بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در محضر قرآن کریم سوره ی آل عمران آیه 183 هستیم.
بسم الله الرحمن الرحیم الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿183﴾[1]
آیه شریفه باز هم در مقام تخطئه یهود است که در آیات قبل با آن ها سخن میگفت و نقص دیگری را و شبهه دیگر آن ها را مطرح میکند و جواب میدهد.
تعبیر آیه 181 این بود که «﴿لَّقَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ﴾ خدا شنید کلام آنها را که این جور می گویند. اینجا که می فرماید «الذین قالوا» عطف بیان به همان «لقد سمع الله قول الذین قالوا» ی قبل است. پس این «الذین قالوا» عطف بیان به همان چه هست؟ «الذین قالوا» ی قبلاً است. این نکته ی اول. لذا دنباله همان شبهه دیگری از سنخ همان شبهات است چون عطف بیان یا بدل است دنباله همان شبهات است که آنجا گفتند «ان الله فقیر و نحن اغنیاء» همان ها که آن حرف را میزنند اینجا آمدند این حرف را زدند. وقتی سابقه کلام روشن باشد، شبهه با آن سابقه دیده میشود لذا قرآن عمداً اینها را پشت سر هم آورده که کسانی که گفتند «ان الله فقیر و نحن اغنیاء» حالا دارند به پیغمبر میگویند که ما با خدا عهد کردیم و خدا با ما امری داشته که ما قبول کردیم که آن امر خدا چه بوده؟ که هر نبی ای برای شما میآید، از او بخواهید قربانی ای را که ﴿تَأۡكُلُهُ ٱلنَّارُ﴾ که آتش او را بخورد داشته باشد که یک معجزه ای بود که قربانی را در یک تشتی قرار می دادند و آن تشتی که قربانی را در آن قرار می دادند آتش فرود می آمد و ان قربانی را می بلعید و می خورد و می سوخت بعد اینها این را به عنوان معجزه ی آن نبی می دانستند.
به پیغمبر میگفتند آن معجزه را ما میخواهیم تا آن معجزه نیاید ما ایمان نمی آوریم. این کلام این ها ممکن است صدق باشد که اینها خدای سبحان با آنها این عهد را کرده انبیایی که بودند چنین بودند و ممکن است اصل بیانشان کذب باشد منتها قرآن کاری ندارد الآن که اصل بیان این ها صدق است یا کذب است بلکه به این کار دارد که میگوید اگر شما راستگو بودید «إن کنتم صادقین» انبیائی که این معجزه را آورده بودند باید به آنها ایمان میآوردید یا نه؟ شما به آن انبیا ایمان نیاوردید با اینکه این معجزه را آوردند. پس چرا این معجزه را میخواهید؟ پس ببینید ممکن است کلامشان اصلش درست باشد که یک چنین امری و عهدی را خدا با آن ها داشته است اما چون وفای به عهد نکردند، در وفای به عهد راستگو نبودند، چون در وفای به عهد راستگو نبودند معجزه برای این ها فایده ای ندارد لذا معجزه در جایی می آید که کسی بخواهد ایمان بیاورد، دلیل بر ایمان باشد اما اگر سابقه اینها به گونه ای خراب است که معجزه بوده، همین معجزه ای که می گویند اما ایمان نیاوردند، امروز هم که بیاید ایمان نمیآورند پس فایده ای برای معجزه نیست. ببینید دقت کنید چقدر خودش برهان است این مسئله در اینجا برهان است که اگر شما می گویید که چنین معجزه ای بیاید ما ایمان می آوریم چنین معجزه ای قبلا بود و ایمان نیاوردید بلکه همان انبیایی که آن معجزات را آوردند شما کشتید که همان بیان قبل بود که «ان الله فقیر و نحن اغنیاء سنکتب ما قالوا و قتلهم الانبیاء بغیر حق»[2] شما سابقه انبیا کشی دارید. می دانستید که این نبی است. بغیر حق هم یعنی فهمیدید این نبی است. دلالت بر نبوتش آشکار شد یعنی اگر دلالت بر نبوتش همین معجزه بود که می گفتید، همین هم آورده بود مثل حضرت یحیی و زکریا که اینها هم آورده بودند اما شما کشتید آنها را. پس برای شما این معجزه بنا بر فرض اینکه صادق هم در بیان باشید که اگر چنین معجزه ای را انبیای گذشته به شما گفته بودند دلالت بر نبوت است، اگر هم من بیاورم خلاصه شما فایده ای برایتان ندارد. لذا آیه این است که «الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا» خدا با ما عهد کرده یعنی انبیای سابق به ما گفته بودند و ما این را پذیرفته بودیم. «عهد الینا» یعنی انبیای سابق به ما گفته بودند و ما هم پذیرفته بودیم که «أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ» مگر اینکه قربانی ای را بیاورد که «تأکله النار» که آتش آن قربانی را بخورد. «قل قد جاءکم» …. مثل همان جریان هابیل و قابیل که در آنجا دارد که قابیل اهل زراعت بود و هابیل اهل دامداری بود. هر دو قرار شد قربانی بیاورند. معمولاً قربانی را از بهترین … «﴿تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ﴾[3] است دیگر. هابیل بهترین دامش را آورد اما قابیل ضعیف ترین آن دستاورد کشاورزی اش را آورد. خدای سبحان از هابیل پذیرفت و آتش … این در روایت است دیگر. در آیه این است که ﴿فَتُقُبِّلَ مِنۡ أَحَدِهِمَا﴾ خدا از یکی از اینها پذیرفت. درست است؟ و بعد هم گفت: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ٢٧﴾[4] خدا از متقین می پذیرد. اما قابیل ضعیف ترین را آورد و قربانی اش پذیرفته نشد. پذیرفته شدن قربانی اش در روایت دارد به واسطه همان آتش بود که آمد قربانی هابیل را بلعید و خورد و آن از بین رفت و تمام شد و لذا علامت قبولی بود. این در قرآن تا این حدش ذکر شده اما نه با آتش در آنجا هم ذکر شده باشد. فقط آمد که خدا پذیرفت. نحوه ی پذیرفتنش چگونه بوده ذکر نشده است. در روایات آمده که با آتش قبول شد. در اینجا می فرماید که «قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ» همین بینه ای که شما میگویید که برای نبوت آنها لازم بود را خدا آورد «قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ» به آن چیزی که شما می گویید الآن که همان قربانی با آتش است. «فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ» همان ها را کشتید. همان هایی که اینها را آوردند کشتید پس حرف شما حرف معجزه و قبول معجزه و آوردن معجزه نیست. بلکه حرف شما چه هست؟ زیر بار انبیا نرفتن است. صادق نبودن در قبول است. نه صادق نبودن یا کاذب بودن در گفتار. اصلاً ما به صادق یا کاذب بودن گفتارتان کاری نداریم. چنانچه حالا در روایت دارد که در بحث روایی یک بحثی است که به این ها گفته شده بود که اگر انبیائی که میآیند برای شما اینها قربانی بیاورند و … الا عیسی و خاتم رسل. در روایت این جوری آمده است که:
21190- 14- «5» وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَرْقَطِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لِي تَنْزِلُ الْكُوفَةَ
این هم خیلی روایت زیبایی است. به محمد بن ارقط می گوید که تو کوفه رفتی تا حالا؟
«قلت نعم» زمان امام صادق علیه السلام است. چند سال گذشته از جریان کربلا؟ مثلاً می بینیم حدود 100 سال اقلاً از جریان کربلا، 100 و خرده ای سال گذشته است.
«فَقُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ تَرَوْنَ قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ ع بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ»
قاتلان امام حسین را دیدید در آنجا، در کوفه؟ دیدی آنجا وقتی رفتی قاتلان امام حسین را دیدی؟
«قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا رأیت مِنْهُمْ أَحَدا» دیگر از آنها کسی باقی نمانده است که من دیده باشم.
«قَالَ فَأَنْتَ إِذاً لَا تَرَى الْقَاتِلَ إِلَّا مَنْ قَتَلَ أَوْ مَنْ وَلِيَ الْقَتْلَ» اگر قاتل را فقط کسی می دانی که کشته یا ولیّ قاتل است، این دو تا را فقط بدانی «أَ لَمْ تَسْمَعْ إِلَى قَوْلِ اللَّهِ» آیا به این کلام خدا گوش نکردی؟ همین آیه ی شریفه: «قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ» همان چیزهایی که شما می خواستید را آوردند «فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ» به یهود زمان پیغمبر که با کسانی که زمان عیسی علیه السلام بودند، با کسانی که زمان یحیی سلام الله علیه بودند، با کسانی که زمان زکریا بودند، حدود 500 سال فاصله داشتند ولی به آنها خطاب می کند به یهود زمان پیغمبر چرا کشتید آن انبیاء را؟ یعنی اینها را با آنها چه می بیند؟ یکسان می بیند در قتل. چرا؟ می فرماید «و بالذی قلتم فلم قتلتموهم إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ فَأَيَّ رَسُولٍ قبل الَّذِي كَانَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله و سلم» پس کدام رسول قبل از اینکه پیغمبر باشد «بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ وَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عِيسَى رَسُولٌ» دیگر قبل از پیغمبر رسولی نبوده که اینها کشته باشند. رسولی که نزدیک پیغمبر باشد. «وَ إِنَّمَا رَضُوا قَتْلَ أُولَئِكَ» اینها راضی بودند به قتلی که آبائشان انجام دادند. «فَسُمُّوا قَاتِلِينَ»[5] قرآن به خاطر این اینها را قاتلین محسوب کرد نسبت به انبیا. رضایت به آن قتل داشتند. چون رضایت به آن قتل داشتند خدا آن ها را هم قاتل میداند که اگر این بحث به عنوان یک افق عظیم در نگاه ما دیده بشود که انسان فقط آن زمانی که زندگی میکند زمان حیاتش نیست، زمان عملش نیست فقط، بلکه انسان فرا زمان و فرا مکان است. میتواند با رضای خودش و سخط خودش، خودش را در همه زمان ها گسترده بکند. از آدم سلام الله علیه که قصه ی آدم را می خواند همراه با آدم و در مقابل آن جریانی که مقابله کرد با جریان آدم که هم شیطان بود و هم بعد نسل قابیل بود، این بغضش نسبت به شیطان و قابیل و نسل قابیل از یک سو و حبش نسبت به آدم سلام الله علیه و هابیل و نسل شیث از سوی دیگری، این چه باشد؟ به عنوان «انما یجمع الناس الرضا و السخط»[6] مردم را رضا و سخط با هم پیوند میدهد. این خیلی روایت زیبایی است. جمع میکند مردم را رضا و سخط اینها کنار هم با رضا و سخطشان پیوند میخورند و یکی میشوند، این پیوند و یکی شدن فقط در یک زمان واحد نیست یعنی من امروز با کسی که 1000 سال قبل، 5000 هزار سال قبل، 10000 هزار سال قبل، و کسی که اگر 5000 سال بعد ادامه داشته باشد باشد، میتوانم با آن ها پیوند داشته باشم و یکی بشوم؟ می گوید می توانید. «انما یجمع الناس الرضا و السخط» این رضا و سخط مردم را با هم دیگر جمع می کند. «من شهد امراً اما فکرهه» یک چیزی را، فعلی را، کاری را شاهدش است اما کراهت دارد «کمن غاب عنه» مثل کسی است که غائب است و نیست. اما «من غاب عن امر فرضی به» از امری غائب است، نبوده، نه مکاناً نه زماناً مثلا می بینید بعضی از شما اول انقلاب را نبودید. جریان کسانی را که انقلاب را به پا کردند ممکن است سن شما اقتضای آن دوره را نکرده باشد اما هر گاه سخن انقلاب میشود میبینید دوست دارید. «من رضی بفعل» در حالیکه «غاب عنه» از آن ولی غائب بوده «کمن شهده»[7] مثل کسی است که شاهدش بوده است. این ها تعارف نیست. اگر باور کرد انسان… اینجا میگوید قتلش یعنی آن ها انبیاء را کشتند. بالاترین جرمی که ممکن است محقق بشود کشتن انبیاء است با شناخت انبیاء. انبیا را شناخته باشند، اولیاء الهی را [شناخته باشند] با علم به کشته باشند آنها را. درست است؟ این دیگر بالاترین مقابله با خداست دیگر که بداند این نبی خداست، معجزاتش را دیده بشود، باور کرده که این نبی است، یقین کرده اما او را میکشد. این خیلی قساوت و سخط الهی است. درست است؟ می گوید اگر کسی امروز باشد و این جریان را که میشنود راضی باشد به این، مثل کسی است که در قتل او شرکت داشته است.
جریان ناقه صالح را یک نفر پی کرد اما عذاب بر که نازل شد؟ عذاب بر قوم صالح نازل شد. چرا؟ چون راضی بودند به فعل او لذا در قرآن نسبت میدهد همه کشتند. چرا نسبت می دهد همه کشتند؟ چون راضی بودند. «یجمع الناس الرضا و السخط» اگر این به عنوان یک باور در وجود انسان قرار بگیرد، هر فعل خوبی که در عالم محقق شده، دارد میشود و میشود، انسان برای آن خودش را راضی به آن ببیند. یعنی نمی داند تفصیلاً هم چیست اما با این نگاه که خدایا هر فعل خوبی دارد در عالم واقع میشود من دوست دارم. دوست دارم من هم آنجا بودم و کمک میکردم. دوست دارم من هم همراه بودم. می گوید همه ی این افعال برای او محسوب میشود.
می گوید یک «اللهم اغفر للمومنین و المومنات»[8] میگوید روایت دارد، این با این کلام «اللهم اغفر للمومنین و المومنات» که می گوید همه مومنان از اول تا آخر را شامل میشود با اینکه اصلاً این نه میشناسد نه می داند، نه توجه تفصیلی دارد، نه زمانی را بدون زمانی توجه دارد. می گوید نه، اگر این اطلاق در وجودش این کلام بود آن وقت شامل میشود یعنی چه؟ یعنی این طلب این و دعای این شامل آن مومن و مومنه هم میشود و اثرش این است که آن مومن و مومنه هم کمالی را که بر اثر این دعا پیدا میکنند در روز قیامت برای این میخواهند. این قدر انسان برایش سعه هست، چقدر خودمان را ضیق کردیم.
الآن اگر کسی بی تفاوت باشد، بگوید نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران، «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» یعنی چه؟ یعنی خدایا اصلاً من مهم نیست برایم آنها. نمی خواهم. اگر هم بخواهند به او بدهند می گوید نمی خواهم، انکار دارد. انکار دارد که من عمل صالحی که در آنجاست را نمیخواهم. اگر می گوید نه غزه نه لبنان در ظلمی که آنجا هست این شریک است چون بی تفاوت شده است نسبت به ظلم. نسبت به ظالم بی تفاوت شده است لذا مرتبه ای از رضا همین سکوت است و بی تفاوتی لذا بی تفاوت ها در طول تاریخ داخل در چه کسانی میشوند؟ ببینید جریان اصحاب سبت را. وقتی جریان اصحاب سبت پیش آمد 4 دسته شدند. یک دسته کسانی بودند که ماهی گرفتند. یک دسته کسانی بودند که اینها ماهی نگرفتند آن روز ممنوعه، اما راضی بودند به فعل ماهی گیرها. یک دسته کسانی بودند که بی تفاوت بودند. یک دسته کسانی بودند که معترض بودند. خدا میگوید ما معترضین را فقط که امر به معروف و نهی از منکر کردند را نجات دادیم، بقیه ﴿قِرَدَةً خَٰسِـِٔينَ٦٥﴾[9] شدند و آن عذاب مسخ برایشان نازل شد. منتها مراتب بودند برای هر کدامشان البته، ولی سه دسته را شامل شد یعنی ساکتین در هر دوره ای چون اینها وجودشان را کوچک کردند، حد زدند، باور ندارند، این عمل صالح را نمیخواهند. عمل نا صالح هم اگر کسی سکوت کرد داخل در آن میشود یعنی در آنجا چه می شود؟ داخل در عمل [نا صالح می شود]. خیلی وجود انسان گسترده است.
اگر روایاتی که با این عنوان آمده است… ببینید من فقط دو سه تایش را عرض میکنم. یک باب وسیعی در این روایات است یعنی خودش اینکه انسان را با این نگاه بشناسیم در انسان شناسی مان که انسان محدود به زمان و مکان نیست. قدرت انسان فرا زمانی و فرا مکانی است. حقیقتاً میتواند اعمال اولین تا آخرین را از صلحا یا اهل فساد داخل در عملش بکند با این نگاه. البته این توانایی در وجود انسان، استعدادش را خدا قرار داده، ولی فعلیتش را باید انسان تمرین بکند تا یاد بگیرد.
«یکی از حضار:» تکوینش چطور میشود؟
«استاد:» یعنی انما یجمع الناس الرضا و السخط. ببینید در نظام روحی عرض کردیم قبلاً هم زمان مربوط به بدن است نه روح. یعنی زمان ارتباط … آنی که مربوط به زمان و مکان است حد بدن است. بدن ما تاریخ تولد و وفات دارد. درست است؟ ما در زمانیم اما بدنمان نه خودمان. انسان حقیقت روحی اش زمان و مکان ندارد. یک.
دو: هر ارتباط محبتی در دایره نظام روحی اتحاد است. در نظام بدن ارتباط است. من با یک کسی که دوست دارم ارتباط برقرار میکنم ولی اتحاد نیست در نظام بدن. اما در نظام روحی هر محبتی اتحاد است و هر نفرتی، تباغضی جدا شدن است، دوری است در نظام روحی. یعنی هر چقدر نفرت شدیدتر باشد دوری شدیدتر است و هر چقدر محبت بیشتر باشد اتحاد بالاتری است. در نظام روحی هر محبتی اتحاد است ولی در نظام بدنی هر محبتی ارتباط است حداکثرش. درست است؟ انسان چون نظام روحی دارد، در نظام روحی اش وقتی محبت و رضایت ایجاد میشود، حقیقتا اتحاد ایجاد میشود. رابطه در نظام روحی اتحاد است، در نظام محبت و در نظام نفرت تباغض و جدایی و دوری است جدا شدن است. لذا انسان می گوییم «یجمع الناس» مردم را جمع می کند «الرضا و السخط» یعنی رضا به عنوان اتحاد، سخط به عنوان جدا شدن هایش. حدود وجودی را سخط تعیین میکند که این ها نیستیم. سخط یعنی اینها نیستم، این ها را نمی خواهم، اینها را دوست ندارم و رضا یعنی این ها هستم، این ها را می خواهم چون هر وجودی یک وجود دارد و یک حدود وجود دارد. حدود وجود آن سخط است که من این ها نیستم دیگر. اینها را نمی خواهم. لذا اگر حدود وجود شد خودش نقص، آن وقت سلب این حد و نقص می شود سلبِ سلب چون آن جایی که سخط است اگر تعلق گرفت به آن جایی که نقص است، غلط است، بد است مثل صفات سلبی خدا. می گوییم خدای سبحان جسم نیست، لیس بجسم. اگر می گوییم لیس بجسم یعنی یک کمالی را از خدا نفی کردیم یا یک نقصی را نفی کردیم؟ نقصی را نفی کردیم. خدا ظالم نیست. ﴿لَيۡسَ بِظَلَّامٖ لِّلۡعَبِيدِ١٨٢﴾[10] صفت سلبیه است دیگر. درست است؟ اگر ظلام نیست این نفی نفی است یا نیست؟ می شود کمال. در انسان هم اگر انسان کامل بشود و به سمت انسان کامل انسان حرکت بکند، رضا یعنی آن کمال. سخط یعنی نقص. آن وقت می گوید سلب این یعنی چه؟ سلب سلب، یعنی سلب نقص. یعنی سخط یعنی هر نقصی را میخواهد کنار بگذارد. هر بدی را می خواهد کنار بگذارد. درست است؟ سلب بدی است نه سلب کمال لذا سخط و رضا هر دو کمال می شوند برای انسان. نمیشود انسانی فقط رضا داشته باشد و سخط نداشته باشد. اگر انسانی سخط نداشت یعنی صفات سلبیه و سلب نقص نداشته باشد. اگر کسی سلب نقص نداشته باشد، نقائص برای او امکان پذیر میشود. پس هر موجودی هم صفات کمالیه و ثبوتیه میخواهد و هم صفات چه می خواهد؟ سلبیه.
ما در نظام فلسفه مثلا میگویند ماهیت چیست؟ می گوییم لیست الماهیة من حیث هی هی الا هی. خودش خودش است اما بقیه نیست. لذا می گوییم انسان انسان است، فرس نیست، حمار نیست، شاة نیست، بقر نیست، غنم نیست. یعنی هزاران سلب دارد که این را معرفی می کند اما آن سلب ها برای این کمال است یا نقص؟ کمال است برای این که آنها نیست. چرا؟ چون آن ها حدود وجودیه محدود سابقند. انسان چون در حرکت کمالیه اش فوق همه آن هاست که این نگاهی که سلب سلب را … حالا خیلی دور نشویم.
پس با این نگاه فطرت فرار از نقص و فطرت شوق به کمال هر دو لازم است. فطرت شوق به کمال یعنی خواستن خوبی ها. فطرت فرار از نقص یعنی چه؟ دوری از بدی ها. دوتا فطرت. لذا هم تولی میخواهیم و هم تبری میخواهیم. اگر تولی بدون تبری باشد شیطان کارش این است که دشمن را به صورت دوست نشان میدهد. لذا انسان اگر فقط دوست شناس باشد نه دشمن شناس، دشمن را شیطان ﴿لَأُزَيِّنَنَّ﴾[11] تزیین میکند. ﴿سَوَّلَتۡ لِي نَفۡسِي٩٦﴾[12] تسویل می کند لذا دشمن را به عنوان دوست میبیند و حرکت به سمت دشمن می کند که دوست دیده. تسویل یعنی این. اگر دشمن شناس شد، آن وقت دشمن را در هر لباسی میشناسد. همان طوری که دوست را باید چه؟
دیده ای خواهم که باشد شه شناس/ تا شناسد شاه را در هر لباس
اگر کسی شاه را فقط به لباس شاهی شناخت، این شاه را نشناخته است، لباس شاهی را شناخته است. اما اگر خدا را در هر تجلی اش دید، این خدا شناس است نه اینکه فقط اگر یک تجلی خاص … بگوید فقط آن تجلی خدا آنجایی است که فقط در این مسئله، در این جور باشد. نه.
دیده ای خواهم که باشد شه شناس/ تا شناسد شاه را در هر لباس
یا مثلاً می فرمایند:
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشی/ شاید نگهی کرد که آگاه نباشی
یعنی از یک جایی که انسان … این شناختنِ دقیق است. چه در جانب آن سلب، چه در جانب اثباتش.
در روایت دیگری مثلاً می فرماید که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هست قال: «اذا عملت الخطیئة فی الارض» اگر گناهی در زمین محقق بشود «کان من شهدها فکرهها و قال مرة فانکرها» یا «فکرهها» یا «فأنکرها» کرهها کراهت داشته باشد، انکرها انکارش بکند یعنی اظهار هم بکند «کمن غاب عنها» مثل کسی است که نبوده. یک زمانی است من واقع شدم ظلم دارد واقع می شود، من از اینکه دارد این ظلم واقع می شود کراهت دارم و انکار میکنم. می گوید اگر این طوری شد دیگر ظلم به این نمیچسبد. یعنی اظهار کردن و ایستادن در مقابلش ایستادن. اما اگر ساکت بود، هیچ چیز نگفت، نه کراهت نه انکار اگر نبود می فرماید «و من غاب عنها» اگر کسی یک زمانی است غائب از این باشد «فرضیها» ولی به آن ظلم راضی باشد «کان کمن شهدها»[13] مثل کسی است که شاهد است.
این ها تعارف نیست. اگر باور کردیم که تعارف نیست آن موقع «من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم»[14]. وجود انسان این سعه را دارد که اگر یک روزی انسان اینگونه بخواهد برخورد کند، بی تفاوت به دیگران باشد و فقط فکر بدن خودش باشد و رزق و روزی خودش، فلیس بمسلم. انسان ها «کبدن واحد» هستند «اذا اشتکی عضو تداعی سائر الجسد بالحمی و السهر»[15] همه آنها به بیداری و نخوابیدن و درد کشیدن خوانده می شوند. همه ی بدن بیداری می کشد به خاطر اینکه دندان انسان درد می کند اما همه ی بدن بیداری می کشد. می گوید انسان ها این نسبت را دارند.
در روایت دیگری از امام رضا علیه السلام [آمده]: «من رضی شیئا کان کمن اتاه» اگر کسی راضی باشد به چیزی «کان کمن أتاه» مثل کسی است که آن را آورده است. حضرت می فرماید: «و لو ان رجلا قتل بالمشرق فرضی بقتله رجل فی المغرب» این مکانی است دیگر ببینید زمانی و مکانی هر دو هست. در مشرق یکی کشته شده اما یکی در مغرب است، اصلاً نیست در آنجا اما «رضی بقتله رجل فی المغرب لکان الراضی عند الله عز و الجل شریک القاتل»[16]. این هم شریک قاتل است. یعنی این حکم ورای حکم فقهی است. در حکم فقهی ما نمیآییم این را هم به عنوان شریک قاتل مجازاتش بکنیم اما در نگاه الهی که ورای حکم فقهی است که حکم فقهی کف کار است، حکم فقهی کف اجرای کار است، اما این نگاه، نگاه متعالی به انسان است که این شریک قاتل است. در جانب مقابلش هم همینطوری است.
در روایت دیگری می فرماید که … دیگر ظاهرا فرصت هم نیست. همین آیه شریفه که در اینجا آمده یکی از دلایل مهمی است که آمده. بعد می فرماید اینها …. پس قتله ی حسین را می فرماید که اینها بین چشم هایشان بود. «انما رضوا قتل اولئک فسموا قاتلین»[17] آنهایی که امروز هستند در کوفه، حضرت دارد می فرماید چون راضی اند چه بنی امیه باشند که حاکم بودند می گوید راضی اند به فعل آبائشان، لذا اینها هم قاتلین امام حسین علیه السلام هستند. می گوید ندیدی اینها را در کوفه؟ اینها قاتلین امام حسین علیه السلام هستند.
«یکی از حضار:» کوفه بودن موضوعیت ندارد؟
«استاد:» نه کوفه بودن که موضوعیت ندارد. حضرت دارد برای اینها تنظیر می کند که بنی امیه در کوفه حاکمیت داشتند چون مرکز حکومتشان آمده بود آنجا و به خصوص که اینجا چون قتل واقع شده بود و گرنه موضوعیت که ندارد. حضرت می خواهد نشان بدهد که همان بیانی که به عنوان نسبت است «کل یوم عاشوراء و کل ارض کربلاء» که حالا روایت نیست ولی نسبت است، هست که شما ببینید جریان عاشورا یک جریان زنده است. امروز هم هر کسی به جریان عاشورا راضی باشد به آن جریان، از همان هاست و هر کسی نسبت به جریان معترض باشد … بیانش این است که معترض باشید، ساکت نباشید، بی تفاوت نباشید. یک جریان زنده ی در تاریخ است. پس با این نگاه اگر ما به تاریخ نگاه بکنیم تاریخ حیات ماست که یا همراه میشویم با رضا، یا همراه میشویم با سخط که اگر همراه شدیم آن وقت مایی که امروز زندگی می کنیم عمرمان به درازای تاریخ است نه به اندازه بدن. عمر ما به درازای تاریخ است. میتوانیم حیاتمان را از اولین لحظه ی عالم آغاز کنیم با رضا و سخط، تا آخرین لحظه ای که عالم ادامه دارد. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
«یکی از حضار:» نامفهوم 32:27
آن کف اجراست. البته می دانید که در زمان … عرض کردم حالا …
«یکی از حضار:» می گوید که لازم نیست تبری کردن. لازم نیست دیگر …
«استاد:» عرض کردم دارم این را دنباله اش را عرض می کنم که در زمان ظهور به این حکم اخذ می شود یعنی در زمان ظهور وقتی حضرت استقرار پیدا می کند، آن موقع به سقف احکام استناد می کند نه به کف احکام. ما امروز به خاطر عدم بسط ید و به خاطر عدم علم، به خاطر عدم گسترش علم یعنی این علم و آگاهی چون گسترده نیست مجبوریم به کف حکم استناد بکنیم. درست است؟ می فرماید اما در زمان ظهور چه می شود؟ به سقف [احکام استناد می شود]. آن وقت اثرش چه می شود اگر اینها را دیدی؟ اثرش چه می شود؟ اثرش این است که ما امروز باید حرکت کنیم به سمتی که آن تبیین و بیان محقق بشود تا هرچه که می شود در جامعه به سمت آن تعالی حکم جلو برویم منتها تعالی حکم کی اجرا می شود؟ در زمان ظهور. در روایت دارد. لذا دارد حضرت وقتی که می آیند اولین کاری که می کنند چه هست؟ ذراری بنی امیه را می گیرند و آنها را اعدام می کنند. یک سری مقدسین می گویند که این چه کاری است؟ اینها چه کار کردند؟ آبائشان کشتند. می گوید اینها راضی به فعل آبائشان بودند. حضرت اینها را می کشد به عنوان رضی بفعل آبائهم که آنها به آن جریان راضی بودند یک سری مقدسین اعتراض می کنند که کف حکم این نبود. یعنی حکم این نبوده است. حضرت می فرماید این چون رضایت بوده امروز این اجرا می شود یعنی اجرای حکم در زمان ظهور به سقف احکام است چون تعالی آگاهی پیش می آید. پس وظیفه ی ما این است که به سمت تعالی برویم.
«یکی از حضار:» نامفهوم 34:18 جهنم نیست یا نه چون چون تبری …
«استاد:» در نظام فقهی ببینید الآن مثلاً در تجرّی در نظام فقهی همین بحث را داریم. یک کسی قصد گناه می کند ولی گناه محقق نشد می گویند عقاب گناه را ندارد اما آیا در وجود این اثر هست یا نیست؟ اثرش چیست؟ دفعه ی بعد نسبت به گناه راحت تر است برایش. درست است؟ می گوید آن اثر در اینجا تکوینی است. هر چند شرعاً از او عفو شده است ولی اثر وجودی اش برداشته نشده چون در وجودش هست. پس اثر گذاشته دیگر. این بدتر است یا اینکه در دنیا می گرفتند او را چه کار می کردند؟ او را می زدند تا این بازدارندگی داشته باشد.
«یکی از حضار:» نه اصلا به دنیایش کاری ندارم. من به قیامتش کار دارم…
«استاد:» عرض کردم دارم در قیامت می گویم دیگر.
«یکی از حضار:» در قیامت مورد …
«استاد:» اثر وجودی اش هست یا نیست؟ یعنی اثر وجودی اش این است که این نسبت به حق بی تفاوت و کم تفاوت می شود و نسبت به باطل مایل می شود. این اثر وجودی هست یا نیست؟ این بالاترین عقاب است خودش. پس در قیامت اثرش هست. در دنیا برداشته شده است.
«یکی از حضار:» نامفهوم 35:30
«استاد:» بله دیگر. این جوری اثرش هست. محدود کرده خودش را. محروم شده در خیلی از چیزها. اینها آثارش است.
«یکی از حضار:» یک نگاه صفر و صدی داشتن به رضایت انسان به اعمال که حتی افرادی که …
«استاد:» صفر و صد نیست. از صفر شروع می شود تا صد. یعنی ممکن است رضای یک کسی در اوج باشد. رضای یک کسی در چه باشد؟ کم باشد. یعنی اینها مراتب رضایت است و مراتب سخط است. من ممکن است یک خرده ناراحت بشوم. یک کسی مثل پیغمبر ﴿لَعَلَّكَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَكَ أَلَّا يَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ٣﴾[18] این قدر تا مرز هلاکت خودش که چرا اینها ایمان نمی آورند؟ ولی من هم ناراحت می شوم چرا ایمان نمی آورند اما یک ذره. هر کدام به نسبت خودش است. صفر و صد نیست. صفر تا صد است.
«یکی از حضار:» اینکه افرادی که مسکوت می مانند نسبت به اعمال خیلی ها …
«استاد:» چه می مانند؟
«یکی از حضار:» مسکوت می مانند نسبت به ظلم و جور و اینها که محلق می شوند به اینها
«استاد:» ساکت محروم است دیگر.
«یکی از حضار:» چه جوری با نظام عدالت خدا [سازگار است؟]
«استاد:» ساکت است دیگر. ساکت یعنی طلب نداشت. با ظالم معارضه را نمی خواست. حمایت از مظلوم را نمی خواست. ساکت یعنی این. به او نمی دهد. عدالت همین است دیگر. به او نمی دهند چون نمی خواهست نمی دهند به او. وقتی نمی دهند محروم است دیگر. یعنی این نمی خواست. طلبی نداشت. به او نمی دهند. می گوید اگر بدهند هم نمی خواهد چون همین که در دنیا بود نمی خواست. آنجا به او بدهند هم نمی خواهد چون میل ندارد به اینها. خودش را محدود کرده است. این بالاترین عذاب نیست که ببیند می توانست بخواهد و آنجا باشد ولی این جوری شده است.
[5] . تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۲۰۹، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۴۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۷۱۸، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۹۵، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۴۱۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۲۷۹،
[6] . تفسير الصافي ، ج۴، ص۴۸، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۶۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۵۰۱، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۱۰۸،، المحاسن ، ج۱، ص۲۶۲، تفسير الصافي ، ج۵، ص۱۳۶، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۴۰، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۱۵۹، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۲۶۲، ، نهج البلاغة ، ج۱، ص۳۱۹، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۹۵، بحار الأنوار ، ج۶۰، ص۲۱۳، الغارات ، ج۲، ص۵۸۴، بحار الأنوار ، ج۳۴، ص۳۵۹، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۱۰۹
[7] . تحف العقول ، ج۱، ص۴۵۶، الأشعثیات ، ج۱، ص۱۷۱، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۱۷۰، الوافي ، ج۱۵، ص۱۸۶، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۳۷، الفصول المهمة ، ج۲، ص۲۲۷، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۸۱، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۱۹۳
[8] . مصباح المتهجد ، ج۲، ص۵۸۲، إقبال الأعمال ، ج۱، ص۶۷، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۰۵، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۵۸۸، بحار الأنوار ، ج۹۵، ص۸۲، زاد المعاد ، ج۱، ص۹۲،، بحار الأنوار ، ج۴۱، ص۳۵، فلاح السائل ، ج۱، ص۴۳، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۳۹۱، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۲۴۶، ، مصباح المتهجد ، ج۱، ص۲۱۳، بحار الأنوار ، ج۸۳، ص۱۵۰، الکافي ، ج۴، ص۲۲، من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۷۱، الوافي ، ج۱۰، ص۴۲۰، وسائل الشیعة ، ج۹، ص۴۵۴، ، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۲۴۹، واب الأعمال و عقاب الأعمال ، ج۱، ص۱۶۱، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۷۹، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۴۲۴، روضة الواعظین ، ج۲، ص۳۲۷، أعلام الدین ، ج۱، ص۳۹۴، وسائل الشیعة ، ج۷، ص۱۱۴، بحار الأنوار ، ج۸۴، ص۳، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۳۸۴، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۳۸۶، البلد الأمین ، ج۱، ص۳۵۳، فلاح السائل ، ج۱، ص۴۳، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۳۹۱، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۲۴۷، بحار الأنوار ، ج۷۸، ص۳۸۹
[10] . [آل عمران: 182] ، [الأنفال: 51] ، [الحج: 10]
[13] . مجموعة ورّام ، ج۲، ص۲۹۲
[14] . الکافي ، ج۲، ص۱۶۴، الوافي ، ج۵، ص۵۳۵، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۳۳۷، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۳۹،، فقه الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۳۶۹، الکافي ، ج۲، ص۱۶۳، السرائر ، ج۳، ص۶۴۲، الوافي ، ج۵، ص۵۳۵، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۳۳۶، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۳۷، ، النوادر (للراوندی) ، ج۱، ص۲۱، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۲۱، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۶۶، الأشعثیات ، ج۱، ص۸۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۱۱۶، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۳۸۳، مستدرك الوسائل ، ج۱۸، ص۱۹۹، ، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۳۸۳
[15] . المؤمن ، ج۱، ص۳۹، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۵۰، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۳۴، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۷۴، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۴۲۴،، أعلام الدین ، ج۱، ص۲۷۵، أعلام الدین ، ج۱، ص۴۴۰
[16] . وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۳۸، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۷۸۶، تفسير كنز الدقائق ، ج۴، ص۵۰۳،، علل الشرایع ، ج۱، ص۲۲۹، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۷۳، اثبات الهداة ، ج۵، ص۶۹، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۴۱۰، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۵۰۸، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۵۲۸، بحار الأنوار ، ج۴۵، ص۲۹۵، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۳۱۳، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۶۱۰، ، تفسير الصافي ، ج۱، ص۲۲۹، تفسير الصافي ، ج۲، ص۱۷۷
[17] . تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۲۰۹، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۴۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۷۱۸، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۹۵، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۴۱۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۲۷۹
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 933” دیدگاه میگذارید;