بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین.
در محضر آیه 184 هستیم. در آیه ی 184 سوره ی آل عمران می فرماید:
بسم الله الرحمن الرحیم
فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جَاءُوا بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتَابِ الْمُنِيرِ ﴿184﴾[1]
در این آیه ی شریفه که توضیح اجمالی در جلسه ی قبل داده شده بود این است که در رابطه با یهود ادامه آن توبیخی که نسبت به یهود دارد، به پیغمبر اکرم تسلی میدهد که اگر این ها تو را تکذیب میکنند و اگر تو را نمیپذیرند، این ها سابقه دارند. انبیاء سابق را هم تکذیب کردند و آن ها ایستادند و صبوری کردند. با اینکه بینات و زبر و کتاب منیر آورده بودند، ولی این ها نپذیرفتند. ما یک آیات داریم، یک بینات داریم، یک زبر داریم، یک کتاب منیر داریم. گاهی بینات را همان آیات میگیرند که معجزات انبیاء باشد که میآورند. زبر هم کتاب هایی است که موعظه باشد و موعظه های سنگینی در آن باشد اطلاق میکنند. کتاب منیر هم کتاب انبیاء است که آورده اند. البته برای زبر معانی مختلفی شده است. کتابی که روی سنگ نوشته شده باشد تا پایداری داشته باشد به خاطر نوشته شدن روی سنگ یا زبر را به عنوان گاهی آن حروف اول هر کلامی میآورند که آن را زبر می گویند و بینات را حروف بعدی میگویند که این ها حالا همه اصطلاح است، الآن خیلی به آن کاری نداریم. البته زبر جمع هم هست و مفردش زبور است و زبور داود علیه السلام هم که از کتب انبیاء است که مواعظ است، مشهور است.
حالا در عین حال میفرماید که اگر تو را تکذیب کردند، رسل قبلی را هم تکذیب کردند. در حالی که آنها یا همه ی اینها را داشتند یعنی هم معجزه داشتد، هم زبر داشتند، هم کتاب منیر داشتند یا بعضی از این ها را داشتند که کفایت می کرد برای نبوتشان که جمع اینها یا تفریق بعضی از اینها را داشتند ولی در عین حال اینها تکذیب کردند. تو منتظر تایید این ها نباش. این آیه ی شریفه را به همین مقدار از آن عبور می کنیم، وارد آیه ی 185 می شویم. آیه 185 چند فراز مهم را در خودش جای داده است که هر فرازی از آن یک بابی است.
بسم الله الرحمن الرحیم
كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ ﴿185﴾[2]
ببینید اگر بخواهیم تقسیم بکنیم، در اینجا چهار فراز اساسی است که خودش چهار اصل است.
اصل اول: «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» یک اصلی است که فی نفسه تام است و اصل جاری و ساری در کل عالم است.
دومی اش: «وَ إِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». آن توفی کامل اجر در روز قیامت محقق میشود. در دنیا جزا گاهی محقق هست، در برزخ هم گاهی جزا محقق هست. اما جزای تام کجا محقق است؟ یوم القیامة محقق است. این هم یک قاعده و اصل است که دارد نشان میدهد توفی تام در جزا و اجر روز قیامت محقق است. علاوه بر بحث نقلی، یک بحث عقلی دارد این هم که چرا جزا فقط در روز قیامت امکان تحققش به نحو کامل هست؟
سومین اصلی که بیان می کند: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ» اینکه کسی از آتش باید عبور بکند، همانطور که ﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا٧١﴾ همه باید بر آتش وارد بشوند و از آن عبور کردن و آن را طی کردن برای عده ای محقق میشود. ﴿ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ﴾[3] کسانی که اهل تقوا هستند نجات پیدا میکنند. اینجا هم میفرماید اگر کسی «زحزح عن النار» توانست خودش را به زحمت… «زحزح» یعنی کوشش پی در پی، منع پیاپی، یعنی دائماً چون خودش تکرار را میرساند در باب رباعی که می رود مثل «زلزله» که لرزش پی در پی را میرساند. در اینجا هم یک حالت منع پی در پی را میرساند که اگر کسی توانست با کوشش پیاپی و منع پیاپی خودش را از آتش حفظ بکند و «ادخل الجنة» آیا تلازم بین کوشش پی در پی و وارد نشدن به آتش با وارد شدن به بهشت هست یا نیست؟ یعنی اینکه اگر کسی در آتش نرفت حتما وارد بهشت میشود؟ یعنی آن بیان دیگر «فمن زحزح عن النار» «و ادخل الجنة» قطعی شود اگر کسی «زحزح عن النار» بود یا اینکه بین آتش و نار هم ممکن است موطنی باشد که کسی داخل در آتش نباشد ولی وارد به بهشت نشده باشد که اگر وارد به بهشت شد، «ادخل الجنة» «فقد فاز». یعنی زحزح عن النار و ادخل الجنة. این «فقد فاز». فوز یک موطنی است عالی تر از مرتبه ی فلاح که فلاح بالاتر از ایمان است و فوز بالاتر از فلاح است. این هم فراز سوم آیه که اینها حالا بحث دارد.
فزار چهارم آیه: وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ ﴿185﴾
عالم دنیا و حیات دنیا فقط یک متاع و بهرمندی فریبانه است. فریفته می شود. فریبکارانه است در اینجا دار فریب است. دار غرور است که «الدنیا تغر و تضر و تمر»[4] که گول میزند، ضرر میزند و میرود، نمیماند که این چهار فراز چهار اصل است. چهار سرفصل است که هر کدام زیر مجموعه اش اصول زیادی قرار میگیرد.
حالا در اصل اول که «کل نفس ذائقة الموت» …
آن وقت خود این چهارتا خودش کنار هم معنا ایجاد میکند .در عین اینکه چهار اصل منفصل است برای خودشان، هر کدام در جای خودشان تام هستند، احتیاجی به همدیگر ندارند، تمام اند خودشان در معنا ولی در عین حال قرار گرفتن و ترتیب این چهار اصل کنار هم یک معنای جدیدی را هم افاده میکند.
حالا اصل اولی که در اینجا افاده شده «کل نفس ذائقة الموت» هر نفسی مرگ را میچشد. چشیدن مرگ غیر از مردن است. یک موقع میگوییم ﴿كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ﴾[5] که میمیرد و نیست میشود. یک موقع میگوییم «ذائقة الموت». موت را میچشد. وقتی انسان آب را میچشد، آب را در درون خودش هضم و جذب میکند. آب این طور چشیده میشود. اگر میگوییم «کل نفس ذائقة الموت» معلوم میشود با قرائنی هم که قبلاً داشتیم مرگ نسبت به بدن است و نفس چشنده این مرگ است. درست است که در عالم دنیا انسان به لحاظ دیگران فقدانش ایجاد میشود وقتی میمیرد، فاقد میشوند او را. نیست میشود به نگاه دیگران. اما اگر از چشم اهل دنیا نگاه کنیم، این رفته و نیست. از چشم اهل برزخ نگاه بکنیم، این متولد شده است. یک ولادت جدیدی است. به دنیا آمده است. در دنیا مرده است و در برزخ به دنیا آمده. اگر به چشم اهل برزخ که منتظرند، دائما خبر میگیرند انسان نگاه بکند، یک تولد جدیدی است برای این. اگر به چشم اهل دنیا نگاه بکنند این از دنیا رفته و نیست شده است. اما از چشم خودش نگاه بکنند که خودش چه احساسی دارد … پس این سه احساس شد: احساس اهل دنیا، احساس اهل برزخ، احساس خودش چگونه است.
در احساس خودش انتقالی ایجاد شده است من دارٍ الی دارٍ طبق روایت شریف که «ینتقل من دار الی دار»[6] و از چشم خودش از اغیار جدا شد یعنی آن چه که غیر از او بود در این زلزله و تنش و شوکی که برای او ایجاد شد، از او ریخت، فرو ریخت، آن ها جا ماندند، از آنها جدا شد. منتها یک جدا شدن قهری و اضطراری نه اختیاری که با میلش جدا شده باشد غالباً نیست. چون علقه دارد و میل دارد، با سختی او را جدا کردند به خصوص اغیار اگر به او تعلق داشت. اما اگر مومنی در اینجا بود که تعلق به اغیار نداشت که کم است فرض اینکه مومنی باشد که نحوه ای از تعلق به اغیار در وجود او نباشد، به مقدار تعلق، رفتن او سخت تر میشود. چشیدن مرگ یکسان نیست. «کل نفس ذائقة الموت» چون چشیدن موت انتقال از داری به دار دیگر است، با جا گذاشتن اغیار است که از اینجا عبور می کند، هر چقدر اغیار در وجود این قوی تر باشد، تعلق بیشتر باشد، این انتقال سخت تر به لحاظ این محقق میشود و برای این جان کندن محسوب میشود.
در روایت دارد که از امام معصوم سوال میکنند که بگوییم خدا جان این را گرفت. میفرمایند اینطور نگویید. دو سه اصطلاح را میآورد. بعد آنجا دارد که بگویید «تجود بنفسه». جان داد. جان دادن چون برای بازماندگان سخت است اگر بگوییم خدا جانش را گرفت، این مردن را به خدا نسبت بدهیم صریحا، این باعث میشود که بازماندگان چون احساسات داشتند، یک حال محبتی نسبت به این داشتند، نسبت به خدا آنجا بد بین میشوند، نسبت به خدا یک حالت کراهت در وجودشان ایجاد میشود. لذا بگوییم «تجود بنفسه» خودش جان داد. این جان دادن تعبیر زیبایی است که جان داد. درست است که در قرآن آمده است ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ﴾ [7] یا میفرماید ﴿تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا﴾[8] یا میفرماید ﴿يَتَوَفَّىٰكُم مَّلَكُ ٱلۡمَوۡتِ ٱلَّذِي وُكِّلَ بِكُمۡ﴾[9] آن ملک الموتی که به موکل شما است جان شما را میگیرد، اما در عین حال صریح نسبت دادن به خدا که خدا جان او را گرفت، حضرت میفرمایند اینطور نگویید. نه اینکه غلط است. می گوید نه، این اصطلاح را نگویید چون در یک وقت سخت و احساسی برای بازماندگان، باعث یک کراهتی و یک حالت دوری ای نسبت به خدا میشود. اینجا میفرماید از چشم این شخص، موت انتقال است و جدا شدن از اغیار است.
این نکته اول که از سه چشم نگاه را دیدیم. لذا اهل برزخ منتظرند تا کسی وارد میشود مثل ولادت آن شخص است در برزخ لذا میپرسند از کسی که وارد شده: دیگری و دیگری که در دنیا بودند چه خبر؟ اگر بگوید من آمدم و آن ها هنوز بودند، بعد میگویند پس معلوم است که هنوز این وضعش معلوم نشده که چه خواهد شد. اگر بگوید قبل از من اینها از دنیا رفتند و من آمدم این ها از دنیا رفته بودند، آنجا مومنانی که در برزخ هستند که این روح جدید را تحویل گرفتند، میگویند «فقد هوی، فقد هوی» معلوم می شود اینجا نیامده است. اگر اینجا نیامده جای دیگری رفته است. چنانچه مومنان یک جا میروند، هرچند مقاماتشان متفاوت است و اشقیاء و ظالمین و کفاری هم که با کفر از دنیا رفتند جای دیگری میروند در برزخ که به عنوان دار السلام یا وادی السلام و هم چنین وادی برهوت. وادی برهوت که شجرة زقوم است در برهوت که میگویند در همین برهوت یمن قرار دارد، آن وادی بی آب و علف طولانی که می گویند متعلق به آن است و وادی السلام هم که در عراق است که حالا بعضی ها میگویند در بیت المقدس، در صخره ای در بیت المقدس است که حالا روایت متفاوت است.
اصل مسئله این است که مومنان ارواحشان یک جا میرود در برزخ. بعد در بعضی روایات دارد که به صورت یک درختی با هم مجتمع میشوند که این به صورت درخت خیلی زیباست که هر مؤمنی چنانچه در این روایات اگر یادتان باشد ما در بحث کافی شریف داشتیم که مومنان اوراق و برگ های این درخت هستند. تنه این درخت امیر مومنان بود، ریشه این درخت رسول خدا بود و شاخه های این درخت حضرات معصومین بودند و میو هایش و برگ های این درخت چه بود؟ یا روایت میفرماید که میوه هایش علم حضرات بود و برگ های این درخت مومنان هستند. اگر مومنی از دنیا میرود برگی از این درخت میافتد و اگر مومنی به دنیا میآید برگی بر این درخت میروید. این نگاه شجری و منظومه ای که ارتباط اهل ایمان را با هم با ولیّ شان و ارتباط اهل کفر را با هم با امامشان نشان میدهد یک نگاه زیبا و دقیقی است که این نگاه زیبا و دقیق جای بحث و بسط دارد که چرا به صورت شجری و این رابطه و این نگاه [مطرح شده است]. بحث های خوبی را میتوان مطرح کرد. اما فعلا بحث ما نیست. فقط این است که در برزخ هم به نحو درخت در کنار هم هستند. کسی که از دنیا میرود و مومن است به همان درخت اهل ایمان در برزخ متصل میشود، با آن درخت با امامش و ولی اش. در جنت هم که همه همسایه و جوار است که آنجا به نحو جوار است و شجره طوبی که شجره طوبی درختی است در بهشت که تنه اش در خانه امیر مومنان علیه السلام است و شاخ و برگ های آن در بهشت مومنین و خانه های مومنین و مرتبط با مومنین است که آنجا هم به نحو شجری هستند. حالا این جوار هم یک ظهوری از آن است.
حالا در اینجا میفرماید این مومنی که دارد میمیرد و میچشد، آیا این موت مگر برای همه هستی نیست؟ «کل شیء هالک الا وجهه» می فرمایند نفس را بعضی ها به معنای ذات گرفته اند. اگر میگویند «کل نفس ذائقة الموت» شاید به این معنا خواستند بگویند که همه اشیاء عالم میچشند. اما به قرینه «ذائقة» که چشیدن مربوط به حیات است، استفاده کرده اند بعضی از خود آیه که نه، این نفس به معنای ذات نیست که جمادات را هم بگیرد… هرچند در جای خود از بین میروند و آن ها هم عبور از عالم دنیا و فنای از عالم دنیا و کل شیء هالک را دارند، اما اینجا مقصود صاحبان روح هستند که حالا صاحبان روح میتواند انسان را شامل باشد و نفوس حیوانی را و اگر در عالم نفوس دیگری هم باشد را شامل بشود.
پس این قاعده ساری است که «کل نفس ذائقة الموت». مرگ را می چشد پس مرگ یک الم و حرکت است. هرچند در روایات وارد شده که برای اهل ایمان «کشمّ الریاحین» است، مثل بو کردن گل است که آن گل مُنسیه و مُسخیه که دو بو کردن است که یکی او را از تعلقاتی که مؤمن داشته باشد می کَند، فراموش می کند. دیگری او را عبور می دهد. کندن و رفتن که منسیه و مسخیه دو حال وجود انسان هستند که با دو شمّ، با دو بو کردن این جدا شدن و رفتن محقق می شود.
[1- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ وَ كَانَ خَيِّراً قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو الْيَقْظَانِ عَمَّارٌ الْأَسَدِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَوْ أَنَّ مُؤْمِناً أَقْسَمَ عَلَى رَبِّهِ أَنْ لَا يُمِيتَهُ مَا أَمَاتَهُ أَبَداً وَ لَكِنْ إِذَا كَانَ ذَلِكَ أَوْ إِذَا حَضَرَ أَجَلُهُ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ رِيحَيْنِ رِيحاً يُقَالُ لَهَا الْمُنْسِيَةُ وَ رِيحاً يُقَالُ لَهَا الْمُسْخِيَةُ فَأَمَّا الْمُنْسِيَةُ فَإِنَّهَا تُنْسِيهِ أَهْلَهُ وَ مَالَهُ وَ أَمَّا الْمُسْخِيَةُ فَإِنَّهَا تُسْخِي نَفْسَهُ عَنِ الدُّنْيَا حَتَّى يَخْتَارَ مَا عِنْدَ اللَّهِ.] [10]
پس این قاعده اول که «کل نفس ذائقة الموت» میچشد مرگ را. چشیدن یک امر وجودی است نه امر عدمی باشد که ما از مرگ در تصور داریم که این از دنیا میرود یعنی نیست میشود. نه. ذائقة هم مثل چشیدن آب است. چشیدن آب که امر عدمی نیست. درست است که آب به لحاظی که در وجود ما هضم میشود دیگر آب به نحو آب نیست. اما به نحو عالی تری در وجود ما بقاء پیدا کرده است. آنجا هم مرگ بر بدن عارض میشود و نفس میچشد. آنی که می میرد در آن خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها در کتاب «فلاح السائل» آنجا دارد که بدن میمیرد و نفس توفی میشود و روح قبض میشود. این سه حالت را تفصیلاً در کنار هم حضرت آورده اند در آنجا خیلی مفید است. جایی که این سه تا کنار هم آمده باشد در عرض هم و هر کدام نسبتشان معلوم باشد کمتر داریم. اینجا یک بیان است که بدن میمیرد. موت بر بدن عارض می شود، توفی بر نفس و قبض بر روح. قبض روح می شود. لذا روح توفی هم نمیشود. نفس توفی میشود. درست است گاهی روح و نفس را به جای هم به کار میبرند. اما اصطلاح دقیق این است که روح قبض و بسط دارد و نفس توفی دارد که آن حقیقتی که بدن را تدبیر میکند اسمش نفس است که روح را به بدن متعلق میکند و ناخدای بدن است و لذا در مراحل بعدی هم ابدان در کار است. ما در برزخ هم بدن برزخی داریم. لذا نفس در برزخ و قیامت هم ادامه دارد چون بدن برزخی دار کار است و در قیامت هم که باز بدن در کار است. پس نفس در کار است. فقط در دنیا نیست که نفس موجود است به لحاظ این بدن. بلکه آغازش از اینجاست، اما بقائش ابدی است. اما روح آن ارتباط با خدای سبحان است که الروح حقیقتش است و روح مظهری از مظاهر آن الروح است و هر کسی به مقداری که توان پیدا میکند، رشد پیدا میکند از الروح بهره مند میشود. او از الروح بیشتر روح را مییابد. لذا در روایات ما وارد شده است که روح چند قسم است. میفرمایند ما روح بدن داریم، روح قوه داریم، روح شهوت و غضب داریم، روح ایمان داریم و روح قدسی. پنج قسم روح را بیان میکنند. حالا گاهی الفاظ روح بدن و روح قوه با هم متفاوت آمده است اما پنج روح [هست] که در وقت موت بعضی از این ها قبض میشود نه همه این ها. روح ایمان قبض نمیشود. روح ایمان باقی است و همچنین روح قدسی هم مربوط به انبیاء گرامی است که مراتب روح مراتب حیات است که میتوانیم بگوییم مراتب روح مراتب حیات است و مراتب روح متعلق به الروح است و اگر فرمودند پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حقیقت الروح است، الروح پیغمبر است که حتی ﴿تَنَزَّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَٱلرُّوحُ﴾[11] ملائکه به واسطه روح نازل میشوند، آنجا صدق میکند که این حقیقت روح «خلق اعظم من الملائکة» در تعبیر روایات که «الروح خلق اعظم من الملائکة»[12] که از ملائکه اعظم است و اعظم بودن هم در نظام وجود یعنی آنی که عظیم تر است اصل است و آنی که نسبت به آن ضعیف تر است شأن است. لذا همه ملائکه میشوند شئون الروح که اینجا هم «تنزل الملائکة و الروح» که در سوره ی قدر آمده، عطف کرده ، «الروح» را جدا آورده است که خود الروح یک حقیقت عظیمی است که ملائکه در آن آیه شریفه میفرماید بالروح نازل میشوند که به واسطه روح و به سبب روح نازل می شوند.
این یک تصویر نسبتاً اجمالی از بحث «کل نفس ذائقة الموت» که معلوم بشود موت چیست؟ چشیدن چگونه است؟ نفس کیست و انسان در این راستا چه سیری را طی میکند؟
آن وقت انسان در عالم دنیا وقتی به دنیا میآید، یک استعدادی است که به دنیا آمده است که ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ٤ ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ ٥﴾[13]. در اسفل سافلین حرکت را آغاز میکند که می فرماید ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ٢ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ…﴾[14] که این ها در خسران اند چون مجبور است این سرمایه را به کار بگیرد. سرمایه عمر را نمیشود کنار گذاشت. معنی ندارد کنار گذاشتن. دائما به کار گیری است. این به کار گیری اگر در راستای ایمان و عمل صالح و تواصی بود، این نجات پیدا کرده و اهل خسران نیست و الا اهل خسران است. این کمال انسان در ایمان و عمل صالح و تواصی است. آن وقت به مقدار ایمان و عمل صالح و تواصی این رشد میکند. آن وقت در وقت توفی همه این ها با او توفی میشود. توفی یعنی تمام جزئیات وجود که ﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ٨﴾ [15]. کم یا زیاد، ذره یا دره، آن میکرویی یا ماکرویی، هر کاری در وجود انسان محقق بشود، این وجود همراه انسان توفی میشود. توفی به این گونه است که با تمام جزئیات و گستردگی انسان و ریشه هایی که دوانده، چه خلود در ارض باشد و چه صعود به آسمان باشد، توفی همه این ها را با همدیگر همراهاً و کاملا اخذ میکند. این میشود توفی که «کل نفس ذائفة الموت».
لذا تا این بیان می شود ﴿وَإِنَّمَا تُوَفَّوۡنَ أُجُورَكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾ چون توفی ذائقه موت میشود و موت توفی است، توفون اجورکم. دیگر قیامت دار اجر است. «الیوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل»[16] که امروز روز عمل است و حساب نیست. «حساب نیست» به این معنا که امروز محاسبه کاملا محقق نمیشود هر چند خدا سریع الحساب است و از لحظه ای که عمل در وجود انسان شکل میگیرد حساب محقق میشود، اما ظهور حساب برای انسان در عالم قیامت است. خدا سریع الحساب است، خدا وعده اش اینطور نیست که تو عمل بکن و حسابرسی نداریم. حسابرسی مربوط به این است که نتیجه بلافاصله متفرع بر عمل در جان می شود اما ظهور این در قیامت است.
تعبیری هم اینجا آمده «توفون اجورکم» توفی اجر غیر از اجر است. توفی اجر یعنی تمام اجر در قیامت محقق می شود و الّا انسان در دنیا هم اجر به او داده می شود، در برزخ هم اجر به او داده میشود اما نه دنیا نه برزخ جای توفی اجر نیست. کشش آنها نیست. دنیا کشش ندارد که انسان تمام اجر را بتواند اخذ بکند. دنیا قصور و محدودیت دارد. لذا تعبیر اینکه «انما توفون»، آن توفی اجر برای شما فقط در روز قیامت است.
این خودش یک استدلال عقلی است که عالم دنیا محدودیت دارد چون عالم تغییر است، زوال دارد و اجر یک حقیقت ابدی و جاودانگی است. چون اجر یک حقیقت ابدی و جاودانگی است توفی این اجر که آن جاودانگی و خلود است، در دنیا امکان پذیر نیست، چون دنیا جای عبور است، تغییر است، زوال است که «کل شیء هالک» است در این جا. هر چیزی که در دنیا به دنیا متعلق باشد و مربوط به عالم دنیا باشد، حتماً مرگ دارد، حتماً هلاک دارد. چون عالم ماده دار هلاک است و دار زوال است و فناء. اما عالم آخرت حقیقت جاودانه است و لذا اگر انسان اینجا مُرد، این مرگ برای انسان آخرین مرگ است. تنها مرگ است. درست است که ما صعقه داریم. حالا آن بحثش را خواهیم کرد که صعقه اولی و نفخ صور اولی که همه هستی حدودشان شکسته میشود در آنجا به چه نحو است و چه بیان است، بعداً خواهیم [گفت].
آیه شریفه می فرماید ﴿لَا يَذُوقُونَ فِيهَا ٱلۡمَوۡتَ إِلَّا ٱلۡمَوۡتَةَ ٱلۡأُولَىٰ﴾ [17] که غیر از مرگی که مرگ اولی است، دیگر در بهشت کسی موت را نمیچشند مگر همان موت اولی که قبلاً چشیدند که همان موتی که ابتدا در همین دنیا [بوده است] که بعد از این موت، موت در کار نیست چون عالم ماده از اینجا جا میماند. اما اینکه نفخ صور اول چه نسبتی برقرار میکند بحث زیبایی دارد. ان شاء الله در جای خود [بیان می شود].
بحث اینکه می فرماید «انما توفون اجورکم یوم القیامة» یعنی اجر کامل، یعنی آن اجری که خلودی است. امکان ندارد مگر در قیامت. این هم یک اصل است. پس نشان میدهد ظرف قیامت چه ظرف وسیعی است، چه ظرف با توسعه ای است که امکان اجر نامتناهی در او مهیا است، شدنی است که بهشتی که ﴿عَرۡضُهَا ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ﴾[18]. هیچ کدام از بهشت ها حد ندارد. حد هیچکدام از بهشت ها برای آن مومنی که در بهشت قرار می گیرد حد ندارد ولی عالم دنیا هر چیزی در عالم دنیا حد دارد. بی حد نیست. لذا اینجا جای آن توفی اجر بی حد برای عالم محدود نیست. این هم قاعده ی دوم.
قاعده سوم را هم که توضیح دادیم «فمن زحزح عن النار و ادخل الجنة». آیا بین بهشت و جهنم منزل سومی هم داریم یا نداریم؟ در بهشت و جهنمِ برزخی داریم که کسانی که مثلاً از دنیا می روند میگویند سوالات قبر مربوط به کسی است که محض ایمان و محض کفر است. اما کسانی که اینها وضعشان معلوم نیست، نه محض ایمان اند نه محض کفر «یلهی عنهم»[19] اینها رها هستند تا تکلیفشان در بزرخ بعد از گذشتن بعضی از عذاب ها و سختی ها، ریزش آن گناهان و جدا شدن از آنها به یکی از این دو ملحق میشوند. اگر ثواب هایش در آنجا ریخت، که این کمتر محقق می شود، این به محض کفر مبتلا میشود. اگر آن اعمال ناصالحش با عذاب ها تمام شد و صالح شد، آنجا سؤال مرگش و آن سؤال قبرش به عنوان محض ایمان است. اما در قیامت از بعضی از روایات استشمام می شود، بعضی ها در جهنم هستند، اما نمیسوزند. به واسطه بعضی از خدمت هایی که به مومنین کردند. با اینکه اهل ایمان نبودند اما به واسطه خدماتی که به مؤمنین کردند … به حدی نبود که اینها ایمان بیاورند و نجات پیدا کنند اما همان خدمات آنها را از سوختن نجات می دهد و بعضی بعد از مدتی خارج میشوند که آن مربوط به مواقف است نه مربوط به بهشت و جهنم نهایی.
استفادهی کلی میشود کرد که شاید موطن سومی به این راحتی در کار نباشد. ﴿وَعَلَى ٱلۡأَعۡرَافِ رِجَالٞ﴾ این باز آخرین مرتبه است که اگر «علی الاعراف» را که «یعرفون کلا بسیماهم»[20] را یک موقع اولیاء میگیریم که آن ها هستند که همه را میشناسند. یک موقع عده ای میگیریم که اینها [طبق] بعضی روایات تکلیفشان معلوم نشده است. اهل بهشت را میبینند شوق به بهشت پیدا میکنند. اهل جهنم را میبینند که دارند وارد می شوند، ترس از جهنم پیدا می کنند ولی در نهایت اینها ملحق به اهل بهشت میشوند. تا اینجا سه گروه داریم. اما در رابطه با بهشت و جهنم نهایی بحث سه گروه شاید مطرح نشده باشد. پس این «فمن زحزح عن النار» در برزخ را شامل می شود، در مواقف قیامت را شامل می شود، در خود قیامت را هم شامل می شود. در قیامت «زحزح عن النار» «ادخل الجنة» است. اما در برزخ و مواقف، «زحزح عن النار» ملازم با «ادخل الجنة» نیست بلکه باید «ادخل الجنة» هم خودش لوازم و مقتضیاتش باشد.
«یکی از حضار:» نامفهوم 35:25
«استاد:» حالا دیگر وقت هم گذشته ولی حالا یک اشاره می کنیم چون اذان شده.
[أَبِي ره قَالَ حَدَّثَنِي سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي الْهَيْثَمُ بْنُ أَبِي مَسْرُوقٍ النَّهْدِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع إِنَّهُ كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ وَ كَانَ لَهُ جَارٌ كَافِرٌ وَ كَانَ يَرْفُقُ بِالْمُؤْمِنِ وَ يُوَلِّيهِ الْمَعْرُوفَ فِي الدُّنْيَا فَلَمَّا أَنْ مَاتَ الْكَافِرُ بَنَى اللَّهُ لَهُ بَيْتاً فِي النَّارِ مِنْ طِينٍ فَكَانَ يَقِيهِ حَرَّهَا وَ يَأْتِيهِ الرِّزْقُ مِنْ غَيْرِهَا][21]
در این روایت امام کاظم علیه السلام می فرماید که در بنی اسرائیل «رَجُلٌ مُؤْمِنٌ وَ كَانَ لَهُ جَارٌ كَافِرٌ و كَانَ يَرْفُقُ بِالْمُؤْمِنِ» این همسایه به مؤمن مهربان بود «وَ يُوَلِّيهِ الْمَعْرُوفَ فِي الدُّنْيَا» کمکش می کرد «فَلَمَّا أَنْ مَاتَ الْكَافِرُ بَنَى اللَّهُ لَهُ بَيْتاً فِي النَّارِ مِنْ طِينٍ» خانه اش در آتش بود چون کافر بود «فَكَانَ يَقِيهِ حَرَّهَا» اما نمی سوخت «وَ يَأْتِيهِ الرِّزْقُ مِنْ غَيْرِهَا» روزی اش از غیر جهنم برای او میآمد. ماء حمیم نبود در آنجا. «وَ قِيلَ لَهُ هَذَا بِمَا كُنْتَ تَدْخُلُ عَلَى جَارِكَ الْمُؤْمِنِ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ مِنَ الرِّفْقِ وَ تُوَلِّيهِ مِنَ الْمَعْرُوفِ فِي الدُّنْيَا» این رزق مربوط به آن کار است. لذا این جهنم میتوانیم بگوییم که جهنم مواقف است هنوز چون در بهشت و جهنم نهایی این هم باید به یک مرتبه، به وضعیت آن خلود برسد که نهایت است.
إن شاء الله خدای سبحان هم در برزخ، هم در احتضار، هم در دنیا، هم در قیامت همه مان را از آتش حفظ بفرماید و ما را داخل در بهشت خودش که بهشت ولایت باشد ان شاء الله قرار بدهد. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[4] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۵۴۸، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۴۱، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۶۸، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۱۹، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۳۲،، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۱۳، غرر الحکم ، ج۱، ص۳۶، عیون الحکم ، ج۱، ص۴۲
[6] . بحار الأنوار ، ج۳۷، ص۱۴۱، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۱۵۴، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۱۴۴، التفسير العسکری علیه السلام ، ج۱، ص۱۱۴، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۱۳۸، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۴۳۵، ، الوافي ، ج۲۰، ص۸۷۸، وسائل الشیعة ، ج۵، ص۳۳۹، وسائل الشیعة ، ج۱۷، ص۴۳۸، ، الإرشاد ، ج۱، ص۲۳۸، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۲۱۶، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۲۶۴، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۹۶، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۰۶، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۴۰۳، ، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۰۷، بحار الأنوار ، ج۳۷، ص۱۴۱، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۱۵۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۴، ص۴۵، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۷، أعلام الدین ، ج۱، ص۲۴۰
- بحار الأنوار ، ج۶، ص۱۵۲، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۴۱۴، الکافي ، ج۳، ص۱۲۷، معاني الأخبار ، ج۱، ص۱۴۲، الوافي ، ج۲۴، ص۲۴۳، بحار الأنوار ، ج۶، ص۱۵۳، ، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۶۲۵
[12] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۴۵۶، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۴۵۶، بحار الأنوار ، ج۱۸، ص۲۶۷، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۶۰،، المحاسن ، ج۲، ص۳۱۴، بحار الأنوار ، ج۴۸، ص۳، عوالم العلوم ، ج۲۱، ص۲۰، ، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۴، ص۳۷۰
[16] . الأمالي (للمفید) ، ج۱، ص۳۴۵، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۱۱۷، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۲۳۱، كشف الغمة ، ج۱، ص۳۸۳، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۷۷، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۹۶،، الأمالي (للمفید) ، ج۱، ص۲۰۷، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۴۲۳، نهج البلاغة ، ج۱، ص۸۳، الإرشاد ، ج۱، ص۲۳۵، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۴۱۷، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۹۶، الکافي ، ج۸، ص۵۸، الوافي ، ج۲۶، ص۵۵، بحار الأنوار ، ج۳۴، ص۱۷۲، ، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۸۰، غرر الحکم ، ج۱، ص۱۷۷، کنز الفوائد ، ج۱، ص۲۷۹، غرر الحکم ، ج۱، ص۲۲۳، عیون الحکم ، ج۱، ص۱۴۲، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۸۶، ، بحار الأنوار ، ج۳۲، ص۳۵۴
[19] . مختصر البصائر ، ج۱، ص۱۰۰، المسائل السرویة ، ج۱، ص۶۲، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۳۵، الکافي ، ج۳، ص۲۳۷، الوافي ، ج۲۵، ص۶۱۵، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۶۲، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۶۱، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۵۲۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۲۲۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۱، ص۳۹۳
[20] . [الأعراف: 46] ، [الأعراف: 48]
[21] . ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ، ج۱، ص۱۶۹، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۲۸۹، بحار الأنوار ، ج۸، ص۲۹۶، بحار الأنوار ، ج۸، ص۳۴۹، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۰۵،
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 935” دیدگاه میگذارید;