سلام علیکم و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر آیات 181 به بعد بودیم که آیه ی 181 تقریبا تمام شد؛ منتها چون مرتبط با آیات بعدی است، مجبوریم که آن آیه را در رابطه با آن بیانش یادآوری داشته باشیم تا آیات بعدی بهتر روشن بشود. لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ ﴿181﴾ ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (182)[1].کاری که یهود انجام دادند و از جهت رفتاری و کاری که بیان کردند خدا سبحان برای این که شدت قبح حرف آن ها را بیان بکند در کنار کاری که انجام دادند آن را قرار داد. کار قبیحی که انجام داده بودند قتل انبیا بود و این قتل انبیا مثل قتل حضرت یحیی و زکریا و بعضی از انبیای دیگری که در تاریخ هم ذکر شده که به دست یهود و با وساطت یهود محقق شده بود، این کار که قبیح ترین فعلی است که ممکن است محقق بشود که انبیا را کشتند و آن عهدی را که خدای سبحان با آن ها داشت که فرستادن انبیا و قبول حرف انبیا بود را این ها زیر پا گذاشتند، در کنار این قولی که این ها دارند که ان الله فقیر و نحن اغنیا، قرار داد تا نشان دهد این حرف این ها از جهت شدت کفری که به دنبال خواهد آورد مثل قتل انبیا است؛ یعنی چطور آن واضح است، روشن است که این قدر قبیح است برای همه… آن هم بنی اسراییلی که اساس منبتشان با حضرت یعقوب به عنوان اسراییل الامة است و این ها به عنوان فرزندان آن یعقوب نبی سلام الله علیه آشکار می شوند، با این نگاه وقتی که دیده بشود آن وقت قبیح بودن بیشتر مسئله آشکار تر می شود که انبیایی که این ها جزء اولاد حضرت یعقوب باشند، مثل برادرکشی است؛ منتها برادر کشی که در سلسله ی انبیا باشد؛ لذا کاری که برادران یوسف در رابطه با یوسف کردند که از همان مبدئیت که قصد قتل او را کردند، این سیره و سنت در نسل بنی اسراییل ادامه پیدا کرد؛ به طوری که اگر آن ها اقدام به قتل کردند، اما قتل واقع نشد، این ها اقدام به قتل می کردند و قتل هم واقع می شد و این را خدای سبحان به عنوان قبیح ترین فعل بنی اسراییل به رخ می کشد که این ها قاتلان انبیا بودند. به عنوان یک تابلویی که اگر بخواهند بنی اسراییل را معرفی بکنند در انکار و در زشتی فعل این فعل را برایشان بیان می کردند، آن وقت می فرمایند این ان الله فقیر و نحن اغنیا در کنار این از سنخ این است. این تهمت به خدا که خدا فقیر است و ما غنی هستیم… حالا البته حواسمان همیشه باشد، نگاهمان صفر و یک نیست. این طور نیست که یا هست یا نیست. حتما مراتب در کار است و انسان ممکن است نسبت به این مسئله در مرتبه ای از آن هرچند ضعیف آغاز کرده باشد مسئله را؛ پس باید مراقب باشد که به آن نهایت منجر نشود و ریشه ی این در همان مراحل اولیه خشکانده شود؛ یعنی این ارتباطش با ما هم روشن می شود؛ هر مقداری که انسان دستور نبی و ولی را زیر پا بگذارد و نسبت به آن دستوری که زیر پا گذاشته حالت حقانیت هم به خودش بدهد، این قتل آ ن نبی است به همین نسبت؛ لذا در بعضی از روایات هم وارد شده این که فرمودند قتلهم الانبیا این گونه گاهی نبود که خود این ها نبی را بکشند؛ بلکه وساطت در کشتن داشتند؛ به طوری که اسرار انبیا را لو می دادند؛ چون انبیا مستخفین بودند مخفی بودند، این ها لو می دادند روابط را و ظالمان مسلط که بودند، با لو رفتن جایگاه انبیا و روابط آن ها را می کشتند و لذا این ها چون سبب و واسطه ی در قتل بودند، به همین نسبت قاتل انبیا هم برایشان صدق می کرد؛ هرچند که در تاریخ وارد شده، خودشان هم مستقیم انبیا را کشتند؛ اما ممکن است هر دو قسم باشد؛ یعنی هم در بعضی جاها تسبیب در قتل داشتند، در بعضی از جاها هم مستقیما در قتل شراکت می کردند؛ اما مهم این مسئله در این آیه این است که حرف این ها را در کنار آن فعل به عنوان یک عمل و یک طور و یک عقاب قرار می دهد؛ وزانشان یکی است که دارد سنجش گذاری می کند؛ می سنجد که این فکر این ها، حرف این ها از جهت سنجش و از جهت ارزش در کنار قتل انبیا است و لذا عقابش هم در همان حد است. این بحث بسیار مهمی است که گاهی می شود فعلی، حرفی مانند یک فعل بسیار قوی باشد. پیدا کردن ریشه های این ها که چگونه این ها در حد هم قرار می گیرند این خودش در این آیه دارد به ما روش و سنت یاد می دهد که از سننی که باید یاد بگیرید این است که بعضی از افکار در حد بعضی از افعال از جهت قبح همان شدت را دارد. نگویید این حرف است؛ نگویید این فقط یک فکر و ارائه است؛ نه، در حد همان کفر عملی و حقیقت عملی که پیش آمده این بحث نظری و حرف هم همان مقدار در جامعه تاثیر گذار است. چطور حذف انبیا راه مردم را با خدا می بست، این بیان ان الله فقیر و نحن اغنیاء راه ارتباط مردم با خدا را می بندد. مردم وقتی خدا را فقیر دیدند و انسان های محتاج را غنی دیدند، چون دایر مدار احتیاج مردم این است که رفع حاجاتشان را بکنند اگر جایی غنا باشد رو به سوی غنی می آورند؛ به فقیر کاری ندارند؛ لذا این شعار که ان الله فقیر و نحن اغنیاء راه رابطه ی مردم را با خدا می بست و راه ارتباط مردم را با که برقرار می کرد؟ با ثروتمندان به عنوان مرجع جامعه؛ به عنوان محل رجوع. حالا اگر امروز هم مرجعیت را به گونه ای بردند که بعضی از طوایف و افراد مرجعیتی پیدا کنند در قبال مرجعیت خدا، همان حرف است که در آن وادی گفته شده که خدا آن خصوصیت را ندارد و این ها دارند. ان الله فقیر و نحن اغنیاء. بله اگر مرجعیتی در راستای عبور دادن به سوی خدا باشد، این مانع در کار نیست؛ پس اگر امروز هم هنرمندی، ورزشکاری، کسی، طوری مرجعیتی برای او ایجاد بشود که آن مرجعیت به طوری باشد که به او متوقف می شود، به او منجر می شود و عبور نمی کند… هر کسی حتی اگر جامعه به سمتی رفت که ثروتمندان را این طور دید، اگر جامعه به سمتی رفت که صاحب منصبان و مقامات را این گونه دید، یعنی کسی ترویج کرد این نوع تفکر را ، چه عملا و چه گفتاری، این همین بیان را کرده که ان الله فقیر و نحن اغنیاء. ما می توانیم آن نیاز شما را برطرف بکنیم. خدا این قدرت را ندارد. اگر این طوری شد در همین راستا است. یعنی این طور نیست که بحث یک بحث گذشته ی تاریخی باشد. کاملا نظام تربیتی بحث برای امروز هم با نگاه های امروزی هم صادق است. پس هر دعوت به خودی که مانع از عبور به سمت خدا بشود این دعوت ان الله فقیر و نحن اغنیاء به نسبت همان گفتمان و همان حرکت تلقی می شود.
یکی از حضار: نامفهوم 10:44
استاد: چرا عرض کردم دیگر. یعنی تمدن غرب در بحث انسان و حتی آن نوع اومانیسمی که بیان می کنند و انسان شناسی که بیان می کنند، مبانی که دارند و فرهنگی که جا انداخته اند همین بیان است. هرچند اسم این آورده نشود، اما در عین حال همین رسم را دارند. در بین ما هم گاهی همین رسم در بین ما ممکن است به صورت موجبه ی جزئیه صدق کرده باشد؛ اما خدایی نکرده اگر به عنوان موجبه ی کلیه بشود، قاعده و سنت بشود، به طوری که فراگیر بشود، آن هم هیچ بعدی ندارد. پس این آغازش خطر را دارد خدا اعلام می کند که این خطرناک است که این آیه ی شریفه: ﴿لَّقَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ﴾ با تهدید که خدا شنید. این شنیدن تهدید بود. عرض کردیم که غیر از علم الله است. علم الله عمدتا در مورد حق و باطل به کار می رود؛ اما سمع الله وقتی که می آید، این سمع الله در این جا با وزن تهدید است که حرفت را من شنیدم؛ فکر نکنی نشنیدم. درست است در موضع حق هم به کار می رود؛ چنان چه ما در هر رکوعی که بلند می شویم، سمع الله لمن حمده همین خدا این حمد را هر کسی را که حمد بکند، حمد او را می شنود، این زبان زبان کمالی است و آن جا جای حمد است؛ اما در عین حال این جا سیاق دارد نشان می دهد که سمع الله آن حال وعید شدت وعید است که علم الله این شدت در آن استفاده نمی شد که لقد سمع الله این قول را و سَنَكۡتُبُ مَا قَالُواْ. سنکتب نه فقط شنیدیم؛ چون ریشه دار بود، از یک منبت قوی ملکه ی وجودی این ها نشات می گرفت، تثبیت هم کردیم. مثلا دارد که اگر انسانی معصیتی انجام می دهد، خدای سبحان به آن ملائکه ی کاتب اعمال می فرماید چند ساعت ننویسند آن عمل را تا بلکه این توبه ای، ندامتی، جبرانی را به او ملحق بکند. این چند ساعت یعنی هنوز در وجود این مثل یک دانه ای که ریشه نزده، جوانه نزده، این دانه هر لحظه ممکن است که به ریشه و جوانه منجر نشود این دانه ی غلط. می گوید ننویسید؛ اما اگر ساعت ها گذشت، این کم کم جوانه زد، تثبیت شد سنکتب، این کتابت می شود؛ یعنی ریشه دار می شود؛ دیگر به این سادگی قابل زوال نیست. وقتی می فرماید سمع الله سنکتب ما قالوا. ما حرف این ها را نوشتیم. وقتی نوشتیم یعنی از مرحله ی حرف بودن خارج شده؛ یک اعتقاد است؛ یک فرهنگ شده برای این ها؛ تثبیت شده برای این ها. سنکتب ما قالوا. بعد حالا که نوشتیم: و قتلهم الانبیاء بغیر حق که این کلام اگر یک حرف بود باز جای جبران داشت؛ اما وقتی به مرتبه ی سنکتب رسید که یک اعتقاد باطل شد، در کنار قتل انبیا قرار می گیرد. این مرتبه ی سنکتب در کنار قتلهم الانبیاء قرار می گیرد. پس تثبیت شده ی این حرف که در وجود یهود یک فرهنگ شده بود، در کنار قتلهم الانبیاء بغیر حق قرار می گیرد و دنبال این: و نقول ذوقوا عذاب الحریق که این جا ما به آن ها می گوییم بچشید عذاب حریق که عذاب حریق حالا با توجه به آیه ی بعد که آورده می شود معلوم می شود این عذاب حریق که ذوقوا و چشیدن و ذوق برای آن هم آمده که عمدتا ذوق در قرآن (غالبا نه همیشه) برای غذاب آمده؛ برای حقیقت سخت آمده؛ نه برای حقیقت شیرین؛ نه برای حقیقت متعالی. کمتر برای این به کار رفته و لذا غالبا به عنوان چه آمده؟ به عنوان یک عقاب آمده که ذوقوا عذاب الحریق.
خب تا این جا را یک سلسله بحثی که این ها مبانی را روشن می کند، دنبال این می فرماید: ذلک بما قدمت ایدیکم. این که ذوقوا عذاب الحریق، ذوقوا این ذلک به چه برمی گردد؟ این ذوق و این چشیدن که این چشیدن عذاب حریقی که برای شما قرار داده شد، چرا عذاب حریق؟ چرا عذاب به این شدت؟ این ذلک را که به عنوان یک اشاره ی به دور برای این ها قرار داده تا عظمت این مسئله را برای این ها آشکار بکند که این عذاب خیلی شدید است؛ لذا ذلک (این عذاب) بما قدمت ایدیکم؛ مربوط به این است که خودتان این کار را کردید؛ خودتان ایجاد کردید. کسی دیگر مقصر در این مسئله نبود. مربوط به آن اعمال سابقتان بود که اعمال سابقتان منجر شد به این نتیجه ی امروزی. پس این که ذلک بما قدمت ایدیکم، آن چه که مقدم کرده انسان، پیش فرستاده انسان نسبت به آن چیزی که بعد می آید… من گاهی مثال می زنم. مثلا شما ببینید که انسان گاهی یک وزنه ی ده کیلویی را در ترازو می گذارد در مقابل یک کالایی که برداشته. می بیند که باز آن کالا سنگین تر است. یک وزنه ی پنج کیلویی می گذارد روی آن ده کیلو می شود پانزده کیلو. باز هم می بیند آن کالا سنگین تر است. یک وزنه ی یک کیلویی می گذارد می شود شانزده کیلو. باز هم آن کالا سنگین تر است. یک نیم کیلویی می گذارد. باز می بیند آن کالا سنگین تر است. یک دفعه یک پنجاه گرمی می گذارد می بیند چه می شود؟ یک پنجاه گرمی گذاشته؛ اما این یک دفعه آن وزنه ی ترازویی که از کفه ای بود که وزنه ها را می گذاشتند، آن پایین تر می آید؛ آن کالا هم وزن یا بالاتر می رود؛ سبک تر نشان داده می شود که این شانزده کیلو و ششصد گرم بود؛ اما وقتی وزنه ی ده کیویی را می گذاری نشان نداد؛ وقتی وزنه ی پنج کیلویی را می گذاری روی آن باز هم نشان نداد. انسان یک گناهی از عملش، یک گناه کبیره ای سر می زند، یک وزنه ی ده کیلویی. بعد می بیند هنوز آدم خوبی است. یک وزنه ی پنج کیلویی یک گناه کبیره ی دیگری از او سر می زند. باز هم می بیند خارج نشد از امت پیغمبر؛ طرد نشد از این حال ولایتش. بعد می بیند یک وزنه ی یک کیلویی را گذاشته اند. بعد یک دفعه یک گناه صغیره ای، کوچکی به این ضمیمه می شود. یک گناه صغیره ی کوچک که ضمیمه می شود، یک دفعه چه کار می کند؟ یک دفعه این وزنه را… نگوییم که اگر وزنه ی پانزده کیلویی حریف نشد، دفعه ی بعد که اگر می خواهد حریف بشود باید یک وزنه ی شانزده کیلویی بگذارند تا شاید حریف بشود؛ می گوید نه؛ یک وزنه ی یک کیلویی یا نیم کیلویی یا صد گرمی ممکن است ضمیمه بشود به قبلی ها؛ چون قبلی ها در کار است؛ لذا این طور نیست که بگوییم تا این مرتبه انسان هنوز محفوظ است؛ می گوید نه این ها همه بما قدمت ایدیکم، همه ی آن چیزهایی که پیش فرستاده بودیم حاضر است، حال است، گذشته نیست. آن ها در حال تاثیر است. یک کوچک ترین عمل صغیره که ضمیمه می شود، آن وقت نسبت ندهیم که پس اگر من منحرف شدم، خارج شدم، مربوط به این صغیره بوده. نه، مربوط به این صغیره نبوده؛ بلکه ضمیمه شدن این صغیره، به ضمیمه ی آن کبائر بوده. این یک ذره را می خواست. مثال مثال دقیقی است که توجه بکنیم در تحلیلمان دچار اشتباه در تحلیل نشویم؛ لذا این ذلک بما قدمت ایدیکم بحث سنگینی است که آن چه که انسان پیش فرستاده، زنده و حاضر است؛ چه در جانب حسنات و چه در جانب سیئات. هردو زنده اند. چون درختی است که کاشته شده؛ حیات دارد و دائما هم ریشه می دواند؛ یعنی یک عملی که من ده سال پیش انجام داده ام، چه حسنه، چه سیئه، این ده سال پیشی که آن موقع انجام دادم، یک تاثیری داشت (مرتبه ای از تاثیر)، ده سال از آن گذشته، مرتبه ی تاثیرش ده ها برابر شده الان؛ نه این که چون گذشته کم کم مرور زمان شامل حالش شده باشد و انسان نسبت به او واکسینه شده باشد؛ نه، بلکه او دائما در حال ریشه دواندن است؛ تاثیر بالاتر گذاشتن است تا جایی می رسد که بودن همان عمل گاهی، حتی ضمیمه شدن هم نه، بودن همان عمل خودش یک دفعه باعث سقوط می شود؛ یعنی به مرزی از رشد می رسد مثل یک کودکی که ابتدا وقتی به دنیا نمی آید نمی تواند در برابر پدر و مادر عرض اندام کند؛ اما همین کودک که رشد می شود رشد می کند، به جایی می رسد یک روزی که همان پدر از یک سو رو به کهولت دارد می رود و توانش رو به ضعف دارد می رود و این نوجوان رو به رشد دارد می آید به طوری که می تواند با یک حرکت پدر را بر زمین خاک بکند. همان بچه است که تا این جا رشد کرده. اعمال سابق ما رو به رشد هستند؛ رو به بالاتر رفتن از جهت توانایی هستند؛ چه صالح و چه غیرصالح؛ لذا شیطان به دنبال این است که اعمال صالح را هرطوری شده در ادامه از بین ببرد؛ نگذارد بماند؛ لذا این که می گویند انسان مبتلا به ریا، گاهی بعد از عمل می شود؛ نه حین عمل تا عمل بعدها هم نماند؛ به خاطر این است که هی دارد ریشه دار می شود و شیطان از این می ترسد که این هرچقدر ریشه دار تر بشود عمل صالح ریشه کنی اش سخت تر می شود. من مثال را عرض کردم. یک جایی رد می شدم دیدم یک درختی کج شده این یادمان باشد که آن درختی که کهنسال بود و کج شده بود با جرثقیل عظیم می خواستند این را برای نمای ساختمانی که جلویش ساخته بودند درست کنند این را می کشیدند؛ یک صدای وحشتناک هم در این کشیده شدن می داد؛ چون کشیده می شد و این ریشه ها جمع می شد؛ بعد از این سنگ های سنگین بزرگ هم می ریختند آن جایی که خالی شده؛ اما تا جرثقیل شروع می کرد شل کردن این درخت (این جرثقیل های خیلی بزرگ نه یک جرثقیل ساده) شل می کرد آن تسمه ی سنگین را، زنجیر را که این آرام آرام بلکه بیاید سر جایش، همین طور که شل می کرد، آن سنگ ها را مثل پودر می کرد. خاک می کرد و با یک صدای مهیبی بر می گشت سر جایش. بعد کنارش یک نهالی بود. اصلا این ها حواسشان نبود. این طرفش پا می گذاشتند این طرفی می شد؛ آن طرفش پا می گذاشتند [آن طرفی می شد]. این ها در حال رفت و آمد بودند که آن را درست بکنند؛ حواسشان به این نبود. این نهال این طور قابل تغییر بود. در نظام وجودی انسان، اعمال صالح جوان انسان و اعمال ناصالح جوان انسان به همین نسبت است با اعمال پیر انسان؛ اعمالی که چند سال گذشته؛ لذا استغفار نسبت به اعمال گذشته، جبران نسبت به اعمال گذشته خیلی لازم است؛ حتی آن جایی که انسان یادش رفته. آن ها از دست نرفته اند؛ لذا شیطان گاهی می گوید انسیته الاستغفار[2]. استغفار را از یاد آن ها می برم تا با یاد رفتن استغفار او ریشه دار تر بشود. از این که یک عمل سیء جدیدی انجام بدهد، شیطان گاهی راضی نیست که عمل سیء جدیدی انجام بدهد؛ بلکه همان عمل سیء سابق را یادش نیفته که استغفار بکند، او ریشه دار تر بشود، او ثمراتش بیشتر است برای شیطان. این ها همه را مراقب باشیم در نگاهمان، هر کدام یک بابی است. این ها را که می تواند برای ما بیان بکند؟ امام معصوم، ولی معصومی که خبر از باطن عالم دارد، کتاب الهی. لذا می فرماید ذلک بما قدمت ایدیکم. این را شما قبلا فرستاده بودید؛ یعنی نقطه های آغازش از قبل بود. این ریشه داری اش امروز شده؛ منتها همان اعمال سابق است که امروز ریشه دار شده بما قدمت ایدیکم.
و ان الله لیس بظلام للعبید چه قدر این تعبیر… ان الله لیس… خدا چه قدر مظلوم است که باید برای ما بگوید که من ظالم نیستم؛ ظلام نیستم. ظلام صیغه ی مبالغه است. شدت است. گاهی یک عمل در اثر تکراری که پیدا می کند، عادت و ملکه ای می شود، لذا صیغه ی مبالغه به کار برده میشود؛ مثل این که کسی دائما دروغ می گوید. دیگر اصلا به او می گویند کذاب است. کذاب یعنی کسی که دیگر مبتلا شده؛ به طوری که دائما [دروغ می گوید]؛ اما گاهی دروغ دائمی نیست؛ اما یک امر خیلی عظیمی است؛ یک امر خیلی مهمی است که این جا دروغ می گوید؛ مثلا مثال زده اند برخی مفسرین بزرگوار به این که اگر برادر امام عسکری علیه السلام خودش را به عنوان امام معرفی کرد، با این که ممکن بود که همین دروغ را فقط گفته باشد، اما یک دفعه به کذاب مشهور شد؛ چون جایی دروغ گفت و جایی این ادعا را کرد، که خیلی مسئله عظیم بود. با اینکه یک بار بود اما آن شدت را به دنبال آورد. درست است که انسان اگر در یک جای عظیمی یک حرفی و کاری را انجام می دهد حتما قبلش ریشه دار بوده تا توانسته در اینجا… اما ممکن است تا به حال ظاهر نبوده؛ آشکار هم نبوده باشد؛ این جا ظاهر شده باشد. این هم یکی از نکاتی است که لیس بظلام هم ممکن است نسبت به این باشد که این ظلم خیلی عظیم است و لذا خدا لیس بظلام است که این ظلم عظیم را محقق نمی کند یا لیس بظلام به این معنا باشد که چون این سنت الهی در این است که افعال نتایجی دارند (بما قدمت ایدیکم) که اگر این بما قدمت ایدیکم به هم بخورد، یعنی نتایج بر افعال محقق نشود، اگر جزا بر اعمال محقق نشود، این ظلم دائمی است. تمام اعمال را به کثرة الاعمالی که هر کسی دارد، شامل می شود هر دو را گفته اند می شود؛ امکان پذیر است؛ چه موطن موطن عظیم است و عظمت دارد، لذا لیس بظلام، چه این که اگر این سنت را بخواهد خدای سبحان زیر پا بگذارد، بما قدمت ایدیکم را زیر پا بگذارد، که برگردد بما قدمت ایدیکم… لذا خدا لیس بظلام است؛ چون بما قدمت نتایجش و جزایش حتمی است و این یکی نیست؛ همه ی انسان ها در همه ی لحظاتشان بما قدمت ایدیکم در وجودشان سرایت دارد و جزا متفرع بر عمل خود فرد است؛ آن هم عملی که هر لحظه صادر می شود. گاهی هم ظلام نبودن را، به این معنا گرفته اند: اگر یک شخصی این قدر عظیم باشد که این شخص عظیم اگر کاری را ظلمی را انجام بدهد غیر از آن جایی است که یک فرد عادی این کار را انجام می دهد؛ حتی غیر از آن موردی است که یک فرد عادی در یک کار عظیم یک گناهی را مرتکب می شود که آن ها موارد قبل، اگر فرد عظیم باشد، صغیره از این هم چه میشود؟ کوچک از این فرد عالی هم عظیم است؛ لذا اگر می فرمایند کسی که در مراتب کمالی به مراتبی از کمالات عالی می رسد، اگر این در نزدیک قله است، لغزش پای این با این که یکی لغزشی باشد که در مراتب مادون خیلی اتفاق بیفتد، اما آن جا لغزش مساوی با چه؟ تمام شدن مسئله است؛ با این که در قبل قابل چه بود؟ در دامنه و ابتدای راه قابل جبران بود. این حسنات الابرار سیئات المقربین[3] است. با این که این برای مراتب پایین حسنه بود، اما برای مرتبه ی بالا همین حسنه چه می شود؟ سیئه محسوب میشود. این هم لیس بظلام است و هم چنین نقل کردهاند… پس این تا به حال سه قول در رابطه با لیس بظلام…
قول چهارمی که نقل می کنند این است که چون عالم یک نظام ارتباطی متصلی را دارد که این ذره به ذره اش این قدر در شدت اتصال به هم پیوسته هستند، یک اختلال در کوچک ترین ذره اش یک دفعه اختلال در کل را به دنبال می آورد. این ذلک بما قدمت ایدیکم، یک نظام متقن عظیمی است که زنجیره ی به هم پیوسته است و اگر خدا بخواهد جلوی این سنت را در جایی بگیرد یا در جایی ظلمی بکند ورای بما قدمت، این اختلال در کل نظام هستی است؛ نه فقط در این گوشه؛ لذا این جا هم می شود یکی از مصادیق اینکه ظلم در این جا ظلام بودن است که اگر ظلمی محقق بشود، کوچک ترین نقصانی در این جا شکل بگیرد، این مساوق با ظلام بودن و شدت ظلم است؛ نه این که یک ظلم کوچک باشد. همه ی این ها محتمل است و خدای سبحان نه ظلمی از او صادر می شود و نه ظلام است که ظلام بودن، نه به معنای فقط نفی کثرت ظلم باشد که از درون آن ممکن است کسی بگوید نفی ظلم پس نشده؛ آیه در مقام نفی ظلم نیست؛ در مقام نفی ظلام بودن است که این ظلام نیست خدا؛ اما ظالم هست. می گوید ساکت باشد. می گوید نه؛ اگر با این نگاه دیدیم، این ظلام بودن همان ظلم کوچک را شامل می شود؛ اما چون از این عظیم بخواهد این ظلم کوچک نشأت بگیرد، در حکم ظلام بودن است یا اگر نقص در این دایره و زنجیره ایجاد بشود، کوچک ترین اختلالی که آن… جهان چون خط و خال و چشم و ابرو است که هر چیزی به جای خویش نیکو است/ اگر یک ذره را برگیری از جای/ خلل یابد همه عالم سراپای. از بس این به هم اتصال دارد و با هم مرتبط است خودش هم این طور قرار داده چون حکیم است. یک ذره کافی است به اندازه ی یک ذره ی نانویی که غیر قابل محاسبه هم از جانب ما باشد، اگر همین مقدار نانویی هم (نه میکرویی؛ نانویی که دیگر هزار برابر از میکرویی ریز تر باشد) آن هم اگر ذره ای اختلال ایجاد شود، همه ی عالم خلل یابند سراپای که اختلال به همه جا سرایت می کند. این خیلی زیبا است که این قدر نظام عالم متقن است؛ آن وقت من اگر این را دیدم، عمل من که در این دایره دارد انجام می شود، حواسم خیلی جمع می شود که هر عملی این قدر ثبت و ضبط می شود؛ این قدر ایجادش در عالم از بین رفتنش به این سادگی دیگر محقق نمی شود؛ این طور نیست که کسی ندید؛ تاریک بود؛ ظلمت بود؛ خلوت بود، یادمان رفت، گذشته بود، تمام شده باشد؛ نه این قدر عالم نظمش، اتقانش قوی است، هر عملی باقی است و رو به رشد؛ مگر یک توبه ای به او ملحق شود؛ آن وقت این را هم بگیرید: اگر عمل محقق شد، توبه ای که می خواهد او را برگرداند، باید بر وزن آن عمل غلبه کند؛ یعنی توبه ی ضعیف تر از عمل امکان ندارد عمل را بردارد به طریق عادی؛ مگر رحمت ویژه ی حق کاری بکند، زمینه بشود، روحی بدمد. آن را ما نمی بندیم، استوسع رحمة الله[4] را بابش را نمیبندیم؛ اما به طریق عادی عملی که صادر می شود، وزن توبه ای که به او می خواهد ملحق بشود تا آن عمل را پاک بکند، باید از وزن عمل قوی تر باشد؛ آن هم وزن کدام عمل؟ وزن عمل در وقت ایجادش یا وزن عمل در وقت با رشدش؟ می گوید وزن عمل با رشدش؛ یعنی اگر لحظه ی اول است توبه ی این ساده تر است؛ اگر لحظه ی دوم است به همین مقدار سخت تر است؛ اگر ده سال گذشته به همین مقدار باید این توبه ریشه دار تر و قوی تر باشد تا با او بتواند مقابله کند.
ذلک بما قدمت ایدیکم و ان الله لیس بظلام للعبید الذین قالوا ان الله عهد الینا الا نؤمن لرسول که این جا دوباره یک ادعای دیگری را خدای سبحان از این ها مطرح می کند که این ها تمام نشد ادعاهایشان؛ این ها فقط این طور نبود… این الذین قالوا، عطف به آیات قبل می شود که این ها گفتند: لقد سمع الله قول الذین قالوا. الذین قالوا در آن جا را دیدید که گفتند ان الله فقیر و نحن اغنیاء؟ الذین این قالوا… الذین قالوا، باز دوباره الذین قالوا، که این بدل آن است که دوباره دارد به همان بر می گرداند که این ها گفتند خدا فقیر است و نحن اغنیاء و هم چنین گفتند که ان الله عهد الینا الا نؤمن لرسول حتی یأتینا بقربان تأکله النار[5]. ان شاء الله در جلسه ی آینده خدمت دوستان خواهیم بود. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
یکی از حضار: نامفهوم 35:25
استاد: حق الناس یک فرایندش رضایت مردم است، یک جهتش استغفار به سوی خدا است؛ یعنی فقط یک جهت ندارد.
یکی از حضار: نامفهوم 35:45
استاد: اگر حقیقتا راضی شده بود آن موقع مثل هبه ای که انسان می کند، هبه کرده؛ دیگر بعدا دوباره برگشتن در هبه ی لازمه… مگر این که مشروط هبه کرده باشد که آن شرط باقی باشد؛ اما اگر یک جایی برگشت، برگشته دیگر؛ دیگر نمی تواند دوباره بگوید من دوباره ناراحت شدم می خواهم نبخشم؛ حلال نمی کنم؛ قبلی ها را هم حلال نمی کنم؛ آن دیگر راه ندارد.
[2] . الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۴۶۵، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۷۹، تفسير الصافي ، ج۱، ص۵۰۱، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۶۶، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۹۱، بحار الأنوار ، ج۶۰، ص۱۹۷، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۳۵۱، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۳۹۱، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۵۵۲، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۷۲۶، ، تفسير الصافي ، ج۱، ص۳۸۲، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۳۴۸
[3] . كشف الغمة ، ج۲، ص۲۵۴، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۲۰۵، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۴۷،
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 932” دیدگاه میگذارید;