بسم الله الرحمن الرحیم اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً. ان شاءالله از یاران و یاوران و سرداران حضرت باشیم. بحث در معجزه در جلد اول المیزان تفسیر سوره مبارکه بقره در خدمت دوستان بودیم.
بحث از این شد که خدای تبارک و تعالی در قرآن کریم نظام علیت عامه را قبول دارد و خوارق عادات در قرآن اثبات شده است. این دو فصلی بود که قبلا خدمت دوستان گذشت انتهای فصل دوم بودیم که ظاهرا وقت تمام شد؛ هرچند بحثش هم انجام شده بود. بحث در این بود که آیاتی را که در انتهای فصل دوم به عنوان آیات دیگری برای استدلال بر اینکه خوارق عادات هستند، ولیکن با علیت عامه هم سازگار هستند، ایشان داشت اینها را ذکر میکرد که دو آیه شریفه ﴿ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمۡ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖ﴾[1] و ﴿مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِيَتِهَآۚ﴾ را بیان فرمودند و از این جا استفاده کردند که هم علیت عامه و هم مخلوقیت و مقهوریت اسباب نسبت به خدای تبارک و تعالی در اینجا رعایت شده است و بین این دو هم حقیقت واحدهای در کار است و دو تا نیستند که علیت عامه ساز خود را بزند و مخلوقیت ساز دیگری در قبال این باشد؛ بلکه ﴿ مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِيَتِهَآۚ إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٦﴾[2]. قانون علیت عامه یک وحدتی است که حاکم بر عالم است که همان کون و طور وجود این وحدت همان علیت خدای تبارک و تعالی نسبت به عالم است. بین این دو جدایی نیست که بخواهند دو تا باشند و بعد بخواهیم اینها را با هم سازگار کنیم؛ منتهی تبیین آن گاهی به دو صورت است؛ گاهی اشیا را در ارتباط با هم می بینیم منقطعا عن الله، این تقطیع ما است، اینها را در دایره ی علیتی بین هم تعریف می کنیم، گاهی اشیا را با خدا مرتبط می بینیم؛ آنجا مقهوریت اشیا عندالله که خالقیت خدا نسبت به او است، ثابت است. گاهی نگاه جامعه آن است که انسان روابط اشیا را با هم ببیند و اشیا و روابطشان را مقهور ارادت رب ببیند. خالقیت خدا را در اشیا و روابطشان ببیند. این سه طور نگاه شد. آن طور نگاه سوم است که بین این دو جمع می کند؛ اشیا و روابط اشیا را می بیند؛ اما همه اینها را در رابطه مخلوقیت ﴿ مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِيَتِهَآۚ إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٦﴾، ﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖ﴾[3] میبیند؛ اما عمدتا ما عادت کردیم، وقتی علیت اشیا و روابطشان را نسبت به هم میبینیم، از آن رابطه منقطع هستیم. وقتی آن رابطه را نگاه می کنیم نمی توانیم جمع کنیم؛ لذا جمع بین جبر و تفویض به همین نگاه بر می گردد که بین این دو امر جمع نمی شود. بحث عدل و عدم عدل در خدای تبارک و تعالی اینکه عدل آنی است که او می کند یا واقعیتی دارد که افعال الهی با عدل سازگار است و… همه این اشکالات و شبهات و سوالات مال این است که این نگاه منقطع با آن نگاه جامع دیده نمی شود. دو نگاه منقطع اشیا در روابط با هم و اشیا در ارتباط با خدا. وقتی اشیا را در ارتباط با خدا می بینیم، در این رابطه نمی توانیم علیت را تصویر کنیم؛ نمی توانیم ببینیم شیء هم اثر داشته باشد؛ وقتی خدا را می بینیم. وقتی می خواهیم خیلی موحد شویم؛ فکر میکنیم اینکه فاعلیت خدا تام است (این نگاه درستی است) با اینکه اشیا فاعلیتی داشته باشند، منافات دارند. یک نگاه هم است که فاعلیت و تاثیر و تاثر اشیا را بر هم می بینیم. می بینیم که این و آن موثر هستند. اینجا نمی توانیم حالت قبل را داشته باشیم که خدا موثر است، اینجا تاثیر اشیا را می بینیم؛ اما نگاهی که صحیح است این است که اشیا و روابطشان با هم دیده شوند و با هم مخلوق دیده شوند. این حل کننده همه آن مباحث سختی است که منقطع دیده آن نگاه منقطع هم مال تاثیرات نگاه مادی است. یکی از تاثیرات نگاه عالم مادی است که تقطیعا و منقطعا نگاه می کنیم و اینها را جدای از هم می بینیم. ان شاءالله این مبحث باید در طول بحث های المیزان برایمان ملکه شود که بحث های منقطع را با افق و منظر نگاهی دیگر ببینیم و جایگاهی را که به شیء نگاه می کنیم را تغییر دهیم. تا وقتی در این جایگاه ایستادیم و تقطیعی می بینیم، غیر از این نیست که خدا باید اراده اش بر عالم حاکم باشد که جبر می شود یا تاثیر و تاثرات باید واقعی باشد که بشود تفویض. در نظام انسان و عالم هم همین معنا سرایت پیدا می کند. جبر و تفویضی غیر از این معنا… علیت عامه یا فاعلیت خدا. جای نگاه ما باید جا به جا شود و در جایگاهی بایستیم که بتوانیم اینها را با هم ببینیم. حالا قصد ایشان این است که این مساله را بیشتر رشد دهد.
سوال حضار: دیدگاه سوم در واقع آن جایگاهی که خدا دارد است و نگاه دوم را کامل کرده است.
استاد: جایگاه تغییر کرده؛ یعنی از منظر خدا به عالم نگاه کردیم. تا حالا از منظر انسان به عالم نگاه می کردیم و منظر انسان جزئی بینی بود. وقتی جایگاه نگاه انسان عوض می شود: «اولئک الذین نظروا الی المخلوقین بنظری الیهم»[4] اینها از منظر من به عالم نگاه می کنند. وقتی از منظر خدا به عالم نگاه می کنیم، همه چیز سر جای خودش است و همه چیز مقهور اراده رب است و این دو با هم تباین ندارند. اشیا با هم رابطه و تاثیر و تاثر دارند و خدای تبارک و تعالی خالق اشیا و اعمال و روابط اشیا است. ﴿خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ٩٦﴾[5]؛ خدا شما را خلق کرده و آنچه عمل می کنید؛ نه اینکه شما را خلق کرد و شما عمل می کنید که خدا خالق ذات باشد و روابط مال اینها باشد. اینطور نیست؛ خلقکم و ما تعملون. هم شما و هم اعمالتان.. روابط اشیا هم مخلوق الهی است؛ اما در عین حال این عمل شیء است. این طور نیست که این عمل شیء نباشد. تا اینجا خواندیم؛ ص 78 یا 79.
ایشان فرمودند در بحث «تنزل من ساحة الاطلاق إلى مرحلة التعين والتشخص» که به اراده رب محقق می شود که عرض کردیم تنزل از ساخت اطلاق به تعین تنزل از ساحت خزائن شیء به عالم قدر است. تنزل از ساحت عالم خزائن شیء به عالم قدر یعنی روابط با اشیاء؛ پس تشخص شیء تشخص و تعینی است که شیء در تنزل خودش پیدا می کند و تنزل و تشخصی است که در روابط با اشیاء پیدا می کند. اگر این دو ﴿إِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ٢١﴾[6]؛ ما نازل می کنیم او را به قدر معلوم؛ یعنی وقتی ما آن را به قدر معلوم تنزل می دهیم، یعنی همین حیطه محدودیتی که برای شیء نازل است، روابطش با اشیای دیگر را ما نازل می کنیم. ما در این جایگاه قرار می دهیم. وقتی اراده رب بگوید که در چه جایگاه و روابطی قرار بگیرد، قاهریت حضرت حق در تنزل و روابط این منزل و همه جا حاکم است؛ لذا می فرماید: «ولا معنى لكون الشئ محدودا مقدرا في وجوده…»؛ اگر می گوییم محدود و مقدر شده (ننزله و ما ننزله الا بقدر معلوم) این محدودیت و تقدیر فی وجوده لا معنی له … إلا أن يتحدد و يتعين بجميع روابطه التي مع سائر الموجودات»؛ این در روابطش با همه موجودات است.. (این حرف بسیار سنگینی است)؛ یعنی اشیا در مرحله اطلاقشان یکی اینکه خودشان تنزل پیدا نکردند، یکی اینکه روابطشان با اشیا سبب تنزلشان در آن رابطه نیست. آیا با اشیا رابطه دارند یا خیر؟
یکی از حضار: چون وحدت حاکم است.
استاد: رابطه هست؛ اما رابطه سبب کثرت و تعدد و تعین نیست؛ اما به چه معنا سبب تکثر نیست و چونه رابطه هست؛ اما حیثیت های مختلف ایجاد نمی کند. با اینکه رابطه هست، اما حیثیت های مختلف ایجاد نمی کند.
یکی از حضار: نمی شود، باید اثنینیت باشد تا رابطه باشد!
استاد: عرض کردم دیگر. می گوید چرا متناقص حرف می زنی؟ یعنی این از آن حرف هایی است که لاجبر و لا تفویض باید به آن خوب نگاه شود که چطور می شود اشیا خودشان و روابطشان نازله دارند؛ یعنی اینگونه نیست که روابطشان بی نازله باشد و فقط خودشان نازله داشته باشند؛ یعنی این گونه نیست که اشیا خودش خزینه داشته باشد؛ ولی روابطش خزینه نداشته باشد. هر چزی که اطلاق شیء برایش می شود (خود ذات شیء یا روابط شیء؛ شیءٌ یا شیءٌ نیست؟) همه خزائن دارند؛ یعنی دو رابطه ای که در عالم ماده ایجاد می شود، غیر از خود دو تا ذاتی که با هم رابطه دارند، آن رابطه هم نازله است. این دو ذات هم نازله است. آن دو خزائن دارند، این رابطه هم خزائن دارد؛ اگر اینگونه باشد؛ پس شیء در مرتبه خزائن هم رابطه دارد؛ اما رابطهاش مثل مادی دائر مدار اثنینیت نیست.
یکی از حضار: تا شان خودش. نامفهوم33:24
استاد: حالا دیگر بحث آن را الان نمی کنیم که شانیت است، غیر شانیت و … فقط همینقدر بدانیم که همه اینها نازله است؛ منتهی بحث دقیقی است، ما فقط عادت داریم ذوات را نازله بدانیم؛ اما روابط را منقطع می بینیم، در حالی که هیچ شیئی در عالم منقطع نیست. اگر ذوات را نازله دانستیم، اما روابطشان را نازله ندانستیم، می دانید چه محذوری پیش می آید؟ علم الهی فقط به ذوات تعلق می گیرد چون آنها خزائن دارند، روابط خزائن ندارند؛ لذا علم الهی در روابط موجودات نیست. علم و خالقیت الهی به روابط نمی تواند تعلق بگیرد؛ چون روابط خودشان مبدئیت و علیتی ندارند؛ اینگونه نیست! محذورات زیادی پیش می آید چون نگاه ما معمولا به این سمت شکل گرفته تا می گوییم خالقیت، ذاوت را در نظر می گیریم، اگر می گوییم خلقکم و ما تعملون تحلیل ما این است که خدا این ذات را خلق کرده، خالقش این ذات است؛ اما اینگونه نیست. همان نسبتی که در خلق ذاتی صورت می گیرد، در خلق عمل هم هست. فاعلیت خدا در خلق ذات نزدیک تر از فاعلیتش در خلق اعمال نیست؛ والا محدود بود. اگر قربش بواسطه بود این حد بود. هیچ شیئی در عالم نیست، مگر اینکه خالقش اوست چه ذات شیء باشد چه روابطش باشد. این بحث در جای خودش بیشتر بحث می شود. ببینید که اگر اشاره اش اینقدر بود بحثش چقدر می شود!
«لا معنى لكون الشئ محدودا مقدرا في وجوده إلا أن يتحدد ويتعين بجميع روابطه التي مع سائر الموجودات والموجود المادي (موجود مادی هم از این قاعده مثتثنی نیست) مرتبط بمجموعة من الموجودات المادية الاخرى..» موجود مادی هم مرتبط با مجموعه موجودات مادی دیگری است که این رابطه مانند قالبی است. مثل این می ماند که چطور ما می گوییم وقتی شیء به آن خلقت تعلق می گیرد؛ کانه یک قابلیتی است (کانه عرض می کنم؛ چون طرف ندارد) که این قابلیت آن فاعلیت به آن تعلق می گیرد و محقق می شود و خواص این معلوم است. اگر دایره می خواهد خلق شود خواص دایره ای همراهش است یا زردآلو و مثال های دیگر این قابلیت این است تا فاعلیت هم برایش محقق می شود، این در روابط هم همینگونه است. اگر شیئی می خواهد به عالم تنزیل پیدا کند و به عالم بیاید، این روابط مانند قالبی می مانند که اگر آن می خواهد محقق شود، باید در این قالب روابط محقق شود؛ همچنان که ذاتش قالبی را می طلبید، روابطش هم قالبی را می طلبند و باید با جمیع موجودات مرتبط باشد؛ لذا در نظام علم این حرف را می زنند؛ مثلا همین فاینمن که در فیزیک جزء سرآمدان هست، می گوید اگر می خواهیم الان یک قانون فیزیک جدیدی بفهمیم؛ سخت تر از وقتی است که قبلا می خواستیم بفهمیم؛ چون باید با همه قوانین سابق هم سازگار باشد؛ باید همه آن هارا در نظر بگیریم و آنها مثل روابط و قالب هایی هستند که این علم جدید باید با آنها سازگار باشد (البته با علم آنها نه با تئوری های سابق که ممکن است بطلان پذیر باشند. آن هایی که علم شدندف این باید با همه آنها سازگار باشد)؛ یعنی الان یک قالبی که می آید خودش و روابطش باید با جمیع ذوات و روابط سابقی که محقق است، سازگار و تعریف شده باشد؛ با اینکه یک خلق جدید است که می آید، باید با تمام نظام موجود مادی از ازل تا ابد سازگاری داشته باشد و قالبش با همه ارتباط پیدا می کند، باید با همه اینها دیده شده باشد؛ لذا چقدر از منظر علم الهی به عالم نگاه کردن چقدر سخت است.
بزرگواری بود به نام مرحوم آقا جعفراقا مجتهدی یک کسی میخواست جبهه برود، رفته بود از او خداحافظی کند و بسیار به او علاقه داشت و وقتی که رفت از او خداحافظی کند، دعا کرد و رفت. بعد برگشت. وقتی برگشت گفت، فلانی یادت هست شما در فلان حالت هواپیما آمد بمبارانتان کند در ماشین بودید و ماندید چه کار کنید، یکدفعه یک گودالی دیدید و از ماشین پریدید بیرون و رفتید در آن گودال؟ این من بودم که به شما گفتم پیاده شوید و بروید آنجا. این فعالیت های در طول را ترسیم می کند با اینکه او تصور این را نداشت. او در حقیقت خودش را می دید و فلان جا که به یک دو راهی رسیدید، ماندید آن طرفی که به سمت جبهه خودی (یکی از مشکلاتی که در جبهه در مناطق جدید پیش می آمد این بود که بسیاری از بچهها اینگونه بود که می رفتند و به جایی می رسیدند و بسیاری از بچهها این گونه مفقود الاثر شدند و اشتباهی راه دیگری را پیش گرفتند و به جبهه های عراقی رفتند و اینکه حالا انجا سرنوشتشان چه می شد؛ اسیر می شدند، کشته می شدند و…) آنجا که به دوراهی رسیدید متحیر شدید که از کدام راه بروید، من بودم که گفتم این راه را بروید. یکی یکی همه قضایایی را که این فاعلیت را در خود می دید، برای او تبیین می کرد. بعد یک نکتهای را بیان کرده بود که فلانی من می خواستم شما را در این سفر حفظ کنم، چقدر سخت بود که در همه لحظات یکی را حفظ کنی؛ امام زمان (عج) که حفظ کل عالم وجود به اراده ایشان محقق می شود و از طریق «ارادة رب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم»[7]. از طریق و وساطت (آن هم وساطت عالمانه و ظرف علم حضوری) محقق می شود ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِي لَيۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ١﴾[8] همه مقدرات بر آنها نازل می شود و از آنجا صادر می شود، وقتی می خواهد این عالم را با همه عرض و طول و روابطی که الان داریم تعریف می کنیم که یک شیئی می خواهد محقق شود با همه روابط دیده شده باشد، علم و اراده به این چقدر سخت و سنگین است. غیر از آن کارهایی است که ما می کنیم، فکر می کنیم اینقدری که کار انجام می دهیم به اندازه نوک دماغمان را می بینیم ؛ نه آثار قبل و نه آثار بعد، حتی نه آثار حینش را نمی توانیم احصا کنیم، چقدر متفاوت است (البته این در پرانتز بود)، بعد می فرماید: «والموجود المادي مرتبط بمجموعة من الموجودات المادية الاخرى» که همه آنها مانند قالبی می مانند که این در او شکل، تعین، حد و تقدر پیدا می کند؛ پس موجود مادیای نیست؛ الا اینکه متقدر و مرتبط است به جمیع موجودات مادیهای که مقدم هستند؛ «تتقدمه زمانا»؛ اینجا زمانا است همچنین مصاحب با او هستند یعنی الان همراه با او هستند؛ مصاحب نه اینکه این الان کنار او قرار گرفته و حالت نزدیکی و کنار بودن این زمانی؛ بلکه این مصاحب بودن همه آنچه را که در عالم وجود هست، الان مصاحب با موجود مادی است. هر شیئی که در عالم وجود مادی هست، الان همه مصاحب هستند در نگاه به منظر اینکه عالم مادی یک واحد است؛ نگوییم این الان مصاحب با من است؛ چون نزدیک با من است؛ این افق دید را خیلی عوض می کند همه با اینها مرتبط است.. هر موجود مادیای مرتبط با همه نظام عالم مادی قبل و حین وجودش است و حتی بعد؛ چون خود این نگاه که عالم مادی یک واحد است، قبل و بعد و فی (قبل و بعد و حال) از منظر کسی که فوق زمان نگاه می کند آیا یک حقیقت هست یا خیر؟ وقتی من به کف دستم نگاه می کنم، مورچه ای که روی دستم حرکت می کند، قبل و بعد حرکت آن، مسیر بعد و قبل و حین برای من یک آن هست. قبل زمان مورچه جایی را که طی کرده من می دانم، آن حالی که دارد طی می کند و ان چیزی که می خواهد در مسیرش طی شود، برای من یک آن است. این سلطه به این مسیر است. نگاه ما به عالم مثل نگاه مورچه است؛ اما برای مورچه زمانی است. یک زمانی بود قبل را طی کرد، یک زمانی بود که الان دارد طی می کند، یک زمانی بعدا است که طی نکرده؛ این مکان هم به نسبت این زمان برای او قابل حصول است؛ نه بیشتر؛ اما برای من این مکان یک جا دیده می شود و برای من قرب و بعدی هم به من بیش از دیگری ندارد؛ یعنی اینگونه نیست که اینجا به من از اینجا نزدیک تر باشد؛ مثل همان چیزی که روایت درباره نظام ارتباط عزرائیل (ملک الموت) با عالم می فرماید: «درهم فی کف»[9]؛ مانند درهمی در کف دست شما است که هیچ جایی از آن به شما نزدیک تر از جای دیگر نیست. این احاطه فوق مکان است؛ همچنان که احاطه فوق زمان تصور دارد در زمانش…
« وهو متقدر مرتبط بجميع الموجودات المادية التي تتقدمه وتصاحبه فهو معلول لآخر مثله لا محالة». این معلول یک موجود مادی دیگری مثل خودش است؛ چون در این رابطهها است، وقتی این رابطهها می خواهد تاثیر بگذارند و می خواهند بر او غالب باشند، معلول آنها است. این معلولیت اعم از این است که این علت قابلی است یا علت مادی یا علت فاعلی یا علت صوری است که بحث آن در فلسفه می آید که آن معلولیت در اینجا همه علل اربعه را بیان می کنیم نمی گوییم کدامش؛ به صورت مطلق می گوییم معلولیت؛ یعنی آنها اثر دارند. حالا این اثر علت فاعلیه، علت قابلیه، علیت صوریه، علیت مادیه هر یک از اینها باشد، برایش اطلاق علت می شود. اطلاق علت می شود. حالا در عالم ماده اگر فلسفه گفته می شود که هیچ موجودی علت مادی نمی تواند داشته باشد و هیچ موجود مادیای علتی برای موجود مادی دیگر هم نمی تواند باشد با این تهافت ندارد. با این تعارض ندارد. آن بحث از منظر دیگری از علل اربعه، این بحث از منظر و گوشه دیگری از علل اربعه است. حالا ان شاءالله نهایه خواندید این بحث آنجا حل است. «ويمكن أن يستدل أيضا على ما مر بقوله تعالی: «ذلكم الله ربكم خالق كل شئ» وقوله تعالى: «ما من دابة إلا هو آخذ بناصيتها إن ربي على صراط مستقيم». فإن الآيتين بانضمام ما مرت الاشارة إليه من أن الآيات القرآنية تصدق قانون العلية العام؛ این دو تا را با آن قوانینی که خدای تبارک به اسباب و سبیتها اعتنا می کرد ضمیمه کن و این دو تا «تنتج المطلوب»؛ مطلوب چه هست؟ «وذلك أن الآية الاولى تعمم الخلقة لكل شئ (خلقت را به هر چیزی عمومیت می دهد و هیچ چیزی از دایره خلقت خارج نیست. خلقت هم مالکیت مطلقه حق بر اشیا بود.) فما من شئ إلا وهو مخلوق لله عز شأنه ، والآية الثانية تنطق بكون الخلقة والايجاد على وتيرة واحدة ونسق منتظم من غير إختلاف يؤدي إلى الهرج والجزاف»؛ آیه دوم هم می گوید: «ان ربی علی صراط المستقیم»، یک خط واحد و یک سیطره واحد و یک وحدت حاکم بر او است که «ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها» در دست اوست ناصیه و حقیقت او.
« والقرآن كما عرفت يصدق قانون العلية العام في ما بين الموجودات المادية (این را به هم ضمیمه کن) ينتج أن نظام الوجود في الموجودات المادية سواء كانت على جري العادة أو خارقة لها على صراط مستقيم غير متخلف ووتيرة واحدة في إستناد كل حادث فيه إلى العلة المتقدمة عليه الموجبة له». وتیره را به صراط عطف کنید. على صراط مستقيم غير متخلف یعنی این صفتش است؛ اما این العلة المتقدمة عليه الموجبة له علت فاعلی است یا علت مادی است یا علت صوری است یا علت غایی است؟ هر یک از آن علل اربعه را در نظر بگیرید، چهارتا هستند (مادی، صوری، فاعلی، غائی) بالاخره به نحو علیت تقدم دارد؛ منتهی علیتی که در نظام ماده قابل تصور است؛ نه علیتی که در نظام ایجاد است؛ چرا نمی تواند باشد؟ چون از کوزه همان برون تراود که در اوست. اگر عالم مادی میخواست نسبت به معلول هایی که مادی باشند علیت مطلقه داشته باشد، هیچ گاه شیئی نباید از شیء قبلی افضل و ارحج باشد، حتی مساوی معمولا امکان پذیر نبود همیشه باید نازل تر باشد و عالم رو به افول باشد در حالی که علیت دائما از نظام فوق ماده امداد و ایجاد میشود؛ آن علت فاعلیه و غائیه اما در نظام عالم مادی…. البته بحث علت مادی و علت قابلی قابل تصور است.
یکی از حضار: میتوان گفت هر شیئی در عالم از لحاظ وجودی نامفهوم 25:58
استاد: هر شیئی در عالم یا علت و معلول هستند (یکی علت است و یکی معلول) یا معلولی علة ثالثة. اگر بخواهید قانون عام فلسفی بیان کنید، هر دو شیئی را که در نظام عالم نگاه کنید یا نسبتشان علت و معلول است (یکی علت است و یکی معلول؛ حالا ممکن است این علت باشد و آن معلول یا برعکس) یا معلولی علة ثالثة؛ چون چه علت و معلول باشند، چه معلولی علة ثالثة کاملا به هم مربوط هستند چون معلولی علة ثالثة هر معلولی نمایانگر و نشانگر علتش هست یا خیر؟ اگر این معلول نمایانگر علتش است و آن شیء هم نمایانگر علتش هست و علت این دو واحد هستند، این دو با هم کاملا تناسب و تعادل دارند؛ چون هر دو دارند یک چیز را نشان می دهند؛ پس ارتباط بیتن اینها بسیار شدید است؛ چون هر دو یک حقیقت را نشان می دهند؛ هرچند آن حقیقت از دو جهت در این دو تجلی پیدا کرده باشد و این دو را ایجاد کرده باشد؛ اما چون ذات است مع فاعلیتی مع تعینی (ذات است با تعین) ذات در هر دو اشباع شده است هرچند تعین حد زده است (این بحث دقیقی است)؛ لذا همه عالم با هم مرتبط هستند. هر دو شیئی را در عالم در نظر بگیریم یا علت یا معلول نسبت به هم هستند یا معلولی علة ثالثة. غیر از این امکان ندارد؛ لذا ما با تمام عالم پسرخاله دخترخاله ایم؛ رابطه داریم همه با هم فامیل هستیم. در این فامیلی یا علت و معلولیم مثل پدر و فرزندی یا دو برادریم نسبت به یک پدر. همه با هم فامیل می شویم. با این نسبت قرب وجودی ما با اشیا نه فقط انسانها؛ بلکه با همه اشیا (این اعم از آن است) با هم رحم می شویم؛ چون «الرحم شجنة من الرحمان»؛ شاخه ای از رحمت حق است. ﴿وَمَآ أَمۡرُنَآ إِلَّا وَٰحِدَةٞ﴾[10]؛ همه هم با یک اراده رب محقق شدند، فامیلی بسیار شدیدی می شود که با یک نسبت همه محقق شدیم. این طوری دوست داشتنها در عالم بیشتر می شود.
«ومن هنا يستنتج أن الاسباب العادية التي ربما يقع التخلف بينها وبين مسبباتها» آنجایی که می بینیم اسباب عادیه تخلف پذیر میشود و آنی را که متوقع بودیم محقق نمی شود، معلوم می شود که این سببیت تامه برای این کار نبوده؛ بلکه ما این را سبب می دیدیم. در حقیقت سبب نبوده. بسیاری اوقات دو چیز با هم تلازم دارند و با هم نشان داده می شود، نه تلازم وجودی؛ بلکه تلازم ظهوری دارند، این که می آید آن هم هست و با هم تعاقب دارند؛ ولی ما عادت کردیم فکر می کنیم اینها با هم علیت دارند ؛ اما کافی است یک جا تخلف پیدا کند، نشان می دهد این دو با هم علیت و معلولیت نداشتند، هر دو معلولی العلة ثالثة هستند، علیت این چیز دیگری بوده اما این دو با هم ظهور پیدا می کردند و علیتی هم نداشتند. می فرماید آنجاها نشان می دهد که ليست بأسباب حقيقية بل هناك اسباب حقيقية مطردة غير متخلفة الاحكام والخواص كما ربما يؤيده التجارب العلمي في جراثيم الحيوة وفي خوارق العادة كما مر. اگر موقعی فرزند شش انگشتی در جایی به دنیا می آید یا با نصضی در ظاهر خلقت به دنیا می آید اگر شرایط تکرار شود همیشه همینطور به دنیا می آید؛ یعنی این برای خودش کلیت دارد. اینطور نیست که این استثنایی باشد غیر کلی؛ بلکه اگر این شرایط هر گاه در نظام وجود تکرار شود نتاجش همین گونه است. ما نگاهمان اینگونه نیست. ما وقتی بچه سالم به دنیا می آید را قانونمند می بینیم و انجایی که غیر عادی باشد را غیر قاعدهمند می بینیم، در حالی که اینکه یک مورد اتفاق می افتد با آنکه میلیاردها بار مکرر اتفاق می افتد، از جهت قانونمندی هر دو یکسانند هر دو تحت ضابطه اند، علیت هر دو برای تحقق تامه است؛ لذا می فرماید: « بل هناك اسباب حقيقية مطردة غير متخلفة الاحكام والخواص» که اصلا تخلف از او امکان ندارد؛ «کما ربما يؤيده التجارب العلمي في جراثيم الحيوة وفي خوارق العادة كما مر»؛ (جراثیم حیات این سلول های زنده را می گویند) در این سلول های زنده الان گاهی می بینید که در یک نسل یک چیزی بروز کرده و هرچه در آبا و اجداد این شباهت نمی بینیم؛ مثلا یک کودک سیاه از یک پدر و مادر سفید به دنیا می آید. اصلا تعجب برانگیز است که چند نسل او را که نگاه می کنید همه سفیدپوست بودند. این چطور سیاه پوست شده؟! گاهی 40 نسل یک حالت ژنتیک خفته است، بعد از اینها بیدار می شود. این محفوظ است حتما رابطه با این و ظهور این در درون این محقق بوده؛ ولی خفته ممکن است نسل های طولانی خفته باشد؛ لذا الان به این رسیدند که هر چیزی که ژنتیکی محقق می شود، حتما قبل از آن معد و رابطه ای برای این بوده که این محقق شده است؛ لذا این همه تخالفها و اختلاف شکلها محقق می شود آدم نمی تواند بفهمد. همه اینها نسبتش در قبل بوده و ترکیب و ترکب همان نسبت های قبل است؛ چه در جراثیم حیات، چه در خوارق عادات که اعم از معجزه انبیا یا عمل مرتازان و سحر است که آنها هم خوارق عادت برای بشر است؛ هرچند سببیتش قاهره نیست؛ ممکن است سببیتش به لحاظ سحر یا ریاضت و اراده نفسانی باشد.
خدای تبارک و تعالی بحث علیت را در فصل یک قبول داشت، در فصل دوم این خرق عادت امکانپذیر است و هیچ منافاتی با قانون هدایت عامه ندارد. ایشان در فصل سوم می فرماید: «القرآن يسند ما أسند إلى العلة المادية». در همان حال به خدا نسبت داده است. همان بحثی که اول جلسه عرض کردیم که دو منظر نیست و یک منظر است.که همان حجهتی که به اشیاء مادیه نسبت دارد، از همان جهت نسبت به خدا هم دارد؛ اینگونه نیست که شیء مادی برای نسبت واسطه شده باشد اینطور نیست که سبب مادی مانعیت داشته باشد برای نسبت… این بحث بسیار جالبی است. ثم ان القرآن…
یکی از حضار: این دو صفحه هم همین را داشتند می گفتند، چه فرقی دارد که…33:15 نامفهوم
استاد: حالا؛ چون می خواهد رابطه الهیه بحث را بیان کند، در آنجا مانند ادعا بود، در فصل قبلی که خرق عادت هست؛ یعنی خدا خرق عادت را در نظام عالم قبول دارد.
یکی از حضار: دو صفحه اخیر قائل به این شدند که 33:40 نامفهوم
استاد: داشتند این را می گفتند که برای موجود سببیت های مختلفی وجود دارد که خرق عادت در آن سبیتها سببیتش محفوظ است که یک موجود یک راه در نسبت ندارد؛ بلکه در ارتباطش با اشیای مختلف سببیت های مختلفی امکان پذیر است. همه اینها راه های وجود و تحقق آن شیء هستند؛ لذا ممکن است شیء در یک رابطه با یک سببیتی دیده شود، در رابطه دیگر تحققش با سببیت دیگری دیده شود، هر دو قانون علیت عام با آن سازگار است و کثرت رابطهها با این منافاتی ندارد؛ لذا عرض کردیم که یکی از مصادیق اینکه علم راه های میانبری دارد، همین بحث بود.
ما دلمان می خواست امروز فصل سه و چهار را بخوانیم. کمی باید تند تر بخوانیم. قرآن اسناد می دهد «القرآن يسند ما أسند إلى العلة المادية إلى الله تعالى». می فرماید، قرآن همچنان که بین اشیا علیت و معلولیت را ثابت می کند تصدیق می کند سببیت بعضی اشیای مادی را نسبت به بعضی دیگر. عرض کردیم وقتی دو شیء را نگاه می کنیم یا علت و معلول هستند یا معلولی علة ثالثة هستند؛ پس هر دو چیزی که با هم علیت ندارند. ممکن است هر دو معلولی علة ثالثة باشند؛ پس برخی برای بعضی دیگر علت هستند. ممکن است موجودی بعد از آن نباشد که علیت داشته باشد که آن می شود آخرین و نازل ترین مرتبه وجودی که حیثیت آن فقط قبول و پذیرش است؛ آن هم اگر کسی بخواهد در نظام عالم مادی تحقیق بشود، همین حیثیت قبول و پذیرش یک حیثیت علی است؛ پس در عالم مادی هیچ چیزی نیست که از حیثیت علیت خارج باشد؛ منتهی به معنای عام علیت که حتی حیثیت قبول استعداد را شامل شود.
«ثم ان القرآن كما يثبت بين الاشياء العلية والمعلولية و يصدق سببية البعض للبعض..». همچنین خدا امر را در کل به خدای سبحان اسناد می دهد و از این استنتاج می شود که اسباب وجودیه غیر مستقل هستند. میگوید این دو را کنار هم بگذارید. نسبت می دهد علت را به همدیگر، بعد نسبت می دهد همین علت را به خدا. نگاه قرآن را بیان می کند؛ نشان می دهد که این سببیتها در سببیتشان غیر استقلالی سببیت دارند. این اولین نگاه است دیگر. از این استنتاج می شود که أن الاسباب الوجودية غير مستقلة في التأثير همینجا است که بزنگاه کار است؛ برخی وقتی به اینجا می رسند، نمی توانند تاثیر شیء را نبینند. می گویند پس موجود موثر است. اگر خدا را هم می خواهند قبول کنند می گویند خدا فاعل طولی است به این معنا که سلسله است؛ یعنی خدا آن گوشه عالم است و عالم هم اینجاست. خدا عالم را خلق کرده و دارد کار خودش را می کند که معزل می شود؛ هم خدا را قبول داشته باشد، هم خرما را بخواهد که سببیت اشیا در کار داشته باشد؛ از آن طرف برخی می خواهند احاطه سیطره الهی بدهند می گویند موجودات تاثیری ندارند. این جمعش به این است که اسناد وجود در تاثیر غیر مستقل هستند؛ اما غیر مستقل بودن در تاثیر خودش عرض عریضی دارد. چطور غیر مستقل هستند؟ آیا به این نحو که این سببیت هست خدا هم سبب است؟ آیا به نحو اینکه معد است؟ آیا فوق معدیت است؟ این در حقیقت ذاتش عین ربط به خدا است. آنجا که ذاتش عین ربط به خداست، معد برای اینجا چه معنایی پیدا می کند؟ به آن شانیت و تشان بر می گردد؛ در عین اینکه سنخیت در کار است. اینها همه مراتب بحث در اینجا است که ایشان در اینجا مجمل بحث کردند.
« والمؤثر الحقيقي بتمام معنى الكلمة ليس إلا الله عز سلطانه. قال تعالى: «ألا له الخلق وألامر»[11]، آیا غیر از این است که خلق و امر برای خداست؟ و قال تعالى «لله ما في السموات وما في الارض» [12]. این لله گفتنش بسیار ساده است؛ اما مالکیت حقیقیه محضهای که در سوره حمد خواندیم، تبعض در مالکیت و تبعض در مملوکیت هم نیست؛ ولی هر مالکیتی غیر از مالکیت خدا تبعض در مالکیت و تبعض در مملوکیت است؛ یعنی در مالکیت های عادیه، اگر من مالک این کتاب هستم، مالک در تصرف هستم؛ اما نمی توانم مالک ذات کتاب باشم؛ چون ذات این تحت اختیار من در نمی آید اما اینکه من می توانم از این نفع ببرم دیگری از این نفع محروم است و در اختیار من است، این ماکیت در بعض است؛ تبعض در مالکیت است؛ اما مالکیت الهی از این سنخ مالکیت نیست. این هم مملوک من است باز هم در مملوکیتش تبعض دارد؛ اما مالکیت محضه و مملوکیت محضهای که در عالم است و مالکیت محضهای که برای خدا است هیچ تبعضی در مالکیت و مملوکیت نیست. به سوره حمد رجوع کنید ایشان این را در ذیل رب بیان کرد.
« إلى غير ذلك من الآيات الكثيرة الدالة على أن كل شئ مملوك محض لله (این محض همان عدم تبعض است) إلى غير ذلك من الآيات الكثيرة الدالة على أن كل شئ مملوك محض لله. اگر کس دیگری می خواهد تصرف کند، حتما مع الاذن است. اذن به چه معنا است؟ اذن لفظی است که بر روح معنا وضع شده است نه آن معنایی که ما می فهمیم که من اذن می دهم شما کتاب من را استفاده کنید و شما هم استفاده می کنید؛ من مالک کتاب هستم و شما ماذون در تصرف باشید؟ امکان ندارد اینگونه باشد که شما استفاده می کنید در همان حین با اینکه شما ماذون هستی و من می توانم این را اگر بخواهم استفاده کنم پس بگیرم؛ اما اذن الهی اینگونه نیست که در همان حینی که مامون در تصرف اذن است، از حیطه تصرف الهی تصرفش تصرف الهی است؛ پس اذن آنجا اذن وجودی است نه اذن کلامی، آنجا اذن تفارقی نیست که این اذن گرفت این را ببرد جای دیگری تصرف کند؛ بلکه اذن وجودی است؛ لذا ماذون و شفیع کسی است که اراده اش در اراده رب بیشتر فانی شده باشد. هر قدر اراده کسی در اراده رب بیشتر فانی شده باشد، او شفیع است؛ لذا شفاعت نبی ختمی از همه شفعات در نظام عالم ﴿وَلَسَوۡفَ يُعۡطِيكَ رَبُّكَ فَتَرۡضَىٰٓ٥﴾[13]؛ آنقدر خدا به تو خواهد داد که راضی شوی. رضایت او رضایت خداست یا رضایت او؟ چون رضایت او فانی در حق شده، اراده، علم و قدرت او در مرتبه فنای در اراده، علم و قدرت حق است رضایت او عین رضایت خدا است. دو تا نیست تا شرک معنا دهد، دوتا نیست تا غیریت معنا دهد. این بالا رفته است؛ نه اینکه او پایین آمده باشد. در مقام شفاعت و اذن شافع و آن کسی که اذن دارد، یعنی الان به او اذن داده شده رفته بالا در موطنی در سعه وجود قرار گرفته که از آن موطن اسم الهی تصرف می کند نه اینکه قدرت الهی نازل شده باشد برای او. آنچه که ما می کنیم اگر ما اذن می دهیم این را می دهیم دست او تا او … نه اینکه او بیاید بالا در رتبه وجودی من تصرف کند؛ لذا بحث اذن و شفاعت بحث های سنگین و سختی در مبانی معرفتی است؛ هرچند لزومی ندارد که آدم همه اینها را هر جایی طرح کند؛ اما خودمان باید متنبه به آن باشیم.
«وليس لاحد أن يتصرف في شیء منها إلا من بعد أن يأذن الله لمن شاء ويملكه التصرف من غير إستقلال في هذا التمليك»؛ حالا با این نگاه من غیر استقلال معنایش آشکار می شود خدا به او تملیک کرده است؛ اما این از حیطه تبعض نیست که از حیطه تصرف خارج شده باشد؛ بلکه اگر اینگونه نگاه کنیم هر تملیک و اذن و شفاعتی که خدا به دیگری اجازه می دهد، موکد تملیک خداست؛ نه تملیک حق. تملیک هایی که ما میکنیم، که این را به او می دهیم و او آن را به این می دهد و… مبعض است و محدودیت می آورد؛ اما آنجا محدودیت نمی آورد؛ لذا می گوییم خدای تبارک و تعالی تو که عطا می کنی این کثرت العطای تو جود و بخشش تو را بیشتر می کند؛ از سعه وجودی تو کم که نمی کند؛ چون چیزی خارج و جدا نمی شود؛ بلکه ظهور پیدا می کند اگر ظهور پیدا کرد این ظهور تملیک حق در نظام وجودی شفیع و آن چیزی که به آن اذن داده شده این ظهور شفاعت حق است و ظهور شفاعت آیا از جهت ظهوری کثرت تملیک حق هست یا نه؟ کثرت است دیگر. پس هیچ مانعیتی ندارد؛ بحث جالبی است؛ لذا بین دو جمع می شود. این اذن و شفاعت خوب عدم استقلال در تاثیری را که ما در جمع بین آن دو می بینیم، حل می کند. « بل مجرد إذن لا يستقل به المأذون له دون أن يعتمد على إذن الآذن» در همه مراتب بروز و ظهور و تصرفش. اذن ابتدایی نیست که تمام شده باشد؛ بلکه در همه مراتب این اذن است. مثل اذن های ما نیست که اذن اولی باشد، بعد دیگر رفته باشد. «قال تعالی: «قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء»[14] و قال تعالى: ﴿ٱلَّذِيٓ أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ٥٠﴾[15] إلى غير ذلك من الآيات ، وقال تعالى أيضا: «له ما في السموات (این له و لله بسیار عظیم است؛ له مالکیت های حقیقیه است) و ما في الارض من ذا الذي يشفع عنده إلا بإذنه»[16] (حالا اذن و شفاعت برایمان اجمالا آشکارتر از قبل است) ، وقال تعالی «ثم استوى على العرش يدبر الامر ما من شفيع إلا من بعد إذنه»[17]». آن جایی که دارد مالکیت استوای تدبیرش را بیان می کند، می گوید: «ثم استوى على العرش يدبر الامر ما من شفيع إلا من بعد إذنه»؛ یعنی آن هم جزء همین سلطه و استوای حق است؛ همین ظهور استوا است. این بالا آمده و شفیع در اراده رب قرار گرفته است. ظهور اراده رب به وجود او محقق شده « فالاسباب تملكت السببية بتمليكه تعالى ، وهي غير مستقلة في عين أنها مالكة…» بقیه را دوستان بخوانند
«فقد بان أن في كل السبب…»[18] این تکه را باشد بعد می خوانیم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[4] . الوافي ، ج۲۶، ص۱۴۱، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۲۱، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۹۹، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۳۸۱
[7] . الکافي ، ج۴، ص۵۷۵، كامل الزيارات ، ج۱، ص۱۹۷، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۵۴، الوافي ، ج۱۴، ص۱۴۸۵، وسائل الشیعة ، ج۱۴، ص۴۹۰، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۱۵۱
[9] . تفسير القمی ، ج۲، ص۱۶۸، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۳۱۱، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۵۴، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۸۹، بحار الأنوار ، ج۶، ص۱۴۱، بحار الأنوار ، ج۵۶، ص۲۴۹، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۲۲۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۲۸۹، من لا یحضره الفقیه ، ج۱، ص۱۳۴، الوافي ، ج۲۴، ص۲۶۶، الفصول المهمة ، ج۱، ص۳۰۱، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۹۰، بحار الأنوار ، ج۶، ص۱۴۴، تفسير الصافي ، ج۳، ص۱۶۷، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۱۰۳، تفسير القمی ، ج۲، ص۳، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۱۴۲، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۴۷۳، بحار الأنوار ، ج۱۸، ص۳۱۹، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۳۰۷، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۸۹
[18]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج1، ص78 و 79.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 50” دیدگاه میگذارید;