بسم الله الرحمن الرحیم
برای ورود به درس و آغاز ماه ذی القعده بخصوص یکشنبه ذی قعده این تذکر را شروع میکنیم که انشاءالله علممان با عملمان توأم باشد.
مرحوم آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در کتاب شریف مراقبات در اعمال سال میفرماید : ورود به ماه ذی القعده که اول ماههای حرام است برای انسان میطلبد که: فاجتهدی یا نفس فی حفظ قلبک و بدنک فی هذه الاشهر زیادة علی ما یجب فی سائر الشهور من مخالفت الله جل جلاله فی شی من احکامه بل فی الرضا علی قضاء. هم در مخالفت بیشتر انسان کوشش کند که حافظ باشد خودش را از محافظت. بل فی الرضا علی قضائه. هم در تحصیل رضای حق که بر آنچه که بر او وارد شده است از قضای الهی به مقام رضا تن بدهد و برسد. فیما یقتضیه لک من البلایا و المصائب. رابطه اش را با خدا تغییر بدهد در رابطه با حوادث که خدا با حوادث با انسان گفتگو میکند که در این گفتگوها راضی باشد به رضای الهی. فانه شهر حرام یزائد حرمة علی سائر الشهور بما من علی تعالی فیه المحاربة مع الکفار، حتی محاربه با کفار را در این ماه خدا حرام کرده است. فلیکن حفظک بحرمته من قبیل ترک المخالفه و بسط رضا معه جل جلاله فانه ربٌ شکور یشکر لرضاک برضاه عنک. این رضایت تو را خداوند شاکر است به اینکه اگر تو راضی شدی خدا هم از تو راضی میشود، و ان علمت شرف رضا، اگر بدانی که چقدر مقام رضای الهی عظیم است آن موقع، رضیت فی تحصیله، برای بدست آوردن این رضا حاضر هستی که کشته شوی، و تقطع اعضائک ارباً اربا، و لا یفوتک هذا الشرف، تا این حد جلو بروی که تکه تکه شوی ولی این رضا را از دست ندهی. هر قدر همت مان برای تحصیل رضای الهی کمتر است معلوم میشود که نمیدانیم مقام رضا چه مقامی است. بعد ایشان میفرماید که و احدث فی ذلک توبة صادق امّا کنت علیه قبل دخول هذه الشهر، وقتی ماه اینقدر شرافت دارد و آغاز ماههای حرام است پس میطلبد که انسان با توبه ای جدی وارد ماه شود و اگر میخواهد توبه جدی کند در این ماه خودش دستور توبه به عنوان اولین ماه حرام از جانب رسول خدا وارد شده است: بما روی من عمل التوبه فی یوم الاحد من الشهر المذکور، من الفضل الماخوذ و ذلک ماروی عن رسول الله (ص) انه خرج یوم الاحد، ایها الناس من کان من یرید التوبه، قال الراوی کلنا نرید التوبه یا رسول الله. بعد دستور آن نماز چهار رکعتی را دادند که اول غسل کند بعد وضو بگیرد و در هر رکعت فاتحه الکتاب یکبار، قل هوالله سه بار، و سوره های ناس و فلق را بعد از قل هو الله بخواند. بعد از نماز هم: ثم استغفروا سبعین مره، بعد هم اختتموا بلا حول ولا قوه الا بالله العظیم، ثم قولوا یا عزیز یا غفار اغفر لی ذنوبی و ذنوب جمیع المومنین و المومنات. فانه لا یغفر الذنوب الا انت، این دستور نماز بود، ثم قال علیه السلام؛ ما من عبدٍ من امتی فعلی ذلک إلی نودی من السماء از آسمان ندا میشود، این گوش اگر باشد میشنود کرامت این روایات در این است که آن حقیقتی را که در عالم محقق است را برای ما بازگو کرده است. اگر گوش باطنی مان هم کر است لا اقل با گوش ظاهری این لفظ را بشنویم. منتهی معمولا ما باورمان نمیشود و اینها را تعارفی میبینیم لذا آن شدت اجتهاد هم در رابطه با این مساله برایمان ایجاد نمیشود. نودی من السماء یا عبدالله، بعد از این نماز، استأن فی العمل، عملت را دوباره آغاز کن. یعنی اعمال ناصالح قبلت پاک شده است از این به بعد باید حواست را جمع کنی. فانک مقبول التوبه مغفور الذنب فینادی ملک من تحت العرش، او نودی من السماء، تحت العرش یعنی مرتبه ای عظیم تر، من السماء دون العرش، افقهای سماوات هفتگانه است. من تحت العرش یعنی مبدأش عرش است. ایها العبد بورک علیک و علی اهلک و ذریتک و ینادی منادٍ آخر ایها العبد ترضی خسمائک یوم القیامه، وینادی ملک الاخر ایها العبد، هر کدام از اینها که ملکی خطابش کند موکل بر این کار است، این ملک که نظام تجردی عالم است هر کدام موکلی دارد. تموت علی الایمان و لا یسلب منک الدین، این نماز تو را تضمین میکند بر اینکه بر ایمان بمیری و سلب نشود از تو ایمان. و یفصح فی قبرک و ینور فیه، قبر تو گشاده میشود و نورانی میشود را نمیدانیم حقیقتش چیست، برای ما یک امر منفصل تجلی میکند. و ینادی مناد اخر ایها العبد یرضی ابواک و ان کانا ساخِتَین و یغفر الابویک و لک و لذریتک و انت فی سعة من رزق فی الدنیا و الاخره. و ینادی جبرئیل علیه السلام. یعنی این آخرین مرتبه کمالی است که ینادی جبرئیل علیه السلام انا الذی آتیک مع ملک الملک و آمره ان یرفقک بک، من هستم که در آن روز میآیم همران ملک الملک و امر میکنم به او که با تو مدارا کند در قبض روحت، لا یخدشک اثر الموت، تا احساس نکنی و جریحه دار نشوی، انما یخرج الروح من جسدک سلی، خیلی راحت و آسان روح از جسد تو خارج شود، قلنا یا رسول الله (ص) لو ان عبدا یقول هذا فی غیرها، میشود در غیر این یکشنبه ها یا غیر از این ماه، و قال علیه السلام مثل ما وسع، همین اثر برای آن هم هست اما قطعا وقتی حضرت در این موقع خاص میفرماید اثر تامّش در این موقع است هرچند اگر عمل با اخلاص انجام شود میتواند آن ثر جبران شود. انما علّمنی جبرئیل هذه الکلمات ایامٌ اسرائی اینها را موقع معراج جبرئیل به من تعلیم داد. بعد در رابطه با توبه ایشان صحبت میکند که دوستان خودشان رجوع کنند.
بسم الله الرحمن الرحیم.
یک نکته ای از سابق عرض کنم که ما این کتاب را حدود 90 صفحه اش را سال گذشته عرض کردیم، امسال که دوباره برگشتم و از اول تک تک صفحات را ورق زدم دیدم که مرحوم علامه چقدر خروار خروار مطالب عظیم را برای ما در این صفحات قرار داده بوده است و ما بعضی هایش را توانسته ایم بهره مند شویم، نکته ای که از این بحثهای گذشته میخواستم یادآوری کنم در مقدمه بود که ایشان در مقدمه شروع کردند طبقات مفسرین را از صحابه و تابعین و فلاسفه و متصوفه و کلامیون و اهل حدیث و تمام اینها را نکته به نکته بیان کردند و بعد فرمودند که مکتب اهل بیت جدای از این مکاتبی است که ایشان فرمودند. و بعد هم فرمودند که این قدر در مسائل تفسیر اختلاف شد تا اینکه شاید بتوانیم بگوییم در کلمه توحید و رسالت فقط اتحاد بود در بقیه مسائل حتی در اسمای الهی انواع اختلافات پیش آمد. بعد ایشان هر کدام از اینها را بیان کردند در تبیین شان فرمودند که کار تفسیر به تطبیق کشیده شده بود. یعنی هر کسی به حقیقتی اعتقاد پیدا میکرد و بعد سعی میکرد آیات قرآن را بر آنچه که شناخته است تطبیق کند، دنبال آیاتی میگشت که تطبیق کند نه تفسیر. بعد ایشان بحث اهل بیت را مطرح کردند و ما در اینجا مسأله را واگذار میکنیم به رجوع دوستان. ایشان فرمودند که اختلاف در مفهوم نبود این طور نبود که وقتی که تفسیر میخواهند کنند بگویند معنای این لفظ این نیست، معنای لفظ روشن بود هر کسی که به ادبیات و قواعد عرب آشنا بود معنای لفظ را میدانست اختلاف همه این فرقه ها و طوایف بر مفهوم نبود بلکه بر مصداقی بود که این مفهوم میخواست بر آن تطبیق شود. آن مصداق که حقیقتش چه بود اختلاف در این بود لذا اختلاف برمیگشت به مصداق نه مفهوم. بعد ایشان فرمودند که من دلم میخواهد که این قسمت را اشاره جدی تری کنم. و کیف کان فهذه الاختلاف، این منشأش اختلاف در مفهوم نبود بلکه کلام عربی مبین بود، لا یتوقف فی فهمه عربی و لا غیر عرب ممن هو عارف بلغة و اسالی بکلام العربی. و لیس بین آیات القرآن آیة واحد ذات اغلاق و تعقید فی مفهمومها هیچ آیه قرآن مفهمومش گره ندارد، بحیث یتحیر فی فهم معناها و کیف و هو افصح الکلام، و من شرط الفصاحه خلو الکلام عن الاغلاق و التعقید حتی آیات متشابه حتی منسوخ و ناسخ، همه اینها فی غایة وضوح من جهة المفهوم انما التشابه فی المراد منها و هو ظاهر، آنجا که مراد چیست آنجا تشابه و اجمال بود و ناسخ و منسوخ معنا پیدا میکرد. انما الاختلاف کل الاختلاف فی المصداق الذی ینطبق علیه مفاهیم اللفظیه من مفردها و مرکبها، نه فقط در ترکیب اختلاف در مصداق بود بلکه در خود تصورات هم اختلاف در مصداق راه داشت، و لذا هم در تصور و هم در تصدیق از باب مصادیق اختلاف پیش میآمد. منشأ این برمیگردد به انس و عادت؛ ان الانس و العاده کما قیل یوجبان لنا عن یسبق علی اذهاننا، وقتی که ما ذهنمان انس دارد به یک معانی و یک مصادیقی از معانی، تا این لفظ به کار برده میشود بلافاصله ذهن منصرف میشود به آن مصداق. این عادت انسان است. وقتی که من لامپ را شناخته بودم به اینکه با کلید برق روشن میشود اگر لامپی پیدا شود که به غیر از این باشد برای من غیر قابل تصور است، تا میگویند لامپ منصرف میشود به این لامپهای متعارف. لذا ایشان میفرماید که: عند الاستماع اللفظ معانیه المادیّ او ما یتعلق بالماده فان الماده هی الذی یتقلب فیها ابداننا و قوانا المتعلقه بها ما دمنا فی الحیاه الدنیویه فاذا سمعنا الفاظ الحیوه و العلم و القدره و السمع و البصر و الکلام والرضا و الغضب و الخلق و الامر کان سابق الی اذهاننا منها الوجودات المادیه لمفاهیمها، سمع و بصر که میشنویم بلافاصله ذهن ما نمیرود به چشم و گوش؟ اما اینکه خدا را سمیع و بصیر میدانیم آیا میتوانیم خدا را دارای چشم و گوش بدانیم؟ نه. ولی ذهن ما از ابتدا میرود سراغ چشم و گوش، فکذا اذا سمعنا الفاظ السماء و الارض و اللوح والقلم و الارش و الکرسی و الملک و الاجنته و الشیطان و قبیله و خیله و رجله الی غیر ذلک کان المتبادر الی افهامنا مصادیق الطبیعیه ، هر طایفه ایش یک دسته از معنا است. اگر میگوییم شیطان سواره و پیاده است بلافاصله سواره و پیدا را تطبیق میکنیم بر سوار مرکب و کسی که با پاهایش مشی میکند. و اذا سمعنا ان الله خلق العالم و فعل کذا و علم کذا و اراد او یرید او شاء او یشاء، شاء ماضی یشاء است، تا اینها را میشنویم بلافاصله میگوییم اراد، اراده کرد، یرید، اراده میکند، و اذا سمعنا نحو قوله و لدینا مزید و قول لتخذنا من لدنّا، وقتی عند را تصور میکنیم عند در حقیقت نزد خود به این صورتی که نزد من است و مکانا به من قرب دارد، علیه، منه، تمام اینها را به همان معانی مادی اش است.قیدنا معنا الحضور بالمکان. و اذا سمعنا نحو قوله اذا اردنا عن نهلک قریة امرنا مطر فیها نرید ان منّ یرید الله بکم الیسر، فهمنا ان الجمیع سنخ الواحد ان الاراده لما عن الامر علی ذلک. یعنی همه اینها را از سنخ اراده ای که میشناسیم است، درحالیکه بعضی ها اراده تکوینیه است و بعضی اراده تشریعیه است و این اراده ها اصلا قابل قیاس با هم نیستند در حالیکه ما اینها را همانطور که میشناسیم معنا میکنیم. و هذا شاننا فی جمیع الفاظ مستعمل و من حقنا ذلک، ما ابتدا حقمان همین بود چون چیزی غیر از این نشناختیم و نمیدانیم، فان الذی اوجب علینا اوجب وضع الفاظ، آنی که الفاظ را برای ما ایجاب کرد که وضع کنیم، انما هی الحاجة الاجتماعی لتفیه و التفهم و الاجتماع انما تعلق به الانسان لیستکمل به فی الافعال متعلقة بالماده و الواحقها و فوضعن الفاظ علایم لسمیاة التی نرید منها قایاة و اغراض عائدة الینا، پس ما از وضع الفاظ مقصودمان چه بوده است؟ غایات و اغراضش. نه مصداق با آن شرایط مادی اش. لذا، کان ینبقی لنا عن نتنبه عن مسمیاه المادیه محکوما بتغیر و التبدل، بحسب تبدل الحوائج فی طریق تحول و التکامل، مانند سراج که اولین مسأله اش این بود که فتیله داشته باشد روغن داشته باشد، درحالیکه الان هیچکدام از آن خصوصیات سراج وجود ندارد ولی سراج باقی است. اول ما عمله الانسان کان فیه فتیله و شی من الدون تشتعل بالفتیله للاستزائه ثم…. اولا عن موضوع بإزائه، هیچ چیزی باقی نمانده است، و کذا المیزان، میزان هم همینطور است.اگر از اول نگاه کنیم هم همینطور است. فالمسماة بلغت بتغیر الی حیث، تا جایی که تمام اجزای سابقش را ذاتا و صفتا از دست داده است. یعنی اجزای اصلیه و اجزای فرعیه همه را از دست داده است. ولیس الی لان المراد بالتسمیه، اما اسم باقی است چون منظور از تسمیه غایت بود نه این مصداق. مرحوم علامه فرمودند اگر کسی این را نفهمد نیمتواند قرآن را بفهمد و نمیتواند با قرآن ارتباط برقرار کند با کلمات عالیه در روایات ارتباط پیدا کند. در تطبیقات هم بسیاری از جاها نشان دادیم که علامه با این کلید و مسأله در عظیمی را باز کرده است لذا ایشان میفرماید که مقصود غایت بوده نه مصداق. فمادام غرض توزین اوالاستزائه. تا زمانی که غرض از وزن کردن و غرض از نور دادن چراغ باقی است، کان الاسم المیزان و السراج باقیا علی حاله، نتیجه میگیریم که، عن یتنبه عن المدار فی صدق الاسم اشمال المصداق علی الغایه و الغرض. اگر اسم صدق میکند به این مصداق، نه از باب این است که وضع شده این لفظ برای این مصداق، با اینکه آن واضع عربی بوده که غیر از این مصداق در زمان خودش نمیشناخته و نمیدانسته که بعدا این مصادیق میآیند اما برای مصداق وضع نکرده بود هرچند غیر از این مصداق هم تصوری نداشت. برای غایت و غرض وضع کرده بود که از این مصداق بر می آید، لذا این غایت و غرض هرجا باقی باشد نور دادن است، صدق میکند اسم مصباح. میزان هرجا صدق کند، صدق میکند حتی اگر ترازوی دیجیتالی باشد، با اینکه آنجا تصور این را نکرده ولی آن لفظ صدق میکند چون برای توزین وضع شده بود. فذلک مما لا متمع فی البته ولکن العاد و الانس منعانا ذلک؛ عادت و انس دو تا معناست که اینها را قبلا توضیح دادیم، ما را متوقف میکند در همان مصداق و خصوصیاتی که میشناختیم، و هذا هو الذی، همین باعث میشود که، المقلد من اصحاب الحدیث من الحشیوه و المجسمه، اینهایی که اهل تجسیم بودند، وقتیکه هر خصوصیتی که میشنیدند تطبیق میکردند به همان. اگر میگفتند خدا نازل میشود از پله های منبر می آوردند پایین، چون غیر از این نزول را نمیفهمد. ان یجمد علی ظواهر الایات فی التفسیر و لیس فی الحقیقه، این را نمتوانیم بگوییم جمود بر ظواهر است چون میگوید ما ظواهر را حجت میدانیم و جمود بر ظواهر داریم. لیس فی الحقیقه جمودا علی الظوهر بل هو جمود علی العاده و الانس. چون ظواهری که در آنجا هست موضوع له نبود بلکه موضوع له غایت و غرض بود که دیده نمیشود اما مصداقش دیده میشود، این بر انس و عادتی که بر آن مصداق داشت جمود پیدا کرده است.فی تشخیص المصادیق لکن بین هذا الظواهر انفسها امور تبین عن الاتکا و الاعتماد علی الانس و العاده فی فهم معانی الایات یشوش المقاصد منها و یختل به امر الفهم کقوله تعالی لیس کمثله شئ. این تخطئه میکند عادت و انسی را که از سمیع و بصیر برای ما ایجاد میشود. و قوله لا تدرک الابصار و هو یدرک الابصار و هو الطیف الخبیر سبحان الله عما یصفون، هذا هو الذی الناس، حالا این باعث شد که بعضی از مردم که میخواهند بر فهم عادی و مصداق مأنوسشان مقتصر نباشند بیایند قبلش شروع کنند مفاهیمی را برای خود تببین کنند بعد آیات قرآن را بر آن مفاهیم تطبیق کنند و این هم خطا است. پس یک خطا جمود بر ظواهر بود یک خطا این بود بخاطر این که از این نجات پیدا کند تمسک بشود به اینکه بیاید قبلاً یک حقایقی را برای خودش بشناسد بعد قرآن را تطبیق کند بر آنها. این اشکال دیگری است که ایشان بیان میکند. بعد ایشان فرمود راه این است که از خود قرآن اینها را بشناسید و این راهی است که اهل بیت هم به ما اینطور یاد دادند که آیات را با آیات بشناسیم. ایشان میفرماید چون این کار ابتداء است و هنوز تفصیل کامل را پیدا نکرده است جا دارد که دیگران کمک بدهند که باب تفسیر قرآن به قرآن گسترده شود و بعد اینکه تفسیر اهل بیت آیا منافاتی با تفسیر قرآن با قرآن دارد ایشان بحث و شبه اش را مطرح کرده است که ما این را مفصلا خدمت دوستان عرض کردیم. و این که این قرآن تبیاناً لکل شئ معنایش چه میشود، اینها را دوستان رجوع کنند به بحث های سابق. بعد از این بحث های زیبایی در سوره حمد گذشت که عرض کردیم المیزان حقیقتش دفاع از توحید است بزرگی فرموده بود که ایشان وکیل پایه یک خداوند در توحید است. یعنی تمام آیات را تبیینش را برگشت به توحید میکند آن هم بر اساس فطرت. این دو تا کلید اساسی المیزان است. رسیدیم به این آیه:
بسم الله الرحمن الرحیم.
ان الله لا یستحیء ان یضرب مثلا و ما بعوضة فما فوقها فاما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق من ربهم و اما الذین کفروا فیقولون ماذا اراد الله مثلا یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فی الارض اولئک هم الخسرون. این دو آیه شریفه. سبک مرحوم علامه به این است که خودش هم فرمود که نمیخواهد به همه مفاهیم وارد شود بلکه به مرکز صدق بیشتر تکیه میکند و مابقی مباحث را واگذار میکند به تفاسیر دیگر، البته اشاره میکند بخصوص بعضی از مباحث را تفصیلا وارد نمیوشد. لذا ما الان مباحث بسیار زیبایی را در پیش داریم ایشان از همین آیه وارد بحث جبر و تفویض میشود و نگاه قرآنی و نگاه روایی و نگاه فلسفی اش را بیان میکند. اول نگاه قرآنی را بیان میکند که خوب شکل بگیرد بعد نگاه روایی را به عنوان مکمل بیان میکند و بعد نگاه فلسفی را به عنوان برداشتی که این عمومیت پیدا کند در همه مفاهیم و متکی بشود بر نظام عقلیی که بتوانیم با دیگران هم محاجه داشته باشیم. بعد از این بحث جبر و تفویض که مفصل واردش میشود که تقریبا نزدیک 20 صفحه است، ایشان بحث دقیق انسان شناسی را دارند که به دنباله آن بحث وارد بحث خلافت آدم میشوند. لذا اگر ما در بعضی از مسائل مکث زیادی نمیکنیم علتش این است که آن حقایقی که در پیش داریم بیشتر بچشیم. و یک قسمت زیادی از کار به دوش خود دوستان است که انشاءالله مطالعه بیشتری در بحث داشته باشند. و مباحث زیادی هم ذیل این مطالب میماند که در تفاسیر دیگر ذکر شده است. حتما دوستان به تفسیر آیت الله جوادی رجوع کنند استفاده های بسیار زیادی خواهند برد. حتما دوستان به تفاسیری که جمع کردند مباحث را مثل تفسیر کبیر فخر رازی که از اقوال است رجوع کنند منافع زیادی برایشان خواهد بود، البته خیلی به مفهوم انسان بپردازد از آن نگاه عملی به تفسیر باز میماند لذا در عینی که باید رجوع کنیم و قرآن برایمان کاملا آشکار باشد غرق نشویم در مفاهیم و بگوییم که کی میخواهیم به قرآن عمل کنیم، نگاهمان یک نگاه تلنگری باشد که باعث حرکت باشد. ذیل این آیه فرموده اند که چون خداوند گاهی بر عنکبوت مثال میزد گاهی بر مورچه مثال میزد گاهی بر مگس مثال میزد و گاهی در اینجا بر پشه مثال زده است، بعضی ها توقعشان نبود که خداوند این همه مخلوق دارد پس چرا بر این اشیائی که در نظر مردم حقیر هستند مثال میزند لذا برایشان غیر قابل تصور بود یا اینکه ایراد میگرفتند به مثالهایی که در آیا ت قبل در رابطه با منافقین زده شد. ایراد گرفته بودند که اینها چه نوع مثالهایی است. بعد اینجا مثال میزند میگوید که خداوند، لا یستحیی عن یضرب ما بعوضة فما فوقها. مثال برای پشه بزند برای خدا حیا نمیکند از این. حالا اینکه حیا چیست رجوع کنید به تفاسیر. حضرت آیت الله جوادی هم خوب بیان کردند.
بعوضة فما فوقها، این فما فوقها در ریز شدن و شدت کوچکی است، یا در بزرگی است. هر دو را احتمال دادند اما آنی که ادق است آن این است که فما فوقها را در ریزی بگیریم. یعنی بزرگتر از آن در کوچکی. یعنی خداوند به ذره هم بخواهد مثال بزند حیا نمیکند. امام باقر علیه السلام میفرماید که خداوند در پشه همه آنچه را که در فیل قرار داده است قرار داده است باضافه بال و دو شاخی که فیل هم ندارد. خرطوم فیل را پشه دارد که با آن خون را میمکد. یعنی تمام نظام هضم و جزم و بینایی و شنوایی را در این قرار داده باضافه نظامات خاص دیگری. لذا در نظام الهی حقیر بودن و بزرگ بودن بر نمیگردد در ارتباط با خدا. هر چیزی که مخلوق الهی باشد به لحاظ خلق میشود عظیم و هرچیزی منقطع از خدا بخواهد هرچقدر هم که بزرگ باشد میشود حقیر. به ما گفتند که عمل صالحتان را کوچک نبینید چون مرتبط میشود به خداوند. امام حسین در دعای عرفه میفرماید که، وقتی به تو منصوبم چطور احساس عزت نکنم، وقتی بی تو بخواهم نگاه کنم چطور احساس عزت کنم. اگر با تو ببینم خودم را مثل صفرهایی میماند که یک کنارشان قرار بگیرد معنا پیدا میکنند ولی اگر بی تو ببینیم مثل این است که صفرهایی هستند که کنار هم هستند و هیچ عددی کنارشان نیست، لذا اینجا هم ان الله لا یستحیی مثلا بعوضة ما فوقها و اما الذین ءامنوا و یعلمون انه الحق من ربهم، میفهمد که هرچیزی از این حق در مقام فعل است. الحق من ربهم، یک موقع میگویند ان الله هو الحق، آن حق در مقام ذات است. اما الحق من ربهم، یعنی هرچیزی که از او نشأت بگیرد در مقام ظهور و بروز و خلق این حق است این صدق است. انه الحق من ربهم و اما الذین کفروا و یقولون ماذا اراد الله هذا مثلا یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین. نمیگوید الا المتقون چون ضلالت ابتدایی ندارد ضلالت جزائی است. اگر میفرماید که یضل به کثیراً، به این معنا نیست که خدا از ابتدا سبب ضلالت میشود، هدایت ابتدایی داریم هدایت جزائی هم داریم اما ضلالت ابتدایی نداریم فقط ضلالت جزائی داریم که این بحثی است که ایشان بحث میکند که الذین ینقضون عهدالله، فاسق کسی است که عهد الهی را بعد از اینکه میثاق را بسته میشکند. این میثاق را چه زمانی بسته ایم، میثاق فطرت. یعنی آنچه را که فطرت اقتضای کمال و هدایت برای اینها میکرد از این میثاق خارج میشوند تشبیه کردند به خرمایی که پوست رویش را خارج کردند میگویند فسق التمر. یعنی از پوست خارج شد، این خارج شدن از پوست که فطرت او بوده است و درون او بوده است و بر اساس او رشد کرده بوده است فسق التمر. اینکه ینقضون عهدالله من بعد میثاق، که نقض عهد میکنند عهد الهی را، این میشود از فطرت خارج شدن و میشود فسق. پس فسق خروج از فطرت است. الذین ینقضون عهدالله من بعد میثاق. البته عمدتا الذین ینقضون عهدالله را در آیات قرآن به یهود تعبیر کردند اما اینجا عام است چون فاسق به غیر یهود هم اطلاق میشود. و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فی الارض اولئک هم الخاسرون. که اینها را یکی یکی بیان خواهیم کرد. ان شاءالله خداوند متعال ما را از هدایت ابتدایی و جزائی خودش بهره مند بگرداند و ما را از ضلالت که باعث ضلالت جزائی میشود ما را حفظ بفرماید.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 54” دیدگاه میگذارید;