بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ الحمدلله ربِّ العالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ لَعنُ الدّائمِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَومِ الدّین.

خب ما تا حالا ابواب مختلفی از بحث را در خدمت دوستان بودیم و بالأخره هرجا یک نوکی زدیم. خب این بحث اجتماع یکی از مباحث بسیار مهمی است که واقعاً هنوز آن حیاتِ اجتماعی و بحث اجتماع مانده، خب این هم مقدماتی دارد مرحوم علامه در جلد دوم همان آیۀ 213 به­اصطلاح سورۀ بقره خب یک قسمتی از بحث را آنجا جلو برده.

از حضار: عرض کردیم خدمتتان که آن هم پیاده کردیم.

استاد: بله فرمودید که آن پیاده شده حالا ان­شاءالله پیاده شده­اش را هم یک موقعی برای ما بفرستید که اگر قرار شد این بحث را پی بگیریم مقدماتِ آن هم داشته باشیم چون من دیگر یادم نمی­آید آنجا چه گفتم چون برای تقریباً شاید شش هفت سال پیش هم باشد،شش سال پیش شاید باشد چون ما الآن المیزان سال هشتم اینطورها باشد آن اقلاً برای همان دو سالِ چون، شاید هم برای پنج سال پیش باشد چون جلد دوم می­شود جلد دوم هم اواسطش است یعنی یا اوایلش است؟ اوایلش است، بله اوایل جلد دوم است، آره دیگر، در آن ثلثِ اولِ جلد دوم است، ما در جلد دوم از نیمه به بعد خیلی توقف داشتیم، توقف هم به این معنا که تمرکز داشتیم بحث‌ها را بعضاً موضوعی جلو رفتیم و یک خرده با تمرکز رفتیم لذا جلد دوم نزدیکِ پنج سال شاید طول کشید خودِ جلد دوم تا حالا امسال مثلاً وارد جلد سوم شدیم دیگر از به­اصطلاح اوایل یک خرده هم گذشته بود. خب حالا ان­شاءالله آن­ها را هم اگر شد زحمتش را بکشید برای ما.

در بحثِ اجتماع ما براساس آن مبنایی که قبلاً بوده در بحث که از مضمون و مجموع کلمات مرحوم علامه، شهید مطهری، امام آن نگاه اجتماعی که این­ها دارند البته با اختلاف مبانی هم که دارند، اختلافش هم باید لحاظ بشود، بحث اجتماع را بر اینکه فرد اصل است اصیل است یا جمع اصیل است خب این یک نقطۀ مرکزیِ بحث بود که این را قبلاً مفصل متعدد بحث کردیم که نگاهی که ما داریم در آنجا مربوط به این است که فردِ شامل اصل است و لذا فردِ شامل نه آن فردی است که به­اصطلاح درمقابل اجتماع و جمع است، درست است؟ یعنی فردِ گسستۀ درمقابل جمع نیست درعین حال اجتماع هم اصل نیست، اما در نگاهی که مرحوم علامه بیان می‌کنند در همین جلد چهارم یک بحث زیبایی ایشان دارند بیانشان این است که در بین تمامِ مکاتبی که در طول تاریخ بوده، از جهتِ مکاتب فکری، ادیان بحث اجتماع را متکفل بیانش بودند، این ادعای بزرگی است! خودِ این اگر که ادعا ثابت بتوانیم بکنیم یعنی خودش یک بابی است فصلی را می‌طلبد، دقت می‌کنید؟ که در بین تمام مکاتب فکری ادیانِ توحیدی متکفل بحث اجتماع بودند و بقیه نپرداختند به این در بحث تا به­اصطلاح دوره‌های اخیر که مکاتب به تبعِ آن ورودهایی که ادیان داشتند این­ها هم کم کم ورود پیدا کردند لذا ایشان می‌فرماید اگر هم جایی ورودی بوده تَبَعی بوده به تبعِ جریان انبیا بوده که این ورود صورت گرفته خودِ این اثبات کردنش فصلی را می‌طلبد یعنی باید روی آن کارِ جدی بشود، کد مهمی است که یعنی چه این نگاه که با اینکه بحث اجتماعی بودن یک بحث طبیعیِ انسان است طبعیِ انسان است ایشان می‌فرماید اجتماع را استفاده می‌کردند، از حیث اجتماعی اما علمِ به علم نداشتنند، این تعبیر: علمِ به علم نداشتند، علمِ به علم یعنی چه؟ یعنی اینکه اجتماع را یک قوه و توان ببینند این را با این علم حرکت نمی‌کردند ولی از اجتماع استفاده می‌کردند ولی علمِ به علم در کار نبود، خب این یک بحث مهمی است به نظرم این را داشته باشید اگر فرصتی شد بعداً ان­شاءالله به آن بپردازیم.

بعد ایشان دنبالِ این می‌فرماید اصل دومی که می‌فرماید این است که غیر از اینکه در بین مکاتب فکری ادیان الهی بودند که به بحث اجتماع توجه ویژه کردند و موردِ درحقیقت حکم قرار دادند در بین ادیان اسلام درحقیقت چه هستش؟ اصلاً غیرقابلِ توصیف است توجهش به حیث اجتماع به­طوری­که در ادیانِ مهم ما چه شریعتی که از زمان نوح سلام الله علیه آمد و بعد ابراهیم خلیل او را گسترده­اش کرد در نظام فطری و بعد حضرت موسی و حضرت عیسی علیهم السلام این‌ها آوردند جریانِ حضرت موسی علیه السلام در بین آن چهار نبی از همه مفصل‌تر به حیث اجتماع پرداخته که در کل دین موسوی 600 حکم بیشتر ندارد، حکمش 600 حکم است، که آن هم دین حضرت عیسی هم اضافه نکرد به حیث اجتماعی چیزی را مگر همان احکام دین حضرت موسی را اما اسلام اصلاً از جهتِ ماهیتِ نگاه اجتماعی­اش با آن‌ها هم متفاوت است، یعنی این هم پس بینِ مکاتب می­شود ادیان الهی و بین ادیان الهی اسلام ویژه، این هم یک فصل مفصلی را خودش می‌طلبد که بین ادیان اثبات بشود که چه هستش؟ اسلام توجه ویژه دارد.

 یک نکتۀ سومی را بعد ایشان می‌فرماید بیانش این است که، حالا در اینجا این را نمی­گوید در یک جای دیگری می‌فرماید که اگر توجه به احکام متفاوت شد این ناشی از این است که مبدأیتِ احکام متفاوت است، با این بیان نقد می‌کند اگر اشتباه نکنم به­اصطلاح آن بیانِ گوستاو لوبون را که در تاریخ تمدنش بیان، گوستاو لوبون تاریخ تمدن [دارد] یا ویل دورانت؟ ویل دورانت گمانم، ویل دورانت را نقل می­کند، یک تاریخ گوستاو لوبون دارد تاریخ تمدن هم که ویل دورانت دارد، فکر کنم تاریخ تمدنِ ویل دورانت را آنجا نقل می‌کند که ویل دورانت آمده گفته که تفاوتِ اسلام با ادیان دیگر در اجتماعیاتش است اسلام اجتماعیاتش قوی­تر است اقراِر این را کرده اما علامه می­فرماید این نفهمیده که اگر این احکام متفاوت است نشان می­دهد مبدأِ احکام چه هستش؟ متفاوت است لذا نه فقط احکامِ گسستۀ از معارف این متفاوت باشد بلکه تمامِ معارف هم با این نگاه با ادیان سابق کاملاً متفاوت است، این یک نگاه یک بابی را باز می‌کند که اگر احکام اجتماعی در اینجا آن بلندای خاصّ خودش را دارد نشان می­دهد معارفی که در اینجا هست هم مطابق با این است لذا اگر در رسالۀ به­اصطلاح همان رسالة الذات ایشان می‌فرماید که، در رسالة الذاتِ رسائلِ توحیدیِ ایشان می­فرماید که اسلام از مرتبۀ احدیت نشأت گرفته و ادیان دیگر از مرتبۀ واحدیت، این آنجا بیان نکردند خودشان اما ارتباطِ این دو تا بحث را اگر توانستیم ایجاد بکنیم نشان می­دهد این اجتماعی که دراینجا اینقدر به آن پرداخته شده حاصلِ آن نگاه به احدیت است آن­وقت خیلی افق را باز می­کند که اگر این اجتماع از چه نشأت گرفته باشد احکامش و شدتش؟ از احدیت تا از واحدیت، واحدیت اگر باشد حکمی پیدا می‌کند که آنجا مجمعِ همۀ اسما است مجموعۀ اسما هست و آن درحقیقت مقامِ تفصیلِ اسما هست تا اجتماعی که از مقامِ احدیت که فوقِ واحدیت است و آن اندکاکِ تفصیل است، خیلی بحث زیبایی می­شود! یعنی با این نگاه پرداختن به اجتماع در اسلام مؤکدِ شدتِ احدیت است.

از حضار: [8:25] یعنی ما درواقع در سطحِ اعتقادات توحیدِ احدی بعد نتیجه‌اش در اخلاق می­شود آن اخلاقِ توحیدی و در اجتماعیات می­شود این ؟؟؟؟ توحیدی.

استاد ضمن تأیید ادامه می­دهند جمله را: [و در اجتماعیات] می­شود درحقیقت این بحثِ اجتماع، اصلًا می­شود اجتماع، اجتماع توحیدی، یعنی اجتماعِ توحیدی بیان بسیار زیبایی است مثلاً ایشان در همین جلد 4 یک بیانی دارد حالا ان­شاءالله اگر شد تطبیقش هم از روی المیزان نگاه بکنیم خیلی بحث جالبی است این هم!

از حضار: حاج آقا حالا در بحث‌های حضرت امام این نکته خیلی جالب است مثلاً ایشان آن حیاتِ اجتماعیِ اسلام را به درواقع سَفرِ سوم پیغمبر بعد از این مقامِ احدیت می­زنند.

استاد: بله می­فرمودید.

از حضار: می­گویم حضرت امام هم یک چند جایی چنین تصریحی دارند که درواقع این حقیقتِ اجتماعی که اسلام آورده.

استاد: خب این­ها را باید دربیاوریم. آخر یک موقع هستش که نگاه این است که خب از اینجا یا آنجا چه فرقی می‌کند؟ گاهی به نگاه مرحوم علامه آنجا در سه چهار پنج خط است آنجا بیان می‌کند که، فکر کنم در جلد دو باشد یا جلد یک باشد نمی‌دانم که همان بحثِ، در ذیلِ آیۀ 213 نیست؟ که آنجا بیان کرده باشد؟ نمی‌دانم کجاست که این چند خط خیلی ولی کارگشاست که این اشتباهِ این­ها این است که این­ها فکر می‌کنند که، حیف است، این  حالا نمی­دانم کجایش بود که آن بحث را می­آورد ایشان خیلی بحث مهمی است. خب حالا در این بحث این را داشتم عرض می‌کردم که یک بیانی را در ادامه مرحوم علامه می­آورد خیلی بحث جالبی است ایشان می‌فرماید که ببینید نطفه محصولِ این جمعِ متکثّری است که اعضای بدن پیدا می‌کنند، اعضا و جوارح بدن، نتیجه‌شان می‌شود چه؟ نطفه‌ای که تولید می­شود، فقط هم به انسان مخصوص نیست حیوان هم همین جوری است گیاههم همین جوری است گیاه هم می­شود دانه­اش، این نگاه که این جمعِ متکثّر اگر وحدت بر آن­ها حاکم نباشد، وحدتِ قوی، نمی‌توانند آن دانه یا نطفه را ایجاد [کنند] چون نطفه یک حقیقت واحدی است که همۀ این­ها را دارد، خیلی بیان زیبایی است! ببینید یک حقیقت واحدی است که همۀ این­ها را چیست؟ همۀ این­ها را دارد این نشان می­دهد که این تکثّر از یک وحدتِ قوی­ای با هم ارتباطِ قوی پیدا کردند که نتیجۀ این تکثّر یکی از نتایجش شده چه؟ شده نطفه‌ای که می‌تواند تمامِ این کثیر را درحقیقت دوباره چه کار بکند؟ ایجاد بکند، مبدأِ این کثیر باشد، پس معلوم می­شود که این وحدت در این کثرت به شدت درحقیقت چه شده؟ اشباع شده و محقق شده، خیلی استدلال زیبا و قشنگی [است]! این قابلِ استدلال است یعنی بیاییم این را تبدیلش کنیم به صورتِ استدلالی که از جهتِ صورتِ عینی وحدت چه جوری از این کثرت درمی­آید و آن کثرت چه جوری وحدت پیدا کرده که این اعضا و جوارح با همۀ کثرتشان نطفه‌ای را ایجاد می‌کنند که این نطفه تمامِ این اعضا و جوارح را دوباره می‌تواند چه کار بکند؟ ایجاد بکند، این خیلی بحث زیبایی است که این نطفه، دانه هم همین جوری است، در حیوان هم همین جوری است، سنت الهی است این مسأله اصلاً که این کثرات به این شدت به وحدت می‌رسند که این شدتِ وحدتشان اثرشان می­شود درحقیقت آن دانه یا نطفه‌ای که دنباله­اش می­شود یک واحد دیگری و واحدهای دیگری همینجور درحقیقت چه پیدا می‌کند؟ ادامه پیدا می‌کند. خب این بحث‌ها را اگر ما مبانی را فصول را چینشش را قشنگ قرار بدهیم آن­وقت آن بحث‌های قبلی که داشتیم در بحثِ حبِّ ذات، در بحثِ حبِّ ذات، دربحثِ اصالت فرد یا اجتماع، در بحثِ منِ شامل و توسعه یافته در نظام تکوین هم همین دیده می­شود یعنی ارتباطاتِ متکررِ در نظام تکوین اجزاءِ متکثّر را تبدیل به واحد می‌کند یعنی وقتی­که بدن مثلاً تشکیل شد از اعضای مختلفی که این اعضای مختلف ارتباطات متکررشان هرچه این ارتباطات واقعی‌تر و دقیق‌تر و شدیدتر می­شود این­ها را به وحدت بیشتر سوق می­دهد، درست است؟ همین نتیجه را بیاورید در اجتماع که افراد اجتماعی و به­اصطلاح افرادی که در حیث اجتماعی با هم حیثیت‌های متکرر پیدا کنند هرچقدر این حیثیت‌های متکرر، متکرر یعنی چه؟ یعنی این با او رابطه دارد او با این رابطه دارد این با دیگری او با دیگری همینجوری پیچیده در هم صدها رابطه بین گاهی افراد پیدا می­شود که این­ها گاهی دو به دوست گاهی سه به سه است گاهی صد به صد است گاهی درحقیقت این با آن است او با این است این می‌چرخد چرخشی است یعنی انواع رابطه‌هایی که نیازهایِ مختلفِ این­هاست در ارتباطاتِ با همدیگر این­ها پیدا می‌کنند هرچقدر، این خیلی قیاس عالی­ای است! هرچقدر این نیازها متکرر بشود مثل اعضای بدن که نیازهای متکرر و ارتباطات متکررشان این­ها را به وحدت رساند به­طوری­که وحدت شدیدِ جدی پیدا کردند جامعه در نیازهای متکررِ به همدیگر به سمت وحدت می­رود به­طوری­که محصول جامعه همچنان که محصول بدن یکی از محصولاتش نطفه‌ای بود که این مقدار توحّد درونش بود محصول این جامعه و نتیجه‌ای که از این جامعه در می­آید مثل نطفه‌ای که واقعاً یک واحد حقیقی بود که از این­ها نشأت گرفته بود از حیث جامعه نتیجه­اش می­شود یک واحدِ حقیقی، این یک بحث بسیار جالبی است که آن­وقت در آن بیانی که شهید مطهری هم دارد که ترکیب‌هایی که ایجاد می­شود انواع ترکیب چگونه است آن بحث خیلی خوبی است که یک جا هم ما این را مفصل نمی‌دانم کجا بوده بیان کردیم.[یکی از حضار می­گوید: اخلاق 16:40] استاد: آنجا مفصل نیاوردیم ولی آنجا گفتیم ولی یک جای دیگری مفصل‌تر اصلاً از روی خودِ چیز آوردیم خواندیم از روی خودِ این جهان بینی، حالا البته من این جهان بینی که الآن داشتم دیدم این پاره است خوب‌تر از این هم داشتم ولی پیدایش نکردم این خلاصه در بحثِ همان جامعه و تاریخ حتماً باید آن نگاهی را که ایشان دارد من چند جلسه با دوستانِ،

از حضار: درواقع توسعۀ همین بحثِ علامه است دیگر. [17:05]

استاد: بله دیگر. چند جلسه با دوستانِ به­اصطلاح مختلفِ رشته‌های مختلف داشتم، دنبال یک مثال هستم که ما ترکیبات مختلفی را در طبیعت داریم از ترکیبات فیزیکی گرفته تا ترکیبات شیمیایی مثلاً ما ترکیبات فیزیکیمان این است که آب و شکر با هم مخلوط می­شوند خب این یک ترکیب فیزیکی است قابل تفکیک هم هستند جدا جدا هم هستند درعین حال ترکیب شیر و مثلاً عسل این مجموعِ شیر وعسل است، شیر و عسلی که ترکیب می­شوند، آب و شکر مجموع آب و شکر است یک صورت نوعی جدیدی نیست، اما یک ترکیبات شیمیایی داریم، یک ترکیبات صناعی داریم که اصلاً آن موردِ بحث نیست مثل ماشین، ترکیب صناعی که معلوم است دیگر اجزایش این­ها با همدیگر حقیقتاً ارتباطی ندارند ارتباطشان ارتباط غائبانه است [اما] یک حرکتی از این­ها صادر می‌شود ولی ادراکِ همدیگر را ندارند، ادراکی نسبت به همدیگر ندارند، اینجوری نیستش که یکی از آن­ها مریض می­شود همه مریض بشوند، مثلاً یک مثال خوبی آن آقای صادق طباطبایی که از دنیا رفت زده بود در ان بحثِ چه بود؟ آن کتابی داشت که کتاب خوبی بود کتابِ چه بود آن برای پول بود؟ چه بود اسمش؟ یک کتابی داشت معروف است کتابش، چی چیولوژی، چه داشت؟ ندیدید کتاب صادق طباطبایی را؟ من این را چند سال پیش خواندم، این کتابش را یک مثالی زده بود آنجا مثالِ خوبی بود مثالش این بودش که ببینید یک استخر را وقتی کلر می­زنی هرچند این استخر مخلوط کننده هم داشته باشد این کلر را از یک گوشه­اش که می‌زنیم مخلوط کند به همه جا هم آبش جریان داشته باشد در رفت و برگشت تصفیه بشود هی چی بشود ولی درعین حال از هر جای این استخر وقتی شما نمونه گیری کنید می‌بینید نمونه‌ها با هم مختلف است از جهت ترکیبِ کلر، اما اگر یک موجود زنده را، آن مثال را او زده بود قشنگ بود مثالش من خوشم آمد، اما اگر یک موجود زنده مثلاً می­گوید صبحانه خوردید قبل صبحانه از شما نمونۀ قند بگیرند نمونه خون بگیرند برای قند با بعدِ صبحانه، چه می­شود؟ از هرجایِ بدنتان بگیرند، فرقی نمی‌کند، از نوک انگشت دستتان یا نوک انگشت پایتان بگیرند این درصدی که نشان می­دهد واحد است، متفاوت نیست، چرا؟ [از حضار: وحدتش 19:30] استاد: این وحدتش باعث می­شود که یک مرکزیتی دارد آن مرکزیت این‌ها را درحقیقت هدایت می­کند، کنترل شده است، اما در آب این وحدت را ندارد، در آب وحدتِ مرتبۀ آب با مرتبه­ای که در موجود زنده است از زمین تا آسمان مختلف است، خیلی بحث جالبی است! یعنی اگر این الآن خورد یک ساعت بعدش شما از این نمونه گیری کنید از هر جای بدنش می­خواهید نمونه گیری کنید فرقی نمی‌کند تمام بدنِ این چه می­شود؟ فقط به اندازه‌ای که این دستور در مغز امکان‌پذیر باشد که دریافت کند بعد مغز این را چه کار بکند؟ بتواند به سراسر بدن انتقال بدهد به همین مقدار صبر کنید، اما در آب اینجوری نیست هرچه دستگاهِ تحرّک ایجاد کنید ممکن است فاصله‌ها را کمتر کند اما هیچگاه یکسان نمی‌شود، اگر از زیرِ آب بگیرید یا روی آب بگیرید از این­طرفِ آب بگیرید یا آن­طرفِ آب بگیرید متفاوت است، این موجود زنده نیست، موجود زنده حیثِ وحدت دارد یعنی تأثیر و تأثر است یعنی دائماً چه هستش؟ دائماً فعل و انفعالِ در حیات است، نه فعل و انفعال در فقط نظامِ بدن باشد، چون فعل و انفعالِ در حیات است حیات عکس­العملش واحد است، این خیلی بحث جالبی است! این یک مثال است اما درعین حال این مثالِ به­اصطلاح ایشان هم درعین حال کامل و کافی و وافی نیست من با خیلی از دوستان صحبت کردم می­شود در طبیعت بگردی در رشته‌های مختلف هم پزشکی هم غیر پزشکی زیست شناسی هم فیزیکی با چقدرشان تماس گرفتم چقدر حرف زدم بیان کردم مثال پیدا کنید برای این مسأله در رشته‌تان ببینید چه می­شود، ولل لازم داریم می­شود، می­شود جلو رفت یعنی به نظرم اگر ما بگردیم که ترکیبی که از ترکیبِ مثلاً شیمیایی قوی‌تر باشد، در ترکیبات شیمیایی مثلاً شما کلر و سدیم را قاطی بکنید می­شود چی؟ می­شود نمک، خب نمک همه جایش درحقیقت خاصیتش چه شده الآن؟ خاصیت واحدی است، نه خاصیت کلر است نه خاصیت سدیم است، یک خاصیت جدید است ما می­گوییم اسمش را صورت نوعیه در نظام فلسفی اسمش را می­گذاریم صورت نوعیه آن­ها می­گویند ترکیب شیمیایی، حالا آن­ها می­گویند یک ترکیب شیمیایی است ما می­گوییم چه هستش؟ ما می­گوییم صورت نوعیه دارد، آنجایی که خاصیتِ جدید نشان می­دهد مجموعِ خواص سابق نیست اینجا صورت نوعیه است اما آنجایی که مجموعِ خواص سابق است صورتِ نوعیه نداریم، این مایزِ بین داشتنِ صورت نوعیه با غیرِ صورت نوعیه این است که اگر خاصیت جدید بروز داد که غیر از آن قبلی­هاست مجموعِ قبلی­ها نیست الآن شیر و عسل مجموع دو خاصیت است مجموعِ خاصیت شیر است و مجموعِ خاصیت عسل است، درست است؟ یعنی این دوتا مجموعش می­شود این یعنی اگر سوا سوا هم بخورید این خاصیت در بدن همان است یعنی مجموعِ دو خاصیت است، اما در رابطه با کلر و سدیم اینجوری نیست کلر و سدیم وقتی ترکیب می­شوند یک خاصیت‌های جدیدی بروز می­دهند که آن خاصیت­ جدید باعث می­شود که دیگر آن قبلی­ها نیست لذا به تعبیری هم کلر هم سدیم هر دو برای بدن انسان سم هستند، سم هستند یعنی واقعاً کلرِ به تنهایی و سدیمِ به تنهایی برای انسان مسموم کننده است می‌دانید که هر دو مسموم کننده است و انسان قدرتِ خوردن هیچ کدامِ از این­ها برایش نیست چون این­ها مسموم کننده است، اصلاً کلر این دیدید این کیسه‌های کلر را که جامدش است؟ روی آن عکس استخوان‌هایی است که اینجوری می‌زنند روی آن، اینجوری است ولی این را گونی گونی می‌ریزند در آب‌ها خلاصه ترکیبش هم می‌کنند بعد یا با سدیم قاطی می­کنند نمک می­شود که ما روزی همه‌مان محتاج به خوردنش هستیم دراینجا. مجموعِ دو خاصیت نیست.

از حضار: حاج آقا می­شود به یک بیانی گفت اصلاً نمی­شود مثالی پیدا کرد؟ [23:10]

استاد:  نه این را اینجوری نیست.

از حضار ادامه می­دهد: چون افقِ ترکیب اصلاً بالاتر هست.

استاد: نه، افقِ ترکیب بالاتر هست اما این نگاهی که اصلاً نداشته باشد، حتما در نظامِ طبیعت نازله دارد، یعنی ما درحقیقت این بیان را داریم که هر چیزی که آنچه که در عرش الهی هست نازله­اش در اینجا هست و هرچیزی که در اینجا هست تمثالش فی العرش هست این روایت هم داریم که «فِي الْعَرْشِ تِمْثَالُ جَمِيعِ مَا خَلَقَ اللَّهُ»[1]، رابطۀ “وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ”[2] این رابطه رابطۀ محفوظی است جای خیلی بحث زیبایی دارد که در اینجا خدای سبحان قرار داده، حالا ممکن است در اینجا،

از حضار: یعنی باید در طبیعت به­دنبال شدیدترین ترکیب باشیم که بشود مثال بزنیم؟ [24:45]

استاد: بله دیگر، بگردیم، حالا شدیدترین نه، بگوییم لطیف‌ترین، یعنی شدیدترین گاهی شدت را باید معنا بکنیم [آن فرد در میانۀ صحبت استاد گویا می­گوید: شدت در وحدت، استاد هم تأیید می­کنند]

از حضار: الآن مثلاً در ترکیباتِ ترکیبِ گیاهان، این را من اخیراً پیدا کردم، یک مدل گیاه‌ها هستند که تکثیر می­شوند ولی تکثیر اینجوری است که مثلاً ریشه می­دهد شبیه خودش را تولید می­کند بعد از آن ریشه می­دهد دوباره، ولی این­ها ارتباطشان قطع نمی‌شود و بعد یواش یواش بین مجموعۀ این گیاه‌ها تقسیمِ کار هست، مثلاً نگاه می­کنی می­بینی یک گیاهی یک جایی است که زمینش نزدیک آب است آن گیاه دارد آب را جذب می­کند آن یکی دارد نور را جذب می­کند و این­ها بعد یک کلِّ واحد می­شوند یعنی در عین اینکه هر کدام یک گیاه مستقلند اگر درواقع این اتصالِ ریشه­ها هم قطع بشود،

استاد: آن حیات اجتماعی است آن هم، به نحوی حیات اجتماعی است. ببینید وجود خیلی حیات درونش قوی است و ما هنوز به ریشه‌های حیات در وجود دست پیدا نکردیم یعنی چه چون علم در این رابطه فلج است و فشل است حرکتِ علم در لایۀ سطحیِ عالم است و حیات جزءِ لایه‌های عمیق عالم است و لذا علم در حیات حیات را همین این تحرکات می‌بیند یا حداکثرش همین می‌بیند که ایشان می‌بیند الآن فرمودند یعنی یک تقسیمِ کارِ درحقیقت چی؟ در جذبِ باز همین مواد لازم را می‌بیند، این حداکثری است که علم می‌تواند چه کار بکند؟ یا مثلاً همین که نطفه از خلاصه بدن تولید می­شود و برآیند و فرایند این بدنه این­ها را علم می­بیند، علم این­ها را می‌بیند که دیدنی باشد، مشهود [باشد]، تجربی باشد اما لایه‌های حیات شاید 99/99/99 همینجور چند تا ممیز بگذارید یعنی بگویید 99/99و… یک میلیاردم یک بیلیاردمش هم این لایه نیست، این که تازه دیده می­شود، بقیۀ حقیقتِ حیات در نظامِ حیات اصلاً با این حواس قابل ادراک نیست و چون با این حواس قابل ادراک نیست، قابل ادراک هست با این حواس قابل ادراک نیست، با این نظامِ علم که تجربه باشد و حس باشد قابل ادراک نیست، اگر این ریشه‌ها را آدم می‌توانست مرتبه­ای از آن را با توجه به آن نظام روانیِ انسان نظامِ روحی انسان و نفسیِ انسان بتواند پیدا کند شاید مثال‌ها گاهی در نظامِ روحی و روانی نزدیک­تر پیدا می­شود هرچند در نظامِ حیوانی هم به­نحوی در بعضی از حرکت‌ها به­نحوی از آن و در نظامِ گیاهی یک نازلۀ پایین‌تری از آن، یعنی این‌ها را هرچقدر مشابهش را بگردیم در نزدیک­ترین موطن زودتر پیدا می­شود لذا از آنجا که شروع کنیم مثال را پیدا کردیم بعد انتقال پیدا می‌کنیم به مثال مرتبۀ پایین‌تر را می‌توانیم پیدا بکنیم اما یک دفعه برای مرتبۀ بالا مثال در نازل‌ترین مرتبه بخواهیم پیدا بکنیم خیلی سخت است اما می‌توانیم پله پله مثال‌ها را بیاوریم در یک مرتبۀ پایین‌تری بعد پایین‌تری پایین‌تری تا برسیم در نازل‌ترین مرتبه، توانستم افقِ کار ]را بیان کنم؟] اگر این مثال پیدا بشود مثال خیلی گویایی ایجاد می‌کند، آقای مطهری سعی کرده با مثال این کار را در ترکیب‌ها جلو ببرد اما درعین حال اینجور که یادم است خود ایشان هم می‌فرماید که ترکیب شیمیایی هم که یک ترکیبی است که صورتِ نوعیِ جدید ایجاد می­شود آن هم مقصودِ از به­اصطلاح حیات اجتماعی نیست یعنی آن هم خلاصه،

از حضار: باز مرحوم علامه که یک گام جلوتر هم بحث کردند که ترکیبِ اعضا و بعد قوا را هم بحث کردند. [28:25]

استاد: بله، الآن مثلاً این مثالی که زدیم مثالِ ترکیبِ اعضا بود، در ترکیبِ اعضا یک خلاصه نتیجه می­شود نطفه که این نطفه­ای که از ترکیبِ اعضاست نشان می­دهد ترکیبِ اعضا یک ترکیبِ بسیار لطیفی است که وحدتی بر آن­ها حاکم است، این ترکیب تفاوتش با اگر گفتید ترکیب شیمیایی چیست؟ تفاوت ترکیب شیمیایی با ترکیب اعضا؟ وحدتی که اعضا دارند با وحدتی که در آن ترکیب شیمیایی ایجاد می‌شود؟ [چند نفر همزمان پاسخ می­دهند و مبهم است 29:05] استاد: در ترکیب شیمیایی کثرت حذف می­شود یعنی چه؟ یعنی سدیم و کلر دیگر آنجا نیستند، می‌توانیم برگردانیم اما الآن دیگر حضوری ندارند اما در کثرتِ اعضا چیست؟ همه اعضا ترکیبشان و اثرشان فی نفسه هست اما درعین حال آن حقیقتِ واحد هم هست یعنی وحدتِ در کثرت است، وحدتِ در کثرت است، این مثال نزدیک‌تر می‌کند، این مثال چیست؟ نزدیک‌تر است در اعضا، به مرتبۀ قوا و انسان که می‌رسیم یک مرتبه باز نزدیک­تر می­شود که النفس فی وحدتها کل القوی[3] که اینجا یک حقیقت واحده‌ای است که در هر مرتبه‌ای دارد او را نشان می­دهد، در اعضا اینجوری نبود در اعضا همۀ اعضا درحقیقت با هم مرکباً با همدیگر یک واحد را نشان می­دهند که بدن است، دقت کردید؟ اما در قوا چیست؟ باصره، سامعه، نفس است که بصیر است در باصره، یعنی نفس درمرتبۀ بصر باصره است، نفس در مرتبۀ سمع سامعه است، این کار نسبت به خدای سبحان نیست “هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَٰهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَٰهٌ”[4]، هو الذی فی السماءِ سماءٌ نیست، هو الذی فی الارضِ ارض نیست، “هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَٰهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَٰهٌ” درست است؟ اما نفس در مرتبۀ چی؟ در مرتبۀ بَصَر باصره است در مرتبۀ سمع سامعه است، این­ها با هم متفاوت هستند، بله فعلِ حق درمرتبۀ مشیتِ حق، حواسمان باشد که بحث، در مرتبۀ مشیتِ حق می­توانیم بگوییم که خدای سبحان در هر مرتبه­ای خداست اما درحقیقت چه هستش؟ چون نمی‌توانیم بگوییم خدا در مرتبۀ زید زید است حتی در مرتبۀ فعل این را نمی­گوییم، بله؟

از حضار: این را بگوییم می­شود حلول دیگر. [31:10]

استاد: بله دیگر، آن می­شود اصلاً حد، نفس در این مرتبه این است درست است حد هم برایش مانعی ندارد اما درعین اینکه این است درحقیقت چه هستش؟ درعینِ اینکه این هست درعین حال این تعینات نفس را، نمی‌توانیم بگوییم این نفس است، می‌توانیم بگوییم که این سامعه نفس است؟ غلط است، اما می­توانیم بگوییم نفس سامعه است، اما نمی­توانیم بگوییم سامعه نفس است، آنجا هم که می­گوییم نفس سامعه است نمی­خواهیم بگوییم که نفس فقط سامعه است، همان تعبیرِ بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیء منها[5]، شاید زیباترین بیانی که بعداً بخواهیم از بحثِ اجتماع بعدها از آن استفاده بکنیم همین حیثِ بسیطُ الحقیقة است که همان وجودِ سِعی [32:00] می­شود، که در وجودِ سِعی و آن بسیط الحقیقة کل الاشیاء اما لیس بشیء منها، النفس فی وحدتها کل القوی اما اینجور نیستش که و فعلُها فی فعلِهِ قد انطَوی، فعلِ نفس در فعلِ این قوا چه شده؟ پیچیده شده است قرار داده شده است یعنی این­ها فعلی ندارند که، فعلِ این­ها فعلِ نفس است دیگر، یا بحثِ “هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ”[6] این “هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ” هم همین جور است که بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیء منها، یا بحثِ نظام اطلاق و تقیید که با هر مقیدی اطلاق هست اما اطلاق هستش یعنی “هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَٰهٌ” نه تقیید، اگر خلاصه گفتید “هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَٰهٌ” این یعنی “هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ” اما او عینِ شما نیست یعنی هو الذی فی السماءِ سماءٌ نیست، درست است؟ حالا این را اگر یک موقع دوستان مایل بودند و فرصت داشتند در کتاب تمهید القواعدی که مال ابن ترکه است این حالا برای خیلی سال پیش است که ما می‌خواندیم آن کتاب را آن حاشیه را آن­موقع من خواندم خیلی استفاده کردم 4 قسم می­کند رابطۀ وحدت و کثرت را، اگر اشتباه نکنم حداقل 4 قسم می‌کند این آنجا در همان اوایلِ کتاب هم هست یک حاشیه از مرحوم آقا محمدرضا قمشه‌ای می­آورد آن حاشیه جزءِ مباحث کلیدیِ درحقیقت بحثِ وحدت و در کثرت است که ایشان یک تقسیم بندی خیلی عالی است آنجا کرده، این را حتماً در، چون ما در بحثِ،

از حضار: ؟؟؟؟ در نسخۀ علامه هم هست. [33:40]

استاد: در نسخۀ چی؟

از حضار: در تصحیح علامۀ حسن زاده.

استاد: من آن را ندارم، برای آقای حسن زاده را نسخه­اش را ندارم چون ما آن­موقع که می‌خواندیم همان نسخۀ آقا جلال بود که چاپ شده بود.

از حضار: نسخۀ آقا جلال هم که چاپ جدید شده.

استاد: دیگر من آن را ندیدم من آن نسخۀ،

یکی دیگر از حضار: ؟؟؟ بوستان کتاب زده.

استاد: آن نسخۀ قبلیِ آن را ما داشتیم که همان موقع بودش در آن نسخه بود دیگر حالا لابد در جدیدها ؟؟؟؟[34:00] آورده باشد چون مهم بود این حاشیۀ مرحوم آقا محمدرضا، دو سه صفحه هم هست آنجا حاشیه طولانی هم هستش، در بحثِ وحدت و کثرت در بحثِ اجتماع این حاشیه خیلی به کار می­آید، حتماً باید جزءِ مباحثی باشد که در بحث اجتماع معین [باشد] چون نحوۀ ارتباط وحدت با کثرت را دارد چه کار می‌کند؟ تبیین می‌کند انحاءش را بعد می­گوید کدام نحوش باطل است کدام [نیست]، آنجایی که باطل است در رابطه با خدا اما ممکن است در مرتبۀ خلق صادق باشد یعنی بطلانِ آنجا دلیلِ بر این نیستش که در مرتبۀ، مثل اینکه ما می­گوییم که “هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَٰهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَٰهٌ” است اما در مرتبۀ خلق می­گوییم النفس فی وحدتها کل القوی است یعنی این در اینجا صادق است اما در آنجا چیست؟ صادق نیست، علت بیان دارد دیگر، لذا آن انحایی از وحدت و کثرت را که آنجا شمرده ایشان و ابطال می­کند که این نیست ممکن است مثالِ ما در بحثِ به­اصطلاح کثرت در اجتماع آن باشد اصلاً، همانجایی که ابطال می­کند در رابطه با خدا، لذا مهم است، حتماً این بحث را ضمیمه کنیم در جایی که به­اصطلاح می­آوریم این را به­عنوانِ یک ضمیمه کنارش بیاوریم تا بعد روی آن کاری بشود چون من هم خیلی سال پیش دیدم فقط الآن یک شَما و شبحی الآن در ذهنم آمد، شبحی در ذهنم از آن بحث هست که 4 قسم یا 6 قسم می­کند آنجا بعد باطل می­کند 1 قسمش را می­پذیرد، این شاید “هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَٰهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَٰهٌ” را هم آنجا مطرح می­کند، از جملۀ مباحثی است که آنجا مطرح می­کند. خب این را داشتم عرض می‌کردم که مثال پیدا کردن برای این در نظام وجودی که نحوۀ اتحادِ کَثَرات با همدیگر به­نحوی که صناعی نباشد که قطعاً نیست، ترکیب فیزیکی نباشد که قطعاً نیست که مجموع تلقی بشود که اعتباری بشود، چون صناعی و این هر دو به­نحوی اعتباری هستند، حقیقی باشد آن هم حقیقی مراتبی دارد، اگر آن مراتبِ حقیقی­اش مثل ترکیب شیمیایی که کلر و سدیم هستند این هم درعین حال چه هستش؟ چون اجزا در آنجا دیده نمی­شوند فقط یک کلِّ جدید دیده می­شود، این هم آنجا نیست چون اجزا دیده می­شوند، ما درعینِ اینکه فردِ شامل است فرد فرد است، زید زید است درعین حال زید شامل است، دقت می‌کنید؟

سؤال: همۀ زیدها شامل هستند یا یک زیدِ شامل داریم در جامعه؟ [36:15]

استاد: ما اگر که در آنجا،

ادامۀ سؤال: یعنی می­خواهم بگویم که اگر منِ شامل را وقتی جامعۀ حقیقی شکل می‌گیرد ما یک منِ شاملی را نسبت می‌دهیم مثلاً به امامِ جامعه ممکن است بقیۀ افرادِ جامعه به این سِعِه و شمول نرسیده باشند ولی در کلِّ واحد هستند.

استاد: ببینید این بحثِ خیلی زیباییست در همان بحثِ اَلانسان هم مطرح می­شود، در نظام ملائکةُ الله که ما می‌رسیم نظام عرضی نیست طولی است، کثرت در آنجا عددی نیست کثرت مراتبِ طولی است، اصلاً این یک­دفعه افق را تغییر می­دهد تا گفتی کثرت عددی نیست، لذا ایشان مثلاً ذیلِ آیۀ “وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ” در المیزان هم همین را بیان می­کند ایشان می­فرماید که کثرت در نظامِ ملائکه که خزائن است کثرت هست اما نه کثرتِ عددی چون کثرتِ عددی در مرتبۀ “نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ” است این هنوز قَدَر نخورده، آن کثرتِ عدد در مرتبۀ قَدَر معلوم است درحالیکه این قبل از تنزّل و قَدَر است، درست است؟ “وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ”، درست است؟ پس کثرت در نظامِ خزائن با اینکه هست عددی نیست کثرت چیست؟ طولی است، این بیان با کثرتِ طولی حل می­شود وقتی کثرتِ طولی شد اگر صد هزار نفر هستند توانستند در آنجا چه بشوند؟ به مرتبۀ امام فرض کنیم برسند آنجا می­شوند چه؟ یک حقیقتِ واحد، کُلُّنا نورٌ واحِد[7].

از حضار: نه، اگر برسند که یک حقیقتِ واحده می­شوند اگر نرسند ؟؟؟؟ [37:45]

استاد: اگر نرسند طولی می­شود، وقتی طولی شد می­شوند شأن، نسبتِ به بالاتر این­ها شأن هستند کثرت مُخلّ نیست.

ادامه: پس ما آن چیزی که داریم در جامعه از آن صحبت می­کنیم فقط منِ شامل نیست من است و شؤونش. استاد: خب بله دیگر. ادامۀ سؤال: یعنی افرادِ انسانی شأن هستند. استاد: یعنی شما وقتی­که داری از من بحث می‌کنی مثل این می­ماند که از علت داری بحث می‌کنی، این­ها بحث­ها مفید است یعنی این سؤالات را دقت بکنید این بحث­ها در اجتماع مفید است، وقتی داری از علت بحث می‌کنی از حیثِ علیتش، منِ شامل یعنی من از حیث شمولش تا داری از علت به­عنوان علت بحث می کنی حتماً معلول را دیدی حتما شؤون را دیدی اصلاً منِ شامل تا آن شؤونش دیده نشود من نیست، منِ شامل با شؤونش است، یعنی مثل این می­ماند که شما خودت را بدونِ فعل بخواهی ببینی دیده نمی‌شود، ذاتِ بدونِ افعال قابلِ ادراک نیست، منِ شامل بدون دامنه این من اطلاقش دیده نمی­شود این اطلاق جایی اطلاق است که این شمول و سِعه را داشته باشد، بسیط الحقیقة وقتی بسیط الحقیقة است که درحقیقت چه باشد؟ کلّ الاشیاء باشد والّا اگر کلّ الاشیاء نباشد آن را یک چیزی ببینیم این را یک چیزی ببینیم این اصلاً حد زدن به آن است، پس اگر بخواهیم شمولش را نبینیم حد زدیم به آن، اگر بخواهیم نبینیم شمولش را حد زدیم به آن، پس تا می­گوییم منِ شامل حتماً درحقیقت با شؤونش است، دقت کردید؟

از حضار: من می­توانم یک ذره سؤال­های سخت­تر بپرسم؟ [39:10]

استاد: عیب ندارد، نه، عیب ندارد.

سؤال: ما یک بحثی داریم در ربط و نسبتِ این منِ انسانیِ سِعِه یافته و منِ موسّع یا آن حقیقتِ انسانی با افرادش از جنسِ قوسِ نزول، خب؟ یک بحثی داریم از جنسِ قوسِ صعود که به نظر می­رسد مثلاً اینکه مثلاً انسان­ها در مرتبۀ عالمِ ذرّ متوجه این حقیقتِ جمعی و این رابطه و ربط و نسبتشان با آن امام هستند و آن مثلاً میثاق یا عهد و ولایت و این­ها آنجا درواقع یک حیاتِ جمعی را شکل می­دهد، اجتماعی نیست یعنی همان شؤون نسبت به فرع و اصل، شأن و اصل هستند ولی وقتی ما وارد این عالم دنیا می­شویم از کثرتِ افرادی صحبت می‌کنیم در عین اینکه قوس نزولی­شان وحدت انسانی را دارند ولی متوجه این وحدت نیستند و از کثرت شروع می‌کنند از فردیت‌هیشان شروع می‌کنند تا برسند به آن درواقع لایه لایه با همان تقریری که خودتان هم فرمودید از این ضیقِ وجودیشان که اول خودشان را تنشان می‌بینند شروع می‌کنند تا یواش یواش این را بشکنند و به ببینند که منِ حقیقیشان یک منِ واحدِ انسانی است که حالا یا امام است یا فطرتِ انسانی که این­ها همه­اش هم.

استاد: این بحث ببین همین ذیلِ آیۀ “وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ” از آن بحث‌های به فرمودۀ مرحوم علامه غررِ آیات قرآن است، تعبیر ایشان این است که بعضی آیات غررِ آیاتِ سوره هستند بعضی آیات غررِ آیاتِ قرآن هستند یعنی در کلِّ قرآن می‌درخشند، بعد می­فرماید این آیه “وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا” از غررِ آیاتِ قرآن است نه غررِ آیاتِ سوره، لذا کانّه در تمامِ قرآن این چه دارد؟ من برای آن دوستانی که بحثِ آن انسان را می‌کردیم گفتم که فقط نشستم حدود 5 دقیقه گفتیم این آیه کجاها می‌تواند اثرگذار باشد؟ 36 جای مهم را که هر کدامش یک باب وسیعی از معارف بود، 36 جا این آیه کارگشای عظیم است، در همۀ مباحث این کارگشاست اگر خوب باز بشود که این آیۀ شریفه “وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ” در جلد 12 المیزان یک بحثی راجع به این بحثکرده حتماً دوستان رجوع بکنند در خودِ همان الانسان هم،

از حضار: در ؟؟؟ قبلتان اصلاً این متن را خواندیم. [41:38]

استاد: متن المیزان را، اینجا هم خواندیم متن را، خواندیم و بحث کردیم منتها یک مقداری دقیق‌تر اینجا، البته یادم رفت آن­ها را نگاه کنم آنجا ببینم چه گفتم آنجا را، سه چهار جلسه را نگاه کردم ولی این جلسه‌ای که مربوط به این بود را یادم رفته بود نگاه کنم. حالا این را می‌خواستم عرض بکنم قوسِ نزول این حقیقت در قوسِ نزول دارد با، چون تعبیرِ آنجا هم این است که در همین نزول خودِ نزول تقدّر است، نه در نزول تقدّر پیدا می‌کند، اینکه خودِ نزول تقدّر است با اینکه در نزول تقدّر پیدا می‌کند خیلی متفاوت است.

از حضار: تنزل عین تقدّر است [42:18]

استاد: تنزل خودِ تقدّر است لذا حد از بیرون اضافه نمی­شود، چیزی از بیرون به شیء اضافه نمی­شود، عینِ همین مسأله در قوس صعود رفعِ تقدّر و رفعِ تنزل چیزی از انسان کاسته نمی‌شود، یعنی نه آن حجاب حجابِ از بیرون تحمیل شده است نه این رفعِ حجاب چیزی را انداختن و رفتن است، دقت می‌کنید؟ خیلی بحث عمیق می­شود لذا «وَاَنَّ الِراحِلَ اِلَيْكَ قَريبُ الْمَسافَةِ»[8] لذا وقتی راه از درون شد خیلی راه نزدیک می­شود، مراتبِ رفعِ غفلت است تقدّر، در قوسِ صعود مراتبِ رفعِ غفلت است، هیچ چیزی یعنی اگر بکنند انسان را در یک اتاق دربستۀ سربسته‌ای درِ اتاقش هم صد تا قفل بزنند که هیچ جوری نشود “غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ”[9] باشد هیچ خلاصه راهی نداشته باشد این در نظامِ رفعِ حجبش همواجور می‌تواند موفق باشد که در یک فضایِ باِز خلاصه یعنی این هیچ چیزی از بیرون، چه چیزی را می‌خواهم بگویم با این؟ با بیانی که شما کردید اینکه آیا قوس نزول و قوس صعود متفاوت است؟

از حضار: “كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ”[10]. [43:40]

استاد: فرق نمی­کند، حیث اجتماعی در قوس نزول و صعود یک حقیقت است منتها آغازِ حرکت از مرتبۀ جسم است چون انسان آمده در اسفل السافلین تمام تقدّرات در مرتبۀ أحاطَ بِهِ القَدَر[11]، یعنی دیگر هرچه قدر و حد بوده در مرتبۀ جسم چه شده؟ اینجا شکل گرفته، درست است؟ حالا از اینجا می‌خواهد حرکت بکند از جمله یکی از قدَرها همین حیثِ کثرتی است که بر این عارض می­شود چون هرچه می­آید پایین­تر کثرت چه می­شود؟ شدیدتر می­شود، اما کثرت آیا کثرتی که عارض می­شود از بیرون عارض می­شود یا از درون است؟ کثرت از درون است چون همان تقدّر است که همان تنزل است.

از حضار: درونی که بیرون هم اقتضایش را داشته باشد. [44:30]

استاد: اصلاً درون است منتها بیرون نمودِ آن است. [از حضار کسی چیزی می­گوید که درست شنیده نمی­شود] استاد: بیرون نمودِ آن است یعنی آن را نشان می­دهد، اگر این نگاه را در حیث اجتماع بکنیم که انسان آن حقیقتِ در پحقیقت اجتماعی است که از حیثِ خزائن با آن اوجِ وحدت نازل شد منِ شامل را خوب نشان می­دهد می­آید تا می­رسد به عالم دنیا در عالم دنیا در قوس صعود که برمی­گردد هیچ چیزی از بیرون نه به این اضافه شده نه کم شده، نه آنجایی که تکثر پیدا کرده چیزی از بیرون از آن کاسته شده نه آنجایی که این توحد را پیدا می‌کند چیزی از او درحقیقت چه شده؟ به او اضافه شده، نه، به­خصوص اگر که برگرداندنِ این بحث به نظام علمِ به علم باشد، [از حضار: که آن اصلِ حرف اینجا می­شود 45:25] استاد: که مرحوم علامه می‌فرماید انسان در طول تاریخ به بحث اجتماع مبتلا بوده اما علمِ به علم نداشته لذا انبیا آمدند علمِ به علم ایجاد کردند در نظام اجتماع، گرفتید؟ خیلی بحثِ جالبی می­شود!

سؤال: یعنی آن­ها اجتماع را بیرون دنبالش بودند؟ [45:45]

استاد: ببینید اصلاً اجتماع را بیرون دنبالش بودند اجتماع را،

سؤال: همان تعبیری که از استخدام و این­ها هست؟

استاد: یعنی آ­ها آمدند در حاکمیت‌ها و سَر شدن و ریاست و نمی­دانم غلبه و قدرت و بهره‌مندی و این­ها اجتماع را می‌دیدند فقط ،اما اجتماع یک حقیقتی بود که در وجودِ انسان بود و از درون بود و انبیا آمدند چه کار کردند؟ علمِ به علم برای این ایجاد کردند، آن­وقت اون بیرونیِ اثرِ این رابطۀ درونی می­شود، خیلی بحث دقیقی می­شود!

سؤال: آن­وقت می­شود بگوییم که آن اجتماعی که انبیا محقق بکنند همانی است که در میثاق اتفاق افتاده؟ [46:15]

استاد: بله دیگر اصلاً همان است، یعنی همان است که در مرتبۀ خزائن است، یعنی این حقیقتی که در مرتبۀ خزائن است شرحش و تفصیلش در مرتبۀ به­اصطلاح قَدَر محقق می­شود، یعنی درحقیقت مرتبۀ قَدَر شرحِ عالمِ چیست؟ خزائن است، یا تعبیری که امام رحمت الله علیه دارند خیلی تعبیر زیبایی است که این عالم عقلِ منشرح است، عقلِ منشرح است، این عالم عقلِ منشرح است خیلی تعبیر بلندی است! عقل منشرح است عقل چون وحدتِ غالبه است، اگر گفتید عالم عقلِ منشرح است چه می­شود؟ وحدتِ غالب است در اینجا، که ما کثیر می­بینیم. اگر این نگاه در دیدِ انسان به هستی ایجاد بشود که آن حقیقت واحده است که شده این گیاه با این همه برگ این همه میوه این همه تنه این همه ریشه این همه درحقیقت تکثرات یک حقیقت واحده است که این حقیقت واحده این همه تجلیات پیدا کرده خودِ آن­وقت هر گیاه یک آیه می­شود برای خدا، درست است؟ که هر گیاهی که در جهان روید/ وحده لا شریک له گوید[12]، خیلی خلاصه زیباست! یعنی این وجود دارد توحید را آشکار می‌کند با همۀ کثرتش، می­گوید که روا باشد انا الحق از درختی/ چرا نبود روا از نیکبختی[13]، اگر درخت گفت “إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا”[14]، درست است؟ از درخت آمد این صدا دیگر، یعنی این آیت را دارد داد می­زند، “هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ”اش است دیگر، “هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ”اش است منتها آن لیس بشیء منهایش را در تقدیر دارد، دیگر آن دارد می­گوید بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیء منها، این دارد آن کل الاشیاءاش را بیان می­کند که روا باشد انا الحق از درختی/ چرا نبود روا از نیکبختی که منتها این گفتنی نیست، دیدنی است، لذا وقتی­که موسی کلیم به خدا می­گوید “أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ”[15] می­گوید “قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي” یعنی اگر توانستی این مرتبۀ از “إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ” را ببینی، درست است؟ تو که در درخت دیدی “إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا” آنجا شنیدی چون تکلّم بوده تکلیم بوده آنجا رؤیت نبوده شنید آنجا چون می­گویند علامه می‌فرماید چون موسی شنید تکلیم را داشت تقاضای آن را کرد رؤیت پس از تکلیم بود لذا مرتبۀ بَصَر پس از مرتبۀ چیست؟، دور شدیم حالا یک خرده، بله آن دور شدنمان را شما باید شما کنترل کنید که دور نشویم. خب بحثِ در بحث اجتماع آن علمِ به علم است که این بیان را ایشان در جلد چهارم که این کارِ انبیا این بودش که در حیث اجتماع علمِ به علم را ایجاد کردند. این بحث خیلی بحثِ جالبی [است].

[1] حدیث به صورت کامل در: روضة الواعظین و بصیرة المتعظین- ابوعلی الفتال النیشابوری- انتشارات رضی،قم- ج 1- ص 47

[2] حجر/ 21

[3] نظریه­ای فلسفی که مبتکر آن ملاصدرا است.

[4] زخرف/ 84

[5] قاعده­ای فلسفی

[6] حدید/ 4

[7] در منابع شیعه و سنی احادیث معتبری با این مضمون موجود است.

[8] از دعای ابوحمزۀ ثمالی

[9] برگرفته از آیۀ 23 سورۀ مبارکۀ یوسف

[10] اعراف/ 29

[11] نمی­دانم این عبارت یک قاعده یا یک حدیث است یا هیچکدام نیست.

[12] ناصر خسرو

[13] شیخ محمود شبستری

[14] طه/ 14

[15] اعراف/ 143

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 952” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید