بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر قرآن کریم سوره ی آل عمران و آیات 190 به بعد هستیم. در آیاتی که در محضرش هستیم می فرماید:
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْباب (190) الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار (191) رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ أَنْصار (192)[1]
بحث هایی ذیل آیات گذشت و نکاتی باقی ماند که یکی از نکاتی که در محضر این آیات هستیم و قدری هم بیان شد این است که اولوا الالباب دسته هایی هستند که این دسته هایی که در قرآن به عنوان اولوا الالباب نام می برد در قسمت های مختلف قرآن خصوصیاتی برایشان بیان شده و در هر قسمتی، قسمتی از خصوصیات آنها را فرموده است.
در اینجا خصوصیات سلوکی و درونی اینها که «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار» که اینها خصوصیتشان این است که در همه حال در حال ذکر هستند، در حال قیام، در حال قعود، در حالی که به پهلو دراز کشیده اند و این نشان می دهد حال اینها اولوا الالباب کسانی که صاحب لبّ هستند این طور نیست که حال باشد، ملکه است. یعنی کسانی که در هر حالی در حال ذکرند حال سلوکی شان از اینکه فقط حال باشد گذشته بلکه به ملکه تبدیل شده به طوری که در همه ی حالاتشان در حال ذکر هستند.
در حال ذکر بودن هم به این نیست که «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله» می گویند. یعنی اینها در همه حالشان مشغول اطاعت اند. حالا این اطاعت ممکن است یک خدمت اجتماعی باشد، این اطاعت ممکن است یک عبادت فردی باشد. هر دوی اینها را شامل می شود که اینها در هر حالی مشغول ذکر هستند. مشغول ذکر بودن یعنی طاعت الهی. طاعت الهی اقتضای هر جایی مناسب خودش است. اگر آن جایی که اقتضای خدمت است کسی بنشیند در محراب عبادت و بخواهد عبادت بکند خلاف اطاعت است. اگر در آن جایی که جای عبادت است بخواهد خدمت بکند در مقابل این عبادت مثل اینکه یک کسی بود اول انقلاب وزیر نفت ما بود در جمهوری اسلامی می گفت ما این قدر کار داریم وقت نمی کنیم نماز بخوانیم. اگر هم یک موقع برسیم نماز بخوانیم این طوری نیست که بتوانیم کفشمان را دربیاوریم و وضویی بگیریم، همان طوری می ایستیم یک نمازی می خوانیم. مصاحبه کرده بود در روزنامه جمهوری آن زمان اول انقلاب. وزیر نفت اول انقلاب ما بود. یک کسی است که فکر می کند …. حالا اهل خدمت هم نبود بعداً هم معلوم شد یعنی کسی که در جای خودش حتی عبادت واجب را به عنوان اینکه من مشغول خدمت هستم ترک می کند لذا این به جایش عبادت نکرده، به جایش خدمت هم نکرده است. این مشغول طاعت نیست و کسی که در وقتی که باید خدمت به مردم بکند بنشیند و بگوید من می خواهم عبادت رب بکنم، مستحباتم را به جا بیاورم. وقت رجوع مردم است به اداره اش، پاسخ آنها را باید بدهد. حالا اگر قدر واجب از نماز را استثنا کرده باشند در وقت عبادت، این نشسته باشد حالا تمام تعقیباتی را که در خانه هم نمی خواند در اینجا مشغول باشد همه را با تعقیبات [بخواند]. این قطعاً روا نیست. یعنی اطاعت در اینجا اطاعت نشده و ذکر نیست و این عصیان محسوب می شود.
پس اولوا الالباب تشخیص اینکه کجا باید در راه خدمت باشند، کجا باید در حال عبادت ربّی به معنای خاص باشند که این را تشخیص می دهند، حواسشان هست، تفکیک می کنند. لذا در اینجا که می فرماید که «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» یعنی تمام اعمال اینها همه حالات اینها ذکر است و اینها مشغول ذکرند. اگر در آن جایی هم که دارد اطاعت می کند، خدمت می کند ذکر است. ذکر فقط به چرخیدن زبان نیست بلکه ذکر به اطاعت رب است که روایات هم بر این دلالت دارد.
لذا در این آیه ی شریفه به دنبال این ذکری که همه ی حالات اینها را شامل می شود که اینها اولوا الالباب اند، امروز ما مبتلاییم به اینکه … مبتلاییم یعنی آزمایش است، به اینکه کسانی می خواهند کاندیدا و نامزد ریاست جمهوری بشوند. این کسانی که نامزد ریاست جمهوری هستند باید قدرت تشخیص بر اینکه کجا باید اطاعت خدایشان، ذکرشان خدمت باشد، کجا باید اطاعت خدایشان و ذکرشان عبادت حق باشد، چگونه باید این تقسیم را بکنند؟ نگوییم دیگر باید این قدر به اطاعت بپردازند که آن ذکر و عبادت رب دیگر باید …. اگر این طوری شد پیغمبر خدا هم اشتباه کرده پس، اگر این طور باشد. چون پیغمبر خدا هم تفکیک می کرد. یعنی می دانست آن جایی که خدمت به خلق است آن خدمتی پایدار می ماند که اخلاص در آن باشد و اخلاص وقتی محقق می شود که رابطه ی انسان با خدا قوی باشد. لذا ایام اعتکاف داشت پیغمبر. می دانست که باید در آن اعتکاف قوّت پیدا بکند تا بتواند ارتباط با مردم را قوی تر انجام بدهد.
آن رجلی که به عنوان ریاست جمهور می خواهد قرار بگیرد باید حتماً در قدرت عبادت حق هم قوی تر از دیگران باشد تا قدرت خدمتش بالاتر محسوب بشود. فقط به کثرت نیست بلکه کثرتی که از وحدت نشئت گرفته است. اگر آن وحدت در وجود ایجاد نشود، کثرت به انحراف کشیده می شود. لذا از خصوصیات کسی که می خواهد نامزد ریاست جمهوری بشود، اولوا الالباب بودن است. حتماً باید صاحب لبّ باشد. از ظاهر عبور کرده باشد. در مقابل اولوا الالباب کسانی هستند که فقط ظاهر را می بینند که این ها ﴿يَعۡلَمُونَ ظَٰهِرٗا مِّنَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ عَنِ ٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ غَٰفِلُونَ٧﴾ [2] اینها از آخرت غافل هستند. وقتی از آخرت غافل شدند دنیایشان هم برنامه ریزی و خدمتش دنیای مطلوب و ممدوحی نخواهد شد و لذا به انحراف کشیده خواهند شد.
کسانی که آن رابطه ی الهی در وجودشان ضعیف بشود عملشان ذکر نیست، خدمتشان ذکر حساب نمی شود. لذا ما کم ندیدیم در جمهوری اسلامی کسانی که قصد خدمت داشتند اما چون آن رابطه ی الهی را قوی نکردند و آن نگاه اولوا الالباب بودن در رابطه با ارتباط با ربّشان قوی نبود به انحراف کشیده شدند. از همان راه خدمت منحرف شدند. همان خدمتشان اینها را ضایع کرد. خیلی سخت می شود.
پس باید یک تعادلی برای صاحبان لبّ که می خواهند اینها در رصد امامت جامعه قرار بگیرند حالا این امامت گاهی ولی فقیه است گاهی یک رئیس جمهور است گاهی یک وزیر است. هر کدام از اینها نحوه ای از امامت است که حرکتی دارند می کنند که دیگران را با خودشان همراه کنند، به جلو ببرند. کار مسئولیت در نظام اسلامی نحوه ای از امامت است. خدمت در نظام اسلامی نحوه ای از امامت است که می خواهد مردم را با خدمتش سوق بدهد به سوی خدا، حرکت بدهد به سوی خدا. فقط خدمت مقصود نیست که یک خدمتی شده باشد ابتر و بریده. این «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا» است. اگر قرار است که خدمتی باشد مقدمه است این خدمت برای هدایت، برای رابطه با خدا که این خدمتی که می خواهد رابطه با خدا ایجاد کند این می شود امامت، نحوه ای از امامت منتها این امامت تحت ولایت بالاتر از خودش البته خط می گیرد حرکت می کند اما دارند ارکان یک هدایت را شکل می دهند.
پس هر کسی … ما در فلسفه داریم نتیجه تابع اخسّ مقدمتین است. اخسّ با سین است یعنی پایین ترین مرتبه. اگر پنج مقدمه در کار است تا این نتیجه محقق بشود، نتیجه تابع آن پایین ترین مرتبه است چون آن گلوگاه است، آن نمی گذارد آن کمالات بالا به این مرتبه ظهور بکنند. ظهور پیدا کردن در مرتبه ی کمترین آن مقدمات است. لذا اگر در نظام اسلامی آنچه که در نظام کارگزاران است اگر کارگزاران نظام اسلامی گلوگاه شدند به طوری که ضعیف بودند، انسان های غیر مرتبط با خدا بودند، اهل دنیا گرایی بودند، این اخسّ مقدمتین می شود. هر چه آن بالا، هر چقدر آن کسی که در رأس است زحمت می کشد اما باید از طریق این گلوگاه عبور کند، در این گلوگاه راه بندان می شود. امکان عبور به اندازه ی وجود این است. لذا باید خیلی مراقب باشیم که چه کسی را انتخاب می کنیم تا گلوگاهی نشود که این گلوگاه زحمات سابقین و لاحقین را با اینجا هدر بدهیم یا محدود بکنیم.
این هم یک نکته که اولوا الالباب بودن که «يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» این طاعت الهی که ذکر است باید معلوم بشود چگونه در ارتباط با مردم طاعت الهی و ذکر و معلوم بشود چگونه در رابطه با خدای سبحان و عبادات طاعات و ذکر تعریف اینها، حدود اینها معلوم بشود.
خدا سلامتی و عزت بیشتر به مقام معظم رهبری بدهند. بسیاری از کسانی که مسئولیت های عمده پیدا می کنند در جمهوری اسلامی وقتی خدمت ایشان می روند، ایشان می فرمایند از حالا به بعد رابطه شان با خدا باید یک تعریف دیگری و یک راه دیگری پیدا کند. یک قدری قوی تر از گذشته باشد. هر چه که بود باید قوت بیشتری پیدا کند تا این امکان خدمت رسانی با آن خلوص محقق بشود و ایجاد انحراف نشود.
نسبت به مریم سلام الله علیها که آن آیات معروف است که وقتی خطاب شد که ﴿يَٰمَرۡيَمُ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰكِ وَطَهَّرَكِ وَٱصۡطَفَىٰكِ عَلَىٰ نِسَآءِ ٱلۡعَٰلَمِينَ٤٢﴾ اگر خدا تو را برای خودش انتخاب کرد، تو را مطهر قرار داد و تو را بر زنان دیگر برتری داد، بلا فاصله سه تکلیف در مقابل این سه مقام قرار می دهد که ﴿يَٰمَرۡيَمُ ٱقۡنُتِي لِرَبِّكِ وَٱسۡجُدِي وَٱرۡكَعِي مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ٤٣﴾[3] که سومین مقام که «اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمين» بود، مقام اجتماعی بود، در مقابلش یک عبادت اجتماعی «وَ ارْكَعي مَعَ الرَّاكِعين» رکوعت هم همراه با رکوع کنندگان دیگر باشد.
این امروز مصداقش بین ما واضح است. کسی می تواند نامزد ریاست جمهوری باشد که از آن وقتی که ثبت نام می کند حالش در عبادت ربّ هم متفاوت شده باشد تا «وَ ارْكَعي مَعَ الرَّاكِعين» او این مقدمه ی برای «و اصْطَفاك» باشد که اگر می خواهد «اصْطَفاك» بر دیگران تو را برتری بدهیم و تو را انتخاب بکنیم و تو قدرت پیدا کنی برای خدمت بالاتر، این خدمت با اخلاص بالاتر امکان پذیر است و الا شدت و کثرت کاری که اخلاص در آن نباشد این تراکم، تراکم ممدوح نیست که به وحدت بکشاند. لذا این کثرت باعث کثرت می شود و این کثرت مخل به هدایت می شود. همین مخل به هدایت می شود.
پس هر خدمتی ممدوح نیست. خدمتی که وحدت آفرین باشد و الا کسی که خدمت بکند تا متکبرانه برتری خودش را بخواهد ببیند، تا خودش را بخواهد مطرح بکند، این خدمت عند الله مطلوب نیست. این خدمت بلکه باعث وبال و وزر هم هست که خدمتی بکند تا خودش بیشتر دیده بشود. این منیّتش بالاتر رفته، این کبرش بیشتر شده که کبر در نزد خدا به هیچ وجه مطلوب نیست.
پس باید کسانی که در نظام اسلامی قدم بر می دارند، حتماً خدمتشان به یک ارتباط عبادی با ربّ هم مرتبط باشد تا دائماً تنظیم بشوند. لذا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دائماً هر سال ایامی را به اعتکاف می گذراند. او که پیغمبر اکرم بوده و آن طور همه ی حالاتش طاعت رب بوده اما در عین حال نیاز به اعتکاف و خلوت ویژه ی با خدا را دارد تا قدرت خدمت بالاتری را پیدا بکند که یک الگویی است برای مسئولین ما که ایامی را برای خودشان [قرار بدهند] نه اینکه خدمت را تعطیل بکنند، رها بکنند. نه، نوع خدمت رسانی را طوری تنظیم می کنند که در ایامی اینها اخذشان از خدا و رابطه شان با خدا قوی تر می شود تا خدا قدرت خدمت بالاتر را به اینها می دهد. اینها آن وقت می بینید که اگر قبلاً یک کاری اثرش این مقدار بود وقتی کسی با خدا مرتبط است اثر کارش چندین برابر خواهد شد در خدمت رسانی. برکت در خدمت پیدا خواهد شد.
ما اینها را باور داریم نه اینکه اینها حرف باشد. کسی که … خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را. ایشان می فرمودند خدا تصرف در زمان می کند با بعضی از کارها. لذا اگر کسی … در آن روایت شریف استفاده می کردند که می فرمودند که «رهبانیة امّتی صلاة اللیل»[4] که [درباره ی] این روایت شریف ایشان می فرمود رهبانیت 24 ساعت مراقبه است اما اگر کسی نماز شب را خواند، وقت نماز شب را رعایت کرد، این رابطه را رعایت کرد، 24 ساعت مراقبه از او بر می آید. یعنی رهبانیت 24 ساعت مراقبه کردن بود، این می گوید در نماز شب اگر کسی رعایت کرد وقت نماز را در آن ساعت خدا اثر 24 ساعت مراقبه را بر او مترتب می کند. این یک بیان دقیق و کلیدی است.
در خدمت هم همین طوری است. یعنی اگر کسی رابطه اش را با ربّ و اخلاصش را رعایت کرد، خدمتش اثر گذاری اش برکت پیدا می کند. کسی باور نمی کرد که این دولت بتواند بسیاری از موانع سخت را بردارد اما چون با اخلاص به ربّ و توجه به خدا حرکت کرد خدای سبحان هم گشایش هایی را ایجاد کرد به طوری که از آن بن بستی که دولت سابق ایجاد کرده بود، توانست خارج بشود، توانست نجات دهنده باشد در یک حدی که امکان پذیر بود. هر چقدر این اخلاص بالاتر برود، ارتباط با ربّ در افعال قوی تر بشود، قطعاً خدمت هم بیشتر مؤثر می شود، بیشتر تأثیر خواهد گذاشت.
این را ما باور داریم. این اگر نبود تا به حال جمهوری اسلامی نبود. به محاسبات عادی جمهوری اسلامی صدها بار باید ریشه کن می شد، طبق محاسبات عقلایی که دیگران کردند. اما اینکه خدای سبحان کسی را مثل امام رحمة الله علیه و مقام معظم رهبری حفظه الله و مد ظله العالی قرار داده که با اخلاصشان اثر کار را، بن بست های موجود را، بن بست ها را برطرف و اثر را از آن بابی که ما محاسبه نمی کنیم [ایجاد می کند]. من حیث لا یحتسب گشایش ایجاد می شود ﴿وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُ﴾ که این «يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» فقط در نگاه فردی نیست بلکه در حیات اجتماعی هم همین مسئله هست که «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ»[5] که تقوای الهی مخرج و گشایش ایجاد می کند و «يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» ایجاد می کند.
اگر این باور در ما ایجاد بشود حتی در نظام خانه و خانواده، حتی در نظام محله و اجتماع و شهر، تمام اینها مسئولین ما باید به عنوان یک دستور العمل به این مسئله حتماً نظر بکنند.
در این آیه ی شریفه که فرمود: «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» که این «يَتَفَكَّرُونَ» بعد از مقام ذکر است. یک مقام ذکر بعد فکر است که آن فکری بود که آیه ی قبل فرمود: «إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْباب» این فکر اولی. بعد دنباله ی این فکری بود «لَآياتٍ» که این آیات به ذکر می کشاند که آن ذکر «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ». وقتی این ذکر محقق شد به دنبال این ذکر حالا زمینه ی فکر بعدی [است]. زمینه ی فکر بعدی کجاست؟ می فرماید که «يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اینها هم دوباره در آسمان و زمین فکر می کنند اما آن فکر قبلی در آسمان و زمین فکر در مبدئیت بود، این فکر بعد از ذکر که مربوط به کسانی است که بعد از ذکر دارند فکر می کنند، فکر در معاد است، فکر در رسیدن به آن نتایج است. یعنی این فکر با آن فکر دو مرتبه است. آن مقدمه بود برای ذکر و بعد الذکر فکر دوباره در معاد است. لذا این یک دستور العمل است که کسانی که می خواهند حرکت بکنند از کجا آغاز بکنند؟ چگونه ادامه بدهند؟ بعد در نهایت چگونه تفکر داشته باشند؟
تفکر در معاد برای کسانی که می خواهند خدمت بکنند، اولوا الالباب اند، کسانی که از مرتبه ی اول عبور کردند، باور کردند، به مقام ذکر رسیدند، حالا تفکر در معاد کارساز است. لذا تفکر در معاد به این نتیجه می رساند که عالم پوچ نیست، عالم عبث نیست، عالم باطل نیست، عالم سدی نیست. اینها آیاتی است که آمده که این طور نیست که بیهوده باشد، عبث باشد، باطل باشد، سدی و بیهوده باشد، بلکه عالم حق است. خدای سبحان سماوات و ارض را بالحقّ خلق کرده است.
اگر بالحقّ است دنباله اش می فرماید: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» خدایا تو این را هدفدار خلق کردی. اگر هدفدار خلق شده باید مسیر به سمتی باشد با این هدف سازگار باشد. پس حرکت من باید با مسیر عالم سازگار باشد. یعنی می فهمد همه ی عالم یک هدف دارد، یک مسیر دارد که ﴿إِلَى ٱللَّهِ تَصِيرُ ٱلۡأُمُورُ٥٣﴾[6] دارند به یک جا حرکت می کنند و این در رفتارش که اختیاری اش است مطابق حرکت عالم که فعل خداست باید حرکت بکند. ببینید این نگاه که باور فکر را حالا به این نگاه.
اگر کسی حالا با این نگاه و فکر حرکت کرد اولاً هدفمندی عالم را یک نگاه دیگری به آن می کند که اگر من آن را درست بیابم رفتار خودم را هم می توانم تصحیح کنم که چه باید بکنم. تناسب بین این دوتاست. یعنی بین حرکت عالم به سوی آن هدفی که دارد حرکت می کند و بین فعلی که من باید انتخاب بکنم که چگونه باشد تناسب کامل است. یعنی عالم با من هماهنگ است یعنی من باید خودم را با عالم هماهنگ بکنم. هدف من با هدف عالم یکی است به لحاظ الهی. پس من باید هدفم را علاوه بر آنچه که در نظام وحی الهی و کتب آسمانی بیان شده می توانم تفصیلش را در ضمن نگاه به عالم پیدا بکنم.
این هم یک نگاه است. ما این نگاه را به عالم نداریم. ما از این منظر به عالم کم نگاه کردیم که هر ذره ای که در عالم دارد حرکت می کند دارد ظهوری از فعل من را آشکار می کند که چه باید بکنم. چگونه باید این راه را طی کنم. آن وقت می دانید ارتباط انسان با هستی با این نگاه چقدر دقیق می شود؟ لذا فعل من با عالم ارتباط مستقیم وقتی پیدا کرد، هر فعلی از افعال من که با عالم تطابق نداشته باشد، تعارض ایجاد می کند، تزاحم ایجاد می کند، عداوت ایجاد می کند. خود این مانع در عالم ایجاد می کند. لذا آیه می فرماید که کسی که «يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خلق سماوات و ارض هم به عنوان نمونه است. یعنی فقط آسمان و زمین نیست. همان طور که در آیه ی قبل بود «وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ». هر تفاوتی، هر اختلافی، هر حرکتی در عالم سبب باید بشود که انسان ببیند «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» منتها خلق سماوات و ارض مظهر تام اند که بقیه کأنّه در درون اینها این حرکت صورت می گیرد که «سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار».
اگر کسی با این نگاه، نگاه کرد می رسد به اینکه خدایا من دارم حرکت می کنم به سمتی هم دارم می رسم، عالم هم دارد حرکت می کند، پس خدایا راهی را جلوی پای من بگذار که «فَقِنا عَذابَ النَّار» به نار منتهی نشود. نشان می دهد که حرکت و رفتن یک سمت صحیح دارد، یک سمت ناصحیح که انسان می گوید مهم این است ابتدا که از حرکت به سمت ناصحیح خودش را حفظ کند. اگر از حرکت به سمت ناصحیح خودش را حفظ کرد، حرکت به سمت صحیح محقق می شود چرا؟ چون اینجا می فرماید: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار». خدایا اگر از آتش نجات پیدا کردم نجات یافتم. یعنی سه راه نیست یکی آتش باشد، یکی بهشت باشد، یکی وسط باشد نه بهشت و نه آتش. اگر انسان رفتارش باطل نبود این عدم بطلان به نجات منجر می شود چون اساس فعل انسان و اینکه انسان باید فعل داشته باشد، خالی از فعل نباشد این قطعی است. نمی تواند انسان بگوید که من نه حرکت به سمت باطل می کنم نه حرکت به سمت حق می کنم، خالی از فعل هستم. امکان ندارد که انسان خالی از فعل باشد. یعنی لحظه به لحظه ی عمرش یک عکس العملی در وجودش است حتی اگر سکون است، یک عکس العمل است. پس اگر انسان از باطل خودش را حفظ کرد از آتش حفظ کرده است. اگر از آتش حفظ کرد به مسیر و هدف صحیح رسیده. مسیر صحیح و هدف صحیح.
این هم خودش خیلی عالی است که اساس این است که انسان نجات پیدا کند مگر اینکه به سمت باطل حرکت بکند. لذا اگر می فرماید که ﴿إِلَّا مَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ٤٢﴾ که تو بر اینها ولایت نداری که ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ﴾[7] تو سلطنت بر آنها نداری «إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوين» مگر کسی خودش غوایت را انتخاب بکند. اگر غوایت که هدف باطل است … غوایت یعنی بی هدفی و هدف باطل. اگر کسی بی هدفی و هدف باطل را انتخاب کرد مسیرش هم غلط است. ضلالت هم ایجاد می شود.
«یکی از حضار:» نامفهوم 28:54
«استاد:» در جزا سه تا مقام نداریم.
«یکی از حضار:» نامفهوم 29:02
«استاد:» در جایی که می فرمایند که گاهی نه عذاب است نه ثواب است اینها یلهی عنهم هستند تا تکلیفشان معلوم شود نه این مقام باشد. اینها مثل این می ماند که منتظرند تا تکلیفشان معلوم بشود نه این جزایشان است. جزایشان این نیست که اینها نه عذاب دارند نه نعمت دارند بلکه خود عمل اینها معطل ماندن را به دنبال می آورد که مدتی معطل اند. این معطل بودن نمی خواهد بگوید سه هدف است. نه، می خواهد بگوید دو هدف است. این معطل ماندن مربوط به فعل اینها در دنیاست تا تکلیفشان روشن بشود که یا این هستند یا آن. سه راه امکان پذیر نیست. حتی «عَلَى الْأَعْرافِ …» آن ها که ذکر می شود اصحاب اعراف، دو قول می آید، یک قولش این است که اینها هنوز معلوم نیست که بهشتی اند یا جهنمی، اینها مربوط به آن دوره ای است که تکلیفشان معلوم نشده نه اینکه نامفهوم 30:02 فقط این است و اینها اینجا می مانند تا آخر. نداریم کسی تا آخر نه عذاب داشته باشد نه نعمت. بله داریم گاهی بعضی ها در بهشت قرار می گیرند ولی اینها تنعمشان کامل نیست یا در عذاب آتش قرار می گیرند، سوزندگی آتش برای اینها نیست. این غیر از آن است که این مقام سوم باشد.
اینجا می فرماید که «فَقِنا عَذابَ النَّار». دنباله این می فرماید … حالا اینجا بحث خیلی هست که یکی از بحث ها این است که آیا اینکه می فرماید «يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» چرا احاله ی به آن فکر انفسی نداده؟ مگر ما در تفکر، تفکر آفاقی و انفسی نداریم که آیه شریفه می فرماید: ﴿سَنُرِيهِمۡ ءَايَٰتِنَا فِي ٱلۡأٓفَاقِ وَفِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ﴾[8] که سیر آفاقی داریم و سیر انفسی داریم تا حق برای اینها آشکار بشود. آیا اینجا که سیر آفاقی را ذکر می کند که «يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنی سیر آفاقی بالاتر است؟ یا اینکه خدای سبحان خلق سماوات و ارض را اکبر از خلق انسان می داند ﴿لَخَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَكۡبَرُ مِنۡ خَلۡقِ ٱلنَّاسِ﴾[9] اگر خلق سماوات و ارض اکبر از خلق انسان قرار داده شده یعنی تفکر آفاقی در آسمان و زمین بالاتر از فکر انفسی است؟
می فرماید برای مردمی که هنوز در مرتبه ی بدن حرکت می کنند البته خدای سبحان به آنها می فرماید خلق آسمان ها و زمین از خلق ابدان شما بالاتر است. پس خلق آسمان و زمین در کدام رتبه بالاتر است؟ در جایی که با قیاس بدن انسان دیده بشود اما در جایی که انسان ﴿أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُ﴾[10] انسان هم مرتبه ی روح دارد ﴿قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي﴾[11] اگر این را ببینند به خصوص با توجه به اینکه آسمان و زمین وقتی انسان تفکر می کند می شوند روزی انسان، می شوند علم انسان، می شوند جزء ظرفیت انسان در سیر انفسی. یعنی در سیر انفسی آسمان و زمین غذای انسان اند، لقمه ی انسان اند. پس سیر انفسی بالاتر است یا سیر آفاقی؟ اگر آسمان و زمین ﴿سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾[12] است، تحت تسخیر انسان قرار می گیرند، لقمه ی تفکری انسان هستند، انسان مظروف برای این ظرف است، این ظرف حتماً از آن مظروف که انسان است، از مظروفی که فکر در آسمان و زمین است حتماً بالاتر است، حتماً این اعظم و اکبر است.
پس برای ابتدای کار که انسان می خواهد حرکت کند، هنوز به این مرحله نرسیده خلق آسمان و زمین اعظم و اکبر است از انسانی که در مرتبه ی عالم ماده است. اما انسانی که حرکت می کند، خلیفه ی خدا می شود، مسخر سماوات و ارض می شود، متفکر در آسمان و زمین می شود، آسمان و زمین هم یک منزلی و یک لقمه ای از منزل ها و لقمه های اوست و انسان بالاترست. لذا این انسان سیر انفسی در وجودش حتماً اعظم است از سیر آفاقی. پس مطلق نمی گوییم سیر انفسی از سیر آفاقی بالاتر است. چرا؟ چون مراحل دارد. در مرحله ی اول انسان از سیر آفاق شروع می کند و آن جا اعظم است اما کم کم می یابد که خودش اعظم است. به خصوص با اینکه انسان عالم صغیر است و عالم انسان کبیر است که همه ی عالم شرح انسان است، تفصیل انسان است که این از درونش به این شرح راه پیدا می کند که این هم نکته ی دیگری است که [بیان شد]. پس سیر انفسی از سیر آفاقی در نهایت بالاتر است.
نکته ی آخری که در اینجا می فرماید: «رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ أَنْصار» خدایا هر کسی به هر مرتبه ای از آتش وارد بشود این دچار عذاب خزی شده، دچار عذاب پست شده است. لذا هر مرتبه از وجودات …. این ورود به آتش مختص به آخرت نیست. انکشافش در آخرت است و لذا از همین جا انسان دچار عذاب خزی می شود. اگر هر فعلی که عصیان است در وجود انسان محقق بشود هر عصیانی به نسبت این عصیان دخول در نار است. بله یک موقع کفر است با عناد، آن دخول در عذاب و آتش خلودی است. آن خزی تام است. اما هر عصیانی دخول در آتش است از همین عالم دنیا به همین نسبت انسان در عالم دنیا دچار خزی شده، دچار پستی شده، دچار عذاب خزی و عذاب هون شده، عذاب پستی را چشیده که این انسان وقتی دچار این عذاب پستی می شود افعال دیگرش هم تحت تأثیر این نازل می شود، پایین می آیند. شأن این در عالم سست می شود، پست می شود به همین نسبت. اگر این را انسان دید آن وقت می فهمد که یک معصیت چقدر انسان را نسبت به هستی که او چشم عالم باز است هر چند انسان ها در ستر هستند از اینکه افعال همدیگر را ببینند به راحتی باطنش را اما چشم هستی در ستر نیست. لذا زمینی که روی آن گناه می شود هر چند در خفا با انسان معارضه می کند، انسان را لعن می کند، می یابد، شاهد است. در و دیوار، هوایی که تنفس می کنیم، همه ی اینها شاهدند. لذا آنها با انسانی که خدای نکرده مبتلا به معصیت می شود، او را دچار عذاب خزی می کنند چون با او معارضه دارند به همین نسبت معارضه عذاب خزی از دنیا آغاز می شود. البته عذاب خزی حقیقتش در آخرت است.
آخرین مرتبه این است که «وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ أَنْصار» کسی که اهل ظلم است مراتب ظلم، هر عصیانی ظلم است. شرک ظلم عظیم است. نشان می دهد اگر شرک ظلم عظیم است، مراتب ظلم داریم. آن ظلم عظیم است، هر عصیانی هم ظلم است.
بعد می فرماید «وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ أَنْصار» هر کسی ظلم بکند نصرت، ناصر ندارد. یک ناصر داریم در قرآن یک ولیّ. ولیّ آن کسی است که تمام افعال طرف را سرپرستی اش را به عهده می گیرد. این می شود ولایت. ناصر آن است که در بعضی از افعال به او کمک می کند. یک قسمتی از آن را خودش انجام می دهد، یک قسمتی از آن را این ناصر کمک می کند. لذا «وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ أَنْصار» کسانی که اهل ظلم اند ولیّ که قطعاً ندارند چون اهل ظلم اند. ولایت الهی که شامل آنها نیست قطعاً. پس ممکن است یک نصرتی در کار باشد، گاهی یک کسی به دادشان برسد، می گوید ناصر هم ندارند. «وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ أَنْصار».
ان شاء الله خدای سبحان ما را تحت ولایت خودش قرار بدهد که همه ی شئون ما تحت ولایت او قرار بگیرد. ان شاء الله خدای سبحان همه ی امور ما را ذکر و طاعت خودش قرار بدهد. ما در همه حالت در حال قیام و قعود و در حال خوابیده هم اهل ذکر خدای سبحان باشیم و از اولوا الالبابی باشیم که در قرآن آنها را ستوده است.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
«یکی از حضار:» نامفهوم 38:42
«استاد:» نه دیگر. خود خلق و امر یعنی آسمان ها و زمین وجهه ی ظاهری عالم اند لذا ملکوت دارند یا ندارند؟
«یکی از حضار:» نامفهوم 38:54
«استاد:» یا همان آیه ﴿وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[13] که ملکوت سماوات و ارض را به … لذا اینها باز انسان بالاتر است که ملکوت که مدبر این است یعنی این یک شأنی از اوست. باز اینجا انسان از این جهت هم برتر است. الی ما شاء الله است اینکه می فرماید همه ی اینها تفکر کن. خود این آیه که تفکر در خلق سماوات و ارض یعنی این روزی تو و رزق توست. متفکر اعظم از چه هست؟ لذا می بینید ما چرا اکتناه به ذات خدا نمی توانیم بکنیم؟ می گویند «لا تتفکروا فی ذات الله»[14] چون آنجا احاطه امکان پذیر نیست. آن جایی که امکان پذیر است حاکم می شود انسان بر آن محیط می شود. لذا ما می گوییم که به شئونی از صفات الهی علم پیدا می کنیم چون امکان دارد به آن در وجودمان احاطه پیدا کنیم. اما به اطلاق صفات الهی نمی توانیم راه پیدا بکنیم.
«یکی از حضار:» نامفهوم 39:48
«استاد:» به شئونشان نه به کنهشان. لذا اسمای الهی را هم به کنهشان نمی توانیم [برسیم]. اکتناه اسما هم نداریم.
«یکی از حضار:» نامفهوم 39:58
«استاد:» بله دیگر مظاهرش. لذا آن جا که مظاهرش هستیم خودمان از درون خودمان خدا این امکان را قرار داده که ما مظهر تام بشویم، مظهر تجلی اعظم بشویم. لذا این قدر احاطه امکان دارد اما اکتناهش امکان پذیر نیست.
«یکی از حضار:» نامفهوم 40:16
«استاد:» از جمله آن آیه ی امانت هم هست که سماوات و ارض نتوانستند اینها حمل بکنند بلکه ﴿َحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُ﴾[15]. معلوم می شود انسان اعظم است. شئونی ذکر کردند دیگر ما فقط دوتا از آنها را ذکر کردیم.
[4] . ر.ک: الکافي ، ج۳، ص۴۸۸، من لا یحضره الفقیه ، ج۱، ص۴۷۲، علل الشرایع ، ج۲، ص۳۶۳، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۸۲، تهذيب الأحكام ، ج۲، ص۱۲۰، الوافي ، ج۷، ص۱۰۴، وسائل الشیعة ، ج۸، ص۱۴۸، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۳۰۵، بحار الأنوار ، ج۸۴، ص۱۴۶، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۲۵۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۱۱۱
[12] . [لقمان: 20] ، [الجاثية: 13]
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 944” دیدگاه میگذارید;