سلام علیکم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
خوب حالا ظاهرا یک سری از دوستان هم امتحانات دارند و بالاخره نیستند، ولی در عین حال بحث…
یکی از حضار: بوی تعطیلی هم میآید.
استاد: بوی تعطیلی هم میآید، یک عده دیگری هم بهانه امتحانات آنها را میکنند و نمیآیند، یک عده میخواند همراهی با آنها بکنند که بالاخره… ساماندهی هم که در کار آقا میفرمایند…
یکی از حضار: سامانه بارش زا.
استاد: سامانه بارش زا در راه است باز هم؟
یکی از حضار: حاج آقا میگوید سامانه بالشت زا.
استاد: آها بالشت زا.
بله بسم الله الرحمن الرحیم بحثی که در ادامه آیات ۲۶۱ و بعد داشتیم تا سر وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ، بله؟
یکی از حضار: قوله تعالی: أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ.
استاد: بله، قوله تعالی: أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ.
یکی از حضار: استاد ببخشید، سوالی بود در مورد همین موضوعی که مطرح فرمودید که نیروسازی و کادرسازی مهم است، این عمومیت دارد در معارف یا نه؟ در بعضی از جاها مثلاً در بحث ابلاغ دین گاهی وقتها خود انجام فعل همتراز نیروها است یا انسان ها است، در ابلاغ مثلاً آنجا اکمال دین و اتمام دین…
استاد: آنجا ببینید که انبیا هستند، انبیا خودشان ساخته شده هستند، لذا خود انبیا سفر من الحق الی الخلق دارند یعنی نیروسازی کامل شده است، حالا برمیگردند تا نیروسازی بکنند لذا ابلاغی که میکنند برای نیروسازی است، لذا در آنجا هم که میفرماید بلغ، رسالات خودت را ابلاغ کن یا میفرماید که به اصطلاح ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ﴾[1] بعد از ابلاغ، اینها همه زمینه برای نیروسازی است منتها خود نبی ساخته شده بوده است، حالا به اصطلاح برای ساخته شدن نیروهای بعدی است، لذا بحث این نیست که کار ملاک نیست، کار ملاک هست اما کار در پرتو آن نیرو ملاک است، لذا حتی در جریان ظهور هم با اینکه حاکمیت توحیدی محقق میشود ولی حاکمیت توحیدی برای چه چیزی محقق میشود؟ ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِينَ ٥﴾[2]، که وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً میشود چه باز هم؟ باز هم میشود خود این نیرو، خود این نیروسازی که وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً که این جعل ائمه شدن و امام شدن و امام متقین شدن این همان جریان نیروسازی است که جریان نیروسازی به خصوص با آن نگاهی که فرد فرد شامل میشود، که فرد فرد شامل میشود، شامل اجتماع میشود، این بحث کاملا نتیجه در دل آن است، کار در دل آن است چون وقتی که این فرد فرد شامل شد دیگر چیزی باقی نمیماند، نیرو سازی که شده است کار هم محقق شده است چون که کار در رابطه با اجتماع بود دیگر، وقتی که نیروسازی محقق شد و این عین در حقیقت جمع بود، فرد شامل جمع بود خود به خود جامعه هم ساخته شده است به تبع این، که ﴿يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۭ بِإِمَٰمِهِمۡ﴾[3]، از طرفی اینها همه نشان دهنده این است که بالاخره در این نگاه نگاه نیروسازی یک اهمیت ویژه و فوق العادهای دارد که آن اهمیت فوق العاده همه جا در کار هست، همه جا اگر که جایش باشد و امکان داشته باشد او اهمیتش بیشتر از کار است.
یکی از حضار: خیلی اوقات در امور کار امام و پیغمبر میگوییم به اصطلاح از ناحیه خداوند است و چون که خود ایشان کامل شده است میتواند تشخیص بدهد، اما ما خیلی وقتها… باید حاکمیت حق انجام شده باشد، ولو حالا میگویند حاکم جائر باشد، خیلی جاها این حرف را داریم، ولو اینکه افراد جائر… نیروسازی نیست اصلاً به نیرو توجه نمیشود، کار باید انجام بشود.
استاد: یک موقع شما میفرمایید که نیروسازی امکانپذیر نیست، بحث در این است که حاکمیت متفرق باشد که فساد همه جا را فرا بگیرد یا یک حاکمیت ظالم باشد، او دارد ظلم میکند اما نظم اجمالاً حاکم باشد، این آنجایی است که نیروسازی امکانپذیر نیست یعنی امکان ندارد او… او از دست خارج است قطعا، امکانپذیر نیست. حالا چه کار کنیم؟ در آن حداقلها به چه چیزی راضی بشویم؟ یعنی هیچ کاری نکنیم یا حداقل خلاصه آن رجل فاجر بر حاکمیت باشد که نظام در حقیقت مردم اقلاً امور آنها بگذرد، همین مقدار، این دیگر مثل اکل میته است، میگوید این عیب ندارد اکل میته است دیگر اما در بحث اختیار نیست، آدم بگوید که من مختار هستم نیروسازی کنم یا این کار را بکنم، نه اینجا که نیست، اینجا اضطرار است، پس یک موقع انبیا یک طرف مطلب هستند که آنها ساخته شده هستند، از طرف خدا سفر من الحق الی الخلق دارند، یک طرف مسئله هم اضطراراتی است که ما چاره نداریم به غیر از این، جای نیروسازی برای ما در آن مرتبه نیست هنوز، درست است، لذا آنجا هم به همان حاکم جائر چه کار میکنیم؟ میگوییم آن هم بهتر از نبودش است، یعنی فاسد بهتر از افسد است، دیگر خود شما میدانید دیگر، میگویید فاسد است، در عین اینکه فاسد است از افسد بهتر است، خوب از این باب است، پس اکل میته است، درست است، اینها همه طرفش معلوم است، اگر اینها را خوب دقت بکنیم میبینیم که منافاتی نیست بلکه همه موید هم میشوند، بلکه حدود این را بهتر روشن میکنند، مرزهای آن را بهتر آشکار میکنند، خوب است هر چقدر این شبهها دقیق بشود و دقت بشود آن موقع میتواند این مسئله هم بهتر پرداخته بشود. حالا اگر شخصی با آن رویکرد به آیات قرآن برگردد و نگاه کند میبینند که بحث نیروسازی چقدر واضح و آشکار است، فوق مسئله است، فوق آن تصوری است که ما در ابتدا داشتیم و فکر میکردیم که باید استنباط کنیم، نه اصلا ظاهر و آشکار است و از مسئله استنباط گذشته است، یعنی استنباط مال آنجایی است که یک قدر چه باشد؟ اما با همین نگاهی که منتقل شد انسان برگردد دوباره آیات قرآن را وقتی دارد میبیند، میبیند دائماً چه در جهت ایمان نیروسازی، چه در جهت کفر، بودن نیروها را دارد نشان میدهد، نیرو های کفر را خطاب قرار میدهد، آنها را در حقیقت پررنگ میکند برای مومنین که مرزهای خودشان را به آنها پررنگ بکنند، نه حتی با کفر، با خلاصه چه؟ با کافرین مرزها را پررنگ بکنند که در بین نیروسازی یکی در کارهایی که در نیروسازی هست این است که افراد مقابل هم شاخص بشوند تا شاخص شدن افراد مقابل هم کار نیروسازی را سادهتر بکند که در حقیقت شخص جائر، ستمکار، کافر، فاجر، مشرک روشن بشود، نه فقط شرک، کفر، جور، ستم، دقت میکنید، بلکه کافر روشن بشود، که اگر کافر روشن بشود علم در حقیقت ضدیت هم آشکارتر میشود، دشمنی هم معلوم میشود، با مفهوم نمیشود، دشمنی کرد، دشمنی با چه میشود؟ دشمنی هم با مصداق میشود، دقت کردید، یعنی همانگونه که ایمان، ولایت و دوستی فقط اینگونه نیست که با حسنه انسان دوستی پیدا بکند، بلکه با محسن دوست میشود، دقت میکنید، با صالح دوست میشود، از طریق ارتباط با صالح با صلاح و حسنه هم رابطه او خوب شود، محبت پیدا میکند، همینطور در رابطه با کافر و مشرک انسان دشمنی پیدا میکند، آن وقت دشمنی با مشرک و کافر انسان را به شرک و کفر در حقیقت چه کار میکند؟ بغض او را بیشتر میکند، این گونه شاخصتر میشود، لذا ببینید این فرهنگ را در قرآن دائما انبیا را که ذکر میکند ملأ و مطرفین در مقابل انبیا قیام میکنند تا اینها را پررنگ بکند، نمیآید بگوید خط شرک و کفر، میگوید که نه، مشرک و کافر، این ها خودش در جانب مقابلش هم بحث مفیدی است، اگر اینگونه آدم رجوع بکند چرا ضمیر ها را؟ چرا انقدر اینها را اسم فاعلی آورده است؟ به جای اینکه به عنوان صفت بیاورد اسم آورده است؟ خود همینها یک بحث مهمی است.
خوب بعد میفرماید که قوله تعالی: أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ، السنبل معروف و هو علی فنعل، قیل الأصل فی معنی مادته الستر سمی به لأنه یستر الحبات التی تشتمل علیها فی الأغلفة، که این دانهها در آن سنبلها یعنی غلاف آنها قرار میگیرند، که بعد الان میگویند برنج و دانه های اینگونه را میگویند چه کار باید بکنند؟ باید آسیاب بکنند تا در آسیاب چه بشود؟ در آسیاب این چیز آنها را از آنها بگیرند، این پرزها را، یا میکوبند در داخل چیز تا این ها چه بشود؟ جدا بشود.
و من أسخف، میگوید یک اشکالی کردهاند اینجا که آن اشکال این است که ۷۰۰ دانه از یک دانه در نمیآید و این مفروض است، میگوید ما که از اول گفتیم که تمثیل میتواند مفروض باشد، میتواند محقق باشد، درست است، در همین صفحه قبل گفتیم، تازه علاوه بر اینکه ۷۰۰ دانه مفروض هم نیست، محقق شده است، این هم اشکال و جواب است، خودتان ببینید.
قوله تعالی: وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ[4]، أی یزید، این دو تا مرتبه حالا دیگر چه کار کرده است؟ بالاتر برده است، تا به حال میگفت یک دانه ۷۰۰ دانه، بعد میفرماید والله یضاعف لمن یشاء، این والله یضاعف لمن یشاء بعضی ها خواستند بگویند که والله یضاعف لمن یشاء یعنی همان ۷۰۰ تا، ۷۰۰ برابر، یک دانه ۷۰۰ برابر شده است دیگر، یعنی ضعف ۷۰۰ برابری، ۷۰۰ برابر ضعف شده است، یکی این است که بعضی خواستند بگویند، بعضی ها هم خواستند بگویند که نه، والله یضاعف لمن یشاء یعنی بعد از آنکه ۷۰۰ تا میشود تازه همان هم چه میشود؟ میتواند مضاعف بشود، یک ضعف میشود در حقیقت دو برابر، میشود ۱۴۰۰، سه برابر، چهار برابر، همه اینها امکانپذیر است، والله یضاعف، چون که ضعف فقط به دو برابر نیست، تازه حتی در آیات قرآن هم دارد که یضاعف له اضعافاً، چند برابر، یعنی اینگونه هم داریم که والله یضاعف… پس این والله یضاعف مرحوم علامه هم این احتمال را که آن خود ۷۰۰ دانه مضاعف بشود را بالاتر میداند که بعد از آن آمده است. بعد دنباله آن یک طریقی میشود این والله یضاعف لمن یشاء تا برسد به یک مرتبهای که دیگر والله واسع علیم، و الله واسع علیم خودش یک مرتبه دیگر است، اگر ان الله واسع علیم بود دلیل بود برای ضعف و ۷۰۰ برابر، میگفتیم اینکه ۷۰۰ برابر شد و ضعف شد چون که ان الله سمیع علیم، دلیل است، ان الله واسع علیم، اما وقتی میگوید که والله یضاعف لمن یشاء والله واسع علیم یعنی خودش یک مرتبه دیگری است که دیگر اینجا چه هست؟ اسم واسع حق در کار است، وقتی اسم واسع در کار بود حدود اشیا برداشته میشود، و الله واسع علیم که این دیگر صدقه تا این مرتبه میتواند کشش پیدا بکند، انفاق تا این مرتبه، والله یضاعف لمن یشاء…
یکی از حضار: نمیشود گفت این اسم همان مبدا یضاعف است، یعنی…
استاد: گفتم این را الان که، علامه هم میفرمایند که اگر بگویم که این واسع علیم یعنی یضاعف، یعنی ۷۰۰ دانه، باید میفرمود ان الله واسع علیم، اگر میفرمود ان الله واسع علیم، ان الله واسع علیم یعنی مبدا این ضعف و مبدا آن ۷۰۰ برابر چه بوده است؟ واسع علیم است که این اسم نقش آن این است که اینها را ایجاد کرد، اینها را ایجاد میکند، اما اگر بفرماید والله یضاعف لمن یشاء والله واسع علیم، یعنی دوباره عطف به چه چیزی است؟ یعنی عطف به آن دو مرتبه است که این یک مرتبه دیگری است که علت برای آنها نیست، بلکه چه چیزی است؟ بلکه این خودش یک مرتبه دیگری است که این نکته را هم علامه فرمودند. این هم خودش یک مژده و نویدی است، یعنی الان ما سر سیری میشنویم اما کسی که مشتهای او ارتباط است وقتی که این را میشنود میفهمد که حتی انفاق تا والله واسع علیم کشیده میشود اصلا یک اشتیاق دیگری پیدا میکند، تا والله یضاعف لمن یشاء، تا در حقیقت سبع سنابل فی کل سنبله ماة حبة.
یکی از حضار: ان تعلیل را میگویند سر والله یضاعف اگر میآمد، نه؟
استاد: نه، الان خودشان میآورند.
أی یزید علی سبعمائة لمن یشاء فهو الواسع لا مانع من جوده و لا محدد لفضله کما قال تعالی مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً[5]، که این خودش ضعف میشود، فأطلق الکثرة و لم یقیدها بعدد معین، که این أطلق الکثرة یعنی ضعف را، کثرت را مضاعف کرد، اما آن را مقید نکرد به عدد معین، دو برابر، سه برابر، چند برابر، نه، دیگر اینها را مقید نکرد به تعداد، و قیل: إن معناه أن الله یضاعف هذه المضاعفة لمن یشاء فالمضاعفة إلی سبعمائة ضعف غایة ما تدل، میگوید این والله یضاعف مثل این میماند که ان الله یضاعف بگوییم در والله یضاعف، میگوید بعضی ها خواستند این را بگویند، میگوید که اینگونه نیست، این عطف است، والله یضاعف است و این در حقیقت ان الله یضاعف، اگر ان الله یضاعف بود دلیل بر سبع مأة بود که سبع سنابل فی کل سنبله ماة حبة بود، آن وقت همین دلیل عیناً در چه چیزی میآید؟ در والله واسع علیم میآید که ان الله واسع علیم نیست، که والله واسع علیم است.
بله و فیه أن الجملة علی هذا یقع موقع التعلیل، در این حالت اگر ان الله بود، اگر میخواست به صورت این مضاعف همان ۷۰۰ برابر باشد باید الجملة علی هذا یقع موقع التعلیل، و حق الکلام فیه حینئذ أن یصدر بأن کقوله تعالی اللّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النّاسِ، که إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ[6] علت برای چه چیزی است؟ برای آن در حقیقت جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً.
خوب اگر والله یضاعف لمن یشاء خودش یک مقام شد، خودش در حقیقت بعد از سبع سنابل فی کل سنبله ماة حبة شد آن وقت دوباره والله واسع علیم هم همین نسبت را پیدا میکند که اگر میخواست برای همه اینها این علت باشد میگفت ان الله واسع علیم، که خدا واسع علیم است اما فرمود که والله واسع علیم که اگر فرمود والله واسع علیم آن موقع دوباره همین مسئله به صورت چه هست؟ به صورت همین مقام جدیدی در قبال آن مقام است که اینها عطف بر یکدیگر است که یک مرتبه آن ۷۰۰ برابر است، یک مرتبه والله یضاعف لمن یشاء است، یک مرتبه والله واسع علیم است. دیگر این از مضمون کلام مرحوم علامه در میآید.
بله و لم یقید ما ضربه الله من المثل بالآخرة، این مقید نکرد که مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله کمثل حبة، نفرمود که این فقط مقید به آخرت است که در آخرت میدهد، پس هم در آخرت، هم در دنیا هر دو امکان پذیر است اما اینگونه هم نیست که فقط در دنیا باشد، پس این اوسع از دنیا و آخرت است، و لم یقید ما ضربه الله من المثل بالآخرة بل الکلام مطلق یشمل الدنیا کالآخرة و هو کذلک و الاعتبار یساعده، حالا از اینجا شروع میکنند ایشان که اعتبار یساعده یعنی چه؟ اعتبار یساعده یعنی اگر انسان نگاه بکند از جهتی که نگاه الهی هم نکند به مسئله، از جهت نگاه عرفی هم بکند میبیند اعتبار، یعنی آنکه در نظام در حقیقت عرف مردم است این را به اصطلاح کمک میکند، زمینه ایجاد میکند، علاوه بر اینکه این اگر الهی شد اشد از این است، حالا دارد آن نظام عرفی آن را بیان میکند که ببینید صدقه و انفاق در نظام عرفی خودش همین… یک بحث بسیار جالبی است، این از آن بحثهایی است که نظام الهی را با نظام عرفی مردمی چیکار میکند؟ پیوند میدهد، میگوید خدا بر همین اساس چیده است و همین را متعالی کرده است، از همین جا آغاز کرده است و برده است بالاتر و این را گسترده کرده است.
یکی از حضار: این بحثی که تحلیل است یا اینکه در ادامه هست این به مقدار ظهور میرسد یا اینکه احتمال مطرح میکند؟ یعنی محتمل هست که ادامه باشد ولی این نامفهوم 16:54.
استاد: چرا؟
یکی از حضار: نه اینکه… یعنی در آیه میگفت والله علی کل شیء قدیر، بعد اینجا میگوید چون که خدا بر همه چیز قدیر هست این هم هست.
استاد: ان الله علی کل شی قدیر.
یکی از حضار: خوب آن هم هست یعنی…
استاد: ببینید تفاوت اینکه مسئلهای میآید بعد با ان تعلیل میشود، چون این مطلب است ان الله علی کل شیء قدیر، اگر تعلیل شد حتماً این علت آن هست، اگر تعلیل نشد و عطف شد مرتبه بالاتر آن است، یعنی همان هست در دل این، در دل آن این هم هست، درست است، اما مرتبه بالاتر آن است، اینکه عطف است دیگر، وقتی والله علی کل شیء قدیر میشود عطف است یعنی آن هم هست در دل این، یعنی اینگونه نیست که نباشد، یعنی بالاتر است، یعنی این از علت بالاتر میشود، یعنی در عین حالی که آن علیت در آن هست که والله علی کل شیء قدیر صفت قدرتی که در آنجا هست اما بالاتر هم هست، اینجا بحث قدرت اصلاً مطرح است، یعنی این نگاه است.
بعد میفرماید که اعتبار هم بر این در حقیقت چه هست؟ و الاعتبار یساعده، فالمنفق بشیء من ماله و إن کان یخطر بباله ابتداء، این دارد نگاه عرفی را بیان میکند الان تا بعد آن را الهی کند، فالمنفق بشیء من ماله و إن کان یخطر بباله ابتداء أن المال قد فات عنه و لم یخلف بدلا، لکنه لو تأمل قلیلا، نگاه اول انفاق کرده است، داده است، از دست او رفته است، داده و از دست او رفته است، این در نگاه اول، در نگاه عرفی، لکنه لو تأمل قلیلا، اگر یک کمی دقت بکند، کمی دقت بکند، نمیخواهد خیلی هم دقت بکند، همان نگاه عادی، وجد أن المجتمع الإنسانی بمنزلة شخص واحد ذو أعضاء مختلفة بحسب الأسماء و الأشکال لکنها جمیعا متحدة فی غرض الحیاة، مرتبطة من حیث الأثر و الفائدة، فإذا فقد واحد منها نعمة الصحة و الاستقامة، وعی فی فعله أوجب ذلک، وقتی یکی از اینها به مشکل مبتلا میشود اگر این را یک واحد دیدیم که در روایات هم داریم که یک واحد هستند بنی آدم، بنی آدم در حقیقت یک بدن واحد هستند که اذا اشتکی عضو تداعی سائر الجسد، در حقیقت همه آنها دنبال درمان این هستند، بالحمی[7]، با تب کمک میخواهند بکنند که این چه بشود؟ درمان بشود، بعد آنجا دارد که فإذا فقد واحد منها نعمة الصحة و الاستقامة، وعی مشکل پیدا بکند فی فعله أوجب ذلک کلال الجمیع فی فعلها، همه احساس خستگی و همه احساس ناراحتی میکند، و خسرانها فی أغراضها، همه آنها در رسیدن به اغراضشان چه میشوند؟ همه در رسیدن به اغراضشان کلال پیدا میکنند، مثال میزند، فالعین و الید و إن کانا عضوین اثنین من حیث الاسم و الفعل ظاهرا، لکن الخلقة إنما جهز الإنسان بالبصر لیمیز به الأشیاء ضوءا و لونا و قربا و بعدا، تا با چشم بفهمد که این چه هست، چقدر نیاز دارد به این از جهت شناختن و قرب و بعد آنرا معلوم بکند، فتتناول الید ما یجب أن یجلبه، آن را از اطراف خودش تمیز میدهد، من دست دراز میکنم تشنه که شدم آب را برمیدارم و اینگونه میخورم، بسم الله الرحمن الرحیم، این کار چه بود؟ چشم بود، ببینید چقدر آدم میتواند بهانه خوبی پیدا بکند، این کار چشم بود که این را تمیز داد از اطراف آن و بعد نیاز انسان که پیدا شد دست آن موقع دراز میشود، مطابق دیده بانی که چشم کرده است و این را تمیز داده است چه کار میکند؟ برمیدارد و نوش جان میکند و شما هم میبینید، چشم شما هم میبیند اما دستتان نمیرسد، درست است، دست دراز نمیشود که بردارد.
بعد میفرماید که فتتناول الید ما یجب أن یجلبه الإنسان لنفسه، و تدفع ما یجب أن یدفعه عن نفسه، اگر میبینی یک آسیبی دارد میآید جلوی در حقیقت خودش را از این آسیب با دست میگیرد، دست هم دراز میشود برای برداشتن نیاز و هم جلوی آسیب را میخواهد بگیرد، فإذا سقطت الید عن التأثیر، اگر این دست به لحاظ آفتی که ایجاد شد، حالا در حقیقت این دست امکان نداشته باشد این کار را انجام بدهد، فلج شد دست، درست است، دست شکست و قدرت نداشت یا دست فلج شد، فإذا سقطت الید عن التأثیر وجب أن یتدارک الإنسان ما یفوته من عامة فوائدها بسائر أعضائه فیقاسی أولا کدا و تعبا لا یتحمل عادة، همه اعضای بدن مجبور هستند کار این دست را هر کدام سرمایهگذاری بکنند و جبران کنند، یعنی تمام… مثلاً ببینید وقتی که چیزی دارد میآید به سمت صورت قبلاً یک دست بود که این را نگه میداشت و نمیگذاشت، درست است، حالا مجبور است پا جابجا بشود، سر پایین بیاید، همه در حقیقت کمک بدهند تا این به صورت نخورد، همه اعضا… یا اگر که میخواهد این را بردارد و دست نیست که بردارد چقدر باید پا و بدن با هم حرکت انجام بدهند که کار دست چه بشود؟ جبران بشود دیگر، میگوید خوب این راحتتر است، حالا دستی که آفت دارد میبیند یا مریض شده است، این دست را رها بکنند، بقیه شروع بکنند تا آخر عمر جبران جای این دست را، همه آنها باید از فعل خودشان چقدر بکاهند تا کمک بدهند کار این انجام دهد، یا اینکه همه با هم کمک بکنند آن وقتی که دارد آسیب میبیند، کمک بکنند و نگذارند به آفت از دست رفتن منجر بشود، کدام یک از اینها انرژی کمتر، نیروی کمتر و مقرون به صرفهتر است از جهت عرفی؟ میگوید خوب معلوم است، آن موقع که این عضو دارد آسیب میبیند اگر بقیه کمک بکنند که این از آسیب نجات پیدا بکند تا این به آن شل مبتلا نشود اگر که داشت به آن سمت میرفت، خب این درست است که قدری از انرژی بدن را در آن موقع برده است برای اینکه این آسیب دفع بشود اما عمری دارد از این استفاده میکند و بقیه اعضا هم کار خودشان را دارند میکنند، به توان بیشتری از نتیجه میرسند، میگوید اجتماع عینا همینگونه است، اگر اجتماع را نگاه کردیم که یک فردی دارد آسیب میبیند یا در حقیقت آسیب دارد به طرف او متوجه میشود یا آسیب دیده است و هی دارد تشدید میشود، هر چقدر این کمک بشود تا که این نجات پیدا بکند ابتدا درست است که این یک قدری از توان همه را میبرد تا این نجات پیدا بکند اما بهتر از این است که این تا آخر آسیب دیده باقی بماند و همه مجبور بشوند جای نقش این را در اجتماع جبران کنند، چون هر فردی در اجتماع نقشی دارد، این نگاه را ببینید، یک نگاه خیلی بحث زیبایی هم میشود، هر فردی در اجتماع یک نقشی دارد، مثل اعضای بدن که نقشی دارند که اگر این نقش آسیب دید بقیه باید جبران بکنند نقش او را، مجبور هستند، غیر از این چاره نیست، اما اگر توانستند خود او را درمان بکنند، درمان او باعث میشود که این برگردد و نقش خودش را ایفا بکند و بقیه دیگر تا آخر عمر راحت هستند که نقش خودش را دارد ایفا میکند، اما اگر درمان نکردند این را، این فقر را ریشه کن نکردند، این اختلال را ریشه کن نکردند این باعث میشود که تا آخر عمر نقش این را همه اینها باید جبران کنند، مثل وقتی که دست از کار افتاده باشد و بدن باید جای دست خودش کار انجام بدهد دیگر تا آخر عمر، دقت میکنید این تشبیه را ایشان دارد میکند اینجا که یک تشبیه بسیار دقیق و در نگاه معرفتی اصلا جای بحث دارد که آن نگاه اجتماعی و روح جمعی همچنین بحثی را میطلبد، تازه یک خورده بحث بالاتر از این هم میرود که انسان بعد احساس میکند نه اینکه این دست است، در حقیقت، این چشم است و آن دست است، ربطی به یکدیگر ندارند، کمک یکدیگر… نه، بلکه احساس میکند که یکی هستند آنجا دیگر، اینجا اگر اعضای بدن نسبت به یکدیگر دارند این کار را انجام میدهند آنجا به جایی میرسد که خود بدن میشود این و اعضای خودش، اینجا اعضا نسبت به همدیگر هستند، در عرض هم هستند، آنجا میشود بدن و اعضای خودش، بدن و اعضا شد فوق این میشود، پس یک موقع اعضا نسبت به یکدیگر هستند، کار خودشان راحت میشود، اما یک موقع هست که بدن و اعضا هست، اگر که بدن و اعضا شد اعضا میشوند عین بدن، جدای از بدن نیستند، اگر نکند نسبت به خودش هزینه نکرده است.
یکی از حضار: نامفهوم 25:22 در افراد بشری نقش علی البدل هست، در اعضا نقش علی البدل نیست، چه نقشی را میتوانیم در نظر بگیریم، مثلاً یک نانوا نباشد دوتا نباشد یک نانوای دیگر هست، کشاورز های دیگر هستند.
استاد: ببینید اگر ما نگاهمان این باشد… اگر نگاه نظام احسن را نکنیم و نگاه عرفی را بکنیم این اشکال شما وارد است که بگوییم علی البدل هست، هرچند که هر یک نفری که از کار میافتد حتماً باید کارایی دیگران باشد تا این جبران بشود، یعنی بیکاری که ایجاد میشود، این بیکاری که هست یعنی نقش یک عدهای چه شده است؟ تلف شده است و این نقش ایفا نمیشود و این جامعه دچار اختلال است و الا افراد جامعه باید همپوشانی ایجاد بکنند، اگر در یک جامعه همپوشانی ایجاد نشد و عدهای بیکار بودند، اعضایی بی کار شدند نشان میدهد که نقش آن اعضا نتیجه بخش نبوده است و بقیه باید زحمت بکشند برای اینها، چون اینها دیگر میشوند کل دیگر، این ها میشوند کل، یعنی اینها کاری ندارند ولی باید بخورند، خوردن برای اینها هست یا نیست؟ تمام آن چیزهایی که برای یک فرد لازم است برای اینها هم لازم هست یا نیست؟ پول میخواهند یا نمیخواهد؟ همه این ها را میخواهند، نمیشود که بگوییم نمیخورد، علی البدل است دیگر، این را میگذاریم کنار اصلاً، اینکه نمرده است، زنده است، وقتی که زنده است همه آن احتیاجات و نیازهای یک فرد را دارد ولی نقشی هم ندارد، پس این میشود کل بر بقیه دیگر، پس این کل بر بقیه مثل آن میماند که دست و پا دارند چه کار میکنند؟ کار این را هم انجام میدهند، پس هر شخصی نقشی دارد در اینجا که در قبال بهرهبندی در حقیقت بهرهدهی هم دارد، این باعث میشود که نقش کامل باشد، در جامعهای که اختلال ایجاد میشود، بیکاری ایجاد میشود، این بیکاری چه هست؟ بیکاری یعنی اینکه این بهرهمند است، بهرهمند است حالا با سختی ولی بهرهمند است و دارد زندگی خودش را میکند، نمرده است، این زنده است، وقتی که زنده است دارد… اما دیگران باید روزی این را بدهند، خرج این را بدهند، کاری هم ندارد، پس اگر میگویند باید جبران کرد این را با انفاق آن وقت نگاه با این نگاه به چه سمتی میرود وقتی میخواهد انفاق بشود؟ انفاق یعنی بدهند تا بخورد یا انفاق یعنی کارآفرینی کنند برای او؟ وقتی این نگاه ایجاد میشود پس درمان این به این است که کارآفرینی کنند، اما اگر گفتیم که بدهند تا بخورد دیگر، همان کار دست و پا را اینها دائم انجام بدهند، یعنی بقیه اعضا کار آن دست از کار افتاده را انجام بدهند، اما اگر گفتیم کار آن را… پس نگاه به انفاق در نگاه الهی با این مجموعه که بیان میشود این است که باید فرد شاغل بشود، نقش خودش را ایفا بکند، برگردد جایی که نقش او امکانپذیر است، حالا بعضیها حاضر نیستند نقش خودشان را ایفا بکنند، توقعشان یک نقش دیگری است، آن یک بحث دیگری است، او در حقیقت چه میشود؟ او هم یک نوع مریضی است که باید درمان بشود، ولی ببینید نگاه خودش چه چیزی ایجاد میکند؟ نگاه خودش نوع برنامهریزی را برای ما چکار میکند؟ اگر ما کمیته امداد داریم، اگر ما بهزیستی داریم، یک موقع است یک عضوی از کار افتاده است مثل بهزیستی مثلاً، این از کار افتاده است، از کار افتاده را نمیشود کاری کرد، او فقط باید بهرهمند شود، اما یک عضوی است که میتواند کار بکند اما مشکلات دارد الان، او میشود کمیته امداد، کمیته امداد یعنی توان کار هست، توان روی پا ایستادن هست اما امکان روی پا ایستادن نیست، در بهزیستی معلول است، در بهزیستی چه هست؟ آن هم تا حدی هست، یعنی آن معلول هم میتواند به کارآفرینی برسد، البته معلول هم میتواند به کارآفرینی برسد ولی آن عذرش جبران نمیشود، ولی خودش میتواند در حقیقت نقش ایفا کند، البته که میتواند، اما در کمیته امداد معلول نیستند، در کمیته امداد چه هستند؟ آنها در حقیقت زندگیهای سخت یا سرپرست مناسبی ندارند یا انواع چیزهایی که پیش میآید، دیگر آنها با نقششان باید پیدا بشود.
یکی از حضار: استاد در این نظریات جدید مادی میگویند وقتی که تکنولوژی پیشرفت میکند الان یک ماشین کشاورزی میآید جای سه نفر کشاورز هم کار میکند، آنها هم اتفاقاً کل بر جامعه میشوند، اتفاقاً تولید هم بالا میرود، اگر خواسته باشیم همان نیروها را به کار بگیریم این اتفاقا مشکل پیش میآورد، یعنی این نگاهی که…
استاد: یعنی آنها مقصودشان این است که ما تکنولوژی را به کار میگیریم، اینها بروند در خانه پا بگذارند روی پا و بخورند؟
یکی از حضار: نه، او به قیمت اینکه اینها تلف بشوند تکنولوژی را می آورد.
استاد: نه از آن طرف، یعنی آنها را بکشیم؟ یا پا بیندازند روی پا بخورند، این که نیست، یا باید آنها را بکشیم و بگوییم که اینها را دیگر نمیخواهیم، دیگر ابزاری بودند که حالا نمیخواهیم، یک ابزار جدید آمده است، تا به حال ابزار قدیمی بودند، اینها افراد بودند، حالا ابزار جدید آمده است، تکنولوژی آمده است اینها را میکشیم، خوب هیچ کدام از این کارها را که نمیتوانند بکنند که، پس باید چه کار بکنند؟ یا نظام غلط است، نظام فکری یا تکنولوژی میخواهد آسودگی بیشتری ایجاد بکند، آسودگی هم برای همه است دیگر، برای انسان میخواهد ایجاد بکند، برای چند تا فرد که… خوب اگر درست به کار گرفته شود پس باید رفاه بیشتر شود، پس اینها هم باید به بهرهمندی بیشتری برسند، نقش خودشان را آسانتر ایفا بکنند، مقصود این باشد که نقش خودشان را آسانتر ایفا بکنند.
یکی از حضار: ببخشید استاد آنجایی که فرمودید مثل اعضای بدن و اینها به نسبت حاکمیت خیلی بهتر میشود تطبیق کرد که آن حاکم تمام در واقع افراد مثلاً آن اعضای بدن و اینها، بعد بخواهیم نتیجه را نگاه کنیم هیچکس نباید از کار مانده و آن حداقلها را نداشته باشد، در این فضا نمیتوانیم بگوییم که انفاق وظیفه حاکمیت است؟ یک نگاه فردی است که حالا حتماً آنهایی که وضعشان خوب است کمک کنند به بقیه، یعنی با بیت المال و چیزهای عمومی ما نگذاریم که…
استاد: بیت المال را از کجا میآورند؟
یکی از حضار: از نفت و از چیزهای مختلف و اینها یعنی از منابع عمومی.
استاد: حالا اگر مثلاً یک جایی مثل عربستان آن موقع در زمان پیغمبر نفت نداشت آنها چه کار بکنند؟ نفت نداشت آن موقع، چه کار بکنند؟ باید بروند بجنگند، میگویند میجنگیم و غنیمت به دست میآوریم تا بدهیم به اینها و بخورند، اینجوری باید بکنیم دیگر، آن وقت آنها هم که میجنگیدند بعد بیت المال مال همه بود، به همه باید مساوی بدهند، چون بیت المال است، درست است، پس البته مالیات، خمس، زکات، اینها قرار داده شده است، حاکمیت هم باید اعمال حاکمیت بکند اما در عین حال یک وظیفه حاکمیت دارد که بگیرد خمس و زکات را، درست است، و مالیات را، یک وظیفه هم آن ثروتمند که بدهند، دو طرف است دیگر، ما الان داریم از این طرفش نگاه میکنیم که اینها باید بدهند، اما اگر اینجا با نظام حاکمیت باشد حاکمیت باید بگیرد، بله، لذا پیغمبر میفرستاد کسانی را که در حقیقت جمع آوری زکات را داشته باشند، میفرستاد، مرتب میفرستاد و اینها جمع آوری میکردند، وظیفه حاکمیت است که بگیرد و بعد در راهش مصرف بکند، درست است، پس اینها منافات با یکدیگر ندارند، این باید بدهد، این وظیفه این است، حاکمیت هم باید بگیرد و اعمال بکند، بله یک موقع است که خود طرف میدهد، حاکمیت هم گرفته است، درست است، اما یک موقع است که طرف نمیدهد و حاکمیت باید با زور بگیرد، حاکمیت باید با زور بگیرد، اگر به قصد قربت داد عبادت محسوب میشود، اگر با صد قربت نداد حاکمیت به زور میگیرد از او و عبادت هم برای او محسوب نمیشود، مالیاتش را گرفته است دیگر آنجا، این هو تدفع ما یجب أن یدفعه عن نفسه، فإذا سقطت الید عن التأثیر وجب أن یتدارک الإنسان ما یفوته من عامة فوائدها بسائر أعضائه فیقاسی أولا کدا و تعبا لا یتحمل عادة، خیلی سخت میشود که اینها بخواهند کار دست را انجام بدهند، و ینقص من أفعال سائر الأاعضاء مانعی با یکدیگر ندارد.
بعد میفرماید که بمقدار ما یستعملها فی موضع العضو الساقط عن التأثیر، به همین مقداری که همه دارند کمک میکنند تا کار این را بکنند از افعال خودشان باید صرف نظر بکنند، یعنی سر که میخواست بایستد تا بالا، نگاه بکند، مجبور است برای برداشتن بعضی از چیزها خم بشود تا در حقیقت چه کار بکنند؟ تا بتوانند با دندان مثلاً این کار را انجام بدهند، درست است، این باعث میشود از افعال خودشان کاسته بشود، کد و تعب برای آنها ایجاد بشود، أما لو أصلح حال یده الفاسدة بفضل ما ادخره لبعض الأعضاء الآخر، اگر دنبال اصلاح عضو دیگر بر بیایند، این باعث میشود یک مقداری نیرو صرف بکنند اما این نیرو درمان آن عضو را میکند، نه جبران آن عضو را، یک موقع است که جبران آن عضو را میکند فقط، جبران عضو تا آخر باید جبران کنند، اما یک موقع درمان آن عضو را میکنند یا پیشگیری میکنند، این پیشگیری و درمان نیروی کمتری میبرد اما نتیجه بیشتری را ایجاد میکند.
أما لو أصلح حال یده الفاسدة بفضل ما ادخره لبعض الأعضاء الآخر کان فی ذلک إصلاح حال الجمیع، همه حالشان بهتر است در این حالت وقتی که آن اصلاح میشود، و عاد إلیه من الفائدة الحقیقیة أضعاف ما فاته من الفضل المفید أضعافا، این میتواند در حقیقت چند برابر نتیجه برساند، شما حساب کنید این دست از کار افتاده بشود و آن را ول کنند. و هی همه بخواهند جبران کنند، تا اینکه این دست برگردد به حیات خودش و کار خودش را انجام دهد، اینجا اضعافا مضاعفه میشود، ربما زاد علی المئات و الألوف، صدها برابر، هزاران برابر، بما یورث من إصلاح حال الغیر، این اثر اصلاح حال غیر این اثر را دارد، و دفع… میگوید غیر از اینکه یک، اصلاح حال جمعی، دو، عاد إلیه من الفائدة الحقیقیة أضعاف ما فاته، سه، دفع الرذائل التی یمکنها الفقر و الحاجة فی نفسه، آن رذائلی که فقر و حاجت باعث میشود آن رذائل اخلاقی در این ایجاد بشود که گدا بشود، حالت نیاز و بعد آن صفات رذیله اخلاقی در این ایجاد بشود، اینها هم ریشه کن میشود با این نگاه، یعنی وقتی درصدد جبران آن برآیند اینها هم ایجاد نمیشود، دفع الرذائل التی، این دفع غیر از رفع است دیگر، رفع مال این است که ایجاد شده است و آن را برمیدارند، دفع مال این است که نمیگذارند ایجاد بشود، قبل از اینکه به اینجا بگذرد برسد اینها کمک کردند، دفع الرذائل التی یمکنها الفقر و الحاجة فی نفسه، چهارم، و إیجاد المحبة فی قلبه، این شخص احساس بکند که تنها نیست، یعنی عضوی که در جامعه ناگهان دچار استکانات و فشار شد میبیند که همه کمک او هستند، مثل یک دستی که همه اعضا کمک او هستند این میبیند که… و إیجاد المحبة فی قلبه، و حسن الذکر فی لسانه، میبیند که نه، این شاکر میشود و در این جامعه این امیدوار میشود، حسن الذکر، این حسن ذکر پیدا میکند، فی لسانه، زبان او گویا است به اینکه الحمدلله، نگذاشتند که من ساقط بشوم، حسن الذکر فی لسانه، و النشاط فی عمله، قدرت عمل پیدا میکند، این از کار افتاده دیگر محسوب نمیشود، بی میل به عمل نمیشود، و النشاط فی عمله بعد و المجتمع یربط جمیع ذلک و یرجعه إلی المنفق، همه این نتایج برمیگردد به چه کسی آن وقت؟ به منفق دیگر، به کسی که انفاق کرده است، کسی که انفاق کرده است همه این چیزهایی که، تاثیراتی که یکی، دو تا، بیشتر… ببینید آن در حقیقت حال اجتماع اصلاح میشود، فوائد حقیقیه اضعافا مضاعفه ایجاد میشوند، دفع رذائلی که ممکن بود ایجاد… ایجاد محبت میشود، حسن ذکر، نشاط در عمل کسی که نجات پیدا… همه اینها برمیگردد به چه کسی؟ آن شخص یا به اشخاصی که منفق بودند در این راه و انفاق کرده و این را باعث اصلاح شدهاند، همه اینها میشود عمل او، و لا سیما، میگوید این برمیگردد به او به خصوص اگر انفاق لدفع الحوائج النوعیة باشد که یک رفع حاجت… چون یک رفع حاجت فرد داریم، یک رفع حاجت نوع داریم، کالتعلیم و التربیة، مدرسه سازی میکند در یک جای محرومی که بچههای آنها نمیتوانستند بروند، یا برای بچهها بورسیه ایجاد میکنند تا آن منطقه از جهت تعلیم و تربیت چه بشود؟ آباد بشود، چند تا نیرو از آنجا میآورد در جاهای دیگری و آنها را تعلیم و تربیت میکند و برمیگرداند آنها را تا آنجا آباد بشود از لحاظ تعلیم و تربیت، اینها خودشان بشوند منشا تعلیم و تربیت روستای خودشان، شهر خودشان، این میشود چه؟ الحوائج النوعیة کالتعلیم و التربیة و نحو ذلک، فهذا حال الإنفاق، یا بیمارستان میسازد یا مثلاً همه چیزهایی که ممکن است.
و إذا کان الإنفاق فی، میگوید این حال انفاق بود به صورت عرفی، که این اثر عرفی بود، اما حالا اگر آن را الهی نگاه بکنیم، همین را ضربدر دهها و صدها برابر بکنید که این نظام الهی هم در… و إذا کان الإنفاق فی سبیل الله و ابتغاء مرضاة الله کان النماء و الزیادة من لوازمه من غیر تخلف، وعده الهی است، دیگر تخلف بردار نیست، قطعی است، فإن الإنفاق لو لم یکن لوجه الله لم یکن إلا لفائدة، میگوید اگر انفاق برای وجه خدا نبود برای فایده عامهای است که الی نفس المنفق برمیگردد، چون که منفق انفاق نمیکند، این هم یک اصل فطری است، این را یادتان باشد، یک اصل فطری است که انسان کاری را انجام نمیدهد مگر اینکه به اندازه او یا بیشتر نفع به او برسد، این یک اصل فطری است، هیچ شخصی… اصلاً به ایمان هم کار ندارد، کسی که کاری را انجام میدهد، هر کسی، این فطرت انسانها کاری را که انجام میدهند اگر نفعی که به آنها میخواهد برسند کمتر از کاری باشد که میخواهد به او برسد از اول حاضر نیست که این کار را انجام بدهد، یا باید نفع را حداقل مساوی ببیند یا بیشتر ببیند تا اقدام به آن کار بکند، اگر این کار… میگوید اگر منفق در نگاه عادی این کار را میکند حتماً یک نفعی به او رسیده است، بعضی از آن را ابراز میکند، حالا بعضی از آن را هم اینجا میگوید، فإن الإنفاق لو لم یکن لوجه الله لم یکن إلا لفائدة عائدة إلی نفس المنفق کإنفاق الغنی للفقیر لدفع شره، میگوید بابا اگر این را خلاصه انفاق نکنم چه میشود؟ این شر میشود برای من، این دو روز دیگر بچههای من را هم از راه به در میکند، این دو روز دیگر علیه من آشوب میکند، این دو روز دیگر سر راه من باعث ترور من میشود، لدفع شره، أو إنفاق المثری الموسر للمعسر، آن ثروتمندی که موسر است و یسر دارد للمعسر، برای کسی که عسر دارد، مثری ثروتمند است، موسر یعنی یسر داشتن، إنفاق المثری الموسر للمعسر لیدفع حاجته و یعتدل حال المجتمع، که حال مجتمع یا حال… این رضایتمندی برای او ایجاد میشود این شخص ثروتمند، ببیند که یک فقیری غذای خوبی خورده است، حال او خوش میشود، این حال خوش چه است؟ خودش یک نفع است، یک لذت است، گاهی این لذت با خوردن غذای خوب برای خودش ایجاد نمیشود ولی میبیند یک شخصی دارد میخورد انگار دلش خنک میشود، این هم یک حالت است دیگر، یک نفع است دیگر، میگوید این به او میرسد، یعتدل حال المجتمع فیصفو للمثری المنفق عیشه، خود آن خوشی او بیشتر میشود، و هذا نوع استخدام، میگوید وقتی این کار را میکند در حقیقت این چه چیزی است؟ نوع استخدام للفقیر و استثمار منه لنفع نفسه، این کسی که دارد اینگونه انفاق میکند باز هم دارد چه کار میکند؟ فقیر را در خدمت خودش گرفته است، برای عیش خودش، دارد انفاق میکند اما این را میخواهد برای اینکه عیش خودش زیاد بشود، برای اینکه موانع وجودش کم بشود، این هم دارد انفاق میکند اما ببینید چقدر متفاوت است با کسی که… میگوید وقتی که اینگونه شد انفاق که دارد انفاق میکند تا باز هم نفع خودش را ببرد این را فقیر هم میفهمد، فقیر هم میفهمد که این دارد به او کمک میکند تا این یک بلایی سر راه او نشود، یا نه، به این کمک میکند، وقتی به این کمک میکند و حالت ذلت این را میبیند، کمکی را که به او میکند میبیند حال میآید دل او که من به یک مثلاً بیچارهای کمک کردم، به حال میآید، خوب این برای فقیر سخت است یا نیست؟ که ببیند یک شخصی دارد حال میکند با کمک کردن که این زندگی خودش را بکند، میگوید وقتی که این گونه میشود این هم خودش کم کم در دل فقیر یک صفات رذیلهای را ایجاد میکند و در غنی هم یک صفات رذیله ای ایجاد میشود، صفات رذیله او این است که این که رفع حاجت او را کرد برای او یک کیفی ایجاد میشود، درست است، این کیف کردن یعنی اینکه کمک کردن به دیگری سبب کیف او بشود، این یعنی دیگری را حقیر میبیند، خودش را غنی میبیند، کیف او این است که این فقیر از این بهرهمند باشد، میگوید اما وقتی اسلام میگوید، دین وقتی میگوید که کمک بکنند میگوید حق ندارید به این عنوان، بلکه باید به چه عنوان باشد؟ فی سبیل الله باشد، اصلاً وظیفه تو است، باید این کار را بکنی، حالا یا باید وجوبی، یا باید استحبابی، میگوید اگر این کار را برای خدا کردی با خدا معامله کردی، منتی سر فقیر نداری، فقیر هم میفهمد که او منتی سر این نگذاشته است، این برای خدا انجام داده است، وقتی که این برای خدا شد ساز و کار مختلف میشود، لذا میبینید که خیلی وقتها ثروتمند حاضر نیست ببیند که در حقیقت کمک کردن خودش را به فقیر نشان بدهد، حاضر نیست نشان بدهد، همان سبک کمکهایی که در مسجدهای سابق میکردند که یک کیسه را میچرخاندند، درست است، هر کسی دست خودش را میبرد در این کیسه و در میآورد، حالا یک کسی پول میگذاشت، یک کسی پول برمیداشت، دست را میکردند در کیسه وقتی این کیسه را میچرخاندند برای چیز که بعد از نماز، همه دست میکردند در این کیسه، حالا یک شخصی پول میگذاشت، یک شخصی چه؟ معلوم نمیشد چه شخصی پول گذاشته است و چه شخصی پول برداشته است، کار همه یک جور بود، فعل همه به یک نحوه بود که این پول میگذاشت و آن پول برمیداشت، هیچ شخصی نمیفهمید، هیچ شخصی در حقیقت داعی نداشت که بفهمد، یا در حقیقت حالا که خیلی راحت شده است که، میریزند به حساب طرف معلوم هم نمیشود که از کجا ریخته است، البته اگر بروند و پی بگیرند میفهمند که از کدام حساب بوده است.
یکی از حضار: ببخشید اینکه گفتید اینکه بدهد که لذت ببرد، احساس رضایت پیدا کند خوب این در نیت که طرف متوجه نمیشود، اگر یک کسی…
استاد: در عمل انسان… ببینید نیت انتقال پیدا میکند هرچند که زبان آن زبان سَر نیست اما زبان آن زبان سِر هست، یعنی کسی که دارد بهرهمند میشود از شخص دیگر اگر که این در حقیقت نگاه او اینگونه باشد با نگاه او اینگونه باشد آن هم منتقل میشود، مرحوم علامه میفرمایند نیتها منتقل میشود، مثل همین زبان سرکه منتقل میشود نیتها هم انتقال دارد، یعنی کسی که با این نیت میرود انرژی که به آن شخص میدهد غیر از این انرژی شخصی است که برای دل خودش دارد میدهد و خلاصه دل او سوخته است، دل سوختن عیب نیست، این هم خلاصه… اما دل سوختن اگر در این حد بماند عیب است، دل سوختن خوب است برای آغاز اما در این حد ماندن آن عیب است، از اینجا باید آغاز بشود و برود بالاتر، آغاز این دل سوختن بشود… لذا صحنههای سخت را نشان دادن برای اینکه دلها سوخته بشود خوب است منتها نه دائماً صحنه سخت نشان بدهند، گاهی برای اینکه یاد بگیرند به اصطلاح که اینها هم هست، اما نباید در این مرتبه بماند، باید از این هم عبور کند و برود بالاتر.
یکی از حضار: الان دقیقاً اینگونه اشکال میکنند که شما به یک فقیری هم که کمک میکنید برای خودت کمک میکنی، برای رضای خدا هم که باشد میخواهی خودت ثواب ببری، دلت برای فقیر نسوخته است که الان مثلاً مادیگراها بگویند که تو باید دلت برای خود فقیر بسوزد، یعنی خواسته باشی به خود او محبت کنی، نوعی انسان دوستی میشود، این الان باز هم خوددوستی است، میخوای برای اینکه خودت به کمال برسی…
استاد: اگر انسان دلش برای فقیر سوخت بعد پول داد و دلش آرام شد چه شده است یعنی؟
یکی از حضار: خوب دل سوختن آن هم اشکال دارد….
استاد: پس چه کار کند؟
یکی از حضار: نامفهوم 44:56.
استاد: خوب میدانم، برای خودش یعنی چه؟ یعنی ببینید وقتی من شما را میبینم، شما هم من را ببینید، هیچ تحریک احساساتی نشویم، کمک هم صورتی نمیگیرد وقتی که تحریک احساسات نشود، حتماً باید یک احساساتی بشود، شما وضع مرا میبینی، وضع من خوب نیست، دلت میسوزد، درست است، تا اینجا عیبی ندارد، این دل سوختن وقتی که دارم کمک میکنم یک موقع کمک میکنم با این دل سوختنم به این در این حد که این را میخواهم فقط غذا بدهم، یک موقع میبینم که خدای سبحان از کمک به این راضی میشود، ابتغاء وجه الله است، وقتی دارم آن کمک دومی را میکنم منتی هم به سر این فقیر ندارم، آنجایی که کمک میکنم به این فقیر منت دارم ناخودآگاه که من چه کار کردم؟ کمک کردم به تو، لذا دنبال این بلافاصله میآورد که ﴿لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِكُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ﴾[8]، چون جایی که این انفاق و صدقه است در نظام عادی جای منت و اذی است.
یکی از حضار: این منت و اذی جدا است ولی خود اینکه من هیچ منتی در کارم نباشد.
استاد: اصلا امکان ندارد یعنی هیچ شخصی کمک نمیکند مگر اینکه تشفی دل خودش را میخواهد انجام بدهد، اگر تشفی دل نباشد اصلاً معنی پیدا نمیکند، یا باید ابتغاء وجه الله و فی سبیل الله باشد، بگوید خدا گفته است، یا تشفی دل او باشد، البته جمع این دوتا هم ممکن است اما غیر این دو امکانپذیر نیست، نگاه فطری را عرض کردم، هیچ کسی نمیآید پول بدهد به شخص دیگری بدون اینکه چه باشد؟ بدون اینکه عوضی در مقابل این بخواهد، امکان ندارد اصلاً، هر کسی انجام میدهد وقتی خودش بشیند میبیند که عوض دارد برای این، عوض خواسته است و با عوض… منتها عوض را یک وقتی از خود این خواسته است و تشفی دل خودش شده است، آن جراحت دلش تبدیل به تشفی شده است، خودش این برایش خیلی… یک موقع هست میگوید که نه، در عین اینکه تشفی دل شده است من در این حد نیستم، خدا فرموده است، تشفی دل این هم لازم کارش میشود، کدام یک از اینها ارجح است؟ اگر ما نگاهمان را بردیم در مرتبهای که فقط این را راضی بکنیم و دل خودمان را، خوب بله، همین است، بعد هم میگویند جزایش داده شد دیگر، جزایش چه چیزی بود؟ تشفی تو بود و داده شد یعنی تو دیگر چیزی طلب نداری، تو یک پولی خرج کردی و یک چیزی هم گرفتی، گرفتن تو چه بود؟ از این… همان فرمایشی که علامه میگوید، میگوید که فقیر این را میفهمد، وقتی که میخواهد تشفی دل پیدا بکند از کاری که دارد انجام میدهد این هم به فقیر منتقل میشود ناخودآگاه و این متراکم میشود، و این متراکم شدن احساس میکند که این دارد لذت میبرد، نه تحقیر کند این را، تشفی پیدا میکند با این، این تشفی پیدا کردن هم یک بهرهمندی از این هست یا نیست؟ بهرهمندی از این کمکی که کرده است، اما یک موقع هست نه، کاری به این ندارد، معامله با خدا دارد میکند، میگوید خدایا این فقیر است، شما هم فرمودهای که کمک بکنید، ممکن است که دل من هم راضی بشود اما من این مقصود اصلی من نیست، مقصود اصلی من آن چیزی است که شما فرمودهاید، این عبور از نوع دوستی است نه زیر پا گذاشتن نوع دوستی، یک موقع است که میگوییم نوع دوستی را میگذاریم زیر پا، میگوییم اصلاً به ما چه ربطی دارد نوع، نه، یک موقع میگوید که از این میرود فراتر، میرود بالاتر، این هست در دل او اما حد این را ندارد، محدودیت این را ندارد، دین این را میخواهد، آنهایی که این اشکال را میکنند مال این است که میگویند در نوع دوستی متوقف شو، از این عبور نکن، آخرین حد را این میبینند، اما یک موقع میگویی که نوع دوستی را داشته باش اما در نوع دوستی متوقف نشو و برو بالاتر، از این برو بالاتر، از این بالاتر هم راه هست، آنوقت باعث میشود که برای آن فقیر هم در حقیقت چه بشود؟ این راحتتر بشود، میبیند این در حقیقت به خاطر اینکه این فقط خوشحال بشود این کار را نکرده است، دقت میکنید، که این تا آخر عمر چه باشد؟ خودش را مدیون این بییند، که این شخص کمک کرد به این و این از فقر نجات پیدا کرد، نه، این در حقیقت به امری بوده است، از آنجا هم اجرش را میگیرد، کاری ندارد با این، تازه میگوید دست آن را هم ببوس، این دستت چه شده است؟ با خدا معامله کرده است، میگوید سعی کن دستت چه باشد؟ بالای دست فقیر نگیری وقتی که داری میدهی، که همین بالا گرفتن هم سلطه و سیطره نباشد، ببینید اینها چقدر لطافت در دادن است که تا میتوانی دیده نشوی تا آنجایی که ممکن است، صدقة السر تدفع غضب الرب[9]، درست است، اینها در آن نگاه الهی میشود.
یکی از حضار: حاج آقا اثر مثلاً برای مثل فرعون میگویند یکی از دلایلی که طول عمر داشت کمک اطعام فقرا بود، میخواهم بگویم اثر وضعی این وقتی که دارد آن فردیت سعی را در همین دنیا برای او طول عمر ایجاد میکند چرا همین منتقل نمیکند به توحید؟ چون باید اثر وضعی داشته باشد.
استاد: خوب زمینه بیشتری میشود اما موانع دیگری هم در وجود او هست که آنها هم مانع میشوند.
یکی از حضار: مگر همان فردیت سعی محقق نمیشود با این کار؟
استاد: نه دیگر، فردیت سعی زمینهاش ایجاد میشود، زمینه اش ایجاد میشود اما چه میشود؟ اما میبینید که… بعد هم میبینید که خود او میدید که توسعه حاکمیت او با این بهتر محقق میشود، یعنی اگر همین مقدار عقل ابزاری مادی را هم داشته باشد میفهمد که با توسعه این کار حاکمیت او چه میشود؟ آن توسعه من نیست، آن هم باز یک نحوه بهرهمندی از افراد است، یعنی یک موقع افراد را به زور به بند میکشد تا کار کنند برای او، یک موقع چکار میکند؟ کمک میکند به آنها، شریک میکند اینها را هم، به کار میگیرد و استفاده میکنند، اینها هم می ایستند و سود بیشتری میکند، این هم باز بهرهمندی است، الان نقشههایی که خیلیها این کارها را میکنند، اما یک موقع هست کسی به کار میگیرد اینها را چون احساس میکند خدای سبحان فرموده است که هرچه بهرهمندی بیشتر باشد تو وجودت وسیعتر میشود، این کار را انجام… آن تفاوت نگاهها است.
بله بعد میفرماید که و ربما أورث فی نفس الفقیر أثرا سیئا، و ربما تراکمت الآثار، این آثار سیئه و ظهرت فکانت بلوی، خود این میشود چه؟ یک در حقیقت درگیری، ابتلا، آزمایش، یک درگیری، فکانت بلوی، لکن الإنفاق الذی لا یراد به إلا وجه الله و لا یبتغی فیه إلا مرضاته خال عن هذه النواقص لا یؤثر إلا الجمیل و لا یتعقبه إلا الخیر، یعنی این در دنبال آن طلبی از این نمیبیند برای خودش، این برای خودش احسانی نسبت به او ندیده است که دنبال جبرانی از او باشد یا در ذهنش حتی بماند، نه اصلاً هیچی ندیده است، این در حقیقت از آن طرف دیده است که امری شده است، وظیفه خودش میداند، انجام داده است، منت آن را هم میکشد که اینجا… میگردد، منت هم میکشد، با تمام در حقیقت شوق هم این کار را انجام، خوب اینها نوع نگاه متفاوت میشود.
یکی از حضار: حاج آقا فقیر میتواند اخلاص منفق را تشخیص بدهد یا نه؟
استاد: چه کسی؟
یکی از حضار: شخصی که فقیر است میتواند بفهمد آن کسی که انفاق کرده است…
استاد: عرض کردم که این یک بحثی دارد که انسان در نظام برخورد او که افعال او است یک رابطهای را ایجاد میکند، ممکن است که نفاق را هم ایجاد بکند، یعنی اهل در حقیقت ریا باشد ولیکن عمل را چگونه نشان بدهد؟ خالص نشان بدهد، مرحوم علامه در المیزان جلد ششم میفرمایند علاوه بر اینکه انسان سخن میگوید، حرف خوب میزند، کار خوب نشان میدهد، نظام وجودی انسان هم القاء دارد، آنها هم گفتار دارند که آنها هم منتقل میشوند، منتها ممکن است طرف مقابل القای او را راحت نفهمد اما اثر القای وجودی منتقل میشود، گاهی انسان میبیند از این در حقیقت انفاقی که شده است حالت صفا و صمیمیت برای او ایجاد نمیشود، با اینکه او با کمال میل هم داده بوده است، دقت میکنید، حالا این یا برمیگردد به قابل که برای او سخت است یا برمیگردد به فاعل که یک نفاقی در او داشته است، خدا قرار بر این ندارد که زود تبلی السرائر کند اما اثر آن میماند، هرچند برای این ممکن است که به ظاهر آشکار نباشد، نفهمد که از کجا هست اما معلوم میشود که آن گونه صفا و خالص در کار نیست، یا از جانب قابل است یا از جانب فاعل.
یکی از حضار: پس آن انفاق علنی که توصیه هم شده منافاتی با این بحث اخلاص ندارد.
استاد: نه، انفاق علنی منافات… چون انفاق علنی گاهی میگویند سنت گذاری است دیگر، میگویند بعضی از جاها باید انفاق علنی کرد یعنی آن انفاق علنی باعث میشود سنت گذاری شود، دیگران هم شوق پیدا کنند، دیگران هم وقتی که تو دادی آنها هم میل پیدا بکنند، ببینند که میشود داد، این هم یک سنت گذاری میشود.
یکی از حضار: اثر سوء در نفس فقیر نمیگذارد؟ مثلاً این فقیر ببیند که این دارد علنی…
استاد: عرض کردم دیگر جابجا فرق میکند، یعنی تا آنجایی که لازم… هر کدام یک نوع اثر دارند، لذا صدقه السر یک نوع اثر دارد، صدقه علن آثار دیگری دارد، هر کدام یک آثاری دارند البته که صدقة السر تدفع غضب الرب، که این خلاصه غضب خداوند را فرو مینشاند، یعنی انقدر تاثیر آن عظیم است، رحمت حق را میجوشاند، اما صدقه علنی هم کار خودش را انجام میدهد، نتیجه خودش را دارد، آن هم در جامعه لازم است چون که بسیاری از صدقات با صدقه علنی محقق میشود، جمع کردن نذورات، جمع کردن صدقات، مثل همین ذکاواتی که جمع میشود، همه این ها….
یکی از حضار: اکثراً در صدقات واجب است.
استاد: نه صدقات غیر واجب هم، شما مثلاً حساب کنید صدقات غیر واجب هم مثل خود در حقیقت الان فطریه، صدقه واجب است یا مستحب است؟ مستحب است دیگر، الان حکم به وجوب که ندارند اغلب که، وقتی صدقه مستحب است باز هم چه میشود؟ باز هم به صورت علنی دارد جمع میشود و عیبی هم ندارد، یا همین جمع کردنهای صندوقهای صدقات کسی نبیند، عیبی ندارد، یعنی عیبی ندارد چیزهای صدقات مستحب هم، انفاقات.
و إذا کان الإنفاق فی سبیل الله و ابتغاء مرضاة الله کان النماء و الزیادة من لوازمه من غیر، اینها را خواندیم که، بله و لا یبتغی فیه إلا مرضاته خال عن هذه النواقص لا یؤثر، قوله تعالی: ﴿ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ثُمَّ لَا يُتۡبِعُونَ مَآ أَنفَقُواْ مَنّٗا وَلَآ أَذٗى﴾[10]، در آنجایی که صدقه سر است من و اذی معنا ندارد، چون برای چه شخصی من و اذی کند وقتی که صدقه سر بود؟ صدقه علنی است که پیش میآید که من و اذی است، درست است، که میفرماید… آن هم من را مقدم کرد بر اذی، اینها همه حکمت دارد، ثم لا یتبعون، یتبعون یعنی الحاق، حالا منتها تعبیر میکند، الاتباع اللحوق و الإلحاق، لحوق یعنی چه؟ لحوق یعنی ملحق شدن، الحاق یعنی ملحق کردن، پس ببینید میگوید اتباع هم لحوق است، هم الحاق است، بعد دو تا مثال میزند برای آن از دو آیه قرآن.
قال تعالی برای ملحق شدن، اللحوق، فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ[11]، وقتی که موسی علیه السلام با یارانش جدا شدند و آمدند و حرکت کردند که فرار کنند فرعونیان هم صبح چه کار کردند؟ فَأَتْبَعُوهُمْ، تبعیت کردند، دنبال اینها راه افتادند، مُشْرِقِینَ، صبح بعد از طلوع یعنی ملحق شدن به اینها، فَأَتْبَعُوهُمْ، این اتباع اتباع چه است؟ ملحق شدن است، درست است، این اتباع اتباع ملحق شدن است، اینها ملحق شدند به آنها یعنی رفتند به سمت آنها تا ملحق شوند، أی لحقوهم یعنی ملحق شدند.
و قال تعالی برای مثال دومی که الحاق است، ملحق کردن است، و اتبعناهم، این واو است، وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً[12]، ملحق میکنیم ما در این دنیا برای اینها که برای همان فرعونیان است، وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً که برای اینها ما در حقیقت چه میکنیم؟ الحاق میکنیم برای اینها لعنت را، پس الحاق کردن و الحاق شدن هر دو با اتباع معنی میشود که ثم لا یتبعون، ملحق شدن، ملحق کردن، هر دو، ملحق شدن گاهی به واسطه خود این محقق نشده است اما کاری شده است که نشان میدهد که این من و اذی ملحق میشود به این، گاهی نه، خودش این کار را میکند، هر دوی اینها را شامل میشود، ای الحقناهم، ما الحاق میکنیم ایشان را که این را به معنای الحقنا دیگر گرفته است، الحاق گرفته است.
و المن هو ذکر ما ینغص المعروف کقول المنعم للمنعم علیه: أنعمت علیک بکذا و کذا و نحو ذلک، که وقتی به او میدهد گاهی به رو میآورد که من این را به تو دادم، حضرت آیت الله جوادی تعبیر زیبایی دارند میگویند آدم کار صالح که انجام میدهد گاهی مثل یک گلی است که روییده است، بعد هر موقع این را به رو میآورد و میخواهد در حقیقت مطرح بکند مثل بو کردن است، بو میکنی چه میشود؟ زود پلاسیده میشود، این پلاسیده میشود، این گل است، اینقدر لطیف است، نمیشود زود هی به رو آورد، این مطرح کردن آن به رو آوردن آن است که حالا دیگر این هم با لطافت است وگرنه به رو آوردن دیگر از بو کردن هم سختتر است ولی حالا این به عنوان لطافت بحث خوب است.
و المن هو ذکر ما ینغص المعروف کقول المنعم للمنعم علیه: أنعمت علیک بکذا و کذا و نحو ذلک، و نحو ذلک مثل چه؟ اینجا با قول بگوید، آنجا با عمل خودش نشان بدهد، نحو ذلک یعنی عملی نشان بدهد، و الأصل فی معناه علی ما قیل القطع، من اصل آن قطع است، لذا وقتی میگویند و منه قوله تعالی لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ[13]، غَیْرُ مَمْنُونٍ یعنی غیر مقطوع، پس من قطع است، بریده کردن و جدا کردن است.
و الأصل فی معناه علی ما قیل القطع، و منه قوله تعالیلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ أی غیر مقطوع، و الأذی الضرر العاجل، عاجل یعنی فوری، أو الضرر الیسیر، یا ضرر کم است، و الخوف، این خوف توقع ضرر است، انتظار ضرر آینده است، حزن ضرر گذشته است، لذا حزن نسبت به گذشته است، خوف نسبت به آینده است، ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢﴾[14]، یعنی نه نسبت به گذشته اینها محزون هستند، چون که تابع بودند، چیزی برای از دست دادن نداشتند که از دست داده باشند، و نه نسبت به آینده خائف هستند چون که در حقیقت اینها تابع هستند، چیزی مطابق… بله خوف و حزن دارند اما این خوف و حزن آنها مثل خوف و حزنهای ما نیست که برگردد به خودمان، این خوف از خدا دارند که چیزی برای خودشان نمیبینند اما لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ آن چیزهایی که ما میبینیم، که چرا نشد، حسرت بخوریم برای اینکه چرا نشد، یا نسبت به آینده یک امید هایی داشته باشیم که امکان نشدن داشته باشد آن وقت بخواهند… نه اینها را ندارند، خوف و حزن ندارند، الخوف توقع الضرر، یعنی انتظار، آینده، و الحزن الغم الذی یغلظ علی النفس من مکروه واقع، یعنی محقق شده است، پس نسبت به گذشته است یا حال، مکروه واقع أو کالواقع.[15]
یکی از حضار: میشود در مورد آن مضاعف کردن خداوند همان اثرات کار را که علامه به آن اشاره کردند به این بر اساس اخلاص و نیت فرد خداوند تبعات آن کار را…
استاد: بله همینگونه است، یعنی آن نتیجه کار مضاعف میشود، و به لحاظ نیت تضاعف آن چیز میشود، مراتب پیدا میکند و حتی اگر اینقدر الهیت پیدا کرد واسع میشود، یعنی اگر محض خدا شد، اخلاص محض شد میشود واسع علیم اما اگر مراتب اخلاص بود میشود مراتب در حقیقت تضاعف، دقت میکنید، مراتب سنبله و مراتب تضاعف مراتب اخلاص است اما وقتی مخلَص شد میشود واسع علیم، اینها همه مطابق با آن است.
خوب دیگر و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
یکی از حضار: پدر یکی از دوستان یک ساعت پیش به رحمت خدا رفتند.
استاد: یک ساعت پیش؟
یکی از حضار: بله.
استاد: حالا دوستان بالاخره یک صلواتی به همراه فاتحه برای بالاخره شادی روح و مغفرت ایشان ان شاء الله همه بفرستیم.
[7] . المؤمن ، ج۱، ص۳۸، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۷۳، أعلام الدین ، ج۱، ص۲۷۵، المؤمن ، ج۱، ص۳۹، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۵۰، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۳۴، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۷۴، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۴۲۴، ، أعلام الدین ، ج۱، ص۴۴۰، بحار الأنوار ، ج۲۰، ص۱۲۴
[9] . الخصال ، ج۱، ص۱۸۰، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۴۸۹، بحار الأنوار ، ج۷۳، ص۳،، دعائم الإسلام ، ج۲، ص۳۳۱، أعلام الدین ، ج۱، ص۲۹۴، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۱۷۲، وسائل الشیعة ، ج۹، ص۳۹۷، بحار الأنوار ، ج۹۳، ص۱۷۸، الکافي ، ج۴، ص۷، الکافي ، ج۴، ص۸، من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۶۷، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ، ج۱، ص۱۴۳، الأشعثیات ، ج۱، ص۵۶، المقنعة ، ج۱، ص۲۶۱، شهاب الأخبار ، ج۱، ص۳۱، تهذيب الأحكام ، ج۴، ص۱۰۵، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۱۳۷، النوادر (للراوندی) ، ج۱، ص۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۴۵۱، ، الزهد ، ج۱، ص۳۸، بحار الأنوار ، ج۹۳، ص۱۴۶، الکافي ، ج۲، ص۱۵۷، سلوة الحزين ، ج۱، ص۱۲۶، الوافي ، ج۵، ص۵۰۷، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۱۰۴، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۱۳۲، ، بحار الأنوار ، ج۹۳، ص۲۳، مستدرك الوسائل ، ج۷، ص۱۸۳، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۱۰۳، مستدرك الوسائل ، ج۱۵، ص۲۳۴
[15]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص387.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 545” دیدگاه میگذارید;