تحذیر از ربا (گرفتن مال بدون عوض)، و بیان آثار تخریبی آن، و ترغیب به توبه از آن
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در خدمت قرآن کریم هستیم در محضر آیات سوره ی بقره و آیاتی که ابتدائاً بحث صدقات و انفاق را مطرح کردند و بعد هم آیاتی که در صدد بیان تحریم حرام بودن ربا هستند که تشدید حکمی بوده که قبلاً در سوره ی آل عمران نازل شده و بعد ایشان مطرح فرمودند ذیل آیات مرحوم علامه که جریان ربا یک فرهنگ فکری است و لذا فقط یک گناه عملی نیست. به همین جهت است که حرمت در جریان ربا با اینکه به ظاهر بعضی از گناهان اعظم از آن تلقی می شود مثل قتل نفس و شبیه به اینها، اما با این حال جرم ربا خواری اشدّ از همه ی اینهاست چون یک حرکت فکری است و یک فکر مسری است در جامعه و یک فکر برانداز است در جامعه که نه فقط آن تمدن اسلامی را به خطر می اندازد بلکه اساس تمدن انسانی را به مخاطره می اندازد چون جامعه را به سمت دو قطبی شدن فقر و غنا پیش می برد، به طوری که حیات انسانی حتی به خطر می افتد. به همین جهت تشدید در جزای حکم در آیات بیان شده و جرم جریان ربا مثل تولی اعداء دین است. همچنانکه تولی اعداء دین براندازی است، خود این هم براندازی است و یک نوع تفکر است و لذا تعلیل هم کرد که بیان اینها و گفتار اینها وقتی مواجه می شوند با اشکال دیگران بیانشان این است که «انما البیع مثل الربا». بیانشان این است که اینها وجود منکوس شدند. وجودات منکوس و متخبط یا «یتخبطه الشیطان من المس» وجودی است که تعادل ندارد و این وجود غیر متعادل به گونه ای شده که گفتگویش متعادل نیست.
بعضی خواستند از این آیه که می فرماید که «یتخبطه الشیطان من المس» که یک بار در قرآن بیشتر این تخبط به کار نرفته، آن هم همین جاست و دیگر در جای دیگری هم به کار نرفته، خواستند استفاده بکنند که وجود ربا خوار مثل کسی است که مصروع و آن حالت بیهوشی که اعمالش غیر اختیاری، دست و پایش حرکت بکنند بدون اختیار، می خواهند این … مرحوم علامه و بعضی از مفسرین می فرمایند این طوری نیست. اعمال ربا خوار کاملاً اختیاری است و مثل او نیست. هر کسی در زندگی اش یک نظمی دارد. دقت بکنید این نکته ی مهمی است که امروز ایشان می فرمایند. هر کسی در زندگی اش یک قواعد منظم نانوشته ای دارد. هر کسی یک قواعد منظم نانوشته ای دارد. این گونه نیست که تفصیلاً به آنها توجه داشته باشد اما در زندگی اش کاملاً اینها را رعایت می کند. به تعبیری که بعضی از اینها مثل تکوینی است شاید عمومی هم باشد. وقتی گرسنه می شود سراغ غذا می رود. وقتی تشنه می شود سراغ [آب می رود]. اینها قواعد است در وجودش که دائماً این تکرار می شود. یک بار نیست. از سری این قواعد در شناخت خوبی و بدی است. برای خودشان قاعده مندند. وقتی خوبی را تعریف کردند در آن تعریفشان وقتی خوبی را دید به سمتش حرکت می کند. بدی را که دید از آن فرار می کند. اما کسی که ربا خوار است قاعده و معیار زندگی اش به هم خورده است. قواعد زندگی اش به هم خورده است. لذا تخبط شیطان از مس و آن حالت عدم تعادل اینها در نظام جسمانی نیست که در نظام جسمانی تلو تلو بخورند در راه رفتن. مثل کسی که شراب خورده و مست است و تعادل ندارد. نه، آن طوری نیست. بلکه در نظام تعقلش و معیاراتش تلو تلو خوردن دارد مثل آن شتر با بینایی ضعیف است. تعبیری که شده شتر عشواء و کور یا ضعف بینایی است که این در راه رفتن گاهی به این طرف می کشد گاهی به آن طرف می کشد. تعادل در رفتن ندارد چون بینایی اش ضعیف است. اینها هم تعادل در حرکات اجتماعی شان نیست لذا اگر می گوید «انما البیع مثل الربا» این مال این است که از این عدم تعادل فکری نشئت می گیرد که اساس را در نظام اقتصاد ربا می گیرد. می گوید جامعه ی ربوی، این اقتصاد ربوی اقتصاد اصیل است و بیع هم مثل رباست. یعنی بیع را فرع ربا می داند. در حالیکه یک نظام تفکری صحیح بیع را قبول دارد. اگر هم به ربا می خواهد مرتکب بشود یا یک خطایی، آن خطا را می خواهد یک طوری شبیه اصل جا بزند. اما کسی که مبتلا شد، به این چنگ زد متخبط در رفتارش و معیاراتش می شود به طوری که او بیانش این است که بیع مثل ربا هست و ربا را اصل می گیرد. این گفتمان او فقط هم در این نیست. تعبیری که در قرآن کریم آمده که «الذین یأکلون الربا لا یقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس»[1] یعنی اینکه تمام حرکات وجودی این و تفکر این مورد خدشه قرار گرفته است. «لا یقوم الا» یعنی چه؟ یعنی زندگی این در معیارهایش به هم ریخته است و این معیار به هم ریخته غیر از کسی است که همیشه یک جور هست. یعنی کسی که معیارهایش به هم ریخته یعنی حتی در به هم ریختگی اش هم نظم ندارد چون گاهی یک کسی خیر را شر می بیند و شر را خیر می بیند دائماً. این هم یک نظمی است هر چند نظم غلطی است اما این کسی که ربا خوار است این نظم هم ندارد. لذا می بینید که بیع را قبول می کند. نمی گوید بیع بد است اما بیع را از سنخ ربا می داند. لذا خلاف عادت مرتکب می شود اما این خلاف عادت برایش عادی نیست که عادت بشود. دقت می کنید؟ یعنی غیر عادی برایش عادی نمی شود، عادی هم برایش غیر عادی [نمی شود]. یک طوری است که دائماً به هم ریخته است این وجود.
«یکی از حضار:» بیع ضروری زندگی بشر است و لذا در آن حد نیست اما اینکه می فرمایند ربا نظم ندارد به هم ریخته است، الآن نظام ربوی یک نظام گسترده ی جهانی را ایجاد کرده. خیلی هم طول کشیده. این طوری نیست که …
«استاد:» ببینید اینکه همیشه … مثل این می ماند که بگویید جامعه ظالم آیا خلاف طبیعت اولیه ی اجتماع انسانی هست یا نیست؟ ولی در طول دوران بشریت عمدتاً ظالمین حاکم بودند یا نبودند؟ به قدرت و زور. الآن ببینید اگر دست زور ثروتمندان و حیله ی ثروتمندان از سر بشر بلند شود … همین فرانسه خودش نمونه اش است، جنبش دو سه سال پیش آمریکا نمونه اش است که یک درصدی ها در مقابل … اینها اساس این است که این به هم ریختگی است. این دو قطبی مقابل فقر و غناست و دوام ندارد، منتها ثروتمندان و قدرتمندان با بوق تبلیغاتی، با جریان سازی، با مدهوش کردن مظلومین، با مدهوش کردن و سرگرم کردنشان خیلی وقت ها می توانند تا حدی دوام بیاورند اما این اساس دوام نمی آورد.
«یکی از حضار:» نه من بحثم این نیست که بخواهم بگویم درست است یا غلط. مثل آن حاکمیت ظالم، حاکمیت ظالم بر اساس یک نظمی استوار می شود که می تواند دوام داشته باشد. این دوام نشان دهنده ی آن نظم است.
«استاد:» بله ببینید نظمی که در اینجا هست، این نظمی است که … نمی خواهیم بگوییم هر روز یک چیزی می گویند. یک موقع شما می گویید هر روز یک چیزی می گویند، نه، این طوری نیست. اما این در نظام فطرت نظم نیست. یعنی وقتی که بر می گردند به اینجا نگاه می کنند، مردم می بینند حتی خود آن ظالم، لذا تعبیر این است که چون وجودش دیگر برگشت پذیر همی نمی شود. تعبیر عجیبی است که وجود ربا خوار به این راحتی و سادگی برگشت پذیر نمی شود. جزء آن گناهانی است که برگشت پذیری اش بسیار سخت است چون غیر عادی را دیگر عادی نمی بیند و عادی را غیر عادی نمی بیند. دقت بکنید ملاک نظمش آنجا چه می شود؟ نظم دارد اما ملاک نظمش چیست؟ ملاک نظمش تشخیص خودش است. تشخیصی را که می دهد. یعنی فطرتش نیست. تشخیص معوج خودش است. لذا همین فردگرایی افراطی که امروز هست که قطب ثروتمند در مقابل قطب ضعیف قرار می گیرد همین تشخیص خود است دیگر. محور نفس هوا پرست می شود. وقتی محور نفس هوا پرست شد معیارها بر اساس نفس هوا پرست می شود نه نفس فطرت دار. نفس هوا پرست. لذا این معیار، معیار باطلی است. این معیار معوجی است. معیارش هواست. معیارش هوس است. این هوا و هوس بودن خودش یک معیار هست یا نیست؟ بله یک معیار است. معلوم می شود همه شان هم یک رفتار دارند در این هوس پرستی شان و اجتماع اموال. همه ی یک جور کار می کنند اما در عین حال این اعوجاج در مقابل نفس خودش هم هست که همان فطرتش است. لذا این دائماً دارد این اعوجاج و تخبط از مس را … لذا مرحوم علامه می گوید بعضی از مفسرین یا خواسته اند بگویند «یتخبطه الشیطان من المس» مثل مدهوش بودن یک انسان مست یا مصروعی است که تعادل جسمی ندارد. خب نه، این طوری نیست. شاید اینها در شخصیت اجتماعی بین مردم خیلی هم با کلاس تر از بقیه ظاهر بشوند و رفتار اجتماعی شان هم خیلی مطابق قاعده ی عمومی افراد باشد اما در نظام وجودی اش این تخبط از مس دارد. یک.
بعضی ها خواستند بگویند که نه، «لا یقوم الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس» در قیامت است. یعنی «لا یقوم» در قیامت که اکثر مفسرین این را گرفتند اما مرحوم علامه و بعضی از مفسرین می گویند این، این طوری نیست. در قیامت هست این اما این انحصار به قیامت ندارد. اینها که «یأکلون الربا» «لا یقوم الا کما یقوم الذی…» همه اینجا در دنیا هم افعالشان … قیام یعنی همان قیام به افعالشان، قیام به قواعد زندگی شان. این بلند شدن و … این زندگی شان در اینجا بر اساس تخبط از مس است. می گوید حتی اگر مثلاً بعضی از اینها استشهاد به یک روایتی که در این مسئله است که پیغمبر در معراج ربا خواران را دید که با شکم های بزرگ آنجا حشر شدند می گوید این دلیل بر این نمی شود که از عموم ظاهر قرآن ما دست برداریم، بلکه در قیامت هم این هست. ظهور این مسئله در قیامت هم این هست حالا بعضی دقت کردند می گویند … تعبیر زیبایی است این هم، چون ربا به دست آوردن اموالش از غیر طریق فطرت و حلال است، هر چیزی که از غیر طریق حلال و فطرت باشد، این در وجود انسان هضم نمی شود. وقتی در وجود انسان هضم نشد، چه بخورد، چه داشته باشد، این جزء وجود انسان نمی شود. چون جزء وجود انسان نمی شود اگر در قیامت بخواهد این تمثل پیدا بکند، مثل کسی می شود که این در شکمش قرار گرفته اما هضم نشده و لذا شکم گنده می شود، شکم بزرگ می شود چون اینها هضم نشده در درون این قرار گرفتند. سر کوچک، پای کوچک، شکم بزرگ. ببینید این چه طور آنجا …
«لا یقوم الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان» این آنجا تعادل ندارد. این کسی که این جوری است تعادل ندارد. این هم در مسئله قیامتش تعبیر زیبایی است که آنچه که مطابق فطرت و علیت جذب نشده باشد در دنیای انسان، برای وجود انسان هضم نمی شود، منتها آنجا هم بعضی از ظرفای دیگر باز ممکن است نکته ی دیگر گفته باشند که می گویند اگر در آنجا بدن به این گونه است، مال این است که آنجا اتحاد نفس و بدن است. لذا حقیقت نفس این، این تخبط را دارد که بدن این گونه خودش را نشان می دهد و الّا در قیامت نفس و بدن دیگر تفاوت ندارند که اینجا نفس انسانی متعادل باشد ولی بدن به لحاظ های مختلفی ممکن است حالا چاق شده باشد یا لاغر بیش از حد شده باشد. نه، اینجا امکان پذیر است اما در آخرت و در قیامت تعادل و نسبت کامل بین نفس و بدن است و اگر آنجا عدم تعادل در بدن بیان می شود، این عدم تعادل از عدم تعادل در تفکر و معیارها نشئت گرفته و با هم، هم [هستند]. پس در قیامت هم این معیار نداشتنش آشکار می شود.
اینها دو سه تا نکته ای بود که عرض شد.
«یکی از حضار:» نامفهوم 14:15
«استاد:» این احکامی که الآن دارد بیان می شود مربوط به ربا خوار است که … ربا خوار اینگونه است. اما اگر ربا گیرنده کمک بکند به ربا خوار و دست به این کار بزند به هر نسبتی که کمک بکند در گناه او از باب ﴿لَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ﴾[2] آن هم به مرتبه ای از این مبتلا می شود و لذا لعن بر او هم محقق است مگر در جایی که اضطراری پیش آمده باشد مثل اکل لحم میته از آن باب اگر یک همچنین اضطراری پیش آمده باشد آن هم اثر وضعی اش باقی است اما اثر تکلیفی اش ممکن است برداشته شده باشد چون مبتلا به اضطرار شده است. حالا آن بحث در قسمت های دیگری است. اینجا بحث فعلاً در ربا خوار است.
«یکی از حضار:» برای اموری که آثار اجتماعی دارند مثل سرقت، قتل، زنا و اینها شرع یک مکانیزم بازدارنده ای مثل حدود و تعزیرات [قرار داده] اما برای امر ربا که این قدر اثر اجتماعی گسترده ای دارد، این مکانیزم بازدارنده ای دین چه تعریف شده؟ حد که ندارد.
«استاد:» نه، حد ندارد لذا پیغمبر اکرم فرمودند که اگر کسی از ربا بر نگردد من او را می کشم یعنی کشتن حتی به آن وعید داده شده بوده حتی یک جرم های سنگینی هست شاید حالا روایاتش نمی دانم در اینجا هم آمده یا نه. حالا اگر نبود بعداً اشاره می کنیم که برای جزای ربا خوار در دنیا هم جزاهای بسیار سنگینی قرار داده شده حالا هر چند گاهی ممکن است به صورت حدی نباشد. گاهی جریان حد آن جایی که جزا قرار داده می شود دست باز حاکم اجتماعی است تا بتواند در این تعادل را بهتر ایجاد بکند. یعنی این گونه نیست که اگر جایی حد نداشت حتماً گناهش اخفّ باشد. حتماً اخفّ باشد نیست.
بعد در صفحه 409 پایین صفحه می فرمایند که «و سیظهر لک ان شاء الله تعالی انما ذکره تعالی من امر الربا و تولی اعداء الدین من ملاحم القرآن» که این یک بحث جدی و مهمی است که پیشگویی های قرآن حساب می شود این. یعنی بحثی که نامفهوم 16:34 جامعه ای که به ربا مبتلا بشود به اضمحلال و فنا می رود جزء پیشگویی های قرآن است که یعنی سنت های حاکمی را در رابطه به جوامع بیان کرده است.
«قوله تعالی: الذین یأکلون الربا» «یأکلون» اکل قطعاً تصرفات را شامل می شود فقط خوردن نیست. دوماً تعبیر بعضی از این مفسرینی که فرمودند «یأکلون الربا» یعنی این اکلی که نابود کننده است چون اکل که انسان می کند آن مأکول را هضم می کند دیگر. می گویند «یأکلون الربا» آن اکلِ [نابود کننده است]. عیبی ندارد اما اصل «یأکلون» یعنی همان تصرفات، همه ی تصرفات انسان که «یأکلون الربا» که بر اساس ربا محقق می شود.
«لا یقومون الا کما یقوم» این نفی و اثبات نشان می دهد حتماً چه هست؟ نه بعضی از افعالش که در رابطه با رباست فقط این طوری باشد. «لا یقومون الا کما یقوم» یعنی ربا در تمام زندگی او تأثیر می گذارد. یک کسی می بینی یک گناهی انجام می دهد حتی گناه اجتماعی است ولی در حیطه ی آن گناهش تأثیر سوء می گذارد. می بینی حیطه های دیگرش ممکن است صحیح باشد، سالم باشد. این یک بحث مفصلی است اگر یادتان باشد در نظام جزای اعمال داشتیم که اعمال موازنه ها، میزان های مختلفی دارند. ممکن است انسان تارک مثلاً روزه باشد اما در نظام نماز اقامه ی نماز داشته باشد و نماز بخواند. این بلا لحاظ ترک روزه اش عقاب می شود، به لحاظ انجام نمازش مصیب است. به همین نسبت به او طاعت تعلق گرفته است. اما کسی که مبتلا می شود به ربا می گوید «لا یقوم الا کما یقوم الذی» نمی گوید «یقوم کما یقوم این». اگر می گفت «یقوم کما یقوم این» یعنی یک سری از افعالش اما «لا یقوم الا کما یقوم» یعنی این «لا یقوم» نشان می دهد حصر است و تمام. روی اینها خیلی کار فکری و فرهنگی می خواهد. یعنی اگر از جهت فرهنگی روی اینها دقت بشود دارد می فرماید تمام زندگی این و رفتار این و همه ی حیطه زندگی اش، این بر آن احاطه پیدا می کند. نه اینکه در حیطه اش فقط مبتلا شده باشد. «لا یقوم الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس».
حالا این تخبط که عرض کردم که همان حالتی است که انسان تعادل ندارد که «یتخبطه الشیطان من المس» آن وقت اینکه شیطان مس کرده این هم یکی از بحث های داغی است در اینجا که مس شیطان به چه معناست؟ این شیطان چیست؟ آیا شیطان به معنای ابلیس است که از جن است یا شیطان به معنای عام است که هم جن را شامل بشود هم غیر جن، هر شریری را شامل بشود؟ مرحوم علامه می فرماید که نه، این شیطان، شیطان به معنای عام است. جن و انس را شامل می شود. هر شروری را که باشد شامل می شود. بعد اینجا هم تخبط من المس را مسّ شیطان هم بعضی خواسته اند اشکال بکنند که مگر شیطان مستقیماً می تواند تأثیر بگذارد؟ اصلاً لزومی ندارد که مستقیماً تأثیر بگذارد بلکه مس شیطان از راه همان وسوسه هایی است که ممکن است در نظام مادی ایجاد کرده و از راه آن، این تخبط ایجاد شده باشد. پس خبط شد عدم تعادل.
حالا خود مرحوم علامه …
«یکی از حضار:» استعمال شیطان در معنای عام هر شروری را نامفهوم 20:13
«استاد:» نه دیگر.
«یکی از حضار:» شیطان را می گوییم که هر شروری.
«استاد:» بله دیگر. متعدد وارد شده. شرور همه می شوند مظاهر شیطان دیگر. مجاری شیطان اند.
«یکی از حضار:» نامفهوم 20:24
«استاد:» نه دیگر. جن و انس می شوند. شرور غیر از جن و انس شرور نداریم که.
«یکی از حضار:» بعضی ها می گویند آلودگی را هم شیطان می گوییم
«استاد:» نه دیگر، آن میکروب و ویروس که بعضی از مفسرین ماده گرا یا مادی گرا خواستند تعبیر بکنند ویروس و میکروب هم شیطان است و جن است و اینها ، نه، مرحوم علامه آن را به شدت در مقابل این موضع دارد و قبول ندارند و بقیه ی مفسرین دیگر هم قبول ندارند این را که بگویند جن، شیطان یعنی همان … و لذا … حالا دنباله اش را نگوییم.
«یکی از حضار:» آن روایتی که مثلاً می گوید قسمت شکسته ی ظرف محل نامفهوم 21:07
«استاد:» آن در حقیقت علتش این است که آن یک بحث مفصلی دارد که انسان اگر از قسمت شکسته ی ظرف خوردی آن جا ممکن است مریض بشوید و شیطان در مریضی می تواند از انسان استفاده بکند. لذا می گوید از آنجا نخورید که به شیطان نزدیک شدید یا گوشت مانده نخورید یا مثلاً زباله را در خانه نگذارید. اینها محل نفوذ شیطان است. محل نفوذ شیطان است به چه معنا؟ به معنای این است که از راه این مریضی و ویروس و میکروبی وارد بدن انسان می شود. انسان مبتلا می شود و در آن حالت حال نفوذ شیطان است نه اینکه آن ویروس و آن میکروب چه باشد؟ اینها معدات اند. اینها می توانند طریق تصرف شیطان قرار بگیرند.
«یکی از حضار:» محظوری دارد که مسّ را مسّ مستقیم شیطان نگیریم؟ مثل همان مشارکت در ولدی که در روایت [آمده]؟
«استاد:» مس کردن یعنی تماس حاصل شده یعنی خیلی نزدیک شد شیطان به او. ﴿إِذَا مَسَّهُمۡ طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ﴾[3] شیطانی که دارد دور می گردد تا یک جایی ورود پیدا کند. ورود پیدا کردن یعنی مس. «مسهم طائف من الشیطان».
«یکی از حضار:» درست است ولی مسّ مستقیم را محظوری دارد که نگیریم؟
«استاد:» نه، مس مستقیم محظوری ندارد.
«یکی از حضار:» غیر از وسوسه که می کند، مس مستقیم هم دارد.
«استاد:» نه، منتها مس مستقیم …
«یکی از حضار:» نامفهوم 22:22
«استاد:» نه، درست است. مس مستقیم همان جا هم که ﴿وَشَارِكۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَوۡلَٰدِ﴾[4] مس مستقیم شیطان، شیطان قدرت تصرف در انسان ندارد منتها منافات ندارد تصرف شیطان در انسان به بودن وسائط. بعضی از مفسرین خواستند اینجا بگویند مس از شیطان یک قول خرافی است که در بین مردم عمومی بوده، خدا خواسته تطابق بدهد این کار را با آن قول خرافی. از همان معتقد مردم استفاده بکند. مرحوم علامه به شدت با این [مخالف است]، قبول ندارد و می گوید در قرآن هیچ جا تمثیلی هم به قول خرافی مردم زده نمی شود مگر اینکه بلا فاصله بگوید این غلط است. یعنی این طوری نیست که تمثیلی را بیاورد بگوید مثل «یتخبطه الشیطان من المس» ی است که مردم عموماً می گویند، این هم از همان سنخ است و بعد هم هیچ قولی بر بطلان آن نیاورد. لذا مس شیطان به صورت مستقیم چون شیطان قدرت تصرف ندارد ﴿فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوٓاْ أَنفُسَكُم﴾[5] من را ملامت نکنید، خودتان را ملامت کنید. من فقط وسوسه کردم شما را. به غیر از وسوسه سلطه ای ندارد شیطان. مگر اینکه کسی خودش را تحت ولایت شیطان قرار بدهد، آن جا سلطه ی شیطان به واسطه ی تدبیر خود این است. به واسطه قبول خود این است که آنجا مس مستقیم می شود، عیبی ندارد. اما ابتدائاً مس مستقیم از شیطان برای انسان نیست. «یتخبطه الشیطان من المس، الخبط هو المشی علی غیر استواء» خبط یعنی کسی که غیر متعادل راه می رود. منتها این غیر متعادل راه رفتن عام است آن جایی که در تفکر هم غیر متعادل است، همین خبط اطلاق می شود، آن جایی هم که یک کسی در نظام عادی اش نمی تواند روی پای خودش بایستد و افتان و خیزان راه می رود، این هم خبط است. این خبط در نظام محسوس است، آن خبط در نظام تفکری است.
جلو نمی رویم فکر کنم اگر این طوری باشد. من دوست دارم سؤال را.
«یقال: خبط البعیر اذا اختل جهة مشیه» وقتی که این طرف آن طرف می زند. «و للانسان فی حیاته طریق مستقیم» این قاعده ی مهمی است. «و للانسان فی حیاته طریق مستقیم لا ینحرف عنه» هر انسانی یک طریق مستقیم در زندگی اش دارد، معیار دارد. این هر انسانی را [شامل می شود] حتی اگر مادی گراست، حتی اگر مؤمن نیست، این یک تعادل در زندگی اش دارد، یک میزان هایی دارد. «لا ینحرف عنه، فانه لا محالة ذو افعال و حرکات» منتها این معیارها عمدتاً نانوشته است. در وجود انسان توجه تفصیلی به آن ندارد اما مطابق این معیارهایش حرکت می کند. «فانه لا محالة ذو افعال و حرکات فی طریق حیاته بحسب المحیط الذی یعیش فیه» هر کسی در محیط خودش یک قواعدی را عادتاً بر آن چه کار کرده؟ این را پذیرفته، شکل گرفته و دارد مطابق آن رفتار می کند.
«و هذه الافعال محفوظة النظام باحکام» اینها آثاری دارند، احکامی دارند که انسان بدون اینکه توجه تفصیلی داشته باشد به اینها معتقد است. «باحکام اعتقادیة عقلائیة وضعها و نظمها الانسان» خود انسان اینها را وضع و نظم داده. وضع کرده و نظم داده است. «ثمّ طبق علیها» افعالش را. اول آنها را پذیرفته در عادت هایش بعد مطابق اینها رفتار می کند. اعمالش را با اینها مطابقت می دهد. می دانید در چه مؤثر است اگر انسان اینها را دقت بکند؟ در عادت هایی که در نظام تربیتی برای کودکان شکل می گیرد این معیارها در نظام تربیتی خیلی مهم است. یعنی ما چه کار بکنیم که معیارسازی بشود به جای اینکه رفتارسازی؟ منتها گاهی از راه رفتار سازی است معیار سازی هم ولی غایت مربی در رفتارش چگونه باشد؟ رفتاری باشد که برای این بچه بدون اینکه بخواهی کلاس درس بدهی معیار را برای او بیان بکنی، در محیط، در آن جوی که قرار می گیرد این معیارها در وجودش شکل بگیرد. باید برای این … یعنی همان جوری مهندسی معکوسی که کاری که دارد الآن می شود، همان چیزی که دارد محقق می شود منتها بدون اراده ی ما، بدون توجه ما، بدون اینکه ما توجه تفصیلی داشته باشیم دارد محقق می شود. در هر خانواده ای، در هر محیطی، در هر جایی دارد این معیار سازی ها خود به خود محقق می شود. اگر انسان توجه تفصیلی بکند به این حالت، می تواند به دست بیاورد که این معیارها چه طوری ایجاد شد در این بچه ها، در این کودکان که بعد مطابق این دارند رفتار می کنند که بعد تغییر این خیلی سنگین و سخت می شود و گاهی حتی امکان پذیر نمی شود. اگر این کار را کردند آن وقت می توانند معیار سازی ها را از همان ابتدای کودکی در وجود این شکل بدهند. البته یک فرایند بسیار دقیقی است اما شدنی است چون دارد محقق می شود دائماً در همه افراد.
اینجا ایشان می فرماید این نظم و این نامفهوم 27:25 بعد از اینکه این اعتقاد شکل می گیرد در درون اینها بدون اینکه تفصیلاً به آن توجه داشته باشند «طبّق علیها افعاله» همه ی افعال ارادی اش را مطابق این نظم می دهد و انجام می دهد. «بل افعاله الانفرادیة و الاجتماعیة، فهو یقصد الأکل اذا جاء و یقصد الشرب اذا عطش و الفراش» اینها دیگر معروف هایش است که دیگر همه در آن مشترک اند. «و الفراش اذا اشتهی النکاح و الاستراحة اذا تعب و الاستظلال اذا ….» سایه و سکنی را می خواهد. یک جایی سایه پیدا کند «اذا اراد السکن» آرامش را می خواهد دنبال یک سرپناه است.
«و هکذا» این عمومی هایش را بیان کرد. همین جوری اگر اینها را بشمرد انسان بیاید ریزترش بکند، بعد می بیند در خوردنش هم کلی آدابی است که تحت خوردن قرار می گیرد. در خوابیدنش هم آدابی است که یک نظمی برای این در نظام فکری اش ناخودآگاه پیش آمده و این مطابقش دارد شکل می گیرد. اگر دیر خوابیدن است، اگر بد خوابیدن است، اگر … هر چه که هست، از یک نظم و معیاری دارد شکل می گیرد. منتها ما گاهی به اینها توجه نداریم بعد می بینی این نظم ها گاهی خودشان با هم یک نظم جدیدی را ایجاد می کنند. مثل موادی می مانند که این نظم ها با هم یک ماده ی جدیدی را که اعتقاد کل است شکل می دهند. بعد آدم می بیند بعضی از این منظومه ها، بعضی از این نظم ها، غیر مرتبط با هم هستند. یعنی با هم اصطکاک دارند، با هم نمی سازند. یکی با دیگری نمی سازد، با آن یکی نمی سازد. بعد اینها با هم کسر و انکسار می کنند در وجود این یک معیاری شکل می گیرد. بعد می بینید آن روش صحیحش را گاهی از دست می دهد. کم کم آن نظم صحیح را هم ناخودآگاه به واسطه ی کسر و انکسار اینها و قوت یکی و ضعف دیگری، آن از دست می رود و آن یکی ها غلبه می کنند. اینها کار نظام تربیتی در عین اینکه همه ی اینها با اختیار است. یعنی اختیار انسان یک جایی است که انسان می نشیند فکر می کند، تصور، تصدیق به فائده، شوق مؤکد، اراده. یک موقع هست این فکر را در یک مسیر طولانی با عادت برای خودش شکل داده است. این هم فکر است منتها فکری است که با نظام عادت محقق شده در یک مسیر تدریجی طولانی شکل گرفته. دیگران هم دخیل بودند؟ دخیل بودند. می تواند خلاف این را انجام بدهد؟ می تواند اما خیلی قوت می خواهد تا اینها را کم کم بشکند و عوض بکند و نظم جدیدی ایجاد بکند.
«یکی از حضار:» منظور از این معیارها جهان بینی انسان است یا عادت هایی که …
«استاد:» نه، این عام تر است. جهان بینی تنها نیست. بسیاری اش عادت هاست در اینجا که دارد ایشان می فرماید. بسیاری از اینها عادت هاست.
«یکی از حضار:» نامفهوم 30:07
«استاد:» باز ملکات که می گوییم یک فضائلی است. این از ملکات هم عام تر است به معنای عادت ها.
«یکی از حضار:» نامفهوم 30:18
«استاد:» بله، یک عادتی شکل گرفته. نامفهوم 30:21 عادت ملکه هم گاهی اطلاق نمی شود. چون ملکه یک خلق تثبیت شده است حالا چه در فضیلت چه در رذیلت. گاهی اصلاً به فضیلت و رذیلت هم نیست اما به صورت یک عادت است، یک چیزی است که در زندگی مشی زندگانی اش بر این اساس است نه سخاوت است که ممدوح باشد مثلاً به عنوان یک ملکه، نه مثلاً بخل است که مذموم باشد به عنوان یک ملکه ی رذیله. اما یک عادت است که این عادت متعلق ذم و مدح هم قرار نمی گیرد اما منشأ بسیاری از رفتارهای این شده که اگر آن تغییر نکند این رفتارها تغییر نمی کند. بعد می رود در رفتارها بعد مبتلا می شود به بدی و خوبی از این. مبتلا می شود بعد رفتارها به خاطر اینکه اینها بالأخره بی گدار نیستند، بدون غایت نیستند هر چند در خود لیسیده اش را که نگاه می کنی آدم می بیند نه بد است نه خوب. دیر خوابیدن فی نفسه نه بد است نه خوب است. این طوری نیست. بله در نظام دینی مذموم هست ولی خود دیر خوابیدن فی نفسه نه گناه است نه اطاعت است خود این. درست است؟ اما در عین حال مبدأ یک سری افعال و رفتاری می شود که از آنها ممکن است طاعت یا عصیان دربیاید.
«یکی از حضار:» نامفهوم 31:35
«استاد:» یعنی شناخت اینها، اینها را از حالت خفا و سایه روشن دیدن، فهمیدن در نظام متربیان، کسی باشد که اینها را ریشه یابی کند، افعال این را با این عادات ریشه یابی کند، آن وقت مبدأ عادت که تغییر پیدا کرد رفتار تغییر پیدا می کند و الا هر چه شما فشار بیاورید در نظام رفتاری اش برای تغییر آن، تغییر ایجاد نمی شود مثل یک فنری می ماند که مدام فشار بدهی، فشارش بدهی، فشارش بدهی، رهایش که کنی باز برمی گردد سر جایش. ممکن است به زور پدر و مادر مثلاً یک فعلی را ترک بکند، اما تا از محیط خانه رفت در محیط دانشگاه، در محیط خوابگاه، در محیط باز، در محیطی که آزادتر بود یا در محیط خارج از خانه، به سرعت آن افعال و رفتار بروز می کند چون آن مبدأ در وجودش بوده، آن ریشه کن نشده ست. آنها را باید … لذا اینجا حالا کاری به اینها ندارد بخواهد این قدر تفصیلش بدهد فقط می خواست استفاده بکند که این عدم استوا از این نشئت می گیرد منتها خودش یک بحث دقیقی است و قابل پیگیری بحث تربیتی است.
بعد می فرماید که «و ینبسط لامور» نسبت به بعضی از امور این خیلی جلو می آید، گشایش دارد «و ینقبض عن اخری فی معاشرته» بعضی چیزها کنار می کشد، جدا می شود در معاشرت و ارتباطاتش. اینها همه از همان اخلاق و رفتار …
«یکی از حضار:» غیر ارادی است؟
«استاد:» نه غیر ارادی اصلاً نداریم. غیر ارادی یعنی اینکه شما بفرمایید که عادت هایی که در کودکی شکل گرفته، غیر ارادی نیست ولی عادت هایی بوده که در اثر تدریج و طول زمان …
«یکی از حضار:» اراده ای نداشته در …
«استاد:» نه، این هم اراده داشته منتها اراده ی او اینجا تفصیلاً نبوده. بله نسبت به بعضی از مسائل برای یک کودک گاهی اقتضایش شدیدتر است به لحاظ ژنتیکی. به لحاظ ژنتیکی اقتضایش شدیدتر است. اما این طوری نیست که هیچکدام از این اقتضائات به نحو فعلیت بشود و گر نه اگر به نحو فعلیت بود تغییر پذیر نبود.
«یکی از حضار:» مثلاً الآن کودک یک جایی است که کسی با اسلحه سه تا شلیک می کند، این دیگر ناخودآگاه بعد از این از اسلحه می ترسد و لو اینکه اصلاً شلیک هم نشود. این چه اراده ای داشته؟
«استاد:» عرض کردم که این هم فعل ارادی است. یعنی اگر این کودک آنجا گوشش بسته باشد، این شلیک هم شده باشد این نمی ترسد. یعنی این به اراده ی بر می گردد، درک این بر می گردد، ادراک این بر می گردد و الا همین کودک ممکن است بر عکس اینکه شما می گویید جسور بشود. یعنی نسبت به اسلحه بی باک بشود. از این به بعد دنبال این باشد که همین کار را او تکرار بکند. این طرفش هم داریم. یعنی از اول یادش می ماند دنبال تکرار این است که خودش هم خوشش بیاید. بعضی بچه ها خوششان می آید. الآن عمده بچه ها از اسلحه و اینها خوششان می آید. حالا ممکن است نامفهوم 34:25 ولی وقتی تصور می کند می بیند مظهر قدرت است، قدرت طلبی در آن هست. بعد می بینی دوست دارد نسبت به دیگران هم این کار را بکند. اینها فعل ارادی است، فعل غیر ارادی نیست منتها اراده در کودک گناه در آن دارد، معصیت نیست اما همین عدم معصیت ها شکل می گیرد و شکل می دهد. چه کسی مقصر است در آنجا؟ محیط و پدر و مادر و اطرافیان. برای آنها گناه حساب می شود اگر عادت غلطی در این شکل بگیرد اما برای کودک گناه نیست چون هنوز تکلیفی ندارد.
«و یرید کل مقدمة» هر مقدمه ای را که می خواهد … هر جایی که می خواهد یک کاری را انجام بدهد، مقدمه اش را اراده می کند، ارادی است. «یرید کل مقدمة عند ارادة ذیها و اذا طلب مسببا» وقتی طلب می کند مسببی را یک مقصودی را می خواهد «مال الی جهة سببه» دنبال این است که سبب سازی اش را ایجاد بکند. وقتی که می خواهد زندگی راحتی داشته باشد، درس می خواند مقدمه ی آن راحت زندگی اش است یا پول در بیاورد تا رفاه [داشته باشد]. بالأخره آن سببش را ایجاد بکند.
«و هذه الافعال علی هذه الاعتقادت مرتبطة متحدة نحو اتحاد متلائمة غیر متناقضة» اینها با همدیگر مجموعه ی اینها با هم یک ملائم را در وجود این ایجاد می کنند با اینکه با هم ممکن است خودشان هم تلائم نداشتند در ابتدا، یعنی یک رفتاری با یک رفتاری اصطکاک ایجاد کند، تضاد ایجاد کند تا کم کم کسر و انکسار کنند به یک مجموعه ای می رسند. وقتی این مجموعه شد با وجود این، این مجموعه تلائم دارد دیگر حالا. این خیلی نکته ی مهمی است که کم کم این عادت های غلط یا درست با همدیگر کسر و انکسار می کنند، یک مجموعه ای می شوند، یک واحدی می شوند، با وجود این دیگر تلائم دارند. حالا چون تلائم دارند مطابق آن اعتقاد افعالش شکل می گیرد. چون افعالش را دوست دارد ملائمش باشند، دوست دارد افعالش ملذّ برایش باشند. حالا از این مجموعه ملائم شکل می گیرد برای این شخص هر چند ممکن است که در نظام واقعی این مضرّ به نفس این باشد، هالک این باشد اما برای این الآن این چه هست؟ احساس تلائم می کند با این. دقت کردید؟ این نکته ی دقیقش است.
«و هذه الافعال و هذه الاعتقادات» که صحیح یا غلط باشد این اعتقادات «مرتبطة متحدة نحو اتحاد متلائمة غیر متناقضة» دیگر تناقض ندارد. «و مجموعها طریق حیاته» مجموع اینها با همدیگر می شود طریق حیات و آن قواعد حیات این که این قواعد حیات این بقای این با این مجموعه و افعالی که مطابق آن شکل می گیرد.
«و انما اهتدی الانسان الی هذا الطریق المستقیم بقوة مودوعة» انسان یک توانی دارد که این توان باعث می شود این مسیر را طی کند. یعنی استعداد در وجود انسان هم هست.
«و انما اهتدی الانسان الی هذا الطریق المستقیم بقوة مودوعة فیه هی قوة ممیزة بین الخیر و الشر» یک توانی را خدای سبحان در انسان قرار داده که بین خوب و بد چه کار بکند؟ از ابتدا از بچگی «الهمها فجورها و تقواها» بین خیر و شر تفاوت [قائل شود] منتها نه بین اجزای دقیق خیر و شر، بین کلیات خیر و شر، فطریاتش ابتدا تشخیص می دهد، هر چه جلو می آید قدرت تشخیصش مدام اگر درست عمل کرد به همان ها، مدام بالاتر می رود. اگر درست عمل نکرد در مسیر غلط می افتد، تشخیص هایش غلط در غلط می شود. همه ی اینها اختیاری هست یا نیست؟ چون از ابتدا به آن اعتنا نکرد یا کم اعتنا کرد مدام شکل گیری بعدی مطابق اینها می شود.
«بین الخیر و الشر و النافع و الضار» خیر و شر هم تنها نیست، نفع و ضرر، حسن و قبیح «و قد مرّ بعض الکلام فی ذلک» قبلاً در جلد 1 ایشان بحث حسن و قبح را تا حدی داشت.
«و اما الانسان الممسوس و هو الذی اختلت» اما کسی که ممسوس است او به این قوه اش مختل می شود. چون این قوه مختل می شود این قوه که حتی این را می خواست به یک تعادل برساند حتی اگر این تعادل، تعادلِ غلطی است، به دست آوردن این تعادل از بین می رود. این را می خواهد بفرماید.
«و اما الانسان الممسوس و هو الذی اختلت قوته الممیزة فهو لا یفرق بین الحسن و القبیح و النافع و الضار والخیر و الشر فیجری حکم کلّ مورد فیما یقابله من الموارد» حکم این را در جای دیگری به کار می برد. مصداق را غلط می گیرد. «لکن لا لانه ناس لمعنی الحسن و القبح» یک کسی هست یادش می رود حسن و قبح را، می گوید نه، این ناسی نیست «فانه بالأخره انسان ذو ارادة و من المحال ان یصدر عن الانسان غیر الافعال الانسانیة» افعال انسانی یعنی عن علمٍ، عن توجهٍ، نسیانی نیست. «بل لانه یری القبیح حسناً و الحسن قبیحاً و الخیر و النافع شراً و ضاراً و بالعکس فهو خابط تطبیق الاحکام و تعیین الموارد» در مصداق دچار چه می شود؟ اشتباه در مصداق می شود. لذا این هم می فهمد یک چیزهایی حسن است، یک چیزهایی قبیح اما حسن را چیزی می بیند که مصداقش را وقتی متلبس به مصداقش می شود، این مصداق قبیح بوده، در قوه ی تشخیصش خبط ایجاد شده است. این خبط باعث می شود که چیزی را انتخاب کند که قبیح را حسن ببیند. لذا می گوید «انما البیع مثل الربا» بیع مثل رباست یعنی ربا را که یک امر فطری غلط است را حسن می بیند و تعجب می کند که دیگران می گویند این غلط است. به حدی هم تعجب می کند که می گوید بیع شما مثل این ربای من است. یعنی اساس را ربا می گیرد و بیع را شبیه [آن می داند]. این تخبط در عمل است.
«فهو مع ذلک لا یجعل الفعل …»[6]
این چون بحث سنگین می شود دیگر حالا [بماند].
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
«یکی از حضار:» ربا خودش اینجا عنوان اولی (عنوان اولی فقهی منظورم نیست) می خواهم بگویم این حقیقتش اینکه یک پولی بدهد و نامفهوم 40:37 بگیرد، خود این عنوان اولی … یا می شود گشت عمق آن را در آورد مثلاً بگوییم اینکه زیاده خواهی در امور دنیا بدون مقابله ای …
«استاد:» قطعاً این طوری است. یک منشأ و مبدأ دارد. این هم خودش یک عمل است که در عین حال منشأ و مبدأ دارد.
«یکی از حضار:» منشأ و مبدأش را می خواهم بگویم آن دنیا زدگی نامفهوم 40:58
«استاد:» دنیا زدگی گاهی هوس است. از اولش گاهی شدید نیست. یک هوس است. مزه می دهد به او. بعد می بیند دیگران حالا که پول دارد به او احترام می گذارند. دنبال این است که نامفهوم 41:10
«یکی از حضار:» می خواهم بگویم یعنی آن عنوانی که این همین اثر فرهنگی است، فقط روی فعل رباست و اگر کسی از کسی پول زوری را طلب [کند] … می خواهم بگویم یک عنوان دیگری می توان گشت پیدا کرد؟
«استاد:» اگر یک موقعی به این فعل منجر بشود این آثارش بر آن در حقیقت هست اما اگر به این فعل منجر نشود ولی این خصوصیات در ذاتت باشد ولی نگذارد ظهور پیدا کند، گاهی می بینید این هست اما نمی گذارد ظهور پیدا کند، یعنی می خواهد بگوید نماد بارز و ظاهر آن تفکر این است حالا ممکن است چیزهای دیگر هم از همان تفکر نشئت بگیرد، اما چون این شدیدترینش است و این ظهور پیدا بکند آن به فعلیت تامه رسیده است.
«یکی از حضار:» مثال می زنم مثلاً یک گرانفروشی خیلی …
«استاد:» عرض کردم آنها مراتب ضعیف می شوند لذا این جرم را ندارند. یعنی این بارزترین فساد است در این. وقتی کسی به این مرتبه رسید یعنی آن اعتقاد تام شده در او با اینکه ممکن است مبدئشان مشترک باشند اما اگر در آن مرتبه انجام داد این معلوم می شود هنوز قابل تغییر است. جرم است، گناه کبیره هم هست اما این شدت این اعتقاد است که به اینجا می رسد.
«یکی از حضار:» خبر از مس شیطان چه ضرورتی داشت؟
«استاد:» حالا ان شاء الله ادامه ی بحث همین جا دنبالش همین بحث است. دنباله می آید.
«یکی از حضار:» چرا مس شیطان؟
«استاد:» یعنی چرا عنوان مس شیطان چون سؤال و جواب نامفهوم 42:29
«یکی از حضار:» نتیجه بود مس شیطان یا نه؟ مس شیطان عاملی بود برای انجام ربا؟
«استاد:» نه، هم نتیجه است هم خودش عامل است. یعنی دو طرف دارد. یعنی شیطان ابتدائاً در مرحله ی تفکر مس این را می کند، در مرتبه ی عمل می شود این. یعنی آن مس در مرتبه عمل می شود، این مس در مرتبه تفکرش هم می شود آن. یعنی این مسّش یک تماس، تصرف لحظه ای نیست. یک تصرف دائمی است که انسان وقتی این مس را کرد باقی می ماند با آن. از مرتبه ی تفکر …
«یکی از حضار:» نامفهوم 43:02
«استاد:» یعنی از مرتبه ی تفکر شروع می شود تا عمل کشیده می شود این مسّ.
«یکی از حضار:» نامفهوم43:23
«استاد:» همه گناهان ناشی از یک مبدئی هستند منتها این مبدأ گاهی در مرتبه ی خیال است، گاهی در مرتبه ی عقل. اگر به مرتبه ی عقل برسد تفکر می شود. اگر در مرتبه ی خیال مانده باشد نه، همان مرتبه ی مبدئش قوی تر از خودش هست اما در عین حال مثل یک چشیدن لذت سابق است که آدم در ذهنش مانده، باعث می شود شوق پیدا بکند به عمل بعدی. هیچ موقع هیچ گناهی بدون سابقه ی هیچی نیست. یعنی هیچی نداشته باشد یک دفعه پیش بیاید نیست. حتماً باید یک مبدئی در آن باشد حتی از اوایل کودکی ممکن است باشد آن جایی که توجه تفصیلی ندارد.
«یکی از حضار:» نامفهوم 44:07
«استاد:» بله
[6]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص409 و 410.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 560” دیدگاه میگذارید;