[سورة آلعمران (3): الآيات 181 الى 189]
سلام علیکم و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر قرآن کریم و آیات نورانی سوره ی آل عمران آیه ی 181 هستیم. می فرماید:
لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ (181) ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (182) الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (183) فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاؤُ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنِيرِ (184) كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (185)
لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (186) وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ (187) لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (188) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (189)
لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ ﴿181﴾
در این آیه شریفه که به دنبال آیه 180 بود که قبلا گذشت که
وَ لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ﴿180﴾[1]
بحث در این سلسله آیات تحریض و تشویق بر جهاد به جنگ احد بود و همچنین جهاد مالی. یعنی هم جهاد مالی و هم جهاد قتالی بود. در مقابل این بخل است. یعنی بخل با اینکه در نظام مالی است، اما از نظام جانی هم نشات میگیرد. یعنی کسی که در نظام مالی اهل بخل است، در نظام جانی هم اهل جان فشانی حتما نخواهد بود. پس اگر علامت بخل در وجود کسی ظاهر بشود نشان میدهد که در نظام جهادی هم اهل جهاد نخواهد بود. اهل حرف است. یعنی کسی که در مرتبه ضعیف تر نمیتواند جلو بیاید، حتما در مرتبه قوی تر هم امکان ندارد. بله، ممکن است کسی در مسئله مالی یک بخل جزئی داشته باشد، یک محاسبه گری داشته باشد (حالا تعبیر به محاسبه گری بکنیم)، ولی در نظام جهادی و جانی راحت تر این کار را انجام بدهد. چون آنجا آشکارتر است، راحت تر است. لذا میبینید ممکن بود کسی که زنده بود و شهید نشده بود، قبل از شهادتش ممکن بود انسان گاهی احساس بخل را در روابطش ببیند. اما در مرز شهادت که رسید جان فشانی هم داشت. این نشان میدهد که در همانجایی هم که بخل داشته برایش اشتباه در مصداق بوده است. یعنی اگر میدانست واقعا این در راه خداست و باور میکرد، راحت این کار را میکرد. باور نکرده بود که این در راه خداست. برایش توجیه نبود. و گرنه کسی که در راه خدا جانش را میدهد، مال را راحت میدهد. آن ضرب المثل هایی که میگویند جانش را حاضرند بگیرید ولی مال را نه، این در نظام صحیح نیست. لذا این جا یهود در مقابل هردو ایستادند. این با جریانات امروز هم خیلی مرتبط است. جان یهود است و مالشان. یعنی جانشان بسته شده به مالشان. در طول تاریخ این ها نظام تعلقشان به جریانات مالی خیلی قوی بود. لذا خدا هم عمده آزمایش های این ها را آزمایش های مالی قرار میداد. و این ها در آزمایش ها همیشه رفوزه میشدند. لذا در این آیات هم این ها بحث بخل را مطرح میکنند و بعد هم بحث این که خدا گره میزند بخل این ها را به کشتن انبیاء. یعنی کشتن انبیا که قتلهم الانبیا است که یک جریان عظیم تفکری است یک جریان عظیم فکری است که قتلهم الانبیاء کجا، بخل مالی کجا؟ خدا این دو را کنار هم میگذارد. می گوید بخل مالی و قتل انبیا برای ما در کنار هم هست. از یک اعتقاد نشات میگیرد. منبتش یک چیز است. چون یهود باورشان به این بود که خدا عالم را خلق کرده و رها کرده و دیگر کار دست بنده هاست. کار از دست خدا خارج شده است. لذا قائل به نسخ هم نیستند. قائل به نسخ بودن یعنی خدا فعال است، خدا حکم را امدش را تا الان قرار می دهد. از حالا به بعد این قرار می دهد. اما این ها قائل به اینکه خدا فعال است در عالم نیستند. بلکه خدا مثل یک بنایی که بنایی را بنا نهاده است رها کرده تمام شده. بنا است دیگر. حالا این بنا باید خودش باقی بماند. ما را خلق کرده؛ اما ما دیگر خودمان اختیار دار خودمان هستیم. حالا بیاید بگوید شما کمک بکنید، بیایید فلان کار را کرده این حقوق دیگر در اختیار خدا نیست؛ چون خدا رها کرده. تفویض است. حال تفویض ما را دارند که مفوضه ای که هستند. این نگاه باعث میشود که وقتی آیات نازل شد بر اینکه ﴿مَّن ذَا ٱلَّذِي يُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا﴾[2] ، که حاضر است قرض بدهد؟ این ها زدند زیر خنده. چرا؟ گفتند اگر آن خدایی که شما می گویید فعال است فعال است، خودش نیازها را برآورده می کند. برای چه قرض بدهیم؟ مگر خدا ندارد؟ کسی میگوید به من قرض بدهید که ندارد. اگر کسی دارا باشد نمیگوید قرض بدهید. من ذا الذی یقرض الله. که حاضر است به خدا قرض بدهد؟ چون این را شنیدند و امثال این را، یا شنیدند که انفاق بکنید، میگفتند اگر خدا میخواست بدهد خودش میداد. مگر دست خودش بسته است؟ اگر خودش دستش بسته است، که ﴿ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ﴾[3]. این نگاهی که این ها به خدا داشتند منجر به قتل انبیاء شد. قتل انبیاء یا قتل ظاهری بود که کشتن انبیاء بود، یا قتل انبیاء جلوی فرامین انبیاء را گرفتن بود و نگذاشتن به هدف… هر دو شاید راه داشته باشد. این ها جلو فرامین انبیاء را میگرفتند.
یکی از اشتباهاتی که ما هم ممکن است در مبنا مرتکب بشویم این است. خدای سبحان بنایش بر این است که نیرو ساخته بشود. نیروسازی و کادرسازی با کار محوری خیلی متفاوت است. بارها این را در بحث های مختلف من عرض کردم؛ چون یک بحث بسیار دقیقی است. خدای سبحان بنایش بر این است که نیرو ساخته بشود. کار به دنبال ساخت نیرو محقق میشود. بنایش بر این نیست که کار فقط محقق بشود. اگر خدا میخواست کار محقق بشود، باید به هر کسی به اندازه ای که لازم دارد میداد؛ کار است دیگر این. کار باید این طور می شد دیگر؛ اما نیرو سازی این است که جوری قرار داده است عده ای ثروتمند هستند، عده ای فقیرند، عده ای مریضند، عده ای سالمند. عده ای قوی هستند، عده ای ضعیف هستند. این ها به هم مبتلا میشوند. در این ابتلا رشد محقق میشود. میشد همه را یک جور بسازد و یک جور بدهد، می شد همه سالم باشند. میشد همه دارا باشند، مثل اینکه در نظام هستی و عالم تکوین ﴿يَسۡـَٔلُهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِي شَأۡنٖ٢٩﴾[4] . همه میخواهند و همه هم اعطا میشود. به یک درخت نمیگوید به درخت دیگر بده. به حیوانی نمی گوید تو به آن هم بده. ممکن است بعضی واسطه بشوند بعضی در بعضی. اما این طور نیست که امری باشد تو به او بده و او هم بگوید باشد یا نباشد. اما در نظام انسانی اساس این است که در این مسیر رشد ایجاد بشود. نیرو ساخته بشود. گفتن این که من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا، نه از باب این است که می خواهد کاری انجام بشود که آن قرض برای فقیر باشد تا کار او راه بیفتد او فرع مسئله است. اصل مسئله این است که این دل بکند و بتواند بدهد. دل کندن این و توانستن دادن ساخته شدن است. دیگری را جزء خودش دیدن و حب ذاتش را توسعه دادن اصل کار است. این رشد ملاک است که می خواهد این ساختن محقق بشود. و الا اگر بنا بر این بود که فقط آن شخص هم که فقیر است به یک دارایی برسد، رفع مشکل بشود، حرف یهود درست بود. از اول خودش همین کار را میکرد. چرا واگذار به این کار را بکند؟ اگر واگذار کرده است، برای این است که این نیرو ساخته بشود. برای این است که این ابتلا و آزمایش ایجاد بشود. این خودش را در این مسیر قرار بدهد و رشد بکند. این دو نگاه در تمام برنامه ریزی های ما مهم است که یک موقع فقط کار مقصود است، یک موقع ساخته شدن نیرو مقصود است. اگر ما تشکلی را به پا میکنیم، کاری را انجام می دهیم، باید به دنبال نیرو سازی باشیم. این برنامه خاصی را میطلبد. اما اگر دنبال این باشیم که کار و نتیجه فقط محقق بشود، به نیرو کار نداشته باشیم، این یک طور دیگر است. اما آن جایی که نیرو را میسازیم، کار هم به تبع نیرو سازی محقق میشود. اما فرع آن است. حتی جایی که میفرمایند
﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمِيزَانَ لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِۖ﴾ [5]
که مردم قیام به قسط بکنند. یعنی لیقوم الناس بالقسط اساس است؛ نه اقامه ی قسط که قسط محقق بشود. قیام مردم به قسط که نیروسازی است. یک موقع می گوییم قسط در جامعه محقق بشود؛ این کار است. محقق شدن قسط کار است. اقامه ی قسط که نیرو محقق بکند، آن نیروسازی و رشد است.
این نگاه در تمام دستورات دینی سرایت دارد که خدا در قرآن رگه این مسئله را پی بگیریم، میبینیم همه جایش دارد نشان میدهد که قصد این است که این نیرو رشد بکند و به تبع آن کار محقق بشود.
لذا انبیاء هم همین نگاه را داشتند. منتها این نگاه فردی نیست. کسی ممکن است استفاده بکند که اگر نیرو سازی است، نیروسازی یک امر فردی می شود؛ کار محوری یک امر اجتماعی؛ نه، نیروسازی با آن نگاه حب ذات و توسعه من، کار اجتماعی است؛ یعنی دارد این را توسعه می دهد، تا من شامل پیدا بکند. لذا بحث کار فردی نیست؛ نیرومحوری با آن مبنای حب ذات و توسعه من یک حال کاملا اجتماعی دارد که شبهه نشود که اگر نیرو محوری شد پس فرد محوری است. در مقابل اجتماع محوری که کار است. کار مربوط به همه است. ثمره اش به همه میرسد. نیرو محوری دارد ثمره اش به فرد می رسد. نه. ثمره نیرو محوری در فرد خلاصه نمیشود. بلکه دارد نیرو را جوری میسازد که این حب ذات و توسعه من در آن ایجاد بشود. این هم یک موقع شبهه در مسئله نشود. این نگاه کلان به این آیه؛ اما جزئیاتی که این آیه دارد، میفرماید
لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ
خدا شنید قول الذین قالوا، قول کسانی که گفتند. شنیدن در اینجا به عنوان تهدید آمده. یعنی می گوید یک قدرتمندی که می گوید من شنیدم چه گفتید فهمیدم یعنی آن دانستن با شنیدن… شنیدن یعنی کلام شما عینا برای من معلوم است. با علم الله اگر در این جا می آمد متفاوت بود. اگر میفرمود لقد علم الله اینقدر تهدید درش نبود. سمع الله یعنی کلام شما را شنیدم. یعنی برای این میخواهم مجازاتی قرار بدهم. چون به تعبیر لقد سمع الله قول الذین قالوا… این قدر هم با تاکید. شنید خدا قول کسانی را که گفتند. یعنی متن قول این ها است. وقتی متن قول این هاست، یعنی یک شهادتی در کار است علیه این ها که این ها باید مراقب باشند در کلماتی که گفتند که این کلمات غلطشان را باید پاسخگو باشند. خدا شنید متن کلمات آن ها را. لقد سمع الله قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا (چه گفتند؟ گفتند:) إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِيَاءُ . این کلام یک کلام خیلی سنگینی است. از یک اعتقاد در میآید. کسی که میگوید خدا فقیر است و نحن اغنیاء، دنباله یک اعتقاد است که آن اعتقاد چه بوده؟ می گوید وقتی خدا خطاب کرد که من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا، در سوره بقره هم آمده، این ها گفتند خدای تو از ما قرض میخواهد. چون یهودیان ثروتمندان مدینه بودند و در مدینه ثروتمند زیاد نبود و کسانی هم که ثروت داشتند عمدتا غالبا یهودی بودند، مسلمانان غالبا فقیر بودند، یک حالت تکبری در وجود این ها ایجاد شده بود. مثل جریانات امروزی که کارتل های بزرگ و شرکت های بزرگ عمدتا دست این هاست. ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧﴾ [6]، استغناء به طغیان میکشاند. این ها طغیان گری در آن ها ذاتی شده است. چون نسل در نسل یک حالت استغناء در وجودشان بوده است، لذا امروز که دماغشان به خاک مالیده شده، خیلی برایشان سخت است. یک موقع هست یک کشوری است یک موقع یک شکستی بر او عارض می شود، این یک کشوری بوده. شکست برای هر کسی سخت است. هر کسی هر جامعه ای شکست برایش سخت است؛ اما یک تعبیری مسئول سازمان ملل ما کرده بود گفته بود بچه ننر و لوس را… این بچه ننر و لوس همین است. یعنی یک کسی که همیشه تر و خشکش کرده اند و همیشه به حرف او توجه کرده اند، یک دفعه زمین بخورد، زمین خوردن یک بچه ننر با بچه ای که زیاد زمین خورده است خیلی فرق میکند. بچه ای که زمین زیاد خورده بلند می شود راه می افتد؛ اما بچه ننر شروع میکند به گریه کردن که همه بیایند حواسشان به این باشد که این چرا زمین خورده؟ چه شده است. خیلی سخت تر است برای این.
لذا کسی که استغناء داشته، پولدارها احاطه اش کردند، حرفش در کشور های مختلف در رو داشته، معمولا وقتی چیزی را میل داشته اجابت میشده، حالا وقتی یک دفعه… آن هم زمین خوردن اینطوری که با موشک اطرافش را بزنند، خیلی دماغ به خاک مالیده شدن سختی است. این استغنائش یک دفعه مورد هجوم قرار گرفته است. طغیان گری اش مورد هجوم قرار گرفته و چون عادت به طغیان داشته این خیلی برایش سخت تر است تا جمع و اجتماعی که این حالت را ندارد.
این بیانی که این جا خدای متعال… چون این ها پولدار بودند خداوند متعال امتحان و ابتلائشان کرد. لذا حتی در صدر اسلام داریم که امیر مومنان گاهی از یهودی قرض گرفته است. حالا چقدر صحت داشته باشد ولی در نقل ها هست. نشان میدهد که مسلمانان در سختی زیادی بودند و این ها گشایش ها داشتند. دستشان باز بود. لذا از همین اهرم استفاده میکردند برای جذب مسلمانان به سمت خودشان. که پیغمبر هم فرمود که خدایا لا تجعل لفاجر علی یدا فیحبه قلبی[7]. خدایا من را محتاج فاجری نکن. یا در نقل دیگری کافر دارد. تا قلب من به سمت او گرایش پیدا کند. نشان می دهد وقتی انسان به کسی نیاز پیدا میکند و او نیاز او را برطرف میکند، همین مقدار قلب به او میل پیدا می کند. تمایل ایجاد میشود. که آن زمان این مسئله عادی تر بوده شدیدتر بوده است.
خب در این جا می فرماید این ها گفتند ان الله فقیر و نحن اغنیاء. از کجا گفتند ان الله فقیر؟ مگر این ها خدا را قبول نداشتند؟ می گوید چرا. خدا را قبول داشتند؛ اما خدا را دیگر الان کاره نمی دیدند. بلکه می گفتند خدا کار را واگذار کرده الان دست ما است. لذا الان پول دست ما است. اگر بخواهد فقیری به غنا برسد، که باید بدهد؟ ما باید بدهد. لذا خدا دست دراز کرده به سوی ما می گوید من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا. پول دیگر دست خدا نیست بالفعل. پول دست کیست؟ این را مقایسه بکنید با نگاه الهی که جایی هم که پول دست توست، مالک این حقیقتا خداست. دست تو امانت است. چقدر توحید این ها مختل است.
این ها دیدند اغلب مسلمانان فقیر هستند. وقتی خودشان را نگاه کردند دیدند پولدار هستند. مسلمان ها را نگاه کردند دیدند فقیر هستند. آیه هم نازل میشود که من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا. که حاضر است قرض بدهند؟ احساس کردند که یقینا این ها پول دارند و کار دست این هاست. بقیه تابع و فقیرند. فقیر محتاج غنی است. همان نگاهی که امروز این ها دارند. نگاهشان این است که اگر ثروت دست ما باشد حکمرانی دست ماست و همه باید تابع ما باشند. قانون هم دست ماست و قانونگذاری هم دست ماست. لذا اگر کسی بخواهد تخلف در مقابل این برای این ها غیر قابل تحمل است. برای این ها اصلا مسئله تصورپذیر نیست؛ لذا اگر به رویشان شمشیر بکشند خیلی برایشان سخت میشود. لذا نمیدانید این ها چطور دارند میسوزند. سوختن عادی نیست. از طرفی جواب نمیتوانند بدهند. میبینند نمیشود. لذا یهود ﴿ضُرِبَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ وَٱلۡمَسۡكَنَةُ﴾[8]. این ذلت و مسکنت شدت یافت ذلت است. یعنی یک ذلت یک ذلت عادی است که آدم ذلیل است. اما یک ادراک ذلت است. کسی ادراک ذلت را شدید میکند که در مرتبه عزت خودش را ببیند بعد آنجا ذلیل بشود. خودش را در مرتبه ی عزت ببیند، ذلیل بشود، این ادراک ذلک خیلی سخت تر می شود. لذا قدری خود را جای این بدبخت ها بگذارید و قدری به آن ها حق بدهید که چقدر دارند الان می سوزند. یعنی این موشک اگر به عربستان میخورد با این که آن ها اینقدر چه هستند، این قدر برای آن ها اذیت کننده نبود تا خورده به آن جا. حتی اگر به آمریکا با خوی استکباری اش میخورد اینقدر اذیت کننده برای آن ها نبود تا این که به این ها خورده. یعنی این ها یک احساس عزت دروغین طی قرن ها دارند. یک احساس عزت برای خودشان که اصلا ما فرزندان خدا هستیم و پسرخوانده های خدا هستیم و عزیز کرده های خدا هستیم و اگر یک موقع برویم جهنم هم یک زمان کوتاهی…. اصلا جهنم با ما معنا ندارد. این ها آیات قرآن است که معنا ندارد عذاب برای ما، ما عزیز کرده هستیم. عزیز کرده وقتی برای او ذلت ایجاد بشود خیلی سخت میشود. لذا عرض می کنم کمی خودتان را با نگاه این ها… نه با نگاه خودمان. با نگاه خودمان بگذاریم خیلی سخت نیست. با نگاه آن ها خیلی سنگین است تحمل این شکست. لذا هرچه همه بهشان میگویند و خودشان هم میدانند نمیشود، میگویند چه کار بکنیم؟ چاره نداریم. باید یک برخوردی داشته باشیم تا بالاخره یک قدری ما هم احساس ذلت برایمان ذاتی مان نشود. نمی توانیم تحمل بکنیم.
بعد می فرماید ان الله فقیر و نحن اغنیاء. این ان الله فقیر خیلی فحش به خداست. یعنی خدایی که وجود محض و غنای محض است، یک کسی نگاهش به عنوانی که خدا را هم قبول دارد، انکار خدا را هم نمیکند، اما بگوید ما در مقابل خدا انا انا و انت انت. بعد هم بگوید تو تو هستی و من هم من هستم بگوید تو هم محتاج من هستی. اگر تو میخواهی خلقت به روزی برسند، باید دست به دامن من بشوی. این خیلی حرف است. یک موقع آدم گناه میکند، میگوید خدایا گناه کردم، ولیکن پشیمان و ناراحت هستم. این طغیان نیست. اما گناه میکند، میگوید کردم که کردم. یک موقع گناه میکند میگوید اصلا من دوست دارم گناه بکنم که میتواند بگوید تو چرا گناه کردی؟ طغیان گر دومی است. سومی از طغیان گذشته است. آنجایی که میگوید من گناه کردم پشیمان هم نیستم، این طغیان است. سومی میگوید گناه کردم که کردم، که میتواند به من بگوید چرا گناه کردی؟ چه حقی دارد کسی بگوید چرا گناه کردی؟ این که می فرماید ان الله فقیر و نحن اغنیاء، ما اغنیاء هستیم، که حق دارد به ما بگوید بالای چشمتان ابرو است. هستیم که هستیم. نمیدهیم که نمیدهیم. دلمان خواست می دهیم و دلمان نخواست نمی دهیم. به چه حقی خدا التماس میکند که من ذا الذی یقرض الله قرضا؟ این نگاه در نظام وجودی آدم گاهی در گناه هم پیش میآید. یعنی ما گاهی راه یهود را داریم پیش میرویم که راه یهود نتیجه و نهایتش را این جا می فرماید: قتلهم الانبیاء. یعنی تمام آن اوامر انبیا، نتایج کار انبیا، که کشتن انبیا این ها با فعلشان و کلامشان که ان الله فقیر و نحن اغنیاء آن را محقق کردند. آن وقت انسان در عمل و فکرش ناخودآگاه نعوذ بالله ممکن است به سمت این مسیر حرکت بکند. گناه میکند، اما به خدا میگوید میکنم که میکنم. چه حقی داری؟ یعنی اگر گناه با پشیمانی باشد، من سائته سیئته و سرته حسنته، فهو مومن[9]. اگر گناه بد را کرد اما بدش آمد این هنوز مومن است. اما اگر بدی را کرد و بدش نیامد از بدی، این یک مرتبه از طغیان است. اگر بدی را کرد و خودش را به حق دید اصلا این طغیان است. لذا این ها به طغیان مبتلا شدند. اگر که خدای سبحان طغیان گرانش را، تادیبشان را به دست ما بکند نمی دانید چه قدر عظمت دارد. یک وقت آدم در مقابل کسی که یک آدم بدی است، یک چکی میزند تا این خوب بشود؛ اما یک موقع در مقابل یک طغیان گر… لذا آن کسانی که مثل شهید طهرانی مقدم که آرزویشان این بود که بتوانند این ها را تأدیب بکنند موشکشان به این جا برسد، او فهمیده بود که این موشک اگر بخورد به او، او در نظام الهی چقدر این طغیانگری دارد و این چقدر قرب ایجاد میکند. لذا این را به خودمان ببالیم که در دورانی زندگی میکنیم که ما بودیم، منتسب به ما بود این موشکی که شلیک شد. طغیانگرانی که در مقابل خدا اینطور ایستادند که بگویند ان الله فقیر و نحن اغنیاء. این نسبت نسبت واقعی است.
مرحوم علامه بارها بحث کرده است که چرا خدا نسبت میدهد قتل انبیاء را به یهودی های زمان پیغمبر در حالی که یهودی های زمان پیغمبر کسی از انبیاء را نکشته بودند. میفرماید این فعل و رضایت این ها نسبت به فعل آبائشان است. روایت از پیغمبر دارد: عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: إذا عملت الخطيئة في الأرض (اگر گناهی در زمین محقق بشود) كان من شهدها فكرهها (اگر کسی شاهد آن گناه بود و کراهت داشت… حالا کراهت فقط این نیست که ناراحتی اش این باشد که بگوید اه اه؛ نه همین که موشک می زند کرهها است.) كمن غاب عنها (مثل کسی است که آن جا نبوده. در صحنه ی گناه حاضر نبوده. لذا عدم حضور در صحنه ی گناه، عدم همراهی به این است که کراهت… کراهت مراتب دارد. از آن مرتبه ای که ان سان اگر دستش نمی رسد اظهار نارضایتی فقط بکند، رو برگرداند، تا موشک بزند. همه ی این ها فکرهها است. کراهتش را ابراز بکند.) کان کمن غاب عنها و من غاب عنها (اگر کسی از یک عملی غایب بود، نبود؛ اما) فرضيها (با این که این نبود در آن زمان و آن مکان، اما راضی بود به آن عمل) كان كمن شهدها.[10] اگر راضی بود عین کسی است که آن جا [بوده است]. بعد می گوید این یهودیان به فعل آبائشان راضی اند، با این که نبودند. چون به فعل آبائشان راضی هستند کمن شهدها. لذا به آن ها نسبت میداد. خطاب می کرد به آن ها. این ها هم انکار نمیکردند. چون میدانستند راضی هستند. اگر این ها الان هم همان شرایط برایشان پیش بیاید همان کار را میکنند. نمیگفتند به ما چه ربطی دارد. اصلا این حرف هم از آن ها نقل نشده که به ما چه ربطی دارد؟ پدران ما این کار ها را کرده اند. چرا به ما نسبت می دهید؟ چون دیدند راضی هستند. می خواهند. لذا این نسبت نسبت صحیحی است. همین روایت از امام رضا علیه السلام هست:
وَ مَنْ رَضِيَ شَيْئاً (اگر کسی راضی باشد به چیزی… این قدرت وجودی انسان است که انسان را از زمان و مکان بالاتر می برد. رضا و سخط… انما یجمع الناس الرضا و السخط[11]. مردم را رضا و سخطشان جمع می کند کنار هم یکی قرار می دهد، نه ابدانشان. ابدان کنار هم بودن جمع شدن نیست. رضا و سخط کنار هم جمع شدن…) كَانَ كَمَنْ أَتَاهُ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ (در مشرق یک کسی به قتل برسد) فَرَضِيَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ فِي الْمَغْرِبِ لَكَانَ الرَّاضِي عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شَرِيكَ الْقَاتِلِ[12] یعنی لازمه حضور بدنی نیست. بلکه آن نظام فکری و تشابه فکری و رضایت است. آن وقت می دانید اگر کسی این را باور کرد چقدر نگاه ما میتواند در رضا و سخط وجود ما را گسترده بکند. اگر نسبت به اخباری که…
من عرض می کنم ما جریانات انبیاء را میخوانیم از اول تا الان. هر کدام را بخوانیم اگر باور کردیم رضا و سخط ما را جمع میکند، با هر نبی ای انسان آرزو بکند که ای کاش من با او بودم و مقابل دشمنانش میایستادم. این انسان را میبرد در جبهه ی آن نبی در مقابل دشمنش قرار می دهد.
روایت دارد جنگ تبوک، جنگ جمل این جریان را فرمودند. روایت دارد در مورد ظهور که اگر کسی نباشد، اما اینطور آماده باشد و بخواهد، وقتی ظهور محقق میشود به او خطاب میشود که میتوانی برخیزی و در کنار آن کسی که منتظرش بودی قرار بگیری. این که جمع می کند رضا و سخط انسان را، از زمان و مکان، این جزء توانایی های انسان است؛ اما ما از این توانایی استفاده نمی کنیم. می دانید چقدر ظرفیت انسان را کم می کند؟ یعنی اگر می شنوید مظلومی جایی ندا میکند، انسان بگوید کاش توانی داشتم کاری میتوانستم بکنم برای او. همین یک دفعه انسان را، ندای این مظلوم را اجابت کرده اگر واقعا به قدری که می تواند قدم بردارد و حسرت مقداری که نمیتواند را داشته باشد. بی توجه نشود. نگوید حالا آن طرف عالم است من کاری نمی توانم بکنم. تا این را گفت خودش را محدود کرده. تا نگاه به زمان قبل می کند خودش را در آن عظمت ببیند که رضا و سخط است که انسان را می برد نه ابدان. بدن ما زمان دارد؛ اما نظام روحی ما زمان ندارد. حدش زمان نیست. اگر این باور در انسان ایجاد بشود، آن موقع خیلی بزرگ تر می شود؛ خیلی توانایی… آن وقت انسان ظرفیتش به ظرفیت اول تا آخر عالم می شود. به اندازه عالم… به این میگویند عالم نیت که توانایی انسان…
در روایت دیگری هم می فرماید… اذان شد از این عبور بکنیم. آخر آیه را بگذاریم…
سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا
ما برای آن ها این حرفشان را نوشتیم. سنکتب ما قالوا یعنی چه؟ یک موقع یک حرف عرض است. یک حرف ظاهری است. یک حرفی از دهان کسی پریده است. این را نمیگویند سنکتب. چرا؟ چون یک حرفی پریده است و زود هم ممکن است تمام شود؛ اما حرف این ها ریشه دار است. ثبت شد، تثبیت شد. کتاب شد. کتاب یعنی ثبات پیدا کرد. لزوم پیدا کرد. یعنی این حرف از یک ریشه نشأت گرفته است. مراقب باشیم اگر حرف غلط داریم ریشه دار نباشد که سنکتب بر او شکل نگیرد. مراقب باشیم حرف های صحیحمان ریشه دار باشد. نه سطحی باشد. یعنی اگر حرف صحیحی د اریم می زنیم آن را ریشه دار بکنیم. اگر از روی عصبانیت یا مشکلی حرف غلطی زدیم نگذاریم ریشه دار بشود. سنکتب ماقالوا. حرف این ها را نوشتیم یعنی ریشه دار شده یعنی ثبات پیدا کرد. تثبیت شد. کتابت یعنی لزوم. یعنی دیگر این پاک شدنی نیست. خیلی سنگین است که عمل انسان از چه مرتبه ای نشات میگیرد. کلام انسان از چه رتبه ای نشات می گیرد. دنباله اش می فرماید:
وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ
کار این ها در این کلام رسید به مرزی که به قتل انبیاء منجر شد آن هم بغیر حق. یعنی با اینکه میدانستند انبیاء بر حق هستند میکشتند. ان شاء الله خدای سبحان ما را از طغیان گری نجات بدهد. اگر عملی غلط انجام می دهیم ریشه دار نماند. پشیمانی و ناراحتی همراه عملمان همیشه برای ما باشد. اگر عمل خوبی انجام می دهیم ثبات قدم داشته باشیم تا سنکتب ما قالوا ان شاء الله برای ما محقق بشود. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[2] . [البقرة: 245] ، [الحديد: 11]
[7] . مجموعة ورّام ، ج۲، ص۲۰۰، المحجة البيضاء، الفيض الكاشاني، ج8، ص11، إحياء علوم الدين، الغزالي، أبو حامد، ج14، ص46.
[9] . وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۹۲، الکافي ، ج۲، ص۲۳۲، الخصال ، ج۱، ص۴۷، عيون الأخبار ، ج۱، ص۱۳۷، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۲۰۰، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۷۷، عدة الداعي ، ج۱، ص۲۳۸، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۱۰، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۶۹، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۱۰۶، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۱۰۷، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۳۰۳، ، التوحيد ، ج۱، ص۴۰۷، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۳۲۸، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۸۱۲، بحار الأنوار ، ج۸، ص۳۵۱، ، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۳۶۹، مستدرك الوسائل ، ج۱، ص۱۴۳، تفسير الصافي ، ج۴، ص۳۳۸، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۵۱۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۱، ص۳۷۴، ، بحار الأنوار ، ج۸، ص۳۴، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۳۳۵، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۴۲۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۸، ص۴۰۷، صفات الشیعة ، ج۱، ص۳۲، روضة الواعظین ، ج۲، ص۲۹۲
[10] . تحف العقول ، ج۱، ص۴۵۶، الأشعثیات ، ج۱، ص۱۷۱، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۱۷۰، الوافي ، ج۱۵، ص۱۸۶، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۳۷، الفصول المهمة ، ج۲، ص۲۲۷، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۸۱، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۱۹۳، ، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۲۹۲
[11] . تفسير الصافي ، ج۴، ص۴۸، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۶۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۵۰۱، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۱۰۸،، المحاسن ، ج۱، ص۲۶۲، تفسير الصافي ، ج۵، ص۱۳۶، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۴۰، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۱۵۹، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۲۶۲، ، نهج البلاغة ، ج۱، ص۳۱۹، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۹۵، بحار الأنوار ، ج۶۰، ص۲۱۳، الغارات ، ج۲، ص۵۸۴، بحار الأنوار ، ج۳۴، ص۳۵۹، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۱۰۹
[12] . وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۳۸، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۷۸۶، تفسير كنز الدقائق ، ج۴، ص۵۰۳،، علل الشرایع ، ج۱، ص۲۲۹، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۷۳، اثبات الهداة ، ج۵، ص۶۹، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۴۱۰، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۵۰۸، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۵۲۸، بحار الأنوار ، ج۴۵، ص۲۹۵، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۳۱۳، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۶۱۰، ، تفسير الصافي ، ج۱، ص۲۲۹، تفسير الصافي ، ج۲، ص۱۷۷
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 931” دیدگاه میگذارید;