تحذیر از ربا (گرفتن مال بدون عوض)، و بیان آثار تخریبی آن، و ترغیب به توبه از آن
سلام علیکم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
بحثی که در خدمت دوستان بودیم و در محضر آیات قرآن بودیم، بحث آیاتی بود که مشتمل بر بحث ربا بود، بعد از آیات انفاق، و مرحوم علامه فرمودند طبق آنچه که از ظاهر آیات ربا بر میآید، بحث ربا یکی از سنگین ترین جرم ها و محرماتی است که محقق میشود، فلذا در حد آن تولی اعداء دین جرم او ذکر شده است و با او تراز گرفته شده است و برگشت میکند به یک تفکر و آن هم تفکر مهلک نسبت به اجتماع و فرد، آن هم یک تفکر مهلک مسری که فقط در یک فرد و اجتماع خاص نمیماند بلکه انسانیت را رو به نابودی میبرد، نکاتی که فرمودند و در مقابل فطرت است، بعضی از گناهان در مقابل فطرت نیست اما گناه کبیره است، تخطی از فطرت است، اما برخی از گناهان در مقابل فطرت است، این در مقابل بودن… تعبیری که مرحوم علامه در جای دیگر دارند این است که آن گناهی که تخطی و انحراف از فطرت است، دستگاه هستی به دنبال اصلاح او برمیآید، دنبال این هستند که او را برگردانند، اما آنجایی که تخطی و انحراف نیست، بلکه مقابل فطرت است، دستگاه هستی در مقابل او برای نابودی او به پا میخیزد، این دو نگاه است، یک موقع تخطی و انحراف از فطرت است و یک موقع مقابل فطرت است، مثلاً عرض میکنم برای مثال بحث عمل شنیع زنا تخطی از فطرت است، اما عمل لواط او در حقیقت تقابل با فطرت است، لذا فطرت در مورد زنا مشابه دارد، که نکاح است، او انحراف از این است، اما وقتی بحث لواط مطرح میشود، انحراف از فطرت نیست، تقابل با فطرت است، یعنی به دنبال آن چیزی که دستگاه هستی قرار داده است، این مقابل او ایستاده است، دقت کردید، این تقابل در گناهان دیگر هم باید خوب دیده بشود که کدام گناه انحراف از فطرت است، کدام گناه تقابل با فطرت است، آن وقت هر کدام از اینها جرم آنها مجزا میشود و مختلف میشود، تعبیری که در اینجا بکار برده میشود که این يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ[1] است، این تعبیر این است که دعوت فطرت به این است که انسان در مقابل در حقیقت کاری که انجام میدهد، عوضی میگیرد، این کار، عوض گرفتن، به تعبیر ایشون حالا به او هم میرسیم، این یک تعبیر فطری است، اما اینکه در مقابل هیچ کاری پولی بگیرد، یعنی در مقابل آن مال مساوی آن یک پولی و اضافه بر او چیزی که در حقیقت دیگر مقابل ندارد، این با فطرت سازگار نیست، انحراف از فطرت نیست، تخطئه حکم فطرت است، لذا مقابل حکم فطرت است، لذا اینکه رباخوار در مقابل مالی، مالی را میگیرد درست است، اما در مقابل در حقیقت چیزی که دیگر نیست، مال دیگری را هم اضافه میخواهد بگیرد، اینجایی که این اضافه را میگیرد که آن ربا اضعافا مضاعفة است و آن در حقیقت گرفتن زیاد است، او در حقیقت با حکم فطرت سازگار نیست، ممکن است کسی بگوید که در بیع مگر این نیست؟ در بیع گردش مالی است، در گردش مالی چه بیع باشد، چه مشارکت باشد، چه مساقات باشد، چه مضارعه باشد، انواع معاملات و عقود دینی ثانی، در همه اینها یک گردش مالی است که همه سود میبرند، آن شخصی که سرمایه گذاشته است سود میبرد، آن شخصی هم که دارد کار میکند سود میبرد اما در ربا گردش مالی نیست، ربا ایجاد دو قطبی است، یعنی یک کسی یک پولی را میگیرد و هی باید مضاعف را پرداخت کند، چه کاری با این صورت بگیرد و چه کاری با این صورت نگیرد، چه این شخص فقط بدهکار باشد و پول را گرفته است برای رفع بدهی، باز مضاعفا باید… اما در آنجا عقود است، لذا در جایی که کسی بدهکار است نمیرود مضاربه کند برای بدهکاری خودش، بلکه آنجا قرض الحسنه است، یعنی پولی که بدهکار میگیرد برای ادای خود، آنجا قرض الحسنه است و اضافه نمیشود، همان پولی را که گرفته است باید برگرداند، اما وقتی مضاربه میشود، مضارعه میشود، مساقات میشود، بیع میشود، این یک گردش مالی است، یک شخص کار میکند، یک شخص سرمایه میگذارد، با همدیگر یک نتیجه ای میدهند، یک سود این شخص میبرد و یک سود آن شخص میبرد، یک درصد این رشد پیدا میکند و یک درصد او رشد پیدا میکند، این یک گردش فطری است، هر کدام در مقابل کارشان یک در حقیقت رشدی برایشان ایجاد شد، و این پول هم افتاد در گردش مالی که در عین حالی که پول این شخص است، در عین حال پول مردم هم هست، چرا؟ چون وقتی که افتاد در صحنه گردش مالی جامعه، این سرمایه همه محسوب میشود، در عین اینکه آن شخص هم سود برده است، منتها سود بردن مال این است که یک کاری شده است، معامله ای انجام شده است، کشتی شده است، کار انجام شده است، بنایی صورت گرفته است و در قبال این سودی دو طرف خوردند، این بر خلاف ربا است که اساس ربا بر چه چیزی تنیده شده است؟ بر اینکه یک پولی گرفته میشود، در قبال این هیچ تعهد بر کاری و چیزی نیست، حتی اگر کسی بدهکار است این پول را بگیرد تا بعد بدهی خودش را بخواهد بدهد، با سود برگرداند.
یکی از حضار: این دلال هایی که در بازار صورت میگیرد خیلی نزدیک میشود به …
استاد: خوب دیگر ببینید اینها مرزهای بیع و ربا بعضی جاها به همدیگر نزدیک است، بعضی از مرزها به هم نزدیک است، بعضی ها خیلی واضح است، حکم را در آن جایی که خیلی واضح است آدم خوب تبیین بکند که فاصله را خیلی است، روشن است، بعد کم کم میتواند آن موارد متشابه را اگر به هر کدام نزدیک شد، آن موقع حکم آن را آشکار بکند، بله اگر در جایی آشکار نشد آن وقت برمیگردد به اینکه عمومات حاکم چه است؟ آیا اصل حلیت است و دلیل میخواهد حرمت و یا نه اصل در حقیقت این است که در هر معامله ای باید دلیل بر حلیت آن باشد.
یکی از حضار: تمییز بین اینکه انحراف از فطرت است و در مقابل فطرت است چه است حاج آقا؟
استاد: عرض کردم، اگر چیزی مشابه او در فطرت است ولی این اعوجاج از آن مشابه است فقط، این در حقیقت انحراف از فطرت است، اما اگر چیزی در نظام فطری نیست و این حتی در مقابل یک حکم فطری است که قرار داده شده است، نه انحراف از او فقط باشد، انحراف یعنی مشابهت دارد، در اصل آن مشابهت دارد، مثل ازدواج و نامفهوم08:12، در حقیقت ازدواج و نامفهوم08:15 در همه احکام با یکدیگر مشترک هستند، منتها این حلال است و این حرام چون در حقیقت آن نتایجی که دارد… اما لواط با نگاه ببینید که مشابهت ندارد.
یکی از حضار: در بحث ربا هم بعضاً بعضی از قسمت های…
استاد: نه دیگر ببینید، اگر دقت کنید آن ملاک را عرض کردم که بیع را فطرت حکم میکند به آن در حقیقت یک مابازایی در خارج پیدا میشود، کاری انجام میگیرد، رشدی صورت میگیرد، همه سود میبرند، آن شخصی که در حقیقت قرض میگیرد یا آن شخصی که فروشنده است و یا خریدار است، همه دارند سود میبرند، یعنی این سود همگانی است به طوری که همه با به کار افتادن این پول… فطرت حکم میکند به اینکه… بله ممکن است بعضی از معاملات باطل بشود، حرمت تعلق بگیرد اما آنجا انحراف از فطرت است، اگر بعضی از معاملات در اینجا شبیه به بیع بود اما انحراف بود ممکن است حکم حرمت بر آنها تعلق بگیرد، اما جایی که اصلاً کار نیست، پول داده میشود تا بیشتر گرفته شود، دو کالا با هم عوض میشوند، یکی در حقیقت بیشتر گرفته میشود مقدار آن، آن را میدهد و دیگری بیشتر میگیرد، حالا چه در مقابل زمان باشد که به اصطلاح نسیه شدن باشد، چه در مقابل خوب و بد شدن یک نوع باشد که این را میدهد تا… چون اینجا حکم فطرت این است که یک نوع است، حالا این یک نوع یک قدری بالا پایین دارد… میگوید اگر کسی افتاد در اینکه حکم یک نوع را آمد و در حقیقت بالا و پایین کرد، کم و زیاد کرد و با این باعث شد که ربا صورت بگیرد، این افتاده است در چیزی که در مقابل آن چیزی نیست و چیزی گرفته است، فطرت این را… این حکم فطرت نیست، این تخطئه حکم فطرت است.
یکی از حضار: الان ملاک اصلی یک کاری در مقابل آن بودن است…
استاد: نه، این هم یکی از احکام مسئله است که احکام فطریه هم مختلف است، یکی از احکام فطریه این است که در مقابل آن کاری صورت میگیرد، لذا آنها گفته اند که حتی اگر دو تا چیز را میخواهید با هم عوض کنید که از یک جنس هستند، خوب راه صحیح آن قرار داده شده است، شما این را بفروشید به قیمت، بخرید آن را به قیمت، این معامله و بیع است، عیب ندارد.
یکی از حضار: این همان نیست؟
استاد: نه این همان نیست، اینکه دو کالا مشابه هم از یک نوع، هرچند در ردیء و جید بودن با هم متفاوت باشند، یک نوع را در مقابل هم قرار دادید، پیمانه کردید و یکی را بیشتر گرفتید و یکی را کمتر گرفتید، این یک خلقی را در جامعه ایجاد میکند که مصحح این میشود که این در مقابل عدم، چیزی را گرفته ام، این ایجاد یک خلق است، این ایجاد در حقیقت یک فرهنگ است، این فرهنگ به شدت با آن مقابله شده است، میگوید البته راهکار صحیح آن هم قرار داده شده است، برای اینکه این خلق ایجاد نشود همین کار را میتوانید انجام دهید به طریقی که این خلق ایجاد نشود، شما این جید را میفروشید و آن ردیء را میخرید، دقت میکنید، این آن خلق ایجاد نمیشود که من در قبال این، قیمت این این مقدار بوده است و پول دادم، در قبال آن هم که در حقیقت فروخته ام این مقدار قیمت بوده است، فروخته ام، این اشکال ندارد، ببینید چقدر دقیق است.
یکی از حضار: پیشگیری کننده است.
یکی از حضار: استثنائات چه [میشود]؟
استاد: عرض کردم که ببینید، اصل کلی را ببینید.
یکی از حضار: حکم فطری اگر که باشد در آنجا ها هم میآید.
استاد: در استثنائات که میآید، آنها حکمت دیگری حاکم میشود، که بین مثلاً ابوین و امودین یا به اصطلاح آنجایی که استثنائات میشود، در نظام ربا آنجا در حقیقت…
یکی از حضار: فطری که تخصیص بردار نیست حاج آقا.
استاد: اشکالی ندارد در حکم فطری، یعنی آنجا یک جریان عامی میآید که این حکمتی که با اینها پیش میآمده است و آن خباثتی که در اینجا پیش میآید، در آنجا به لحاظ آن محبت حاکم و آن وابستگی های حاکم ممکن… اینها علت نیست دیگر، اینها بحث حکمت است که باید عقلایی باشد، منتها اصل مسئله را تحلیل کنیم، بعد در استثنائات احکام اعتباری که بر اساس احکام فطرت است، آن وقت باید حکم حاکم را پیدا کرد در آنجا که حکم حاکم خودش… منتها همه اینها حکمت است دیگر، این گونه نیست که بگویی علت است و العلت تعمم و تخصص، اینگونه نیست، چون حکمت است، حکمت امرش در این مسائل راحت تر است.
یکی از حضار: با توجه به آن ملاک که فرمودید الان سرقت میشود انحراف از فطرت نه در مقابل فطرت…
استاد: حالا بحث دارد، ببینید [در]سرقت عمدتاً با هم شرایط متفاوت است، یعنی در آن جایی که نیاز است، احتیاج ضروری شخص است به سرقت مبتلا میشود تا آنجایی که یک حرفه و عادت است، هر کدام از اینها حکمش متفاوت است، یعنی گاهی اوقات میبینید که یک نیاز و ضرورت انسان را میگوید، در شرع هم میگوید، در شرع بعد نگویید که سرقت آزاد است، در شرع هم میگوید که الضرورات تبیح المحذورات، اگر آنجایی که حذر و منع دارد ضرورت که پیش بیاید… لذا در قطع ید سارق هم چندین شرط دارد، که آنجایی که آن شرایط ایجاد میشود، خوب ببینید حکم تشدید شده است، اما اگر که آن شرایط نباشد، خوب این حکم، حکم هست، آنجا هم خلاصه حرام هست، آنجا هم در حقیقت برای خودش تعذیراتی دارد، اما حد اجرا نمیشود، یعنی معلوم میشود آنجایی که به شدت میرسد با آنجایی که با ضعف است با هم متفاوت است. خوب این مسئله را به عنوان یک بحث کلی که مطرح شد، یک بحث دقیقی است، قابل تحلیل است، یعنی این مسئله قابل تحلیل است که احکام فطریه، یک اعوجاجات در مقابل احکام فطریه، تقابلات با احکام فطریه، که مرز بین اینها خوب روشن باشد، آنجایی که مقابل حکم فطرت است، آنجایی که اعوجاج و انحراف از حکم فطرت است، که اینها اگر مرزهایش روشن بشود، آن وقت گاهی یک حکمت های عامی میشود که احکام را با این حکمت های عام بهتر میشود شناخت، ملاکات را بهتر میشود یافت با این نگاه، که این امهاتی را که… البته آن وقت باید استثنائاتش هم در جای خودش همه آن قابل تعریف باشد.
خوب تا اینجا…
یکی از حضار: بعضی از چیزهایی که ما امروز مصداق ربا میدانیم شاید بشود گفت که خلاف عقل نیست، مثلا من پولی که امروز یک میلیون تومان قرض میدهم، ارزش این پول یک سال دیگر…
استاد: حالا ببینید اینها قابل بحث است، شرایط در بحث، عرض کردم که بعضی از موارد واضح است که خلاف است، بعضی موارد واضح نیست، یعنی اگر من یک میلیون تومان قرض دادم بنابراین که شما الان یک کشوری را نگاه میکنید که تورم در آن بحرانی است، حالت عادی ندارد، بعد میگوید که من یک میلیون قرض دادم در اینجا، خوب بعداً ارزش آن میآید پایین، یک سال بعد، دو سال بعد، این یک میلیون ارزش آن شده است ۵۰۰ هزار تومان، ۴۰۰ هزار تومان، پس من اگر همان یک میلیون تومان را بگیرم ۴۰۰ هزار تومان گرفتم، اینجا باید بروید و در شرایط عادی نگاه کنید بحث را که ارزش پول کاستن های اینجوری ندارد، ثابت است، حکم را بیاورید، نیایید در شرایط بحرانی از همان اول… بعد شرایط بحرانی را برای آن راه حل پیدا کنید.
یکی از حضار: این رو آقایان فتوا دادند بعضی ها که…
استاد: عرض کردم، آن بحث دیگری است، قابل بحث است، در شرایط خودش حالا اگر آنجا آمدند و پول را در حقیقت کالا گرفتند، پول را در حقیقت فروختند، حالا آن بحث دارد برای خودش دیگر که آیا پول ارزش در حقیقت پیدا میکند؟ واحد پول اصلا چه معنا پیدا میکند؟ چگونه است؟ با پشتوانه است؟ بدون پشتوانه است؟ خودش مقصود بالذات است؟ کلی حکم هایش متفاوت میشود، اما شما اگر در حقیقت ملاک را مثلاً طلا گرفتید، این طلا ارزش آن واقعی تر است، ثبات آن واقعی تر است، یعنی کسی که یک سکه داده است به شخص به عنوان وام یا به عنوان قرض، وقتی هم که میگیرد یک سکه خودش را، ارزش آن به روز است، مطابق قاعده، اما در کشور ما این هم هنوز به قاعده است که ارزش آن هنوز به روز است، این تغییر اگر قیمت پول افت کرده است، قیمت این هم به همین مناسبت محقق شده است و مطابق است، پس نبرید در شرایط بحرانی که یک جایی تورم غیر عادی است، بعد بگویید که اینجا چگونه میشود؟ پس این میشود خلاف عقل، نه اینها شرایط خاص باید نگاه کنند، احکام خودش را، استثنائات خودش را داشته باشد.
خوب بعد میفرماید که و هذا حال المرابی، تا اینجا خواندیم؟ نه و هو مع ذلک…
یکی از حضار: این تخبط در فضای اجتماعی هم میشود بگوییم تمدنی که تخبط دارد؟
استاد: بله دیگر، گاهی در حقیقت یک فرد تخبط دارد یعنی از جهت فکری، گاه یک تمدن تخبط دارد یعنی قواعد آن اجتماع، قواعد آن اجتماع متخبط است، یعنی چه؟ یعنی احکام فطرت را نمیبیند و غیر عادی را عادی میبیند، یعنی الان میبینید لیبرالیسم بر اساس چه هست؟ اصلاً اقتصاد ربوی است، یعنی اگر اقتصاد ربوی را از او بخواهید بگیرید، قواعد او فرو میریزد، با این نگاه اقتصاد ربوی این حاکمیت آن محقق میشود، خوب این قواعد متخبط است یعنی تمدن آن متخبط است، آن وقت بحث همین است که این هم باید توجه بکنیم، بحث مهمی است، ببینید قرآن انقدر زیبا رباخوار و فرهنگ رباخواری را تحقیر میکند، به طوری که خود این تحقیر جا دارد، به عنوان یک کار است، میگوید يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ یعنی این آدم فکرش متخبط است، نگاه نکنید که حالا دارد صاف و مستقیم راه میرود، این از جهت فکری دارد تلوتلو میخورد، این از جهت فکری در حقیقت هیچ مسیر مستقیمی را طی نمیکند، تحقیر این در حقیقت… لذا یک گونه ای تحقیر کرده است که هنوز که هنوز است در کشور ما رباخواری هم که میشود، اگر طرف به او بگویی رباخور، بدش میآید، با اینکه الان این تحقیر خیلی هم روی آن کار نشده است، ما از جهت فرهنگی هم از آن استفاده نکردیم برای این کار، بیاییم و رویش فکر کنیم که این هم یک کار است برای خودش، در نظام اقتصادی و فرهنگی باید یک کسی که اینجوری است تحقیر بشود، تحقیر او هم یعنی یک جوری باشد که… اما با این حال همان نگاه اولیه که در رابطه با ربا ایجاد شده است و ترسیم شده است هنوز که هنوز است ربا میدهد، نمیخواهد بگوید که من رباخوار هستم، میگوید که من پول قرض میدهم، منتها حالا مدت قرار میدهم، یعنی نمیخواهد به همون شرایطی هست خودش را… چون این تحقیر شده است، اگر ما بتوانیم این فرهنگ را درست تحقیرش را آشکار بکنیم، خود این در حقیقت بازدارندگی ایجاد میکند، یعنی از جهت فکری در اجتماع کسی که میخواهد رباخواری کند، غیر از اینکه سود را میبیند و لذت سود را، تحقیر اجتماعی او را هم باید ببیند و هزینه او را، مطرود بودن در اجتماع را هم باید ببیند، میبیند که این کار هزینهاش این است که در اجتماع مطرود بشود، لذا وقتی سبک و سنگین کند میبیند گاهی نمیارزد، لذا به سمت این نمیرود، لذا اقتصاد را فقط با اقتصاد نمیشود حل کرد، حتما اقتصاد فرهنگی هم میخواهد، یعنی اگر اقتصاد را هم… کسی که اختلاس کرده است، اگر که در دادگاه به طوری این، وقتی که آن مقدار جرم او که ثابت شده است، تحقیر نشود، وقتی کسی دارد نگاه میکند ببیند که این شخص نشسته است روی صندلی، پایش را میندازد روی پایش، اینگونه هم به دوربین نگاه میکند وقتی که دارند از او عکس میاندازند، هیچ خلاصه… یک خنده ای میکند، کانه به ریش همه دارد میخندد، اگر دادگاه اسلامی باشد آن مقدار جرم این شخص که ثابت شده است، حالا ممکن است در ادامه آن دارد محاکمه میکنند او را، میگویند او ۱۰۰ جرم مرتکب شده است و این مقدارش ثابت شده است و این مقدارش را دارند…. این باید تحقیر بشود، یعنی باید جلوی چشم مردم به نسبت جرمی که کرده است تحقیر بشود، مردم احساس بکنند که این فرهنگ غلط… خودش یک جوری باشد که احساس خجالت زدگی بکند با آن نگاه تحقیرآمیزی که مردم… اگر اینجوری نباشد این در حقیقت اقتصاد را ما جدا دیدهایم، فرهنگ را کنار آن… دین عمدتاً بر این اساس است که جلوی جرم را بگیرد هم با تهدیدهای آخرتی، هم با تحقیر های دنیوی که عذاب هون است، که این عذاب هون در دنیا عذاب تحقیر است که باید باشد، اینها جامعیت دیده نمیشود الان، باید روی آن فکر کرد، یعنی واقعاً اینها طرح و طراحی میخواهد، ما هنوز نتوانسته ایم… ما هنوز با آن فرهنگ غربی هنوز داریم همه این رابطه هایمان را هم برقرار میکنیم.
خب و هو مع ذلک، این شخصی که متخبط است غیر عادی را عادی میبیند، اینکه غیر عادی را عادی میبیند، آیا غیر عادی که ربا بود را عادی میبیند که بیع است و از آن طرف عادی را هم همیشه غیر عادی میبیند؟ یعنی این هم همیشه یک فرهنگ موزون دارد؟ میگوید که نه همیشه این فرهنگ موزون ندارد، بحث در حقیقت کسی که رباخوار است فرهنگش غیر موزون است، معیار ندارد، یعنی اینگونه نیست که همیشه غیر عادی را عادی ببیند و عادی را غیر عادی، این آن چیزی را که نظرش تعلق میگیرد به آن، میشود عادی برای او، یعنی هر چیزی را که میپسندد میشود عادی، اگر که اینجوری شد هیچگاه برنمیگردد، چرا هیچگاه برنمیگردد؟ راه برگشت مال آن جایی بود که یک معیار باشد، این ببیند که از آن معیار تخطی کرده است و از آن معیار جدا شده است، اما وقتی معیار شد خودش به گونه ای که هر چه به ذهنش رسید و به نظرش رسید، هر چیزی که هوا و هوس او به آن تعلق گرفت را این… بله یک شخصی گناه میکند من ساءَتْهُ سَیئتُهُ فَهُوَ مُؤْمِنٌ[2]، کسی که گناهی را مرتکب میشود اما این گناه را بد میبیند، یعنی معیار دارد، بدی را مرتکب شده است اما در عین حالی که بدی را مرتکب شده است، بد هم میبیند، این معیار دارد، این مومن است هنوز، هنوز مرز ایمان برای این هست، اما اگر کسی بدی را ندید به گونه ای که ندیدن آن به خاطر این بود که هر چیزی را که خودش دید همان را صحیح بداند، معیار شد خودش، اگر که معیار شد خودش، معیار دیگری را… این برگشت پذیر نیست، معیاری نیست که این شخص را برگرداند و چیزی نیست که این را بتواند برگرداند، لذا رباخوار وقتی که مبتلا میشود به این فرهنگ، چون فرد مراتب دارد دیگر، یک شخصی از آغاز است با یک ترس و لرزی، با یک ترس از آخرتی شروع میکند، اوائل…بعد به جایی میرسد که کم کم اصلاً برایش فرهنگ میشود، وقتی که برای او فرهنگ شد این برگشت پذیری آن دیگر به این سادگی نیست، مثل افرادی میماند که ﴿خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ﴾[3]، نمیگوییم که اصلاً امکان پذیر نیست، اما خیلی شوک باید شدید باشد تا این را از این حالت بتواند جدا کند، معیار خودش را… یعنی گاهی باید یک بلایی همانند اینکه بر دیگران میاورد بر سر خودش هم بیاید، بعد مگر این شخص در این حالت فشار و سختی به این فکر بیفتد که همین کارها را این با دیگران انجام میداده است و همین گونه بوده است و همین هوس پرستی با دیگران داشته است دیگری… مثل خیلی از اختلاسگرها که وقتی یک شخص دیگر اختلاس میکند از آنها، وقتی یک شخص دیگری همین را سر آنها در میآورد، یک موقع به فکر میافتند که اینها همین کار را با دیگران کرده بودند، بعد آنجا میبینند که بد است، زشت است، بعد میبینند که زشتی کار ممکن است آنجا برایشان ایجاد بشود. و هو مع ذلک این جمله میخواهد این را بگوید لا یجعل الفعل غیر العادی عادیا دون العکس اینگونه نیست که قاعده مند باشد فإن لازم ذلک أن یکون اگر این غیر عادی همیشه عادی بود و عادی، غیر عادی بود همیشه، این هم یک فرهنگ موزونی است، قاعده مند است، فإن لازم ذلک أن یکون عنده آراء و أفکار منتظمة ربما طبقها علی غیر، اشتباه در مصداق کرده است فقط، وگرنه اصل مسئله او درست بوده است، اما میگوید که نه این فقط اشتباه در مصداق نیست، بلکه این معیارش غلط شده است نه فقط اشتباه در تطبیق باشد، علی غیر موردها من غیر عکس، بل قد اختل بلکه این چگونه است حالش؟ بل قد اختل عنده حکم العادة و غیره، یعنی حکم عادت و غیر حکم عادت، این غیره بزنید به حکم که ضمیر مذکر است ، بل قد اختل عنده حکم العادة و غیره و صار ما یتخیله و یریده هو المتبع عنده، آن چیزی که یتخیله و یریده، شده است معیار، معیار شده است او، صار ما یتخیله و یریده هو المتبع عنده، فالعادی و غیر العادی عنده علی حد سواء، عادی و غیر عادی برای او سوا است و به نسبت آن چیزی که خودش تشخیص میدهد، تشخیص با خودش است، معیار نه، وقتی که تشخیص کسی با خودش شد، حکم خدا متبع نیست، حکم در حقیقت قانون متبع نیست، حکم خودش متبع است، اگر که حکم خودش شد برگشت به چه چیزی میکند؟ چگونه از این حکم برگردد کی میتواند برگردد؟ چون که خودش همیشه منافع خودش را میخواهد، هوس خودش را میخواهد لذا برگشت پذیر نیست؟ کالناقة تخبط و تضرب علی غیر استواء، آن ناقه ای که چشمش در حقیقت کم بینی شدید دارد، اصلاً قدرت ندارد برگردد، این رفتن راهش همین رفتن با در حقیقت از این سمت به آن سمت است، راه مستقیم نمیتواند برود، این تعبیر به ناقه، ناقه ای که نزدیک به کور است، این ناقه ای که نزدیک به کور است راه رفتنش از همین سنخ است. فهو فی خلاف العادة لا یری العادة، آن وقت حکم را ببینید، فی خلاف العادة که ربا است، لایری العاده بیع را الا مثل خلاف العاده ،یعنی میگوید بیع مثل ربا است، نمیگوید که ربا مثل بیع است، اگر میگفت ربا مثل بیع است این یک حکمی داشت که در حقیقت این تشخیص… حالا بعضی ها میگویند که اگر میگفت ربا مثل بیع است، این در حقیقت حکم دین را انکار کرده، اما در اینجا فوق انکار حکم دین است، که حکم دین را فقط آمده است انکار بکند، بلکه آمده است میزان انسانیت خود را به هم ریخته است، پس یک موقع است انسان حکم دین را انکار میکند، اما این هنوز انسان است، اما یک جا میزان انسانیت او به هم میریزد، وقتی میزان انسانیت به هم بریزد حکم دین هم قطعاً به هم ریخته است، پس این اشد است حکم آن. فهو فی خلاف العادة لا یری العادة، عادت چه بود؟ بیع را، الا مثل خلاف العاده، این در حقیقت عادت را نمیبیند الا مثل خلاف العاده که میگوید انما البیع مثل الربا، من غیر مزیة لها علیه، این عادت را هیچ مزیتی برای آن برخلاف عادت نمیبیند، یکی است واقعاً، اگر که اینگونه شد فلا ینجذب من خلاف العادة إلی العادة فافهم ذلک، برگشت ندارد این شخص وقتی که معیارش خودش شد. و هذا حال المرابی فی أخذه الربا، میگوید که ربا چه است؟ تعریف را ببینید، میگوید ربا اعطاء الشیء و أخذ ما یماثله و زیادة بالأجل، میگوید ربا آن است که شیئ را بدهی و در مقابل آن ما یماثل را بگیری و زیادت بگیری، حالا این زیادت بالاجل و زمان باشد یا به هر چیز دیگری، این در حقیقت زیادت را که بگیری این میشود ربا، فإن الذی تدعو إلیه میگوید چرا حکم خلاف فطرت است؟ میگوید فإن الذی تدعو إلیه الفطرة و یقوم علیه أساس حیاة الإنسان الاجتماعیة…این احکام را اگر انسان روی آن کار بکند که ایشان به عنوان احکام فطریه میآورد، بعد ارتباطات و احکام فطری را با همدیگر در المیزان پیدا کند، خیلی کار از او میآید، یعنی آن احکامی را که فطری بیان کرده است، قواعد فطرت، قواعد فطرت وقتی کنار یکدیگر بیایند یک مجموعه میشوند، خودش میشود یک دین، دین فطری، که دین شرعی ما تمام قواعد دین فطری را دارد، یعنی اگر که این گونه دیدیم بعد میبینیم آن دینی که به عنوان دین آمده است به عنوان شریعت آمده است، مبتنی بر تمام احکام فطرت است، یعنی تمام فطرت در او رعایت شده است به اضافه، یعنی جایی پیدا نمیکنید که خلاف حکم فطرت در آن باشد، اضافه بر حکم فطرتی که ممکن است فطرت در جایی نیابد اما آن حکم وجود داشته، است، اما جایی که فطرت چیزی را بیابد خلاف حکم فطرت در آنجا نیست، این مهم است که اینجا هایی که ایشان به عنوان احکام فطرت… در سراسر خیلی هم زیاد است. فإن الذی تدعو إلیه الفطرة و یقوم علیه أساس حیاة الإنسان الاجتماعیة، نه انسان اسلامی، انسان اجتماعی، کاری به دین فقط ندارد، در حیات انسان اجتماعی، أن یعامل بمعاوضة ما عنده من المال الذی یستغنی عنه، یک مالی را زیادی دارد، این مال را میدهد به دیگری و در مقابلش چیزی را که ندارد میگیرد، اما اگر این مال را داد، همین مال را گرفت، از همین سنخ گرفت به اضافه، میگوید که این حکم فطرت نیست، چون این را که در حقیقت وقتی که دارد میدهد، آن چیزی است که زیادی بر این بوده است، دارد میدهد تا نیاز دیگرش را برطرف کند، اما اگر داد، عین را گرفت به اضافه، این در حقیقت حکم فطرت نیست. من المال الذی یستغنی عنه مما عند غیره من المال الذی یحتاج إلیه، این را داد که بی نیاز بود، از مالی که محتاج بود گرفت، أما إعطاء المال و أخذ ما یماثله بعینه، همان را دوباره بگیرد یا از نوع او را دوباره بگیرد چون یک نوع هستند، مع زیادة فهذا شیء ینهدم به قضاء الفطرة و أساس المعیشة، هم فطرت را زیر پا گذاشته است و هم در حقیقت قواعد زندگی را، که عقلا حکم زندگی را… معیشت، اساس معیشت را، که دو قطبی میشود و این دو قطبی سازی منجر به از هم پاشیدن معیشت میشود در نظام اجتماع.
یکی از حضار: خوب فرض کنید که یک نظامی که…اولا زیادی یک مقدار خیلی کمی باشد، این حرف اول…
استاد: کم یا زیاد آن دیگر ملاک نیست، حکم این است که اساس آن… بله یک موقع شما میگویید که این عنوان کارمزد پیدا میکند، نه زیاده، یعنی اجرت عمل این کار، یک موقع اجرت عمل را عقلا میپسندند که اگر یک جایی میخواهد اینها را تعویض کند و جابجا کند، یک اجرتی در عملش میگیرد برای این کار، مثلاً این مدتی که میخواهد این را بدهد یک عدهای باید باشند که این قسط ها را بگیرند، حقوق افرادی که آنجا میخواهد باشد، منتها اینها هم یک حدی دارد، از جهت عقلایی میزانی دارد، نمیتوانی بگویی که من ۲۰ درصد میگذارم برای سود این کار، خب این نیست دیگر، یعنی آن یک درصدی دارد به همان مقدار عقلاییه.
یکی از حضار: عرضم اینجاست که الان فطرت، چرا اینجا فضای فطرت اینگونه بیان میکنند؟ صورت این است که این پول ندارد، خوب این شخص هم پول دارد، به او پول میدهد که برو کار کن، درآمد که داشتی پول بیشتری به من بده.
استاد: ببینید یک موقع هست میگوید پول بده و برو کار کن، میشود مضاربه.
یکی از حضار: نه، او مضاربه نیست نامفهوم32:10
استاد: آن وقت در مضاربه، شراکت در سود و زیان است، اما اینجا میگوید که من به تو پول میدهم اما کاری هم ندارم که تو چه کار میخواهی بکنی، من پولم را میخواهم، پول را به تو میدهم و بعد هم از تو میگیرم دو برابر، مثلاً یک و نیم برابر، پول را از تو میگیرم، اصل پول است، معامله بر اساس پول است، این الان من میدهم به تو این گندم را، آن گندم را میگیرم دو برابر، یعنی ببینید اینجا اصلاً این بحث نیست، یک موقع شما میگویید که این گره کاری را میخواهد حل کند، میگوید که اگر میخواهی گره کار این را حل کنی یک سری قواعد دارد، قواعد آن چیست؟ قواعد آن این است بیایی با این شراکت کنی، بله مختار هستی که بیایی یا نیایی، اما اگر دیدی که کار این به سود هم میرسد بیا با این مشارکت کن، البته اگر آفتی هم آمد، مشکلی هم آمد، آنجا باید تو هم در ضرر آن شریک باشی، یک طرفه نمیشود، این یک طرفه بودن، آن هم نه در شراکت، یک طرفه بودن در اینکه این بدهکار است الان، بیچاره بدهکار است، تو پول را به او میدهی، تو بدهکاری را بده، ولی به من با این سود برگردان.
یکی از حضار: ملاک قضاوت طبع چیست؟
استاد: عرض کردیم که ملاک نامفهوم 33:19 این است که یک چیزی را بدیهی و در مقابلش مثلش را بگیری به اضافه.
یکی از حضار: ایشون که الان میفرمایند این فطرت هر کسی میگوید که این را نباید انجام داد، این یعنی میفرمایند این کار قبیح ذاتی است؟
استاد: قبیح فطری است، قبیح ذاتی یک بحث دیگری است، چون فطرت نزدیک میشود به اولیات، بدیهیات، منتها خود فطرت احکام آن مراتب دارد، قبیح ذاتی حکم دیگری دارد، یعنی ذات لیسیده این را هر کسی نگاه کند میبیند که قبح در آن هست، قبیح ذاتی که هرجایی سرایت ندارد که، قبیح ذاتی مثل ظلم است که قبح ذاتی است، اما اینها میشوند هی مراتب بعد از آن، میشود نتایج آن، و الا قبح ذاتی محدودیت دارد هر جایی را… بله به لحاظ فطری بودن اینها هر انسانی که اینها را بشنود با این نگاه در حقیقت آلوده نشده نگاه کند، میبیند که این کار غلطی است.
یکی از حضار: مصداق ظلم میبیند.
استاد: بله اینها از مصادیق ظلم است منتها در یک شرایط تخصصی تر آن.
خوب بعد میفرماید که أخذ ما یماثله بعینه مع زیادة فهذا شیء ینهدم به قضاء الفطرة و أساس المعیشة، فإن ذلک ینجر، این هم از جانب مرابی و از جانب ربا گیرنده متفاوت است باز حکم، این شدت حکم از جانب چه کسی است؟ ربا گیرنده است؟ ربا دهنده است، آن شخصی که دارد ربا میدهد، او این شدت حکم است، درست است که حرمت روی ربا گیرنده هم وجود دارد و شدت حکم برای او هم تا حدی آمده است، اما اگر برای او اضطرار پیش آمد، مسئله را تخفیف میدهد اما برای ربا دهنده به هیچ وجه تخفیف ندارد، چون اضطرار معنا ندارد، چون اگر این اضطرار برایش پیش بیاید که بخواهد کمک به کسی بکند، میتواند قرض الحسنه بدهد، مجبور به این نیست که حتماً ربا بدهد، میتواند قرض الحسنه بدهد، پس این شدت حکم و عمده احکام در اینجا مربوط به رباخوار است، لذا میفرماید فإن ذلک ینجر من جانب المرابی إلی اختلاس المال، مثل این میماند که مال را اختلاس کرده است از دست دیگری، دزدیده است، مال دیگری را دزدیده است برای خودش، إلی اختلاس المال من ید المدین و تجمعه و تراکمه عند المرابی، اینکه در حقیقت بدهکار به او است را از دست او گرفته است و تجمعه و تراکمه عند المرابی، هی دارد این را افزوده میکند، مثل این میماند که این درصد هر چقدر که طول میکشد، گاهی اضعافا…تعبیر قرآن این است که لیربو، کدام آیه است در سوره روم؟ اضعافا مضاعفه در دنبالش دارد؟ اضعافا مضاعفه که چند برابر هی میشود، یعنی بارها اشخاصی آمدند سراغ آدم و گفتند ما وامی را گرفتیم و الان چند برابر شده است، یعنی الان از آن اصلی که گرفتیم ما…
یکی از حضار: سوره آل عمران، يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً.
استاد: لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً[4]، که این اصل مال را چند برابر میکند، این چند برابر کردن یعنی در حقیقت دارد این اختلاس میکند از مال او و این همین دو قطبی را ایجاد میکند که دو قطبی که یک طرف انباشت مال میشود، یک طرف کاهش و از دست رفتن اموال میشود، در قبال آن هم هیچ رشدی ایجاد نشده است. إلی اختلاس المال من ید المدین و تجمعه و تراکمه عند المرابی، فإن هذا المال لا یزال این مال مرابی لایزال ینمو و یزید عند المرابی، چون هی دارد درصد آن اضافه میشود، و لا ینمو إلا من مال الغیر، این اضافه شدن از چه چیزی است؟ از یک کار نیست، از یک ارزش افزوده نیست، از چه چیزی است؟ از مال در حقیقت آن کسی که ربا گرفته شده، و لا ینمو إلا من مال الغیر، فهو بالانتفاص و الانفصال، از یک طرف مال دارد کم میشود، از جانب ربا گیرنده و از یک طرف دارد اضافه میشود و و الزیادة و الانضمام إلی جانب آخر که ربا دهنده است، این دو قطبی در جهان را، دوقطبی را شدید میکند.
یکی از حضار: رضایت را چه کار میکنند استاد؟ وقتی خود شخص میگوید من راضی هستم…
استاد: رضایت در ربا حل کننده نیست.
یکی از حضار: خوب اینجا میگوید که دارد از مال دیگری اختلاس میکند…
استاد: عرض کردم رضایت در اینجا محلل نیست، که اگر رضایت داشته از مال او اختلاس بکند، اختلاس حساب نشود، چون مجبور است یعنی اگر که مجبور نبود… رضایت داشت؟ نه، یعنی هیچ شخصی حاضر نیست پول خودش را مفت بدهد به دیگری، حاضر است بدهد؟ مجبور است الان، چون که مجبور است میبیند که راه دیگری ندارد برای وام، میگوید که تو بده و من راضی هستم، تو بده من اضافه را هم میدهم و راضی هستم، این از جبر است، بله قواعدی دارد برای خودش که اگر رضایت فرد باشد و اگر چه باشد… این بحث دیگری است، اما اصل ربا این گونه است که دارد بیان میکند. و ینجر من جانب المدین المؤدی للربا إلی تزاید المصرف بمرور الزمان، آن شخصی که در حقیقت مؤدی ربا است یعنی ربا گیرنده، دائماً دارد تزاید المصرف هی نیاز او بیشتر میشود، یعنی اگر امسال مثلاً ۱۰۰ میلیون ربا گرفته بود سال بعد مجبور است به خاطر اینکه هم این را و سود آن را بدهد و هم کار دیگرش را بتواند انجام دهد، ۲۰۰ میلیون بگیرد، ۳۰۰ میلیون بگیرد، هی باید اضافه بکند تا اصل و سود و تمام اینها را بتواند… لا یزال یؤدی إلی تزاید المصرف بمرور الزمان تزایدا لا یتدارکه شیء،
هیچ چیزی جایگزین آن نمیشود، مع تزاید الحاجة و کلما زاد المصرف أی نمی الربا بالتصاعد زادت الحاجة من غیر أمر یجبر النقص و یتدارکه، چون مضاربه نیست، مساقاة نیست، کار نیست، بحث در حقیقت مالی است که گرفته شده است و به اصطلاح با سود آن باید پرداخت شود، و فی ذلک انهدام حیاة المدین، آن مدیون که در حقیقت پول را گرفته است و بدهکار، حیات او در اینجا چه میشود؟ حیات او منهدم میشود، فالربا یضاد التوازن و التعادل الاجتماعی و یفسد، ببینید اصلاً الان به دین هنوز کار ندارد، فالربا یضاد التوازن و التعادل الاجتماعی و یفسد الانتظام الحاکم علی هذا الصراط المستقیم الإنسانی الذی هدته إلیه الفطرة الإلهیة، این فطرت الهیه هم به همین سمت سوق داده است، این ربا مقابل این فطرت الهی است و دارد این را منهدم میکند، این هنوز به دین کار ندارد، این میگوید جامعه بشری از حیث فطرت خودشان نگاه بکنند، این در حقیقت ربا را نمیپذیرند، دین هم مطابق این جعل حکم کرده است. ما اگر دین را بتوانیم این گونه تبیین بکنیم چقدر زیبا است، یعنی احکام دین وقتی که این گونه عرضه بشود، جانی نیست که نپذیرد.
یکی از حضار: یعنی فطری بیان شود.
استاد: یعنی فطرت آدم را حل کند، حکم فطرت را که برایش آشکار شد که این است و دید، بعد بگوید که دین ما حکم آن همین حکم فطرت است، چقدر زیبا میشود این نگاه تا اینکه تعبد محض میبیند همه چیز را، بله تعبد هم سر جای خودش، کسی که به سمت دین آمد، وقتی این اشتیاق را… بعد میرسد به آنجایی که تعبد بر حکم در حقیقت… تازه آنجا هم میدانید که تعبدیات ما هم بر اساس فطرت است، یعنی عباداتی هم که برای انسان محقق میشود همه بر اساس حکم فطرت است، خضوع در حقیقت عاجز عند القوی اصلا حکم فطرت است، یعنی همه عبادات ما، نمازمان… همه اینها حکم فطرت است، منتها باید در جای خودش تبیین شود. و هذا هو الخبط الذی یبتلی به المرابی کخبط الممسوس، این خبط مرابی است، فإن المراباة یضطره أن یختل عنده، یعنی نگاه عدم فطری نگاه مختل است، نگاه مخبط است، فإن المراباة یضطره أن یختل عنده أصل المعاملة و المعاوضة، این دیگر به معامله و معاوضه کار ندارد، این معامله و معاوضه ای که نظام انسانی را حفظ میکرد را میگذارد کنار، میگوید که اصل ربا است، اگر که معامله و معاوضه ای هم در کار است، او چون مثل ربا است عیبی ندارد، انما البیع مثل الربا، بیع مثل ربا است، یعنی اصل را این میگیرد، فلا یفرق بین البیع و الربا، فإذا دعی إلی أن یترک الربا، اگر خوانده بشود به اینکه ربا را ترک کن و یأخذ بالبیع أجاب إن البیع مثل الربا لا یزید علی الربا بمزیة، فلا موجب لترک الربا و أخذ البیع، و لذلک استدل تعالی علی خبط المرابین بما حکاه من قولهم:
إنما البیع مثل الربا.
و من هذا البیان یظهر: أولا، چند نکته را ایشان بیان میکند، اولی این است که گفتیم قبلاً، مراد به قیام، قیام در مقابل قعود نیست، قیام یعنی قوام حیات، یعنی در امر حیاة خودش، أن المراد بالقیام فی قوله تعالی: لاٰ یَقُومُونَ إِلاّٰ کَمٰا یَقُومُ، هو الاستواء علی الحیاة و القیام بأمر المعیشة فإنه معنی من معانی القیام یعرفه أهل اللسان، در اصطلاحات عرفیه رایج است ، اینگونه نیست که شاذ باشد، قال تعالی: «لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ: »[5]، لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ نه اینکه نشسته اند و بلند شوند، یعنی قیام به این کردن یعنی این را ایجاد کردن یا «أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ: »[6] یا «وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامی بِالْقِسْطِ»[7] اینها همه مقصود قیام در مقابل قعود نیست، أما کون المراد به المعنی المقابل للقعود فمما لا یناسب المورد، و لا یستقیم علیه معنی الآیة.
و ثانیا: أن المراد بخبط الممسوس فی قیامه، میگوید این خبط هم مقصود حرکات جسمی مشوش نیست، که فکر کنیم که دارد راه میرود مثل یک شتری که چشمش کور است این ور و آنور بیفتد، یعنی رباخوار را که نگاه کنیم هی اینور میافتد مثل آدمی که مصروع، اینگونه نیست بلکه او معیارات آن تخبط پیدا کرده است، در ملاکات، در طرز فکری تخبط پیدا کرده است، که این رو خودتان بخوانید که فقط نتیجه اش این است که محصله أفعال اختیاریة صادرة عن اعتقاد خابط، افعال اختیاری است از اعتقاد خابط نشئت میگیرد، پس اعتقاد او مخبط است نه افعال ظاهری او، وگرنه کسی نگاه بکند میبیند که خیلی هم افعال او با کلاس و منظم و تحت ضابطه است. سومین این است که این نکته را میگوید، بعداً توضیح میدهیم که چرا قیاس کرده است بیع را به ربا که بعداً توضیح آن را میدهیم، چهارمی این است که أن التشبیه أعنی قوله: اَلَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ لا یخلو عن إشعار، نکته آن را دیروز عرض کردیم که بعضی ها گفتهاند که یک مثل عرفی است و خدا به این مسئله عرفی تکیه کرده است، بیان کرده است، خواسته حرف خودش را بزند، که این که يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ یک مسئله عرفی است، که جن زده، یعنی جن او را مس کرده است، این غلط است، این شخص دارد میگوید، میگوید این غلط است اما خدا به این تمثل کرده است چون که مردم این را میشناختند، مرحوم علامه میگویند که نه اصلاً امکان پذیر نیست که خدا به مثلی که غلط است مثال بزند و دلیلی برای بطلان نیاورد، گاهی مثل های غلط افراد را آورده است و تخطئه میکند، اینکه ما تبعیت از آباء خودمان میکنیم را به عنوان یک قاعده از آنها میآورد، اما در حقیقت آنجا میگوید که اگر آباء شما بر ضلال مبین هم بودند تبعیت آنها را میکنید؟ یعنی تخطئة میکند آنها را بلافاصله، میگوید این پس أن التشبیه أعنی قوله: اَلَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ لا یخلو عن إشعار بجواز تحقق[8]، اولش این است که جواز تحقق مس از شیطان امکان پذیر است… دیگر جاء الحق و زهق باطل و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
یکی از حضار: حاج آقا فردا نامفهوم45:59
استاد: فردا کلاس تعطیل است ظاهرا دیگر، چون تعطیل همه جا است دیگر، به تبع تعطیلی همه جا.
یکی از حضار: حاج آقا جلسه سه شنبه نامفهوم45:09
استاد: این جلسه از هفته نیست این سه شنبه…
یکی از حضار: نمونه ای از عذاب قومی که به ربا گرفتار شده بودند را داریم، عذاب الهی بر اینها وارد بشود؟
استاد: الان در ذهنم نیست.
یکی از حضار: استاد اگر نباشد طبق این است که خود به خود قومی که به ربا گرفتار است طبق فرمایشی که فرمودید، خود به خود اینها منقرض میشوند و جامعه از هم میپاشد.
استاد: حالا باید… چون لواطی که در قوم لوط بود عذاب برای آن آمد، منتها خود عذاب الهی هم از جمله مقابله دستگاه عالم است، یعنی اینگونه نیست که عذاب الهی دستگاه عالم نباشد، جدا باشد، اما منتها گاهی خود دستگاه عالم اینها را از بین میبرد و گاهی نه تسریع در او با عذاب الهی هم میشود، آشکار میشود اما الان در ذهنم نیست که… قوم شعیب است که در حقیقت اینها در مکیل و موزون تصرف میکردند و آنجا نقصان ایجاد میکردند، منتها آنها نه به عنوان ربا این کار را میکردند، به عنوان خیانت در امانت و مکیل و موزون این کار را میکردند، نزدیکترین رابطه قوم شعیب است، ولی منتها آنها هم به عنوان ربا این کار را نمیکردند.
یکی از حضار: در مورد سهشنبه هیچ صحبتی نکردید؟
استاد: نه هنوز نه دیگر.
یکی از حضار: من پیام را در یک کانالی گذاشتم.
استاد: چه گذاشتید؟
یکی از حضار: عنوان آن را چون ایشان گفتند که نمیخواهد فعلاً عنوان آن عمومی شود، من عنوانش را گذاشتم شرح روایات با موضوعی جدید، چیزی نزدم، ولی فقط در مورد جلسات مثلا میگفتم که فقط برادران هستند و خواهران در جلسه سه شنبه میتوانند بیایند، به من پیامک داد که حاجی اتاق خانم ها هم پر میشوند، نمیتواند…
استاد: خوب یک مذاکره ای بکنیم ببینیم که چه کار کنیم که هم موضوع با آن موضوعی که میخواهیم…و هم اینکه ورود خانم ها چه جوری ممکن میشود. ا چشم، باز یک وقتی بگذاریم و یک فکری بکنیم، ما هنوز چون یک هفته دیگری باقی مانده است، هنوز فعلاً کارهای آن عاجلمان را داریم نجام میدهیم، تا آن عاجل را.
یکی از حضار: یکی از دوستان پیام داده بود در رابطه با سیره تربیتی امیر، بحث های سمت خدا، از اهواز طلبه است، میخواستیم نامفهوم47:28 چطور یک جایی نامفهوم47:30، من گفتم که با استاد مطرح میکنم.
استاد: کتاب سیره انبیا.
یکی از حضار: کتاب سیره تربیتی انبیا را یک بار یک نت برداری کردم، کار کردم، طلبه پایه ۷ هستم دوست دارم…
استاد: اینها که به صورت اینجوری تدوین نشده است، اما به صورت پراکنده است، مثلاً ما از تفسیر المیزان، از تفسیر تسنیم، از تفسیر به اصطلاح حتی نمونه، همه اینها در میآوریم، تفسیر کبیر فخر رازی، از کتاب هایی که در مورد خود انبیا نوشته شده است، خود بحار، سه جلد از بحار، جلد ۱۱ ۱۲ و ۱۳ بحار که در رابطه با انبیا است، این سه جلد است، اینها یک اصطیاد است، آن وقت بعد هم یک سری از آنها هم بالاخره از مجموع اینها با همدیگر… و الا الان من در ذهنم، حالا شاید هم آمده باشد در مورد بعضی از انبیا کتاب های اینجوری اما من خبر ندارم الان.
یکی از حضار: حاج آقا سهشنبه ها را برای قصص انبیاء هم بگذارید کمک سمت خدا هم میکند، آنها هم دیده نشده است قصص انبیا در روایاتش مثلا.
استاد: حالا بگذارید یک دفعه ان شاء الله آن را مفصل تر بگذاریم.
یکی از حضار: حاج آقا این مس شیطان را باز به آن میپردازید؟
[2] . تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۴۲۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۸، ص۴۰۷، التوحيد ، ج۱، ص۴۰۷، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۳۲۸، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۸۱۲، بحار الأنوار ، ج۸، ص۳۵۱، ، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۳۶۹، الکافي ، ج۲، ص۲۳۲، الخصال ، ج۱، ص۴۷، عيون الأخبار ، ج۱، ص۱۳۷، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۲۰۰، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۷۷، عدة الداعي ، ج۱، ص۲۳۸، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۱۰، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۶۹، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۱۰۶، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۱۰۷، ، مستدرك الوسائل ، ج۱، ص۱۴۳، تفسير الصافي ، ج۴، ص۳۳۸، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۵۱۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۱، ص۳۷۴، ، بحار الأنوار ، ج۸، ص۳۴، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۳۳۵
[8]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص410-412.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 561” دیدگاه میگذارید;