سلام علیکم و رحمت الله
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر قرآن کریم سوره ی آل عمران و آيه ی ۱۸۵ و ۱۸۶ ان شاء الله هستیم. تتمه ای از آیه 185 باقی مانده بود. عرض کردیم که آیه ی 185 چهار اصل اصیل را بیان میکند که این چهار اصل غیر از اینکه هر کدام به تنهایی کامل هستند و تام در افاده معنا، در عین حال در کنار هم قرار گرفتن شان هم افاده ی جدیدی دارد. فراز اول آیه این بود ﴿كُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۗ﴾. راجع به این گفتگو شد که حقیقت موت یک حقیقت وجودی است نه عدمی. عدمش به لحاظ دیگران است. اما به لحاظ خود متوفی وجودی است؛ چون انتقال از یک مرحله به مرحله دیگر است. همانطور که نطفه علقه میشود و علقه مضغه و مضغه لحم و عظام میشود ﴿ثُمَّ أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَ﴾[1] میشود، این مراحل چگونه وجودی است با اینکه مرحله ی قبلی کنده شده از آن و به مرحله ی بعدی رسیده. در بحث وفات هم همین است که آن انسان از این عالم به عالم دیگر منتقل میشود. آنچه در اینجا وفات است، ولادت در عالم دیگر است. همچنان که وفات از نطفه بودن، مضغه بودن را به دنبال میآورد. و همینطور مراحل بعدی. پس اساس موت به لحاظ دیگران عدمی است، اما به لحاظ خود متوفی یک حقیقت وجودی است و اگر یک حقیقت وجودی شد، این حقیقت وجودی حتما کمالی است؛ چون وجود کمال است و خیر است و مساوق با نور است. امکان ندارد که این مرحله ضعف باشد. بله، همین اقتضاء را ممکن است عده ای تبدیل به نقص بکنند. آن یک بحث دیگر است. اما اقتضاء وفات یک امر وجودی است. پس نگاه به ﴿خَلَقَ ٱلۡمَوۡتَ وَٱلۡحَيَوٰةَ﴾ [2] با این نگاه، نگاه صحیحی است که موت یک امر وجودی است که خدا خلق کرده است موت را. خالقیت به امر وجودی تعلق میگیرد نه به امر عدمی. در عین حال امر عدمی بودن به لحاظ دیگران نفی نشده است. برای آن هم احکامی دیده شده است که آن احکام هم خودش کمالاتی را برای دیگران ایجاد میکند تا ببینند ماندن در این دنیا ابدیت ندارد، عالم دنیا متاع غرور است. که این هم خودش نکته ای است.
دنبال کل نفس ذائقة الموت که مفصل جلسه گذشته راجع به آن صحبت شد میفرماید: وَإِنَّمَا تُوَفَّوۡنَ أُجُورَكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۖ که حقیقت اجر که با توفّي محقق میشود. تُوَفَّونَ؛ توفیه ی کامل در قیامت محقق میشود. با اینکه مرحله ای از اجر در دنیا محقق میشود طبق آیات و روایات. مرحله ی از اجر در وقت احتضار محقق میشود که اعمال انسان باعث میشود در احتضار آثاری از او باشد که گاهی جزای بعضی از اعمال در احتضار آسان است یا تطهیر بعضی از اعمال در احتضار سخت است. اما نه احتضار سخت علامت کفر است و نه احتضار ساده علامت ایمان است؛ لذا این هم دقیق است که ممکن است کافری اعمالی داشته باشد که آن اعمالش با احتضار ساده تصفیه میشود که طلبی برای او باقی نماند و ممکن است مؤمنی رشدش و یا تطهیرش متوقف بر احتضار سخت باشد و لذا نه احتضار سخت علامت کفر است و نه احتضار ساده علامت ایمان است لذا این هم از باب ستاریت حق است که قرار داده است که میفرماید پس اجر تام و توفی تام اجر در قیامت است. چون نه دنیا کشش این توفی را دارد و نه احتضار کشش این توفی را دارد. البته قیامت از آغاز برزخ آغاز میشود تا ورود به بهشت و جهنم میرسد؛ لذا آن هم یک امر کشداری است که کشداری اش به لحاظ این است که هم برزخ را شامل میشود، هم مواقف را شامل میشود و هم بهشت و جهنم را شامل میشود که اینجا توفی کامل امکان پذیر میشود آن هم به خصوص در نهایتش.
به دنبال این دو که مقدمه چینی میشود که هر نفسی موت را میچشد، آماده میشود برای توفی کامل اجر، لذا این چشیدن موت با آماده شدن برای توفی اجر نشان دهنده راه کمال است، نشان دهنده این است که انسان دارد به مراحل بالاتر میرسد، چنانچه وقتی نطفه علقه میشد و مضغه میشد و لحم و عظام و بعد أنشأناه خلقا آخر تا روح در آن دمیده میشد و بعد از آن مخاطب به تکلیف میشد، رشد دارد ایجاد میشود. اینجا میفرماید موت چشیده میشود تا آماده بشود برای چه؟ توفی کامل اجر؛ یعنی دارند زمینه سازی میکنند و با موت به او توسعه میدهند، با موت به او چه میدهند؟ وسعت میدهند تا قدرت پیدا بکند اجر تام را بچشد. پس اجر تام که رحمت واسعه الهی است، چشیدنش خیلی سنگین است، خیلی مشکل [است] و توسعه وجودی میخواهد. هر وجودی این کشش را ندارد. این باید با موت، مسیر موت آماده بشود تا به آن موطن برسد. این آماده شدن است این موت، برای توفی کامل. چقدر زیبا میشود دو تا کنار هم که این مقدمه است برای او. اگر این باور برای انسان شکل بگیرد آن موقع شوق به موت زیاد میشود یا نه؟ یعنی اگر انسان بداند که آن اجر کامل بعد از توفی امکان پذیر است، آن وقت این لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم طرفة عین ابدا[3]، شوق این ها باعث میشد که اگر امر الهی نبود، اگر وقت اجل مسمی نبود، این ها پر میکشیدند و میرفتند؛ لذا اینجاست که امیر مؤمنان علیه السلام آنجا میفرماید: فزت و رب الکعبة[4] که آن فوز را در همین می بیند که فزت و رب الکعبه که اینجا هم میفرماید: فَمَن زُحۡزِحَ عَنِ ٱلنَّارِ وَأُدۡخِلَ ٱلۡجَنَّةَ فَقَدۡ فَازَۗ؛ اگر کسی توانست خودش را از آتش حفظ بکند و داخل در بهشت بشود… . عرض کردیم که آیا نرفتن به جهنم ملازم با ورود به بهشت است؟ اگر این امر را از دنیا نگاه بکنیم که این مقدمه و سرمایه ای آن است نه، چرا؟ چون که تعبیری که در آيات دیگر داریم در آن آیه میفرماید: ﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا٧١ ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّنَذَرُ ٱلظَّٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيّٗا٧٢﴾[5]. درست است؟ که ظالمین را ما باقی میگذاریم در حالی که آنجا به زانو در آمدند. این تعبیر که ان منکم الا واردها، که همه باید در این آتش وارد بشوند. کان علی ربک حتما مقضیا؛ که این قضای حتمی الهی است. معنایش چی هست؟ همان آیه ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ٤ ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ ٥﴾. آنجا میفرماید: الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات[6]، در آنجا میفرماید: همه به اسفل سافلین وارد میشوند، با اینکه در احسن تقویم خلق شدند. الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات. آن ثم ننجی نشان میدهد همه وارد شده اند سپس نجات پیدا کرده اند. این میفرماید که همه وارد میشوند در أسفل سافلین، الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات. آیا این الّا الّای منقطعه است؛ یعنی اینها اصلا وارد أسفل سافلین نمیشوند؟ یا الّا متصله است استثناء در اینجا که از مستثنای متصل این استثناء شده؛ یعنی اینها هم به اسفل سافلین وارد میشوند و بعد خارج میشوند مثل ثمّ ننجی الذین اتقوا. آیا این سنخ است؟ یا نه، بعضی ممکن است از باب الا الذین… استثناء شان متصل باشد؟ یعنی وارد شدند و بعد خارج شدند، بعضی ممکن است که چه باشد؟ از ابتدا داخل نشوند. یعنی با اینکه آمدند. این تعبیرات دقیق است. با اینکه به دنیا آمدند، اما آمدنشان به دنیا با عزم بود، با جزم بود، با عهد بود. ﴿وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا١١٥﴾ نبود. وقتی با لم نجد له عزما نبود؛ یعنی با عزم آمدند، آمدن این ها به دنیا با نیامدن به دنیا یکسان میشود. به چه معنا؟ به این معنا که گرد و غبار دنیا به دامن وجود این ها به هیچ وجه نمینشیند. نه اینکه مینشیند و میتکانند. بعضی گرد و غبار مینشیند و میتکانند. تکان دادن از غبار دنیا و رفتن است. ثم ننجی الذین اتقوا؛ نجات میدهیم اهل تقوا را؛ یعنی می تکانند خودشان را از غبار دنیا، اما الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات ظاهر اولی اش نشان میدهد این ها وارد نمیشوند، اینها گرد و غبار به دامنشان نمینشیند. شاید آن آیه ی ﴿وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا١١٥﴾[7]، جمع بین این دو را خوب میسر بکند که یعنی آدم سلام الله علیه وقتی عالم دنیا را دید که آن درخت منهیه بود با این باور که میتواند جمع بین جذبه الهی و توجه به دنیا داشته باشد و هیچ غباری بر او ننشیند، اما وقتی توجه به شجره منهیه صورت گرفت، غبار دنیا او را از آن جذبه خارج کرد. وقتی از آن جذبه خارج شد با اینکه گناه نبود، با اینکه این معصیت نبود؛ اما ظلم بود. به این معنا که حالا در سختی تهیه عالم دنیا و رعایت احکام بدن افتاد و از آن جذبه خارج شد؛ چون هر کسی نمیتواند تدبیر بدن را داشته باشد در حالی که از آن جذبه هم هیچ کم نیاورد و خارج نشود. پس این الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات میتواند استثناء، استثناء چه باشد؟ منقطع باشد برای عده ای و استثناء متصل باشد برای اکثری که این ها آمدند، اما بعدا خارج شدند. مثل ثم ننجی الذین اتقوا. پس اینکه میفرماید فمن زحزح عن النار، کسی که خودش را با زحمت… زحزح در آن خیلی مشقت و سختی و توجه زیاد خوابیده در منع و خود را حفظ کردن؛ چرا؟ چون انسان وقتی در عالم دنیا قرار میگیرد و متولد میشود اساسش این است که ابتدا طبیعت انسان رشد میکند. طبیعت انسان که اقتضائات بدن است، تمایل به دنیا را در آن اشباع میکند تا به جایی میرسد که حالا مخاطب میشود. این ان منکم الا واردها، آمدن در این دنیا و طبیعت و احکام طبیعت و غلبه احکام طبیعت در ابتدای عالم دنیا برای هر انسانی است و این گناه هم نیست، معصیت هم نیست. ان منکم الا واردها ،وارد این طبیعت جهنم با نظام بدنی میشود، کان علی ربک حتما مقضیا. مسیر این است. باید این مسیر طی بشود؛ اما اینجا که میفرماید: زحزح عن النار؛ یعنی در دوران دنیا با اینکه گرایش به طبیعت و میل به دنیا خیلی زیاد است و خیلی شدید است، اما زحزح عن النار. این مراقب است در اینکه لحظه به لحظه دامنش آتش دنیا به او گرفته نشود. مراقب است دائما وقتی انسان بداند که اینجا آتش است، ببین چطور انسان قدم برمیدارد؟ چطور انسان مراقب است که آلودگی و آتش دنیا به او سرایت نکند؟ این زحزح عن النار است. اما اگر این مراقب بود، در اینکه آتش دنیا و آن لجن دنیا و عفونت دنیا بر او وارد نشود، آیا صرف این دخول در بهشت است؟ اُدخل الجنة است؟ یا نه؟ این بحث است که اگر گفتیم که بهشت مراتب دارد، بله، میتوانیم بگوییم ثم ننجی الذین اتقوا؛ کسانی که تقوا پیشه کردند، مراقب بودند این آتش به آن ها گرفته نشود. این ها وارد بهشت میشوند، اما اولین مرتبه بهشت؛ اما اینکه بهشت و تنعمات بهشتی شامل حال این ها بشود، آن ادخل النار الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات را میخواهد. لذا تقوا اگر در عدم آلودگی به دنیا باشد، این تقوای فطری، انسان را برای اصل ورود به بهشت آماده میکند. اقتضای بهشتی بودن در او ایجاد میکند. اما فعلیت در بهشت با آمنوا و عملوا الصالحات محقق میشود. پس دو تا را میتوانیم بگوییم زحزح عن النار و ادخل الجنة متلازمانند به معنای اقتضای ورود به بهشت. میتوانیم بگوییم نه دو مرتبه هستند؛ زحزح و ادخل هر دو لازم است که ادخل آن الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات است. پس اگر زحزح عن النار؛ یعنی تقوای توجه به عدم آلودگی. ادخل الجنّة یعنی آمنوا و عملوا الصالحات که این بخواهد محقق بشود این میشود فقد فاز؛ چون فاز است نه فقط نجات. فاز یعنی چه؟ یعنی هم تقوای رعایت جهنم از آن مناهی و حب دنیا، هم آمنوا و عملوا الصالحات است میشود فاز و الا گاهی اگر فقط نجات از آتش باشد، ورود فقط به بهشت باشد نه فاز که مرتبه ی کمالی فوز مرتبه ی کمال فلاح است که فلاح مرتبه ی کمال ایمان است که ایمان مرتبه ی کمال اسلام است. ببین چند مرتبه را طی کرده؛ لذا این الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات را میخواهد تا دنبالش بشود فقد فاز. این به فوز رسیده که بالاتر از فلاح است. خوب این هم یک نکته که البته اینجا در رابطه با تحلیل عالم دنیا که طبیعت آن نار باشد و رها شدن در طبیعت. آن اطلاق طبیعت، سلطه ی احکام طبیعت نار باشد، بحث بسیار دقیقی را میطلبد که طبیعت انسانیه در مقابل فطرت انسانی که باید حاکم باشد. طبیعت اولی که در دوران کودکی هم رهاست و باید هم رها باشد، به اوج هم میرسد در استفاده از حقایق طبیعت… منتها چون هنوز آن مرتبه ی زیرکی شیطانی و الهی انسان رشد جدی نکرده است، اگر با طبیعت مرتبط میشود، نه شیطانی مرتبط میشود و نه الهی. اقتضاء است؛ لذا انسانی که رشد کرد و بالغ شد، به طبیعت اگر رو میکند، رو کردنش شیطانی میشود؛ ولی تا قبل از بلوغ بسیط است. این بساطت در رو کردن به طبیعت گناه نیست. این بساطت در ارتباط با طبیعت این سقوط نیست. دقت کردید! از آن جایی که انسان سلاحی پیدا میکند. مسلح به قدرت تمییز و تشخیص میشود، حالا دیگر در بهره مندی از طبیعت به اندازه خورد و خوراک راضی نیست، بلکه سلطه ی بر طبیعت را میخواهد و آن هبوط در مقام طبیعت برایش محقق میشود. این خلاصه بحث دقیقی است. پس هبوط اولیه که تعلق به طبیعت است گناه نیست. چنانچه در مورد حضرت آدم داریم که: ﴿قُلۡنَا ٱهۡبِطُواْ مِنۡهَا جَمِيعٗاۖ فَإِمَّا يَأۡتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدٗى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٣٨﴾[8]. آن هبوط اولیه گناه نیست. آن هبوط اولیه همان تعلق کودک به طبیعت است. همان تعلق آن قبل از سن بلوغ به طبیعت و بهرهمندی از… این هبوط است اما این هبوط گناهی نیست. این هبوط معصیتی نیست. این هبوط به معنای سقوط از مقام قرب نیست؛ بلکه آماده شدن برای اما یأتینکم منی هدی است. اگر این تعلق به طبیعت را کسی با این فصلش که به گونه ای در طبیعت زندگی کند این کودک و نوجوان تا آماده بشود برای آمدن هدایت. این خودش یک برنامه می خواهد. چگونه کودک را برای رسیدن اما یأتینکم منی هدی آماده بکنند، این در نظام نجات، نجات است؛ بلکه این اصل کمال است. ایجاد اقتضا و استعداد است. این ثم ننجی الذین اتقوا است. درست است؟ این چقدر نگاه متفاوت میشود که انسان این دوران را این طور برای کودکش برنامه ریزی بکند تا این آماده بشود برای چه؟ برای هدایت پذیری. نه اینکه هدایت را الان برایش قرار بدهد. نه، به گونه ای که استعداد هدایت پذیری را پیدا بکند که خدای سبحان آدم سلام الله علیه را کأنه… هبوط اولی اش مثل دوران کودکی انسان است. وقتی آن وقت اما یاتینکم… آمد، مثل دوران نوجوانی و بلوغ انسانی میشود که اما یاتینکم منی هدی فمن تبع هدای… خوب این آیه ی شریفه میفرماید فمن زحزح عن النار و ادخل الجنة فقد فاز. بله؟!
یکی از حضار: نامفهوم ۲۱:۵۵
استاد: بله سوال ایشان این است که آیا رفتن به بهشت با زحمت است چنانچه بعضی از روایات میفرماید که حفّت النار بالشهوات و حفّت الجنّة بالمکاره[9]، یا نه اصل این است آنچنان که امام سجاد علیه السلام آنجا میفرمایند – کسی وقتی نقل را کرد حضرت میفرمایند – ولی ما خلاف این را توجه داریم که اصل بر رفتن به بهشت است و نرفتن دلیل میخواهد. ببینید آنجا که امام سجاد علیه السلام میفرماید اصل بر رفتن است؛ چون فطرت اقتضا و استعداد رفتن را دارد. اصل بر این است که انسان کلّ مولودٍ یولد علی الفطرة فأبواه یهودانه أو ینصّرانه؛[10] اصل بر نجات است، چون فطرت در کار است، چون فطرت بیدار است، چون فطرت نمی میرد حتی اگر که فطرت زیر خروار ها خاک قرار بگیرد فطرت نمی میرد؛ لذا اصل بر نجات است. اما اصل بر نجات بودن، این منافات ندارد با اینکه مسیر حفت الجنة بالمکاره. چنانچه خدای سبحان الی ما شاء الله… و همچنین آیه ی بعد هم میفرماید آزمایش های سخت در کار است. این آزمایش های سخت برای مراتب جنت است. اصل بر نجات هست؛ اما مراتب جنت هم آزمایش های سخت را میطلبد. اینطور نیست که صرف ورود به بهشت باشد؛ بلکه ورود به بهشت مراحل و مراتبی دارد. لذا آزمایش های سخت هم برای آن مراتب است. هرچند آن مرتبه ی اصل ورود به بهشت هم ساده نیست. اما اکثری میتوانند برسند. اکثری امکان ورود را دارند. پس یک موقع شما دنبال این هستید که آیا اکثری نجات پیدا میکنند؟ حضرت میفرمایند اکثری نجات پیدا میکنند؛ اما این نجات مراتبش… آیا آن جنتی که کمالات در آن هست، اکثری به آن میرسند؟ میفرماید: اکثری برای او نه، به آن مرتبه نمیرسند بلکه در همان مراتب اولیه ی نجات شاید باقی بمانند؛ لذا فمن زحزح عن النار و ادخل الجنة فقد فاز. و ما الحیاة الدنیا الا متاع الغرور؛[11] حیات دنیا متاع غرور است که حیات دنیا را دارد معرفی میکند که متاع غرور است یعنی یک سرمایه ی فریب است. یک سرمایه ی ارتباط با انسان زینت دادنی است که انسان را به سقوط بکشاند که این طبیعت اولی انسان اگر در مقابل فطرتش قرار گرفت، این میشود متاع حیات دنیا که متاع غرور است. اما اگر آن طبیعت اولی انسان که اقتضای اولی اش هم این است که همراه فطرت باشد، این سرمایه ی حرکت است. پس این سرمایه ی حرکت وقتی متاع غرور میشود که مقابل فطرت قرار بگیرد. همین سرمایه مرکب حرکت میشود وقتی در خدمت چه قرار بگیرد؟ فطرت قرار بگیرد. حالا این فطرت اعم است از آن اقتضا و استعداد درونی و آن تعالیم بیرونی. این فطرت، ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمۡ إِبۡرَٰهِيمَ﴾[12] است که اقتضای بیرونی را هم شامل میشود. پس با این نگاه و ما الحیاة الدنیا الا متاع الغرور که این متاع غرور است. البته اینجا روایات فراوانی هم در مسئله ذکر شده که این روایات هم خودش خیلی زیبایی هایی دارد هرکدام ناظر به یک بیانی است که حالا نمیرسیم همه اش را بخوانیم اما همینقدر که بعضیش را… بله؟
یکی از حضار: نامفهوم ۲۶:۲۰
استاد: نه دیگر، بیان این است که ما الحیاة الدنیا…؛ حیات دنیا متاعش غرور است نه حیات نه دنیا. دنیا بما هی یک حقیقت وجودی غرور نیست. حیات دنیا یعنی یک نوع زندگی است یک نوع توجه است، یک نوع علقه است در آن. دقت کردید. دنیا غرور نیست، حیات هم غرور نیست؛ اما حیات دنیا که این اضافه با هم شده البته این متاع غرور است چون حیات دنیا یعنی زندگی را در تعلق به دنیا دیدن. یک نوع زندگی است این هم. منتهی این زندگی مغرورانه است، زندگی فریب است که الدنیا تغرّ و تضرّ و تمرّ[13] که این نوع نگاه حیات دنیا است؛ لذا میفرماید اساس دنیا غرور نیست چون دنیا یک خلقی است. اگر دنیا را به معنای مخلوقات بگیریم. اگر دنیا را به معنای آن اضافه ی که در آن شده که دنی است و آن توجه به دنی به عنوان مقصود، غایت قرار بگیرد این میشود حیات دنیا؛ یعنی اگر دنیا غایت شد میشود غرور. اگر دنیا مرکب شد میشود نجات. پس دنیا خودش فی نفسه اقتضایی ندارد به معنای خلق. بلکه اقتضای چه دارد؟ غایت بودن است، رساندن است. اگر ما در ارتباط مان با دنیا ﴿لَأُزَيِّنَنَّ﴾[14] حاکم شد، اگر این یا ﴿زُيِّنَ لَهُۥ﴾ [15] حاکم شد، اگر اینها حاکم شد البته میشود حیات دنیا. آن موقع میشود یک حیاتی، میشود یک توجهی. اگر شد توجه و حیات، آن موقع میشود متاع غرور. سرمایه ی فریب میشود. بله با این نگاه سرمایه…؛ اما نه فی نفسه. در روایاتی که در این مسأله آمده در آیه ی ۱۸۵ آمده میفرماید که… از جمله ی روایات این است که میفرماید که کل نفس ذائقة الموت که میفرمایند هم اهل سماء و هم اهل دنیا شامل این موت میشوند. این هم خیلی مهم است که نشان میدهد نفس فقط آن نگاه تعلق به بدن مادی فقط نیست بلکه اگر آسمانی را هم شامل میشود باید اوسع از این معنا بشود این نفس. پس نفس نه به معنای ذات است که هر ذاتی را شامل بشود که جمادات را هم بشود. نه به معنای نفس به معنای آن تدبیر بدن است فقط که فقط انسان و جن را شامل بشود.
این جا در این روایت میفرماید که دخلنا… یعقوب الاحمر میگوید: دخلنا علی ابی عبدالله علیه السلام نعزّیه بإسماعیل. وقتی فرزندش از دنیا رفته بود. فترحّم علیه ثم قال ان الله عزّ و جلّ نعی الی نبیّه نفسه؛ خبر وفات پیامبر را وقتی به او داد که فقال انّک میّت و انّهم میّتون[16] و قال کل نفس ذائقة الموت ثم أنشأ یحدّث فقال: انّه یموت اهل الارض؛ اهل ارض همه ی شان میمیرند حتی لایبقی احد؛ کسی از اهل ارض باقی نمیماند. ثم یموت اهل السماء حتی لایبقی احد الا ملک الموت و حملة العرش و جبرئیل و میکائیل علیهم السلام؛ اهل سما هم همه میمیرند. این هم ترتبی که اول اهل ارض میمیرند و بعد اهل سما. زیباست چرا؟ چون اهل سما مدبّرات اهل ارض اند وقتی اهل ارض نباشند اهل سما دیگر آنجا… تدبیر عین ذات شان بود نه ذاتی بودن، له التدبیر. اگر ذاتی بودند له التدبیر… وقتی تدبیر نباشد آن ذات برقرار است اما جایی که ذاتٌ مدبّر بودن همه ی وجودشان…؛ چون ملائکه حقایقشان به فعلشان است. ﴿يَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ﴾[17] ذاتشان است. نه ذاتی دارند. امری متوجه شان میشود که آن عرضی بر آن ها عارض شده باشد؛ چون وجودشان بسیط است. مرکب نیست که ذاتی باشد له فعلٌ. بلکه آن حقیقت فعل تمام ذاتشان است. آن وقت… اینها دقیق است. داریم عبور میکنیم وقتی همه ی ذاتشان که بسیط بود با فعلشان یکی بود، وقتی تدبیر نباشد بقاء ذات معنا ندارد چون ذاتشان همین تدبیر بود؛ لذا وقتی اهل ارض قبض روح میشوند اهل سمائی باقی نمیماند دنبال این؛ چون به دنبال این آن هم نیست. نه اینکه زمانا این بعد از آن قبض میشود! این بیان رتبی است؛ رتبتاً وقتی زمینی نبود آسمانی هم که کارش تدبیر زمینی بود نیست. درست است؟ که ﴿يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ﴾[18] که کار اینها کار تدبیری بود اینها هم نیست.
یکی از حضار: نامفهوم: ۳۱:۳۳
استاد: بله! حالا آن را الان وارد بشویم هم از این سنخ است. فیقال له قل لجبریل و میکائیل فلیموتا؛ بر ملک الموت خدا خطاب کرد پس به جبرئیل و میکائیل هم بگو بمیرند. فتقول الملائکة عند ذلک یا ربّ رسولیک و امینیک. حالا اینکه آنجا وقتی که همه رفتند این دو تا از ملائک اعظم میخواهند قبض روح شوند بعد تقول الملائکة عند ذلک؛ ملائکه کجا اند که در این وقت این حرف را میزنند که این ها میگویند که یا ربّ رسولیک و امینیک. شاید ناظر باشد به ملائکه ی که کارشان تدبیر نباشد. شاید ناظر به این باشد آن ملائکه ی که فعل تدبیر را ندارند که آن ها ممکن است ملائکه ی باشند که فعل تدبیر ندارند. ممکن است. اما در اینکه ملائکه ی باشند که فعل تدبیر نداشته باشند به غیر از ملائکه ی مهیّمین شناخته نمیشوند و ملائکه ی مهیّمین هم آنجا توجهی به این ندارند که بخواهد بگویند که رسولیک و امینیک. حالا این باید بیان شود. یک بیانی دارد. فیقول انّی قد قضیت علی کلّ نفس فیها الروح الموت؛ ما موت را بر همه حاکم کردیم. ثم یجیء ملک الموت حتی یقف. وقتی آن دو تا هم قبض روح شدند خود ملک الموت میآید خدمت حضرت حق. یقف بین یدی الله عز و جل فیقال له: من بقی؛ کی باقی مانده است؟ و هو اعلم؛ درحالی که خود خدای سبحان اعلم است از همه. فیقول: یا رب لم یبق الا ملک الموت. نمیگوید من. لم یبق الا ملک الموت و حملة العرش. فیقول: قل لحملة العرش فلیموتوا؛ آن ها را هم بگو بمیرند. شاید آن ملائکه همین ملائکه ی حمله ی عرش باشند اینجا. قال ثم یجیء کئیبا حزینا لایرفع طرفه. دیگر تنها شده. میگوید حالا سر را به پایین انداخته. کئیبا حزینا لایرفع طرفه؛ چشم نمی اندازد به بالا. به طوری که بخواهد نگاه بکند. لایرفع طرفه فیقال. خدا سوال میکند: من بقی؟ فیقول: یا ربّ لم یبق الا ملک الموت. فیقال له. این ترسی که برای قبض روح است دارد تصویر میکند حتی در سماویان. فیقول یا رب لم یبق الا ملک الموت. فیقال له: مت یا ملک الموت. دیگر آنجا واسطه درکار نیست. در این حیث تدبیری ملک الموت اعظم از همه است. پس اگر ملائکه گاهی اسرافیل اعظم است، گاهی جبرائیل اعظم است در آن حیث تدبیری که دارند آن ملک اعظم است؛ لذا این جا خودش خطاب میشود: مت یا ملک الموت؛ دیگر این انشاء است. فیموت ثم یأخذ الارض بیمینه و السماوات بیمینه. بعد عرش… اینها دیگر همه ترتب زمانی نیست، ترتب طولی است که یأخذ الارض؛ جمع میکند زمین را و سماوات را بیمینه و یقول: أین الذین کانوا یدّعون معی شریکا که آن مالکیت مطلقه ی حضرت حق که احدیّتش است. این احدیت است؛ ظهور احدیت است. أین الذین کانوا یجعلون معی الهاً آخر.[19] آن وقت در بحث… وقتی میخواهد نفخ صور دوم شود اول سماویان آنجا احیاء میشوند که میفرماید این صور دو شاخه دارد: شاخه ای از او به سمت آسمان است و شاخه ای از او به سمت زمین است که وقتی نفخ میشود ابتدا سماویان حیات پیدا میکنند چون باید آن ها باشند تا تدبیر امکان پذیر بشود. سپس اهل زمین چه میشود؟ آنجا حیات پیدا میکنند که آن هم… خوب این هم روایات بعدیش ماند. ان شاء الله خدای سبحان ما را با حقیقت موت که یک حقیقت وجودی و توسعه دهنده و کمال زا است انسمان را و یاد و ذکرش را برای مان بیشتر بکند و توجه مان را و استعداد موت را در وجود مان دائمی قرار بدهد.
و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
یکی از حضار: نامفهوم ۳۶:۱۷
استاد: بله دیگر. بله، به حیث سماوی و ارضی شان هر دو… بله دیگر.
یکی از حضار: نامفهوم ۳۶:۲۳
استاد: بله. چون موت کل نفس ذائقة الموت است. اما در نفخ صور اول ﴿فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۖ﴾[20]. آنجا همه صعقه ندارند.
یکی از حضار: این چیست؟
استاد: این موت است. آن صعقه است. بله دیگر آن…
یکی از حضار: نامفهوم ۳۶:۴۶
استاد: این را باید بروید کتاب نفخ صور را بخوانید و معاد نفخ صور را دو جلد است نفخ صور است دیگر.
یکی از حضار: نامفهوم ۳۶:۵۳
استاد: برای سماویان فنا است، برای ارضی ها موت است.
یکی از حضار: نامفهوم ۳۷:۰۳
استاد: عرض کردم. یعنی آن حدود. یعنی هر کدام از اینها حدی دارند یا ندارند؟ فعلی دارند یا ندارند؟ آن فعل که از آن ها گرفته میشود، سلب میشود و حدشان شکسته میشود، میشود موتشان.
یکی از حضار: نامفهوم ۳۷:۲۱
استاد: آن فعل و حد از آن ها گرفته میشود. یعنی آن احدیت ظهور پیدا میکند. لمن الملک… یکسان میشوند یعنی لمن الملک. دیگر هیچ کسی آنجا پاسخگو نیست. ﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡكُ ٱلۡيَوۡمَۖ﴾[21].
یکی از حضار: نامفهوم: ۳۷:۳۷
استاد: یعنی خداست و خداست. یعنی اینها در قبال نبودند. معلوم میشود اینها همه شأن بودند. یعنی آنچه که دیده میشد که اینها همه خودشان یک کاری دارند انجام میدهند آن معلوم میشود که اینها همه شأن بودند، آشکار… پرده بالا میرود معلوم میشود فقط خداست. یعنی حتی به نحو معدّه.
یکی از حضار: نامفهوم ۳۷:۵۷
استاد: بله دیگر. متوجه میشوند.
یکی از حضار: نامفهوم ۳۸:۰۱
استاد: بله دیگر. همان دیگر. این مردن منافات با مردن به معنای عدم نیست. حتی این فناست دیگر. فنا با شهود همراه است منتها نه شهودی که خودش را ببیند بعد این را بیابد. مییابد که هیچ نیست. منتها این مییابد را نمییابد. لذا وقتی که از این مرحله برمیگردند در مرحله ی نفخ صور ثانی. اینها را حالا میبینند که میگویند آنجا چه هست؟ بقاء بعد الفناء است. آن بقاء را بعدا مییابند که در آن رتبه این شهود را داشتند ولیکن علم به شهود نداشتند.
یکی از حضار: بعدا متوجه میشوند که…
استاد: بله در آن لحظه چه بوده. آن حقیقت میماند برایشان که هیچ چیزی مربوط به اینها نبوده.
یکی از حضار: وقتی قیامت میشود برای زمین بماند بناء نیست زمین از بین برود که بخواهد ملائکه اش هم از بین بروند؟
استاد: حالا بحث است این. اینها را آنجا گفتیم در بحث معاد. مفصل گفتیم.
یکی از حضار: پس آن هایی که مبنای شان این است که زمین از بین نمیرود این مسأله دیگر تخطئه میشود؟
استاد: نه، تخطئه نمیشود.
یکی از حضار: چون اگر ملائکه از بین بروند دیگر زمین بدون تدبیر میماند.
استاد: نه، تخطئه نمیشود. یعنی آن حقیقت تخطئه نمیشود. سرجایش محفوظ است ولی در عین حال حیات زمینی ممکن است ادامه داشته باشد. اما در عین حال آن هم تخطئه نمیشود، آن هم حقیقت صرف است که آن حقیقت در آن نگاه و شهود بوده همان هم دیده میشود که از بین رفته. سماوات مطویات است.
[3] . بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۷۳، نهج البلاغة ، ج۱، ص۳۰۳، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۳۸، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۴۷۵، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۳۱۵، ، کنز الفوائد ، ج۱، ص۸۸، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۳۸، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۱۹۲، ، كشف الغمة ، ج۱، ص۱۰۰، كتاب سُليم ، ج۲، ص۸۴۹، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۵۷۰،، صفات الشیعة ، ج۱، ص۱۸، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۳۴۱، ، المؤمن ، ج۱، ص۷۰، تحف العقول ، ج۱، ص۱۵۹
[4] . شهاب الأخبار ، ج۱، ص۲۷۶، اثبات الهداة ، ج۳، ص۳۷۴، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۳۵۱،، المناقب ، ج۲، ص۱۱۹، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۶۳، بحار الأنوار ، ج۴۲، ص۲۳۹، بحار الأنوار ، ج۴۱، ص۲، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۳، ص۴۰، شرح الأخبار ، ج۲، ص۴۴۱، إعلام الوری ، ج۱، ص۱۸۶، الطرائف ، ج۲، ص۵۱۹، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۵۹
[9] . تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۴۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۴۴۷، نهج البلاغة ، ج۱، ص۲۵۱، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۰۵، المجازات النبویة ، ج۱، ص۳۴۹، شهاب الأخبار ، ج۱، ص۲۴۲، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۲۱، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۱۹۰، تفسير الصافي ، ج۱، ص۲۴۶، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۷۲، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۲۰۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۳۱۵، ، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۷۸
[10] . شرح الأخبار ، ج۱، ص۱۹۰، تصحيح الإعتقادات ، ج۱، ص۶۱، الأمالی (للمرتضی) ، ج۲، ص۸۲، متشابه القرآن و مختلفه ، ج۱، ص۱۵۱، عدة الداعي ، ج۱، ص۳۳۲، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۳۵، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۷۱، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۸۱، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۸۷،
[13] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۵۴۸، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۴۱، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۶۸، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۱۹، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۳۲،، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۱۳، غرر الحکم ، ج۱، ص۳۶، عیون الحکم ، ج۱، ص۴۲
[17] . [النحل: 50] ، [التحريم: 6]
[19] . الکافي ، ج۳، ص۲۵۶، الوافي ، ج۲۴، ص۱۹۲، تفسير الصافي ، ج۱، ص۴۰۵، الفصول المهمة ، ج۱، ص۲۹۷، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۷۰۹، بحار الأنوار ، ج۶، ص۳۲۹، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۴۱۹، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۵۱۶، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۲۸۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۱، ص۳۷۲،
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 936” دیدگاه میگذارید;