بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ الحمدلله ربِّ العالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ لَعنُ الدّائمِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَومِ الدّین.

بحثی که در سورۀ آل­عمران آیۀ 200 در خدمت دوستان بودیم بحث مهمی بود و الحمدلله تا به حال نتایج خوبی و بحث‌های خوبی را ذیلِ مسأله داشتیم امیدواریم که ان­شاءالله بعد از این هم این بحث­ها با عنایت دوستان و سؤالات دوستان و کمک دوستان ان­شاءالله بهتر از این هم پیش برود و نتایج بیشتری داشته باشد.

چند تا از شبهه‌های مسأله را در بحثِ پنجم مطرح کردند که شبهاتی شده بود و این شبهات را از جانب غرب­زدگان باعثِ [0:55] اینکه اسلام امروز امکانِ اقامه و اجرا نیست را بیان کرده بودند و ایشان مبانیِ بحث را در همین شبهات مبانیِ خوبی را مطرح کردند در اینکه اسلام امروز قابلِ اجراست و هیچکدام از این شبهات وارد نیست، تا اینجا چند تا از آن­ها را پاسخ دادند و بیان کردند به نظر می‌رسد که این بیان‌ها و پاسخ هم بحث­های خوبی را در پی دارد و ان­شاءالله جایِ جرقه­ای برای تحقیقِ بیشتر را به­دنبال خودش دارد و ان­شاءالله دوستان پی آن را می‌گیرند و تکمیلش می‌کنند.

تا اینجا پیش رفتیم که وأما استعجابهم[1] که داشتیم که یک شبهۀ  دیگری بودش که خیلی هم امروز به صورت عمومی این شبهه مطرح است که ما وقتی نگاه می‌کنیم به جوامع غربیِ امروز صدق و صفا و امانت و نمی‌دانم خوشرویی و ارتباطاتِ مهربانانه و این­ها را بینشان می‌بینیم و این نشان می­دهد که فرهنگ غربی در بین مردم موفق بوده و توانسته جای خودش را باز کند آثارِ مثبت بگذارد مردم راضی هستند از آن و وقتی جوامع دیگر هم به آن جوامع می‌روند می‌بینند آن چیزی که مطلوبشان است آنجا محقق است و لذا به­دنبال این هستند که آرزوهایشان این است که همان حالت در کشورهای خودشان هم پیاده بشود و حسرتِ این را دارند که چرا در کشورها اینجوری نیست یا حتی بعضی کلماتی که به بعضی از بزرگان نسبت می­دهند که مثل سید جمال که آنچه که اسلام گفت را ما آنجا دیدیم پیاده شده و پیاده شده­اش را دیدیم که یک همچنین حتی کلماتی در آنجا گفته می­شود، مرحوم علامه یک تحلیلِ دقیقی هم قبل داشتند هم اینجا بیان می‌کنند این است که این مسأله اگر مبنایش درست دیده بشود و تحلیل بشود معلوم می­شود توحشِ امروز غرب غیرقابل قیاس است با توحشی که قبلاً داشته یعنی نگاهِ از زاویۀ درست باعث می­شود که آن ظاهر مترائی و، البته حالا امروز که آن ظاهرشهم شکسته شده و آن هم خودش را آشکار کرده که حالا در ادامه عرض خواهیم کرد اما آن ظاهری که جلوه داده بودند یک مبنای فکری دارد که یک مرتبۀ دیگری از حیوانیت است که اگر از آن زاویه درست تحلیل بشود معلوم می­شود که این هم خودش یک نگاهِ حیوانی است که از این منظر درست نگاه بشود، صدق و صفا و امانت و آن خوشرویی و این­ها این هم خلاصه در راستای بهره‌مندیِ مادی است و همین جهت است و بیش از این نیست، ایشان می‌فرماید که کسانی­که از منظر فردی نگاه می‌کنند به مسأله یعنی یاد گرفتند در فرهنگشان یک فرهنگ فردگرایی را بعد وقتی­که نگاه به فرهنگ غرب می‌کنند حرکاتِ افراد را می‌بینند نسبت به همدیگر در یک جامعۀ غربی می‌بینند که این­ها چقدر نسبت به همدیگر مراعات دارند، تعارفات ندارند، ظاهر و باطن سعی می‌کنند یک­جور باشند یعنی اینگونه نیستش که جلوی طرف تعریف بکنند پشت سرش صفحه بگذارند ظاهرِ مسأله آنقدری که بالأخره دیده می­شود یا گفته می­شود آن چیزی که هستند همانی است که نشان می­دهند و آن چیزی که نشان می­دهند با آن که هستند متفاوت نیست لذا صدق دارند در رفتارشان،نظم دارند و امثالِ این، این‌هایی که بیان می­شود، مرحوم علامه می­فرماید که این غفلت از یک به­اصطلاح کارِ نگاهِ مبنایی است تعبیری که ایشان می­کند مثالی که می­زند این است که ببینید اعضای یک بدنِ واحد یک موقع هستش به هر عضوی انسان نگاه می‌کند نگاهِ به این عضو به­تنهایی هر عضوی کارِ خودش را می‌خواهد انجام بدهد اما وقتی­که معلوم می­شود که این اعضا با هم تحتِ قیمومت یک نفسی هستند که آن نفس درحقیقت همۀ این­ها را به کار گرفته و همۀ این­ها قوام خودشان را به او می­بینند در رفتارِ این­ها با همدیگر یک تعامل جدی است که آن تعامل جدیِ بین این­ها در ارتباطِ بیرونیشان کاملاً آشکار است یعنی اگر می­خواهد یک نفر صدقه بدهد تمامِ این اعضا و جوارح با هم به کار می‌افتند چشم، دست، پا و تمامِ قوای انسان تا این صدقه محقق بشود اگر می­خواهد با یک کسی مبارزه بکند تمامِ این قوا با هم بسیج می­شوند کناِر هم تا آن معارضه و مبارزه صورت بگیرد اما نسبت به خودشان این­ها چون خودشان را درقبالِ هم نمی‌بینند بلکه یک حقیقتِ جامعی بینشان هست که این­ها خودشان را با هم تعریف می‌کنند یک واحد می‌بینند لذا هیچگاه اینگونه نیستش که دست به درحقیقت چشم سیلی بزند و او را از بین ببرد یا به صورت سیلی بزند، پا درمقابلِ حرکتِ چشم قرار بگیرد، اصلاً شخصیتشان، تعریفشان اینگونه نیست چون یک حالتِ اجتماعیِ واحدی را دارند که یک شخصیتِ واحد در آن دیده می­شود، مرحوم علامه می‌فرماید که در غرب یک همچنین مسأله‌ای به­اصطلاح پیش آمده و شکل گرفته که یک کشور، یک نژاد، یک به­اصطلاح حالا قبیله، قوم، کشور هرچه که می‌خواهیم اسمش را بگذاریم یک نگاهِ اجتماعی پیدا کردند که با آن تحلیلِ فردی که ما در ابتدا داریم خیلی متفاوت است، اگر کسی بخواهد با تحلیلِ فردی حرکتِ اجتماعیِ این‌ها را تحلیل بکند کاملاً در اشتباه است، مثلاً در زندگی حیوانیِ اجتماعی مثل زنبور، مورچه، موریانه یا امثال این حیواناتی که زندگی اجتماعی دارند تحلیلِ زندگیِ فردیِ حیوان نگاهِ فردی کردن به این زندگیِ اجتماعی کاملاً غلط است یعنی حتی اگر در این زندگیِ اجتماعی گاهی بعضی­ها متصدیِ بعضی از کارها می­شوند در زندگیِ حیوانی غریزۀ او حکمِ به این کرده و این ایثارِ او نیست این درحقیقت از خود گذشتگیِ او نیست چون به انتخابِ خودش این کار را نکرده بلکه غریزۀ او آن حیوان را به این کار واداشته که از ابتدا شکل‌گیری­اش به اینگونه شکل گرفته مثل اینکه دست یاپا ایثار نکردند که این پا شده و آن دست شده چراکه این شکل­گیری یک شکل‌گیریِ کاملاً طبعی و غریزی است که در وجودِ انسان محقق شده، در یک زندگیِ اجتماعی وقتی­که شکل می‌گیرد اعضایِ یک کشور یا یک فرهنگ یا یک ملت حالا هرچه که بخواهیم اسمش را بگذاریم در نگاهِ حیوانی بهره‌مندیشان وقتی به این تعریف می­شود که این­ها وقتی بهره‌مندترند وقتی این­ها بهتر می‌توانند زندگی بکنند که مثلِ اعضایِ یک بدن در کنار هم باشند، درست است که این با انتخاب صورت می­گیرد مثل اعضای بدن غریزی و طبعی نیست اما اگر این فرهنگ تثبیت شد به­طوری­که از وقتی­که یک بچه به دنیا می­آید این فرهنگ در وجودش کاملاً تثبیت شده و شکل گرفته محقق بشود و تخلفِ از او مثل یک گناه محسوب بشود مثل یک ناهنجاری محسوب بشود به­طوری­که این عادت از ابتدا در وجودِ این­ها شکل می‌گیرد و لذا خلافِ این عادت مرتکب شدن یک نیروی علیحده می‌خواهد تا این را شکل بدهد، این نگاه در فرهنگِ به­اصطلاح غربی و کشورهای غربی تاحدودی شکل گرفته، حالا اینکه می­گویم تاحدودی علتش این است که تحلیل داریم روی این که این مسأله لایۀ ظاهریش است لایۀ باطنیش عمیق‌تر از این مسأله است که شاید با ظاهرش خیلی هم متخالف باشد اما به فرمایش مرحوم علامه اگر می‌خواهید یک به­اصطلاح کشوری را مردمی را فرهنگی را تحلیل کنید با مبانیِ خودش باید دقت بکنید وجهِ ارزیابیِ شما از آن‌ها مطابقِ درحقیقت چه باشد؟ ملاکاتی باشد که آن ملاکات را در نظر بگیریم یعنی اگر ما می‌خواهیم الآن یک جامعۀ غربی را در صدقشان، صفایشان، امانتشان، خوشرویشان بررسی بکنیم نباید بیاییم آنجایی را که این­ها روی نظامِ عادت شکل گرفته بین خودشان بلکه آن را بیاییم در ارتباط با، به­عنوانِ یک فرد یعنی این کشور را به­عنوان یک فرد در ارتباط با افرادِ دیگر، افرادِ دیگر اینجا می­شوند چه؟ کشورهای دیگر، تمدن­های دیگر، اقوامِ دیگر با آن­ها بسنجیم ببینیم رفتارِ این­ها درمقابلِ آن­ها چگونه است، چون این­ها خودشان را یک فرد محسوب کردند روی عادتی که در این فرهنگ ایجاد شده حالا عرض هم خواهیم کرد که آیا این مسأله مطلوب هست یا نیست آیا این را اسلام هم می‌پسندد یا نمی‌پسندد این را بعد عرض خواهیم کرد، پس اگر می‌خواهیم ارزیابی بکنیم این درحقیقت فرهنگ را باید ارزیابیمان به­گونه‌ای باشد که حالا که این­ها این جمع را یک فرد دیدند رابطۀ این فرد را با افرادِ دیگر بسنجیم در این ارتباط و این سنجش به­اصطلاح معلوم بشود که این­ها موفق بودند در فرهنگشان یا موفق نبودند، وقتی نگاه می کنیم ارتباطِ این اقوامِ منسجمِ با هم را به ظاهر با اقوام دیگر می‌بینیم کاملاً درحقیقت در این 300 سال گذشته کاملاً به­صورت وحشیانه و توحشِ شدید است لذا به ­تعبیر ایشان می­گوید هیچ توحشی در طول تاریخِ جاهلیت مثل توحشی که غرب با کشورهای دیگر داشته با کشورهای جهان سوم به­اصطلاحِ خودشان داشتند هیچ توحشی اینقدر شدید نبوده به­طوری­که سرمایه‌های اقتصادیِ این‌ها را تکفلِ سیاسیِ این­ها را در برهه­هایی به­صورتِ آشکار یا به­صورتِ مخفی این­ها مربوطِ به خودشان می‌دانند، گاهی به­عنوان استعمار دخالت کردند گاهی به­عنوان توسعۀ آزادی دخالت کردند که قیمومتِ این کشورها در هر صورتی برای این­ها بوده سرمایۀ این­ها در اختیارِ آن‌ها بوده حالا گاهی خودشان مستقیم یک کسی را می­گذاشتند برای تاراج گاهی به لحاظ شرایط از خودِ آن­ها کسی را انتخاب می‌کردند که بالای سرشان باشد اما به نصبِ این­ها باشد، کاملاً امروز آشکار است و اگر کسی کشوری از این منافع خودش را می‌خواست خلاص بکند همه درمقابلش می‌ایستادند مثل کشور ایران جمهوری اسلامی ایران که کاملاً مشهود است که 40 سال است این­ها تعارض دارند به­خاطر اینکه می‌خواهد یک کشور مستقلی باشد، از ابتدا شرق و غرب با هم تفاهم کردند تا یک همچنین فرهنگی شکل نگیرد تعاملشان تعاملِ انسانی نیست، این نگاهِ اول که تحلیلِ این­ها و به­اصطلاح ارزیابیِ این­ها باید به این صورت صورت بگیرد که خودشان را یک فرد می­بینند خودشان را این­ها یک فرد معرفی می­کنند فرهنگشان که این کشور را یک فرد معرفی می‌کند که در تعاملِ با همدیگر مثل اجزای یک بدن می‌مانند پس اگر می‌خواهیم این فرد را تحلیل بکنیم باید ببینیم با افرادِ دیگر نسبتش چگونه است که البته خودِ این هم تشتِ رسواییش امروز بر زمین خورده و حتی نسبتِ به افراد خودشان هیچگاه حاضر نشدند یک فردِ درحقیقت متعادل باشند که همه را با یک نگاه ببینند افراد کشور خودشان را هم بلکه دائماً درحقیقت بین خودشان هم جامعۀ طبقاتی بوده، اینهم مربوط به یک عنصرِ دقیقی است که انسان امکان ندارد که همان آیۀ شریفه هم می‌فرماید “تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ”[2] که این آیۀ شریفه که “تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ”، چون این از روی عقلانیت نیست بلکه از روی همان درحقیقت نگاهِ مادی است و رفاهِ مادی است که نظام مادی، و نظام مادی اساسش بر تکثر است، این را دقت بکنید، نگاهِ مادی نظامِ مادی بهره‌مندیِ اقتصادی اساسش بر تکثر است اساسش بر این است که آن فردِ به­اصطلاح انسانِ افرادِ انسان اساسِ مسأله هستند نه حتی یک قوم و یک قبیله، اگر به قوم و قبیله تن می­دهد از روی اضطرار و ناچاری است اگر جایی افرادِ دیگر را هم شریکِ در منافع می‌کند این از روی ناچاری است والّا همانجوری که قبلاً هم داشتیم اگر این­ها قدرت پیدا می‌کردند هیچگاه افرادِ دیگر هم تحمل نمی‌کنند زیرا انسان توانِ نامتناهی دارد استعدادِ نامتناهی دارد استعدادِ نامتناهی در زمین و فعلیتِ متناهی اگر می­خواهد اشباع بشود تمامِ آنچه که در زمین هست تمامِ آنچه که به­عنوانِ نتایج برای این هست اشباع کنندۀ یک فرد هم که استعدادِ نامتناهی دارد نیست چه برسد به اینکه افراد درکار باشند، وقتی افراد درکار هستند حتماً تعارض و اصطکاک پیش می­آید همانجور که در بحثِ خلقت انسان مسأله مطرح شده که این­ها [در]آن آیۀ شریفه می‌فرماید که: “أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ”[3] که این “أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ” نشان می­دهد که محلِّ نزاع برای این است که استعدادِ نامتناهی که خلیفة الله است و استعدادِ خلیفة اللهی است و زمینی که به­اصطلاح آن مطلوبِ متناهی است آن استعداد اگر بخواهد در زمین خرج بشود و با این خودش را اشباع بکند یک نفر را هم سیراب نمی­کند و اشباع نمی­کند چه برسد به اینکه افراد بخواهند باشند، با این نگاه قطعاً حتی یک جامعه و یک ملت نمی‌توانند با نگاهِ مادی، چون نگاهِ آن­ها نگاهِ مادی است، نمی­توانند با نگاهِ مادی یک فرد را هم سیراب بکنند چه برسد که بخواهند افرادِ متعددی را با همدیگر سرِ یک منافع محدودی این استعدادهایِ نامتناهی بخواهد اشباع بشود و با هم کنار بیایند، امکان ندارد، پس تعبیر قرآن که می‌فرماید “تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ” این­ها قلب‌هایشان با هم متفرق است امکان ندارد که قلب‌ها به وحدت برسد، با این نگاه خودِ جوامعِ غربی در درونشان اصلاً امکانِ توحد ندارند و لذا به موقعش اگر دشمنانِ بیرونی‌شان کم شدند بهره­مندیشان به نتیجه رسید همانجور که مرحوم علامه در بحث انفاق هم در سورۀ بقره اواخرِ سورۀ بقره مفصل آنجا مطرح کردند که ابتدا جوامع درمقابل هم قرار می‌گیرند برای بهره‌مندی هر جامعه‌ای به­سمتِ خودش این بهره‌مندی را می‌کشد بعد وقتی جامعه­ای بهره‌مندتر شد خودِ آن جامعه اقشارِ مختلفشان و آن دهک‌های مختلفِ این جامعه درمقابلِ هم قرار می‌گیرند و این دهک‌ها به­طوری می­شود که حتی آن دو سه دهکِ بهره‌مند هم در قابل هم قرار می‌گیرند و حتی آن دهکِ نهایی که بهره‌مندترین‌ها هم هستند چون افرادِ پایین‌تر زورشان نمی‌رسید به آن مرتبه برسند دستِ بالایِ دستِ خودشان برایشان تحملش سخت است بینِ آن دهک­ها هم تنازع ایجاد می­شود آن‌ها هم بالاتری‌ها پایین‌تری‌های همان دهکِ نهایی را همان‌ها هم همدیگر را تحمل نخواهند کرد و به نزاعِ درونِ آن­ها هم خواهد کشید، هرگاه خیالشان راحت باشد از دهک‌های پایین‌تر آن دهکِ آخری هم به جانِ هم می‌افتند، این اصلاً اقتضای یک همچنین تحلیلی و دقتِ نگاهِ مادی است که “تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ”، بله تا وقتی­که احساس می­کنند منافعِ این­ها اقتضایش در این است که با همدیگر سازش بکنند تا بتوانند ملت‌های دیگر را جوامع دیگر را بهره مند بشوند از منافعِ آن‌ها خب بله اینجا با هم کوتاه می­آیند سرکوب می‌کنند بعضی از خصوصیات را تا وقتش برسد اما به محض اینکه سلطه محقق شد بین خودشان این نزاع قطعی است که الآن می‌بینیم که این نزاع در بین خودشان با اینکه تازه هنوز هم جوامعِ دیگر هم نتوانستند این­ها سلطه­شان را تام بکنند ولیکن این نزاع بین خودشان هم آشکار شده یعنی درونِ خودِ آن­ها هم جریانِ طبقاتی نژادپرستی بهره­مندی­ها چه آن نهضتِ چند سال پیش که وال استریت بود یا آنچه که در فرانسه اتفاق افتاد که بهره‌مندی‌های ثروتمندان بود درمقابل به­اصطلاح مستمندان چه آن چیزی که امروز اتفاق افتاده همۀ این­ها نشان می­دهد که این جوامع آن ظاهری را که در نگاهِ اول شاید در نگاهِ رسانه­ای شاید در شهرهای توریستی شاید در آنجاهایی که کسانی­که از جاهای دیگر می­آیند برخوردشان در آنجاها باشد و آن­ها را ببینند دیگر گاهی به جایی می­رسد که آن ساعتِ 25 تعبیری که یک کسی در این فیلم­ها قبلاً کرده بودند که 24 ساعتِ ظاهری یک چیزی است ساعتِ بیست و پنجم یعنی آن چیزی که ورایِ آن چیزی که دیده می‌شود در این 24 ساعت ساعتِ بیست و پنجم نمایِ این جوامع غربی به­گونۀ دیگری کاملاً هست که آن نگاه اگر کسی به ساعتِ 25 نگاه بکند می­فهمد که چقدر درونِ این­ها توحش است و نسبت به اقوامِ دیگر در عراق چه کردند؟ شاید خودشان اقرار کردند بیش از یک میلیون تا به حال کشته داده و چند میلیون خلاصه مجروح و نمی­دانم کسانی­که آسیبِ جدی دیدند از این جریان و در افغانستان چه کردند؟ به اسمِ درحقیقت، یعنی آنجایی که این­ها دخالت کردند قبل و بعدش حتی با وجودِ دیکتاتوری مثل صدام که آن‌ها هم باز پشتیبانی می‌کردند از او می­بینید وضع بدتر از آن شدش که از قبل از این دخالت بود با اینکه آن دیکتاتور هم از جانبِ خودِ آن­ها و حمایتِ خودِ آن­ها بود و حمایتِ آن­ها باعث شده بود که این بماند، یا مثل لیبی الآن مثل درحقیقت یمن الآن، ببینید هر جایی که این­ها دخالت می‌کنند هر جایی که پا می‌گذارند این درحقیقت سوریه این­ها همه به هم ریختگی­ای که ایجاد شد و منافعشان، در سوریه علناً اعلام می‌کنند که نفتِ این‌ها برای ماست و ما منافعماناست، یعنی منافعِ خودشان را دُمشان اینقدر دراز است که هر جا پا بگذاری منافعِ آن­هاست و هیچ جایی نیست که از منافعِ این­ها خارج باشد. این مطلب را مرحوم علامه با استدلال زیبایی بیان می‌کنند و با همین نگاه که اگر نگاه براساسِ نگاهِ مادی شد حتماً نزاع درونش هست، چرا؟ چون انسان استعدادِ نامتناهی دارد، این مبنای مسأله است، چون انسان استعدادِ نامتناهی دارد عالمِ دنیا عالمِ محدود است اگر بخواهد خوراکِ یک انسان باشد برای یک انسان هم این محدودیت باعث می­شود که هم همۀ اموال را می­خواهد هم همۀ افراد را می‌خواهد، هم مالکیت می­خواهد هم ملوکیت، یعنی می‌خواهد افراد عبدِ او باشند اموال هم مِلکِ او باشند و این هبوطِ نهاییِ یک فردِ انسان است که همۀ اموال مِلکِ او باشد و همۀ افراد عبدِ او باشند و در اختیارِ او باشند فرمانبرِ او باشند و اگر کسی بخواهد درعالَم حتی فرمانبری نسبت به او نداشته باشد هرچند مِلکی هم نداشته باشد همین هم برایشان قابلِ پذیرش نیست و این را هم نمی‌توانند تحمل بکنند لذا می‌بینید که همان  أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ” ای[4] را که فرعونیان و نمرودیان به­نحوی می‌گفتند این­ها همان مسأله را به­نحو دیگری امروز دارند بیان می‌کنند که هیچ کشوری و هیچ فردی نه در داخلشان افراد نه در کشورهای دیگر به­عنوان جوامعِ دیگر حق نداشته باشند مستقل از آن­ها بلکه باید منافع آن­ها تنفیذ باشد والّا تحریم مواجه می­شود والّا با درحقیقت نگاهِ نظامی و اشغالگری [مواجه می­شود] و همانجوری که امکان پذیر است برایشان هرچقدر که امکان پذیر است این مسأله هست. حالا تعبیر را دقت بکنید: وأما استعجابهم بما يرون من الصدق والصفاء والأمانة والبشر که این­ها «بِشرُهُ فِی وَجهِهِ»[5] که خوشرویی­ها برخوردهای خوشِ ظاهراً درحقیقت خیلی زیبا زرورقی که می‌بینیم ما من الصدق والصفاء والأمانة والبشر وغير ذلك فيما بين أفراد الملل المترقية که دهان خیلی­ها را آب می­اندازد وقتی می­روند می‌بینند و عمق را نگاه نمی‌کنند فقد اختلط عليهم حقيقة الأمر فيه، این استعجاب که می­بینند این اختلط عليهم حقيقة الأمر فيه آن حقیقتِ امر را ندیدند لذا این استعجاب ایجاد می­شود تعجب خوشایند ایجاد می­شود که این­ها چقدر زندگیشان زیباست وذلك أن جل المتفكرين من باحثينا معاشر الشرقيين، چون اغلب متفکرینِ ما کسانی­که غرب­زده هستند و از شرقی‌هایی که به غرب نگاهِ غرب­زدگی و با تمایل دارند لا يقدرون على التفكر الاجتماعي، این­ها خودشان تفکری که بر آن­ها حاکم است تفکرِ فردی است نگاهِ به تفکر اجتماعی ندارند إنما يتفكرون تفكرا فرديا، با نگاهِ تفکرِ فردی نگاهِ به آن­ها می‌کنند فالذي يراه الواحد منا نصب العين أنه موجود إنساني مستقل عن كل الأشياء غير مرتبط بها ارتباطا تبطل استقلاله الوجودي، این‌ها درحقیقت نگاهشان است که هر فردی همین شخصی است که زید است عمرو است این را به­عنوانِ فرد می­بینند و وقتی این فرد را مستقلِ از بقیۀ اشیا و افراد می‌بینند این نگاهشان حالا وقتی می­روند آنجا نگاه می­کنند که این­ها برای هم دلسوزی به­ظاهر می­کنند برای هم نسبت به همدیگر صدق و صفا دارند خیلی شیفته می­شوند، أنه موجود إنساني مستقل عن كل الأشياء غير مرتبط بها ارتباطا، می­گوید این­ها با اینکه با همدیگر نسبتِ فامیلی ندارند با همدیگر نسبتِ خاصی ندارند ولی چگونه است که این‌ها به هم دروغ نمی­گویند چگونه است که این‌ها به همدیگر خیانت نمی‌کنند در امانت چگونه است که با هم صدق دارند با همدیگر می­فرماید این (مع أن الحق خلافه) که حق هم خلاف این است که غير مرتبط بها ارتباطا تبطل استقلاله الوجودي، با اینکه حق خلافِ این است چون افراد با هم مرتبط اند و این نگاهِ تفکرِ فردی با این بیان نگاهِ غلطی است که این­ها پیدا کردند، ثم لا يتفكر في حياته إلا، وقتی حیات فردی شد و نگاه فردی شد این إلا لجلب المنافع إلى نفسه، وقتی حیاتِ فردی شد هرجوری که بتواند می­خواهد به­سمتِ خودش بکشاند، همۀ منافع به­سمتِ این فرد باشد، وقتی قرار بر این شد که همۀ منافع به­سمتِ این فرد باشد همانجوری که قبلاً هم بحثش را داشتیم در بحثِ تشکیلات هم بیان شد جلسۀ گذشته که حبِّ ذات می‌کشاند به­سمتِ اینکه این حبِّ ذات محبتِ ذات دفاعِ از ذات و حقِّ تصرفِ در ذات را نسبت به اطرافِ خودش برای این فطری قائل است چون ذاتش را اگر بدن دید این حیاتِ فردیِ شخصی دید آن­موقع به­سمتِ این گرایش پیدا کردن را این را جزءِ چه می‌بیند؟ جزءِ حیاتِ فردی­اش و فطری می‌داند و به­سمتِ این حرکت می­کند و این را تمایل دارد و این را می­خواهد و حقش هم می­داند، حقِّ تصرفِ در بقیه را هم برای خودش فطرتاً می‌پذیرد حتی در افرادِ دیگر و اموالِ دیگر، می­گوید این فطرتاً من چون حقِّ حیات دارم حقِّ تصرفِ برای بقای حیاتم هم دارم، این نگاه فردی از اینجا آغاز می­شود، ثم لا يتفكر في حياته إلا لجلب المنافع إلى نفسه ودفع المضار عن نفسه، این را حقِّ خودش می­داند، فلا يشتغل إلا بشأن نفسه وهو التفكر الفردي، این فقط به شأنِ نفسِ خودش مشغول است و تفکرِ فردی هم همین را تأیید می­کند، ويستتبع ذلك دنبال این می­آید که أن يقيس غيره على نفسه، غیرِ خودش را بر نفسِ خودش قیاس می‌کند فیقضی فیه بعد دیگران را هم با همین نگاهِ فردی تحلیل می‌کند، وقتی به جوامع غربی نگاه می­کند با این مبنا که حیات فردی است وقتی حیات را فردی دید آن شخصی را که در غرب است نگاه می‌کند می‌بیند که این وقتی­که به دیگری می‌رسد بدون اینکه تعلقی داشته باشد بدونِ اینکه با او ارتباطی داشته باشد که حیاتِ فردی اقتضا می‌کند منافع را به­سمت خودش بکشد دفعِ مَضار بکند به­راحتی نسبت به حقوقِ او کوتاه می­آید حاضر است درمقابل حقِّ او این چه کار بکند؟ این درحقیقت گذشت از خودش داشته باشد، برایش این خیلی آن­وقت جذاب می­آید، چرا؟ چون با نگاهِ فردی نگاه کرده به روابطِ آن­ها نگاهِ فردی اقتضایش این بودش که آنچه که مربوطِ به منافعِ خودش است به­سمتِ خودش جلب بکند و مضارِ خودش را از خودش دفع [بکند] اما می‌بیند نه منافعِ خودش را به­سمتِ خودش جذب نکرده بلکه منافعِ خودش را گذشت کرد برای او، مضارِ خودش را که ضرر هم داشت اینجا ضرر کرده بود را گذشت کرد و درحقیقت قبول کرد ضرر را به­خاطر اینکه دیگری نفع ببرد، وقتی این را می‌بیند خیلی برایش تعجب انگیز است و خیلی برایش اعجاب آور است که چقدر این کار زیباست!، فيقضي فيه بما يقضي على هذا النحو من الاستقلالِ فردی در یک جامعه‌ای که فرهنگشان فرهنگِ چه بوده؟ فرهنگی بوده که عادت بر نگاهِ جمعی کردند این­ها خودشان را مثل دست و پا و اعضا و جوارح از ابتدایی که کودک بودند این در فرهنگِ این­ها حالا چه با نظامِ قواعدِ اجتماعیِ حاکم که آن نظامِ زور است و جریمه‌هاست و یا دوربین‌هاست و یا فرهنگی است که حاکم شده، همۀ این­ها امکان­پذیر است. وهذا القضاء إن صح فإنما يصح فيمن يجري في تفكره هذا المجرى، اگر بر آن­ها هم تفکرِ فردگرایانه حاکم بود این تحلیلِ فردگرایانۀ این غرب­زده نسبت به آن­ها یک تحلیلِ صحیحی بود می‌توانست درحقیقت معیارها واحد باشد ارزیابی‌ها درحقیقت چه بشود؟ ارزیابی‌ها واحد باشد اما اگر آن­ها یک معیارِ دیگری داشتند و این با آن نگاه درحقیقت حالا نگاه کردیم می‌بینیم معیارها واحد نیست و لذا تحلیل صحیح نیست، وهذا القضاء إن صح فإنما يصح فيمن يجري في تفكره هذا المجری وأما من يتفكر تفكرا اجتماعيا، اگر در یک جا تفکر اجتماعی حاکم بود چنانچه در حیوانات گاهی فردگرایی حاکم است در بعضی از حیوانات می‌بینی یک حیوانی که شکارش را و آن قضاءِ حوائجش را حتی اگر می‌خواهد خانواده­ای تشکیل بدهد با نگاهِ فردگرایانه و بیرون کردنِ رقبا از صحنه این شکل می­گیرد تا یک جایی که یک حیاتِ حیوانیِ اجتماعی است مثلِ درجایی که در موریانه‌ها، مورچه‌ها، زنبورها و امثالِ این­ها که یک زندگی جمعی است می‌پذیرند که یکی ملکه باشد، یک قسمتی از این‌ها به­عنوانِ نر درحقیقت نقشِ نر را داشته باشند، قسمتی مأمورند، قسمتی این­ها درحقیقت نگهبانند، قسمتی از این­ها کارگرند، یعنی یک تقسیمِ کارِ کاملاً جدی به­طوری­که بهره‌مندی‌ها تقسیم شده، این همین که غذای او فراهم باشد نقشِ خودش را کامل شده می‌بیند که مأموریتش را انجام بدهد غذایش فراهم بشود، این خودش آماده است برای دفاع، آن درحقیقت نقشی که به عهدۀ ملکه است هم نقش ویژه‌ایاست آن هم باید تخمگذاری­اش را داشته باشد، آن هم باید آن بهره‌مندیِ خاصش را داشته باشد، او دیگر کار نمی­کند اما کارِ او به همان معنایی که برایش قرار داده شده، این یک جمع یک بدن دیده می­شود، لذا می‌بینید که این نقشِ این حیوانات مثل یک بدن و اعضا و جوارحِ یک بدن می­ماند، این حیوان هم زندگی­اش حیوانی است با اینکه اینقدر ایثار دارد اینقدر گذشت دارد اینقدر با همدیگر کاملاً خوش برخوردند تا اینکه کار درست پیش برود، دقت کنید أما من يتفكر تفكرا اجتماعيا ليس نصب عينيه إلا أنه جزء غير منفك، اصلًا این نگاهش این است که یک جزءِ غیر منفکِ از این اجتماع است، جزءِ منفک نیست فردگرایانه نگاه نمی­کند، ولا مستقل عن المجتمع وأن منافعه جزء من منافع مجتمعة يرى خير المجتمع خير نفسه وشره شر نفسه وكل وصف وحال له وصفا وحالا لنفسه، هر وصف حالِ مجتمع را وصف حالِ خودش می­بیند اگر به مجتمع ضرری دارد می‌رسد این ضررِ خودش می­بیند اگر به مجتمع خوشی دارد می­رسد این خوشی را خوشیِ خودش می­بیند و لذا این فرهنگ اگر در جایی تثبیت شد و ارزیابیِ این مجتمع و ارزیابیِ این افراد باید با این نگاه شکل بگیرد مثل آنجایی که حیواناتی که زندگی اجتماعی دارند و هر اِشکالی که بر مجتمع وارد بشود یا خوشی­ای که ایجاد بشود خوشی و درحقیقت شرِّ برای همۀ این افراد هستش، الآن می‌خواهیم بگوییم حیوانات همانجوری که دو مرتبۀ از زندگی را دارند بعضی­ها زندگیِ فردی را دارند بعضی­ها زندگیِ جمعی و مجتمع را دارند و هر دو زندگی زندگیِ حیوانی است این زندگیِ حیوانی متعالی­تر از آن زندگیِ حیوانی فی نفسه نیست بلکه اگر که آن روح انسانی در این حاکم شد او درحقیقت تعالی ایجاد می‌کند اما کدام یک از این­ها به نگاهِ اسلامی می‌تواند نزدیک‌تر باشد می­تواند مَرکب قرار بگیرد آن یک بحثِ دومی است که حالا ان­شاءالله در ادامۀ بحث عرض خواهیم کرد. فهذا الإنسان يتفكر نحوا آخر من التفكر، این یک نحوِ تفکرِ دیگری است آن تفکرِ فردگرایانه بود این تفکرِ مجتمع گرایی بود که این تفکرِ مجتمع گرایی هم برای خودش یک ارزیابی را دارد اینجوری نیستش که تفکرِ مجتمع گرایی فی نفسه مطلوب‌تر از تفکر فردگرایی باشد، نه فی نفسه این نیست یعنی هر دو یک نگاه غریزی است این دست و پا و فرد و اعضا و جوارح دیده این هم یک فرد را مجتمع لذا ارزیابی در وقتی است که این فرد را که مجتمع است با افرادِ دیگر که مجتمعِ دیگر هستند ارزیابی بکنیم اگر دیدیم آنجا که آن فرد را مقابلِ خودش می­بیند ایثار کرد می‌توانیم بگوییم این مجتمع مجتمعِ متعالی است، این فردی که مجتمع است یک فردِ متعالی است، همچنان که اگر یک فردی که نگاهِ فردی داشت درمقابلِ فرد دیگری گذشت کرد آنجا یک کمالی است اما اگر فرد شد مجتمع و این درمقابلِ مجتمعِ خودش آنجا گذشت کرد اصلاً این گذشت آنجا گذشت محسوب نمی­شود بلکه آنجا یک عادت محسوب می­شود آنجا یک بهره‌مندی است مثل اینکه دست دربرابر پا اگر گذشت می‌کند اینجا گذشت محسوب نمی­شود تعالی و کمال محسوب نمی­شود با اینکه دست یک جزء است و عضوی است و پا هم یک جزئی و عضوی است.  من جمله را تمام بکنم بعد ان­شاءالله سؤالِ دوستان را در خدمتتان هستم، که می‌فرماید که ولا يشتغل في الارتباط بغيره إلا بمن هو خارج عن مجتمعة، آنجایی که ارتباطِ به غیر مطرح می­شود آنجایی است که خارج از مجتمع باشد وقتی ارتباط با خارج از مجتمع شد ارتباطِ به غیر است آن­وقت اینجا ارتباطِ به غیر است که می­تواند ملاک ارزیابی قرار بگیرد، وأما اشتغاله بأجزاء مجتمعة، آنجایی که به خودِ اجزاءِ مجتمع مرتبط هستند فلا يهتم به ولا يقدره شيئا، آنجا درحقیقت چه هستش؟ آنجا ملاکِ ارزیابی نیست بلکه آنجا عادت و فرهنگِ حاکم است که این را خودِ فرد دیده چنانچه انسان نسبت به خودش گذشت برای خودش معنی پیدا نمی‌کند ایثار نسبت به خودش معنا پیدا نمی‌کند یک مجتمع هم که فرهنگی با هم پیدا کردند یک واحد شدند نسبت به خودِ مجتمع دیگر ایثار معنا پیدا نمی‌کند، بله اگر فرد بود و فرهنگِ فردگرایی بود و این فرهنگِ فردگرایی ایثارِ نسبت به افرادِ دیگر کردند چه در محله چه در خانواده چه در کشور اینجا ایثار، گذشت معنا پیدا می‌کند اما اگر مجتمع شد یک واحد و این واحد نسبتِ به همدیگر حالا مثلِ اجزای بدن هستند که این­ها ایثار نسبت به هم معنا پیدا نمی­کند. واستوضح ذلك بما نورده من المثال، اینجا می­گوید یک مثال می­زنیم برایتان: الإنسان مجموع مؤلف من أعضاء وقوى عديدة تجتمع الجميع نوع اجتماع يعطيها وحدة حقيقية، که این بدن یک اجتماع و یک درحقیقت به­اصطلاح مجتمعِ واحدی است که وحدتِ حقیقیه دارد، نسميها الإنسانية يوجب ذلك استهلاك الجميع ذاتا وفعلا تحت استقلاله فالعين والأذن واليد والرجل این­ها درحقیقت تبصر وتسمع وتبطش وتمشي للإنسان، می­بیند می­شنود راه می­رود و حرکت می­کند تکان می­خورد إنما يلتذ كل بفعله في ضمن التذاذ الإنسان به، همۀ این­ها لذت دارند منتها لذت‌هایشان تحتِ لذتِ انسان تعریف می­شود، وكل واحدة من هذه الأعضاء والقوى همها أن ترتبط بالخارج الذي يريد الإنسان الواحد الارتباط به، همۀ این­ها همتشان و اراده­شان بر این تعلق می‌گیرد که با خارج از این به­اصطلاح بدن چگونه رابطه برقرار کند این بدن نسبت به ابدانِ دیگر حقایقِ دیگر فضایِ بیرون از خودشان که بالخارج الذي يريد الإنسان الواحد الارتباط به بخير أو شر فالعين أو الأذن أو اليد أو الرجل إنما تريد الإحسان أو الإساءة إلى من يريد الإنسان الإحسان أو الإساءة إليه من الناس، این احسان وقتی معنا پیدا می‌کند که این دست و پا و تمامِ چشم و همۀ اعضا در خدمتِ آن احسانی که در بیرون از این بدن است شکل بگیرد این می­شود احسان نسبت به بدن، در یک جامعه هم همین معناست، وأما معاملة بعضها مع بعض، دست با پا اگر معاملۀ این­ها را ببینیم والجميع تحت لواء الإنسانية الواحدة فقلما يتفق أن يسيء بعضها إلى بعض أو يتضرر بعضها ببعض، همانجوری که دست در مقامِ ضرر زدن به پا نیست و دست و پا در مقامِ ضرر زدن به چشم نیستند و این معنا پیدا نمی‌کند قلما يتفق چه جور بشود که همچنین مسأله‌ای در وجود انسانی شکل بگیرد که اصلاً قابل تصور نیست مگر این انسان آن نگاهِ نفسش به هم ریخته شده باشد در جامعه‌ای هم که افرادِ اجتماع همه خودشان را یک واحد دیدند و یک بدن دیدند یک درحقیقت اعضا و جوارح برای یک بدن دیدند آنجا هم ایثارِ  نسبت به همدیگر خوشروییِ نسبت به همدیگر کمکِ نسبت به همدیگر صدق و صفای نسبتِ به همدیگر اقتضای بهره‌مندیِ بالاتر است و این فی نفسه مطلوبیتی ندارد و ارزش محسوب نمی­شود چون این یک بدن دیدند اما همین را اگر فهذا حال أجزاء الإنسان، می­گوید این نسبت به انسان­ها مجتمع هم همینجوری است، وهي تسير سيرا واحدا اجتماعيا وفي حكمه حال أفراد مجتمع إنساني إذا تفكروا تفكرا اجتماعيا فصلاحهم وتقواهم أو فسادهم وإجرامهم وإحسانهم وإساءتهم همۀ این­ها إنما هي ما لمجتمعهم من هذه الأوصاف إذا أخذ ذا شخصية واحدة، وقتی یک شخصیت واحد دیدیم همۀ این‌ها تحتِ آن شخصیت واحده معنا پیدا می‌کند، بعد ایشان می­فرماید وهكذا صنع القرآن في قضائه على الأمم والأقوام، می­گوید قرآن هم همین نگاه را دارد که في قضائه على الأمم والأقوام التي ألجأتهم التعصبات المذهبية أو القومية أن يتفكروا تفكرا اجتماعيا که خودشان را یک واحد می‌دیدند و همین تفکر را داشتند می­گوید قرآن هم با آن­ها همینجور برخورد می­کند مثل یهود، یهود این خصوصیات را دارند که خودشان را یک قبیله و قوم و تفکر می‌دانند در طول تاریخ لذا قرآن هم با همینجور با آن­ها برخورد کرده و آن­ها را به­عنوان یک تفکر امروزشان را با درحقیقت گذشته‌شان یکجا دیده و خطاباتِ آنچه که گذشته انجام دادند را امروز این­ها را درحقیقت چه می‌بیند؟ امروز بر آن­ها حاکم می­ماند[ 39:00] عتابشان می‌کند با آن­ها برخورد می‌کند، عرب هم می­گوید یک همچنین نگاهی را داشتند اعراب هم، أن يتفكروا تفكرا اجتماعيا كاليهود والأعراب وعدة من الأمم السالفة، بعضی از اممِ سالفه هم یک همچنین خصوصیاتی داشتند، فتراه يؤاخذ اللاحقين بذنوب السابقين، خدا عتاب می‌کند در قرآن لاحقین را به گناه سابقین چون این تفکر را داشتند والّا معنی ندارد که لاحقین به گناه سابقین عتاب بشوند مگر اینکه این تفکرِ لاحقین همان گذشته باشد و همان چیزی که در بحث امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هم مطرح می­شود که می­آید اولاد بنی امیه را این­ها را درحقیقت اعدام می‌کند و برخورد می‌کند به گناه سابقین برای این است که این تفکر در لاحقین همان درحقیقت چه بوده؟ همان جریانِ سابقین، این­ها همان تفکر را داشتند مثل داعشی که امروز مطرح است که خودشان را پیرو آن­ها می‌دانند و همان تفکر را جاری می­دانند.

من این جمله را تمام کنم که بعد سؤالِ دوستان را جواب بدهم.

فتراه يؤاخذ اللاحقين بذنوب السابقين ويعاتب الحاضرين ويوبخهم بأعمال الغائبين والماضين كل ذلك لأنه القضاء الحق فيمن يتفكر فكرا اجتماعيا، یعنی این تفکر اجتماعی فقط منحصر در یک مکانِ واحد نیست که این­ها در یک مکان واحدی در یک زمان واحدی عده‌ای کنار هم خودشان را یک تفکر ببینند و این را درحقیقت یک واحد ببینند بلکه این برمی­گردد حتی به اینکه اگر در مکان‌های مختلف هم آنچه که به ­نوان غرب و شرقِ تفکری مطرح می­شود که تفکر غربی حتی کسانی­که در کشورهای دیگر هستند همین مسأله سرایت دارد و حتی در زمان‌های مختلف اگر یک تفکری در زمان­های مختلف هم هست یک فکر واحد است می‌توانیم درحقیقت این­ها را مؤاخذه بکنیم در زمان‌های سابقشان که بگوییم این گناه را شما مرتکب شدید چون همان تفکری که امروز هست همان درحقیقت در سابق بوده و این گناه از آن­ها در زمان سابق به­اصطلاح از آن­ها سر زده این تفکرِ امروزی هم آن را قبول دارد با این نگاه درحقیقت این­ها می­توانند به همدیگر ملحق بشوند، وفي القرآن الكريم من هذا الباب آيات كثيرة لا حاجة إلى نقلها، که این هم یک نوع تحلیلِ تاریخ است یک نوع امتِ واحد دیدن است که زمان و مکان درنوردیده می­شود و امروز البته حالا به­صورت غرب و شرقِ تفکری مطرح می­شود که مکان در آن دیده نمی‌شود ولی قرآن کریم زمان را هم در آن­ها دخیل نمی‌بیند که این تحلیل اجتماعی می‌تواند یک تحلیلِ شخصیتِ واحد بسازد از این امت‌هایی که سابقۀ خودشان را با لاحقۀ خودشان یک واحد می‌دیدند و همان تفکر را امروز دارند. بعد ایشان می‌فرماید که بله حق این است که در تمامِ این جوامع یک بافت‌های تافته‌های جدا بافته از این­ها هم هست یعنی یک عده‌ای بودند از صالحین در بین این­ها که نمی­شود حکمِ این­ها را هم همان حکم دید می­گوید البته ما این­ها را استثنا می‌کنیم و مثل اعضایی که اعضایِ غیرمتعارفِ در یک بدن باشد که از سنخِ آن بدن نباشد گاهی صالحینی در بین این جوامع بودند که غیرهم­سنخِ با این­ها بودند، نعم مقتضى الأخذ بالنصفة أن لا يضطهد حق الصالحين من الأفراد بذلك إن وجدوا في مجتمع واحد اگر یافت بشوند فإنهم وإن عاشوا بينهم واختلطوا بهم إلا أن قلوبهم غير متقذرة بالفكر الفاسد، این­ها همراهِ این­ها نبودند که همانجور که عرض کردم که مثل کسانی­که در جوامع غربی هستند ولی نگاه شرقی دارند الآن یا در جوامع شرقی هستند ولی نگاهِ غربی دارند، والمرض المتبطن الفاشي في مثل هذا المجتمع وأشخاصهم كالأجزاء الزائدة في هيكله وبنيته وهكذا فعل القرآن في آيات العتاب العام فاستثنى الصلحاء والأبرار که این­ها را استثنا کرده.

حالا اگر سؤالی دارند من در خدمتِ دوستان هستم.

از حضار: می­گویم امروز خیلی سریع خواندید، من حالا فکر می‌کنم که اگر بشود این بخش آخر را جدا بکنیم چون این یک بحثِ مستقلی دارد و خیلی کاربرد هم دارد در بحث­های علوم اجتماعی، بحثِ جدا کردنِ فرد از اجتماع بحثِ ارادۀ فرد و جامعه. اگر اجازه بدید تا همان پاراگرافِ قبل را هم دوستان اگر سؤالی دارند بفرمایند من هم یک چند تا نکته دارم خدمتتان عرض بکنم. [43:00]

سؤال: عرضم خدمتِ شما که من می­خواستم یک سؤالی بپرسم یعنی با توجه به این دوتا پاراگرافی که دو نوع نگاه را مرحوم علامه جدا کردند من اینطور متوجه شدم که انسان اگر می‌خواهد جوامعِ دیگر را مقایسه بکند و تحلیل بکند یک اشتباهی که مرتکب می­شود این است که اولاً خودش به سطحِ ادراکِ یعنی فردی هبوط می­کند و بعد براساسِ همین هبوطِ فردیِ خودش جوامعِ دیگر را هم در سطحِ فردی تحلیل می­کند یعنی خب یک اشکالی که برمی‌گردد به تحلیلِ ما نسبت به جوامع غربی علامه دارد این را مرتفع می­کند که شما جامعه را باید به جامعیتِ خودش ببینید و اصلاً اشتباه است که شما جامعۀ غربی را به فردیت تحلیل بکنید، آیا این فهم درست است؟ [43:50]

استاد: بله یعنی آنجا یک فرهنگی حاکم شده که، در نگاهِ اولی البته این هم مرحوم علامه می­فرمایند در نگاهِ اولی در نگاهِ ظاهر، که اجتماع و مجتمع خودشان را روی عادتی که در این فرهنگ ایجاد شده با قوانینی که بوده از ابتدا تلقین شده که منافعِ فرد با منافعِ جمع آنچنان گره خورده که یاد بگیرند که رعایتِ قوانین درحقیقت اجتماعی را مثلِ آنچه که در نظام فرد برای خودش اجزا و جوارحش هست این همین را درحقیقت در نگاهِ جمعی این اینجور نگاه ایجاد شده تلقین شده و لذا رعایتِ قوانین [و] شرایط همۀ این­ها با همین نگاه است. اگر می‌خواهیم حالا این جامعه را تحلیل بکنیم حتماً باید همین جور تحلیل بکنیم اگر غیر از این بشود تحلیل درست نیست.

ادامۀ سؤال: یعنی تحلیلِ جوامع غربی واقعاً فقط باید به جامعیتش دیده بشود؟

استاد: به جامعیت که می‌گوییم یعنی به اجتماع با ملاک‌ها و معیارهای فرهنگ غربی تحلیل بشود، لذا اگر با نگاهِ فردی آن جوامع را تحلیل کردیم تحلیل غلطی شده و درست نتوانستیم نتیجه بگیریم مثل این می­ماند که یک کسی یک بدنی را بیاید بنشیند نگاه بکند به به و چه چه بکند که این پا چقدر فداکاری می‌کند که این تن را روی خودش می‌پذیرد درحالیکه این به به و چه چه نداشته این پا در نظام طبعی وظیفه­اش این بوده، اصلاً این قراردادش است اصلاً قوامش به این است، اگر در آن جوامع هم این را دیدیم رعایت­ها را این رعایت‌ها مثل یک جبرِ اجتماعی شده برایشان، این قواعد آنچنان جا افتاده مثل یک جبرِ اجتماعی شده، اگر کسی تخلف بکند از این درحقیقت مطرودِ همه واقع می­شود همه درحقیقت او را چه کار می‌کنند؟ [طرد می­شود]، انجامِ این وظیفۀ جمعی آنچنان عادت شده که اگر کسی تخلف بکند مثل تخلفِ یک پا در یک نظامِ بدن است با اینکه آنجا اختیار درکار هست اما این اختیار اینقدر عادت سازی شده از کودکی فرهنگ سازی شده از کودکی که این دیگر مثل یک جبری قرار داده شده برایشان هرچند جبر نیست. له؟

ادامۀ سؤال: بعد اینکه می­فرمایید خب سطحِ عمیق­تر بعد واردِ این می­شود که خودِ این افراد هم واقعاً این مقدار اتحاد را نپذیرفتند، [استاد می­فرمایند: بله این در سطح عمیق‌ترش اینجوری است] سؤال کننده: بله می­خواهم از این بیانِ قبلی نتیجه بگیرم که آن سطحِ ؟؟؟؟ [47:05] اصلاً یک تحلیلِ اجتماع غرب نیست تحلیلِ افرادِ غرب است چون ما این را در فضایِ علوم اجتماعی وقتی جدا می­کنیم فرد و جامعه را می­خواهم بگویم آن تحلیل فردِ غربی می­شود دیگر واقعاً تحلیلِ اجتماع غربی نمی­شود، درست است؟

استاد: سؤالتان را خوب متوجه نشدم.

ادامۀ سؤال: عرضم این بود که این تحلیلی که الآن مرحوم علامه دارند ارائه می­دهند اینجا و حالا این سطحی که به­تعبیرِ شما سطحِ متوسط است می­خواهم بگویم این تحلیل اجتماعِ غرباست ولی اگر ما عمیق­تر بشویم با همان تعبیری که شما دارید به فردیتِ افراد توجه بکنیم آن دیگر تحلیل اجتماعِ غرب ننمی­شود آن می­شود تحلیل افرادِ غرب و ما نمی­توانیم از آن در تحلیل اجتماعی استفاده کنیم؟

استاد: آن­وقت این تحلیل غلط می­شود در تحلیل افراد؟ چرا غلط می­شود؟ چون افراد در آنجا حکم اعضا را داشتند که اگر ما یک عضو را تحلیل بکنیم به­عنوان انسان چگونه این تحلیلِ عضو به­عنوان انسان غلط است؟ آن عضو در ارتباط با اعضای دیگر که با هم بودند یک بدن شکل می‌گرفت معنا صحیح بود اگر آنجا اعضا و افراد را به­عنوان افراد تحلیل کردیم با نگاه فرهنگ خودِ غرب این غلط است چون این فرد آنجا حدّش عضویت بود، یک عضو بود نه درحقیقت یک فردِ کامل لذا این فرد که یک عضو بود با اعضای دیگر معنا پیدا می‌کرد در نگاهِ آن نگاه اجتماعیِ غربی که بوده، اگر کسی از نگاه فردیِ خودش آن نگاه اجتماعی را ندید نفهمید و آن را هم فرد دید این اصلاً تحلیل مبنایش غلط است و لذا نتایج هم بر آن غلط می­شود، مثل اینکه یک بدن را بخواهیم این را ببینیم. این بحث خیلی پیچیده است خیلی دقت دقت می‌خواهد روی آن! آن­وقت اگر درست تحلیل کردیم و آن­ها را مثل یک بدن اعضا را دیدیم و حکم اجتماعی کردیم آن­وقت حالا می­آید او را یک می‌بینیم همۀ این اعضای اجتماع را ارتباطش را با فردِ دیگر با اجتماعِ دیگر می‌توانیم تحلیل بکنیم که ببینیم این راقی هست یا راقی نیست مترقی هست متمدنانه هست یا متمدنانه نیست مثل بدنی که با یک بدنِ دیگر رابطه برقرار می‌کند که ببینیم این ایثار اینجاست که معنا می­دهد خوشرویی اینجاست که معنا می­دهد والّا یک عضو نسبت به عضو دیگر گذشتش گذشت محسوب نمی­شود ایثار محسوب نمی­شود، این خیلی بحث جالب و جدی و ریشه­ای و بنیانی است که کمتر توجه می­شود و متأسفانه، ولی این مطرح کردنش به همین سادگی هم نیست یعنی خیلی بنیان می‌خواهد تا این را بتوانیم خوب جا بیندازیم تا بتواند آن فکر این را بپذیرد که آن چه جوری می‌تواند این‌ها را تحلیل بکند. بله؟

سؤال: استا من هم یک عرضی داشتم، استاد ببینید من جمع‌بندیِ خودم این است که ما باید درواقع در دو سطح ببینیم یک سطح این است که نگاه و تحلیل ما فردی باشد یا اجتماعی که اینجا مرحوم علامه این را بیان فرمودند این باز اختصاص به نگاهِ دینی هم ندارد، [استاد: نه، الاآن بحثِ نگاهِ دینی اصلاً مطرح نیست. استاد در خلال سؤال تأیید می­کنند نکات فردِ سؤال کننده را] ادامۀ سؤال: و یک نگاهِ دیگر این است که ما این را درواقع با تحلیلِ انسانِ هبوط یافته و غلبۀ احکامِ تن ببینیم چه در نظام فردی چه اجتماعی یعنی هر دوتای آن تحلیل‌ها می­شود، یا برمبنای نظام روح و اتحادِ ارواح و افقِ فطرت انسانی و اتحاد فطرتِ انسانی ببینیم که این سطحِ تحلیلِ دوم می­شود آن نگاه الهیِ ما. [49:50]

استاد: ببینید این­ها را اگر بخواهیم درست تحلیل بکنیم می­شود سه لایه: یک لایه این است که نگاهِ فردی می‌بینیم که هر فردی درحقیقت خودش است و خودش، این نگاهِ حیوانی درمرتبۀ فرد، یک نگاه حیوانی در لایۀ اجتماع می‌بینیم که ارتباطِ اجتماعِ یک ملت را با همدیگر در لایۀ یک اجتماعِ مثل حیوانِ اجتماعی، [سؤال کننده: برمبنای استخدام و منافع] استاد: بگوییم همان اجتماعِ حیوانی که در نظام اجتماعی و اینکه مثال هم زدم آن­ها هم یک نظام حیوانی دارد، پس یک نگاه حیوانیِ فردی داریم یک نگاه حیوانیِ اجتماعی داریم که آنجا منافعِ آن حیوانات به هم گره خورده یک بدن هستند یک ساختار دارند یک واحد هستند، این دوتا نگاه در لایه‌های وجود انسانی هم کاملًا سرایت دارد گاهی انسان یک حقیقتِ فردی برای او دیده می­شود، این یک لایه، گاهی انسان مثل زندگی اجتماعیِ حیوانی یک لایۀ اجتماعی دیده می­شود اجتماعِ حیوانی، این هم یک [لایه]، اما یک موقع هستش که انسان به­عنوان یک حقیقت لایۀ اجتماعی به­عنوانِ روح جمعی پیدا می­کند که آن روح جمعیِ انسانی حاکم می‌شود، آنجا هم انسان در لایۀ اجتماعی خودش را واحد می­بیند اما نه در دایرۀ ابدان بلکه درحقیقت ابدان می­شود یک نازله­اش بلکه در دایرۀ ارواح یک روحِ واحد، اتحاد معنا پیدا می­کند ایثار معنا پیدا می‌کند که حالا این را باید بعد از این بگوییم، این فعلاً بدونِ نگاه الهی دو لایۀ از نگاهِ به انسان بود که یک لایه­اش می­شد آن حیوانیتِ فردی یک لایه­اش می­شد حیوانیتِ جمعی که جوامعِ غربی حیوانیتِ جمعی را مثل مورچه‌های یک مثلاً کلونی درمقابل مورچه‌های کلونی دیگر و درمقابل حیواناتِ دیگر، موریانه‌های یک کلونی درمقابلِ موریانه‌های دیگر و درمقابل حیواناتِ دیگر، که اینجا هم جوامع غربی مثل یک کلونی می­شوند در نگاه اولی تازه در نگاهِ سطحی، که این کلونی هوای همدیگر را کاملاً دارند ارتباطاتشان با هم کاملاً متمدنانه است.

ادامۀ سؤال: آن­وقت این یک نتیجه­ای دارد، استاد ما الآن می­توانیم بگوییم ما از سه سطح بحث می‌کنیم در تحلیل اجتماعی: سطحِ فردی، سطح اجتماعیِ برمبنای استخدام و اعتبار که آن چیزی که مرحوم علامه در آیۀ 213 تبیین فرمودند و سطحِ اجتماعیِ برمبنایِ روح جمعی و فطرت، درست است؟ استاد عرضم این بود که ما سه لایۀ تحلیلی می‌توانیم پیدا بکنیم: یک لایۀ تحلیلِ فرد است و تحلیلِ فردی، یک لایۀ تحلیل اجتماعیِ برمبنای منافع و اعتبار و استخدام، یک لایه تحلیل اجتماعیِ برمبنای روح جمعی و درواقع نظریۀ فطرت، که این­ها به ما سه نوع نگاهِ جامعه شناسی هم می­دهد، یعنی جامعه شناسی­ای که درواقع می­شود بگویی به­تعبیر شهید مطهری مثلاً روانشناسی اجتماعی است یعنی تقلیدِ اجتماعی به منظرِ فردی. یک لایه تحلیل اجتماعیِ در سطحِ کلان است که جامعه شناسیِ برمبنای اعتبارات اجتماعی و منافع و غیره، یک لایه تحلیلِ …. [در وسطِ بحث صدا قطع می­شود چند ثانیه­ای 54:00] صحیح دارد این سه لایه درواقع سطح­بندی می­کند برای ما ورودِ به علوم اجتماعی را: لایۀ فردی، لایۀ اجتماعی که راقی­تر است ولی برمبنای اعتبارات و استخدام و منافع و احکامِ تن شکل می­گیرد و ما الآن این را در علومِ اجتماعیِ غربی هم داریم یعنی این حیث وحدت جمعی را آن­ها هم دارند در تحلیل‌هایشان، تحلیل­های کلانِ جامعه شناسی، ولی لایۀ سوم می­شود آن نگاه برمبنای روح جمعی و نظریۀ فطرت که این جامعه شناسیِ الهی­ای را شکل می­دهد که هم به جامعۀ توحیدی نگاهِ متفاوت می‌کند هم به جامعۀ غیرتوحیدی و ما این را درواقع در ادبیاتِ علوم اجتماعی الآن نداریم با این نگاه، یعنی همۀ حرف­هایی که غربی‌ها در حوزۀ درواقع اصالتِ جامعه و درواقع وحدت جمعی هم می‌زنند نهایتاً لایۀ دوم. [52:50]

استاد: در لایۀ اول که آن نگاه فردی است یک نگاه حیوانی­ای که می­گویید که آن هست این یک مرتبه بحث است، در لایۀ استخدام بحث استخدام را الآن به این صورتِ مطلق که ما بگوییم درمقابل لایۀ فطرت است نه، بحث استخدام قابلِ بحث است یعنی آنچه که در جبل، [سؤال کننده ادامه می­دهد: نه عرضم این نیست که، مطلقش را عرض می­کنم، نه ؟؟؟؟ درواقع باشد] استاد: مطلقش هم می­گویم باید یک جوری بحث بکنیم که ما می‌توانیم لایۀ فردی را و لایۀ استخدام را مرتبط با فطرت نگاه به آن بکنیم، این­ها قسیمِ هم نیستند، ببینید لایۀ فردی لایۀ استخدام به یک نحوی قسیمِ هم هستند و لایۀ فردی به یک نحوی مقدمۀ استخدام می‌تواند قرار بگیرد و لایۀ فردی و استخدام به­نحوی می‌توانند مقدمه برای فطرت قرار بگیرند. پس این­ها هرکدام می­تواند استفادۀ صحیح داشته باشد از آن در لایۀ به­اصطلاح نگاهِ الهی و فطری می‌تواند استفادۀ غلط داشته باشد، اگر در مرتبۀ حیوانی فقط به کار گرفته شد فرد و استخدام این مرتبۀ حیوانی می­شود مرتبۀ غلطش اما اگر با روحِ انسانی استفاده شد فرد و استخدام می‌تواند در لایۀ فطرت به کار گرفته بشود، این مهم است، مثل بحثی که راجع به بدن و نفس داریم ما، گاهی بدن را فی نفسه انسان در نظر می‌گیرد آن حیوانیت محضه خب این غلط است، اما گاهی بدن در راستایِ حقیقت وجود انسان نگاه می­شود این هم یک لایه از وجود انسان است کاملًا قابلِ به کارگیریِ صحیح می­تواند باشد، پس ما اصلِ استخدام را اگر یک جایی مطرح می‌کنیم می‌توانیم به­عنوان یک نگاهِ صحیح به آن مطرح بکنیم استخدام را و جبلّتی خلقتی که خدای سبحان در انسان قرار داده درست می­تواند استفاده بشود حتی فردیت هم به همین عنوان است. پس با این نگاه باید این­ها را بیشتر موردِ تحلیل قرار بدهیم وجهۀ غلطش را.

 بله خب اذان هم شاید دیگر نزدیک شده باشد ان­شاءالله می­گذاریم برای جلسۀ بعد ولی روی این مسأله فکر می‌کنیم باید یک طراحی بکنیم چون چند تا مدل از درونش درمی­آید، کاری که مرحوم علامه کرده مبنای تحلیل را خیلی عمیق کرده با این مبنای عمیق ان­شاءالله باید روی آن یک فکر اساسی کرد و تفکراتی که در نظام اجتماعی هست را تحلیل کرد دسته‌بندی کرد که ما مدل اجتماعی­ای که الآن در نظام غربی هست آیا این یک مرتبۀ مطلوبی است ما بالاتر از این را می‌خواهیم؟ یا نه، همچنان که مدل تفکرِ فردگرایانۀ حیوانی کاملاً غلط بود مدلِ جمع گراییِ حیوانی هم کاملاً غلط است و ما این را نمی‌خواهیم که بگوییم بالاترش هم می‌خواهیم داشته باشیم، نه، اصلاً این مدل هم غلط است و باید مدل را از اساس انسانی نگاه کرد، نه فردگرایانۀ حیوانی مطلوب است نه جمع گرایانۀ حیوانی مطلوب است بلکه مدل انسانی از اساس ماهیتش با این­ها متفاوت است، البته مزایای فردگرایانۀ حیوانی را دارد مزایای جمع گرایانۀ حیوانی را دارد حدود و مضراتِ آن‌ها را ندارد، نه اینکه ما او را داریم به اضافه، نه، منافعِ او هست مزایای او هست مضارش نیست، این یک بحث دقیقی است که ماهیتِ آن حقیقتی که ما داریم با تمام این­ها متفاوت است این­ها “يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ”[6] هستند گاهی در نظام فردی گاهی در نظام جمعی، هرچند در نظام جمعی‌شان هم به لحاظ همان حقیقتی که عرض کردیم چون نگاه جمعی­شان هم براساس نگاه مادی هستش حتماً “تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ” است حتی در نگاه مادی هم این­ها کاملاً فردگرایانه هستند و حالتِ جمعی ندارند.

 این بحث را ان­شاءالله ادامه­اش را در جلسۀ بعد می­آییم این قطع‌هایی که شد ان­شاءالله کمتر به بحث ضرر زده باشد روی آن فکر کنند دوستان و یک کار جدی بشود این متن را دقت بکنیم یک مبانیِ بسیار مهمی را در بحث داشته.

 ان­شاءالله خدای سبحان توفیق بدهد که آن نگاه الهی را به انسان بتوانیم خوب تحلیل بکنیم و جوامع را چه گذشته را چه الآن را با این نگاه خوب بتوانیم دسته‌بندی بکنیم بتوانیم درحقیقت آن طراحیِ الهی را بیشتر و بهتر ان­شاءالله اثباتش بکنیم تا هم خودمون مشعوف بشویم هم بتواند یک شعفی در جوامع الهی ایجاد بکند و نقاط قوتمان را ببینیم نقاط ضعفمان هم ان­شاءالله جبران بکنیم، یک تحلیلِ ان­شاءالله جامع­تری داشته باشیم استمداد می‌کنیم از دوستان که بتوانند این را بهتر هم ارائه بدهند. [کسی چیزی می­گوید اما صدا قطع است و استاد در پاسخ به آن می­فرمایند: (01:00:32)] بله همینجور است ان­شاءالله این یک نگاه اجتماعیِ اسلامی را می‌توانیم به­عنوان یک کار جدی ارائه بدهیم با حفظ همین مباحثی که هستش. ظاهراً اذان شده اگر دوستان فرمایشی دارند من خدمتتان هستم اگر نه ان­شاءالله.[کسی تشکر می­کند] استاد: دلمان می‌خواست که بحث از این جدی­تر باشد متأسفانه هم ابتدا یک خرده طول کشید هم در وسط خیلی قطع شد.

-از اینجا به بعد خارج از بحث مذکور است و در موردِ نحوۀ ادامۀ جلسات بحث می­شود

از حضار: حاج آقا برای جلساتِ …… [صدا قطع می­شود]  بنده اگر شما برایتان مقدور است می‌خواهید بیایید بنشینید زودتر مثلاً ساعت 10، 9 این­ها. استاد: حالا امروز تا من امروز از 6 تا 10 جلسه داشتم از 6 صبح داشتم تا الآن یک خرده هم خسته بودم ولی به نظرم یک جلسۀ جبرانی برای این جلسه بگذاریم، هم یک جلسۀ جبرانی در وسط هفته بگذاریم جبرانِ این جلسه باشد، حالا آن را اگر امکان­پذیر شد یکشنبه که همان جلسه را داریم یک جلسه جبرانی هم یکشنبه، چون دوشنبه را می‌ترسم حالا امکان­پذیر نباشد. روی آن فکر کنید اگر دوستان فرصت داشتند. فرد درخواست کننده: استاد اگر امکانش باشد ….[قطعِ صدا و استاد هم این را بیان می­کنند] ادامۀ صحبتِ آن فرد: عرضم این بود که الآن اگر فکر می­کنم یواش یواش بحث به یک تنقیحی رسیده که ما بتوانیم بعضی از مبناهای بحث‌های علوم اجتماعی را مثلاً پیش از جلسه یک ارائۀ 10 دقیقه­ای داشته باشیم. استاد: عیبی ندارد من موافقم. ادامۀ صحبتِ آن فرد: و مثلاً پاسخ به آن مسائل را ناظر به بیان علامه، چون یواش یواش فکر می­کنم به یک سطحی از قوامِ بحث رسیدیم و درواقع افقِ مشترک را شما توانستید برای ما ایجاد بکنید. استاد: اگر ما این به­اصطلاح به نظرم می­رسد که هنوز همین تتمۀ این فصل که یک نتیجه گیری­ای که مرحوم علامه می‌کند که دیگر این نتیجه یک ارزشیابیِ نسبت به فرهنگ غرب است که انجام می­دهد این ارزشیابی خوب است که بیاید، بعد هم در فصل ششم یک­سری باز مبانی را آنجا آورده تحلیل کرده یعنی تا آن­ها هم گفته نشود حل نمی­شود. ادامۀ صحبت آن فرد: استاد خب بالأخره اگر بشود موضوع شناسیِ علوم اجتماعی را هم ما یواش یواش ببینیم حالا هرموقع خودتان صلاح می­بینید. استاد:هنوز یعنی حرف منعقد نشده، بعد در بحث هفتم هم منطق را بیان می‌کند که منطقِ تعقل و منطقِ احساس دو منطق کاملاً اگر این‌ها چه در روش چه در نتیجه چه در غایت خوب تحلیل نشود آن­موقع بعد ارزیابی ما در، من به نظرم این یک خورده را جلوتر برویم هرچند در ضمنش بعضی از این بحث‌ها هم گفته می­شود بعضی از آن هم حل می­شود آن وقت در نهایت یک جمع‌بندی برسیم که دوستان بر این اساس آن باورها را آن نگاه را بیان بکنند ان­شاءالله با این تحلیل بشود. حالا روی بحث یکشنبه دوستان فکر بکنند ببینند می‌رسند برای یکشنبه قبل از ظهر ما یک همچنین بحثی را داشته باشیم یا نه نتیجه­اش را، بله؟ ادامۀ صحبت آن فرد: فکر می­کنم می­توانیم حالا اجمالاً که چون زمانِ مشترک داریم می‌توانیم با یک جابجایی ان­شاءالله هماهنگش بکنیم. استاد: چون همان روزِ یکشنبه که بحث حرکتِ کاروانی داریم، ادامۀ صحبت آن فرد: با آقای قاسمی هماهنگ می­کنم خدمت شما می­رسیم. استاد: ان­شاءالله، ان­شاءالله، به امید خدا. ملتمس دعا از همۀ دوستان، خیر ببینید. در پناهِ خدا باشید. خدا حافظِ شما باشد.

[1] المیزان فی تفسیر القرآن- العلامة الطباطبائی- منشورات اسماعیلیان- ج 4- ص 105

[2] حشر/ 14

[3] بقره/ 30

[4] نازعات/ 24

[5] برگرفته از حکمت 333 نهج البلاغه

[6] محمد/ 12

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید