سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در بحث علمی هستیم که تتمۀ بحث ربا، دو بحث علمی ایشان مطرح کرده. اولین بحث را که در خدمتش هستیم، یک بحث تحلیلی است که این بحث را تحلیل میکنند و نکات خوبی را بیان میشود هم در مورد ربا، هم اینکه این بحث مدلی از ابحاث و بحث هایی است که میخواهد نشان بدهد اگر یک مسئله ای را میخواهید تحلیل کنید، چگونه برگردانید آن را به اولیات و از اولیات بیایید برسید به نتایج. مدل بحث هم هست علاوه بر خود بحث؛ لذا این بحث ها برای انسان یک نوع تمرین است. در عین اینکه یک مسئلۀ علمی است، یک بحث علمی و موضوعی حل میشود، در عین حال یک نوع تمرین هم هست که مدل باشد برای بحث های دیگری که انسان در پیش دارد، به این عنوان نگاه به آن بکند. نه فقط به عنوان یک موضوع خاص، بلکه با این نگاه اگر ببینید، آن وقت میبینید که خودش یک کلید هم هست. فقط یک موضوع نیست. یک کلیدی برای ابواب مختلفی است که میشود از آن ان شاء الله بهره گرفت. ایشان در این بحث علمی شروع میکند بحث را از یک اولیاتی آغاز میکند بحث را که میگوید اصلاً احتیاجات انسان در ارتباطاتش با توجه به اینکه انسان یک حقیقتی است که مراتبی از وجود دارد، بدن دارد و نفس انسان در ابتدا که حرکت میکند، حاجات بدنی انسان خیلی قوی است. همانطوری که ما در فلسفه میگوییم که اینها را در اینجا ندارد، اما این بحث متمم بحثش است. همانطوری که ما در فلسفه میگوییم انسان نفسش جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است، از جسم آغاز میشود همانطوری که قرآن میفرماید که آن ﴿فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ٢٩﴾[1] که مراتب توسیه که از نطفه آغاز میشود تا علقه و مضغه و لحم و عظام، این مراتب و بعد نفخ روح، انسان حقیقتش از مرتبۀ جسم آغاز میشود تا به مرحلۀ روح کشیده میشود. پس همۀ انسان ها از مرتبۀ جسم آغاز میکنند، از مرتبۀ ماده آغاز میکنند. آغاز کردن از مرتبۀ ماده که نفس انسان آغاز از این میکند، تمام کمالات انسان هم از مرتبۀ ماده آغاز میکنند تا به مرتبۀ روح برسند. این نکتۀ دوم. پس اگر انسان ارتباطاتی دارد، اگر انسان روابطی برقرار میکند، ابتداء روابط بر اساس نظام مادی است. رابطه بدنی است. از اینجا آغاز میکند تا کم کم مباحث به نظام روح هم کشیده میشود و روابط روحی هم ایجاد میشود. پس آغاز روابط انسان از کجا است؟ از مرتبۀ جسم. بعد ایشان میفرمایند که همینطور که انسان جسم دارد، حاجاتی دارد. در پی رفع حاجاتش انسان دنبال رفع حاجات… چون بقاء انسان به حاجاتش محقق میشود. انسان تا حاجاتش برطرف نشود، آن بقائش تضمین نمیشود. یک خلقی ابتدا به دنیا آمده، اما این خلق در بقائش باید کمالات ثانویه پیدا کند. کمال اولیه اش همان خلقتش است. کمال ثانویه اش آنهایی است که بعد از این در طول حیاتش ایجاد میشود. کمالات ثانویه اش همۀ اینها چه هستند؟ آن حاجاتی است که احساس میکند تا به دنبال رفعشان میرود. رفع این حاجات میشود کمالاتش. برطرف شدن حاجات. بعد میبیند بعضی از این حاجات را خودش میتواند برطرف کند، بعد میبیند بعضی هایش را خودش قدرت ندارد برطرف کند. مجبور است تعامل بکند با اشیاء عالم. اشیاء عالم را که تعامل میکند، در ارتباط با اشیاء عالم میتواند بعضی از حاجاتش را برطرف کند. بعد بالاتر میبیند که فقط تعامل یک طرفه نیست که از اشیاء عالم حاجاتش را مثلاً غذا است میخورد، این یک طرفه است که میخورد و این حاجات گرسنگی اش برطرف میشود. آب است می آشامد، حاجتش برطرف میشود. کم کم میبیند حاجات دوطرفی پیش می آید. یعنی این بعضی از حاجاتش اگر میخواهد برطرف بشود، باید یک چیزهایی بدهد، یک چیزهایی بگیرد. در داد و ستد قرار بگیرد. حالا چه با طبیعت، چه با انسان های دیگر. بعد در انسان های دیگر وقتی این داد و ستد صورت میگیرد، این روابطی که شکل میگیرد، بعد میبینند چون انواع و اقسام پیدا میکند، خیلی اشکال مختلف، ضرورت ها و نیازهای مختلف، شدت نیاز، فضائل و ضروریات هرکدام از اینها پیش می آید، میبیند وقتی میخواهد اینها را با هم معاوضه بکنند، احتیاج پیدا میکنند که در این اختلافات یک معیار و میزانی داشته باشند. لذا آمدند جعل پول را کردند. پول اول به عنوان یک حقیقتی بین همین اشیاء بود که این میتوانست معیار برای بقیه قرار بگیرد. مثل طلا و نقره که آن هم کالایی بود. انسان احتیاج به آن داشت برای فضائل زندگی اش، برای زینت زندگی اش. اما کم کم این پول شد معیار برای همۀ اشیاء دیگر. بعد دوباره این پول به جایی رسید که حالا به جای اینکه واسطه باشد، وسیله باشد برای رسیدن به اهداف و اغراضش که بگویند مثلاً این کتاب قیمتش اینقدر است با پول و آن کالایی که من دارم مثلاً برنج قیمتش اینقدر است و اینها را بتوانم با قیمت گذاری با هم معاوضه بکنم، آن موقع چه میشود؟ کم کم خود پول شد کالا و سرمایه. یعنی خود پول مورد خرید و فروش قرار گرفت، مقصود اولی شد. وقتی مقصود اولی شد، چون به این نگاه ایجاد شد که هرکس پول دارد همه چیز دارد، پول مساوق شد با داشتن، با دارایی. قبلاً پول وسیله ای دارایی بود که انسان به دارایی برسد، ولی الان خود پول شد دارایی. وقتی خود پول شد دارایی، بعد میبینید پول ها خودشان مورد خرید و فروش قرار میگیرند، تبدیل قرار میگیرند که میشود آن صرف و صرافی. یعنی به جایی میرسد که انجا این نگاهی که از ابتدا ببینید شکل حرکتی که صورت گرفت تا به اینجا. بعد از اینجا آن وقت قرض دادن این پول، وام دادن این پول، تعویض این پول مباحثی را به دنبالش می آورد که ربا از جملۀ این مباحث است که حالا مطرح میکنند. چون بحث روشن است دیگر بیش از اینش، این مقدار را فقط برای آمادگی ذهن… حالا دقت کنید جلو برویم تا ان شاء الله به نتیجه برسد.
تقدم مرارا في المباحث السابقة: أن لا هم للإنسان في حياته إلا أن يأتي بما يأتي من اعماله. هرکاری که انجام میدهد. لاقتناء كمالاته الوجودية. دنبال این است که کمالات ثانویه پیدا بکند. آن کودک به دنبال رشد است. هرکسی به دنبال کمالات وجودی اش هست. و بعبارة أخرى. کمالات چه هستند؟ رفع حوائجش هستند. و بعبارة أخری لرفع حوائجه المادية. در نظام اولی، در ابتدای حرکت. رفع حوائجه المادیة. فهو يعمل عملا متعلقا بالمادة بوجه. حرکت های انسان را اعمال اولیه اش از ماده آغاز میشود. در تصرف در ماده. خوردن و خوابیدن تصرف در ماده است. آشامیدن تصرف در ماده است. کار کردن تصرف در ماده است. تمام اینها با تصرف در ماده و به کارگیری ماده ایجاد میشود. و يرفع به حاجته الحيوية. حاجات حیویه یعنی زندگی. حاجات زندگی اش را با اینها برطرف میکند. فهو مالك لعمله و ما عمله. هم مالک عملش است، هم مالک آن چیزی است که عمل رویش واقع میشود. من عملی انجام دادم، عمل من متصل به من است. حالا این عمل من باعث شد که زراعتی را کاشتم، به زرع رسید، به ثمر رسید، به محصول رسید، مالک آن محصول هم هستم. کاری انجام دادم، نتیجۀ این کار سودی شد، هم این کار کار من است، هم آن سود مال من است. مالکش میشوم. پس مالک عمل است و مالک ما عمله است. آن چیزی که ثمرۀ عمل و نتیجۀ عمل میشود. و العمل في هذا الباب. عمل هم اعم از فعل و انفعال است. یعنی هم فاعلیت را شامل میشود، هم تأثیر و هم تأثر را. هردو را شامل میشود. أعم من الفعل و الانفعال و كان نسبة و رابطة. که عمل چیست؟ کان عمل نسبت و رابطه است. هر نسبتی که ایجاد میشود و رابطه ای که ایجاد میشود که يرتب عليه الأثر عند أهل الاجتماع. آنجایی که اثر مترتب میشود بر اهل اجتماع، این میشود عمل. أي أنه يخص ما عمل فيه من المادة لنفسه. اختصاص پیدا میکند عملی را که انجام میدهد آن عمل ثمره اش اختصاص پیدا میکند؛ یعنی مالکش میشود، ملک این میشود. یخص یعنی ملکش میشود. یخص ما عمل فیه من المادة لنفسه. میشود ملکش. اینها همه مقدمات دارد میچیند. از کجا شروع کرد. از ساده ساده دائماً دارد مسئله را در نظام وجودی تحلیل میکند، منتها اینجا مختصر تحلیل کرده، ولی همین مختصرش خیلی مدل خوبی است برای اینکه انسان یاد بگیرد. اول انسان کمالاتش را میخواست برای به دست آوردن کمالاتش دنباله اش چه بود؟ رفع حوائج بود که حوائجش را برطرف کند. حوائج مادی بودند از آغاز، دنبال رفع حوائج آمد. وقتی میخواهد رفع حوائج مادی بکند، باید تصرف بکند در عالم ماده. تصرف که میکند در عالم ماده، عملش مادی است، آن تصرفی که هم که کرده این اختصاص به این پیدا میکند در بین چیزهایی که تصرف نکرده. این همه اشیاء این طرف و آن طرف عالم است، کاری به این ندارد. این توانست در این زمین، در این مال تصرف بکند، این ملکش میشود. بعد این ملک را دیگران به آن چه قرار میدهند؟ دیگران برای این عقلائی جائز میدانند که این ملک این است؛ چون این تأثیر گذاشته. این اثر گذاشته. حالا نگاه نکنید که تعارض در ملک پیش می آید. این دارد مال تصور اولی میکنید که جامعه بسیطی است، انسان ها هستند، اموال زیاد است، هرکسی هرجا تصرفی کرد، آن مال این شده. نیایید حالا بگویید یک مال است، چند نفر میخواهند تصرف کنند. این نزاع ها مال مراتب بعد از این است. و يعده ملكا جائز التصرف. وقتی ملکش شد، بقیه عقلائی برای او، هم خودش هم دیگران جائز میدانند تصرف در این ملکش را. و العقلاء من أهل الاجتماع يجيزون له ذلك. تا اینجا.
لكنه لما كان لا يسعه. حالا این نیاز دوم. تا اینجا نیازهای اولیه اش بود. حالا وقتی این میخواهد نیازهایش را برطرف کند، لا یسعه أن يرفع جميع حوائجه بعمل نفسه وحدة. همۀ احتیاجاتش را نمیتواند خودش برطرف کند. دعي ذلك إلى الاجتماع التعاوني. به دنبال ارتباط با دیگران برمی آید. و أن ينتفع كل بعمل غيره و ما حازه و ملكه غيره بعمله. دنبال این برمی آیند که هرکسی هرچیزی دارد بیاورد وسط، آنی را که لازم دارد بردارد، آنی که زیاد دارد بیاید معاوضه بکند تا بتواند حاجات همدیگر را برطرف بکنند. این شهر مثلاً سیب زمینی خوب در آن عمل می آید و فلان و فلان، شهر دیگری مثلاً آنجا میوه در آن خوب عمل می آید. با هم تعاون میکنند. این مقدار سیب زمینی لازمش را برمی دارد، بقیه اش را با میوه عوض میکند. فأدى ذلك إلى المعاوضة بينهم، و استقر ذلك بأن يعمل الإنسان في باب واحد أو في أبواب معدودة من أبواب العمل. گاهی انسان ها فقط همۀ زمینش را سیب زمینی میکارد. یک بابی. گاهی نه چند چیز دارد، اما باز هم مسائل دیگری هست، حوائج دیگری هست. لباس را دیگر باید برود از جای دیگری بخرد. این میوه را میدهد تا لباس بتواند بخرد. و يملك بذلك أشياء ثم يأخذ مقدار ما يرفع به حاجته، و يعوض. آنی که حاجتش است برمی دارد و یعوض ما يزيد على حاجته مما ليس عنده من مال الغير. اینها روشن است، اما تحلیل مسئله که آدم وقتی میرسد، اهداف گم نشود؛ چون عادت باعث میشود که اهداف گم بشود. یعنی الان ما در یک مرحله ای قرار میگیریم که در این مرحله به دنیا آمدیم، حشرمان با یک چیزهایی است، اهدافی که از اول سیر کجا بود تا اینجا کشاند و تا اینجا رسید؟ از اینجا به بعد چه کار میخواستیم بکنیم؟ یک دفعه حواسمان پرت شده، به چیز دیگری مشغول شدیم در این رابطه. اگر این سیر تاریخی بحث روشن باشد، اهداف کار که برای چه این سیر، قوانین شکل گرفت و الان آیا مطابق مقصود پیش میرود یا مطابق مقصود نیست و اینکه حرمت و حلیتی که شرع آورده، با توجه به آن اغراض اولی بوده که برای بشر فطری شکل گرفته، طبیعی شکل گرفته. لذا اگر امروز یک کسی یک دفعه بخواهد این حرمت و حلیت ها را ببیند، تعجب میکند میگوید چرا این را حرام کرده. چرا احل الله البیع و حرم الربا. چرا ربا را حرام کرده. اما وقتی تحلیل میشود نظام مسئله از ابتدا، میبیند درست است مطابق مقصود است این حلیت و حرمت شکل گرفته. اینها ساده است، اما بسیار مسئله را تحلیلش و جا انداختن مطلب را راحت میکند. بعد میفرماید که و یعوض ما یزید على حاجته مما ليس عنده من مال الغير و هذا أصل المعاملة و المعاوضة. این بنیان و معیار معاوضه و معامله بر این اساس شکل گرفت اصلاً در روحیۀ مردم در ابتداءً.
غير أن التباين. بعد که این شکل گرفت، آمدند برای معاوضه اقدام بکنند، دیدند کالاها خیلی با هم مختلف هستند. نمیشود این را داد، آن را گرفت. نمیشود مثلاً یک قلمبه، یک بار مثلاً یک سطل سیب زمینی داد، یک سطل طلا گرفت. نمیشود. یک سطل طلا با یک سطل سیب زمینی خیلی از جهت کمبود طلا و زیادی سیب زمینی، با هم یک قیمت و یک انگیزه پیدا نمیکند. غیر ان التباین التام بين الأموال و الأمتعة. یک من حيث النوع، دو و من حيث شدة الحاجة و ضعفها، سه و من حيث كثرة الوجود و قلته يولد الإشكال في المعاوضة. تولید اشکال میکرد در معاوضه. چطوری اینها را با هم معاوضه بکنند؟ فإن الفاكهة لغرض الأكل. این از جهت نوع اینها است. این برای اکل است. او برای حمل است. حمار مثلاً برای حمل است. ماء برای شرب است. و الجوهرة. گوهری که مثلاً طلا گران قیمت است، للتقلد و التختم است. گلو بند درست میکنند، انگشتر درست میکنند. مثلا اینها همه لها أوزان و قيم مختلفة في حاجة الحياة، و نسب مختلفة لبعضها إلى بعض. چون اینطوری شد، فمست الحاجة إلى اعتبار القيمة. قیمت گذاری بشود. تا اینجا سیر بحث کاملاً روان و روشن. بوضع الفلوس و الدرهم و الدينار، و كان الأصل في وضعه. اصل در وضع برای این بود پول. یعنی پول که وضع شد، اساس وضع پول، درهم و دینار، سکه که برای معاوضه [بود]، برای این وضع شده بود. نه برای چیز دیگری. و کان الأصل فی وضعه أنهم جعلوا شيئا من الأمتعة العزيزة الوجود. آن وقت برای اینکه بتوانند یک چیزی را معیار قرار بدهند، آمدند یک چیزی که قیمت دارد که این را معیار گرفتند واحدش را و بعد بقیۀ اشیاء را با واحد این و قیمت این سنجیدند. لذا طلا و نقره شد معیار. كالذهب مثلا أصلا يرجع إليه بقية الأمتعة و السلعات فكان كالواحد التام من النوع. یک واحد و معیار و مقیاس شد. مثلاً در هرچیزی اینطوری است. این در قیمت گذاری بود در واحد پول، اندازه گیری، متر مثلاً همین خاصیت را دارد. در واحد مثلاً سنجش وزن، یک کیلو همین اثر را دارد. مثلاً در واحد اندازه گیری درجۀ حرارت و سرما، مثلاً میگویند یک درجه این همین اثر را دارد که هرکدام از اینها واحدی مطابق… حالا شما ببینید صدها واحد برای صدها مقیاس و معیار جعل شده، هرکدام خصوصیتش از همین سنخ است تحلیلش. از همین سنخ است، منتها با مناسبت با آن نوع و کاری که میخواست شکل بگیرد. فکان کالواحد التام من النوع يجعل مقياسا لبقية أفراده كالمثاقيل. مثل واحد وزن. و المكائيل. واحد حجم. مکائیل نه از کیلو به عنوان وزن بیاوریم. مثاقیل از ثقل است؛ یعنی واحد اندازه گیری وزن. مکائیل برای حجم است که این حجم را مکیال یعنی چیزی که در یک اندازه ای قرار میگیرد که مکائیل میگویند. و غيرهما. غیر از اینها واحدهایی هم مثل درجۀ حرارت و مثل طول و عرض و اینها. فكان الواحد من وجه. اینجا در واحد واحدش را، واحد من وجهی را که در اینجا قرار دادند، فکان الواحد من وجه النقد که آن طلا بود، يقدر به القيمة العامة و يقوم به كل شيء من الأمتعة فيتعين به نسبة كل واحد منها بالنسبة إليه و نسبة بعضها إلى بعض. پس هرچیزی را با این میسنجیدند و نسبت هرچیزی به چیز دیگری را میخواستند بسنجند، با سنجش با این امکان پذیر میشد. اگر من مثلاً سیب زمینی داشتم، میخواستم با طلا معاوضه بکنم، سیب زمینی را با این میسنجیدم، قیمت گذاری میکردم، طلا را با این میسنجیدم قیمت گذاری میکردم، بعد میگفتند سیب زمینی با این قیمت طلا اینطور نسبت پیدا میکند. این مثلاً یک من گندم مطابق یک عشر بگویید حالا نخود، مثقال طلا مثلاً حساب میشود. هردو را با طلا حساب میکنند.
ثم إنهم لتعميم الفائدة وضعوا آحاد المقاييس للأشياء كواحد الطول من الذراع و نحوه، و واحد الحجم و هو الكيل، و واحد الثقل و الوزن كالمن و نحوه. اینها همه واحدهای بعدی است. پس اول یک واحد، بعد واحدهای بعدی ترکیب ها شکل میگیرد. و عند ذلك تعينت النسب و ارتفع اللبس. اینجا بود که نسبت ها شکل گرفت و آن شبهه ها و اشتباهات برطرف شد که دیگر میتوانستند قشنگ، واضح بتوانند معاملات شکل بگیرد. و بان مثلا أن القيراط من الألماس. روشن شد که مثلاً یک قیراط از الماس، يعدل أربعة من الدنانير. خود یک قیراط از الماس از جهت قیمتی چقدر قیمت دارد؟ چهار دینار مثلاً. چهار دینار قیمت یک قیراط از الماس است. و المن من دقيق الحنطة عشر دينار واحد. از طرف دیگری یک من آرد گندم به اندازۀ یک دهم دینار است. حساب کنید آن چهار دینار یک قیراطش، این یک دهم دینار. آن وقت اگر میخواستیم اینها را با هم عوض کنیم، چطوری عوض میکردیم؟ میشد چهل برابر این. این یک چهارم دینار است، آن چهار دینار است. یک دهم ضربدر چهار میشود چهل؛ پس اگر من میخواستم یک قیراط از الماس بدهم، چهل من آرد گندم میتوانستم بگیرم. پس مقیاس اینطوری واضح شد که من دقيق الحنطة عشر دينار واحد و تبين بذلك أن القيراط من الألماس يعدل أربعين منا من دقيق الحنطة مثلا و على هذا القياس بقیه را.
ثم توسعوا. دوباره. پس تا اینجا سیر بحث آمد که پول آمد تا حل مشکل را بکند. ثم توسعوا في وضع نقود أخر من أجناس شتى نفيسة أو رخيصة. آمدند نقود دیگر را هم وضع کردند. حالا گاهی رخیص بود و راحت بود به دست آوردنش مثل مثلاً چاپ اسکناس، این شما خمیرش را آماده بکن، درست بکن، بگذار در آن ورق آماده بشود، بعد بگذار در دستگاه چاپ، تند و تند برایت پوا چاپ بکند. این رخیصه است یا نفیسه است. طلا را باید از معدن استخراج بکنی، بیاوری، خالص سازی بکنی…
«یکی از حضار:» آن ارزش واقعی دارد، این ارزش انتزاعی دارد.
«استاد:» حالا آنش مهم است. جعل شده دیگر. داریم جعل میکنیم. حالا به عنوان جعل. میگوید آمدند مردم جعل… دارد همین را میگوید که جعل میکنند.
آمدند جعل کردند و بعد این چه میشود؟ او مثل همین میشود. قیمت های اینها یکی میشود. الان شما اگر یک مثلاً پول گران قیمتی داشته باشید، یک حوالۀ بانکی داشته باشید، با اینکه یک ورق کاغذ است، قیمتش چیزی نیست، اما این حوالۀ بانکی ممکن است چند میلیارد تومان چه باشد؟
«یکی از حضار:» ارزش این به کاغذ که نیست. به آن چیز واقعی است که معادل این است.
«استاد:» مهم نیست الان. آن در نگاه اول قرار بود. الان میدانید که ارزش ها اعتبارش را نامفهوم 25:20 دیگر به لحاظ آن چه در بانک است نیست. این قبلاً بود. یعنی الان اینجوری است. میگوید پول را همینطوری توسعه میدهند. ایشان بحثش هم همین است.
ثم توسعوا في وضع نقود أخر من أجناس شتى نفيسة. آنجایی که سخت به دست می آمد. أو رخيصة. آنجایی که راحت به دست می آمد. للتسهيل و التوسعة كنقود الفضة. آمدن غیر طلا، نقره را هم قرار دادند. نحاس، مس را هم قرار دادند. برنز را هم قرار دادند. الان میگویند سه مدال میدهند، طلا و نقره و برنز. برنز هم به عنوان یک ارزش میدهند دیگر. به عنوان یک مدال ارزش دارد. مس هم هست. و الورق. ورق یعنی اسکناس. اسکناس را جعل کردند. النوط. یعنی تمبر. تمبرها را چاپ کردند. میرفتید شما در این دفترخانه ها باید تمبر باطل کنید. این باطل کردن تمبر در دفترخانه ها برای ثبت اسناد همین بود دیگر. تمبر قیمت داشت که این آن ارزش معامله تعیین میکرد. و النوط على ما يشرحه كتب الاقتصاد.
ثم افتتح باب الكسب و التجارة بعد رواج البيع و الشراء. با این کار باب بیع و شراء راحت تر شد. توسعه پیدا کرد. راحت تر شد. بأن تعين البعض من الأفراد بتخصيص عمله و شغله بالتعويض و تبديل نوع. حالا خود همین هم شد یک شغلی که بیایند پول ها را با هم تعویض بکنند، پول بدهند، این پول را بگیرند، از آن پول بدهند، این پول اثرش این میشود. قیمت گذاری پول ها پیدا میشود. یک پولی ارزش پیدا میکند، یک پولی ارزشش کمتر است، تبدیل این ها به همدیگر. ثم افتتح باب الكسب و التجارة بعد رواج البيع و الشراء که خودشان یک کسب بودند، بأن تعین البعض من الأفراد بتخصیص عمله و شغله بالتعویض و تدبیل نوع من المتاع بنوع آخر. این در خود کالا که شد تاجر. یعنی دیگر قبل از این مردم تاجر نبودند. مردم کالایی را به دست می آوردند، زیادی اش را میدادند به آن، از او چیزی را که میخواستند میگرفتند. پول را هم واسطه کردند. حالا کم کم چه شد خود این؟ تجارت ایجاد شد که بعضی ها بیایند یک کسبی را، یک وارداتی را، یک صادراتی را داشته باشند. یک چیزی را ببرند بفروشند. یک چیزی را بیاورند، وارد کنند، تحصیل کنند در اینجا بفروشند. بعد رواج البيع و الشراء بأن تعين البعض من الأفراد بتخصيص عمله. شغلش شد تجارت. نه شغلش شد تعویضی که اضافۀ خودش با شغلش کسب کاشتن باشد، آن عمل باشد، بعد بیاید اضافه اش را، نه شغلش شد تجارت و کسب و تبدیل نوع من المتاع بنوع آخر لابتغاء الربح الذي هو نوع زيادة. آن وقت آن سودش میشد چه؟ نتیجۀ کار این. کم کم به اینجا رسید که حالا یک عده ای کسبشان این شد. یک چیزی جای دیگری زیاد می آید، می آوردند اینجا، حالا با سودی که میکردند، این میخرید آنجا ده تومان، میفروخت اینجا دوازده تومان. این سود میشد. این کاری نکرده بود که خودش عملی انجام بدهد در بیرون، کشتی بکند، کاری بکند، خیاطتی بکند. هیچکدام از اینها نبود. این حالا سودش نقل و انتقال چه بوده؟ جابجایی اینها در جاهای مختلف بوده. بالتعويض و تبديل نوع من المتاع بنوع آخر لابتغاء الربح الذي هو نوع زيادة فيما يأخذه قبال ما يعطيه من المتاع.
فهذه أعمال قدمها الإنسان بين يديه لرفع حوائجه في الحياة. همۀ اینها را انجام داد تا زندگی اش بچرخد. چرخ زندگی بچرخد. چرخ هسته ای هم بچرخد. بعد هم یک دفعه همه با هم چهار چرخ پنچر بشود. فهذه أعمال قدمها الإنسان بين يديه لرفع حوائجه في الحياة و استقر الأمر بالآخرة على أن الحاجة العمومية كأنها عكفت على باب الدرهم و الدينار. کم کم وقتی که پول کارایی اش دائماً بیشتر شد، کأنه همۀ نگاه ها به سمت چه بود؟ به جایی که به کالا باشد، پول واسطه باشد برای اینکه کالا ارزش باشد، نگاه ها به سمت چه رفت؟ خود پول. خود پول شد مقصود. یعنی اگر هم کاری میکرد، میخواست پول به دست بیاورد. نمیخواست این کار به نتیجه برسد. این کار وسیله بود برای رسیدن به پول. ببینید اهداف دارد تغییر میکند. اهداف در نظام انسانی دارد چه میشود؟ تحلیل را دقت بکنید ببینید این بشری که به صورت طبیعی و فطری داشت حرکت میکرد، دارد کم کم حاجاتش چه میشود؟ تعویض میشود، موهوم میشود، از آن حالت طبیعی خارج میشود. تعبیر را دقت کنید. و استقر الأمر بالآخرة على أن الحاجة العمومية كأنها عكفت. عکفت یعنی چه شده؟ عکوف اعتکاف است دیگر. متمرکز شد بر این. عکفت على باب الدرهم و الدينار. همه دنبال این افتادند که پول به دست بیاورند. تا حالا پول وسیله بود، حالا شد هدف. فكان وجه القيمة كأنه هو المال كله. آن وجه و قیمتی که میخواست سبب تعویض بشود، رفع حوائج بشود، خودش شد مال. خود آن وجه القیمة شد اصل المال. اصل دارایی. کسی که پول دارد، همه چیز دارد. کسی که پول ندارد هیچ چیز ندارد. شد این اصل داریی. كأنه هو المال كله و كأنه كل متاع يحتاج إليه الإنسان. همه چیز این است. اگر پول داشتی، همه چیز داری. چون همه چیز با پول میشود تهیه اش کرد. پس این پولی که قبلاً وسیله بود حالا شد هدف. کأنه کل متاع یحتاج الیه الإنسان. خود این پول همۀ متاع هایی است که یحتاج الیه الإنسان لأنه الذي يقدر الإنسان. این قادر میکرد انسان را بالحصول عليه على الحصول بكل ما يريده و يحتاج إليه مما يتمتع به في الحياة، و ربما جعل سلعة. خود پول چه بسا کم کم تبدیل شد به یک کالا که مورد کسب قرار بگیرد. فاكتسب عليه كما يكتسب على سائر السلع و الأمتعة و هو الصرف. اینجا شد صرافی. حالا صرافی ها باز شدند، پول خرید و فروش میکردند. تعویض پول میکردند.
و قد ظهر. تا اینجا ببینید یک سیر بحث را خیلی زیبا و مختصر برای شما، بحث اقتصادی را تحلیل از آن نگاه طبیعی اش تا آخرش را مختصر کرد. و قد ظهر بما مر: أن أصل المعاملة و المعاوضة قد استقر على تبديل. اساس معامله برای چه بود؟ متاع من متاع آخر مغاير له لمسيس الحاجة بالبدل منه. تا حاجت ها برطرف بشود. كما في أصل المعاوضة، أو لمسيس الحاجة إلى الربح. در مرتبۀ دوم. در مرتبۀ اول چه بود؟ خود رفع نیاز بود. این را بده، آن را بگیر. در مرتبۀ دوم چه بود؟ سودآوری بود که این را میدهد، خریده کاسب و تاجر تا یک سودی ببرد. تا آن سودش را باز رفع حوائجش بکند لمسیس الحاجة بالبدل منه كما في أصل المعاوضة أو لمسيس الحاجة إلى الربح الذي هو زيادة في المبدل منه من حيث القيمة، و هذا أعني المغايرة هو الأصل. مغایرت بین دو کالا پس همیشه چه بوده؟ مطرح بوده که من یک چیزی دارم، یک چیزهایی را ندارم. این چیزهایی را که دارم زیادی اش را میدهم، آن چیزهایی را که ندارم میگیرم. پس اساس در معاوضه مغایرت بوده. دقت بکنید خوب دارد استفاده میکند. برای اینکه میخواهد ربا را بعداً جلویش را بگیرد. میفرماید پس اساس در معامله، مغایرت بوده. و هذا أعني المغايرة هو الأصل الذي يعتمد عليه حياة المجتمع، و أما المعاملة بتبديل السلعة من ما يماثله في النوع أو ما يماثله مثلا. اما آنجایی که از همان نوع بخواهد همین را بدهد، از نوع خودش بگیرد یا نه از نوعش، از خود همین، همین را بدهد از خود همین بگیرد، مثلاً خودش است، نوعاً یعنی شبیه اش را از نوعش که اصناف دیگرش میشوند. أو ما یماثله. مثلاً یک موقع هست آدم انگور میدهد کشمش میگیرد. این در نوع مشترک هستند؛ هرچند دو صنف از یک واحد هستند. اما یک موقع برنج میدهد برنج میگیرد. مثل همدیگر هستند. فإن كان من غير زيادة كقرض المثل بالمثل. بله یک موقع هست زیاده نمیگیرند، مثلاً این شخص الان برنجش را این درو نکرده، این ندارد، او به او قرض میدهد وقتی برنجش را درو کرد به این پس میدهد. این مثلاً بمثل عیبی ندارد. کقرض المثل بالمثل مثلا فربما اعتبره العقلاء لمسيس الحاجة به و هو مما يقيم أود الاجتماع. یا مثلاً این الان برنجش محصول داده زیاد دارد، دیگری مثلاً شش ماده دیگر کشت دوم برنج میکارد، این نمیکارد، این الان به او میدهد، شش ماه بعد از او میگیرد. چون جای نگهداری اش را هم ندارد. میگوید بماند خراب میشود. من الان میدهم به تو، شش ماه دیگر تو کاشتی از تو مثلاً من میگیرم. مما يقيم أود الاجتماع. آن مشکلات اجتماع را برطرف میکند. و يرفع حاجة المحتاج و لا فساد يترتب عليه. اما و إن كان مع زيادة في المبدل منه و هي الربح فذلك هو الربا. میگوید من این را به تو میدهم، تو شش ماه دیگر به من برگردان مثلاً یک و نیم برابرش را. این را که میدهم، یک و نیم برابرش را پس بده. فلننظر ما ذا نتيجة الربا؟ اگر ربا باشد، ببینید نتیجۀ ربا چه میشود؟ حالا برای ربا یک تحلیلی میکند که ببینید نتیجۀ ربا چه میشود. الربا- و نعني به تبديل المثل بالمثل و زيادة. مثل را با مثل و اضافۀ بر مثل. ده کیلو میدهم، دوازده کیلو میگیرم بعداً. تبدیل المثل بالمثل و زیادة كإعطاء عشرة إلى أجل. دهتا را میدهد تا مثلاً دو ماه بعد، سه ماه بعد. أو إعطاء سلعة بعشرة إلى أجل. یا کالایی را میدهد بعشره. به ده. یا خود پول را میدهد میگوید این ده تومان را میدهم، دو ماه دیگر دوازده تومان به من بده یا یک کالایی که ده تومان می ارزد را میدهند، دو ماه دیگر همین کالا را به اندازۀ دوازده تومان به من بده. و أخذ اثنتي عشرة عند حلول الأجل و ما أشبه ذلك- إنما يكون عند اضطرار المشتري أو المقترض إلى ما يأخذه. اگر مشتری که اضطرار نداشته باشد که این کار را نمیکند. الان مضطر است که این کار را میکند و الا اضطرار نداشته باشد میگوید ده کیلو چرا باید دوازده کیلو پس بدهم؟ ده کیلو ده کیلو دیگر. اضطرار المشتري أو المقترض إلى ما يأخذه بالإعسار و الإعواز بأن يزيد قدر حاجته على قدر ما يكتسبه من المال كأن يكتسب ليومه في أوسط حاله عشرة و هو يحتاج إلى عشرين. اگر این ده تومان دارد، ده تومان دیگر هم دارد که لازم دارد تا بتواند زندگی اش را بچرخاند، این ده تومان را قرض میگیرد. ده تومان هم که پول داشته، ده تومان هم گرفته، میشود بیست تومان. حالا این باید بعد از دو ماه چقدر باید پس بدهد؟ دوازده تومان باید پس بدهد. این دوازده تومانی که این پس میدهد، چقدر برای خودش باقی میماند؟ چون بیست تومان مجموعش بود دیگر. میشود هشت تومان. اگر دوباره سال بعد یا دو ماه بعد میخواهد کاری انجام بدهد، باید چه کار کند؟ این دفعه باید چقدر بگیرد؟ هشت تومان دارد، باید دوازده تومان بگیرد. دوازده تومان بگیرد باید چقدر پس بدهد؟ پانزده تومان باید پس بدهد. دوباره دوازده تومان میگیرد، میشود بیست تومان کارش راه بیفتد. باید پانزده تومان پس بدهد. تورم را تازه در نظر نمیگیریم. تورم هم میگوییم صفر. اصلاً تورم کأن در عالم نیست؛ به خصوص اینجا اصلاً تورمی خبری نیست. اینها وهم است. شما فکر میکنید تورم است. این پانزده تومان را که گرفت، وقتی پس میدهد چقدر برایش میماند؟ پنج تومان؛ چون بیست تومان سرمایۀ کسب این بوده. سال بعد باید چقدر بگیرد؟ باید پانزده تومان بگیرد، ولی پانزده تومان بگیرد باید چقدر پس بدهد؟ باید بیست تومان پس بدهد. چند سال که گذشت در اثر مال ربائی، این چه میشود؟ صفر میشود، او بیست میشود. مال ربوی دارد اضافه میشود، مال این شخص دارد به سمت صفر میرود. این را ترسیم کرده در اینجا. خودتان بخوانید که و ليس له و لا واحد که میشود مال این صفر، مال آن میشود. و هو الهلاك و فناء السعي في الحياة. و أما المرابي فيجتمع عنده العشرة التي لنفسه. ده تومان خودش سرجایش میماند با داده. ده تومان دیگر هم گیرش آمده. و العشرة التي للمقترض، و ذلك تمام العشرين، فيجتمع جميع المالين في جانب و يخلو الجانب الآخر من المال، و ليس إلا لكون الزيادة مأخوذة من غير عوض مالي. در قبالش عوض مالی دیگر نبود. اضافۀ بر آن بود. فالربا يؤدي إلى فناء طبقة المعسرين و انجرار المال إلى طبقة الموسرين. این از اینجا برداشته میشود از طبقۀ معسر که فقیر هستند، به طبقۀ موسر که وضعشان بهتر است بیشتر کشیده میشود. و يؤدي ذلك. نتیجه اش میشود چه؟ هرجا ثروت انباشته شد، نتیجه اش میشود چه؟ تأمر المثرين. آنهایی که ثروتمند هستند، امارت و قدرت پیدا میکنند. قدرت دست اینها می آید. إلى تأمر المثرين من المرابين، و تحكمهم فی. الان یهود در آمریکا به خاطر این ثروت هایشان چه هستند؟ حاکمیت دارند و امر و نهی میکنند. این دیگر مرتیکه میگوید اگر من از اینجا عزل بشوم، میروم میشوم نخست وزیر اسرائیل؛ تا میل آنها را به خودش ایجاد کند. و أعراضهم و نفوسهم في سبيل جميع. آن وقت وقتی پول زیاد شد، دیگر اغراض طبیعی برای خرج نیست. هوس ها پیش می آید. هوس ها که پیش می آید چه میشود؟ شهوترانی ها در اموال مثرین و طبقۀ… و جمیع ما يشتهون و يتهوسون لما في الإنسان من قريحة التعالي و الاستخدام. خواست سلطه داشته باشد. از یک طرف این است، از طرف دیگری کم کم آن فقیر وقتی میبیند هیچ چیزی ندارد، میبیند چیزی برای از دست دادن ندارد. و إلى دفاع أولئك المستخدمين المستذلين عن أنفسهم فيما وقعوا فيه من مر الحياة. تلخی زندگی. بكل ما يستطيعونه من طرق الدفاع و الانتقام، و هذا هو الهرج و المرج و فساد النظام الذي فيه هلاك الإنسانية و فناء المدنية که تمدن است. هذا مع ما يتفق عليه كثيرا من ذهاب المال الربوي من رأس فما كل مدين تراكمت عليه القروض يقدر على أداء.[2] میگوید تازه اینطوری که شد، کم کم آن کسی که پول را میگیرد بدهکار، قدرت پرداخت هم پیدا نمیکند. وقتی قدرت پرداخت پیدا نمیکند چه میشود؟ مجبور است آن کسی که طلبکار است بگیرد این را بیندازد زندان. یعنی دوباره یک مصائب دیگری در اجتماع با نابسامانی… این گرفتن این مساوی میشود با چه؟ پاشیدن خانواده اش. این فشار باعث پاشیدن خانواده میشود، اجتماع به سمت تلاشی کامل پیش میرود. میگوید این ربا تا اینجایش است، بعد میگوید تازه ربا بعد از این تازه سازمان یافته تر میشود. در شکل بانک ها درمی آید که این را ان شاء الله دیگر… میگوید آنجا یک مسئله جهانی پیش می آید که از کشور ها عبور میکند، به سمت آن معسرین و موسرین جهانی پیش میرود تا آن تلاشی جهانی پیش بیاید اگر این به همان سمت کشیده بشود که حالا ان شاء الله فردا.
«یکی از حضار:» آن استبعادی که در روایتی که نامفهوم 40:53، مثلاً میتوانیم آن نظام استکبار الان که نامفهوم 41:02.
«استاد:» عرض کردیم دیگر. بله این نتیجه اش است. خود ایشان هم گفته نتیجه اش است.
«یکی از حضار:» یعنی در واقع اینجا نامفهوم 41:20 بالفعلش پیش برود، اما نسبت به جوامع دیگر آنها به استثمار کشیده میشوند.
«استاد:» و گفتیم. دنباله اش همین را میگوید. میگوید از کشوری سرایت میکند. در این کشور دیگر نمیتواند، میرود کشورهای دیگر را.
«یکی از حضار:» اینجا مال را میگویند در جابجایی اش زیادت عسرت است، بدون کالا دارد انجام میشود؟ که مثلاً میگویند اینجا دوتا ورق داده، چقدر داده چقدر بیشتر گرفته. یک موقع امروز در بحث خلق پول مالیت را جابجا میکنند. یعنی… چیزی که دست مردم است، مالیتش را کم میکنند…
«استاد:» آنها که پیچیده ترش است. دائماً دارد پیچیده تر میشود. یعنی ایشان گفت اگر ساده آمد، چقدر پیچیده شد.
[2]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص427-430.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 577” دیدگاه میگذارید;