بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، و الصلاة و السلام علی محمد آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر آیه ی 180 سوره ی آل عمران بودیم که بسم الله الرحمن الرحیم ﴿وَلَا يَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَبۡخَلُونَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ هُوَ خَيۡرٗا لَّهُمۖ بَلۡ هُوَ شَرّٞ لَّهُمۡۖ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِۦ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ وَلِلَّهِ مِيرَٰثُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ ١٨٠﴾[1]. عرض کردیم یک نگاه دیگری در رابطه با تکلیف باید پیدا بکنیم که این نگاه در طول نگاه های سابق است؛ نه در عرض آن نگاه و لذا با نگاه های سابق تنافی پیدا نمی کند. آن ها را تاکید و تایید می کند اما به مرتبه ای مسئله را بالاتر می برد که آن نگاه این بود که خدای سبحان وقتی می فرماید ﴿ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗۖ﴾[2] من می خواهم در زمین برای خودم خلیفه قرار بدهم که در بین همه موجودات خلیفه ی من این انسان باشد. آن موقع صفات خلیفه باید مطابق صفات مستخلف باشد. برای این که این محقق بشود، احکامی را که خداوند سبحان برای او واجب کرده است از این منظر باید دیده بشود. عبودیتی که نسبت به خداوند سبحان محقق می شود، در راستای تحقق صفت خلافت است. اگر عبودیت در راستای صفت خلافت باشد، نامفهوم 2:20 و سعه و حد این به اصطلاح احکام، نوع دیگری می شود. یک موقع هست که فقط عبودیت است. این محفوظ است. سر جایش هم درست است. او رب است و من عبد هستم و دستور او برای تحقق این عبودیت است؛ اما گاهی بحث بر این است. نگاه بر این است. عبودیت که منشا خلافت بشود؛ لذا می خواهد بشر را از آن حدود و ثغوری که برای خودش قرار داده بود، حد شکنی بکند از آن، او را و به لا حدی برساند؛ لذا ببینید بر این اساس عرض کردیم که انفاق از آن خصوصیاتی می شود که بشر را مظهر جود حق قرار می دهد. مظهر اعطای حق قرار می دهد. خود این جود مقصود است؛ لذا در آیات ما کمتر به آن می رسد، توجه کرده است؛ بلکه عمدتا نظر آیات به خود این اعطا است که این رشد محقق بشود. این مظهریت محقق بشود که مظهر جود بشود. مظهر اعطا بشود. همان طور که بشر در راستای فرزندآوری مشمول خالقیت حق می شود. مشمول رازقیت حق می شود. تجربه می کند خالقیت را در مرتبه ی خودش، رازقیت را در مرتبه ی خودش، اسماء الهی در این عبودیت می خواهد متجلی بشود؛ لذا این فرد می خواهد در هر عبودیتی و تکلیفی مظهریتی پیدا بکند. آن وقت اگر این نگاه به احکام شد و تکالیف، خیلی غایت متفاوت می شود. خیلی نگاه با قبل متفاوت می شود؛ لذا می بینیم وقتی در این آیات تعلیل می کند و به اسمایی آن ها را مذیل یا مصدر می کند، آن صدر اسما یا ذیل اسما که آمده است، با این نگاه کاملا رویکرد را متفاوت می کند. همان طوری که در این آیه ی شریفه وقتی می فرماید: «و لا یحسبن الذین یبخلون بما ءاتاهم الله» یعنی خدا به او داده است تا او بدهد. این دادن خدا و این که از او مصدرش می کند و او را با این تعلیل می کند «ولا یحسبن الذین یبخلون بما ءاتاهم الله» آن را که خدا داده را این ها بخل می کنند، خیلی بحث را متفاوت می کند. بله؟
یکی از حضار: نامفهوم 5:33
استاد: شیطان داشته هایی ندارد. نداشته هایش را به اولیایش می دهد که آن ها هم آن چه را که هست، ندهند و آن چه را که نیست بدهند؛ لذا صفات زشت را شیطان توسعه می دهد. بخل را شیطان توسعه می دهد. شیطان وعده ی به بخل می دهد که اگر شما اعطا بکنید، فقیر می شوید. این را می دهد. نه این بگوید اعطا بکنید؛ لذا در این جواد است. در این، منتها این کدام جود است؟ جود در ندادن. شما ندهید. اگر بدهید فقیر می شوید. این را می گوید.
یکی از حضار: بحث فرزند دار شدن را نامفهوم 6:23
استاد: نه، آن فرزند دار شدنش هم مظهر توسعه ی صفات ذم است؛ یعنی همان صفات ذم و همان حدود دارند توسعه پیدا می کنند؛ لذا توسعه نیست. بلکه چه هست؟ مانعیت است. مقابله است؛ لذا یک موقع هست که به خاطر این که مومن کثیر می شود، شیطان ازدیاد ایجاد می کند؛ چون در قبال ای این که فرزندان آدم به دنیا می آمدند، شیطان برای راه مقابله از خدا فرزند خواست که مقابله بکند؛ لذا فرزند آوری اش را برای چه می خواست اساسش را؟ برای مقابله می خواست؛ لذا این خیلی فرق می کند که انسان فرزندی را که از خدا طلب می کند، برای چه؟ که یک موقع ﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ﴾ [3] که این طور باشد. میراث خدا را توسعه بدهد. درست است؟ اما یک موقع هست که فرزندش را می خواهد تا مقابله با سنت خدا بکند. این چه هست؟ این فرزند آوری در راستای خالقیت نیست و لذا این به تبع آن خالقیت خدا مانعیت ایجاد کردن است. به دنبال… چنانچه صفات جهل به دنبال صفات عقل، این ها در مقابل صفات عقل ایجاد شده اند. نه این که در عرض صفات عقل صفات جهل هم ایجاد شده باشند و جنود جهل ایجاد شده باشند. نه، جنود جهل تبعی و مانعی است. نبود صفت عقل و لشکر عقل، می شود جنود جهل. درست است، در این جا هم از همان سنخ است. خب اگر این نگاه را ما در جعل احکام دنبال کنیم، با حفظ این که نگاه های سابق را تاکید می کنیم. نه این که در آن ها اختلالی ایجاد بشود، بلکه مراتب کمال با ماتب نگاه گره می خورد که آن نگاهی که باید عبودیت محضه محقق بشود محفوظ است؛ اما عبودیتی که خدا جعل کرده است برای انسان، در عین این که اوج عبودیت است، در راستای تحقق خلافت است؛ لذا اگر در بعضی از روایاتی که منصوب است به امام صادق (ع) که «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة»[4] این ربوبیت که اکتناه آن عبودیت محقق می شود، نه در مقابل ربوبیت حق بلکه به عنوان خلافت؛ یعنی خلیفه شدن، که عبودیت انسان را خلیفه می کند و این خلیفه شدن صفات مستخلف را بروز می دهد، از جمله صفات خلیفه این می شود، این رازق می شود. مجرای رزق برای دیگران می شود. مجرای فیض برای دیگران می شود. مجرای جود حق می شود. مجرای تحقق صفات الهی می شود. این می شود همان ربوبیت ظلّی، ربوبیت اذنی، ربوبیت خلافتی که از جانب خدای سبحان محقق می شود. آن موقع تحلیل صفات و تکالیف، همه بر این اساس یک رویکرد دیگری پیدا می کند. اگر می فرماید مثلا در همین آیه ی شریفه که «و لله میراث سمات و الارض» است، خلیفه در همین جا تمرین میراث را می کند؛ به گونه ای که می یابد همه چیز میراث برای خدا است وارث هر چیزی خدا است. نه فقط مبدا هر چیزی خدا است، « بما ءاتاهم الله» که در دادنش خدا در حقیقت آن جا موثر است؛ بلکه در ارثش هم خدا وارث است. وقتی خدا وارث است نه قبلش مربوط به من است نه بعدش مربوط به من است، نه حینش مربوط به من است. من خلیفه و مجرایی برای فیض الهی مثل ملکی از ملائکة الله که این حافظ و خازن است و منتظر امر است که ﴿يَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ﴾[5]. اگر انسان در خلافت به این جا رسید که نسبت به مالی که یک دستور سلوکی است… فقط یک تکلیف وجودی نیست؛ بلکه در کنار این تکلیف، خود تکالیف دستورات سلوکیه هستند؛ یعنی اگر کسی می گوید من از کجا آغاز کنم؟ چگونه آغاز کنم؟ چرا…؟ می گوید تمام تکالیف دستور سلوک است و دارد انسان را به آن مقام قرب می رساند؛ لذا دستور خلیفه سازی است. تکالیف، دستور خلیفه سازی است که چگونه خلافت محقق می شود! آن موقع از مصادیق بارز خلافت قدرت جود و دیدن دیگران است. سعه ی بر دیگران است. مجرای فیض شدن است؛ چون خدا دائم الفیض است. خدای سبحان جودش بی پایان است که « لایزیده کثرة العطاء الا جودا و کرما»[6]. به ما هم وعده داده است که اگر کسی حالش این گونه باشد که توقف در وجودش ایجاد نشود، آن فیضی که به او رسیده « ما ءاتاهم الله» را از خودش عبور بدهد، خدا او را مجرای وسیع تری برای فیضش قرار می دهد و هر چقدر این دست بده او قوی تر بشود، از جانب خدای سبحان اعطای به او بیشتر می شود و لذا اگر کسی متوقف کرد در خودش و او در آن جا ماند، دارد خدا در روایت دارد که می فرماید چون توقف ایجاد کرد و این مجرای فیض قرار بود باشد و نشد، خدا روزی ای را که قرار بود از طریق این کانال به دیگران برسد قطع می کند، برای مجرای دیگری قرار می دهد. این یعنی همان خلیفه سازی، یعنی خدای سبحان سنتش خلافت ساز، خلیفه سازی است که اگر این مجرا شد یعنی خلیفه شده است به همین نسبت در همین صفت و اگر این، این را قطع کرد و محقق نکرد، مانعیت ایجاد کرد، ملک خودش دید نه مجرای برای فیض، خدا این را قطع می کند. آن وقت این نگاه در احکام، حال انسان را نسبت به هر آنچه به او می رسد و هر آنچه از او خواسته، خیلی متفاوت می کند که اگر به من امر آمده یعنی توجه ویژه کرده است. اگر به من دستور انفاقی داده است در واجب و مستحب، یعنی خدای سبحان من را لایق دیده است. اگر انسان مالی پیدا کرد که متعلق حکم واجبی شد، خوشحال می شود که به همین نسبت چه شده؟ حکم الهی متوجه به او شده است. آن کسی که مالی پیدا نکرد، حسرت می خورد که کاش من هم مال پیدا می کردم، تا حکم الهی متوجه من هم بشود. به من هم دستور وجوبی برای پرداخت داده بشود. آن وقت این هم می شود خلیفه به همین نسبت. آمادگی اش را دارد. طلبش را دارد. نه این که آن که دارد با زحمت بدهد و آن که ندارد خوشحال از این که چیزی نمی خواهد بدهد؛ یعنی وقتی حساب کرد، دید چیزی به او تعلق نمی گیرد، خوشحال بشود، بگوید این که خب الحمدلله که به ما چیزی تعلق نگرفت. عیبی ندارد. گناهی نیست؛ اما این ضیق است. این تکلیف در رتبه ی اول است. اگر این بزرگتر می شد، اگر به او مالی تعلق می گرفت وجوبا خودش را مکلف به یک چیزی می دید که در راستای خلیفه سازی، خدا او را بزرگتر کرده است. عظیم تر و مجرای بالاتر قرار داده است.
همین طور در نظام استحبابی و آن انفاق های… به همین نسبت انفاق با نفاق رابطه پیدا می کند؛ یعنی انفاق مانع نفاق است و عدم انفاق موجب نفاق است. اگر با آیاتی که در این رابطه است رجوع بکنند دوستان، خیلی زیبا است. می فرماید که ﴿۞ وَمِنۡهُم مَّنۡ عَٰهَدَ ٱللَّهَ لَئِنۡ ءَاتَىٰنَا مِن فَضۡلِهِۦ﴾ این نداشته است. مجرای فیضی نبوده، حکمی به او تعلق نگرفته است. « و منهم من عاهد الله» با خدا عهد می کند که «لئن ءاتانا من فضله» اگر به من بدهد، یعنی «ءاتاهم من فضله» که در همین جا داشتیم «ءاتاهم الله» اگر به او بدهد، «لَنَصَّدَّقَنَّ» من مجرای فیض می شوم. بله؟
یکی از حضار: نامفهوم 16:10
استاد: «لنصدقن» که من مجرای فیض می شوم. من هم خلیفه می شوم به همین نسبت. «وَلَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٧٥». من هم از صالحین می شوم. ببین چقدر زیبا است که اگر بدهد… اصل را در چه دیده است؟ حتی نمی گوید که من می خواهم به چه کسی بدهم. این که مجرای فیض شدن « لنصدقن» که این که من مجرای فیض و این را از خودم عبور بدهم، در خودم متوقف نشود… بعد « فلما ءاتاهم من فضله» وقتی خدای سبحان از فضلش به او عطا کرد و داد «بخلوا به» بخل می ورزند؛ یعنی در حرف بود؛ اما وقتی به او رسید آن را چه کار می کند؟ متوقف می کند. عبور نمی دهد. خلیفه نمی شود. مجرای فیض نمی شود «بخلوا به و تولوا» پشت می کند. ببین! این پشت کردن، از چه کسی پشت می کند؟ از خدا روی بر می گرداند؛ یعنی اگر کسی بخل ورزید این روی گردانی از خدا است. خیلی تعبیر دقیق است! ببینید این ها چقدر با دقت بیان شده است. با این بیانی که مقدمتا عرض شد، سازگاری بحث را ببینید چقدر است. «فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم» که این عدم انفاق و عدم صدقه و عدم مجرای فیض شدن، چه چیزی را به دنبال می آورد؟ نفاق را به دنبال می آورد. «فاعقبهم نفاقا» با این که یک کار عملی بود، یک دستور عملی را در حقیقت این انجام نداد؛ اما منجر به چه می شود؟ یک نگاه اعتقادی و یک کوچک شدن اعتقادی و نفاق اعتقادی، «فاعقبهم نفاقا» آن هم نمی گوید نفاق فقط، «نفاقا فی قلوبهم» یعنی در اوج نفاق، چون نفاق در قلب بالاترین مرتبه نفاق است. یک موقع انسان نفاق عملی دارد. در قلبش، دلش می خواست این کار را بکند؛ اما نشد؛ اما ترسید؛ اما… همین اما هایی که دارد. بخل ورزید؛ اما پشیمان هم می شود بعد از آن، چرا من این کار را نکردم. دلش..؛ اما یک موقع نه! «اعقبهم نفاقا فی قلوبهم» یعنی تمام… نقشه می ریزد برای این کار، با فکر این کار را انجام می دهد. با یک عقبه ی اعتقادی این بخل را محقق می کند. نه فقط یک کار عملی و ضعف عملی باشد. «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه» و این نفاق هم تا روز قیامت باقی می ماند. « الی یوم یلقونه» بعد می فرماید « بما اخلفوا الله ما وعدوه» که این با خدا خلف وعده کرد که خدایا گفت به من بدهی، من مجرای فیض می شوم و این خلف وعده در رابطه با خدا که مجرای فیض بودن نشد، این مجرا نشد، این در حقیقت چه می شود؟ بالاترین خلافی است که، نفاقی است که با خدا محقق کرده است. «و بما کانوا یکذبون» که
یکی از حضار: نامفهوم 19:47
استاد: بله؟
یکی از حضار: نامفهوم 19:49
استاد: من خواندم چه؟
یکی از حضار: نامفهوم 19:51
استاد: نه همان «وعدوه» است دیگر، «وعدوه» که جدا نمی شود که « و بما اخلفوا الله ما وعدوه» که آن چه که خلف وعده کرده است. « و بما کانوا یکذبون» و به آن چیزی که دروغ در حقیقت تکذیب کرد و دروغ پنداشت و این فعل او کذب شد نسبت به « الم یعلموا ان الله یعلم سرهم و نجواهم و ان الله علام الغیوب»[7] اگر این دسته آیات را با این نگاه برگردیم که آیات متعدد هم هست. حالا من بعضی از آن ها را این جا نوشتم که آن وقت در اوج مانعیت در انفاق یهود قرار می گیرند؛ یعنی کسی که به دنبال بخل حرکت می کند، غایتی که به آن می رسد کجاست؟ آن یهودی شدن است؛ یعنی دست یهود و فکر یهود، فکر بخیل است. در قرآن می فرماید! لذا از نفاق به سمت آن کفر یهودیت دارد حرکت می کند. پس مانعیت از جود که بخل است، یک رابطه ی نزدیکی با نفاق پیدا می کند و این نفاق هم راهی می شود به سمت چه؟ کفر یهودیت. به خصوص یهودیت که وقتی که می گوید، تعبیر این است که ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ﴾. آن ها می گویند دست خدا بسته است که « وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُۚ»[8] خدا انفاق می کند. هر طور که خواهد؛ چون این ها وقتی به آن ها گفتند ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ ٱللَّهُ﴾ انفاق بکنید از آن چه که خدا به شما داده است؛ یعنی مجرای فیض بشوید، این ها گفتند که چه؟ این ها گفتند « قَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ » این یهودی ها « لِلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ » به کسانی که اهل ایمان بودند « أَنُطۡعِمُ مَن لَّوۡ يَشَآءُ ٱللَّهُ أَطۡعَمَهُۥٓ »[9]. مگر نمی گویید دست خدا باز است؟ با طعن و تمسخر، مگر نمی گویید دست خدا باز است؟ اگر خدا دستش باز است، خب خودش می داد. وقتی نمی دهد، معلوم است نمی خواهد بدهد. پس نگویید ما هم بدهیم؛ یعنی این ابتلا و امتحانی که «آتاهم الله» باشد، تا این بشود مجرای فیض و خلیفه، آن ها این را اصلش را قبول ندارند خلافت را، که این بشود مجرای فیض الهی؛ لذا برای این که خودشان را تبرئه بکنند، می گویند « غلت» می گویند « ید الله مغلولة» دست خدا هم بسته است؛ یعنی او هم نمی تواند بدهد. نه فقط ما نمی دهیم؛ بلکه او هم نمی تواند بدهد؛ یعنی در مرتبه ی بخل انسان وقتی فرهنگ سازی می خواهد بکند برای کارش، عقبه ی فکری درست بکند. نمی گوید خدا انفاق می کند، من نمی دهم. نمی گوید من مقابل حرکت الهی می ایستم. می گوید چه؟ می گوید خدا هم نمی دهد. خدا هم نمی خواست بدهد. خدا هم دستش بسته است. ببینید این نگاه تا کجا انسان را می برد که خدا را هم با این نگاه، محدودیت های خودش را برای خدا هم می رساند و خب اگر ما این باور را کردیم، در هر چیزی تمرین خلافت دیدیم، هر تکلیفی را _این را اصرار دارم این عنوان را که_ که هر تکلیفی را که از جانب خدا برای ما قرار داده شده است؛ چه تکالیف عبادی، چه آن احکام معاملی و هر کدام از این ها را که برای ما قرار داده است، تمرینی برای خلافت الهی ببینیم که خدا دارد ما را در راه قرب خودش متصف می کند به صفات خودش. این تکالیف همان مسیر عبودیتی است که به ربوبیت و خلافت می کشاند؛ منتهی ربوبیت ظلی، اذنی که خلیفه پید می کند که «انی جاعل فی الارض خلیفة»؛ لذا آن وقت یاد میگیریم آن جا که می فرماید که ﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا﴾[10] این تعلیم اسما با چه چیزی محقق شد؟ آیا تعلیم اسما یک اعطای ابتدایی بود یا تعلیم اسما با نظام تکلیف محقق شد؟ تعلیم اسما با آن تحقق تکلیف محقق شد؛ لذا چرا ملائکه نتوانستند این انبا را تحمل بکنند و این مظهریت را داشته باشند؟ چون تکلیف پذیری، موطن انسان را می طلبید. مجرای فیض الهی شدن، با این نظام تکلیف و اختیار امکان پذیر می شد که انتخاب و اراده در آن دخیل بود که این نگاه را اگر کردیم ما، آن وقت خیلی این ها عالی می شود به هم دیگر، مرتبط می شود که تمام آن چه که، آیاتی که درباره تکلیف آمده است، همه ی آن ها مسیر به سمت چه هست؟ « علم ءادم الاسماء» است؛ یعنی خلیفه شدن و «علم ءادم الاسماء» را محقق کردن و این همان چه می شود؟ ربوبیت اذنی و ظلی می شود که این رشد است. کسی که در خودش توقف نمی دهد. آن در حقیقت اموال را، حالا فقط هم مال نیست؛ چون همین آیه در روایت دارد که تطبیق می شود بر یهود که این ها وقتی می دانستند، علم داشتند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر حق است و می دانستند؛ ولی این ها کتمان کردند از بیان این. این را پنهان کردند. این هم مظهر بخل است. این هم از مصادیق «بخلوا» است؛ لذا عالم هم اگر علمش را در جایی که باید اظهار بکند، اخفا بکند، از مصادیق مهم « بخلوا» است. آغاز از مال شروع می شود؛ اما در مال متوقف نمی شود؛ لذا هرجایی که باید اظهاری در کار باشد، بخلی صورت بگیرد. در جایی که باید تبیینی باشد، جهاد تبیینی باشد، مومن کوتاهی بکند، به تبیین نپردازد، دو پهلو حرف بزند، چند پهلو حرف بزند، متشابه حرف بزند بلکه حرف غلط بزند، این از مصادیق « بخلوا » است. از مصادیق همین بخل است که مجرای فیض بودن را منسد می کند و همین از مصادیق نفاق می شود که به کفر منجر می شود و بعد دنبال این، هرچه این عمیق تر بشود، شدید تر بشود، آماده شدن برای چه هست؟ مرتبه ی بالاتر است.
این نگاه را اگر انسان پیدا بکند آن موقع هم در حرف زدن، هم در گفتن، هم در خرج کردن، هم… در این ها دنبال آن قرب می گردد. می گوید من اگر این کار را کردم، از مصادیق خلیفة الله شدن است. از مصادیق تحقق مالکیت حق در زمین است. همچنان که در قیامت ﴿ لِّمَنِ ٱلۡمُلۡكُ ٱلۡيَوۡمَۖ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ ١٦﴾[11] محقق می شود، این در دنیا این را چه کار می کن؟ دارد محقق می کند. می بینید که مال، مال الله است نه مال این، هرچقدر مال خودش ببیند، این در جدا شدن از این به سخت بودن جدا شدن مبتلا می شود؛ چون کذب است؛ چون دروغ است. در مقابل مالکیت حق کسی مالکیتی ندارد. هرچند در قبال همدیگر ما اموال محفوظ است. «اموالهم» است. هرکسی مالی دارد؛ اما این رهزن نشود. در قبال هم مالکیت داشتن را به مالکیت در برابر خدا کشاندن. این رهزن شدن است.
خلافت اقتضا می کند. من خلیفه هستم و خلیفه مالکیتی و هیچ در حقیقت سلطه ای در قبال حق ندارد. همه ی آن ها عاریه است ودیعه است. رهن است؛ اما در قبال هم البته چرا، لذا احکام سرجایش محفوظ است. هیچ کدام از احکام مالکیت خدشه دار نمی شود؛ اما این ها در قبال مالکیت حق کشیده نمی شوند. مرزش باید روشن باشد که مالکیت انسان تا کجا است؟ لذا خدا میراث سماوات و الارض « لله میراث السماوات و الارض» یعنی تو مالک نیستی در وقت جدا شدن از این ها، در وقت دادنش هم «ءاتاهم الله من فضله» که آن اعطا کرده است و داده است.
بله؟ سوال داشتید آقا؟
یکی از حضار: نامفهوم 29:18
استاد: عرضه در حد آن ها محقق شد لذا هر موجودی در مرتبه ی خودش امکان عرضه را دارد؛ اما امکان « علم ءادم الاسماء» که همه ی اسماء باشد را ندارد و توجیه دیگرش هم این است که ملائکه به همین نسبت چون متعلق به انسان شده اند در این عرضه که «انبئهم باسمائهم» به همین مقدار با وجود ربطی شان خلاصه این تحقق و پذیرش صورت گرفت. آن وقت به همین نسبت هر موجودی به لحاظ انباء به تعلق به وجود انسان، امکان فهم را در آن رتبه ی خودش و اقتضا… چون ﴿وَمَا مِنَّآ إِلَّا لَهُۥ مَقَامٞ مَّعۡلُومٞ ١٦٤﴾[12]؛ اما انسان مقام معلوم ندارد. انسان مقام معلوم ندارد که حد وجودی که از این تعدی نتواند بکند. نامفهوم 30:19 نه، ﴿وَقَدۡ خَلَقَكُمۡ أَطۡوَارًا١٤﴾[13] انسان چه هست؟ بله؟
یکی از حضار: نا مفهوم 30:19
استاد: بله دیگر، «اطوار» دارد. «اطوار» یعنی هر طوری یک مقام معلومی، چون « خلقکم الله اطوارا» انسان صاحب اطوار است. « هم درجات» است. همه ی این ها در کار است، درست است؟ انسان محدویت به حدی ندارد. حد یقفی ندارد و لذا همه ی موجودات را شمول دارد چون خلیفه است. به نسبت همان طور که خدای سبحان آن شمولش در خالقیت، در رازقیت به همه ی هستی است در ایجاد و رزق و ربوبیت نسبت به همه ی هستی است انسان این کشش را دارد اذنی و به صورت خلیفه، ظلی این کمال را پیدا بکند و مهمش این است، باور به این که همه ی تکالیف در راستای چه هست؟ ایجاد خلافت و مقام خلافت است؛ یعنی تربیت است. مثل کسی که مثلا در سابق مرسوم بود که کسی که پادشاه است، فرزندانش را نوعی از تربیت ایجاد می کردند؛ نوعی از درس و کلاس ها و درس ها که این امکان پادشاهی و ملک شدن را داشته باشد. حالا این در نظام بیرونی بود. آن جا خدای سبحان آدم را وقتی با این عنوان خلق می کند که «انی جاعل فی الارض خلیفة» آن وقت تمام تکالیف را در راستای نامفهوم 31:57 امکان و استعداد تحقق این خلافت برای او قرار داده است و لذا هرچقدر انسان رو به رشد می آید جلوتر می آید. انسان جلوتر می آید، آمادگی برای مرتبه ی بالاتری از خلافت را پیدا می کند تا دین ختمی که بالاترین تکالیف و بالاترین مرتبه ی خلافت امکان پذیر می شود که آن خلافت مطلقه می شود. این ها ببینید چقدر زیبا می شود! آن وقت تکلیف در هر… کثرت تکلیف هم نیست. بلکه چه هست؟ عمق نگاه به تکلیف است؛ لذا بعضی از امت ها کثرت تکلیفشان گاهی از امت ختمی بیشتر بوده است. مثلا روزه در امت های سابق بیش از امت ما بوده، و وجوبش که سی روز در امت ما است. آن هم بینش امکان پذیر است خوردن و خوابیدن و آن در حقیقت تمتعات. در سابق از این خیلی از این ها امکان پذیر نبوده است و در ابتدای اسلام هم که دیدید جعلش این ها منع داشت یا احکام دیگر. کثرت نیست بلکه چه هست؟ عمق تکلیف است که از کجا نشات می گیرد و به کجا منجر می شود. حالا این را مجمل عرض می کنیم که آن که مبدا تکالیف است؛ یک جا نیست. مبدا تکلیف در امت ختمی از موطنی نشات می گیرد که رساندش هم به همان موطن است؛ لذا این عمق تکلیف است؛ لذا اجتماعیات در اسلام از همه ی ادیان بیشتر است؛ چون مبدئیت تکلیف در اسلام از همه عمیق تر است. از همه در حقیقت چه هست؟ آن عمق تکلیف بالاتر است و لذا این آن منجر شدن و غایت تکلیف هم از همه بالاتر است. به آن چه که منجر می شود و می رسد. هم مبداش هم به اصطلاح منتهایش، هردو متفاوت با امت های سابق است.
یکی از حضار: نامفهوم 34:00
استاد: خب عرض کردیم دیگر به فاعل است دیگر؛ یعنی فاعل وقتی جعل می کند با فاعلیتش، آن وقت قابل با قابلیتش اخذ می کند؛ یعنی همیشه آن به اصطلاح عمق از کجا نشات می گیرد؟ از فاعلیت است دیگر، بله؛ اما منتها قابل باید قابل آن فاعلیت باشد یا نباشد؟ یعنی نمی شود که بر یک قابلی که قابلیت ندارد آن فاعل… لذا فاعلیتی که در امت ختمی… یعنی ارسال رسولان و کتب، این فاعلیت حق است. دین است. دین فاعلیت است. برای امتی که قابلیت این مرتبه را با تدبیر الهی در مسیر کمالی که انبیاء ایجاد کرده اند پیدا کرده است حالا این قابلیت را، این قابلیت با این فاعلیت اشباع می شود.
شما چه فرمودید؟
یکی از حضار: نامفهوم 34:58
استاد: طوری گفتم که این شبهه جواب داشته باشد. تا رسیده به امت ختمی که به مرتبه ی اطلاق رسید. وقتی به مرتبه ی اطلاق رسید، مثل مثلا کودکی که تا مسیر بلوغش درست است؟ مدام تمیز بالاتری ایجاد می شود؛ اما وقتی به بلوغ می رسد، به مرتبه ی اشدیت می رسد، دیگر از آن جا دیگر چه هست؟ بسط همین است. نه دوباره بالاتر رفتن از این باشد؛ لذا امت ختمی به مرتبه ی اطلاق رسید که دین ختمی جاودانه آمد؛ لذا پس از این، بالاتر از این نیست. بسط این است. این عمدا یک طوری عرض کردم که مرتبه ی اطلاق رسید تا دفع این شبهه را حتما به همراه داشته باشد؛ یعنی مطمئن بودم که این شبهه ایجاد خواهد شد. منتها گفتم شاید نپرسند هم؛ ولی در عین حال دفعش را در مطلب قرار دادم. بله
خب با این نگاه حالا ببینید! بعضی از روایاتی که در این جا هم آمده است. من در محضر بعضی از این روایات هم باشیم که روایاتی که ذیل همین آیه ی 180 ذکر کرده اند، می فرماید که _یک روایت شریف می فرماید که_ کیفر بخل و نپرداختن زکات مال، امام صادق علیه السلام: « من بخل و لم ینفق ماله فی طاعة الله صار ذلک یوم القیامة طوقا من نار فی عنقه و هو قوله عزوجل سیطوقون ما بخلوا به یوم القیامة»[14] که همین بخل می شود چه؟ همین بخل می شود آن طوقی که به گردنش است. آن هم طوق به گردن که این نفاقا فی قلوبهم؛ چون طوق به گردن، طوقی است که همه ی وجود را فرا گیرد؛ نه دست او به آتش برسد. نه پای او وارد آتش بشود؛ بلکه گردن او آتش بر آن احاطه پیدا می کند. طوق، احاطه است. آن هم بر گردن که فک رقبه را که ما از خدا می خواهیم در ماه رمضان که ما را از آتش نشان بدهد رقبه ی ما، که اگر رقبه آزاد شد، همه ی وجود آزاد شده است؛ اما می شود که انسان سرقت کرده باشد، می گویند تو برو با پایت وارد آتش بشو، تا آتش را بچشی از آن حیثی که سرقت کرده ای؛ اما وقتی این بخل محقق می شود، آن قلب انسان مبتلا شده است؛ نه فقط دست انسان در ندادن مبتلا شده است؛ نه فقط پای انسان در نرفتن به سمت انفاق این کوتاهی کرده است. بلکه قلب انسان مبتلا شده است. بعد…
یکی از حضار: نامفهوم 37:51
استاد: بخل عملی، در ابتدا ممکن است که بخل عملی باشد؛ اما دارد می گوید… یکی دو جلسه گذشته عرض کردیم. بعضی صفات، بعضی صفات سرعت سیر دارند در تحقق عمقشان؛ لذا بخل از آن مصادیق است. به خصوص اگر با منظر آن خلافت الهی نگاه بکنیم که همه چیز در رابطه با خلیفه توسعه ی وجود و مجرای فیض بودن است. درست است؟ که اگر بخل ایجاد شد، غیر از صفات دیگر است. این مجرای فیض را منسد کرده است. همه ی جریان فیض را بسته است. نه فقط خلاصه این ندادن مال باشد. درست است؟ با نگاه به این که این خلیفه است، اساس خلیفه بر مجرای فیض بودن است و بخل در مقابل این قرار دارد؛ لذا اگر در نظام تعلیمی می خواهیم کسی را سرعت سیر برایش ایجاد بکنیم، از کجا وارد بشویم؟ اگر در نظام محسوس تکالیف می خواهیم وارد بشویم، راه صدقات؛ لذا ببینید در قرآن کریم چقدر بین این دو به اصطلاح تلازم ایجاد کرده است که ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾[15] این ها اقامه ی صلاة می کنند و ایتای زکات می کنند. ایتای زکات را در کنار اقامه ی صلاة دو اصل اساسی چه آورده است؟ دو اصل اساسی کنار هم آورده است؛ چون آن اقامه ی صلاة چه می خواهد ایجاد بکند؟ آن خلافت را که اساس خلافت با ایتای زکات محقق می شود. درست است؟ پس راه آشنا کردن با خلافت الهی، ایجاد آن صفت سخاوت و مجرای فیض شدن، آن وقت این در جهات مختلف ممکن است. اگر ما یاد دادیم خدمت به دیگران را هم، از خود خدمت به دیگران و محبت به دیگران از مصادیق چه می شود؟ از مصادیق آن سخاوت می شود که انسان وجودش را خرج کند برای دیگران، همچنان که مالش را خرج می کند برای دیگران، همچنان که علمش را برای دیگران می بیند.
لذا در بحث، حالا این صوفیه هم یک بحثی دارند بد نیست. کسی که می خواهد بیاید در تصوف وارد بشود، اولین چیزی که از او می خواهند این است که مدت ها، حالا مراتب دارد. مدت ها باید خادم باشد. باید برود خدمت بکند. اساس وجودش را بر خدمت گذاری بگذارد. آن هم برای همه که این ها را خلق خدا ببیند و خدمت..؛ یعنی خرج کند خودش را در راه… می خواهد این بیاید بگوید من می خواهم یاد بگیرم چطور قرب الی الله پیدا کنم؟ می گوید راهش این است. ابتدایش این است. موانع وجودت را این طور برطرف کنی که خودت را خرج کنی برای دیگران به این عنوان خرج کردن که خدمت بکنی به دیگران؛ چنانچه ما در روایات ما نظام اخوت و آن رعایت کردن نظام اخوت جزء… بعد از آن می گویند وقتی که مدت ها در نظام خدمت به دیگران قدم برداشت، آن موقع می آید حالا چه کار می کند؟ دستورات عبادی خاصی پیدا می کند که آن دستورات عبادی پس از او محقق می شود تا آمادگی پیدا کرد. نه واجبات ها! واجبات که از ملازمات است. آن وقت همین مسئله را اگر ما نگاه بکنیم، مادر مریم سلام الله علیها وقتی که می خواهد او را برای آن کمالش محقق بکند و قرار بدهد، معلوم است چه مادر با معرفتی بوده که وقتی می آید، می گوید ﴿إِنِّي نَذَرۡتُ لَكَ مَا فِي بَطۡنِي مُحَرَّرٗا﴾[16]. خدایا آن را که در دل من است و من بر او حامله هستم، او را، چون همسرش هم از دنیا رفته بوده، اذن دوباره ی از پدر نمی خواست که او را در راه تو آزاد قرار دادم که خادمه باشد؛ لذا مریم از کودکی خادمه ی چه بود؟ خادمه ی آن معابد بود. خدمت می کرد. تا سنی رسید که دیگر آن جا این خانم چون اولین خانمی بود که خادم شده بود، لذا برای او خیمه ی جدایی، جای جدایی در آن معابد قرار دادند. به جایی رسید که سنش، سن تکلیف شد؛ البته دیگر از خدمت به این نحو ما..؛ لذا باز هم می بینید در همان سن مریم نسبت به خانم ها خدمت ویژه داشت. دنبال این بود که کاری برای دیگران انجام بدهد. خودش را صرف این می کرد که… آن وقت دنبالش می شود ﴿يَٰمَرۡيَمُ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰكِ وَطَهَّرَكِ وَٱصۡطَفَىٰكِ عَلَىٰ نِسَآءِ ٱلۡعَٰلَمِينَ٤٢﴾[17] که این آیه که نازل می شود. خب این نگاه این است که این مسیر او را به مرتبه ی چه رساند؟ به مرتبه ی خلیفة اللهی؛ منتهی در نظام خانم ها، نظام امامت در کار نیست؛ اما «اصطفاک و طهرک و اصطفاک علی نساء العالمین» منافاتی ندارد که «و اصطفاک علی نساء العالمین» تو ملجأ ارتباط با خانم ها هستی، آن ها به تو رجوع می کنند؛ اما امام نمی شود که امام بودن آن مرد بودن جزء چه هست؟ چون آن خودش در نظام خلافت ارتباط و رفت و آمد، محدودیت هایی را که خدا قرار داده است، ولایتش را قرار داد اما منسب ظاهری را در آن جا قرار نداد.
خب این روایت دیگر می فرماید که « عن محمد بن مسلم قال: سالت اباعبدالله علیه السلام عن قول الله عز وجل سیطوقون ما بخلوا به یوم القیامة فقال یا محمد ما من احد یمنع من زکاة ماله شیئا» این خطاب به محمد بن مسلم است که اگر کسی « یمنع من زکاة ماله شیئا الا جعل الله عزوجل ذلک یوم القیامة ثعبانا من النار مطوقا فی عنقه» که «ینهش من لحمه» دائما او را نیش می زند « حتی یفرغ من الحساب»[18]. این ها خیلی تبیینش وقت می خواهد. حیف که دیگر فرصت نشد.
در روایت دیگری می فرماید، همین مساله را ذکر می کند یا می فرماید: « ما من ذی رحم یاتی ذا رحمه فیساله من فضل اعطاه الله» این دیگر بحث وجوب نیست. می گوید ذی رحم که می شود، مسئله شدید تر می شود. « یاتی ذا رحمه» به کسی که در رحم او است رجوع می کند. او چیزی از او می خواهد «من فضل اعطاه الله» از آن زیادی ای که خدا به او داده است. نه ضرورتش، زیاده اش « فیبخل به علیه الا اخرج له یوم القیامة شجاع من نار یتلمظ» ماری را که « یتلمظ حتی یطوّقه» آن چنان این نیش می زند او را، تا «یطوقه» تا این نیش سراسر گردن او را فرا بگیرد. بعد آیه را می خوانند « ولا یحسبن الذین یبخلون…»[19].
بعد می فرمایند که « عجبت للبخیل یستاجل الفقر الذی منه هرب و یفوته الغنی الذی ایاه طلب» این از فقر می خواهد فرار بکند؛ اما به سمت فقر، این از همان مصادیق بعضی است که دارد از خلافت می گریزد که غنا است. دارد می گریزد. « فیعیش فی الدنیا عیش الفقراء و یحاسب فی الآخرة حساب الاغنیاء».[20] آن جا باید حساب اغنیا را پس بدهد؛ اما زندگی اش زندگی دنیایی اش خلاصه فقیرانه است؛ البته در روایت دیگری دارد که این ها کتمان کرده اند و این کتمانشان هم از مصادیق چه هست؟ همین در حقیقت بخل است.
ان شاء الله خدای سبحان ما را از صفت بخل خلاصه حفظ بکند و ان شاء الله خدای سبحان فهم این که تکالیف چگونه ما را به خلافت خودش می رساند و تحقق مرتبه ی خلافت را در وجودمان ایجاد می کند را بیش از گذشته به ما بدهد تا اعمالمان با شوق و اشتیاق تمام و بیشتر باشد و عبودیت بالاتری در وجودمان ان شاء الله محقق بشود.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
این جلسه ی آخر در امسال سال شمسی بود. ماه مبارک رمضان را در پیش داریم. ان شاء الله درس تعطیل است و بعد از ایام ماه مبارک در خدمت دوستان اگر عمری بود و زنده بودیم و توفیقی داشتیم، ان شاء الله بعد از ماه مبارک ان شاء الله در خدمت دوستان هستیم.
در ماه مبارک حتما برای هم دعا بکنیم. از مصادیق خلافت این است که مجرای فیض باشیم. کمالی به هرکس می رسد، با زبان غیر خواندن و اجابت قطعی تر بودن، توجه بکنیم ان شاء الله دیگران را بهره مند بکنیم که مجرای فیض باشیم در ماه مبارک، قرآن که می خوانیم، هر آیه ی قرآن مطابق یک ختم قرآن است. این باور یعنی سرعت سیر ایجاد کردن.
ان شاء الله خدای سبحان بهره مندی ما را در ماه مبارک رمضان برای ما آن طور که به اهل ماه مبارک رمضان عنایت می کند، به همه ی ما از آن سنخ بهره مندی ها ان شاء الله عنایت بفرماید. ملتمس دعا از همه ی دوستان.
[4] . تفسير الصافي ، ج۴، ص۳۶۵، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۵۵۶، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۱، ص۴۶۹
[5] . [النحل: 50] ، [التحريم: 6]
[6] . نزهة الناظر ، ج۱، ص۱۴۷، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۲۵۹، فلاح السائل ، ج۱، ص۱۷۹، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۶، مصباح المتهجد ، ج۲، ص۵۷۷، البلد الأمین ، ج۱، ص۱۹۳، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۵۷۸، الوافي ، ج۱۱، ص۴۰۶، ، فلاح السائل ، ج۱، ص۲۵۴، البلد الأمین ، ج۱، ص۳۱، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۴۲، مفتاح الفلاح ، ج۱، ص۲۶۱، بحار الأنوار ، ج۸۳، ص۱۱۹، بحار الأنوار ، ج۸۳، ص۲۰۲، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۱۳۲، دلائل الإمامة ، ج۱، ص۵۴۲، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۸، ص۱۱۹
[14]. تفسير القمي، القمي، علي بن ابراهيم، ج1، ص127، مسند الإمام الصادق أبي عبد الله جعفر بن محمد(ع)، العطاردي، الشيخ عزيز الله، ج6، ص379.
[15] . [البقرة: 43] ، [البقرة: 83] ، [البقرة: 110] ، [النساء: 77] ، [الحج: 78] ، [المجادلة: 13] ، [المزمل: 20]
[18] . الکافي ، ج۳، ص۵۰۲، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۷۱۵، بحار الأنوار ، ج۷، ص۱۹۵، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۴۱۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۲۷۵
[19]. تفسير الطبري جامع البيان ت شاكر، الطبري، ابن جرير، ج7، ص434، تفسير الثعالبي (الجواهر الحسان في تفسير القران)، الثعالبي، أبو زيد، ج2، ص143، تفسير البحر المحيط، أبو حيّان الأندلسي، ج3، ص134، تفسير القرطبي، القرطبي، شمس الدين، ج4، ص291.
[20] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۹۱، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۱۰۰، نزهة الناظر ، ج۱، ص۵۴،، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۳۱، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۶۲، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۹۲، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۱۹۹، روضة الواعظین ، ج۲، ص۳۸۴، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۳۲
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 929” دیدگاه میگذارید;