تحذیر از ربا (گرفتن مال بدون عوض)، و بیان آثار تخریبی آن، و ترغیب به توبه از آن
سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
ظاهراً صفحۀ 417 هستیم. کدام جمله میشود؟ و اعلم ان امر الآية عجيب. این بحثی که در محضرش بودیم، بحث مهمی است و از دیدگاههای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی دین اسلام نشأت بگیرد که نگاه به جریان ربا را با این همه دقتها در جملات کوتاهی، این همه دقتها را، در هر عبارتی چقدر دقت اعمال شده. از جمله در اینجا که میفرماید…
«یکی از حضار:» چرا اینجوری است که فله ما سلف، اگر بعداً دوباره برگردد، آن قبلیها همه دوباره برمیگردد اینجا؟
«استاد:» این اولاً یک در نظام اعتبار یک تهدید است که نشان بدهد اگر کسی میخواهد رجوع کند به صلاح، اینجوری نیست که دوباره اگر وسوسه شد، چون وسوسهپذیری هست، این وسوسهپذیری چون هست باید حتماً یک محکمکاری برایش قرار داده شود در نظام اعتبار. این تهدید است در نظام اعتبار. در نظام عرف عقلائی هم هست که اگر مثلاً یک کسی را میبخشند، یک بچهای مثلاً برای تکلیفش یک جرمی مرتکب شده، معلم میبخشد، اما میگوید اگر دفعه بعد تکرار بشود، دوبرابر میشود، سه برابر میشود. قبلیها میآید اضافه میشود. عقلائی است از جهت تهدید اعتباری. اما از جهت واقعی و حقیقیاش چه؟ از جهت واقعی و حقیقی این هست که گناه در وجود انسان که رابطه برقرار کرده، آن چیزی که از سابق بوده رابطه برقرار کرده، این امرش به سادگی قطع نمیشود. درست است که این به محض اینکه قصد کرد که تکرار نکند اینها را و نهیپذیر بشود، درست است که آنها اثرشان جلویشان گرفته شده، دقت بکنید، اثر آن اعمال جلویش گرفته شده، اما ریشههایش در نظام وجودیاش باقی هست یا نیست؟ ریشهکن نشدند. اگر میفرماید که این برگردد و لو عاد، اگر این برگردد، آن بقیۀ سابق برمیگردد، مال این است که تا این برگردد آن حیاتش و منعی که تا به حال داشت از تأثیر، آن تأثیر، منع برداشته میشود و آن تأثیرگذاری شروع میشود. این هم در نظام واقعی است که در نظام واقعی و وجودی، طول میکشد تا یک حقیقتی ریشهکن بشود و لذا اگر این برگشت که امکان برگشت هم همیشه برای کسی که گناه کرده، امکانپذیرتر از کسی است که این گناه را مرتکب نشده، لذا هم در نظام اعتباری تهدید جدی است، عقلائی است، هم در نظام واقعی واقعی است، حقیقی است، ریشهدار است که تا این ریشهکن نشده باشد، این مثل یک از وجودی که انسان دورش را چه کار کردند؟ یک خندقی کندند که این تأثیر نگذارد. با این توبه، با این رجوع دور این، ولی باقی است. به محض اینکه این رجوع کند به سابق، مثل یک پلی میماند که زده باشد، آن برمیگردد و همه آثارش چه میشود؟ همۀ آثارش برمیگردد. لذا این تکفیر میشود تا این مرحله. بله اگر کسی اینقدر سنگین پشیمان شد که تبدیل شد، آن یک بحث دیگری است. او دیگر دوباره از آغاز شروع میکند. اما معمولاً اینجوری نیست. معمولاً این است که تکفیر است. تکفیر یعنی این جلوی تأثیرش گرفته شده و لذا هرگاه برگردد، این دوباره خودش سرجایش است، رابطهاش برقرار میشود، آماده بود. مثل آتش زیر خاکستر است. آماده است در تأثیرگذاری. کافی است یک همش بزنی، یک توجه به او بکنی، این برمیگردد. این نظام واقعی هم لذا ﴿وَلَوۡ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنۡهُ﴾[1] که اگر این برگردد به او، لعادوا لما نهوا عنه. بعد میفرماید که تمام شد؟ حل میشود مسئله؟
«یکی از حضار:» آن مرحلۀ دومی که فرمودید تکوینی است، آن آنوقت اگر برگردد، چیز نمیشود؟
«استاد:» چه؟
«یکی از حضار:» آنکه فرمودید ممکن است کسی به این مرتبه برسد که ریشهکن بشود در وجودش، ولی بعداً دوباره برگردد چه؟
«استاد:» بله اگر برگردد، واقعاً ریشهکن شده باشد، برگشتپذیریاش دیرتر و سختتر و تقریباً همان مثل این میماند که از ابتدا دوباره آغاز کرده. این در آنجایی که تبدیل صورت گرفته. او دیگر برگشتش از یک سنخ نیست؛ چون وجود او تبدیل شده بوده. مثل اینکه اصلاً این در حقیقت دیگر نبوده، فقط رابطهها قطع نشده، بلکه حقیقت او هم در وجود این ریشهکن شده. لذا برگشتپذیریاش هم سختتر است. لذا او را تهدید به این نمیکنند؛ چون معمولاً برگشتپذیر نیست، اما در عین حال امکان است دیگر. ممکن است دوباره چه بشود؟ امکانش هست هرچند ضعیف، ولی اینجا امکان قوی است. هم عقلائیاش مسئله حل است، هم از جهت حقیقیاش.
و اعلم ان امر الآیة. پس ایشان در این بیان آیه فرمود که این مختص به ربا نیست و همۀ گناهان کبیره را شامل میشود این سنت الهی که اگر کسی برگشت از او به طوری که ترک کرد او را، سنت الهی این است که آن گناه برای این تأثیرگذاریاش از بین میرود. حالا اگر تأثیرش از بین میرود، ممکن است یک عواقب و تبعاتی داشته باشد که آنها باقی باشد مثل حقوق ناس یا بعضی از مسائل دیگرش مثل قضای نماز. اگر ترک کرده بود، الان پشیمان شده، حالا برمیگردد نماز میخواند، خدای سبحان میگوید آن عصیان از بین میرود با این، اما نماز قضایش برای مسلم سرجایش باقی است که نخوانده بوده. باید بخواند با اینکه حق الناس هم نیست. حق الله است، اما باید چه بشود؟ یا روزه یا نماز. پس تبعاتش… پس اصل مسئله این است که اگر این سنت انجام شد، آن معصیت چه میشود؟ پاک میشود. پاک میشود به این معنی که اثرش از بین میرود، حالا اما تبعاتی دارد یا ندارد، امر دیگری میخواهد. و امره الی الله نشان میدهد که این باید تعیین تکلیف روی نظام بعدی بشود در مباحث دیگرش، اما این سنت قطعیه الهیه است. لذا اینجا میفرماید که واعلم : ان أمر الآية عجيب. چرا؟ فان قوله : فمن جائه موعظة إلى آخر الآية مع ما يشتمل عليه من التسهيل والتشديد، دو جهت را دارد. هم تسهیل است، هم تشدید است. تسهیل است از چه بابی؟ از این باب است که دارد میگوید فانتهی فله ما سلف.[2] خیلی ساده دارد میکند برایش. رباخوار است اگر این نهیپذیر شد، فله ما سلف. گذشتهاش را ما چه کار کردیم؟ به او واگذار کردیم. دیگر آنها برایش فله ما سلف. آنی که گذشته، گذشته. اگر عین مال محفوظ نیست و اینها، پس آنهایی که گذشته، گذشت. این خیلی تسهیل است، اما در عین حال و التشدید. تشدید چیست؟ آنجایی که دوباره میفرماید اگر این لو عاد که قبل داشت، این تمام آنها دوباره برمیگردد. من التسهیل و التشدید حكم غير خاص بالربا. اختصاص به ربا ندارد. این با همۀ تسهیل و تشدید عجیبش این است که این اختصاص به ربا هم ندارد. سنت عام. بل عام يشمل جميع الكبائر الموبقة و القوم. منتها عموم مفسرین قد قصروا في البحث عن معناها حيث اقتصروا بالبحث عن مورد الربا خاصة. چون اینجا در مورد ربا وارد شده بوده، همه این را منحصر کردند در ربا و این عمومیت را در این حکم که تعمم و تخصص. تعلیل میآورد، بیان عام است، اینجا این را ندیدند و منحصرش کردند به ربا. من حيث العفو عما سلف منه ، که این من حيث العفو عما سلف منه عام است، همۀ اینها را شامل میشود. ورجوع الامر. در این عین اینکه عفو عما سلف است، رجوع الامر إلى الله فيمن انتهى. آنی که انتها، در حقیقت نهیپذیر شده. فیمن انتهی یعنی آنی است که نهیپذیری داشته. یعنی آن از گذشتهاش آمرزیده میشود و امرش الی الله است. وخلود العذاب لمن عاد إليه. اینجا دیگر میشود خلود. ببینید تشدید امرش مال این خلود است. خلود امر. یعنی دیگر نمیگوید که این هم آمرزیده شده مثل اول است. نه. وقتی کسی برگشت بعد از این نهیپذیری، این خلود امر را دارد. منتها از خلود امر استفاده میشود که حالا در آیه برسیم ان شاء الله بیان میشود. فراز آیه که برسیم؛ چون ادامۀ آیه هست یا قبلاً خواندید؟
«یکی از حضار:» نامفهوم 9:44
«استاد:» در ادامه میآید که اینجا میفرماید که وخلود العذاب لمن عاد إليه بعد مجئ الموعظة. ببینید بعد از اینکه موعظه آمد، اگر این برگردد، یعنی موعظه آمد، پذیرفت و بعد دوباره برگشت، این برگشتن دوباره در مقابل موعظه مثل این نیست که یک کسی شنیده، دوباره گناه میکند. نه. نشان میدهد کسی که اینجوری اقدام میکند، از قرائن به دست میآید که حالا بعداً بیان میکند، با اینکه این کار برایش محقق شده بود موعظه و نهیپذیر هم شده بود و ترک کرده بود و دوباره برگشت، حالا برگشتنش دیگر برگشتن از روی اینکه ضعفی داشته، حالا حواسش پرت شد، حالا یادش رفت، اینها نیست. از روی عناد است. میداند، پشیمان هم نیست، ناراحت هم نمیشود، اقدام میکند. اما اگر کسی بعد از موعظه پذیری و نهی پذیری باز هم مرتکب شد، اما از روی چه مرتکب شد؟ از روی اینکه یک موقعی یادش رفت، حواسش پرت شد، شهوتش غلبه کرد، دنیا برایش یکطوری جلوه کرد، بعد هم که انجام میدهد، ناراحت است و خیلی برایش راحت نیست. این اینجوری نیست که این خلود در عذاب باشد. خلود در عذاب در مقابل نهیپذیریاش، شنیدن و نهیپذیریاش است که میشنود و نهیپذیر هم نیست. حتی به این مقداری که قصد ترک هم بکند نیست. از دستش هم درمیرود، ولی قصد ترک دارد، میگوید این هم نیست. در این حالت که عاد عالماً معانداً در اینجا قطعاً این خلود است دیگر. اما کسی که از دستش در رفت، این درست است که این هم مرتبۀ عملیاش خیلی جسارت به خرج داده، اما خیلی متفاوت است با کسی که عالماً معانداً دارد این کار را انجام میدهد. بعد میفرماید که خلود العذاب لمن عاد الیه بعد مجیء الموعظة، هذا كله مع ما تراه من العموم في الآية. همۀ اینها با وجود آن عمومیتی است که در آیه هست نسبت به همۀ گناهان. إذا علمت هذا ظهر لك : ان قوله : فله ما سلف وأمره إلى الله لا يفيد الا معنى مبهما. اگر عموم پیدا کرد، اختصاص به ربا نداشت، معنای آیه در نگاه اول میشود مبهم. به چه معنی مبهم است؟ ابهامش به معنای این است که گناه باید بیاید این را مصداق را معلوم کند که کدامیک از اینها… مثل عام است. وقتی عام شد، آدم عام تنها را که میشنود نمیداند که الان اینها نسبت به این مصداق… نه عام است. هر مصداقی میآید تحت این قرار میگیرد، حکمش روشن میشود. پس مبهم است یعنی الان حکمی در نگاه کلی ندارد که کدام گناه. گناهها هرکدام تحت این قرار گرفتند، فله ما سلف و امره الی الله، ذیلش چه میشود؟ مصداق پیدا میکند. لذا میفرماید که لا يفيد الا معنى مبهما يتعين بتعين المعصية التي جاء فيها الموعظة ويختلف باختلافها. هر معصیتی هم حکم خاص پیدا میکند. اگر نماز مسلمی است که ترک کرده بوده، امره الی اللهاش یک معنی پیدا میکند که این قضا دارد. اگر آن ربا بوده، آنجا فله ما سلف صدق میکند. دیگر قضای او را نمیخواهد انجام بدهد اگر عین بود. پس حکمش چه میشود؟ امره الی الله فله ما سلف. در حقیقت نسبت هرکدام از اینها معنای خاص خودش را پیدا میکند. فله ما سلف در نماز عصیانش برداشته شده، اما قضایش برداشته نشده. پس هرکدام از اینها حکمش مختلف میشود. فالذي تقدم منه من المعصية سواء كان في حقوق الله أو في حقوق الناس. فرقی نمیکند. فإنه. آنجایی که حق الله باشد یا حق الناس باشد، لا يؤاخذ بعينها. به عین او مؤاخذه نمیشود. لكنه لا يوجب تخلصه. عین آن چیزی که از او صادر شده بوده، عین این که برای این مورد عقاب قرار نمیگیرد، اما تبعات این ممکن است چه باشد؟ تبعات مختلفی از هرکدام از اینها، هر گناه خاصی تبعات خاصی داشته باشد. تبعاتش هم باید ببینید. ممکن است روزه یکطوری باشد، نماز طوری باشد، ربا طوری باشد، گناه حق الله تنها طوری باشد، غیبت طوری باشد. هرکدام از اینها تبعاتش مختلف است و خاص به خود است. ولی این حکم کلی صدق میکند فله ما سلف و امره الی الله که من جاءه موعظة من ربه فانتهى، این مقدم حکمش چه بشود؟ فله ما سلف و امره الی الله. این حکم ساری در همۀ گناهان است، اما همه جا یکطور نیست. مناسب آن گناه و تأثیرات و تبعات آن گناه حکم مختلف پیدا میکند؛ هرچند حکم کلیاش حاکم است. سواء كان في حقوق الله أو في حقوق الناس فإنه لا يؤاخذ بعينها لكنه لا يوجب تخلصه من تبعاته ايضا كما تخلص من أصله من حيث صدوره. اصلش من حیث صدورش، مورد عفو قرار گرفت، اما تبعاتش مختلف میشود. بل أمره فيه إلى الله. پس اگر میگوید امره الی الله مربوط به چیست؟ به تبعات است. اگر میفرماید که فانتهی فله ما سلف مربوط به چیست؟ مربوط به اصلش است که این اصلش در حقیقت چه میشود؟ اما فله ما سلف ممکن است نسبت به تبعاتی هم صدق بکند؟ نسبت به تبعاتی هم صدق میکند؛ چون وقتی اصل برداشته میشود، حتماً یک تبعاتی هم از او برداشته میشود، اما چقدر از تبعات برداشته میشود و چقدرش باقی میماند، با امره الی الله… که این بیان کلی حکم است که نشان میدهد خود این امره الی الله نشان میدهد که اختصاصی به ربا ندارد که مسائل مختلف، احکام مختلفی پیدا میکند. بل أمره فيه إلى الله ان شاء وضع فيها تبعة كقضاء الصلوة الفائتة والصوم المنقوض. صومی که نصف کاره رها کرده بوده. و موارد الحدود والتعزيرات ورد المال المحفوظ المأخوذ. اگر یک مالی را رباءً گرفته بود اما مال چه باشد؟ عینش محفوظ باشد، آنجا فله ما سلف صدق نمیکند. عین مال اگر محفوظ باشد. یک موقع هست که عین محفوظ نیست، در ذمه شد، قاطی شد، آنجا دیگر فله ما سلف. اما اگر عین محفوظ باشد، باید برگرداند. غصبا أو ربا. حالا یا با غصب این کار را کرده بوده یا با ربا. عین مال محفوظ است. وغير ذلك مع العفو عن أصل الجرائم بالتوبة والانتهاء. پس ان شاء وضع فیها تبعة وان شاء عفى عن الذنب ولم يضع عليه تبعة بعد التوبة. میتواند اصلاً همهاش را بردارد مثل اسلام. اسلام وقتی میآید، الاسلام یجب ما قبله. تبعهای دیگر برای اسلام باقی نمیماند. هرچه که قبل از اسلام بود، هرچه که بود برای این برداشته میشود. همۀ آنها یکدفعه پاک میشود. این یک حکم است. آن هم یک حکم است که احکامش مختلف میشود. كالمشرك إذا تاب عن شركه ومن عصى. یا کسی که عصیان کرده بنحو شرب الخمر واللهو فيما بينه وبين الله. و توبه کرده. این هم همۀ تبعاتش برایش برداشته میشود. ونحو ذلك. پس آن مثال اول مربوط به مشرک بود که مسلمان بشود، مثال دوم برای مؤمنی بود که گناهی ازش سرزده بود که میشود بعضی از گناهان هم همۀ تبعاتش برداشته شود. حالا البته کسی حالا اینجا اشکال نکند که اگر کسی شرب خمر کرد، مثلاً فردایش توبه کرد، آیا آنکه گفتند تا چهل روز نمازش مقبول نمیشود یا اثرش باقی میماند، آن یک تبعۀ وضعی است نه یک تبعۀ جعلی که حکم… آن یک تبعۀ وضعی است. مثل این میماند که کسی سمی خورد، حالا توبه کرد از این خودکشی، خب درست است، اما در عین حال که سم را خورده، این آثار سم در بدن یکدفعه با توبه که از بین نمیرود. آن باز طول میکشد تا از بین برود البته. آن مثل سم است دیگر. شرب خمر هم یک اثر وضعی دارد. آن اثر وضعیاش حالا اگر چهل روز نماز مقبول نمیشود یا مثلاً میفرمایند که، تکلیف این از نماز خواندن ساقط نمیشود یا آثار وضعی دارد در بدن این، اینها ساقط نمیشود؛ البته اگر کسی بخورد و توبه نکند، آن اثر بتمامه است، اما در این کسی که میخورد و توبه میکند، بعضی از آثار برداشته میشود. شاید آن مقبول نبودن نماز هم از این سنخ باشد که با توبه چه میشود؟ این اثر برداشته میشود، این تبعه، اما تبعۀ آثار وضعیه مثل آثاری که در بدن میگذارد، فعل و انفعالات، آن سرجایش محفوظ است تا این مدت بگذرد.
«یکی از حضار:» اگر توبه خیلی جدی باشد، آن هم میتواند متحول کند.
«استاد:» نامفهوم 18:44. مثلاً اگر توبه کسی خودکشی کرد، خیلی توبه جدی کرد از سم خوردنش و خودکشیاش، آیا تبعات آن منتفی میشود؟
«یکی از حضار:» میتواند میگویم.
«استاد:» مثلاً کسی زد چشمش را کور کرد، توبه کرد از این ضرری که به خودش زده، توبهاش مقبول میشود، اما چشمش سالم میشود؟
«یکی از حضار:» قدرت روح و نیت میتواند این کار را بکند.
«استاد:» نه ما داریم در نظام عمومی. حالا یک موقع هست شما میگویید خدا یک معجزهای برایش انجام بدهد، اما در نظام سنت الهی بر این است که اگر کسی زد چشمش را کور کرد، توبه میکند، توبهاش مقبول است، اما تبعۀ کورشدن برنمیگردد. درست است؟ حالا اگر یک عمل صالح دیگر، یک دعای دیگری، یک کار دیگری شد که چشمش را شفا داد، آن یک عمل دیگری است. این توبه در اینجا اثرش چیست؟ اثرش این است که آن حرمت را برمیدارد. تأثیر حرمت را که همینطور ادامه داشت، برمیدارد.
«یکی از حضار:» مثل آن کسی که از کوچه میآمد خمر بود روی سرش، زمان رسول خدا، رسول خدا فرمودند این چیست؟ گفت سرکه است. بعد گفت بگذار پایین. دیدند واقعاً سرکه شده. فرمود خدا صدق نیت تو را…
«استاد:» این نگاه در حقیقت چیست؟ این نگاه به این است که با یک عمل دیگری این ضمیمه میشود. میفرمایید صدق نیت ممکن است، او یک بحث دیگری است. اما اینکه این توبه میکند، این توبه اثر توبه این است. حالا اگر ضمیمه شد به توبه یک عمل دیگری، یک صدق نیت ویژهای، یک کار خاصی، درست شد؟ او ممکن است ازش یک کار دیگر هم بیاید. اما این توبه اثرش اینقدر است. این توبه اثرش این است که آثاری را برمیدارد و آثاری چه میشود؟ البته اگر این وجود متحول شد، من هم قبلش عرض کردم، اگر این وجود به نحوی متحول شد که تبدل صورت بگیرد در نظام وجودی، آن تبدل آثار وضعی را هم ممکن است متبدل بکند.
«یکی از حضار:» مثال سم.
«استاد:» مثال چی؟
«یکی از حضار:» مثال سم آثار مادی است، اما در بحث شراب یا حالا کسی که غیبت میکند…
«استاد:» اگر شراب نمازش قبول نباشد، اثر الهی است، اما اگر این شراب در بدن یک تأثیری دارد، آن اثر وضعی است. مثل سم است. شراب فعل و انفعال ایجاد میکند.
«یکی از حضار:» نامفهوم 20:50 تا چهل روز نمازش مقبول نیست.
«استاد:» آن مال جایی است که توبه محقق نمیشود به آن. اما اگر توبه محقق بشود، آنها امکان برداشتنش هست. چون اگر واقعاً ما باور کردیم که غیبت اکل لحم میتۀ برادر انسان است، اگر این باشد همانطوری که پیغمبر اکرم آشکار کرد آن کسی که خانمی که داشت غیبت میکرد، روزه هم بود، خلاصه قی کرد، گوشت آمد بیرون، واقعاً این نظام محقق شد، فقط مثال نیست. اگر اینطوری باشد، گاهی از بین رفتن آن که میگویند تا چهل روز اینطوری میشود، تا چهل روز آنطوری میشود، نشان میدهد یک آثار وضعی هم در بدن میگذارد؛ منتها این با توبۀ قوی برداشته شدنی است.
«یکی از حضار:» علامه طباطبائی شنیدم که به اثر وضعی اعتقاد نداشتند.
«استاد:» اثر وضعی را الان شما باز هم تفکیک نمیکنید. یک موقع میگویید که آیا من اگر یک کاری را مثلاً نمیدانم شبهه است برای من، برای من اثر وضعی دارد که مانع قبولی اعمال من بشود؟ گفتند به ما که ما از محرم اجتناب بکنیم. از محرم اجتناب بکنیم، اجتناب از شبهه برای عموم مردم لزومی ندارد مگر کسی که میخواهد متعالیتر باشد. لذا اگر بنا باشد اجتنابها شدید بشود، هیچکسی با هیچکسی اول از همه از خودش شبههناک میشود. خانۀ خودش، زندگی خودش. خیلی سخت میشود. لذا گفتند اینها حرج است. اینطور نیست که همه… آنهایی که اولیا این اجتناب را داشتند، مربوط به آنها است نه مربوط به همه. این را میخواهند بگویند که آن اجتناباتی که اولیا داشتند، در زندگی همه سرایت ندارد. حسنات الابرار سیئات المقربین. آنی که برای او حسنه است، اجتناب از محارم است فقط. ارتکاب شبهات برای او خیلی اینطور سخت نگرفتند. در شبهه برای او اینقدر سخت نگرفتند. میگویند اینی که برای ما حسنه است که اگر همینقدر حرام را نخوریم، از شبهه نمیخواهد خیلی اجتناب کنیم، این سیئه است برای مقربین. یعنی اگر آنجا اجتناب نشود از شبهه، او سیئه است و عقاب میشود به او، اما این برای همه نیست. مراتب است. لذا مراتب احکام…
«یکی از حضار:» معنیاش این است که علامه میفرمایند تابع علم و ادراک است. میگوید اثر وضعی مثلاً مال حرام نامفهوم 23:25 این حرام اثر وضعی ندارد.
«استاد:» عرض کردم این اثر وضعی مختلف است. اثر وضعی مال حرام با اثر وضعی سم مختلف است؛ یعنی اینها را باید تفکیک کرد. آنجایی که مال حرام است، حق الله است. آنجایی که سم است، این اثر وضعی مربوط به این شیء است. علامه نمیفرماید اگر تو نمیدانستی سم است بخوری اثر نمیگذارد.
«یکی از حضار:» منظورم همان مال حرام است.
«استاد:» بله آن مال حرام حق الله است. مال خوردن آن حرام است. یک موقع هست یک چیزی عینش نجس است مثل خون. حالا اگر آدم هم نمیدانست این خون است خورد، این اثرش هست. اگر این خون مبتلا بود نعوذ بالله به ایدز، کسی که میخورد خب مبتلا میشود دیگر؛ هرچند نمیدانسته. دیگر نمیگوید من نمیدانستم پس چرا مبتلا شدم.
«یکی از حضار:» نامفهوم 24:18 خدشه میکنند. طرف سم را میخورد میگوید من باور ندارم.
«استاد:» عرض کردم. باز هم شما، ایشان همهاش میخواهد عارفانه نگاه کند. عرض کردم اگر کسی یک نگاه دیگری داشته باشد، یک قدرت دیگری ببیند، یک آثار دیگری ببیند، ابراهیم خلیل باشد، میافتد در آتش نمیسوزد. آتش باید بسوزاند. تا آن مرتبه از آن بالاتر که دیگر نیست. اینها مراحل آن است. یعنی اگر آن باور هم پیدا کرد کسی، نخواست منیتش را جلوی کسی نشان بدهد، اینطوری نه. اما آن باور ایجاد شد، آن تبدیل صورت میگیرد. آتش هم میشود گلستان. نه فقط نمیسوزاند، میشود گلستان. دیگر از این بالاتر که نمیشود آتش بشود گلستان. ﴿أُوْلَٰٓئِكَ يُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَيِّـَٔاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖ﴾[3]. این قدرت در نظام شرعی یک مرتبهاش است، قدرت در نظام وجودی هم یک مرتبهاش است که سیئات وجود یعنی نقصانهای وجودی بشود کمالات وجودی. امکانپذیر است. حالا شما فقط میروید آن اوج، ما میگوییم بیا با ما در اینجاها حرکت بکنیم، حالا بالأخره مراعات رعیت هم کردن عیبی ندارد. با ما حرکت بکن. آقای صالحی دائماً میخواهد ما را ببرد بالای قله.
«یکی از حضار:» اگر حکم وضعی بعضی منجر به حق الناس بشود چه؟
«استاد:» فرقی نمیکند. حق الناسش سوا سرجایش است دیگر.
«یکی از حضار:» اثر وضعی را اثر جسمی بگوییم به نظرم بهتر است. اثر وضعی روحانی و اثر وضعی…
«استاد:» عرض کردم تفکیک بشود دیگر. اثر وضعی خودش انواعی دارد دیگر. حق اللهی دارد، حق الناسی دارد. اینها هرکدام سرجایش است. حق الناس اگر شد، حق الناس چه میشود؟ عرض کردم حق الناس بشود اگر از مسلم صورت بگیرد، مسلمی که توجه دارد، عین مال محفوظ است، امره الی الله. فرق میکند در آنجا. ربا باشد، یکطوری میشود. خواب بوده پایش خورده یک مال مردم شکسته ریخته حواسش نبوده، یکطوری میشود. اگر حواسش بود با پا زد شکست، یکطوری میشود. اینها بالأخره یک مرتبهای از عصیان و یک مرتبهای از جزاء را [دارد]. امره الی الله یعنی همین تفاصیلی که گفتیم، تفاصیلش آنجا مطرح میشود.
بعد میفرماید که فإن قوله : فمن جائه موعظة من ربه وانتهى مطلق يشمل الكافرين والمؤمنين في اول التشريع. پس اینجا که من جائه موعظة چه هست؟ این همۀ مؤمن و کافر را شامل میشود. پس فله ما سلف همۀ مؤمن و کافر را شامل میشود. امره الی الله همۀ مؤمن و کافر را شامل میشود؛ اما امره الی الله آیا نسبت به مؤمن و کافر هم یک نوع میشود؟ نه متفاوت است. تبیین تفصیلی این، تفاوتش در مؤمن و کافر چه هست؟ در امره الی الله آنجا مبین میشود. یک نوع نیست. ممکن است در بعضی مسائل هم یک نوع باشد. اگر کافری شراب خورده و مؤمنی شراب خورده و توبه بکنند، امره الی الله اینها یکسان میشوند. هردو بخشیده شده. امره یعنی بخششش دیگر. في اول التشريع و غيرهم من التابعين. این شمولش نه فقط مؤمن و کافر اول را شامل میشود، حتی مؤمنین و تابعین بعدی را هم شامل میشود. وغيرهم من التابعين وأهل الاعصار اللاحقة. آنجا مؤمن و کافرش، تابعینش همه را شامل میشود. اختصاصی به صدر اسلام ندارد.
وأما قوله : ومن عاد فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون. خیلی تشدید است. خیلی تشدید است. و من عاد فاولئك اصحاب النار. آن هم نه هر ناری، هم فیها خالدون. این دیگر از این تشدید بالاتر نداریم. میگوید اگر کسی من جائه موعظة من ربه فانتهی فله ما سلف و امره الی الله و من عاد فاولئك اصحاب النار هم فیها خالدون. از خود تناسب حکم و موضوع میفهمیم که این حکم مربوط به چیست. با توجه به عمومات دیگری که در کار است، احکام دیگری که در کار است که صد بار اگر توبه شکستی باز آ، اگر تا جان به حنجره نرسیده توبه مقبول است، همۀ اینها را که داری، اینجا میفرماید اگر این توبه کرد اما دوباره توبهاش شکست، بلافاصله نمیشود که امره الی الله. اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون. پس معلوم میشود از اینکه اولئک اصحاب النار، یعنی من عاد منتها عاد الانش با سابق متفاوت است. چطوری عاد؟ با اینکه همۀ اینها را میداند، ولی میگوید گور پدرش صلوات. من میخواهم انجام بدهم، میخواهم انجام بدهم. دیگر نمیخواهم آن محدودیتها را بپذیرم. میخواهم انجام بدهم. این و من عاد، این حالت چه دارد در عاد؟ خود تعبیر عاد و عود یک عود معمولی نیست. اما قوله من عاد…
« یکی از حضار:» الان ما در بحث کفاره هم این را داریم. فرمودند کفاره صید واجب است. اگر دوباره هم مرتکب بشود به قصد، آنجا دیگر و من عاد فینتقم الله منه.
«استاد:» آن ینتقم الله حکم الهی است دیگر.
«یکی از حضار:» گفتند وقتی که کفاره نیست، یعنی اینکه جبران نمیشود گناهاش.
«استاد:» عرض کردم در یک جایی است که جای توبه باقی میماند برایش، یک موقع نه؛ یعنی آن دومی هم اگر به آنجا برسد، آن اوجش که به جایی برسد که با عناد این کار را بکند،…
«یکی از حضار:» فقها همچنین حرفی را نزدند.
«استاد:» عرض کردم شما در حکم فقهیاش یک نگاه میکنید، در حکم کلامیاش که میخواهید خلود را بیاورید… آنجا که فقه نمیگوید. آنجا بیان کلام است دیگر.
«یکی از حضار:» کلامیاش این است که میگویند این گناه توبه بردار دیگر نمیشود.
«استاد:» نه گناه توبه بردار نیست یعنی اینقدر این زمینه و اقتضائش شدید است که دیگر عمل فقهی جبران کننده او ندارد. لذا خیلی این برای طرف سنگین میشود. اینجا توبه امکان پذیر است اما ممکن است بعضی وبالها و تبعات آن بیشتر باقی بماند؛ با اینکه توبه شده. امره الی الله این را هم میگوید که امره الی الله در آنجا اگر با یک کفاره محقق میشد، امره الی اللهاش بود، اینجا امره الی الله چه هست؟ باید مواقف قیامتی را طی بکند؛ یعنی انتقام دنیایی کفایت نمیکند؛ با اینکه توبه کرده، اما بعضی از مواقف قیامت باید آنجا این جزاء داده شود به او، ولی به جهنم خلود وارد میشود؟ نه. به جهنم خلود وارد نمیشود اگر توبه کرد اگر دوباره موفق به توبه شد. اما نشان میدهد که معمولاً اینطور افراد که اینطوری اقدام میکنند، موفق به توبه هم نمیشوند. گاهی کنایه از این است که توفیق توبه برای این افراد خیلی سخت میشود.
و من عاد فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون فوقوع العود في هذه الجملة. میگوید از مقابله ببینید، در مقابله چه آمده؟ در مقابل انتها آمده. اگر آنجا انتها است، این عود است، این عود در مقابل انتها است، عود در مقابل انتها معنی خودش را پیدا میکند. ويلازم ذلك الاصرار على الذنب. پس این اصرار بر گناه است. وعدم القبول للحكم. این دو خصوصیتش این است. اصرار بر ذنب، یعنی مصر است، صدق اصرار میکند. نه کسی که دوباره دارد انجام میدهد ولی حالت ندامت دارد. این اصرار نیست. اصرار على الذنب وعدم القبول للحكم. حکم را نمیپذیرد. انتها ندارد. وقتی انتها ندارد، یعنی یک موقع هست آدم منتهی هست از حکم، اما با بیچارگی انجام میدهد. این منتهی از حکم است، اما با بیچارگی هم انجام داده. اما یک کسی میگوید من قبول ندارم این حرف را. این عدم انتها از حکم است. اینجا است که و عدم القبول للحکم وهذا هو الكفر أو الردة منتها باطنا. این مرتد است، اما ارتدادش باطنی است نه ارتداد ظاهری. ولو لم يتلفظ في لسانه بما يدل على ذلك. فإن من عاد إلى ذنب ولم ينته عنه ولو بالندم. پشیمان باشد وقتی دارد انجام میدهد، فهو غير مسلم للحكم تحقيقا ولا يفلح ابدا. اینها همه با آن فرمایشی هم که آقا فرمودند سازگار است. فالترديد في الآية بحسب الحقيقة بين تسليم الحكم الذي لا يخلو عن البناء على عدم المخالفة. پس تردید دو شق دارد. یک جا آن جایی است که من جائه موعظة فانتهی. این یک مرتبهاش است، اما یک جایی هست که و من عاد. این تردید بین من جائه فانتهی و و من عاد، این تردید فی الایة بحسب الحقیقة بین دو شق است. دو طرف این حکم است. یک طرف قبول و تسلیم و باور، یک طرف انکار و رد و هیچ نپذیرفتن. اما وسط اینها چه شده؟ آیه از حکم آنها مسکوت است. ساکت است. بين تسليم الحكم الذي لا يخلو عن البناء على عدم المخالفة. یک طرفش، وبين الاصرار الذي لا يخلو غالبا عن عدم التسليم المستوجب للخلود على ما عرفت.
ومن هنا يظهر الجواب عن استدلال المعتزلة بالآية على خلود. میگوید بعضی از معتزله همین آیه را دلالت گرفتند بر حرفشان که اگر کسی گناه کرد، صغیره یا کبیره، خلود در نار دارد. میگوید ببینید اینجا را من عاد فاولئک اصحاب النار. میگوید این را توجه نکردند که این ذیل آیه را باید با صدر آیه، تقابلش را ببینند. بگویند این در مقابل آن صدر است. لذا انکار در آن است نه اینکه صرف عمل گناه باشد. صرف عمل گناه نیست. عمل گناهی است که با عدم انتها و رد انتها است. این میشود گناه دیگر خلود در نار را دارد. چقدر ظریف و دقیق است. یک مبنای دقیق معتزله را اینجا ومن هنا يظهر الجواب عن استدلال المعتزلة بالآية على خلود مرتکب الکبیرة فی العذاب. چون بعضیها صغیره را میگویند اگر کسی صغیره را هم مرتکب شد، آن دیگر شدیدهایشان است یا اصرار بر صغیره. فان الآية وان دلت على خلود مرتكب الكبيرة. اگرچه دلالت دارد بر خلود مرتکب کبیره، واضح است. ظاهر آیه است. بل مطلق من اقترف المعصية. اگر کسی که مرتکب معصیت میشود، هر معصیتی را، في العذاب. این ظاهر است. اما لكن دلالتها با توجه به قبلش مقصورة على الارتكاب مع عدم تسليم الحكم. با اینکه اصلاً حکم را نمیپذیرد و زیر بارش نمیرود، با این عنوان است. نه اینکه حکم را پذیرفته، از روی بیچارگی و ضعف انجام داده. میخواهد انکار همراه با عدم تسلیم للحکم است. میگوید اگر خدا هم گفته باشد من میخورم. عدم تسلیم حکم این است. مع عدم تسلیم الحکم ولا محذور فیه. در این حالت و حرف معتزله هم ثابت نمیشود با این.
«یکی از حضار:» دعای ابوحمزه میگوید معصیت نکردند جاهل لربوبتیه.
«استاد:» بله دیگر. همۀ اینها آیات و روایات واضح است که امر کریمش هم همینطور است. یعنی در کریم عقلائی هم نگاه بکنید، یک موقع یک کسی در مقابل کریم آنطوری انجام میدهد که میخواهد عناد به خرج بدهد، یک نوعی عقابش میکنند؛ اما یک کسی که حالا مخالفت کرد عملاً فقط نه علماً، مخالفت عملی کرد، مخالفت عملی را یک نوع دیگر تنبیه میکنند.
وقد ذكر في قوله تعالى : فله ما سلف ، وفي قوله : وأمره إلى الله ، وقوله : ومن عاد. در این قولها، وجوه من المعاني والاحتمالاتی که در تفاسیر مختلف آمده، على اساس ما فهمه الجمهور. اولاً مختصش کردند به ربا. این یکی. علی اساس ما فهمه الجمهور من الآية على ما تقدم که گفتیم علتش را که اینها منحصر به ربا کردند. در انحصار به ربا هم باز آمدند عمومیت در رابطه با این گناهی که تکرار شده را اینطور معنی کردند مثل معتزله. بعد میفرمایند لكنا تركنا إيرادها لعدم الجدوى فيها بعد فساد المنشأ که این عمومیتها را نسبت به صدر اسلام فقط بعضیها گرفتند. گفتند بعد را شامل نمیشود. این مال ان موقع بوده. اینها هیچکدام اختصاص ایجاد نمیکند و مباحثی که ذکر شده دیگر قابل مطرح شدن نیست.
قوله تعالی. از اینجا هم باز این یمحق الله الربا و یربی الصدقات[4] یک بحث بسیار زیبایی است.
«یکی از حضار:» جدوی یعنی چه؟
«استاد:» جدوی فائده. لعدم الجدوی یعنی عدم فائده.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
«یکی از حضار:» اینکه در اصول کافی فرمودید که نباید هر حدیثی را در منبر گفت مثلاً، ملاک این تشخیص چیست؟
«استاد:» در خود روایات فرمودند ظرفیت مردم در پذیرش. یعنی یک چیزهایی را مردم ظرفیت پذیرشش را ندارند. آنها را نباید گفت.
«یکی از حضار:» این هم ممکن است باشد مثلاً این…
«استاد:» ببینید تا میگویی انکار میشود. اما یک موقع هست نمیدانند، اما بگویی میپذیرند، این تفاوت میکند. اما یک جایی است میگویی، حداقل یک عدهای میگویند این حرفها همان شرکی است که دیگران میگویند.
«یکی از حضار:» این هم هست که اثر عملی مثلاً نداشته باشد؟
«استاد:» آن یک بحث دیگری است. آنجا احادیث حضرات معصومین اینطوری نیست. آن هرچه که هست اثر عملی… اما آن حرف مال این است که قلوب ما لایعنی 38:40. منتها آنجا اگر نیاز نباشد، یک حدیث مربوط به یک جامعۀ دیگری است، یک نیاز دیگری است، برود یک جای دیگری بگوید که آنها نیازشان نیست، آن هم درست است، نباید آنجا بگوید. آن هم نیازشان نیست. اما اینکه گفته بودند نگویید از باب این است که ظرفیتش را ندارند. اگر بگویی گاهی انکار میکنند.
«یکی از حضار:» این و من عاد میشود گفت اقتضای این ربا اینقدر شدید است که به سوء عاقبت دچار میشود فلذا اصحاب النار هم فیها خالدون؟
«استاد:» با توجه به اینکه مرحوم علامه با مقدماتی اطلاقی که میگیرد، این را عام میگیرد. ربا را یکی از مصادیقش میگیرد. آنطور که شما میگیرید، باید بشود فقط یک مصداق.
«یکی از حضار:» چون وقتی دقیقاً ادامۀ آن است و من عاد، خب به آن برمیگردد دیگر.
«استاد:» نه دیگر آنجا دارد و من جائه. ادامۀ و من جائه، آن هم عام است. من جائه موعظة من ربه، این عام است؛ یعنی آمده بحث ربا را دارد میکند، بعد یک قاعدۀ کلی. قرآن الی ما شاء الله داریم که یک قاعدۀ کلی را میآورد. یک قاعدۀ کلی که این میشود یک مصداقش. اینجا هم الان همین. فمن جائه موعظة من ربه فله ما سلف و امره الی الله و من عاد.
«یکی از حضار:» اگر به ربا بزنیم، میشود اینطوری گرفت؟ یعنی اگر قبول نکنیم این عام است.
«استاد:» اگر بخواهیم به ربا بزنیم، آن موقع اختصاص میشود. یعنی دیگر بقیه را شامل نمیشود؛ در حالی که همین مسئله، حکم در جاهای دیگر هم هست. همین که آقا مثالش را زدند که مثلاً اگر دوباره این کار را کرد، مثلاً میآورند یا اگر در جایی دارد سه باز مثلاً حکمی جاری شد، این دیگر حدش قتل است؛ یعنی نشان میدهد این مسئله عمومیت دارد. این عقلائی هم هست. یعنی عقل هم تأیید میکند. منتها با تحلیلی که مرحوم علامه کرد، اینها را به انکار برگرداند؛ یعنی پس از منتهی شدن حالا منکر میشود. داریم مواردی را که بوده طرف بعد از اینکه منتهی شد، بعد از این، منکر شد.
«یکی از حضار:» آیه سورۀ روم ثم کان عاقبة الذین اسائوا السوءً میشود.
«استاد:» بله.
«یکی از حضار:» میرسد تا اینجا بعد میفرماید و من عاد فینتقم. یعنی اگر دوباره انجام بدهد، کفاره ندارد.
«استاد:» این و من عاد فینتقم الله، اصل مسئله باز هم عمومیت دارد، اما اینجا آمده مصداق برایش تعیین کرده. ﴿وَمَنۡ عَادَ فَيَنتَقِمُ ٱللَّهُ مِنۡهُۚ وَٱللَّهُ﴾[5]. این بحث سر چه هست؟
«یکی از حضار:» آخر خیلی جاها ما داریم که دوباره کفاره دارد. کسی که دوباره گناه انجام بدهد کفاره دارد.
«استاد:» عرض کردم این و من عاد، همین جا هم استفاده میشود از اینکه با متعمداً که در قبل آمده، معلوم میشود که این ینتقم الله.
«یکی از حضار:» متعمداً مال اولین بارش است.
«استاد:» آره دیگر. همین را داریم میگوییم. از این برمیآید که این کسی که اینطور میکند، نشان میدهد که در اینجا به خصوص همۀ شرائط که بوده، مثل کسی میماند که دفعه چهارم در آنجا انجام داده. دیگر دفعۀ دومش مثل دفعۀ چهارم حالت عادی است.
«یکی از حضار:» من خودم دلم با آنی است که شما میگویید و الا نامفهوم41:22
«استاد:» در علم کار ندارد. داریم حکم درمیآوریم که این دفعۀ دوم در آنجایی که همۀ شرائط حرمت لحاظ است، چون محیطی که این گناه هم محقق میشود چیست؟ نامفهوم 41:35 است دیگر. لذا میبینید حتی در محیط احرام خیلی گناهان شدت دارد حکمش. وراء حالت عادی است. آنجایی که مباح بوده جای دیگر، آنجا حکمش شدید است. پس اگر تکرار میشود چه میشود؟ اشد. آن چیزی که در جای دیگر چهار بار محقق میشد، قتل را سه بار باید میشد، دفعه چهارم قتل بود، آنجا دفعه دوم میشود این؛ منتها با ینتقم الله. یعنی مطابق قاعده است؛ چون شرائط پرهیز در آنجا همه محیا بوده. کسی که آنجا گناه میکند خیلی معاند است، خیلی عناد است. خدا باید به آدم رحم کند. یعنی این مطابق قاعده است. مثل کسی میماند که در مسجد بیاید یک گناهی را مرتکب بشود. این با کسی که در یک گوشهای، یک خفائی انجام میدهد که مختلف است. بیاید در مسجد این کار را انجام بدهد، معلوم است. در حرم بیت… معلوم است دیگر. مطابق قاعده است یعنی؛ ولی حکم دومی حکم عام است. و من عاد فینتقم الله حکمش عام است.
«یکی از حضار:» بعد این جا فاء را چه کار کنیم حاج آقا؟ فمن عاد. فاء، فاء تفریع است. به خاطر همین هم خیلی ها گفتند مخصوص است این آیه و الا میگفت و من جائه موعظة من ربه.
«استاد:» اشکالی ندارد. تفریع است مال این است که علت این را الان دارد بیان میکند.
«یکی از حضار:» پس ما این عمومیت را از جای دیگر میگوییم.
«استاد:» نه دیگر. حکم عام است، اما دارد علت را بیان میکند. وقتی دارد علت را بیان میکند، العلة تعمم و تخصص.
«یکی از حضار:» درست است. اما میگویم پس ما داریم عمومیت را…
«استاد:» اگر علت را دارد بیان میکند، وقتی در فمن جائه تفریع دارد میکند، تفریع به معنای بیان علت است. تفریع معنای معلول نیست که این معلول آن باشد.
«یکی از حضار:» الان این تفریع به این موضوع خاص شده. برای اینکه من بتوانم این تفریع را بتوانم الغاء خصوصیت بکنم، عمومیت از آن استفاده بکنم، نیاز به یک قاعدۀ فطری، عقلی، سیرۀ عقلائی چیزی دارم. اینجا ما با توجه به قواعد دیگر میگوییم این مختص به اینجا نیست و الا ظاهر آیه انصافاً چیز هست.
«استاد:» فمن جائه موعظة من ربه، این عام است یا نیست؟
«یکی از حضار:» هست.
«استاد:» فانتهی فله ما سلف. همۀ اینها عام است. هیچ دست برداشتن از اینها چیست؟ این منتها دارد بیان ارتباط بین این عام را با این موضوع ایجاد میکند. یعنی اینطور نیست که استینافیه باشد از اینجا و شما استینافیه میگیرید.
«یکی از حضار:» اگر استیناف بگیریم درست میشود دیگر.
«استاد:» نه استیناف نه. به معنای اینکه یک حکم جدیدی دارد انجام میدهد اینجا. یک بحث جدیدی است.
«یکی از حضار:» یک چیز بی ارتباط با قبل نیست.
«استاد:» دارد ارتباط را ایجاد میکند. این فاء در اینجا ارتباط دارد ایجاد میکند، ولی در عین حال بیان یک حکم کلی است. وقتی بیان حکم کلی است، ارتباط هم سرجایش محفوظ است که دارد این دو را به هم مرتبط میکند.
«یکی از حضار:» حاج آقا آن بحث وضعی هم اشتباه شد. من یکیدوتا پرسیدم. یکی از دوستان گفت طبق بیان حاج آقا اثر وضعی جسمانی است، علی ای حال وجود دارد، اما اثر وضعی روحانی اگر امر خداوند متعال نباشد، آن آثار دیگر نیست؛ در حالی که شما حرفتان این نبود.
«استاد:» امر خدا نباشد یعنی اگر امر بیاید میتواند آن را بردارد. آثار روحانی را امر بردارد.
«یکی از حضار:» نه دیگر الان شما گفتید کسی که شراب خورده، آن چهل روز نماز مقبولش، آن بله آن بالأخره یک اثری در وجودش… مگر اینکه یک چیزی بالاتر بیاید آن را بردارد.
«استاد:» عرض کردم که اگر نامفهوم 44:55….
«یکی از حضار:» من همۀ حرفم آن روز همین بود. من میگفتم آثار وضعی روحانی تابع امر است. تابع واقع نیست.
«استاد:» تابع امر است. اما امری که برمیگردد به اقتضای وجودیاش. اما شما ببینید همان جا که اثر وضعی را عام کردیم، یعنی میگویید اگر این انسان مال حرام را بخورد یک حکمی دارد، یک مال مسمومی را بخورد یک حکمی دارد. اینها را یکسان نبردیم. آدم شراب که میخورد، شراب یک امر الهی دارد، یک امر شراب بودنش است. مست میکند. این نماز مقبول نمیشود دو حکم است. یک حکم الهی است که امر الهی. یکی این است که آثاری در وجود میگذارد که این آثار غفلت ایجاد میکند؛ یعنی باعث میشود نماز مقبول از انسان صورت نگیرد. آثار مقبول. مثل سمی که هنوز آثار ضعفش و بیماریاش باقی میماند. آن را اینطوری برنمیدارد. آن را باید همت بیشتری بکند شاید جبران بشود.
[4]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص417 و 418.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 566” دیدگاه میگذارید;