سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.
«حضار:» اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
«استاد:» و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در محضر آیات ۲۶۱ تا ۲۷۴ سوره بقره بودیم که آیات انفاق و صدقات بود که در این فراز آیات ذکر شده بود و در محضر آیه ۲۶۶ [بودیم]. که همین آیهای بود که جناب آقای مطهری عزیز تلاوت کردند. که مضمون آیه این است که تشویق میکند کسی را که صدقه میدهد و دنبال صدقهاش من و اذی دارد، یا صدقهاش با ریا همراه است. پس یا صدقه با ریا باشد، یا صدقه در مقام بقا با من و اذی باشد، تشبیه کرده به این مسئله که ﴿أَيَوَدُّ أَحَدُكُمۡ أَن تَكُونَ لَهُۥ جَنَّةٞ مِّن نَّخِيلٖ وَأَعۡنَابٖ﴾. باغی از درختان خرما در آن غالب باشد یا درختان انگور که: تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ که آنقدر این باغ از درختان پوشیده باشد، پر باشد، کأنه نهر از زیر باغ میرود. چون نهر که از زیر باغ نمیرود در باغ جاری است.
اما از باب اینکه هرجا میفرماید جنة تجری من تحتها الانهار. یعنی آنقدر پوشش گیاهی قوی است، کأنه آن پوشش گیاهی باغ است و زیر آن پوشش گیاهی میشود من تحتها الأنهار. که در قرآن مکرر آمده. پوشش گیاهی تنک نه، پوشش گیاهی قوی. که زیر آن پوشش گیاهی که آب جاری است میگویند من تحتها الانهار.
میفرماید که باغات اینطوری داشته باشد که ﴿لَهُۥ فِيهَا مِن كُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ ﴾. این هم که فرمودند من نخیل و اعناب که بعضی از آن از نخیل است یعنی غلبه با درختان خرما است یا أعناب که غلبه با درختان انگور است. و الا معمولاً اینطور نیست که فقط یک درخت در باغها بکارند. به مقدار مصارف خودشان اقلاً از درختان دیگر هم در آن باغ میکارند. لذا اینجا که فرمود لَهُ فِيهَا مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ برای این شخص است، در این باغ. مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ یعنی درختان دیگر هم هست. اما غلبه با اعناب است یا غلبه با نخیل است. این از این باب است که تنافی با همدیگر ندارند.
«سوال کننده:» نخیل و اعناب چه خصوصیتی دارند. در اکثر جاها بهشت را با این دوتا توصیف کرده است؟
«استاد:» خب ذکر کردهاند که فایده اینها عامتر است. حتی مثلاً تقدم و تاخر آنها هم….
تین و زیتون را مثلا میوهاش را نام میبرند. لیکن برای انگور و خرما، درختش را نام میبرند. میگویند نخیل و اعناب. درخت اینها را ذکر میکنند. که خود این را هم میگویند تفاوت میکند که در جایی درخت ذکر شود. چون نخیل درختان هستند. ولی تین خود میوه است. آنجایی که خود میوه ذکر میشود، تا آنجایی که درخت میوه ذکر میشود… حتی تقدم و تأخر اینها برایش وجوهی در تفاسیر ذکر شده است. منتهی الآن چون نقطه مرکزی بحثمان نیست میخواهیم پراکندگی در بحث نشود. ولی اینها هر کدام قرآن است. نکته دارد.
اگر انسان دنبال این نکتههای قرآنی برود، نفع هم دارد خیلی خوب است. اما اثرش این است انسان از آن مقصود دور میشود. آن اثر هدایتی که میخواهد برانگیزد و انگیزش ایجاد کند چون نگاه بر این است که آن انگیزش را از دست ندهیم. در عین حال به نکاتی در مسائل اینگونه اشاره میکند. بله برای آن هم تفسیرها نوشته شده، بیانها هست. همه اینها را شوراندهاند، درآوردهاند. آنها هم سر جایش خوب است. اما آن در حقیقت تعلیم و تعلم قرآن میشود. بحث هدایتگری قرآن در آن کم میشود. آن نگاه هدایتگری که المیزان بیشتر متکفل آن جهت است. ایجاد انگیزه است. میخواهد انگیزهسازی بکند. میخواهد آن جهت هدایتی را [نشان دهد]. لذا به اقل ما یمکن از آن مباحث قناعت میکند. تا اینکه این مباحث تحت الشعاع قرار نگیرد. و الا آنها سر جای خودش مطلوب است، خوب هم است. اما آن میشود علم تفسیر، تفسیر میشود. ولی این نگاه بیشتر برای آن است که اهداف و مقاصد آیات قرآن، یا به تعبیر امام آن مقصد قرآن بیشتر باید مورد دقت قرار بگیرد. مقاصد آیات. که بعضی آمدهاند آن را تفسیر مقاصدی نامگذاری کردهاند. یعنی مقصدها و آن مقصود بیشتر دیده بشود. نه تحلیل بشود.
حتی شأن نزول را در آنجا میگویند یک مسئله دیگری است. امام هم در آداب الصلاة میفرماید. میگوید شأن نزول خوب است ولی فقط برای همین مقدار فهمیدن. اما اگر بخواهند به شأن نزول خیلی بپردازند از مقاصد دور میکند. لذا تفسیر مقاصدی نگاهی خاص به تفسیر میشود. اما عمده تفاسیر، نگاهشان تفسیر است. علم قرآن را، ادبیاتش را، علومش را اینها را مورد دقت قرار دادهاند که اینها هم در جای خودش مطلوب است. خوب هم هست. ممکن است گاهی اینها هم شکافته شود و نکاتی از آن به دست بیاید که نکات مفیدی در هدایتگری باشد که قطعاً هم مرتبط است. اما وقتی خیلی این مباحث شد و بیشتر پرداخته شد، در آن نگاه هدایتگری فرع میشود و اینها اصل میشوند.
بعد میفرماید: وَ أَصَابَهُ الْكِبَرُ. پس جنتی دارد که بینیازش بکند، حاجاتش را برآورده بکند. لَهُ فِيهَا مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ. و از این طرف این هم پیر است: وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ. این پیر است یعنی قدرت دوباره بازسازی یک باغ را ندارد. اما بهرهمندی از این باغ برایش الآن مقدور است. در جوانی کارهایش را کرده است و الآن باغی دارد که از آن دارد بهرهمند میشود.
در این حالتی که باغی دارد در پیری که خودش پیر است. بچههای خردسال هم دارد (لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ). بچههایش جوان نیستند که قابل کار کردن باشند. تصویر بکنید پیرمردی که بچههای خردسال زیادی دارد. حالا نگویید الآن جوانها هم بچه خردسال ندارند، چه برسد به پیرمردها. آن موقعها داشتهاند. تصویر مسئله است که پیرمردی… الآن خیلی غیر ملموس است. پیرمردی که بچههای خردسال داشته باشد. ولی میگوید این تصویرپذیر است. پیرمردی باشد و بچههای خردسالی داشته باشند و باغی هم داشته باشد که ممر معاششان است. بعد ناگهان بادی بیاید که در این باد آتش باشد، مثل بادهای سوزان. میگویند سوزندگی یا به سرما است که میگویند از سرما سوخت، سرمازدگی. یا از گرما است. هر دو امکان پذیر است. فاحترقت، این احتراق، سوزاندن باغ گاهی به گرما است، گاهی به سرما. که گاهی از سرما میسوزد. عیبی ندارد اصطلاح است. اینجا نخواسته بگوید فاحترقت یعنی حتما با آتش داغ سوخته شده باشد. نه، این باغ از بین میخواهد برود. بادی میآید که این باغ را از بین میبرد. این بادی که باغ را از بین میبرد که فاحترقت این باغ را و این جنت را ـ حال چه با سرما و چه با گرما ـ این آن موقع ببینید چقدر نیازش شدید میشود. هم خودش در حالت کبر است. هم فرزندانش در حالت صغر هستند و هم مر معاششان این بوده. نه خودش دیگر قدرت بازسازی دارد. نه بچههایش الآن قدرت به فعلیت رساندن و کار کردن، اداره خودشان دارند. در این حالت چقدر از دست داده است.
میگوید کسی که سرمایهاش را انفاق میکند، اما با من و اذی یا ریا مثل این کس میماند. در حسرتی که در از دست دادن برایش ایجاد میشود. آن وقتی که به این احتیاج دارد و وقتی است که این باید به دادش برسد، چه جور در دنیا این شخص به حالت حسرت میافتد که چرا این از دست رفت. آن موقع برای این همین حسرت است. اساس باغ این بود که این را تأمین میکرد. انفاق اساسش این بود که این را تأمین بکند. از جهت زمینه و استعداد کامل بوده. این باغ هم مالش است و دارا است. فقیر نیست. آن هم مال خودش بوده که انفاق کرده. استعداد اینکه این مال برای این تبدیل به یک سرمایه عظیم بشود هم بوده. اما با دست خودش با من و اذی و ریا این را سوزاند. آن ریا و من و اذی مثل یک باد سوزان است که وزیده میشود و این باغ که مال این است و اموال این است را، انفاقی که کرده این انفاق را از بین میبرد.
«سؤال کننده:» نامفهوم 9:55
«استاد:» آنجا ببینید بیان این بود که سنگی است که رویش غبار است. این غبار را آنجا تشبیه کرده از جهت سنگ سفت. از جهت قابلیت وجودی این. و الا در حقیقت سنگ سخت که به قابلیت این خورد بر این نمینشیند. آنجایی که ﴿فَأَصَابَهُۥ وَابِلٞ﴾[1]. باران تند بیاید یا باران کم. این غبار را میشوید و میبرد.
«سؤال کننده:» اگر این قابلیت را ندارد اصلاً ثمرهای ندارد.
«استاد:» خوب ندارد دیگر
«سؤال کننده:» ثمرهای دارد ثمرش میسوزد.
«استاد:» عرض کردیم این دو مرتبه دارد من و اذی و ریا. ریا از ابتدا خراب میکند. من و اذی تثبیتا لأنفسهم. یادتان هست که اینها جزء جلسات آخر بود. که ریا از اول قابلیت را از بین برده. ولی در من و اذی ابتدایش خوب بوده، اما در ادامه خرابش کرده. این تمثیلات هر کدام میتواند جهات اینها را شامل شود. حالا ایشان در توضیح هم بیان میکند. ما فعلاً داریم آیه را در اینجا ترجمه میکنیم.
فَاحْتَرَقَتْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ: در این حالت این باغ از بین میرود. كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ.[2] که حواستان باشد که تفکر دو جور از بین میرود. دو جر مانع پیدا میکند. یکی اینکه انسان مبتلای به شبهههای فکری شود. که در نگاه تفکریش گاهی خلط ایجاد شود. گاهی در لغزش عملیش است. که گاهی عملاً انسان به خطا میافتد و گناه مرتکب میشود. هر دوی اینها انسان را از تفکر باز میدارد.
لذا در اینجا لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ میگوید این مثل را زدیم، تا هم شبهه فکری برایتان ایجاد نشود. که بدانید باید قصد خالص باشد. هم من و اذی که لغزش عملی است، محقق نشود. که آن ریا میشود شبهه فکری. من و اذی میشود لغزش عملی. که هر دوی اینها مانع هستند. چه ریائا باشد که برای غیر، تأثیری ببیند. چه من و اذی باشد که گناه است. دقت میکنید؟ که این لغزش عملی است و آن یک شبهه فکری است که باعث شده بود برای دیگران هم اثر ببیند. این مثالها را زدیم تا باب تفکر باز شود. یعنی نه برای غیر تأثیری ببینی که به ریا مبتلا شوی. نه من و اذی را در عقب فعلت، عقب انفاقت بیاوری که باعث شود این گناه آنها را از بین ببرد. این خلاصه آیه. حالا تفسیرش را آنقدری که مرحوم علامه رحمت الله علیه فرمود.
قوله تعالی: أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ. تفاوت ودّ با حب. ودّ حقیقتش اشد از حب است، منتهی در جهت اظهار. یعنی وقتی که محبت لازم باشد اظهار شود، میشود ودّ. لذا در قرآن کریم آیه شریفه درباره مودت چیست؟ ﴿قُل لَّآ أَسۡـَٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾[3]. که این الا المودة في القربی نه اینکه فقط قربی و اهل بیت من را دوست داشته باشید. یعنی اظهار کنید. اظهار کردن به چیست؟ به نشان دادن محبت است که اطاعت دنبالش میشود. که این مودت اظهار محبت است. نمیگوید که فقط دوست داشته باشید. همین کفایت بکند. خیلیهای دیگر هم دوست دارند. اما دوست داشتن نه، المودة فی القربی. که این الا المودة في القربی اظهار محبت است. وقتی که اظهار محبت شد میشود مودت. آیات و روایات مودت را ببینید و رهگیری کنید. با این نگاه که تفاوت مودت و محبت ردیابی بشود. آن وقت میبینید که این اظهار چقدر در آنجایی که ودّ آمده دخیل است. آن وقت خود اظهار معانی پیدا میکند.
اینجا میفرماید: أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ. یعنی دوست داشتنی که به مرتبه اظهار هم میرسد. بچه دارد. این باغ را دارد و میخواهد در راه آنها صرف میکند. همه اینها با آن اظهار است. أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ. الود هو بالحب و فیه معنی التمنی: در اینجا ایشان میفرماید در حب معنای تمنی و آرزو هست. أیود یعنی آن محبتی که با آرزو همراه باشد که در اینجا با این سازگارتر است. اما آن معنای ودی که عرض کردیم معنای ودی است که به خصوص آیاتی درباره اهل بیت علیهم السلام وارد شده، خیلی زیاد استعمال شده است.
و الجنة الشجر الکثیر الملتف کالبستان: در هم پیچیده باشد. بعضی جاها تنک است. بعضی جاها پر است. آنجایی که پر باشد میگویند جنت. آنقدر اینها در هم است کأنه زمین دیگر دیده نمیشود. سمیت بذاک لأنها تجن لأرض و تسترها و تقیها من ضوء الشمس: دیگر خورشید به زمین نمیرسد. این درختان آنقدر زیاد هستند که نور خورشید به زمین نمیرسد. و لذلک صح أن یقال: تجري من تحتها الأنهار: به همین جهت است که میگویند تجري من تحت این جنت انهار را. که این انهار آنجا جاری میشود یعنی زیر این پوشش. نه زیر زمین؛ چون زمین در زیرش نهر که جاری نمیشود. نهر روی زمین جاری میشود. اما به لحاظ جنت چون جنت آن پوشش است. زیر جنت معنا پیدا میکند. و لو کانت هي الأرض بما لها من الشجر مثلا لم یصح ذلک لإفادته خلاف المقصود: اگر مقصود از من تحتها الانهار، من تحت ارض بود، اینجا صدق نمیکرد؛ چون به ما له من الشجر، شجرهایی تنک داشته باشد. یک درخت اینجا باشد یک درخت آنجا باشد من تحتها الانهار صدق نمیکرد. غلط بود چون روی زمین نهر جاری است نه زیر زمین. زیر این جنت نهر جاری است که آن پوشش گیاهی است. و لذلک قال تعالی في مثل الربوة: ربوه زمین آباد است. دیگر آنجایی که من تحتها الانهار را نمیگوید. زیر آن ربوه جنت جاری باشد. در آنجا تعبیری که میخواهد بکند میفرماید: رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعين.[4] ربوهای که آب دارد. تعبیر را در آنجا ببنید. و کرر في کلامه قوله: جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ: فجعل المعین (که آب است) فیها (در زمین) لا جاریا تحتها: جاری تحت نیست. اما در نهر میگوید جاری تحت است که مربوط به اشجار است.
و من في قوله: من نخیل و أعنات: اینها بیان شد. للتبیین دون الغلبة دون الاستیعاب: میخواهد بگوید غالب درختانش اعناب یا نخیل است، نه اینکه همهاش. والا بعدش میگفت لهم فیها من کل الثمرات غلط میشد. ولی آیه اینجا میگوید جنات من نخیل و اغناب. این یعنی درخت غالب. و الا در هر باغی معمولا درختهای دیگری هم هست. حال به لحاظ این گاهی اسم باغی را میگذارند مثلاً بادامستان، یا جایی که درخت انگور باشد میگذارند تاکستان. ولی میبینید در کنار این گردو هم هست. مثلاً چیز دیگری هم در کنار این تاک هست. برای مصرف خودشان اقلاً درختان دیگر را هم قرار میدهند. لهم فیها من کل الثمرات صدق میکند.
«سوال کننده:» اینجا هم استفاده دارد درختانی که میوه ندارد؟
«استاد:» درختان غیر میوهدار؟ ثمره، یکی از آن هم سایه است. بعضیها اهل ذوق هستند میگوید من درخت بید مجنون میکارم زیرش مینشینم حالم [عوض میشود]. این هم یک ثمره است دیگر. یا گل است.
در اصول کافی است که ظاهراً موسی کلیم علیه السلام است. دید یک کسی خیلی خداوند سبحان را عبادت میکند. یا در بعضی از روایات دارد ملکی از ملائکه الهی. هر دو تایش وارد شده است. حال در کافی یکی از اینها است. داشت عبور میکرد دید این چقدر عبادت میکند. گفت: خدایا این عبادتش چه اجری دارد. خدا گفت: برو چند روز پیشش باش. پیش این رفت و چند روز بود. آخرش به او گفت: آیا تو حاجتی هم از خدا میخواهی؟ گفت: آری من خیلی حسرت دارم کاش خدا یک خری داشت و میچرید و این همه سبزه در اینجا حرام نمیشد. یعنی عمق حاجتش چه بوده؟ اینکه خدا خری داشته باشد اینها را بخورد.
حال که دیدن این سبزه هم مطلوب است. گاهی گل است و گل هم یک روزی برای انسان است. آقای حسنزاده حفظه الله یک درختی در خانهاش بود، خیلی دوستش داشت. درخت میوه هم نبود. حالا یادم رفته که درخت چه بود. من آن درخت را دیده بودم. خلاصه خیلی به این درخت علاقه داشت. یک دفعه مسافرت رفته بود و برگشته بود، دیده بود این درخت را قطع کردهاند. آنقدر اشک ریخت گفت: این درخت با من حرف میزد. اصلاً حالش [دگرگون شد].
گاهی میبینید که ثمرات میوه است. منتها این عام است. مقام معظم رهبری هم چند سال است که درخت میکارند، میگویند ـ خودشان هم درخت میوه میکارند – درخت میوهدار بکارید. ایشان هم این تعبیر را دارد که این نفع هم در آن باشد. اما در عین حال کسی درختان میوه هم دارد، در گوشه باغش هم دلش خواسته درخت [غیر میوهدار بکارد]. درخت بید مجنون خیلی حالات انسان را تغییر میدهد. دیدن بید مجنون خیلی این حال خضوعش و افتادگیاش… برای بعضیها مظهر بعضی از اسما خاص الهی است. مثلاً سرو مظهر عظمت الهی است. وقتی انسان میبیند آن عظمت در وجودش متجلی میشود. این هم ثمره است دیگر. ثمرات فقط خوردنی نیست، دیدنی هم هست. بوییدنی هم هست. گل زیبایی است بوی خوبی هم دارد. کشف شمی و استفاده از اینها… ثمرات همه اینها را میتواند شامل شود. اما در عین حال اولین نگاهش به میوهها است.
«سؤال کننده:» نامفهوم 21:40
«استاد:» به آن هم مربوط است. اما در عین حال نخیل و اعناب در همه جا مصرف دارد. یعنی ببینید هرجا هم که نیست، خرمایش را صادر میکنند. در آنجا هم منفعت خرما را دارند. یعنی جزء میوههای عام المنفعه است که همه جا استفاده میکنند. اما به لحاظ شرایط آنجا هم هست که نخیل و اعناب بیشتر است. ولی از درختانی است که بیشتر جاها یا ثمرهاش را دارند استفاده میکنند، میشناسند یا خود درخت امکان وجود داشته. ولی اقلش این است که ثمرهاش (انگور و خرما) را همه میشناسند.
«سوال کننده:» هم شراب هم سرکه نامفهوم 22:15
«استاد:» حالا آن مال اهل ذوقش است دیگر. اهل ذوقش هم بالاخره… سرکهاش مال طبی است و آن دیگری بالاخره مال اهل ذوق است.
«سوال کننده:» نامفهوم 22:20 دارد که هم شیطان مصرف میکند و هم نظام الهی
«استاد:» همه آن را میشناسند. مقصود شما این است که همه آن را میشناسند. بالاخره با محصولاتش مرتبط هستند. حال یا با آن زهرماری است یا با آن طیب و طاهرش. یا شراب طهورش را دارند که سرکه است یا آن شراب خبیثش را.
بعد میفرماید: إذا كان الغالب فيها الكرم و هي لا تخلو مع ذلك من شجر شتى، و لذلك قال تعالى ثانيا: له فيها من كل الثمرات: این سازگار است. پس غالب آن است. و الكبر كبر السن و هو الشيخوخة، و الذرية الاولاد، و الضعفاء جمع الضعيف، و قد جمع تعالى في… میگوید اینجا دو تا چیز را کنار هم آورده تا شدت احتیاج را برساند. پیری آن صاحب باغ و داشتن فرزندان خردسال که کار کردن از آنها امکان پذیر نیست. برای یک خانواده این گونه که مرد خانواده از کار افتاده، بچهها هم خردسال هستند، قدرت کار ندارند. ناگهان از دست دادن سرمایه چقدر فشار ایجاد میکند؟ چقدر برای اینها حسرتزا است که اصل سرمایه را از [دست دادهاند].
اگر جوان باشد میگوید دوباره شروع میکنم. اگر بچههایش جوان باشند میگوید چشمشان کور، تنشان سالم است بروند کار کنند، روزی در بیاورند. اما وقتی بچه کوچک است نمیتواند کار کند. خودش هم از کار افتاده است. میگوید اگر کسی انفاق کرد و من و اذی پشت سر آن آورد یا با ریا از ابتدا آغاز کرد، مثل کسی میماند که سرمایش یک باغ بوده ناگهان باد آتشزایی بیاید و این باغ را بسوزاند و از بین ببرد. در حالی که خودش میرفت و بچههایش خردسال هستند، قدرت جبران ندارند، جبران پذیر نیست.
«سوال کننده:» با استغفار جبران نمیشود؟
«استاد:» دارد اصل مسئله را تصویر میکند. اما اینکه بعداً کسی به داد این برسد، بیاید کمکی بکند جدا است. میخواهد بگوید من و اذی اینطور میکند. حال اگر بعد استغفار کرد مانند کسی است که توان جوانی داشته باشد. مثل کسی میماند که بچههایش جوان باشند. یک جبرانی برایش… این اوج مسئله است. در جایی که با آن نگاه از دست داده است. حال اگر بعد دوباره امکان جبران شد، یک دوستی آمد و کمکش کرد، کسی آمد به دادش رسید اینها بعد است. میخواهد بگوید تصویر من و اذی این کار را میکند. مثل حبط است ناگهان آتش میزند به همه اعمال. همه را از بین میبرد. این حسرتش را دارد تصویر میکند. تمثیل است دیگر.
همیشه اینطور نیست که تمثیل فقط در یک جای فرضی باشد. همچنان که ممکن است این واقع هم شده باشد. یعنی خدای سبحان از یک واقعه تمثیل [آورده باشد]. اما قرار هم نیست که حتماً واقعه باشد. پس امکان واقعه بودن هم [دارد]. چنانچه در جای دیگری از قرآن دارد که دو برادر بودند هر کدام جنتی داشتند. در عین حال که تمثیل است، واقعه هم بوده است.
«سوال کننده:» درختانش انگور بوده، باغ نبوده.
«استاد:» یعنی میگویید درخت انگور کم است؟
«سوال کننده:» نامفهوم 26:00
«استاد:» میخواهد بگوید درختی است که نتایجش هم زیاد است. این درخت انگور هم در قرآن معلوم میشود که ذوقیات خداوند هم بد نیست که دل همه را آب کند. مؤمن و کافر دلشان آب شود. هر کسی با این به یاد معشوقهاش بیفتد.
لتثبيت مسيس الحاجة القطعية إلى الجنة: مسیس حاجت، اوج حاجت الحاجة القطعية: حاجت قطعی إلى الجنة المذكورة مع فقدان باقي الاسباب التي يتوصل إليها في… هیچ راه دیگری هم برای بقا نیست. همه اسباب حیات مفقود باشد. نه جوان است، نه بچههای جوان دارد. راه جبران هم دیگر در کار نباشد. في حفظ سعادة الحياة و تأمين المعيشة، فإن صاحب الجنة لو فرض شابا قويا لامكنه ان يستريح إلى قوة يمينه لو أصيبت جنته بمصيبة ولو فرض شيخا: اگر یک شیخ پیرمردی هم باشد. غير ذرية ضعفاء: خودش تنها باشد. میگوید رفت که رفت. مگر من چقدر میخورم. اگر یک لقمهای به من برسد کفایت میکند. اگر باغم رفت که رفت. اما نه پیری است که بچههای خردسال دارد، باید اینها را تأمین بکند. لم يسوء حاله تلك المسائة لانه لا يرى لنفسه إلا أياما قلائل: دیگر حالا این خیلی مهم نیست. ولو فرض ذا كبر و له اولاد أقوياء: میگوید اینها جبران میکنند.
لكن إذا اجتمع هناك الكبر و الذرية الضعفاء: این دوتا با هم جمع بشود و احترقت الجنة انقطعت الاسباب عنهم عند ذلك: همه راهها با این نگاه به رویشان بسته میشود. یعنی خداوند ترسیم را در جایی آورده که همه راهها بسته باشد. حسرت در اینجا، در از دست دادن چقدر زیاد است؟ ببینید این میخواهد انگیزه ایجاد کند. حال اگر انسان روی آنها بماند. آنجا دیگر این حسرت دل آدم را نمیسوزاند. خدا چه میخواهد بگوید؟ هدایتگری که در اینجا دارد، بحثی که میخواهد ایجاد کند چیست؟ مثل آینهای میماند که انسان باید خودش را در آن ببیند. ولی مدام جنسش را [بررسی میکند]. آن هم سر جای خودش خوب است. اما باید انسان این را [مد نظر داشته باشد]. یعنی اگر مقدمات میچیند، مقدمات آنقدر زیاد نشود که مقدمات مقصد را از دست بدهد. مقدمات را به حدی بچیند که به مقصد [برسد]. مدام انگیزه را شدیدتر بکند.
فلا صاحب الجنة يمكنه ان يعيد لنفسه الشباب و القوة أو الايام الخالية حتى يهيئ لنفسه: ابراهیم خلیل را وقتی میخواستند بیرون بکنند، تبعیدش بکنند به قاضی آنجا شکایت کرد. نمرود گفت: باید بروی. مالش را هم نگذار ببرد. چون ساره ثروتمند بود. ساره نوه (نامفهوم) بود و ثروت زیادی داشت. پیغمبرزاده هم بود. به طوری بود که اگر این ثروتش را میبرد … که در بعضی از نقلهای تاریخی دارد شخص اول ثروتمند آنجا بود. از جهت پولی و اشتغالزایی، کارآفرین. میگویند بیش از ۵۰۰۰ خدمه داشته. دامپروری داشته، زراعت داشته. گفتند: نگذارید اموالش را ببرد. این هم پیش قاضی شکایت کرد. گفت: عیبی ندارد اموالم را نمیبرم اما عمرم را به من برگردانند که صرف این کردم که اینها را به دست آورم. عمر را برگردان تا من بتوانم دوباره این اموال را هر جا میروم به دست آورم. قاضی هم چون جریان بعد از آتش بود، مردم نسبت به جریان ابراهیم مثل سابق بیتفاوت نبودند. دلها مقداری نرم شده بود. بعد از جریان آتش و نجات ابراهیم مردم تمایل [پیدا کرده بودند]. لذا برای این گفت اگر بایستی دین مردم را خراب میکنی. چون مردم به او متمایل شده بودند. لذا نمیتوانست هرچه دلش میخواهد انجام دهد. قاضی به نمرود گفت: او را چه کار کنیم؟ جواب این سوالش را نداریم بدهیم. و این خودش یک جنگ علیه تو شده. اگر او را همین طوری بفرستیم برود، همین استدلالش به نفع او تمام میشود. آخر نمرود گفت: اشکالی ندارد، مالش را هم بدهید ببرد. که دارد نزدیک چند هزار نفر اموالش را میبردند. این هم یک پیغمبری بوده است. البته خیلی انفاق کرد. به جای رسید در قحطی که پیش آمد دارد که به نان شب محتاج شد. بعد از این اینها را هم داریم. محتاج شد حتی به نان شب. در قصه خلیل دارد که رفت پیش یکی از دوستانش بلکه بتواند قرضی بگیرد. رفت آنجا و دید او هم نیست. وقتی برگشت خانه ـ حال نمیدانم چرا این آمد وسط ـ آن قدر از ساره خجالت زده بود که هیچ چیزی نیاورده رفت زود خوابید. با مرکبی که رفته بود در خورجین آن مقداری خاک ریخت که وقتی میآید خانه مثلا پر باشد. اما زود رفت خوابید تا وقتی این خورجین را باز میکند او خوابیده باشد. بعد از مدتی خانمش آمد صدایش کرد. نانی پخته بود و گفت این را از کجا پختی. گفت این همان آردی است که تو آوردی. گفتی رفتهای پیش خلیل مصری. گفت: خلیلي و لیس بمصري.[5] خلیل من هست اما خلیل مصری نیست. یعنی خدا. آن خاک را به آرد تبدیل کرده بود. خلیلي و لیس بمصري. خیلی تعبیر زیبایی است. این کسی است که موحد است. حال کسی حسرتش اینگونه میشود. دارایش از دست میرود. یک کسی هم آنگونه خدای سبحان خلیل میشود.
فلا صاحب الجنة يمكنه أن يعيد لنفسه الشباب: این را میخواستیم بگوییم که نمیتواند جوانیش را برگرداند. از این باب بود رفتیم آنجا پیش ابراهیم خلیل. که گفت عیبی ندارد عمر مرا برگردان و مالم را بگیر. چون نتوانست مالش را داد. حتى يهيئ لنفسه نظير ما كان قد هيأها، و لا لذريته قوة على ذلك، و لا لهم رجاء ان ترجع الجنة: و از این طرف امید برگشتن به جنتش هم نیست. بعد الاحتراق إلى ما كانت عليه من النضارة والاثمار: کی این برگردد و دوباره ثمر دهد.
بعد ایشان میفرماید: و الاعصار الغبار الذي يلتف على نفسه: اعصار که می گوید اصابه اعصار گردبادهایی هستند که از زمین به آسمان کشیده میشوند و میچرخند و در آن نار، گرما و حرارت هم باشد یا سوزندگی سرما، هر دو. يلتف على نفسه بين السماء و الارض كما يلتف الثوب على نفسه عند العصر: مثل پارچه وقتی میخواهند آن را فشار دهند، آبش را بگیرند، آن را به هم میپیچانند میگوید این باد این گونه به هم میپیچد. و هذا مثل ضربه الله للذين ينفقون أموالهم ثم يتبعونه: چقدر انسان خسارت میکند. چه کسی میتواند این بیان را اینقدر زیبا بیان کند که اینها با هم چه نسبتی دارند. که اگر انفاقی به من و اذی رسید چه اثری است؟ چه چیزی در عالم شده؟ چه کار کرده؟ غیر از خدای سبحان یا کسی که میتواند از آنجا اخبار بکند. چقدر اینها معارفی است که حقیقت عالم را دارد برای ما بیان میکند.
«سوال کننده:» آیه و حدیثی داریم که انفاق را ظاهر کنید؟ چون خیلی از جاها میگویند فلانی گفته اسم من را نبرید. مثلاً مخفیانه باشد.
«استاد:» ما هم صدقه سر داریم و هم صدقه علن. صدقه سر یک آثاری دارد، صدقه علن یک آثاری دارد. مثلا صدقه علن سنت گذاری است. بعضی جاها صدقه علن داشته باشید تا سنت گذاری بشود. شما شروع کنید به دادن تا دیگران هم تشویق بشوند به دادن. اینجا خوب است منتها صدقه سر یک آثاری دارد و صدقه علن یک آثاری. منتها انفاق اعم از صدقه است. انفاق فقط دادن پول نیست. دقت بفرمایید اینجا که میفرماید مثل الذین ینفقون أموالهم. این انفاق اموال فقط دادن پول نیست. ینفقون أموالهم یک قسم از انفاق است. خود کارآفرینی با پول که این پول را طوری خرج بکنند که کارآفرینی بشود. این هم انفاق است. این هم پر کردن آن خلل و فرج است. چون انفاق پر کردن خلل و فرج است. فقط این نیست که انسان بدهد و برود. آن صدقه میشود.
پس انفاق اعم از همه اینهاست. انفاق حتی در مسائل غیر مالی هم صدق میکند. روی خوش نشان دادن، درد و دل مردم را گوش کردن. این هم نحوهای از انفاق است. لذا انفاق به خودش بحث عامی است. البته انفاق به معنای خاص هم در روایات ما به کار رفته که همان خرج مالی است. که آن موقع با صدقه واجب یا مستحبش ممکن است نزدیک بشود.
بعد میفرماید: و هذا مثل ضربه الله للذين ينفقون أموالهم ثم يتبعونه منا و أذى فيحبط عملهم و لا سبيل لهم إلى اعادة العمل الباطل إلى حال صحته و استقامته: حبط که بشود برگشت پذیر نیست. باغ اگر بخواهد برگردد باید خیلی دوباره… من و اذی باطل میکند، حبط میکند. وقتی حبط کرد، اگر کسی میخواهد استغفار بکند، استغفارش باعث میشود آن حق الناس که به گردنش بود، جبران بشود. اما این برنمیگردد. آن حق الناس خودش یک گناه است که استغفار میخواهد. بله مؤمن را آزرده. غیر از اینکه حبط کرده، مؤمن آزاری هم شده است دیگر. این مإمن آزاری است استغفار میتواند آن… اما وقتی این آتش گرفت، دیگر آتش گرفته برنمیگردد. باید از اول احداث کنند و زحمت بکشد.
«سوال کننده:» با توجه به مثالی که میزند که پیرمرد قابل جبران برایش نیست یا میخواهد اوضاع بعد از قیامت را بگوید که در قیامت دیگر امکان رجوع نیست.
«استاد:» البته این هم یک مثلش است که حبط مثل پیرمردی میماند که برنمیگردد. اما اگر جوانی بود که من و اذی کرد میتواند بعد از این عمل صالح داشته باشد؟ میتواند.
«سوال کننده:» عرضم این است مثالی که خدای متعال میزند میگوید پیرمردی که بچه کوچک دارد هیچگونه امکان بازگشت نیست. نه بچههایش بزرگ هستند. اوضاعی که در این آیه ترسیم میشود شاید مال بعد از قیامت باشد.
«استاد:» نه تنها آن نیست. نسبت به این عمل قابل برگشت نیست. یعنی این عملی که انجام داد با این من و اذی دیگر برگشت پذیر نیست. اما این عمل دیگری میتواند انجام دهد. میتواند استغفار بکند و حق الناس را جبران بکند. آنها را میتواند انجام دهد. اما این را تشبیه کرد به پیرمردی که ذریه ضعاف دارد. تا بگوید نسبت به این عمل حبط شد و این عمل برگشت پذیر نیست.
«سوال کننده:» یبدل الله سیئاتهم حسنات
«استاد:» بعضی از اعمال برگشت پذیر نیست. تشبیه اینجا خیلی تشبیه سنگینی است. نشان میدهد که قوام جامعه با جایی که صدقه یا انفاق صورت میگیرد، من و اذی میآید، آنقدر آثار اجتماعی دنبالهداری ایجاد میکند که برگشت پذیر نیست. یعنی فقط به این نیست که به یک شخصی دادی و منت سرش گذاشتی. بلکه این در جامعه یک جریان ایجاد میکند. در وجود این شخص کدورتی باقی میماند که همیشه هر عملی از او سر میزند با این کدورتی که تو ایجاد کردی، عمل تو هم محسوب میشود. کسی که استعدادی را سرکوب میکند، عقده ایجاد میکند، هرگاه هر اثر نامناسبی از این… نگوید یک لحظه بود و مثلاً یک عتاب کردم. تو یک چیزی را ایجاد کردی که این ممکن است تا فرزندانش و فرزندان فرزندانش همینطور ادامه پیدا کند. در ارتباط با اطرافش. تمام جریانی که از این عقده ایجاد شد، همه اینها قابل جبران نیست و دیگر برگشت پذیر نیست. تعبیر این آیه این است که این باغ برگشت پذیر نیست.
حتی آنجایی هم که میفرماید مثل غبار میماند بر روی سنگ سخت، آنجا میگوید شسته میشود و میرود. گاهی میگوییم مثلاً این درخت باقی میماند، ثمره از بین میرود. میگوییم درخت هست. این میگوید فاحترقت الجنة. یعنی تمام جنت از بین میرود، نه ثمرهاش. اگر ثمرش از بین برود، میگوییم امسال محصول ندارد، اما سال دیگر محصول دارد. اما فاحترقت الجنة. نشان میدهد که این عمل چقدر سنگین است. من و اذی به دنبال انفاق چقدر وحشتناک است که دیگر برگشت پذیر نیست. با اینکه ﴿أُوْلَٰٓئِكَ يُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَيِّـَٔاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖ﴾[6]. بله حق الناس آن را میشود استغفار کرد، اما اثر وضعی که این باقی گذاشت، دیگر تمام شدنی نیست. انسان باید ﴿يَدۡرَءُونَ بِٱلۡحَسَنَةِ ٱلسَّيِّئَةَ﴾[7] . باید دنبال یک حسناتی باشد که آن سیئه را درء بکند. یعنی باعث بشود که این حسنات نتیجه آن را جبران بکند. دیگر آن سیئه برگشت پذیر نیست. خلاصه ترس زیادی ایجاد میکند. ندهد بهتر از این است که بدهد و این کار را بکند.
لذا ﴿۞ قَوۡلٞ مَّعۡرُوفٞ وَمَغۡفِرَةٌ خَيۡرٞ مِّن صَدَقَةٖ يَتۡبَعُهَآ أَذٗى﴾[8]. اگر با یک کلام خوب به طرف بگوید ندارم، نمیشود، خدا بدهد، یک بیان خوبی داشته باشد، بهتر از این است که بدهد، اما من و اذی [داشته باشد]. اینها نتیجه آن است. البته گاهی ندادن هم با یک فحش است. من و اذی در آن هم هست. یعنی ندادن با من و اذی است. اما [گاهی] ندادن با قول معروف است.
و انطباق المثل على الممثل ظاهر، و رجا منهم التفكر: با این مثل شدیدی که زده میخواهد بأس شدید در تفکر ایجاد کند. که میفرماید: و رجا منهم التفكر لان امثال هذه الافاعيل المفسدة للاعمال انما تصدر من الناس و معهم حالات نفسانية: میگوید از چه کسی صادر میشود؟ از کسانی که حب مال دارند، حب جاه دارند، کبر دارند، عجب دارند، شح و بخل دارند. برای کسی که این صفات رذیله در وجودش هست: لا تدع للانسان مجال التثبت و التفكر. یعنی این صفات رذیله جا برای تفکر نمیگذارد. ولی آنقدر این مثال را شدید میزند که انسان حواسش را جمع کند که اینها را باید ریشه کن کند. و تميز النافع من الضار، ولو تفكروا لتبصروا: که اگر اینها تفکر میکردند… لذا انتهای آیه این بود که فرمود: کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ الآیات لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ. تا این شدت واقعه شما را به فکر فرو ببرد که صدقات و انفاقتان را چگونه داشته باشید.
«سوال کننده:» نامفهوم 42:25
«استاد:» من و اذی آن بادی است که اعصار فیه نار. نار کبر، نار غرور، نار بخل. در حقیقت بادی است که در آن نار است. چون گفتیم انفاق از اول خوب واقع شده، از اموال خودش بوده، داده. اما من و اذی بعدش آمد. که این من و اذی انفاقی را که داده شده بود میسوزاند.
«سوال کننده:» نامفهوم 43:5
«استاد:» آیه بعدی ـ آیهای که فاصله افتاد ـ بیان این بود که در مقابل کسانی که من و اذی میکنند، چه کسانی هستند؟ کسانی که مرضات رب … یعنی بیان آن است. میخواهد شدت آن را نشان بدهد، این طرفش را هم نشان میدهد. لذا این آیه بلافاصله بعد از آن دو آمده. فاصله نیفتاده. کأنه دو تا آیه بیان یک مسئله از جهت منفی و مثبتش است، بعد آمده تشبیه میکند.
«سوال کننده:» نامفهوم 43:35
«استاد:» نه، آن هم سر جایش است. سوا است. یعنی آیه بعد که الآن داریم میخوانیم را میفرمایید؟
«سوال کننده:» نامفهوم 43:50
«استاد:» این أیود أحدکم، مال من و اذی است. که این چطور آتش میزند.
حال در آیه بعد که مرتبط با این آیات است میفرماید: قوله تعالى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا كَسَبۡتُمۡ﴾[9] : یعنی غیر از اینکه در آنچه انفاق میکنید من و اذی نداشته باشید، چه چیزی انفاق بکنید؟ تا به حال قائل به این بود که چگونه انفاق بکنید که من و اذی نباشد ریا نباشد، تثبیتا لانفسهم باشد، ابتغاء مرضات باشد، فی سبیل الله [باشد]. اما اینجا میفرماید چه چیزی را انفاق بکنید. میفرماید آن طیبات مال را انفاق بکنید. اگر انسان چیزی که به دردش نمیخورد، مانده و وبال گردنش شده، مانده و نمیداند چه کارش بکند، میگوید خوب این را انفاق بکند. این وبال خود را باز کردهای. باید تازه از او تشکر هم بکنی که از تو گرفته و جایت را باز کرده. نه اینکه منتی بگذاری یا فکر کنی چیزی دادهای.
اما این مسئله اگر در مسئله واجب باشد، در زکات واجب نمیگویند اگر گندم جید یا ردیء داری، نمیگویند زکات لازم است حتماً از گندم جید داده شود. نه، از همهاش به اندازه. لذا نیمی از این و نیمی از آن. اینجا مذمتی وارد نشده که اگر از گندم ردیء دادم، این آیه شامل حال من شده باشد که انفقوا من طیبات ما کسبتم. پس باید فقط از جید بدهم. نه، آن حکمش سر جایش محفوظ است. اما این میتواند نسبت به حکم مستحبی باشد یا نسبت به آن صدقات واجبهای باشد که این شرط در آن نیست. یا اگر تو همه را از جید دادی، فضل است. ولی ذمی بر تو نیست اگر از ردی هم دادی. از ردی که واجب بوده. ذمی بر تو نیست که بگوییم پس این قبول نیست. پس اینها باید مرزش روشن باشد که بعداً اشکال [نشود].
يا أيها الذين آمنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم: آنقدر زیبا این را تشبیه میکند. و مما أخرجنا لکم. آن بهترینهایی که خودتان… طیب غیر از طاهر است. طاهر یعنی آنکه در مقابل نجس است. طاهر یعنی آن چیزی که خوب است، پاک است. اما طیب یعنی مطلوب هم هست. طاهر یعنی آنکه قذارتی در آن نیست. اما طیب یعنی نه تنها قذارت در آن نیست، بلکه مطلوب هم هست. در بین خوبها این مطلوبیت دارد. این میشود طیب. پس طیب از مرتبه طاهر بالاتر است.
میفرماید: انفقوا من طیبات ما کسبتم. آنکه شما خودتان کسب کردید. و مما أخرجنا لکم من الأرض. و آن چیزهایی که ما از ارض برای شما به عنوان ثمرات ارض و باغات و زمین و زراعت أخرجنا لکم من الأرض. البته حتی معادن را هم شامل میشود. و لا تیمموا الخبیث منه تنفقون: قصد نکنید که از آن قسمت پست، آنکه خودتان هم دوست ندارید. خبیث در مقابل طیب است. آنکه مورد میل نیست. آنکه هیچ تعلق خاطری به آن ندارید و لا تیمموا الخبیث منه تنفقو. و لستم بآخذیه: حتی اگر کسی میخواست این را به خود شما بدهد، حاضر نبودید بگیرید. بعد هم اگر کسی باور کرد که انفاق را انسان دارد به خداوند میدهد، این دیگر خیلی خطرناک میشود. یک مهمان خوب به منزل انسان میآید، انسان چگونه از او پذیرایی میکند. ما در خانهمان مرسوم است، مثلاً برای بچهها خوبترها را میگذاریم و آنها که لهیده است را میگوییم مال ما است. یعنی خودمان باید بخوریم. دو سه روز پیش رفته بودم پرتقال بخرم گفتم: این خرابها را که به ما نمیدهی. گفت: نه حاج آقا اون خرابهایش مال خودمان است. آنها را شب به خانه میبریم و خودمان میخوریم. این گفتنش هم خیلی انسان را منقلب میکند. حال در خانه هم همین گونه است. چیزی که انسان جلوی مهمان میگذارد، میخواهد پذیرایی بکند آنکه لستم بآخذیه را نمیگذارد. چیزی که حاضر نیست خودش هم آن را بگیرد.
اگر بدانیم که این صدقه و انفاق به خدا داده میشود. انسان آن چیز پست را مثل قابیل گندم ردیء را برای قربان پیش خدا ببرد. بعد قربانش پذیرفته نشود. آتش که انتخاب کننده است قربان او را نپذیرد. چقدر حسرتزا است. بعداً ببیند که داشت میداد به خدا. الآن نبیند ولی به او بگویند اینگونه است. بعد ببیند یک چیز پست را دارد میدهد به یک کریم علی الاطلاق که همه وجودش عین احتیاج به او است. خوب داشته ولی بدترین را دارد میدهد. اگر انسان وقتی که دارد انفاق میکند، بداند که دارد به دست خدا میدهد. ﴿مَّن ذَا ٱلَّذِي يُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا﴾[10]. به خدا دارد قرض میدهد. یا دارد به من میدهد. قبل از اینکه به دست محتاج برسد به دست من رسیده.
بعد میفرماید: و لستم بآخذیه الا أن تغمضوا فیه: اگر یک موقعی این را به خودتان بدهند نمیگیرید. مگر اینکه خیلی غمض عین کنید. مضطر باشید، فشاری باشد، چشمتان را ببندید و این را بگیرید. این خیلی پست است. و اعلموا أن الله غنی حمید[11]: این غنی حمید هم خیلی عجیب است. خدا خودش بینیاز است. انسان به یک بینیاز چه چیزی را میخواهد بدهد؟ خدا که به انفاق ما، به صدقات ما محتاج نیست. وقتی میخواهی به یک غنی چیزی بدهی، تو میخواهی مقرب به او شوی. نمیخواهی رفع نیاز از او بکنی. او غنی حمید است. حمید یعنی نسبت به فعلی که انجام میدهی حامد است و ستایش میکند و شکرگزار است. حال سپاس در حد آن دادن میشود. یا حمید است یعنی محمود است. دیگر حالا فرصت بعدی ان شاء الله بیشتر آیه اش را باز می کنیم.
و السلام علیکم و رحمة الله.
«استاد:» شما را به خدا یک صلوات قشنگ بفرستید
«حضار:» اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
«یکی از حضار:» …. احتیاج به آن طیب نداشته باشد
«استاد:» عیبی ندارد. نگفته احتیاج گفته طیب است.
«یکی از حضار:» … فرقی برایش ندارد
«استاد:» نه اینطوری نیست. انسان پولدار برایش فرق میکند. پولدارها بیشتر برایشان فرق میکند. پولداری نداریم که برایش هیچ فرقی نکند
«یکی از حضار:» کسی که از اول نیت من و اذی دارد … (نامفهوم) 31 : 51
«استاد:» لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الأذی. بالمن و الأذی معلوم میشود که متعاقب میآید. معمولا انسانی که میخواهد من و اذی بگذارد از اول … گاهی میبینید که از اول نمیخواسته با منت این کار را بکند. او بعدا ریا را ملحق میکند
«یکی از حضار:» در واقع به مراتب این بدتر است
«استاد:» البته آن شدیدتر است. اما معمولا کسی این کار را نمیکند
«یکی از حضار:» از اول مثلا صدقه میدهد برای منت گذاری برای ریا کردن
«استاد:» آن میشود ریا. معمولا آنجا که از اول میدهد من و اذی معنا پیدا میکند
«یکی از حضار:» برای اینکه مردم را به … دربیاورند و تحت منت خودشان قرار بدهند … عدهای را آدم خودشان بکنند
«استاد:» آن دیگر البته خباثت بیشتر میشود
«یکی از حضار:» یعنی این آیه اشاره به آن ندارد؟
«استاد:» آیه آن فرض کمتر را شامل میشود و فرض بیشتر را به نحو اعلی و اتم شامل میشود. پس بشارت میتواند باشد … آن هم هست ولی وقتی میگوید چون که صد آمد نود هم پیش ماست. این آیه میگوید حداقل این هست. در حد اکثر اشد است.
«یکی از حضار:» هیچ ارزشی برای آن کسی که اول نیت خالص داشته بعد خرابش کرده
«استاد:» البته با مرائی متفاوت است. با کسی که از اول … باغی را احداث کرده. آن باغ از اول احداث نشده. از اول من و اذی داشته باغی هم احداث نشده. ولی این باغ را احداث کرده ولی آن را آتش زده. یعنی خدا باغ را برایش رویاند و رشد کرد ولی آتشش زد. ولی او اصلا باغی احداث نکرده. آن نفس خبیث باغی هم احداث نکرده.
«یکی از حضار:» در اعمال هم اینطوری است؟
«استاد:» بله در اعمال هم همینطور است
«یکی از حضار:» یعنی کامل از بین میرود؟
«استاد:» بله حبط است. حبط اعمال همین است دیگر. لذا دارد اعمال را که انجام میدهید مثل این است که دارید گیاهانی را باغهایی را … در هر ضلعش باغی و درختی ایجاد میشود. اما حواستان باشد آن را آتش نزنید. همان حدیث پیغمبر. آنجایی که حبط بشود قابل جبران نیست عمل باید دوباره انجام بشود. آنجا که حبط است آتش زدن و سوزاندن است. یک موقع هست جلو ثمره را میگیرند یک موقع حبط میشود. حبط جبران نمیشود مگر اینکه دوباره عمل انجام شود.
«یکی از حضار:» قابل تشخیص است که حبط شده یا …
«استاد:» به این راحتی نه. مگر آن جاهایی که مصادیقش را ذکر کردهاند مثل من و اذی
«یکی از حضار:» (نامفهوم) 54
«استاد:» قابل تشخیص است برای … برای ما نه. ولی بعضی را مصادیقش را ذکرکردهاند. این حبط در این عمل است. من و اذی یکی از مصادیق حبط است. یکی هم کفر است. یعنی انسان نسبت به سابقهاش. سابقهای که داشته هرچه اعمال صالح داشته … مثل بعضی افراد که انقلابی بودند بعد … اصلا تائب هستند میگویند ما هر چه کردیم غلط بوده. پشیمان هستند. آن پشیمانی حبط است. پشیمانی از اعمال گذشته … اعمالی داشته کارهایی داشته از آنها پشیمان است. این حبط است دیگر. رابطه خودش را با آنها قطع کرده
«یکی از حضار:» (نامفهوم) 49 : 54
«استاد:» نسبت به این عمل … اما سرمایهاش در این عمل حبط میشود. ممکن است در چیز دیگری حبط ایجاد بشود. نمازش مقبول باشد ولی صدقاتش حبط شده باشد. معیارهای اینها با هم جدا است.
[5] . تفسير القمی ، ج۱، ص۱۵۳، تفسير الصافي ، ج۱، ص۵۰۴، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۱۷۷، بحار الأنوار ، ج۱۲، ص۵، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۹۶، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۵۵۵، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۵۵۱
[7] . [الرعد: 22] ، [القصص: 54]
[9]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص292 و 293.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 548” دیدگاه میگذارید;