الله. و اما الحرام فالرجل يقرض قرضا و يشترط ان يرد أكثر مما اخذه فهذا هو الحرام.[4] دیگر این ربای حرام است دیگر. معلوم است که تفسیر قمی این را نقل کرده. این هم یک روایت شریف.
حالا خود روایت اولی که در اینجا آمده. بحث روائی في تفسير القمي في قوله تعالى : الذين يأكلون الربا الآية ، عن الصادق عليهالسلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : لما أسري بي إلى السماء رأيت قوما يريد أحدهم أن يقوم فلا يقدر. وقتی که من به معراج رفتم، دیدم احدهم أن يقوم. دیدم بعضی از کسانی که آنجا هستند میخواهند بلند شوند. فلا یقدر أن یقوم من عظم بطنه. از بس که شکمشان بزرگ است، کاریکاتور را در نظر بگیرید یک شکم بزرگی با یک پای کوچکی. یک پا تحمل این شکم را ندارد، لذا هرچه میخواهد بلند شود، قدرت بلندشدن نیست. من عظم بطنه فقلت: من هؤلاء يا جبرائيل؟ قال هؤلاء ﴿ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّ﴾. مثل کسی که جن زده باشد، شیطان زده باشد، این تخبط دارد. تخبط را معنی کردیم مفصل در بحث. قواعدی بر آن حاکم نیست. یک کسی کفر دارد، کافر قاعده مند است باز. میگوید من اصلاً این خدا را قبول ندارم، دین را قبول ندارم، سنت های الهی را قبول ندارم، این قاعده مند است. میگوید اما کسی که ﴿يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّ﴾ حتی اینطور نیست که مثل کافر مقابل باشد. این یتخطبه یعنی گاهی این طرف میزند، گاهی آن طرف میزند. قاعده مند نیست زندگیاش. آن سبک زندگیاش و وجودش قاعده مند نیست. هیچ قاعدهای بر آن… این معیارها را از دست داده. حتی معیار کفر بر حالش، وجودش حاکم نیست که آن کفر هم یک معیار دارد برای خودش. کأنه اعتقاداتش کاملاً. لذا بیانش هم چه بود؟ ﴿إِنَّمَا ٱلۡبَيۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْۗ﴾[5] که بیع مثل ربا است. نگفت ربا مثل بیع است. اصل را ربا گرفت، گفت انما البیع مثل الربا که بیع مثل ربا است که این هم نشان میداد که میزان دستش نیست و الا آن چیزی که همۀ مردم به آن اعتقاد دارند میشود اصل، آنی که اختلافی است را قیاس به این میکنند تا بگویند این هم درست است. باید میگفت انما الربا مثل البیع. اگر شما بیع را قبول دارید ربا هم مثل بیع است. سود در آن است. معامله است. اما این نگاهاش این است که انما البیع مثل الربا. اساس را ربا قرار داد، البته توجیهات مختلفش را عرض کردیم، اما این نگاهی که مرحوم علامه داشتند و دیگران هم… إلا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس و إذا هم بسبيل. اینها کسانی که رباخوار هستند، اذا هم بسبیل آل فرعون : يعرضون على النار غدوا و عشيا. اینها دائماً صبح و شام بر نار عرضه میشوند. یعرضون علی النار. حالا اینکه یعرضون علی النار، مگر داخل در نار نیستند؟ ولی یعرضون. یعرضون چه در مرتبۀ از… چون آنجا هم علم حصولی هم نیست که فقط مفهوم آتش را بگویند. این یعرضون علم حضوری است. اما چرا در مرتبۀ عرض است؟ مال این است که هنوز این توان آمادگی ورود به آتش را ندارد. باید آماده بشود تا کم کم بتواند آن آتش را بچشد. لذا در دوران برزخ القبر اما حفرة من حفر النیران. حفرهای از حفرههای آتش است. روضة من ریاض الجنة[6] یا در روایت دارد بابی از بهشت به سوی قبر او باز میشود، امد بصره یا بابی از آتش به سوی او باز میشود امد بصره. چون هنوز موقف موقف حساب است. هنوز موقف تمامیت وجود این نرسیده که بسته شده باشد. باید تمام مراتب وجود این چه بشود؟ حالا اگر عمل صالحی دارد، آنها باید جزاء داده شود. اگر ذرهای از ایمان دارد، آنها هم باید دیده بشود. در دورانی است که دارد اینها چه میشود با همدیگر؟ کسر و انکسار میشود تا وجود یا ملحق به کفر محض بشود یا ملحق به ایمان بشود و اینها در مراتب عقبات جهنم، عقبات قیامت و مراتب برزخ ریخته بشود، آن صالحش بماند. لذا آنجا یعرضون است نه دخول در نار. عرضۀ نار است. آن هم تعبیری که این را عرضه میکنند هم خودش حالا دیگر اینجا چون الان بحثمان این نیست، این را عرضه بر نار میکنند. یک موقع نار را بر این عرضه میکنند، یک موقع این را بر نار عرضه میکنند. ويقولون ربنا متى تقوم الساعة.[7] اینها از این بی تکلیفی که نمیدانند چه میشود آخرشان، خیلی برایشان سخت است. آنهایی که وضعشان معلوم است، در روایت دارد که دائماً میگویند ربنا لا تقم لنا الساعة.[8] یعنی آنهایی که میدانند کافر هستند و آخرشان آتش قطعی است، لذا دائماً ندایشان چیست؟ ربنا لا تقم لنا الساعة. چرا؟ چون میدانند ساعه اگر محقق بشود، اشد از این است. لذا همین را میگویند همین را راضی هستند که بیشتر از این نشود. اما اینها که میگویند که یقولون ربنا متی تقوم الساعة، یک امید نجاتی هنوز درونشان هست. ممکن است هنوز راههایی باشد. همه راهها بسته نشده. یا نه اطلاعی ندارند از همان بیمعیاریشان نسبت به قیامت که قیامت اشد از این است. لذا فکر میکنند که دارند راحتی را طلب میکنند، اما در حقیقت دارند اشد را برای خودشان طلب میکنند بدون اینکه بدانند. هردو امکانپذیر است. ربنا متی تقوم الساعة و الا زبان آنهایی که اهل کفر هستند که میدانند بعد از این چه خبر است، آنجا اینها میگویند ربنا لا تقم لنا الساعة. روایاتش را حتماً دوستان دیدند. بر خلاف مؤمنین که ربنا اقم لنا الساعة[9]. پس ببینید سه گفتمان است. گفتمان مؤمنین که ربنا اقم لنا الساعة، خدایا برای ما ساعت را قائم کن؛ چون میدانند آن از این برایشان… همین گفتمانی که قرآن نسبت به یهود در قرآن دارد که میگوید اگر شما میگویید که ما خلاصه وضعمان در بهشت قطعاً خوب است و معلوم است، اگر اینطوری هستید پس چه کار کنید؟ ﴿فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ٩٤﴾[10]. مگر میشود آدم چیز خوبی را که برایشان قرار دادند الان تمنا [نکند] میگویید شما بهشت برای ما است. قطعاً هم هست، چیزی هم نداریم. درست است؟ مشکلی هم نداریم. ما بهشت برایمان… میگوید اگر اینطور است، مگر نمیگویید آن خوب است، خیر عظیم است، این دنیا هم سجن است نسبت به آنجا، بخواهید پس. ﴿فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ٦ وَلَا يَتَمَنَّوۡنَهُۥٓ أَبَدَۢا بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيهِمۡ﴾[11]. چون میدانند چه خبر است. لذا هیچگاه حاضر نیستند تمنا بکنند. بلکه اینها تمنا دارند که عمرشان در دنیا چقدر باشد؟ ﴿أَحۡرَصَ ٱلنَّاسِ عَلَىٰ حَيَوٰةٖ﴾[12]. درست خواندم؟ یعنی حتی از مشرکین اینها دوست دارند بیشتر در دنیا بمانند. چون میدانند آن طرف خبری نیست و فقط تعلقشان به دنیا است.
دور نشویم. اقول : و هو مثال برزخي. این مثال برزخی یک کلام است اینجا مرحوم علامه فرموده، اما یک بحث بسیار دقیقی دارد که این در عالم مثال پیغمبر این حقیقت را دیده. چون اینها خیلیشان هنوز نرفتند، اما در عالم مثال زمان نیست. لذا اینجا مثال برزخی. این مثال برزخی غیر از عالم تمثل ذهنی ما است. ما یک موقع هست در ذهنمان یک تمثلاتی داریم، یک چیزهایی را برای خودمان میسازیم، این نه. مثال برزخی یعنی در عالم مثال است، مثال واقعی است. از آنجا حضرت… چرا مثال است؟ چون صورت دارد. آن بالاتر از مثال هم عوالمی داریم البته، ولی آنجا صورت ندارد. این رؤیت پیغمبر اکرم مربوط به مثال برزخی است. مثال برزخی هم مثال صعودی را میگویند. حالا دیگر اینهایش را خیلی نمیخواهد. چون ما یک مثال نزولی داریم، یک مثال صعودی داریم که این مربوط به هو مثال برزخی و تصديق لقوله. تصدیق است لقول دیگر حضرت که كما تعيشون تموتون و كما تموتون تبعثون. یعنی پیغمبر اکرم اعمال اینها را که میدید، آن نتیجۀ اعمال هم برای پیغمبر آشکار بود. مثل آن کسی که غیبت کرد، حضرت فرمود که غی کند و او وقتی غی کرد دید که آن تکۀ گوشت از دهان بیرون آمد؛ چون آن حقیقت را میبیند. یا اگر کسی که مال یتیم را دست درازی میکند، فی بطونهم ناراً، این آتشی که در دل اینها قرار میگیرد، حقیقت است. فقط برای ترس نیست. برای ترس هم گفتند که بترسد انسان هم، اما در عین حال این ترس… ما الان نمیبینیم و الا آن حقیقت اگر کسی چشم… لذا ایشان میفرماید و تصدیق لقوله کما تعیشون تموتون. این روایت خیلی روایت زیبایی است که مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست. یعنی زندگی کسی را اگر معلوم شد چیست، مرگش حتماً مطابق… چون مرگ نتیجۀ زندگی است؛ نه مرگ جدای از زندگی باشد و بعد همچنان که مرگ هرگونه بود، بعث هم مطابق آن است. یعنی این سه چیز سه امر ترتبی بر همدیگر هستند که یکی نتیجۀ قبلی است و دوباره آن بعدی نتیجۀ آن قبلیاش است که کما تعیشون تموتون و کما تموتون تبعثون. این نحوۀ زندگی با مرگ… لذا تعبیری که مثنوی کرده مرگ هرکس ای پسر همرنگ اوست، پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست. البته شعر خیلی زیبا است. پیش ترک آینه را خوشرنگی است. خوشگل خودش را در آینه میبیند، آینه را هم خوشگل میبیند. چون خودش خوشگل است دیگر، آینه را خوشگل میبیند. اما یک آدم زشت آینه را که میبیند، فحشش را هم به خودش نمیدهد، به آینه میدهد؛ این آینه چرا اینقدر زشت نشان میدهد. پیش ترک آینه را خوشرنگی است، پیش زنگی آینه هم زنگی است. خلاصه آینه را سیاه میبیند؛ چون خودش را دارد میبیند. آینه که بیچاره سیاه نیست، اما پیش زنگی آینه هم زنگی است. آینه را سیاه میبیند. اینقدر ریز نوشتم جا نمیشده دیگر نمیتوانم بخوانم. آن که میترسی ز مرگ اندر فرار، آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار. اگر از مرگ میترسید کسی، حقیقتاً دارد از خودش میترسد. بعد ادامه دارد این اشعار مثنوی. اگر یک موقع وقت کردید ببینید، ترسیم و صورتدهی زیبایی کرده مسئله را. خیلی جالب است. میتوانید این را آدم قرار میگیرد با انواع صورتهای دیگر که این الان دو سه تشبیه همین جا بیان کرد آن را.
بعد میفرماید که و هو مثال برزخي وتصديق لقوله كما تعيشون تموتون و كما تموتون تبعثون. این بیان اینطوری فقط از معصوم برمیآید که زندگی و مرگ و بعث را ارتباطشان را با هم آن هم به این شدت که کما تعیشون تموتون و کما تموتون تبعثون، چه کسی میتواند این بیان را داشته باشد غیر از معصوم که میتواند زندگی و مرگ و بعث را یکجا ببینید، ارتباط بین اینها را هم ببیند و بداند اینها نتیجۀ همدیگر هستند و اینقد هم به هم شبیه هستند؟ از آن خیلی میشود قواعد استفاده کرد.
«یکی از حضار:» استثناء ندارد؟
«استاد:» نه استثناء ندارد.
«یکی از حضار:» بعضی از حالات مرگ در بعضی از افراد….
«استاد:» آن تبیین میخواهد یعنی تبیین. خود روایت هم تبیین کردند. کما تعیشون تموتون، نه تموتون یعنی آن ظاهری که موت است. یعنی آن کسی که دارد میمیرد، ما یک چیزی میبینیم، یک چیزی او میبیند. لذا داریم بعضیها را شما میبینید دارند با سختی دارند میروند، اما این برای او سخت نیست؛ چون میبیند تطهیر دارد میشود دارد میرود. این به نسبت بیننده است. نمیگوید کما دیگران مردند. نه. کما تعیشون تموتون و کما تموتون تبعثون. خودتان نه دیگران. لذا باید از چشم چه کسی دید این را؟ از چشم آن کسی که دارد میمیرد؛ نه از چشم مایی که از این طرف داریم نگاه میکنیم. لذا میبینیم یک کافری دارد راحت میمیرد. میگوید این خودش میداند که آنجا که این جزای بعضی از اعمالش است که راحت مردن… اما آماده هستند که پدرش را بعد از این دربیاورند. چون آن اعمال میخواهند تسویه بشود. یعنی اعمال صالحی اگر داشته، جزائش داده بشود. لذا راحت مردن جزای گاهی آن اعمال است تا پاک تمام شود طلب نداشته باشد. وقتی میرسد آن طرف، یک پارچه عذاب است. این را چه کسی میفهمد؟ خود آن کسی که دارد میمیرد، ولی ما نگاه میکنیم میگوییم خوش به حالش چقدر زیبا مرد، چه راحت مرد، چقدر… اینطوری نیست. لذا برای آن کسی که دارد میمیرد، آن لحظۀ موت گاهی چقدر است؟ یک عمر طول میکشد. برای ما یک ثانیه است. میبینیم عه! ماشین زد به او یا سکته کرد تمام. یک ثانیه. اما برای او چقدر است این لحظه؟ برای او یک عمر اعمالش برمیگردد جلوی چشمش. دیده میشود یا چقدر وقائع آن لحظه اتفاق میافتد. حضرات معصومین را میبیند، گفتگو میکند، محبت یا بغض اگر…. انواع مکالماتی دارد آن لحظه، ولی برای ما چقدر است؟ یک ثانیه است. یک لحظه است. از نگاه ما نباید اینها نگاه کرد. از نگاه خود او باید.
وفي الدر المنثور أخرج الاصبهاني في ترغيبه عن أنس قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يأتي آكل الربا يوم القيامة مختبلا. رباخوار را روز قیامت مختبلا. مختبل یعنی کسی که دیگر هیچ حالت تعادل ندارد. جن زده، مجنونی که دیوانه، مختبل. مختبلاً يجر شقيه. حالا مختبل را میگویند کسی که به خودش حتی آسیب میزند؛ یعنی تا این حد هم حتی معنی کردند. حتی به خودش، یعنی کنترل خودش را ندارد. خودش به خودش آسیب میزند. یجر شقیه. گاهی این پایش را میکشد راه می افتد، گاهی آن پایش را. یعنی مثل این شتری که تعادل ندارد. گاهی میزند به این طرف، گاهی میزند به آن طرف. قدرت کنترل ندارد. یجر شقیه. طرف شق، دو شقش است. گاهی این طرفش را میکشد، گاهی آن طرفش را میکشد. ثم قرأ : لا يقومون إلا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس.[13] ببینید ربا را اینطوری مطرح کردند که یک صورت هایی، اصلاً اینها الان به حکم فقهی کار ندارد. دارد یک حقیقتی را بیان میکند که حقیقت رباخوار را دارد بیان میکند، اینها ولی در احکام فقهی ما نیست. مردم اینها را نمی بینند. لذا اینها بازدارندگی اش شدیدتر است اگر این نگاه را درست تفصیل بدهیم. احکام را ذیل اینها بیان کنیم. وقتی که اینها را بیان میکنیم، آن وقت احکام را ذیل اینها بیاوریم تا مردم برایشان انگیزه در نهی ایجاد بشود.
اقول : وقد ورد في عقاب الربا روايات كثيرة من طرق الشيعة وأهل السنة ، وفي بعضها أنه يعدل سبعين زنية يزنيها المرابي مع أمه. در روایات وسائل هست که فی بیت الله الحرام؛ یعنی دو جهت حرمت. یکی با محارم، یکی در بیت الله. حالا سبعین آمده، ثلاثین آمده، عددهای مختلفی آمده. آن هم به شدت و ضعف حال رباخوار برمی گردد و اعتقادش. اما دو حرمت، حرمت با محارم و همچنین در بیت الله الحرام که هرکدام از اینها کفایت میکرد. حتی با حلالش در بیت الله چه دارد؟ چقدر کفارات دارد. چقدر حکم دارد. این میگوید با محارم آن هم در کجا؟ در بیت الله الحرام.
و في التهذيب بإسناده عن عمر بن يزيد بياع السابري قال : قلت لابي عبد الله عليه السلام : جعلت فداك إن الناس زعموا ان الربح على المضطر حرام. اگر کسی یک کاری، مشکلی دارد، خانه اش را باید بفروشد مثلاً یا یک چیزی را میخواهد الان بخرد، مضطر است، مجبور است، میگوید از این سؤال میکند. آیا سود گرفتن از این حرام است چون مضطر است؟ حضرت میفرمایند هرکس میخواهد یک چیزی بخرد یا چیزی بفروشد، بالأخره یک نیازی دارد که این کار را میکند. یک نحوۀ اضطراری است. پس سود گرفتن حرام نیست. رباخواری حرام است. إن الناس زعموا ان الربح على المضطر حرام فقال : و هل رأيت احدا اشترى غنيا أو فقيرا إلا من ضرورة؟ هرکسی از ضرورت یک چیزی را دارد میخرد. حالا ضرورتش ممکن است وهمی باشد، ممکن است واقعی باشد. اما احساس ضرورت میکند برای خودش که میخرد. پس اگر ضرورت است، ضرورت یعنی اضطرار است دیگر. ضرورت یک نحوه برای خودش این را لازم میبیند. يا عمر قد احل الله البيع و حرم الربا ، فاربح و لا ترب. ربح بگیر، اما ربا نخواه. رباخوار نباش. قلت : و ما الربا؟ قال : دراهم بدراهم مثلين بمثل که یک درهم میدهد، دو درهم بگیرد. و حنطة بحنطة مثلين بمثل.[14] حنطه به حنطه است، اما مثلین به مثل. یک حنطه میدهد، یک کیسه، دو کیسه بگیرد. این میشود در حقیقت. یعنی هم مکیل را مثال زده، هم معدود را مثال زده.
و في الفقيه بإسناده عن عبيد بن زرارة عن ابي عبد الله عليه السلام قال : لا يكون الربا إلا فيما يكال أو يوزن[15] که این یکال و یوزن، این میشود مکیل و موزون، اما در عین حال معدود هم چه میشود؟ مثل خود دینار و درهم معدود حساب میشوند یا نمیشوند؟
«یکی از حضار:» آن ربای قرضی است، این ربای معاملی است.
«استاد:» پس عرض کردم این نمیخواهد همۀ رباها را بگوید. لذا چه هست؟ اما معدود غیر را شامل میشود؟ چون دینار را بر اساس یک دینار، دو دینار، سه دینار میشمردند دیگر. حد داشته. وزن که نمیکردند. اگر تعداد داشته آنها میشدند معدود به این عنوان؛ چون اگر مثل الان پول چه داشته باشد؟ حد مثلاً سکه. این سکه چه دارد خودش؟ میگویند معدود است. میشمرند. ده سکه. بیست سکه. اگر معدود باشد، معدود به درهم، به نقره و طلا است فقط در معدود. در جای دیگری نیست.
اقول : و قد اختلف فيما يقع فيه الربا على أقوال و الذي هو مذهب أهل البيت عليهم السلام؟ انه إنما يكون في النقدين و ما يكال أو يوزن. پس مکیل و موزون را شامل میشود، اما در نقدین را هم شامل میشود. حالا نقدین را از باب معدود گرفتی عیبی ندارد، اما کل معدود اینطور نیست. بلکه این دو هستند. و المسألة فقهية لا يتعلق منها غرضنا. در این جا غرض ما إلا بهذا المقدار. پس ما اگر صورت مسئله را هرجایی که ربا بخواهد محقق بشود، مسلمان بخواهد رباخواری بکند، قطعاً حرام است. اگر کافر رباخواری کرده بوده، بعد مسلمان شده، آن سابقه اش را میبخشند به او. اگر مسلمانی رباخواری کرده و جاهل مقصر بوده، یعنی نرفته حکم را بفهمد، کوتاهی کرده، اینجا حکم را عمدتاً گرفتند بر اینکه باید چه کار بکند؟ جبران بکند. توبه کرد، توبه اش مقبول هست، اما باید حق الناس را آنهایی که گرفته است را برگرداند؛ چون مقصر بوده. اما جاهل قاصر را یک مقداری مسئله خیلی واضح الان نیست که جاهل قاصر، کسی که نمیدانسته، جهل هم داشته، آیا آن حق الناس را که گرفته بوده، ربا گرفته، با اینکه مسلمان بوده، باید برگرداند یا نه. الان کسی چیزی در ذهنش هست که حکم مشهور چیست؟ این از آن مسائلی است که… پس مرزها معلوم شد؟ آنجایی که کافر بوده توبه کرده، همۀ آنچه تا حالا گرفته و خورده و آورده و برده، حلال است برایش، نمیخواهد برگرداند. آنی که مسلمان بوده و قطعاً اگر انجام بده با علم به مسئله حرام مرتکب شده، حتماً هم باید برگرداند. اگر مسلمان بوده، جاهل مقصر بوده، حکم در این است که حرام مرتکب نشده، با توبه هم حل میشود. اگر حرام هم باشد، با توبه گفتند برطرف میشود، اما مال را باید برگرداند. آنی که جاهل قاصر است چه؟ جاهل قاصر حکمش حرام مرتکب نشده چون جاهل بوده و قاصر هم بوده، اما آیا باید مال را برگرداند چون مسلمان است یا نه، حکم را ببینید. من الان حضور ذهن ندارم. اگر کسی حضور ذهن دارد، حکمش را بفرماید استفاده میکنیم. این هم برای اینکه روایاتی که آمده در این چارچوب که قرار بدهید، معنایش را خوب پیدا میکند.
و في الكافي، عن أحدهما و في تفسير العياشي، عن الصادق علیه السلام : في قوله تعالى: ﴿فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ فَٱنتَهَىٰ﴾[16]. این میگوید اگر کسی موعظه آمد و این هم پذیرفت توبه کرد، الموعظة التوبة.[17]
میگوید من أهل خراسان کسی آمد دخل رجل على أبي عبد الله قد عمل بالربا حتى كثر ماله ثم إنه سأل الفقهاء فقالوا. آمد پیش فقها گفت من این کارها را کردم، مالم هم زیاد شده. سأل الفقهاء فقالوا. این فقها که آمد مقصود چیست؟ فقهای اهل تسنن است. عامه است. فقالوا ليس يقبل منك شيء حتى ترده إلى أصحابه. تا برنگردانی آن اضافات را به صاحبانت، توبه ات مقبول نیست. فجاء إلى أبي جعفر علیه السلام فقص عليه قصته، فقال أبو جعفر علیه السلام مخرجك من كتاب الله عز و جل: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ. اما این که دخل رجل علی ابی عبدالله من اهل خراسان قد عمل بالربا، آیا این جاهل قاصر بوده؟ قاصر مقصر بوده و مسلمان بوده؟ یا اصلاً مسلمان نبوده؟ هیچکدام از اینها در روایت از آن استفاده نمیشود که آیا این کافر بوده حالا آمده مسلمان شده میگوید چه کار کنم یا نه ممکن است از آن استیناس بشود مسلمان بوده، آمده حکمش را الان فهمیده، جاهل بوده حکمش را فهمیده، آمده که تکلیفم چیست، آمده چون میگوید تکلیفم چیست، اینطوری حضرت فرمود نه. ملحق میشود به چه آن وقت؟ در این نگاه ملحق میشود به جاهل قاصر. اگر به جاهل قاصر شد، آن موقع دارد که توبه اش مقبول است و حتی از این روایت استفاده میشود که ادا هم نمیخواهد؛ چون میگوید مخرجک من کتاب الله.[18] راه حلش آنجا است. فله ما سلف در این روایت دارد دیگر. فله ما سلف. مگر اینکه با قرائن استفاده بکنیم، با روایات دیگر، فقط به کافر برگردد.
و في الكافي، و الفقيه، عن الصادق (ع) : كل ربا أكله الناس بجهالة ثم تابوا فإنه يقبل منهم إذا عرف منهم التوبة. اگر توبه کرد، توبه اش مقبول است. و قال لو أن رجلا ورث من أبيه مالا و قد عرف أن في ذلك المال ربا. در مالی که از پدرش رسیده ربا هم بوده. و لكن قد اختلط في التجارة بغيره. قاطی شده نمیداند. فإنه له حلال فليأكله و إن عرف منه شيئا معروفا. اما اگر بداند یک شیء خاصی، میداند این ربا بوده و آن همان ربای اضافی بوده که گرفتم، میگوید آن اگر باشد، فليأخذ رأس ماله و ليرد الزيادة.[19] آن زیاده را حتماً باید رد بکند. پس اگر روشن نبود، مخلوط بود و این هم خبر نداشت و نمیداند کدام یک از اینها هستند ولی میداند ربا بوده، میگوید حلال است برایش. اینها ببینید احکام هرکدام را سرجایش باید در جمع روایات با هم دید.
باز میفرماید که هي كبيرة بعد البيان. بعد از بیان کبیره است ربا. هی کبیرة. یعنی بعد العلم. منتها علم آیا جاهل مقصر را هم شامل میشود؟ برای این هم کبیره بعد بیان است؟ میگوید نه. آن برایش مقصر… پس برمیگردد به جاهل قاصر. اگر آن حکم را آن چارچوب را درست بیاورید، در همۀ روایات خودش را نشان میدهد.
أنه سئل عن الرجل يأكل الربا و هو يرى أنه حلال قال: لا يضره حتى يصيبه متعمدا. میگوید این ربا میخورد و حلال هم میدانست. اصلاً نمیدانست حرام است. یعنی حلال میدانست و هو یری انه حلال، یعنی فکر میکرد حلال است این کار و اشکالی ندارد. این میشود جاهل قاصر؛ چون نمیدانسته. بلکه یقین داشته که حتماً حلال هم هست. قال لا یضره حتی یصیبه متعمداً. ضرر نمیزند به او مگر اینکه وقتی این کار را بکند که حالا میداند حرام است. فإذا أصابه متعمدا. در حالی که علم دارد این کار را کرد، فهو بالمنزلة التي قال الله عز و جل.[20] [21] که بحرب من الله و رسوله. با علم میشود بحرب من الله و رسوله.
بعد دیگر در روایات دیگر هم همین طور دیگر. دیگر حالا خودتان بقیه روایات را میبینید. چون دو صفحۀ بعد روایات بحث آن شأن نزول آیه است که آن خالد بن ولید بوده و آن عباس عموی پیغمبر مسئله اش را گفتیم. چندین روایت راجع به این است. حالا اگر دلمان نیامد، ممکن است باز دوسه روایتش را بخوانیم.
«یکی از حضار:» با این حال شدت حرمتش…
«استاد:» مال جاهل مقصر است دیگر.
«یکی از حضار:» نامفهوم 39:49 که مانعی ایجاد بشود برای مردم.
«استاد:» بعضی از اینها شدتش خلاصه… البته حد هم قرار دادند. تعزیر قرار دادند در اینجا. بحرب من الله و رسوله در آیه دارد که فمن یحارب رسوله، آن باید قتله. باید کشت. حتی امام صادق علیه السلام دارد که حد ندارد، اما این جرم را گفته امام صادق اگر دست من باز بود، کسی که با علم ربا میداد را میکشتم. لذا معلوم میشود که از این میشود استفاده کرد که رباخواری که عالماً و عامداً در جامعه رباخواری میکند را با اطلاع بر حکم، حکم قتل میشود برایش. چون محاربه است و حکم محارب قتل است.
[4] . تفسير القمی ، ج۲، ص۱۵۹، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۳۴، وسائل الشیعة ، ج۱۸، ص۱۶۰، الفصول المهمة ، ج۲، ص۲۵۴، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۹، بحار الأنوار ، ج۱۰۰، ص۱۵۷، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۸۹، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۲۱۰
[6] . الأمالي (للمفید) ، ج۱، ص۲۶۰، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۲۴، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۳۸۵،، تفسير القمی ، ج۲، ص۹۴، متشابه القرآن و مختلفه ، ج۲، ص۹۹، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۶، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۱۴، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۷۵، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۷، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۵۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۲۱۴، ، الإختصاص ، ج۱، ص۳۵۹، بحار الأنوار ، ج۸، ص۳۱۷، الخصال ، ج۱، ص۱۱۹، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۶، بحار الأنوار ، ج۶، ص۱۵۹، بحار الأنوار ، ج۷، ص۱۰۴، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۱۴۸، ، بحار الأنوار ، ج۳۳، ص۵۴۳، الغارات ، ج۱، ص۲۳۱
[8] . الزهد ، ج۱، ص۸۹، الکافي ، ج۳، ص۲۴۵، الوافي ، ج۲۵، ص۶۳۷، الفصول المهمة ، ج۱، ص۳۳۴، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۷۰، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۵۹، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۵۲۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۲۲۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۱، ص۳۹۲،، الکافي ، ج۳، ص۲۴۵، تفسير الصافي ، ج۴، ص۳۴۴، الفصول المهمة ، ج۱، ص۳۳۴، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۷۰، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۵۹، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۵۲۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۲۲۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۱، ص۳۹۲، ، المحاسن ، ج۱، ص۱۷۸، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۳۴
[9] . الزهد ، ج۱، ص۸۹، الکافي ، ج۳، ص۲۴۴، الفصول المهمة ، ج۱، ص۳۳۱، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۷۲۴، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۶۹، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۵۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۲۲۰،، الکافي ، ج۳، ص۲۴۴، الوافي ، ج۲۵، ص۶۳۳، الفصول المهمة ، ج۱، ص۳۲۹، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۷۲۴، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۶۸، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۵۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۲۲۰، ، المحاسن ، ج۱، ص۱۷۸، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۳۴، الوافي ، ج۲۵، ص۶۳۴
[10] . [البقرة: 94] ، [الجمعة: 6]
[13]. الدر المنثور في التفسير بالماثور، السيوطي، جلال الدين، ج2، ص102.
[14] . تهذيب الأحكام ، ج۷، ص۱۸
[15] . من لا یحضره الفقیه ، ج۳، ص۲۷۵
[17] . تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۱۵۲، الکافي ، ج۲، ص۴۳۱
[18] . تهذيب الأحكام ، ج۷، ص۱۵
[19] . من لا یحضره الفقیه ، ج۳، ص۲۷۵، الکافي ، ج۵، ص۱۴۵
[21]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص424 و 425.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 575” دیدگاه میگذارید;