تحذیر از ربا (گرفتن مال بدون عوض)، و بیان آثار تخریبی آن، و ترغیب به توبه از آن
سلام علیکم. بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
حالا ان شاء الله دوستان هم خبر شده باشند ان شاء الله.
در خدمت و محضر آیات سوره بقره و آیه ۲۷۵ به بعد بودیم که آیاتی بود که بحث ربا را مطرح کرده بود و مباحث جدی و دقیقی در بحث ربا بود در این ضمن آیات، آیات ربا در چند جای دیگر از قرآن هم مطرح شده است، المیزان هم به تبع آن وارد شده است، اما مبسوط ترین بحث همین جا واقع شده است و جاهای دیگر آن بحث را ندارد.
بحث در این بود که این حقیقتی که در قرآن کریم در حد تولی ظالمین از جهت جرم به کار رفته است، یعنی کسی که ولایت خودش را به دست ظالمین میدهد، از جهت جرم تا این مرتبه سنگین است، چرا همچین مرتبه ای را برای آن قائل شدهاند؟ ایشان این بحث را بیان کردند که آسیبی که در نظام انسانی میزند و یک فرهنگی را در نظام انسان ایجاد میکند، به جهت این است، پس بحث ربا یک بحث فقط عمل نیست بلکه ایجاد یک فرهنگ است، آن هم یک فرهنگ مسری، آن هم در فرهنگی که همیشه اوج دنیا زدگی است، اوج دنیا محوری است، یعنی گاهی یک فرهنگی دنیا زدگی در آن هست، در دنیا زندگی مبتنی است اما گاهی یک فرهنگی اوج دنیا زدگی است، وقتی اوج دنیا زدگی میشود، سلام علیکم و رحمة الله، آن اوج دنیا محوری که بقیه کانه از این نشأت میگیرد، یا بگویید که وقتی که این میآید بقیه در آن هست، انقدر این شدید است چون که ۱۰۰ آمد ۹۰ هم پیش ماست، یعنی این فرهنگ از جهت ریشه، به اصطلاح فساد ریشه و بنیان غلط، اینقدر غلط میشود که بقیه غلط ها کانه جز این میشود، مثل خود تولی ظالمین، لذا این بحث این گونه در قرآن دیده[است]، یک نکته دیگری هم هست که در اینجا عرض کردیم که خداوند سبحان نمیخواهد بگوید که در آخرت فقط این برای این ها محقق میشود، که آن همسر جایش است، آخرین بحثی که داشتیم، بلکه میخواهد بفرماید که این از دنیا آغاز میشود، آغاز شدن این از دنیا به معنای این است غیر از اینکه دارد این را آشکار میکند که تفکر او بر چه بنیانی استوار است، غیر از آن میخواهد بگوید که نگاه دیگران نسبت به این مسئله باید اینگونه باشد، این نکته که نگاه دیگران بر کسی که رباخوار است باید اینگونه باشد که يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ[1]، که این میزان ندارد، این معیار ندارد، این در حقیقت به هم ریخته است، اگر با این نگاه تحقیرآمیز به او نگاه بشود، خود این در دنیا این فرهنگ باعث میشود که رشد نکند، یعنی غیر از اینکه این هست، یک موقع است که یک چیزی در وجود یک شخصی هست، یک موقع خدای سبحان دارد این را به اصطلاح پرچمش میکند، بلندش میکند تا نشان بدهد که اینگونه است، تا این نشان دادن که اینجوری هست برای چه چیزی به کار گرفته شود؟ سلام علیکم و رحمة الله، برای اینکه دیده ها نسبت به این، این گونه باشد تا کسی میل پیدا نکند به این سمت، یعنی تحقیر در دنیا، پس باید در فرهنگ سازی ما هم نسبت به رباخوار، حال در حقیقت اجتماع و فرهنگ چگونه باشد؟ به گونه ای تحقیر صورت بگیرد که هیچ کسی میل به این سمت پیدا نکند که اگر سود دنیوی دارد در کنار آن تحقیر اجتماعی که میشود آنقدر شدید باشد که خیلی خود این بازدارندگی ایجاد کند، خود این تغییر اجتماعی بازدارندگی ایجاد کند. این نکته مهمی است که دستورالعمل کاری هم هست، یعنی ما اگر بفهمیم که يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ از او چه استفاده ای میتوانیم بکنیم؟ چه کار میتوانیم بکنیم؟ بنشینیم و نگاه بکنیم تا يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ؟ عقابی که در اینجا میشود کرد، عقاب و بازدارندگی قبل از عمل است است، یعنی کاری بکنیم با این نگاه… در آن جاهایی که قرآن از این راه وارد شده است، یعنی یک عمل را، نتیجه آن را آنچنان رسوا بودنش را آشکار کرده است، که به ما روش بازدارندگی برای ما ایجاد کند، حالا این عمل چون در نظام اجتماعی هم هست، بازدارندگی آن باید به این صورت بشود که واقعاً این آنچنان بین مردم جا بیفتد از لحاظ فرهنگی، که این شخص بی معیار حقیری بشود، شخص سرگردان مفلوکی میشود، یعنی کسی که دست به این میزند ممکن است از جهت ظاهر یک سرمایه هایی هم به هم بزند، اما از جهت انسانی مفلوک است، بیچاره است، يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ است، بی معیار است، هر نتیجه ای ممکن از فعل او سر بزند، معیار ندارد، یعنی نگاه اینجوری یک نگاه تحقیرآمیز است، جدی است که خود این یک جزایی بزرگ است، یعنی خداوند سبحان در نظام اجتماعی بسیاری از جریان ها را با رسوا بودن نتیجه آن در زمان حیات اجتماعی، باعث جلوگیری از آن میشود، به خصوص آن هم مثل این، یک موقع است که میگوید اگر این کار را کردی در قیامت به آتش وارد میشوی، اولئک ﴿يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ﴾[2]، این يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا، دیگر الان نار را نمیتوانیم نشانش دهیم که دارد میخورد، ولی این را باید باور کند… اما يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ، میتواند رسوایی در اجتماع انقدر شدید بشود که حرکات این، حال این اینقدر رسوا باشد که کسی جرات نکند به سمت این برود، کسی فکرش به اینکه به این سمت کشیده بشود [نرود]، چون رسوا، بیچاره است در جامعه، این معلوم است، لذا اگر هم انجام میدهد پنهان باشد، ببینید کار پنهانی با کار آشکار تفاوتش در چه است؟ در این است که کار پنهانی یعنی کار زشت است، معصیت است، بد است، خلاصه لذا پنهان میکنند، این پنهان کردن خودش صورت ظاهری اجتماع را حفظ میکند، هرچند که در درون ممکن است باشد، اما حفظ صورت اجتماع در کنار حفظ سیرت لازم است، بی باکی وقتی به… لذا میگوید کسی که عمل سیئه انجام داد، اگر کسی آن را آشکار بکند، این هایی که در حقیقت… ﴿ٱلَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً …﴾[3]… آن ﴿ٱلَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ ٱلۡفَٰحِشَةُ﴾[4]، اینکه اشاعه فحشا را، یعنی آشکار کردن آن عمل را، آن کسی که آشکار میکند جرم آن اشد از آن کسی است که انجام داده است، پس معلوم میشود بازدارندگی اجتماعی در این گناه ها خودش مهم است که اگر این حالت شد، کسی که رباخوار هست اگر هم به او بگویی رباخوار بدش میآید، یعنی اینقدر این قبیح بشود و بازدارندگی ظاهر… خود این حفظ ظاهر کم کم به سمت حفظ سیرت کشیده میشود، یعنی صورت است دیگر، ظاهر صورت است، باطن سیرت است، میگوید این حفظ ظاهر کم کم… این هم یک روش تربیتی است پس، که ما در نگاه اول بازدارندگی ظاهر را داشته باشیم، در قرآن ممدوح است از جهت نظام تربیتی چه فردی و چه اجتماعی بازدارندگی ظاهر، یعنی کسی دوست دارد یک کسی عمل بدی را و حتی ممکن است انجام بدهد این عمل بد را اما حواسش باشد به ظاهر کشیده نشود، به ظاهر کشیده شدن، دیده شدن، دیگران فهمیدن، علنی شدن، این گناهش اشد از خود عمل است، اگر در حقیقت این را باور کردیم در نظام اجتماعی، در بحث حتی نظام تربیتی ما، آنجایی که جامعه فاسد است یا رو به فساد میخواهد برود یا ممکن است که این ها پیش بیاید، میدانیم که مرتبه به مرتبه باید چگونه جلوگیری کنیم، اولین مرتبه این است که نگذاریم که در نظام ظاهر کشیده شود یا اگر کشیده شده است اقلاً در نظام ظاهری کم کم این را ابتدا برطرف کنیم تا بعداً در نظام به اصطلاح سیرت و نظام فردی، کم کم این برداشته بشود. این هم یک نگاهی است که گناهانی را که خدا جرم های اینجوری که در دنیا آشکار باشد برایشان بیان میکند، خود این نشان دهنده این است که میخواهد بازدارندگی داشته باشد، شاید این نکته را کم دقت بشود به آن اما جای بسیار… یعنی وقتی که آدم حاکمیت تشکیل میدهد میفهمد که این نکته چقدر مهم است، چقدر اساسی است، شاید تا قبل از حاکمیت انقدر به اهمیت این نکته ملتفت نباشد ولی نکته بسیار دقیقی است که گناهان دیگر هم که از این سنخ باشد یا جزای این گونه ای قرار داده است خدا، این نکته مهم است.
خوب تا کجا را آقای… تطبیق کردند آقای نامفهوم 09:44عزیز؟
حضار: و رابعاً… ثانیا بود…
استاد: و رابعاً دیگر، صفحه ۴۰۲، آن ثالثاً را هم خواندیم، ثالثاً را ایشان توضیح مفصلش را صفحه ۴۱۵ میدهند، همین جا عبور کردند و گفتند که سیجیئ توضیحه، آن را در صفحه ۴۱۵ توضیح میدهیم.
و رابعاً میگوید أن التشبیه أعنی قوله: اَلَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ این هم یک نکته دقیقی است، یک نکته جدای دیگری که میگوید اینکه فرمود الذی يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ، شیطان آنها را مس کرده است، این بحثی که شیطان مس کرده است کسی را آیا امکان پذیر است که خداوند اجازه دهد که شیطان در کسی تصرفی بکند؟ آیا امکان پذیر است یا نه بعضی ها خواستند بگویند که این مبتنی است بر یک اعتقاد خرافی عمومی است، خدا استناد کرده است به عنوان یک اعتقاد خرافی عمومی تا خواسته است نتیجه حرفش را بگوید، این بیان را اینجا دارند، الان بیان میکنند که نه این امکان پذیر است و این منافات ندارد اگر يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ میگوییم، با سلسله علل طبیعی عالم، یعنی میشود که شیطان تصرف داشته باشد منتها از طریق علل عالم، حوادث عالم، اینگونه نیست که اگر گفتیم شیطان تصرف میکند یعنی مستقیم، بدون واسطه، پس نفی سلسله علل باشد، نه نفی سلسله علل نیست، چنانچه ملائکه الله وقتی امداد میکنند، این امداد ملائکه میتوانند از طریق سلسله عوامل عالم باشد؟ بله میتواند از سلسله عوامل عالم باشد، امداد ملائکه هم باشد، یعنی این منافی… هیچکدام… حتی اگر معجزه صورت میگیرد، آیا معجزه هم از سلسله عوامل عالم استفاده شده است؟ بله از سلسله عوامل عالم استفاده شده است، آنجا هم منافات… لذا خارق العاده است نه خارق العقل، یعنی سلسله عوامل در کار است، عادت که عادتاً انسان باور نمیکرد شکسته شده است عادت، اما خلاف عقل نبوده است، یعنی سلسله علل در کار هستند که قانون عقلی است، این بیان را هم ایشان اینجا… حالا دقت بفرمایید چون که…
یکی از حضار: در جایی که فرمودند آنجایی که نامفهوم 11:58 ربا میدهند این ها، این ها یک معیار و میزان خلافی را برای خودشان انتخاب کردهاند که فرمودید خیلی برگشت او هم سخت است، این قوی تر از این نیست که بگوییم اینا مخبط هستند؟ نمیدانند، میزان ندارند، اینکه میزان غلطی داشته باشد مهم تر از این است که بگوییم میزان ندارند.
استاد: نه میزان غلط گاهی کفر است، ببینید حالا این را ان شاء الله در بحث صفحه ۴۱۵ بیان میکنند، یک موقع هست یک کسی اصلاً میآید و بحثش این است که کاری ندارد که دنیا محوری و کفر او به جایی رسیده است، میآید و میگوید همه چیز بر اساس نظام دنیوی است و انکار شریعت میکند، انکار دین میکند، او منکر دین است، منکر دین کارش کفر است، او برای خودش یک معیار دارد، اما کسی که رباخوار است، میخواهد دین هم داشته باشد، در جامعه مومنین باشد، رباخوار باشد، این در بین مومنین اقبح صورتی است که ممکن است باشد، هرچند که بین مومنین و کافرین، کافر در حقیقت معیار در خلاف دارد، یک کسی معیار بر خلاف دارد، خوب وجه او روشن است، او معیار بر خلاف دارد، آنجا اقبح صورتاً است از جهت بین ایمان و کفر، اما بین مومنین کسی که میخواهد هم دنیا را داشته باشد، هم عقبی را داشته باشد، هم مومن اطلاق بشود، هم راه رباخوار باشد، این میزان… رباخواری با دینداری میزان از دست دادن است، همه میزان را از دست داده است، معیار را [از دست داده است]، لذا این میآید و میگوید که بیع مثل ربا است، یعنی اصل را ربا دیده است، یعنی ربوی بودن در نظام وجودی او… لذا این با نظام انسانی در حقیقت دارد مقابله میکند، حتی کفر در یک جهتی، یک سری مسائل انسانی اولی را رعایت میکند، اما این کلاً با نظام انسانی چون هم فطرت را میخواهد داشته باشد، هم ایمان را میخواهد داشته باشد، هم مقابله کند… حالا این بحثش ان شاء الله در دو سه صفحه دیگر میآید، البته آنجا هم اشاره میشود، خیلی تفصیل نمیدهد، میگوید تفاوت بین اینکه یک کسی بگوید انما البیع مثل الربا یا بگویید که انما الربا مثل البیع، یعنی این دوتا تفاوتشان چیست؟ آن شخصی که میگوید انما الربا مثل البیع، او کسی است که میزان دارد، هرچند میزان او یک میزان باطل است، اما میزان دارد، میگوید در حقیقت بی اساس است فلذا ربا مثل بیع است، او میزان را دارد اما دارد انکار دین میکند، حکم دین را منکر میشود، میگوید اینکه شما… این غلط بودن اینکه ربا باطل است را، دارد با غلط بودن دین بیان… اما کسی که بگوید انما البیع مثل الربا، این حرکت آن حرکت یک کسی است که معیار از دست داده است، توانستم عرض را برسانم؟ تفاوت بین این دو گفتار، حالا علامه ان شاء الله در ۴۱۵ بیان میکنند، اینجا را کمی تندتر برویم. أن التشبیه أعنی قوله: اَلَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ لا یخلو، میگوید این جمله اشعار دارد نه اینکه صریح باشد، اشعار دارد، لا یخلو عن إشعار بجواز تحقق ذلک، ذالک یعنی چی؟ ذالک یعنی این مس، فی مورد الجنون فی الجملة، یعنی کسانی که مجنون هستند از جهت رفتاری یا از جهت فکری، نشان میدهد که این يتخبطه الشيطان من المس، میشود مس شیطان باشد و این جنونی باشد، نه هر مجنونی مس شیطان باشد، مجنون یعنی جن زده، اینجوری نیست که هر مجنونی جن زده به معنای شیطان زده باشد، نه، این در حقیقت اشعار اجمالی دارد، فی الجمله اشعار دارد که این امکان پذیر است، اما چه کسی حالا در بین کسانی که مجنون و دیوانه هستند از این سنخ است، این برای خودش معیار دارد، حالا بیان میکند، پس اصل مسئله را دقت بکنید، منتها بعد میآید و میگوید که این ها فکر میکنند که اگر بگوید که شیطان مس میکند، یعنی سلسله علل انکار میشود، لذا میگویند مس شیطان معنا ندارد، حالا اگر برگردیم در قرآن نگاه بکنیم، از این سنخ آیاتی داریم، آنجایی که شیطان مس میکند دو گونه است، یک جا شیطان به واسطه علل مس میکند به عنوان جزای فعل آدم، آنجا شقاوت است، یکجا شیطان مس میکند، منتها مس او جزای فعل آدم نیست، مثل این است که ابتلا ایجاد بکند، یعنی انسان را در حقیقت مبتلا به فقر میشود، اسباب فقر را در سر راه او قرار میدهد، اسباب مریضی را در راه او قرار میدهد، تا اینجا ابتلا ایجاد شده است، این ابتلا ممکن است در این ابتلا کسی سالم در بیاید و ممکن است که مبتلا ساقط بشود، مثل جریان حضرت ایوب که ﴿ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ٨٣﴾ [5] یا ﴿مَسَّنِيَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِنُصۡبٖ وَعَذَابٍ٤١﴾ [6]، یعنی در حقیقت شیطان مرا مس کرده است با درد، با مشکلات، با در حقیقت مریضی، با این ها مرا مس کرده است، اما هیچ شقاوتی در آن نیست، چرا؟ چون این میخواست از این طریق آه و ناله و شکوای ایوب را در بیاورد، ولی ایوب به این در حقیقت… بلکه ارتباط او را با خدا قویتر کرد، رابطه او با خدا شدیدتر شد، لذا مس شیطان بود، اما مس شیطان به معنای ایجاد مریضی بود که این مریضی سبب بشود دنبال آن که این شخص ناسپاسی بکند در مقابل خدا، پس شیطان دیگر در سقوط این نقشی ندارد، در رشد این هم نقشی ندارد، فقط میتواند زمینه سازی کند، رشد و سقوط این دائر مدار انتخاب خودش بود، اما در آن قسمت اول چه بود؟ جزایی، آنجایی که جزایی باشد، یعنی کسی ولایت شیطان را پذیرفت، خودش را تابع شیطان قرار داد، اینجا هم شیطان مس میکند، اما مس او مس شقاوتی است، مس او سقوط است، مس او در حقیقت رسیدن به سفل است و پایین رفتن از جهت وجودی است. این نکته را اگر دقت نکنیم بعداً میگوییم که این نگاه اینجا و آنجایی که برای حضرت ایوب آمد یک دفعه برای آدم سوال انگیز میشود که آنجا هم مس است و اینجا هم مس است، پس چطور میشود؟ نه آنجا مس است به لحاظ ایجاد یک سری مسائلی که دنبال آن سقوط یا سعادت ممکن است بیاید، یک عده ممکن است ساقط بشوند، یک عده ممکن است… لذا شیطان نمیتوانست سعید بکند آنها را یا ساقط بکند، ولی میتوانست زمینه سازی بکند، ولی در اینجا جزایی است، آن ابتدایی بود، این جزایی است، در جزایی حتماً در حقیقت نقش شیطان ساقط کننده است، یعنی میآید و انسانی را که خودش را تحت ولایت شیطان قرار داده است را حالا ساقط میکند، با اختیار خودش رفت تحت چیز شیطان، ساقطش میکند.
یکی از حضار: کنایه از وسوسه نمیتواند باشد؟
استاد: عرض کردم که وسوسه دو گونه است دیگر، وسوسه گاهی جزایی است یعنی ولایت دارد بر انسان.
یکی از حضار: مس را منظورشان است.
استاد: عرض کردم دیگر، وسوسه یک نوع مس است، دقت کردید، وسوسه هم یک نوع مس است، منتها وسوسه گاهی فقط ایجاد مقتضی است سر راه انسان، انسان میتواند این مقتضی را به او اعتنا نکند، در وسوسه گاهی ایجاد مقتضی است، گاهی هم نه جزایی است، یعنی این وسوسه حالا که تحت ولایت شیطان قرار گرفته است، شیطان هم هی او را میبرد جلو جزاءً، ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ إِلَّا مَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ٤٢﴾[7]، مگر کسی خودش چکار کرده باشد… یا اگر وسوسه باشد میگوید ﴿وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ نَزۡغٞ﴾، نزغ یعنی وسوسه، وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ[8]، یعنی آنجا چه کار کن؟ آنجایی که جای وسوسه پیش آمد، یعنی آنجا اقتضای او را ایجاد کرد، دیدی افتادی در مهلکه ای که جای وسوسه است، نمیتواند تو را ساقط کند اما وسوسه میتواند…نزغ یعنی همان وسوسه، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ که اگر با به اصطلاح استعاذه رفت، استعاذه تو را نجات میدهد و ساقط نمیشوی. پس مس یک آنجایی دارد که إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ، که وقتی که شیطان مس میکند آنجا، این مس یعنی وسوسه، یا غفلتی را در اثر اعمالش آنها ایجاد کرد برای آنها، إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ، این طایف یعنی شیطانی که دائم در حال گشتن دور انسان است تا راه نفوذ پیدا کند.
یکی از حضار: إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا…
استاد: إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا یعنی کسانی که اهل تقوا هستند إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ…
یکی از حضار: تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ.
استاد: تَذَكَّرُوا، بعد آنجا دارد که این ها وقتی که به یاد خدا میافتند، خدای سبحان هم این ها را نجات میدهد، فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ، یعنی در حقیقت در میآیند از این متشابه، پس میتواند اهل تقوا را وسوسه کند؟ میتواند، اما وقتی اهل تقوا وسوسه شدند، این ها تذکرو، یاد خدا میافتند، فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ، این ها مبتلا… یعنی اگر مبتلا شده بودند میفرمود که توبه میکنند، نه، این ها فقط در حد این بوده است که فکر یک چیزی در آن خطور بکند، در ذهن بیاید، اما بلافاصله تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ، از این نجات پیدا میکنند و مبتلا نمیشوند، پس شیطان میتواند که اقتضای ایجاد کند با مس، با مس اقتضا ایجاد میکند، اقتضا یعنی برای آدم تصور پذیر میشود، راه دیده میشود، در جلوی راه او قرار میگیرد، اما اینجوری نیست که مبتلا شده باشد، پس شیطان در حد اقتضا میتواند ایجاد کند، البته که میتواند، اما نمیتواند… لذا آنجا هم دارد که ﴿فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوٓاْ أَنفُسَكُم﴾[9]، من را ملامت نکنید، خودتان را ملامت کنید.
یکی از حضار: آنجایی که جزایی هم هست اقتضائ او از شیطان شروع میشود دیگر، آن جزایی که…
استاد: آنجایی که جزایی است نه، در جزایی شیطان ابتدا وسوسه کرده است، در وسوسه این مبتلا شد، یعنی قبول کرد تبعیت شیطان را، وقتی که قبول کرد تبعیت شیطان را، حالا جزایی برخورد میکند، پس ابتدا فقط اقتضا بود در آن ابتدا، اما وقتی که این محقق کرد الان دیگر در حقیقت جزایی برخورد میکند، یعنی میتواند این را ساقط کند به مراتب پایین تر از همین تبعیتی که کرده است و قبول ولایت او، ولی ابتدایی هیچ تصرفی بر انسان نه، این قاعده کلی، شیطان ابتداءً هیچ قدرت و سیطره ای بر انسان ندارد مگر در حد وسوسه و ایجاد اقتضا، ایجاد اقتضا اراده انسان را از دست نمیگیرد، بلکه در حقیقت یک سببی در کنار سبب های دیگر در جلوی راه انسان ایجاد میکند تا انسان به این بپردازد، ببیند، به این مبتلا شود، اما بعد از اینکه ابتلا پیدا کرد حالا میشود جزایی، پس این به عنوان قاعده کلی است که هیچگاه شیطان ابتداءً قدرت تصرف و ولایت بر انسان ندارد، إِنَّ عِبَادِي، آیه قرآن است، ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ﴾، تو سلطه نداری ابتدائا، إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ، مگر جزاءً، إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ یعنی چه؟ [یعنی] جزاءً، یعنی کسی که خودش را تحت ولایت تو قرار دهد، تو بر او سلطه داری و دیگر میشود حتی یک شیطان انسی، یک شیطان میشود خودش. این نکته نکته دقیقی است.
یکی از حضار: آن رساله نامفهوم 23:59 علامه طباطبایی که سه مرتبه میکنند تماس شیطان را، در نفس و بدن و محیط، بعد میگویند مختص نامفهوم24:05، از روی نفس خود توان دارد در بدن و محیط تصرف شیطان…
استاد: حالا آن را بگذارید، من حواسم هست، میترسم یک…
یکی از حضار: آنجا میگوید فی الجمله در حالی که اینجا، علامه، میگوییم بالجمله، کل بیماری ها مبدا انحصاری آنها شیطان است.
استاد: نه آنجا هم اینگونه نمیفرماید.
یکی از حضار: نامفهوم24:20مبدأ انحصاری آن شیطان است.
استاد: نه، یعنی میتواند از آنجا بیاید، چون روایاتی داریم در این بحث که مثلاً گوشت را نگذارید که بماند، آشغال را نگذارید مثلاً جلوی در خانه بماند، جلوی در خانه را جارو کنید، آشغال در خانه نماند.
یکی از حضار: برهان میآورد دیگر، یعنی مبدأ انانیت و همه معاصی شیطان است، مبدأ همه خرابی ها، آلودگی ها شیطان است، مبدأ همه بیماری ها شیطان است.
استاد: نه بحث در این است که بیماری ها مبدا همه آنها شیطان نیست.
یکی از حضار: نامفهوم24:43
استاد: نه، باز هم…حالا بگذارید آن بحث را سر جای خودش، که یک بحث جدی و از آن بحث های جدی و چالشی است آن بحث، یعنی یک بحث ساده نیست، از آن بحث های چالشی است که مبنای همه ما نیست، یعنی بعضی ها این مبنای مرحوم علامه را در آنجا تا یک حدودی را قبول دارند، تازه آن هم خود تبیین مبنای مرحوم علامه و آن حدودی که بقیه قبول دارند و نقل میکنند چقدر است، آن باز سر جای خودش که یک بحث جدی است، آنها ان شاء الله یادتان باشد که در جای خودش. اینجا خیلی به آن نخواسته است… الان خواسته است بگوید که این فی الجمله امکان پذیر است در مقابل چه کسی؟ در مقابل آنهایی که میگویند اصلاً امکان پذیر نیست، پس در مقابل کسانی که میگویند اصلاً امکان ندارد فی الجمله مهم است، یک موقع در مقابل اشخاصی که میگوید نیست، شما بگو بالجمله است، یعنی نزاع میشود تام دو تا جنگ میشود، اما اگر گفتی فی الجمله است و خواستی آن را ثابت بکنی، بعد این یک راهی میشود که ممکن است به بالجمله تبدیل بشود و ممکن است نشود.
یکی از حضار: در مورد همین…
استاد: ماه هی خیز را برمیداریم ولی خب بالاخره بله.
یکی از حضار: این مسی که فرمودید مس ابتدایی، باید همیشه وسوسه باشد، ولی در مورد ائمه علیه السلام …
استاد: آن هم وسوسه است دیگر، وسوسه وسوسه است اما به لحاظ مریضی، آن در حقیقت تصرف مریضی، تصرفِ مثل سلسله علل دیگر عالم است، که مریضی پیش میآید، تا این مریضی پیش میآید امکان دارد که شیطان استفاده کند از این مریضی که خودش هم مبدا آن نبود؟ میتواند، آنجا به اذن الهی است، حق ندارد شیطان به گونه ای باشد که در هر کسی که خواست مریضی ایجاد کند، یعنی ایوب هم حتی اگر یادتان باشد روایت دارد که از خدا اذن گرفت که به من این اذن را بدهید و الا اگر اینگونه بود همه را بیچاره میکرد، هر چیزی را در عالم میدیدید[از] آدم خوب، باید شل و پل باشد، هر آدم خوب میدیدی باید افتاده باشد در بستر مریضی، نمیگذاشت که این ها قسر در بروند که، حق ندارد که همچین کاری بکند، آن هم با اذن است، تازه برای اینکه… از جهت الهی آن اذن را خدا میدهد برای چه؟ تا این بیاید بالاتر.
یکی از حضار: برای همه اذن دارد دیگر.
استاد: نه دیگر باید بیاید تا بالاتر وگرنه اگر شیطان قدرت تصرف داشت در همه چه میکرد؟ الان آقای صالحی اینجا نبود، آقای صالحی کجا بود؟ اگر که شیطان قدرت تصرف داشت؟ باید کنار شهر، همان کنار شهری که ایوب را برده بودند، اگر میخواهی معتقد شوی باید آنجا را ببینی، باید این را بگوییم که یک خورده بترسد، اگر قدرت داشت هر آدم خوبی را که میدید نمیگذاشت، این همه انبیا در صحن اجتماع بودند، بیچاره میکرد آنها را، نمیگذاشت که یک نبی در صحن اجتماع بماند، با مریضی و بیچارگی و افتادن و… این ها را چه میکرد؟ همه مردم را از دور آنها پراکنده میکرد، نه اینگونه نبود، اولیای الهی هم همین گونه است.
یکی از حضار: در کل تصرفات او بدون اذن خدا که نمیتواند کاری انجام دهد، لذا تفاوتات شیاطین و ملائکه را باهم همین میگوید، شیاطین معصون هستند، ملائکه مامور هستند. اونها به اذن انجام میدهد ،آن ها به امر انجام میدهد.
استاد: آقای صالحی هست دیگر کاری نمیشود کرد، در این مسائل این بحث، یک نامفهوم 26:46 از بحث های چالشی جدی است که بیماری ها آیا همه آنها از طرف شیطان است؟ نه، بیماری ها همه از طرف شیطان نیست، خیلی از این بیماری ها مربوط به این است که یک فعل و انفعالی… یعنی خود علامه هم اینجا الان بیان میکند که سبب طبیعت و اسباب طبیعی…
یکی از حضار: نامفهوم 28:05 در طول آن است، نامفهوم 28:07.
استاد: عرض کردم اختلالاتی که ایجاد میشود، اما این اختلالات را هم نقصان بگیریم، مبدا نقصان را جهل بگیریم، جهل را هم از شیطان میگیریم عیب ندارد، اما به عنوان نقصان به این عنوان، جهل هم به عنوان صفات جهل بگیریم، آنها را هم این جوری بگیریم عیب ندارد، اما به معنای اینکه شیطان آمده است دخیل شده است مثل جریان حضرت ایوب، که اصلاً خود او ایجاد کرد، اصلاً ایجاد کرد، حضرت ایوب جهل هم نداشتند، انبیا جهل هم ندارند اما گاهی مبتلا میشوند، یعنی اینگونه نیست که …
یکی از حضار: مس شیطان را میبینند…
استاد: عرض کردم که مبتلا میشوند… ابتلا امکانپذیر است، خود آنها در حقیقت… اما شیطان آزمایش میکند به اذن الهی در آنجاها، در حدی که خدا… نه آن اذن کلی هم که شیطان… نه اینجا اذن خاص میخواهد برای هر فردی که میخواهد به کار بگیرد.
یکی از حضار: نامفهوم 29:02 اذن کلی هم داشته باشد.
استاد: نه آن اذن کلی را دارد، اما فقط این اذن کلی نیست، چون اذن کلی اگر که سبب بشود که یک تصرف اینگونه پیدا کند همه را شل و پل میکرد.
حضار: نامفهوم 29:11.
استاد: دقت بکنید، این را در نظر بگیرید حرف دقیقی است، اگر اذن کلی که داشت میتوانست این تصرفات را که در حضرت ایوب کرد در همه بکند.
یکی از حضار: ولی نمیکرد خیلی وقت ها.
استاد: چرا نمیکرد؟ دل او سوخته بود؟
یکی از حضار: از ترس رشد آن.
استاد: نه شما حضرت ایوب را نبینید نسبت به آن نبی، هر مومنی را، باید هیچ مومنی در عالم سالم پیدا نمیکردی..
یکی از حضار: نه، آن وقت بعد از رشد او یعنی…
استاد: مومنی سالم پیدا نمیکردی، یعنی او نمیدانست که این رشد پیدا میکند یا نمیکند، چون حضرت ایوب را نمیدانست که.
یکی از حضار: خود بلا نامفهوم 29:47
استاد: دقت میکنید، حضرت ایوب را نمیدانست که… دنبال این بود که ساقط کند، میگفت انقدر شدید میکنم که ساقط بشود، دنبال این بود لذا آه او درآمد، لذا مومنان را هم نمیداند که اینان رشد میکند یا نمیکند، لذا دنبال این است که کسی را نگذارد باقی بماند، اقل آن این بود که مردم در دورانی که از دور ایوب پراکنده شدند، آیا مردم محروم شدند یا نشدند؟ درست است، یعنی ایوب نجات پیدا کرد از این ابتلا اما مردم چه شدند؟ مردم ساقط شدن با این ابتلا ایوب، چرا؟ ایوب را گذاشتند کنار، درک نکردند، نفهمیدند، ترد کردن او را، اگر که زورش میرسید به این کارها اقل آن این بود آن یک فرد رشد کند عیب ندارد، ولی بقیه ساقط بشوند، نمیگذاشت که یک نظام اجتماعی در عالم برقرار بماند، این قدرت را خدا به او نداده است، این امکان را خدا نداده است، و الا اگر این امکان را داشت مطمئن باشید که دیگر کسی سالم باقی نمیماند از مومنین در عالم، یعنی بیچاره میکرد او را، یعنی همین را تصور بکنید، همین را در حقیقت… اگر که قدرت او را هی توسعه دادی آن وقت نوبت خود ما هم میرسد، یعنی ما را هم ول نمیکند، نگوییم که ما هم یک رتبه ای از ایمان دلمان میخواهد که داشته باشیم، همین هم نمیگذاشت که ایجاد بشود.
یکی از حضار: نامفهوم 31:02 مثال است…
استاد: حالا بگذارید که جلو برویم، بعد میفرماید که… حالا این دیگر مال دعوای رسائل انسان است. بجواز تحقق ذلک فی مورد الجنون فی الجملة، فإن الآیة و إن لم تدل علی أن کل جنون هو من مس الشیطان، نمیخواهد بگوید… ببینید، نمیخواهد بگوید که هر جنونی از مس شیطان است، قضیه را به صورت بالجمله نمیخواهد بگوید که هر جایی که دیدید هر کسی که دیوانه شده است، بگوید که حتما این جن زده شده است، نه اینگونه نیست، إن لم تدل علی أن کل جنون هو من مس الشیطان لکنها لا تخلو عن إشعار بأن من الجنون ما هو بمس الشیطان، بالجمله این را میخواهد بیان کند که امکان پذیر است، و کذلک الآیة و إن لم تدل علی أن هذا المس من فعل إبلیس نفسه، نمیخواهد بگوید که این از فعل ابلیس نفس فعل ابلیس خودش به طور مستقیم است، فإن الشیطان بمعنی الشریر، آن کسی که یا شِرّیر که دیگر خیلی شرور است یا شَریر به معنای فعیل، ان الشیطان بمعنی الشریر، که هر شریری را شامل بشود، یطلق علی إبلیس و علی شرار الجن و شرار الإنس، و إبلیس من الجن، فالمتیقن من إشعار الآیة أن للجن شأنا فی بعض الممسوسین إن لم یکن فی کلهم. پس این به این مقدار از آیه اشعاراً به دست میآید که قدرت دارد، چون این ها میخواهند بگویند که نه اصلاً امکان ندارد، و ما ذکره، در مقابل چه کسی؟ در مقابل این ها و ما ذکره بعض المفسرین أن هذا التشبیه من قبیل المجاراة، مجارات یعنی همراهی با در حقیقت به اصطلاح مردم، مجارات یعنی جار را همراهی کردن، من قبیل المجاراة مع عامة الناس فی بعض اعتقاداتهم الفاسدة حیث کان اعتقادهم بتصرف الجن فی المجانین، که میخواهد بگوید که جن در مجانین به حسب اعتقاد عرف مردم، میگویند مجنون یعنی جن زده، جن در او تصرف کرده است، و لا ضیر فی ذلک لأنه مجرد تشبیه، این ها میگویند که عیب ندارد خدا به این مقدار استناد بکند در حالی که این غلط است، خدا به اعتقاد فاسد و به اعتقاد غلط مردم هیچگاه استناد نمیکند، مگر دلیل بیاورد که این باطل است، لذا اینجا دلیلی هم بر بطلان آن نیاورده است، و لا ضیر فی ذلک لأنه مجرد تشبیه خال عن الحکم حتی یکون خطأ غیر مطابق للواقع، فحقیقة معنی الآیة، أن هؤلاء الآکلین للربا، این ها دارند میگویند، مفسرین دارند میگویند، این حرف علامه نیست، این ها میگویند حالهم حال المجنون الذی یتخبطه الشیطان من المس، حال آن را دارد نه که آن است، حال او را دارد، و أما کون الجنون مستندا إلی مس الشیطان فأمر غیر ممکن لأن الله سبحانه أعدل، دلیلشان چه است؟ میگویند خدا اعدل از این است که یسلط الشیطان علی عقل عبده أو علی عبده المؤمن، چون خدا عادل تر از این است پس در حقیقت امکان ندارد شیطان… دلیل این ها این است. ففیه، این اشکالی که بر این وارد است این است که انه تعالی، میگوید خدا اجل از این است که یک در حقیقت کلام خودش را به باطل اولاً نسبت بدهد، که حرف اعتقاد این ها باشد، بعد هم خلاصه خدای سبحان اگر یک شخصی را مسلط میکرد بر این و این را به بطلان میانداخت اینجوری، که اراده این از دست میرفت، این با عدل خدا سازگار نبود، بله، اگر اراده این دیگر چه میشد؟ محو اراده شیطان میشد، اما اگر این مثل مریضی ها باشد، مس شیطان یعنی در این حد، یعنی در حد چه؟ در حد یک وسوسه، در این حد باشد، ایجاد اقتضا باشد، مریضی باشد که آمادگی برای… این ها که عیب ندارد که، این ها علل طبیعی هم همین کارها از آن میآید، مس شیطان هم از همین سنخ باشد. ففیه: أنه تعالی أجل من أن یستند فی کلامه إلی الباطل، که این ها گفتن اعتقاد مجارات است، و لغو القول بأی نحو کان من الاستناد إلا مع بیان بطلانه، مگر اینکه چه کار کند؟ بگوید که این باطل است، در قرآن شواهدی داریم، در جاهایی میگوید بعد میگوید که حرف این ها باطل است، این حرف این ها باطل است، إلا مع بیان بطلانه و رده علی قائله، و قد قال تعالی: فی وصف کلامه «لَکِتابٌ عَزِیزٌ لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»[10] و قال تعالی: «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ»[11].
و أما إن استناد الجنون إلی تصرف الشیطان بإذهاب العقل ینافی عدله تعالی، ففیه، باز همین اشکال دارد، چرا؟ میگوید أن الإشکال بعینه مقلوب علیهم فی إسنادهم ذهاب العقل إلی الأسباب الطبیعیة، یعنی اگر یک کسی یک جایی مریضی شد که آن مریضی باعث شد که مجنون شود، دیوانه شود، این را چه میگوییم؟ دیوانه بشود، آیا میگوییم که این خلاف عدل است؟ مریض شد، هیچ… الان مریضی ها هست دیگر، یک دفعه چی میشود شخص؟ مثل بعضی از صرع ها یک دفعه جنون ایجاد میشود، یک دفعه میبینی که تا به حال خوب بود اما به لحاظ یک مریضی، تبی که پیش آمد این تب باعث شد این جنون پیدا کند، نظام مغز از کار افتاد و حال در حقیقت جنون برای او ایجاد شد، میگوید که اینجا چه جواب میدهید؟ فی إسنادهم ذهاب العقل إلی الأسباب الطبیعیة، چه جواب میدهند؟ آیا این خلاف…فإنها أیضا مستندة بالأخرة إلی الله تعالی مع إذهابها العقل، بالاخره آیا این فعل به خدا منصوب هست یا نیست؟ در مس شیطان هم از همین سنخ است، لذا مس شیطان هم در نهایت به خدا منصوب هست؟ بله به خدا منصوب هست این هم در نهایت آن. علی أنه فی الحقیقة، اما اینجا از سنخ ذهاب عقل نیست، اینجا از سنخ ذهاب عقل نیست، علی أنه فی الحقیقة لیس فی ذهاب العقل بإذهاب الله إیاه إشکال، اصل این مسئله اشکال ندارد، لأن التکلیف در آنجا یرتفع حینئذ بارتفاع، میگوید خدا عقل میدهد و به مقدار عقل تکلیف میخواهد، اگر عقل رفت تکلیف هم رفته است، اگر عقل نبود و تکلیف میخواست، خلاف عدل بود، اما اگر عقل نبود، تکلیف هم نبود که خلاف عدل نیست، این همه موجود خدا در عالم دارد، عقل ندارند تکلیف هم ندارند، درست است؟ یا حتی مواخذه خدا به قدر عقل است، این عقاب و… بک اعاقب و بک اثیب[12]، با در حقیقت تو معاقبه میشود و ثواب داده میشود، مراتب عقل، از همه یک جور نمیخواهد که، از همه هم یک جور نمیخواد. إنما الإشکال، اشکال اینجاست که فی أن ینحرف الإدراک العقلی عن مجری الحق و سنن الاستقامة مع بقاء موضوع العقل علی حاله، که عقل باقی بماند بر موضوع خودش ولی ادراک عقلی اختلال پیدا کند، موضوع بحث ما اینجا است که رباخوار عقل دارد، عقل از دست نرفته است، ولی ادراک عقلی او مختل شده است، پس نه موضوع آنجایی است که عقل رفته است، نه موضوع در آنجایی است که عقل نیست اصلاً از ابتدا، اصلاً موضوع این ها نیست، موضوع این است که یک عقل در کار است، قدرت تشخیص دارد اما ملاک تشخیص را از دست داده است، معیار تشخیص را، مخبط در معیار تشخیص شده است، والا کار خودش را کاملا چه میبیند؟ عقلانی میبیند، کان یشاهد الإنسان العاقل
الحسن قبیحا و بالعکس، معیار از دست داده است، أو یری الحق باطلا و بالعکس آن هم جزافاً، جزافا یعنی بدون قاعده، یک موقع هست انسان با قاعده، باقاعده یعنی برای خودش دلیل دارد، کاملا با دلیل، اما یک موقع است که بیقاعده است، بی قاعده یعنی که مخبط است، یعنی گاهی اینجوری است گاهی آنجوری است گاهی اینوری است، یعنی قاعده مند نیست، جزافا به این معنا است. بتصرف من الشیطان، این تصرف از شیطان هم چه است؟ جزایی است برای این، فهذا هو الذی لا یجوز نسبته إلیه تعالی، این در حقیقت به خدای سبحان نسبت داده نمیشود، أما ذهاب القوة الممیزة و فساد حکمها تبعا لذهاب نفسها فلا محذور فیه سواء أسند إلی الطبیعة أو إلی الشیطان. پس آنجایی که جزاف میشود به خدا نسبت ندارد، ما آن چیزی که نسبت داده میشود، میگوییم آن تعبیر ﴿مَّآ أَصَابَكَ مِنۡ حَسَنَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٖ فَمِن نَّفۡسِكَ﴾[13]، این دیگر به خدا نسبت ندارد دیگر، فمن نفسک، درست است، یعنی اینجا نظام اسناد در کار نیست، عمل قبیح به خدا نسبت ندارد.
یکی از حضار: نامفهوم 39:20
استاد: دیگر این ها را هی بگوییم، این ها چه میشود دیگر، آره دیگر، آن مال آیه قبل است، آنجا اگر بگوید آن نظام ایجاد است، نظام اسناد، هی تاکید میکنیم نظام…در نظام اسناد عمل قبیح به خدا نسبت ندارد، نه اینکه دو خدا در کار باشد در عالم، عمل قبیح و عمل زشت در حقیقت نقصان است، کوچک شدن است، از دست دادن است، لذا این نسبت به خدا ندارد، وجودی نیست، کوچک شدن است، هرچند در نهایت، عدم هم، عدم مضاف هم به لحاظ مضاف بودن به وجوب، به خدا منصوب است، خب بله، به این جهت به خدا منصوب است.
خوب دیگر بحث بحث دقیقی است، بحث جدی آن ان شاء الله در آن رساله الانسان، رساله الوسائط، در بحث ابلیس که میآورد ایشان، از اینجا یک خورده مبسوط تر از جهاتی البته، از جهات دیگری هم نه. علی أن استناد الجنون إلی الشیطان لیس علی نحو الاستقامة، اگر هم به شیطان منصوب میکند نه مستقیم، و من غیر واسطة بل الأسباب الطبیعیة کاختلال الأعصاب و الآفة الدماغیة أسباب قریبة وراءها الشیطان، کما أن أنواع الکرامات تستند إلی الملک مع تخلل الأسباب الطبیعیة، یعنی وساطت ها در کار است، اسباب شیطان یا اسباب ملک بودن در طول است، لذا منافتی با اسباب طبیعی ندارد، و قد ورد نظیر ذلک فیما حکاه الله عن أیوب (ع) إذ قال: « أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ» و إذ قال: « أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمِینَ» و الضر هو المرض و له أسباب طبیعیة ظاهرة فی البدن، فنسب ما به من المرض المستند إلی أسبابه الطبیعیة إلی الشیطان[14] ، هم به اسباب طبیعیه مستند است، هم به شیطان، مانعی هم ندارد چون در طول یکدیگر هستند.
بعد از اینجا ایشان وارد میشود بحث را که میگوید چرا این ها حاضر نیستند قبول کنند مس شیطان را؟ میگویند چون در نظام مادی غوطه ور هستند غیر از نظام مادی چیز دیگر برای آنها امکانپذیر نیست، نه نظام تصرفات ملک را میتوانند بپذیرند و نه نظام تصرفات شیطانی را میتوانند بپذیرند، به لحاظ آن نگاه مادی صرفی که دارند. حالا ان شاء الله فردا و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
باید بحث با آقای صالحی را یک بحث دیگری جدایی بگذاریم تا بالاخره این ها جدا پیش برود، بحث اینجوری پیش نمیرود آن وقت، آقای صالحی میخواهد کلاس وسائط را در اینجا باشد.
یکی از حضار: وقتی نمیگذارید مجبوریم دیگر حاج آقا.
استاد: دیگر این هم بالاخره دیگر کلمة حق بلاخره، این هم کلمه حقی است.
یکی از حضار: نامفهوم42:05 یک گروهی در ایتا تشکیل شده است، اگر کسی در این گروه نیست شماره اش را به من بگوید نامفهوم42:13.
استاد: آن تعطیلی را، یا بودن را در آنجا اعلام میکنند، دوستان اگر در آنجا شماره را بدهند و وارد شوند بعد خدای نکرده یک موقع اگر اتفاقی افتاد، آدم نمیتواند بیاید یا چیزی است، دوستان وقتشان تلف نشود در آمد و رفت. سلام علیکم و رحمة الله.
یکی از حضار: حاج آقا مریضی ها و مشکلاتی که به خاطر گناه پیش میآید، بخاطر نامفهوم42:40 این ها توسط شیطان است یا نامفهوم 42:44.
استاد: منافاتی ندارد دیگر، آنهایی که در اثر مریضی هم پیش بیاید، مستند به شیطان هم هست، جزایی منتها…
یکی از حضار: این شکلی همه آن مستند به شیطان است یا…
استاد: جزایی.
یکی از حضار: همان جزایی دیگر، مثلاً مومن است یک خطایی، یک بلایی، یک خراش روی دست او می افتند.
استاد: عرض کردم دیگر، این ها بعضی جاها تطهیری است، تطهیری ها از جانب خداست، یعنی این را آورده تا این درد را بکشد تا پاک شود، آنجا که تطهیری است از جانب خداست، اصلاً در روایت هم داریم ما مبتلا میکنیم آن ها را تا چه شوند؟ پاک بشوند، لذا شیطان دنبال پاک کردن نیست، شیطان جزایی او به این عنوان است که میخواهد این را حالا که این پیشامد شدید ترش کند.
یکی از حضار: بعد آنجایی که فرمودید دیگر برگشت او خیلی سخت میشود .
استاد: بله دیگر چون هی تبعیت بعد از تبعیت از شیطان است، جزایی که میشود تبعیت شدیدتر میشود انسان، یعنی زمینه برگشتن کمتر است ولی وجود دارد، یعنی اینجوری نیست که راه بسته باشد اما سخت تر میشود، هی مثل اینکه انسان فروتر برود، وقتی فروتر میرود برگشتن هی سخت تر است دیگر، قواعد خیلی مهمی است اینها ، یعنی اگر این ها را تفکیک بکند آدم جدا جدا، در نظام خود او مربوط به اجتماع، در نظام اخلاقی این ها بحث های دقیقی است، کجا جزایی است کجا ابتدائی است، ابتلائاتی که خدا ایجاد میکند، ابتلائاتی که شیطان ایجاد میکند.
یکی از حضار: قابل تشخیص هست در عالم واقع؟
استاد: بله، قواعدی را که گذاشتند، گفتند نسبت به دیگران شما تطهیری ببینید، از جانب خدا ببینید، نسبت به خودتان ابتداءً اینجوری ببینید اما اگر دیدید دارد به یأس میکشد حتماً باید برگردید و نگاهتان را عوض کنید، یعنی هر کدام از این دیدها یک مراحلی را دارد، اگر که او طبق مرحله خودش انجام نشود، آن وقت خود همین میشود که حیله شیطان است، خود همین میشود سبب تصرف شیطان.
یکی از حضار: استاد فرمودید مس دو نوع است بعدش اضافه کردید، وسوسه رو هم اضافه کردید، وسوسه را جزء قسم دوم قرار دادید؟
استاد: چی؟
مس را فرمودید دو نوع است…
استاد: بله، مس جزايی، مس ابتدائی، بله. مس اقتضائی، مس ابتدائی.
یکی از حضار: وسوسه میشود جزو قسم دوم یا نه یک قسم سومی است؟
استاد: نه وسوسه هم به اصطلاح… وسوسه نتیجه آن مس است، مس یعنی ایجاد مریضی، بعد وقتی که ایجاد مریضی شد حالا شیطان وسوسه ایجاد میکند، خود نفس وسوسه هم یک نوع مس است.
یکی از حضار: نامفهوم 45:13.
استاد: عرض کردم دیگر خود وسوسه هم یک نوع مس است، که در آن آیه فرمود که وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ، این یعنی وسوسه، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ.
یکی از حضار: نامفهوم 45:31 یک جور میشود گفت مس سه نوع است دیگر، چون یک مقطعی مریضی و ابتلاء است…
استاد: ببینید اگر سه نوع بگوییم به این معنا که این ها در عرض هم نمیآیند، چون وسوسه هم در وقت مریضی میآید و هم در وقتی که مریض هم نیست، یعنی اینگونه نیست که بگویی در عرض آنها است، چون قسم که میگوییم اقسام باید در عرض هم باشند، اینجوری نیست که در عرض هم باشند، یعنی گاهی از مریضی وسوسه ایجاد میشود و گاهی بدون مریضی وسوسه ایجاد میکند.
یکی از حضار: یعنی شما به مطلق وسوسه میگویید مس است؟
استاد: میگوییم وسوسه از جمله مس شیطان است، چون از آیه میفرماید وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ، نزغ همین وسوسه است، یک در حقیقت اگر اثری در وجود شما گذاشت یعنی وسوسه است.
یکی از حضار: مسهم طائف من الشیطان حاج آقا.
استاد: آره، یا اذا مسهم…همین دو آیه قبلش است مثل اینکه، هر دوی آنها در سوره… یعنی این ها وسوسه میشود از اقسام در حقیقت مس، منتها نه اقسامی که در عرض مریضی و این ها باشد.
یکی از حضار: مس های غیر از وسوسه به چه شکل میتواند باشد؟
استاد: حالا ایشان داشتن میفرمودند اگر که ببخشید…
[8] . [الأعراف: 200] ، [فصلت: 36]
[12] . بحار الأنوار ، ج۱، ص۱۰۲، من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۳۵۲، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۴۳۳، الوافي ، ج۲۶، ص۱۶۸، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۴۶، ، کنز الفوائد ، ج۱، ص۵۷، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۷۲، السرائر ، ج۳، ص۶۱۵، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۲۸۹، عوالي اللئالي ، ج۴، ص۹۹، بحار الأنوار ، ج۱، ص۹۷
[14]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص412 و 413.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 562” دیدگاه میگذارید;