تحذیر از ربا (گرفتن مال بدون عوض)، و بیان آثار تخریبی آن، و ترغیب به توبه از آن
سلام علیکم و رحمت الله
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
خوب در محضر قرآن کریم بودیم و بحثمان بحث آیات ربا بود. در بحث آیات ربا ایشان الحمدلله مبانی بحث را ـ سلام علیکم ـ مطرح کردند و یکی از مباحث مهمی که دیروز مطرح شد نحوه ی مس شیطان نسبت به انسان بود که حالا این بحث را ایشان اگر دوستان در جای مفصل تری خواستند از مبانی ایشان استفاده بکنند در کتاب الوسائط، مرحوم علامه در انتهای کتاب الوسائط، بحث شیطان را مطرح می کنند و آنجا اقسام تصرفات کلامٌ فی الشیاطین در رسائل توحیدیه صفحه ی ۱۷۹ آنجا بحث را مفصل مطرح میکنند و بعد هم اقسام تصرفات شیطان را سه قسم میکنند و در این سه قسم توضیحاتی دارند و نسبت به اینکه هرکدام از اینها چه مواردی را ممکن است داشته باشد و آیاتی که ناظر به اینهاست را مطرح میکنند که شاید کمتر اینگونه بحث شده. البته خیلی موجز است و خیلی کد وار است و باید این ها بسط پیدا بکند تا خوب باز شود. در المیزان هم چند جای این بحث را کرده هم در جلد یک، یک بحث را مطرح کرد، هم در – اگر اشتباه نکنم – جلد ششم است یا هشتم است؟ ششم است ظاهرا اگر اشتباه نکنم آن جا هم بحث شیطان را مفصل دارند. انشاء الله دوستان حالا جمع مسأله را یکجایی ان شاء الله باید بحث بکنیم در جمع مسأله. حالا اگر نوبتی از بحث شیطان، مفصل تر رسید بحث جمع بحث شیطان را در یک حدی که کشش فرصت ها باشد نه اینجا؛ چون اینجا اشاره وار است و دلالتش دلالت مستقیم نیست. خوب در بحثی که داشتیم در ضمن بحث آیه ی انما احل الله البیع، احل الله البیع، انما احل الله. چه؟ بله؟
یکی از حضار: قل انما البیع مثل الربا.
استاد: قل انما البیع مثل الربا. بله. غلط خواندن ما به ایشان هم خلاصه… احل الله البیع
یکی از حضار: و حرّم الربا.
استاد: بله احل الله البیع و حرم الربا یا آنجایی که اولش فرمودند که…
یکی از حضار: انما البیع….
استاد: انما البیع مثل الربا که تشبیه اینها تشبیه از دست دادن معیار بود که روی این خیلی مرحوم علامه مانور داد که اینها انما یتخبطه الشیطان من المس که کلامشان اینگونه شد که انما البیع مثل الربا[1] که این را مفصل تا اینجا توضیح دادیم.
بحثی و تتمه ی که باقی ماند یک نکته این است که این که اینها یتخبطه الشیطان من المس این بیانی که خدای سبحان کرده که اینها معیار را از دست دادند آیا این از دست دادن معیار معلول ربا است فقط؟ که اینجا حالا بحث را مفصل تر مطرح میکنند میفرماید که نه، این ربا مثل یک عملی می ماند که در شکل گیری یک اعتقاد نقش دارد؛ اما یک اعتقاد اینها پیدا کردند، یک تفکری پیدا کردند که این تفکر خلود در چه هست؟ خلود در مادیت هست؛ لذا آن عملشان هم که ربا باشد نمادی از این تفکر است؛ پس تنها راه به وجود آمدن این تفکر ربا نیست؛ اما ربا یک عملی است که خیلی سرعت میدهد به تحقق این. یک موقع میگوییم این نتیجه ی تفکر یتخبطه الشیطان من المس فقط این کار ربا است، از عمل دیگری در نمی آید. میفرماید نه اینگونه نیست؛ اما این تفکر از ربا به سرعت حاصل میشود. هر چند ممکن است که شخص به واسطه ی کارهای دیگری هم به این خلود در مادیت برسد و ربا هم بعد از او انجام بدهد به واسطه ی که او را رسیده؛ اما اگر کسی به ربا مبتلا شد به سرعت به این میرسد این تفکر به سرعت در آن ایجاد میشود. این یک بحثی است که حالا ایشان در یک چند جمله اینجا و یک فصل آینده بیان میکند. هذا و ما یشبهه. این تا اینجا خواندیم دیگر؟
یکی از حضار: بله
استاد: هذا و ما یشبهه من الآراء المادیة التی دبّت فی اذهان عدة من اهل البحث من حیث لم یشعر بها حیث ان اصحاب الماده لما سمعوا الإلهیین یسندون الحوادث الی الله سبحانه، أو یسندون بعضها الی الروح او الملک او الشیطان؛ میگوید اینکه در اینجا شنیدید که گاهی اینها نسبت میدهند به ملک، گاهی به شیطان، گاهی به خدا. اینها گاهی میگویند که علل و عوامل مادی را دارند انکار میکنند. میگویند اینجوری نیست. اینها سلسله علل در طول است. سلسله علل در طول هیچگاه انکار در آن نسبت به بقیه نیست. عوامل طبیعی هست. شیطان مس میکند. مس شیطان از این جهت باشد که این از جهت مغزی به هم ریختگی پیدا میکند، اختلال مغزی پیدا میکند، اختلال مغزی هم سبب میشود که قدرت تشخیصش را از دست میدهد. اشکالی ندارد مانعی ندارد اگر گفتیم مس شیطان یعنی حتما دیگر باید علل مادی چه شده باشند؟ انکار شده باشند یا اگر بگوییم تایید ملک یعنی چه باشد؟ سلسله علل مادی در کار نباشد. نه، تایید ملک به این است که توافق اسباب در نظام عادی میشود. همه چه مناسب است همه علت ها جور میشود همان مثالی که همیشه میزنیم میگوییم که آقای بهجت میفرمود آن طرف تقاضای پول کرد بعد رفت حرم امیر المؤمنین. تا از حرم آمد بیرون دید در صحن یک کسی از شهرشان کاروانی آمده پول را داد. رو کرد به امیر المؤمنین. یا علی جان! من این را الآن از تو خواستم ها. این را بابایم بیست روز پیش فرستاده؛ یعنی سلسله علل اگر میخواهد خدا اجابت کند سلسله علل عادی دیگر به نظر نباید به نظر… نه، خدای سبحان از طریق سلسله علل گاهی کارهایش را… منتها اجابت میشود محقق میشود و الا اگر این دعا نبود این هم نمیشد، به نتیجه نمیرسید. حیث ان اصحاب المادّة اینها اشتبه علیه الامر فحسبوا ان ذلک ابطال للعلل الطبیعیه و اقامة لما وراء الطبیعة مقامها؛ حتما او بیاید این میرود. نه اینگونه نیست. اینها اسباب در طول همدیگر هستند و لذا سازگارند که اجابت الهی باشد، اسباب وراء طبیعی باشد، علل مادی هم در کار باشد. بله، منتها ما تا علل مادی را میبینیم علل مادی را چون نسبتش را با خدا نمی بینیم فکر میکنیم آنجا که علل مادی است خوب خودش است. آنجایی که علل مادی نیست خدا در کار است و الا آنجا که علل طبیعی در کار اند خدا دیگر آنجا چه کار بکند خدا؟ خدا… در حالی که – سلام علیکم و رحمت الله – علل طبیعی تحققشان و تأثیرشان دائما به افاضه ی الهی است. اگر آتش نسوزاند ما میگوییم چه هست؟ خدا اینجا تصرف کرد که ﴿قُلۡنَا يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ ٦٩﴾[2]؛ اما اگر آتش می سوزاند میگوید خوب اینکه آتش است دارد میسوزاند دیگر. نمی بینیم که تأثیر دائمی او، لحظه به لحظه ی او هم به افاضه است. آنجا که یک لحظه نمیسوزاند مال این است که نشان بدهد لحظه به لحظه سوزاندن هم از اوست. آنجایی که در حقیقت کشتی در این آب متلاطم سالم می ماند مال این است که اراده ی اوست. و الا همه چه در آنجا غرق میشود یا میگوید: ﴿أُغۡرِقُواْ فَأُدۡخِلُواْ نَارٗا﴾[3]؛ غرق شدند داخل در آتش…. در حال غرق شدن، آب، در حالی که آب است، آب سرد است، آب بارد است چطور اغرقوا فادخلوا نارا؟ همانجایی که غرق شدند عین ورود در آتششان باشد؟ میگوید اینها با همدیگر… یعنی آب میشود برای اینها چه؟ آتش. یا باد سوزانی که هود سلام الله علیه را نجات داد همان باد که سوزان بود برای قومش، سبب نجات هود هم شد. سبب تنفس هود هم شد؛ یعنی همان به هود تنفس داد به قومش چه داد؟ تنفس را گرفت، از اینها قدرت تنفس را [گرفت]. یعنی خدای سبحان… حتی اگر یک جایی بادی می آید در یک محل، در یک مکان. ما فکر میکنیم این باد می آید یا همه را باید بسوزاند یا همه را باید نجات بدهد. میگوید نه. همین باد سوزان سبب نجات اهل ایمان قوم هود میشود و سبب هلاکت آن قوم کافر هود میشود، همین باد، در یک جا، در یک زمان. از آن دو اثر ضد ناشی میشود. بله خدای سبحان نظام علیت را خلق کرده. قرارش هم بر این است که نظام علیت کار بکند. اصلا اساس نظام عالم… منتها نه نظام علیت را خلق کرده دیگر کشیده کنار. نه، نظام علیت لحظه به لحظه در حال افاضه ی الهی است. بله؟
یکی از حضار: (نامفهوم ۰۹:۲۶)
استاد: عیب ندارد بله.
یکی از حضار: اگر این همان باد هست دقیقا با تمام ویژگی ها و جزئیات و خصوصیات یکی است؟
استاد: بله.
یکی از حضار: خوب بالآخره چون علت یک معلول ازش صادر میشود.
استاد: بله، علت به اذن الهی از آن، معلولی که صادر میشود صادر میشود. درست است؟ یعنی همانجایی که آتش است بالآخره آتش میسوزاند یا نمیسوزاند؟ همانجا وقتی که ابراهیم را آتش نسوزاند، یک ساحری جلو نمرود گفت که من این کار را کردم که نسوزاند. میگویند انداختنش داخل آتش. گفتند خوب تو که میگویی تو کردی پس باید تو را هم نسوزاند دیگر. آتش او را سوزاند. یا حتی دارد دستبندی را که بسته بودند به دست حضرت ابراهیم. آن دستنبند در آتش سوخت، آن چیزی که بسته بودند دستش را با آن، آن سوخت ولی ابراهیم نسوخت؛ یعنی آن غیریت آنجا سوخت که مانع بود اما ابراهیم نسوخت.
یکی از حضار: یعنی مانع در وجود ابراهیم بود؟
استاد: نه دیگر، در چیز دارد که آیا مانع در وجود ابراهیم بود یا در آتش، حائلی ایجاد شد یا نه، نه تعبیر قرآن این است: قلنا یا نار؛ نار در عین اینکه نار است. نمیگوید نار نار نباش. اگر میگفت قلنا یا نار کونی ماءً، کونی هواءً، درست است؟ تبدل ذات ایجاد شود. خوب این[جا می]گفت این پس تبدل ذات شده؛ آتش شده هواء. اما نه، میگوید قلنا یا نار. همین نار که ناری کونی بردا و سلاما علی ابراهیم. دقت کردید خطاب به چیست؟ به خود نار است معلوم میشود آنجایی که میسوزاند هم دائما قلنا یا نار کونی حرّاً و نارا است دائما. این جا آن لحظه خطاب الهی به این است که برداً و سلاماً باش.
یکی از حضار: (نامفهوم ۱۱:۳۱) ولی در این که در آن واحد همان نار در همان لحظه هم بسوزاند هم نسوزاند….
استاد: خوب بله دیگر، همه می دیدند این آتش است. حرارت دارد، شعله میکشد ولی در گوشه ای از این برای ابراهیم گلستان است همانجا. در روایت هم دارد. همه می دیدند که این چیست؟ آتش است شعله ی آتش را همه میدیدند تعجب از این بود. اگر آتش همه اش سرد شده بود این همان بود که میکائیل گفت اگر اجازه بدهید من آب را مسلط کنم بر این. اسرافیل گفت من باد را… یعنی آتش برود، نباشد. نه، آتش باشد و نسوزاند.
یکی از حضار: من معذرت میخواهم باز هم آخرین سوال من این است این مکان در آتش بالأخره این قسمت از آتش در آن ابراهیم است، در قسمتی ابراهیم نیست؟
استاد: بله.
یکی از حضار: همانجایی که ابراهیم هست سوزاننده نبود آتش؟
استاد: بله دیگر.
یکی از حضار: نه اینکه همانجایی که ابراهیم هست در آن واحد هم سوزاننده باشد، هم نباشد.
استاد: ببینید…
یکی از حضار: میخواهند بگویند اجتماع نقیضین امکان دارد در یک نقطه؟
استاد: اولا اجتماع نقیضین نیست.
یکی از حضار: (نامفهوم ۱۲:۲۷)
استاد: اجتماع نقیضین که نیست، بحث اجتماع نقیضین که محال است.
یکی از حضار: در مورد حضرت هود (نامفهوم ۱۲:۳۱)
استاد: ببینید! همین قسمت در مورد هود هم همینگونه است؛ یعنی این باد آن قسمتی که به هود میرسد نجات دهنده است چون که هود تنفس میکند. ببین این به این عنوان؛ یعنی به این عنوان که آنجایی که هود تنفس میکند نجات دهنده است. همین باد یک باد است؛ اما اینجایی که هود تنفس میکند نجات دهنده است، آنجایی که آن کافرین تنفس میکنند سوزاننده است. این آتش یک جای واحد است اما در عین اینکه یک حقیقت واحد است این جایی که الآن ابراهیم است گلستان است، این کنار، این طرفش که آتش است سوزان است، بالایش آتش است این طرف… . نه اینکه حائلی بین آتش ایجاد شده باشد. آتش اینجا نمیسوزاند. ببین تعبیر قرآن را دست از ظاهرش نمیشود برداشت. به خصوص با اینکه خود روایات هم دلالت بر این دارد.
یکی از حضار: بردا و سلاما علی ابراهیم.
استاد: خوب بله.
یکی از حضار: پس نباید طناب دست ابراهیم نه بر دشمنان ابراهیم (نامفهوم ۱۳:۲۷)
استاد: بله مؤید هستید شما دیگر.
یکی از حضار: بیان اول ایشان هم گفت که آن مانع وجودی ابراهیم…
استاد: نه دیگر مانع وجودی ابراهیم نیست. ببینید یک موقع می گویید که… . نه نه این همین برداشت… آیا ابراهیم مانع وجودی داشت یا نه آتش بر ابراهیم سرد شد؟
یکی از حضار: خوب منظورم (نامفهوم ۱۳:۴۴)
استاد: نه نه ببین. مانع آخر… . بعضی این نقل ها آمده که ابراهیم لباسی تنش بود که این لباس، مانع بود.
یکی از حضار: (نامفهوم ۱۳:۴۹)
استاد: همین را هم میخواهم بگویم. پس اگر یک موقع مقصود این باشد که آیا ابراهیم لباسی تنش بود که آن لباس[مانع] بود. از این لباس های آتش نشانها تنش بود که بعضی این را گفتند که لباسی تنش بود که نمیسوخت. نه اینگونه نبود که لباسی تنش باشد که نسوزد نه، همین آتش [مورد] خطاب بود همانگونه که عرض کردم که این ها… . آن عصایی که دست موسی بود هم همینگونه بود دیگر. وقتی خدا پرسید چیست؟ موسی گفت: عصایم است. خدا گفت: بیندازش. تا انداخت ﴿فَإِذَا هِيَ حَيَّةٞ تَسۡعَىٰ٢٠﴾[4]؛ میگوید موسی وقتی خدا میپرسد این چیست؟ باید بگوید آنی است که تو میخواهی. ما نسبت به هم مضطریم اما خدا مضطر نیست. آتش، ما مضطریم که یا میسوزاند یا نمیسوزاند. یا آتش هست میسوزاند یا آتش نیست نمی سوزاند. میگوید ما مضطریم نسبت به آتش اما خدا مضطر؟ نیست. سلسله ی علل نسبت به ماست نه حاکم بر خدا. سلسله ی علل نسبت به چیست؟ نسبت به ماست. ما در سلسله ی علل چه هستیم؟ در حقیقت خدای سبحان این سلسله ی علل را برای ما قرار داده و لذا علیت در اینجا انکار نمیشود علیت بر… بله؟
یکی از حضار: سلب ذاتی از ذاتی نمیشود؟
استاد: سلب ذاتی از ذات نسبت به ما اگر بشود شده؛ اما نسبت به خدای سبحان نیست. ذاتی در مقابل خدای سبحان، آنی است که او ایجادش میکند.
یکی از حضار: (نامفهوم ۱۵:۱۳)
استاد: دقت کردید؟ یعنی ببینید! عالم را ما حواسمان باشد. آن قواعد عالم را خدا ایجاد کرده. خدایی که قواعد را ایجاد کرده، این قواعد حاکم بر خدا نیست؛ این ها وجب عنه است، نه وجب علیه. پس اگر میگوییم سلب ذاتیات از ذاتیات، همه ی اینها قواعد دون نظام اله است، پایینتر است در نظام این عوالم وجودی است؛ اما وقتی رفتی در عالم اله و از منظر خدا نگاه [کنی]، حتما از منظر خدا نگاه کنی آنی است که او میخواهد از آنجا. دقت کردید؟ آن وقت گاهی آن ظهور و بروز در این عالم آشکار میشود ما می بینیم. گاهی ما می بینیم لذا این از آن منظر و عالم، نگاه کردن است که آن چیزی است که او میخواهد و این اضطرار هم هیچ لحظه ی بر خدای سبحان ایجاد نمیشود؛ لذا گفتم که روایت دارد جبرئیل سلام الله علیه وقتی که دیگر ابراهیم را انداختند، پرت کردند سمت آتش، گفت خدایا! یک موحد در عالم [بود که] آن هم این آتش است و این هم ابراهیم است. آنجا خدا فرمود: مثلک یخاف الفوت[5]. تازه جبرئیل است. مقام عقل مجرد است اما با این حال میگوید: مثلک یخاف الفوت؛ فکر میکنی دیگر اگر این آتش است و این هم ابراهیم. افتاد داخل آتش… . یا باید ابراهیم نیفتد داخل آتش یا باید آتش قبلش خاموش شود که اگر ابراهیم افتاد چه شده؟ در خاموشی… اما اینکه آتش، آتش باشد ابراهیم، ابراهیم باشد ابراهیم بیفتد در آتش، دیگر تو فکر میکنی این میسوزد دیگر. میگوید نه، ما تازه اینجا هم داریم که آتش، آتش باشد ابراهیم بیفتد در آتش و این نسوزد. این دیگر بالاترینش است. این بالاترین کاری است که نشان میدهد آتش، آتش است ابراهیم هم ابراهیم است. ابراهیم هم بیفتد در آتش ولی نسوزد این قلنا یا نار [کونی بردا و سلاما است]؛ یعنی اینجا هم دیر نشده. دیر شدن در کار خدا نیست؛ چون دیر شدن مال آنجایی است که ما دیگر از دستمان کاری ساخته نیست. می بینیم سلسله ی علل نسبت به ما جاری است. دقت کردید! حالا این بحث ها بحث بالأخره زیبایی است اگر اساسش حل شود خیلی جاها سرایت دارد. حالا… .
یکی از حضار: یا راهی دیگری بوده که ما خبر نداشتیم…
استاد: بله؟
یکی از حضار: آنجا هم سلسله علل است دیگر؟
استاد: سلسله علل است دیگر. سلسله علل الهی؛ یعنی خدای سبحان سلسله علل حاکم هم دارد اینها از باب سلسله علل حاکم است. منتها سلسله علل حاکم گاهی به معنای این است که یک علتی بر علت دیگری غلبه بکند. این یک بحث است اما یک موقع است که این خود علیت این علل هم بدست خداست. ببینید سلسله علل در یک سری جاهاست. اما یکجا هست که علیت علل هم بدست چیست؟ بدست[خدا]؛ چون ما سلسله علل را یک قسمی تصور میکنیم که میگوییم که اگر علت یا هست یا نیست. اگر هست در نظام ما اینگونه است؛ اما نسبت به خدای سبحان هم علت یا هست یا نیست؛ یعنی خدا مضطر است به این دیگر. خلقش کرد ولی دیگر مضطر است دیگر جایی نمیتواند آتش باشد نسوزاند. میشود اینگونه بگوید نسبت به خدا؟
یکی از حضار: استاد اینکه خارق عادت معجزه مگر…
استاد: آن بحث دیگری است. در خارق عادت معجزه بر اساس سلسله علل است باز هم… .
یکی از حضار: (نامفهوم ۱۸:۱۰)
استاد: بله این معجزه است اما در معجزه سلسله…؛ یعنی اینجا هم علت، خدای سبحان است. یعنی سلسله علت که می گوییم علت کی هست؟ خدای سبحان است؛ منتها ما وسائط را هم می بینیم. درست است؟ که این وسائط… اما در آنجایی که بی واسطه خود علیت کارش آشکار بشود؛ یعنی هر علتی تأثیرش، به واسطه ی تأثیر الهی است که دارد محقق میشود.
یکی از حضار: (نامفهوم ۱۸:۳۷)
استاد: حالا اینجا وقتی که دارد میگوید قلنا. بعضی خواستند از قلنا استفاده ی چه بکنند؟ استفاده ی اسباب را بکنند؛ چون قلناست، متکلم مع الغیر است. اما بعضی خواسته اند بگویند قلنا به لحاظ عظمت است اینجا؛ یعنی بی واسطه است اما به لحاظ چیست؟ عظمت؛ چون گاهی متکلم مع الغیر در رابطه با خدا به واسطه ی تجلی عظمت است گاهی به واسطه ی نه. با سلسله ی اسباب است، با سلسله ی علل است. مانعی ندارد در هر صورت اینجا تجلی چیست؟ تجلی آشکار الهی است، حتی اگر سلسله ی وسائط دیگری در کار باشد و به کار گرفته شود که غالب است بر این؛ مثل علل حاکم، مثل علل وارد. در اصول دیگر الحمدلله شما اینها را وارد هستید دیگر. علت وارد داریم ،علت حاکم داریم؛ یعنی گاهی از باب علت حاکم است که آن علیت سرجایش است ولی علت، حاکم بر آن علت میشود. این هم امکان پذیر است. مانعی ندارد. منتها لطیف ترینش آن است که شاید مرحوم علامه هم آنجا این بیان را اگر اشتباه نکنم دارد که میگوید: این علیت علت هم دست خداست؛ یعنی ما همه ی این بحث های دوم را که میکنیم علل حاکم، علل وارد بر اساس این است که خدا این علت را اگر بخواهد علیتش را از کار بیندازد باید یک علت حاکمی را بیاورد تا این را از کار بیندازد. اما یک بحث لطیف تر این است که علیت علل بدست کی است؟ خودش است. یعنی اینگونه نیست که اگر علت هست حتما باید یک علت دیگر بیاید این را از کار بیندازد. علیت ها دائما، لحظه به لحظه بدست خدا است. ما احساسمان همان نگاه متکلمینی است که میگویند چه؟ [عالم] مثل ساعت کوک کرده است که دیگر دارد عالم کار میکند. در حالی که لحظه به لحظه، دم به دم افاضه از جانب خداست. هر لحظه افاضه نباشد نیست. اما این آیا منافاتی با نظام علیت دارد؟ میگوید نه، منافات ندارد. خدا نظام علیت را تنکیس کرده، خودش قرار داده. این که نظام علیت هم باشد را خودش قرار داده؛ یعنی این هم جزء چه هست؟ جزو قواعد عالم است که قرار بر این داده، استناد کرده بر اینها. لذا اینها را… و الا عقل بشر تعطیل میشد و الا استنباطات تعطیل میشد. این را هم قرار داده منتها اگر یک جایی غیر از این آشکار میشود، میخواهد نشان بدهد که این را که می بینید همیشه مؤکد در علیت است که همیشه است این هم بدست خدا است از دست او خارج نشده. خوب، دور شدیم یک مقداری.
أو یسندون بعضها الی الروح و الملک او الشیطان اشتبه علیهم الامر؛ خدا چه کار بکند با ما؟ بی واسطه تجلی بکند انکارش میکنیم، با واسطه تجلی بکند به این حجاب مشغول میشویم و از او غافل میشویم. بی واسطه تجلی بکند انکارش میکنیم میگوییم مگر میشود؟ با واسطه تجلی بکند به واسطه مشغول میشویم، از خدا غافل میشویم؛ لذا دارد در قیامت تجلّی لعباده من غیر أن یروا؛ به طوری که تا بحال ندیده بودند تجلی میکند همه منکرش میشوند، همه انکارش میکنند بعد دوباره تجلّی مطابق آنی که میشناختند؛ یعنی الان اینها هم از این باب است یعنی گاهی تجلیات، تجلیاتِ چه هست؟ از همان بابی که ما می شناسیم. اگر از غیر بابی که ما می شناسیم بر ما تجلی بکند آنی که هست ما همه منکر میشویم از دم. همه ی مان از دم منکر میشویم. حالا بهتر این است که بالأخره آنجایی که گاهی کرده را… این باب تنزیه را خدا. پس خدا قدرتش فوق آن چیزی است که ما می شناسیم. اینهایی که می شناسیم درست؛ اما فوق این است. و إقامة لما وراء الطبیعة مقامها و لم یفقهوا أن المراد به تعلیل فی طول تعلیل لا فی عرض تعلیل؛ فی عرض اگر باشد این بیاید آن نیست. فی طول باشد هم او میتواند باشد هم این. هم ملک در کار باشد هم اسباب طبیعی. هم شیطان در کار باشد هم اسباب طبیعی. عیب ندارد فی طول است. چون فی طول است مانعی ندارد؛ اما اگر فی عرض بود شیطان می آمد، باید آن ها نباشد. ملک می آمد، باید آن ها نباشد. اما شیطان و ملک تدبیرشان در راستای نظام عالم مثال و عقل است البته مال ملک، مال شیطان در راستای عالم مثال است و لذا عوالم مادی را انکار ندارد. از اسباب علل مادی هم برای این کار استفاده میکنند و قد مرّت الاشارة الی ذلک فی المباحث السابقة مرارا؛ در هر جایی ما این بحث را چه کار کردیم؟ به مناسبت آن بحث بیان شده.
و خامسا فساد ما ذکره بعض آخر من المفسرین؛ که بعضی خواستند بگویند این مخصوص قیامت است. این تخبّط شیطان من المس فقط مخصوص قیامت است و آنجا این ها اینگونه قیام میکنند که یقوم… آیه ی شریفه چه بود که؟ الذی یتخبطه الشیطان من المس که آنجا فرمود که لا یقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس. که آنجا لایقومون الا… این، این در قیامت است. ایشان می فرماید که اولاً اگر آن روایتی که ذیل آیه آمده که بر قیامت تطبیق کرده، نبود هیچ کسی ظهور آیه را بر قیامت حمل نمیکرد. آن روایت هم که آمده اولاً روایت ضعیفی است، مرفوع است. ثانیاً منافات ندارد که در قیامت هم این حال باشد و این تخصیص نمیزند این را. غیر از آن که ظهور آیه منعقد است و چون ظهور منعقد است او مخصص این ظهور نیست؛ بلکه چه هست؟ یکی از مصادیق این ظهور را دارد معلوم میکند که در قیامت هم اینگونه است. حالا دیگر این را خودتان میتوانید بخوانید. آنجا از تفسیر المنار نقل میکند چون مرحوم علامه بسیار با المنار گلاویز میشود دیگر. اسم نمیبرد، کمتر اسم میبرد اما دائما چون تفسیر… . این جا المنار با علامه هم نظر است. لذا المنار میگوید که نه این مختص به قیامت نیست، در دنیا هم هست و از ابن عطیه نقل میکند که المراد تشبیه المرابی فی الدنیا بالمتخبط المصروع نه در… منتها میگوید که این قسمتش را باشد ما قبول داریم اما چون گفتید که مثل مصروع میماند که کسی هست که صعره زده است و بیهوش شده و حرکات غیر اختیاری دارد. میگوید نه ما اینش را قبول نمی کنیم. حرکات مادی این اهل ربا، حرکات مصروع نیست، حرکات عقلی اش، مصروع است. حرکات عقلی اش مصروع است یعنی چه؟ یعنی معیار را از دست داده، بی قاعده حرف میزند، بی قاعده کار میکند. نه اینکه حرکات مادی اش بی قاعده است، دست و پای بی اراده میزند. نه، این نیست. خیلی هم شیک میپوشد، خیلی هم با کلاس راه میرود. از همه هم رفت و آمدش دقیق [است] اما بی معیار است کارهایش، بی میزان است. در معیار و میزان یتخبطه الشیطان. چرا؟ علتش این است که خود قرآن بلافاصله بعد از اینکه لا یقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس چرا؟ چون اینها حرفشان چیست؟ قالوا انما البیع مثل الربا؛ که بیع مثل ربا است. اساس را ربا قرار میدهند و بیع را تشبیه میکنند به ربا؛ لذا این حرف بی قاعده است. باید میگفت: ان الربا مثل البیع؛ ربا مثل بیع است اما این میگوید که چیست؟ انما البیع مثل الربا. این غلط بودن، بی معیار بودن از این کلام خدا دارد در می آورد، تخبط من الشیطان من المس را از این دارد در می آورد که اینها آن حرفی که مورد قبول همه است را، وجدان همه میپذیرد را که بیع است صحتش را. اینها نیامدند این را اصل قرار بدهند و بگویند خوب شما که میگویید ربا نداشته باش؛ چرا ربا نداشته باشیم؟ ربا هم که مثل بیع است. این درست بود عیب نداشت؛ این اصلا چه بود؟ حرف آدمی بود که میزان دارد هر چند میزانش غلط است اما میزان داشت؛ اما این کسی که میگوید که: انما البیع مثل الربا؛ یعنی اساس ربا است، بیع [فرع است]. چرا میگویند اساس ربا است؟ چون اینها در نگاه شان که نگاه خلود در مادی است این است که ربا سودش تضمین شده است اما بیع کی گفته سودش تضمین شده است؟ یعنی ربا سودش تضمین شده است چون در [آن] شراکت در سود و زیان نیست؛ تو داری پول را میدهی به شرط اینکه با این مقدار به تو برگرداند و با این قطع داری از او پول را میگیری. درست است؟ میگوید سودش تضمین شده است این اصل است. چون خلود در عالم مادی یعنی اینکه اصل را چه می بیند؟ این نگاه می بیند. میگوید این، اصل را این می بیند. لذا می بینید بیع را تشبیه میکند به ربا که بیع آنجایی که سود آور است بیع هم مثل ربا است. آنجایی که سود آور نیست بیع در حقیقت بیع نیست، عقلایی نیست. پس آنچه که عقلایی می بیند چه می بیند؟ ربا را عقلایی می بیند. با معیار این عقل، عقلایی این است که ربا اصل است. پس هر چیزی به ربا شبیه شد، مطابق شد آن هم میتواند مفید باشد، آن هم میتواند مقبول باشد. پس ملاک در وجود این چه شده؟ وارونه شده، به هم ریخته است.
أقول و هذا هو المتبادر و لکن ذهب الجمهور الی خلافه و قالوا ان… که این قیام را میخواهد بگوید قیام در دنیا نیست که توضیح میدهد بعد حالا از اینجا… ثم قال؛ المنار گفته: و المتبادر الی جمیع الافهام ما قاله ابن عطیه لأنه اذا ذکر القیام؛ وقتی که ذکر قیام میشود. انصرف این قیام الی النهوض المعهود فی الاعمال؛ همین قیام در اعمال اینجاست و لا قرینة تدل علی أن المراد به البعث و هذه الروایات لا یسلم منها شیء من قول فی سنده. میگوید این اولا حرف در سندش است. اینطور نیست که بی حرف و حدیث باشد. و هی لم تنزل مع القرآن؛ حدش هم که حد قرآن نیست قرآن در حقیقت چه هست؟ یقینی الورود است و یقینی الصدور است. این حدش هم حد…. لم تنزل مع القرآن؛ پس وحی هم نیست که. و لا جاء المرفوع منها مفسرا؛ وقتی روایت مرفوع هم هست این مرفوعه بودنش هم که نمیتواند باعث شود که تفسیر روایت شود و بتواند تخصیص بزند روایت را. پس همه ی اینها را بگذار و لو لاها؛ اگر این روایت هم نبود، لما قال احد بغیر المتبادر الذی قال به ابن عطیه؛ اگر این روایت نبود همه ظهورش را بر همین ظهور عالم دنیا میگرفتند کسی از این ظهور دست بر نمیداشت. الّا من لم یظهر له صحته فی الواقع. لذا این روایت بر فرضی که مقبول هم باشد، بر فرضی که صحیح هم باشد یک مصداقی از مصادیق این را در قیامت دارد نشان میدهد. نه انحصارش در قیامت را. ثم قال؛ بعد این را دارد المنار میگوید – مرحوم علامه هم بی میل به این مسأله نیست – و کان الوضّاعون الذین یختلقون الروایات؛ که بعضی از روایات را جعل میکردند که خوب این جعل روایات در مورد قرآن خیلی زیاد است. میگوید اینها را جعل میکردند. خوب جعل کرده بودند قطعا یک دفعه می بینی بر این آیه جعل کردند با یک آیه ی دیگری بعدا این ها حواسشان نبوده، سازگار نمیشده. بعد بخاطری که درستش بکنند چند روایت دیگر جعل میکردند تا این را درست بکنند؛ لذا چند روایت دیگر جعل [میکردند]. این را حالا دارد صاحب المنار میگوید البته: و کان الوضّاعون الذین یختلقون؛ خلق میکردند روایات را: یتحرّون فی بعضها ما أشکل علیهم. و اشکال میشد که ظاهره من القرآن فیضعون لهم روایة یفسّرونه بها. بعد روایت دیگری جعل میکردند تا این را تفسیر بکنند و قلّما این را صاحب المنار میگوید یصحّ فی التفسیر شیء؛ روایتی که در مورد تفسیر آمده خیلی باید دقت کرد در آن ها به خصوص در اهل تسنّن. این المنار اهل تسنن است دیگر. که آنجا برای تفسیر روایات خیلی جعلیات ایجاد کردند تا بتوانند مطابق آنی که میخواهند قرار بدهند. انتهی ما ذکره المنار.
و قد… اینجا کلام علامه است. ولقد اصاب فی ما ذکره من خطأهم؛ اینجایش را درست گفته که جریان فقط به قیامت منحصر نیست. [علامه] میگوید المنار این را درست گفته. لکنّه أخطأ فی تقریر معنی التشبیه الواقع فی الآیة حیث قال: أما ما قاله ابن عطیه فهو ظاهر؛ این کلامی را که از ابن عطیه حالا قبل نقل نکرده بود. ولی اینجا دارد مرحوم علامه از ابن عطیه نقل میکند از المنار. أما ما قال – این را داخل گیومه بگذارید یعنی کلام المنار است این – أما ما قاله ابن عطیه فهو ظاهر فی نفسه فإن اولئک الذین فتنهم المال و استعبدهم حتی ضربت نفوسهم بجمعه؛ اینقدر در دنیا جلو رفته بودند و جعلوه مقصودا لذاته و ترکوا لأجل الکسب به جمیع موارد الکسب الطبیعی؛ این را معیار قرار داده بودند. تخرج نفوسهم عن الإعتدال الذی علیه اکثر الناس؛ همین خلود در دنیایشان باعث شد که اینها از آن اعتقاد عمومی که مردم داشتند چه بشوند؟ خارج بشوند. و یظهر ذلک فی حرکاتهم و تقلبهم فی اعمالهم کما تراه فی حرکات المولعین باعمال البورصه و المغرمین بالقمار؛ میگوید شبیه کسانی که در این دالون های بورس هستند، در این سالون های بورس. وقتی که یهو بالا میرود یا پایین میرود از حالت تعادل خارج اند میپرند بالا، میپرند پایین. حرکات شان اعمال شان… . یعنی یک طوری است که برای خودشان چه میشوند؟ این انغمار در حالت مادیت دیگر اینها را از توجه به حفظ ظواهر دور کرده. آنچنان فانی در مسأله هستند که دیگر اصلا توجه ندارند که حرکات شان اگر حالت عادی باشد چقدر جلف است. اگر یک کسی میدید در حالت عادی… میگوید این انغمار این ها را به این …. . یا در قمار که در قمار میبنید که این حرکات میگوید سعی… . صاحب المنار میخواهد بگوید در حالت رباخوار هم اینگونه است. مرحوم علامه میگوید نه، ما این را قبول نداریم که این حرکات ظاهری اینها اینطوری شده باشد. نه، میگوید قرآن با توجه به دلیلی که می آورد نمیخواهد بگوید حرکات… . درست است انغمار در دنیای اینها سبب هست؛ اما این انغمار معیار های اینها را تغییر داده، نه ظواهر کار را که بپر بپر داشته باشند و بالا و پایین و این چیزها داشته باشند که حرکات ظاهری باشد. و فی اعمال کما تری فی حرکات المولعین و اعمال البورصة و المغرمین بالقمار یزید فیهم النشاط و الإنهماک فی اعمالهم؛ یا اگر میبرند اینقدر نشاط پیدا میکنند، سبک میشوند یا وقتی میبازند در طرف مقابلش. حتی یکون خفةٌ تعقبها حرکات غیر منتظمة؛ یک سبکی احساس میکنند که دیگر حرکات غیر منظم از آن ها سر میزند. و هذا هو وجه الشبة بین حرکاتهم و بین التخبط الممسوس فإن التخبط من الخبط و هو ضرب غیر منتظم و کخبط العشواء؛ میگوید این شباهت در حقیقت در این جا هم هست این را که میگوید؟ المنار. فإن ما ذکره؛ کلام جواب مرحوم علامه است. فإنّ ما ذکره من خروج حرکاتهم عن الاعتدال و الانتظام و ان کان فی نفسه صحیحا؛ اگر چه اصلش صحیح است. لکن لا هو معلول اکل الربا محضا و لا هو المقصود من التشبیه؛ دو تا اشکال دارد: یکی اینکه اینگونه نیست که ربا علت محض باشد؛ بلکه تفکر علت است و ربا به تفکر منجر میشود. این نگاه اول. لا هو معلول اکل الربا محضا اشکال اول. دوم: و لا هو المقصود من التشبیه الواقع؛ آن تشبیه هم که گفت تشبیه جسمانی نیست؛ از جهت جسمانی نیست اما الاول که این معلول اکل الربای محضا نیست. فإنما ذلک لانقطاعهم عن معنی العبودیة و اخلادهم الی لذائذ المادة، ذلک مبلغهم من العلم؛ قدرت تشخیص اینها این مرتبه است. که این قدرت تشخیص شان در انغمار ماده به اینجا رسید. اینها ذره ذره ایجاد میشود دیگر. یکدفعه که نمیشود. یعنی این مبلغهم من العلم تعبیر قرآن کریم ذلک مبلغهم من العلم یعنی میگوید که اینها اگر حیات دنیا را اختیار میکنند مال چه هست؟ ذلک مبلغهم من العلم؛ به خاطر این است که آن نگاه شان و علم شان به این منجر کرد کار را. حالا ببینیم ما چقدر؟… مبلغهم من العلم ما کجاست؟ خیلی حواسمان [باشد] مبلغهم من العلم را همیشه در دیگران نبینیم. مبلغ علم ما باور به عالم دنیا است یا نیست؟ باور به عالم دنیاست یا نیست؟ فقط به عنوان یک سوال است ها. خدای نکرده توهینی به خودم و شما نمیخواهم بکنم؛ اما ببینیم مبلغهم من العلم مان چیست؟ که خدای نکرده این مراتبش در ما محقق نباشد. بعد میفرماید که فانما ذلک لانقطاعهم عن معنی العبودیة از طرفی و اخلادهم الی لذائذ الماده از طرف دیگری؛ دو طرف دارد. بعد میفرماید ذلک مبلغهم من العلم. فسلبوا بذلک العفة الدینیة و الوقار [النفسانی]؛ حال تعادلشان به هم خورده از جهت میزان. و تأثرت نفوسهم عن کل لذة یسیرة مترائیة من المادة و تعقب ذلک اضطراب حرکاتهم و هذا مشاهد محسوس من کل من حاله الحال الذی ذکرنا. و لن لم یمسّ الربا طول حیاته؛ حتی اگر یکبار یک درهم هم ربا نگرفته اما کسی که اخلاد به چه پیدا کرده باشد این اثر را دارد. در وجودش محقق میشود.
و اما الثانی فلأن الاحتجاج الواقع فی الآیة علی کونهم خابطین لا یلائم ما ذکره من وجه الشبه فإن… میگوید اینگونه نیست که وجه شبه این باشد که اینها تخبّطشان این حالت ظاهری باشد. فإن الله سبحانه یحتجّ علی کونهم خابطین فی قیامهم به چه دلیلی؟ ذلک بأنهم قالوا انما البیع مثل الربا. این کلام را که دارند میگویند نشان دهنده ی این است که حال اینها از جهت تفکری خراب شده، نه از جهت جسمی. دقت کردید! این نکته ی دقیقش اینجاست که بقوله ذلک بأنهم قالوا انما البیع مثل الربا باعث شده که اینها تخبّط دارند و لو کان کما یقول کان الانسب؛ اگر آنگونه که اینها بود میخواست بگوید که حرکات ظاهریشان به هم ریخته است بهتر بود که ذلک بأنهم. اینکه این اعوجاجات حرکاتی را دارند ذکر بکند. اما میگوید چرا این ها تخبط الشیطان من المس اند؟ لا یقوم الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان چرا اینگونه اند؟ ذلک بأنهم قالوا انما البیع… . چون این را دارند میگویند. پس معلوم میشود مسأله یک مسأله ی چه هست؟ تفکری است نه که یک مسأله ی جسمی باشد. کان الانسب الاحتجاج علی ذلک بما ذکره من اختلال حرکاتهم و فساد النظم فی اعمالهم. فالمصیر الی ما قدّمناه؛ که بحث یک مسأله ی به هم ریختگی معیار ها است. ذلک بانهم قالوا انما البیع مثل الربا. این حالا آیه را ایشان میفرماید. ما صفحه ۴۱۲ در آن ثالثا گفتیم بعدا توضیح میدهیم اینجا آنجاست که دو تا جمله است: انما البیع مثل الربا، انما الربا مثل البیع. اگر اینها میگفتند که انما الربا مثل البیع این چه بود؟ این انکار دین بود. چون دین میگوید ربا چه هست؟ حرام است، بیع حلال است. اینها میزان داشتند، عاقل بودند؛ اما میگفتند که چه هست؟ نه، ربا هم مثل بیع است. انکار دین را کرده بودند. اما اینها اینگونه حرف نمیزنند. اینها میگویند که انما البیع مثل الربا؛ یعنی اینها به هم ریختگی چه دارند؟ وجودی دارند. هیچ عاقلی آن مساله ی را وقتی میخواهد برای دیگران بگوید نمی آید آنی که متقن پیش همه است، مسلم پیش همه است را بیاورد بر یک متشابهی که پیش همه [متشابه] است چه کار بکند؟ این را شبیه او قرار بدهد. نه، متشابه را شبیه محکم قرار میدهند. متشابه رباست که همه قبول ندارند، فطرت نمی پذیرد؛ اما محکم بیع است. این ها نیامدند بگویند ربا هم مثل بیع است؛ بلکه آمدند گفتند بیع مثل ربا است. آن متشابه در وجود اینها شده چه؟ اصل و این محکم که بیع است در وجود اینها شده چه؟ فرع و این فرع را بر اصل حمل کردند. بله؟
یکی از حضار: (نامفهوم ۳۸:۲۶)
استاد: ببینید آن کسی که کار اصلی اش هم شده ربا خواری، بیع دارد یا ندارد؟ آخر نمیشود که بیع نداشته باشد. در ارتباط… یعنی فقط کارش ربا نیست. آخر ببینید کسی که رباخوار است در عین اینکه ربا خوار است، با دیگران ارتباطات غیر ربوی هم دارد یا ندارد؟ دائما معامله دارد. آیا این نان میخرد یا نمیخرد؟ این غذا میخواهد یا نمیخواهد؟ این لباس میخواهد یا نمیخواهد؟ اینها را که دیگر باید معامله بکند، باید بیع انجام بدهد؛ یعنی بیع یک امر ضروری نود و چند درصدی زندگی همه است. از صبح تا شب که بلند میشوند کسی هم که ربا خوار است دارد بیع هم انجام میدهد؛ لذا بیع را اقرار دارد عملا به آن و اقرار دارد تفکرا به آن. اما اگر می آید میگوید انما الربا… این هی یادمان میرود.
یکی از حضار: انما البیع
استاد: انما البیع مثل الربا، این در حقیقت به هم ریختگی در وجودش ایجاد شده.
یکی از حضار: حالا در عرف همچنین اصطلاحی به کار میرود؟
استاد: نه نیست دیگر. آن مال کسی است که کاری، بیعی اصلا نداشته باشد. بگوید شما که دارید بیع انجام میدهید مثل ربای من است. این یکی است.
یکی از حضار: (نامفهوم ۳۹:۲۷)
استاد: نه دیگر. اما کسی که خودش هم محتاج بیع است و دارد انجام میدهد این حرف در حقیقت از او وقتی دارد میزند؟ نشان میدهد بیع را فرع گرفته و ربا را اصل گرفته. حتی اگر به دیگران هم دارد میگوید باز ربا را اصل گرفته در حقیقت بیع را چه گرفته؟ فرع گرفته است. در حالی که این تخبط است دیگر. اینکه بیع را فرع گرفته، میربیند در صحنه ی هستی که نود و چند درصد زندگی همه با بیع است حتی خودش. ذلک بأنهم قالوا انما البیع مثل الربا. قد تقدم الوجه فی تشبیه البیع بالربا دون العکس بأن یقال انما الربا مثل البیع. این را نگفت. فإن من استقرّ به الخبط و الاختلال کان واقفا فی موقف خارج عن العادة المستقیمة. این فکر به هم ریخته شده دیگر در عادت نیست حتی این عادت مقابلش هم، کفرش هم کفر مستقیم نیست. یک چه شده؟ کفر مخبّط است. و المعروف عند العقلاء و المنکر عندهم سیّان عنده؛ یعنی معروف و منکر پیشش چه شده؟ علی السواء شده معروف و منکر. نه اینکه معروف، منکر شده باشد. منکر معروف شده باشد. نه، معروف و منکر یکسان شدند. کسی که معروف و منکر [پیشش] یکسان شده باشد قابل برگشت نیست. این مهم است معروف و منکر. ملاک تشخیص کی شده دیگر؟ خودش شده. نه ملاک تشخیص از بیرون شده باشد. لذا میفرماید که: و المعروف عند العقلاء و المنکر عندهم سیان عنده فاذا امرته بترک ما یأتیه من المنکر و الرجوع الی المعروف؛ اگر به او بگویند اجابک لو اجاب؛ اگر جواب بدهند. ان الذی تأمرنی به کالذی تنهانی عنه لا مزیة له علیه. این مثل آن است. آنی که تو داری انجام میدهی که بیع است مثل آنی است که من دارم [انجام میدهم که ربا است]؛ چون مساوی شده اینها. و لو قال ان الذی تنهانی عنه؛ اگر اینگونه میگفت آنی که تو داری من را نهی میکنی مثل آن چیزی است که تو داری انجام میدهی. اگر اینگونه گفته بود که انما الربا مثل البیع؛ این کان عاقلا؛ این عاقل بود اما عاقلی بود که چه بود؟ عاقل منحرف. اما این عقل را از دست داده. تخبّط من الشیطان من المس یعنی عقلانی نیست کارش که این را اصل قرار داده. کان عاقلا غیر مختلّ الادراک فان معنی هذا القول: انه یسلم ان الذی یؤمر به اصلٌ؛ بیع اصل است. ذو مزیة؛ منم قبول دارم که بیع اصل است. ذو مزیة یجب اتباعه لکنه. آن وقت یدّعی؛ اینجا ادعا میکند که چه؟ بعدش؟ میگوید بیع اصل است؛ اما ادعا بکند که ربای من هم مثل بیع تو است اینگونه اگر ادعا میکرد عیبی نداشت. یدّعی ان الذی ینهی عنه ذو مزیة مثله؛ همان بیع و لم یکن معنی کلامه ابطال المزیة و اهماله بیع کما یراه الممسوس؛ ممسوس دارد بیع را انکار میکند و هذا هو قول المرابی المستقرّ فی نفسه الخبط؛ میگوید این قول مرابی است که دیگر در این مستقر شده، ملکه شده برایش. ربا برایش چه شده؟ رباخواری؟ ملکه شده. هر کسی که قدم اول را برمیدارد اینگونه نیست. در ابتدای کار اینگونه نیست؛ اما کم کم این ملاکها چه میشود؟ به هم ریخته میشود. پس این مال کسی است که در رباخواری مستقر شده. و لو أنّه قال ان الربا مثل البیع لکان رادّا علی الله جاحدا للشریعة لا خابطا کالممسوس؛ آن که میگفت انما الربا مثل البیع اگر بگوید این رد شریعت کرده ولی عاقل است. قابل احتجاج با آن است اما کسی که میگوید این مخبوط است، این ممسوس است. این دیگر در حقیقت ملاک ندارد. این از دست رفته است. و الظاهر[6] این هم که ادامه اش. اذان شد؟
یکی از حضار: بله
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
این قسمتش دیگر چیزی ندارد حالا اگر لازم شد توضیحش را میدهیم قوله تعالی و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
یکی از حضار: حاج آقا این جا چرا عین الربا نگفته؟
استاد: بله؟
یکی از حضار: گوینده چرا نگفته عین الربا؟ چونکه ما….
استاد: خوب عین قاعده نیست. چون اصل و فرع قائل شده.
یکی از حضار: چون بیع ربوی… (نامفهوم ۴۳:۲۵)
استاد: اصل و فرع قائل شده دیگر مثل یعنی چه هست؟ یعنی اصل. اگر میگفت عین دو تا اصل میشدند. این میگوید این مثل این است. آنی که میگوید مثل این است؛ یعنی آنی که اصل است این است. این مثل این است. ما همیشه آن اصل را یک چیزی قرار میدهیم. بعد مثل را شبیه میکنیم به آن. تا آن چون معلوم است یقینی است این هم احکام آن را پیدا کند.
یکی از حضار: ما الان ربا را در فقه یکی از افراد بیع میدانیم دیگر. درست است؟ منتها می گوییم که امضا نکرده شارع و این انجامش حرام است.
استاد: البته دو نگاه است: یک موقع میگوییم که این بیع است ولی شارع امضا نکرده، یک موقع میگوییم که نه. اصلا مرحوم علامه تحلیلش این بود که بیع نیست؛ بلکه چیست؟ یک وجهی مثلا صد هزار تومان میدهد، دویست هزار تومان میگیرد. صد هزار تومانش در مقابل صد هزار تومان است اما صد هزار تومانش بلاعوض است وقتی بلاعوض است اصلا بیع نیست، باطل است. یک موقع میگوییم بیع است و منهی است. دقت میکنید! اما یک موقع میگوییم نه، اصلا بیع نیست. مرحوم علامه میگوید این اصلا بیع نیست. یعنی با این نگاه، اصلا بیع نیست؛ چون آن ها میخواهند بگویند ما پول را خرید و فروش میکنیم.
یکی از حضار: اگر آنطوری هم باشد که باز اینجا میشود صفقه کرد یعنی اینکه آن زیادش باطل باشد منتها…
استاد: خوب نه دیگر. چون یک حقیقت واحده است. همین هم هست که یک حقیقت واحده است نهی که …
یکی از حضار: آخر این نوع نگاه ها وقتی که برابر هم قرار دارد و زیاده را جدا (نامفهوم ۴۴:۴۲)
استاد: عرض کردم دیگر. در حقیقت اینجا چون این قسمت دومش بلاعوض میشود، چون همه ی این یک مال است که در مقابل او دارد پرداخت میشود به این عنوان… مقصود هر دوی این بوده. چون مقصود این بوده همه اش باطل میشود چون همه ی این در مقابل جزء این قرار گرفته. همه در مقابل جزء قرار گرفته اصلش باطل میشود. لذا مرحوم علامه این را اصلا بیع نمیداند.
یکی از حضار: استاد این سوال از یک آیه ی دیگری است در جریان حضرت هود در آيه ی سوره ی احقاف دارد واذکر اخا عادٍ إذ أنذر قومه بالاحقاف و قد خلط النذر من بین یدیه و من خلفه. (نامفهوم ۴۵:۲۰) این من بین یدیه و من خلفه یعنی قبل…
استاد: یعنی قبل و بعد
یکی از حضار: خوب این ها که هلاک شدند که بعدش که دیگر یعنی آن زمان خود حضرت هود است.
استاد: باشد.
یکی از حضار: یعنی بعد از هود هم برایشان….
استاد: یعنی زمانا. یعنی اینها انبیا زمانا بودند قبل از این ها و بعد از اینها.
یکی از حضار: یعنی بعد از هود هم برایشان نبی بود؟
استاد: بله دیگر
یکی از حضار: بعد اینها که دیگر هلاک شده بودند؟
استاد: نه، در انبیای سابق غیر از حضرت نوح علیه السلام که همه هلاک شدند، غیر از حضرت نوح بقیه اقوامی که مورد حجت قرار گرفتند آنهایی که ایمان نیاوردند هلاک شدند. اما اطراف شان بودند. لذا وقتی دارد صحبت میکند این ها را میگوید این قبل و بعد بودند و این قبل و بعد کی بودند؟ قبل و بعدی که اینها هم خبردارند. خبردارند. قبل بودند و بعد بودند لذا اینها انذار برایشان شده.
یکی از حضار: یعنی مشرکین مکه (نامفهوم ۴۶:۱۱)
استاد: یعنی آن جمعیتی که الان هستند در جایی اینها هستند. میدانند که قبل منذر بوده، بعد هم منذر بوده و این در حقیقت چه هست؟ این قبل و بعد را دیدن برای این جمع قوم محسوب میشود. لذا اینطور نیست… فقط حضرت نوح است که دیگر اینها خودشان نبودند که بعد را ببینند. بقیه هلاکت های جزئی بوده؛ لذا عده ی از اینها که در این جا نبودند که مورد احتجاج مثلا هود قرار بگیرند. در قسمت دیگری بودند ولی از قوم عاد بودند. همه از بین نرفتند بقیه ی شان بودند. یعنی آنهایی که مورد احتجاج قرار گرفتند انکار کردند آنها هلاک شدند. بقیه ی شان بودند. همه ی قوم عاد از بین نرفتند. چون دارد که قوم عاد پخش بودند جاهای مختلفی بودند. بله؟
یکی از حضار: استاد بحث دیروز شیطان را که فرمودید مسش یک جزایی دارد و یک دانه ابتلایی. اینجا هم باز شیطان اعم از انسی و جنی است؟
استاد: بله اعم از انسی و جنی است.
یکی از حضار: در جزایش چگونه شیطان انسی… . مثلا میتوانیم بگوییم آمریکا مسلط میشود بر…؟
استاد: یعنی در جزایی خود اسبابی که به کار میرود از جمله همین است که چه میشود؟ ما یک قدم عقب نشینی میکنیم او یک قدم چه کار میکند؟ جلوتر می آید. در جزایی دیگر یعنی عقب نشینی ما، به وظیفه مان عمل نکردن باعث جرأت چه میشود؟ کفر میشود. کفر باعث میشود که در حقیقت حالا عقاب… یعنی همه کارهای که عملا می بینیم ما یک قدم می آییم در برجام عقب، آن ها چه کار میکنند؟
یکی از حضار: دو قدم می آیند جلو.
استاد: دو قدم می آیند جلو. این کیفری است دیگر. جزایی است. یعنی اینکه اگر ما… کاملا معلوم است جزایی است. که اینها عقاب را در اینها… . اگر ما آنجا وا ایستیم تکلیفمان را انجام بدهیم خدای سبحان هم امداد میکند آن جزا بر این مترتب نمیشود از جهت عقاب.
یکی از حضار: (نامفهوم ۴۷:۴۶) که تا آخر میگوید در ابتدا این تسلط نیست.
استاد: در ابتدا این تسلط نیست. بله؟
یکی از حضار: مثلا اینکه امام فرمودند آمریکا هیچ غلطی نمیتواند (نامفهوم ۴۷:۵۴)
استاد: بله، بله. اصلا خود خدا میفرماید دیگر: ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ﴾. تو سلطه نداری بر عباد من ابتدائاً؛ الا من اتبعک من الغاوین؛[7] مگر کسی خودش خودش را (نامفهوم ۴۸:۰۷) قرار بدهد.
یکی از حضار: (نامفهوم ۴۸:۰۹) محکم بایستند هیچ کاری نمیتواند.
استاد: بله، ﴿كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ﴾؛ منتها با همان نگاهی… در مکه پیغمبر وقتی که آمدند مؤمنین گفتند که به ما اجازه بده در مقابل اینها جهاد کنیم. گفت نه، الان جهاد نمیخواهد بکنید. ﴿كُفُّوٓاْ أَيۡدِيَكُمۡ وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾[8]. الآن وقت جهاد نیست اما اقامه ی صلات؛ یعنی صبر فعال. یعنی یک موقع ممکن است کم باشند. لزوم ندارد حتما بروند قتال کنند؛ اما وظیفه ی شان را انجام بدهند. وظیفه ی شان اینجا چه بوده در این موقع در مکه؟ صبر فعال؛ یعنی گفته صفوفتان را محکم کنید، ارتباطات تان را محکم کنید، آماده شوید برای جهاد.
یکی از حضار: میشود بگوییم این وعده ای هم که آقا در این چند سال هی میدهند که قطعا پیروزی (نامفهوم ۴۸:۵۰) نزدیک است دارند می بینند که عده ای استقامت خاصی دارند مثل ما.
استاد: بله، همان عده ی خاص هم همیشه استقامت شان تحقق را ایجاد میکند. لزوم به همه نیست.
یکی از حضار: ولو اینکه مثلا ده درصد باشد؟
استاد: بله، این درصدی یک بحث خیلی زیبای قرآنی هم دارد که همان جریان قوم طالوت هم، لشکر طالوت هم همان یک درصد شان اینها از آب اصلا نخوردند شدند منّا؛ اما همان ها وقتی در مقابل جالوت قرار گرفتند اینها گفتند که کم من فئة قلیلة غلبت.. و گرنه بقیه گفتند که ﴿لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ﴾[9]؛ میگوید اکثریت میگفتند چه؟ لاطاقة لنا؛ ما نمیتوانیم. یک عده ی کمی گفتند کم من فئة … این ها مقاومت کردند و پیروزی برای همه محقق شد.
یکی از حضار: یعنی آنها هم سود بردند.
استاد: آن ها هم سود بردند. آن ها هم در درگیری کشته هم نشدند. حتی با داوود تمام شد مسأله؛ لذا یک عده و جمعی حتما اگر با این صبر و این نگاه باشند بقیه هم سود میبرند؛ یعنی باید آن خواص اهل ایمان چه باشند؟ در صحنه حضور پر رنگ داشته باشند، نکشند کنار. اگر در صحنه حضور پررنگ داشته باشند و اهل اخلاص باشند بقیه هم، مؤمنین اصحاب یمین هم از اینها سود خواهند برد ان شاء الله. و آن ها هم به نفعی که این… لذا در زمان ظهور هم ابتدا آن یاران خاص حضرت همین ها هستند یعنی آن کسانی هستند که این سبقت را دارند بقیه به تبع اینها وارد میشوند.
التماس دعا!
[5] . قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۱۰۲، تفسير القمی ، ج۲، ص۷۱، تفسير الصافي ، ج۳، ص۳۴۴، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۸۲۳، بحار الأنوار ، ج۱۲، ص۳۱، ، تفسير كنز الدقائق ، ج۸، ص۴۳۸، الخصال ، ج۱، ص۳۳۵، مستدرك الوسائل ، ج۳، ص۳۰۳، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۴۷، تفسير الصافي ، ج۵، ص۲۸۱، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۵۷۷، بحار الأنوار ، ج۱۳، ص۱۲۹، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۵۰۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۴، ص۱۲۰، ، عيون الأخبار ، ج۲، ص۵۴، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۴۵۶، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۶۲، ، بحار الأنوار ، ج۱۲، ص۳۵، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۴۳۵، تفسير كنز الدقائق ، ج۸، ص۴۳۲،
[6]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص413-415.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 563” دیدگاه میگذارید;