بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر آیه ی صد و هشتادم سوره ی مبارکه ی آل عمران هستیم که می فرماید ﴿وَلَا يَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَبۡخَلُونَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ هُوَ خَيۡرٗا لَّهُمۖ بَلۡ هُوَ شَرّٞ لَّهُمۡۖ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِۦ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ وَلِلَّهِ مِيرَٰثُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ ١٨٠﴾[1]. یک نکته ی مهم در قرآن این است که قرآن کریم به دنبال توسعه ی من است و توسعه ی من بر اساس این است که انسان وجودش دائماً گسترده تر بشود و حقیقت وجودی اش وسیع تر ببیند و مطابق آن عمل کند؛ لذا انفاق یکی از مصادیق راه های مهم توسعه ی من است و چون خدای سبحان از راه عمل آغاز می کند توسعه ی من را، تا به نظر برسد؛ یعنی از عمل آغاز می شود؛ چون انسان جسمانیة الحدوث است و روحانیة البقاء. از جسم آغاز می کند تا به نظام روح برسد. توسعه از عمل آغاز می شود تا به نظام روحی برسد و بعد دوباره از نظام روحی، نظام جسم را بالاتر فرا می گیرد. اینها سیر، مراحل سیر است. از مهم ترین مصادیق توسعه ی من، بحث انفاق و صدقات است. آن هم یک مرتبه ی واجب دارد، یک مرتبه ی استحبابی. مرتبه ی واجب چون آغاز راه است، اهمیتش خیلی زیاد است. همان جوری که ما قرب فرائض غیر قابل قیاس است با قرب نوافل؛ یعنی آن قرب و نزدیکی به خدای سبحان که از فرائض ایجاد می شود مرتبه اش عالی تر است که آنجا فنای تام است، از آن قربی که از نوافل ایجاد می شود؛ چون در نوافل با اینکه اطاعت امر است؛ اما به تعبیر روایات ما، برای جبران نقص واجب نوافل قرار داده شد؛ یعنی خدای سبحان جعل نوافل را برای چه قرار داد؟ برای جبران و تدارک نقص فرائض قرار داد. اینها تعلیل است در روایات آمده. وقتی که نوافل برای جبران و تدارک نقص فرائض است پس معلوم می شود اصل فرائض است، نوافل فرع هستند. در کمال هم اصل فرائض است، نوافل چه هستند؟ فرع اند. به این معنا که ذات انسان قائم به فرائض است، مستحبات آن فضائل و زینت های وجود انسان هستند. اگر فریضه ای از انسان فوت بشود، از دست برود، ذات انسان متزلزل است؛ اما اگر نافله ای از انسان فوت بشود، زیبایی انسان کمتر می شود نه ذات آن مقوّم انسان به هم بریزد؛ لذا فرائض قضا دارد به این جهت که این ذات متزلزل امکان جبران برایش باشد؛ اما نوافل عمدتاً قضا ندارد، بعضی نوافل قضا دارد و آن جایی هم که نوافل برایشان قضا قرار داده شده، نشان می دهد بین نوافل مراتب است. آن نوافلی که برایشان قضا قرار داده شده، نوافلی هستند که به فرائض نزدیک می شوند و اثرشان اثر زیاده است؛ لذا خدای سبحان از باب … ببینید اینها قواعد مهمی است، اینها کلید در بحث هاست که نوافلی که قضا دارد نوافلی است که به افق فرائض نزدیک می شود؛ چون خدای سبحان «سبقت رحمته غضبه»[2] است به این جهت برای این نوافل هم قضا قرار داد تا جبران بشود و آن مرتبه از دست کامل نرود؛ ولی در فرائض عمدتاً بر خلاف نوافل که نادراً نوافل قضا دارند، فرائض عمدتاً قضا دارند و لذا بعضی از فرائض هستند که قضا ندارند. اغلب فرائض قضا برایشان قرار داده شد تا چه … حتی دارد اگر انسان از دنیا رفت، قضای این را مثلاً چه؟ فرزند او به جا بیاورد یا با مال او قضای او به جا آورده شود. اینها خیلی مهم است؛ یعنی این قدر این ذات متزلزل است که حتی جبرانش را تا این حد خدای سبحان قرار داد تا از دست نرود و این هم از رحمت ویژه ی حق است نسبت به انسان. این مقدمه را برای چه چیدیم؟ که توسعه ی وجود انسان از فرائض آغاز می شود. نکته ی مهم دیگر … به نوافل می رسد. این از فرائض آغاز می شود، به نوافل می رسد.
نکته مهم دیگر این است انسان در قیامت می بیند که فقط و فقط امر خدا در آنجا حاکم است. در دنیا هم خدا فقط حاکم است؛ اما ما نمی بینیم و توجه نداریم و غفلت داریم و لذا تخلف در نظام تشریع از ما محقق می شود. کسی که در اینجا به دنبال اطاعت خدا خودش را قرار می دهد، مطیع قرار می دهد، این دارد آماده می شود برای عالمی که به غیر از اطاعت آنجا دیده نمی شود. هر کسی … اینها را دقت بکنید، اینها خیلی دقیق است دارم عرض می کنم هر کدامش. هر کدامش یک سنتی است، یک قاعده ای است. هر کسی به قدری که اینجا مطیع است، آنجا ملتذ است. چرا در قیامت ملتذ است؟ چون در قیامت فقط اطاعت رب دیده می شود. ﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡكُ ٱلۡيَوۡمَۖ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ ١٦﴾[3] در آن جا خدا واحد قهار است که بروز می کند؛ یعنی احد، یعنی هیچ کثرتی در مقابل او بروزی ندارد. منیتی در آنجا … «لمن الملک الیوم» می گوید هیچ کس جواب نمی دهد تا خودش جواب می دهد. «لله الواحد القهار» جواب خود خداست و اگر در بعضی روایات فرمودند که حضرات خمسه طیبه پاسخ می دهند آن هم از باب فنایی است که آنها دارند این پاسخ داده می شود که «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار» یعنی حتی کسی این مقدار منیت برایش نمانده که در آنجا چه بشود؟ بخواهد بگوید برای خداست این ملک. همین قدر هم نمانده. دقت کردید؟ کسی بخواهد پاسخ بدهد برای خداست آنجا ملک. نه خود خدا پاسخ می دهد. این مقدار آن احدیت، احدیتِ واحد قهار. قهاریت آن قهر و غلبه و سیطره و قاهریت و … این غلبه و سیطره است که «لله الواحد القهار». تمرین این «لله الواحد القهار» در دنیا با اطاعت پذیری دارد محقق می شود؛ یعنی کسی مظهر واحد قهار می شود و می تواند ملک واحد قهار را در آنجا وقتی می بیند ملتذ به او باشد که می بیند که در اینجا چه باشد؟ در اینجا مطیع بوده باشد. در اینجا ملک واحد قهار را محقق کرده باشد در وجود خودش. هر چقدر ملک واحد قهار و سلطنت خدا در اینجا بیشتر محقق شده باشد، در آنجا وقتی که ندای «لمن الملک» بلند می شود، این می بیند که آشناست. چرا؟ چون اینجا تابع بود و این تابعیت آنجا آشنایی است. آنجا محرمیت است؛ لذا اگر می گویند خمسه ی طیبه علیهم السلام پاسخ می دهند مال کمال آشنایی است. مال کمال التذاذ آنجاست که هر چه پرچم توحید برافراشته تر باشد، وجود اینها آنجا چه هست؟ در اهتزازتر است؛ چون آنها وجودشان گره خورده بود به ظهور خدا و هر چه خدا ظاهر تر باشد، اینها در حقیقت چه هستند؟ اینها ظهورشان متجلی تر است؛ لذا اطاعت در دنیا اساسش برای ظاهر کردن مالکیت حق است. آن وقت اگر اساسش برای ظهور مالکیت حق است، هر ظهور دیگری و نفع دیگری و اثر دیگری فرع این است. اگر می گوید انفاق اینکه انفاق اثرش به آن کسی که به او انفاق شده می رسد و یک فقیری به اصطلاح آنجا متمتع می شود و منفعت می برد، این فرع آن کمال اولی است. نمی گوییم این خلاصه مهم نیست؛ اما به نسبت آن نگاهی که در قرآن می خواهد به حال منفق و انفاق کننده بشود، آن انفاق کننده اصل است در قرآن که حتی اگر کسی هم نیازمند نیست جایی باشد که نیازی هم بر فرض در کار نباشد، این انفاق و این دادن حق واجب لازم است. کندن و از این تعلق گسستن لازم و واجب است. این نگاه را اگر در قرآن دیدیم؛ لذا می بینیم که در اغلب آیات قرآن که در رابطه با انفاق است، به جای اینکه به حال آن کسی که انفاق می شود در آیه نظر بشود، به چه نظر می شود؟ خود انفاق کننده فی نفسه مورد نظر است که مثلاً ﴿مَّثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ﴾[4] مثل الذین ینفقون آنی که انفاق می کند مثلش. کار ندارد این انفاق کجا در حقیقت چه شد؟ مصرف شد و به کی رسید و چگونه؟ نمی گوییم در هیچ جای قرآن کار ندارد؛ اما در اغلب قرآن کار ندارد. اغلب قرآن مال این است که حیث اطاعت در این وجود چه بشود؟ محقق بشود. تبعیت و آن تابعیت در این وجود محقق بشود چه در انفاق واجب چه در انفاق مستحب که همان آیه ذیلش دو سه آیه بعد می فرماید ﴿وَمَثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ وَتَثۡبِيتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ كَمَثَلِ جَنَّةِۭ﴾[5] که در حقیقت در یک ربوه و یک تپه ای قرار داشته باشد که پایه را در یک جا حبه و در یک جا جنت قرار می دهد که اینها نوشتنشان هم با هم … که این نگاه که در قرآن آدم ببیند اساس برای این است که تابع و مطیع پرورده بشود و منافع دیگر همه چه هستند؟ منافع دیگر تبعی هستند. اینکه خلل و فرج جامعه که خیلی هم مهم است پر می شود، اینکه دیگران منفعت می برند و دیگران هم از آن اضطرار نجات پیدا می کنند، همه ی اینها چه هست؟ فرع است و پس از این است که رشد این انفاق کننده دیده می شود در این و آن به دنبال این است؛ یعنی آن حقیقت وجودی و توسعه ی من اساس جعل همه ی احکام الهی است. اساس جعل همه ی احکام الهی چه هست؟ آن توسعه ی من است. بله به دنبال این توسعه ی من خیلی منافع می آید. آن وقت با این نگاه انسانی که به خصوص در مسئله ی انفاق به عنوان مستخلف دیده شده که وقتی تعبیری که در این آیه و آیات دیگر است. اینجا می فرماید «و لا یحسن الذین یبخلون بما آتاهم الله» به آن چیزی که خدا به او داده. آنی که خدا داده این دارد به اصطلاح بخل می کند و یا در آن آیاتی که می فرماید که این کسانی که بخل می ورزند در آن حقی که خدای سبحان آنها را خلیفه قرار داده … حالا آیه اش را اگر الآن پیدا بکنم که می فرماید که ﴿ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَأَنفِقُواْ مِمَّا جَعَلَكُم مُّسۡتَخۡلَفِينَ فِيهِۖ﴾[6] مستخلف خیلی بحث زیبایی است. ما نگاهمان در مالکیت، مالکیت در برابر دیگران و در برابر خدا برای خودمان قائلیم؛ لذا اگر خدا می گوید که این مقدار مال را انفاق بکنید، احساس می کنیم خدا تصرف در مال ما می خواهد بکند. از مال ما می خواهد ببخشد. در حالیکه خدا می فرماید که «آمنوا بالله و رسوله و انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه» که اگر خلاصه شما خودتان را مستخلف دیدید … مستخلف مثل چه می ماند؟ مثلاً این صندوق دار بانک می ماند. صندوق دار بانک مستخلف است از طرف چه؟ از طرف نظام بانکی تا آن اموالی را که می آید، حواله هایی که داده می شود را این پرداخت کند. این پول مال او نمی شود، ملک او نمی شود. دقت کردید؟ در برابر کی ملک نمی شود؟ در برابر آن به اصطلاح حواله هایی که از طرف رئیس بانک صادر می شود که باید این پرداخت بکند، این فقط امانت دار است. مستخلف امانت دار است. خدا می فرماید مالکیت شما در برابر همدیگر درست است. مالکیت نفی نشده. «من مالهم الذی» در حقیقت خدا به آنها این اموالی را که به آنها اعطا کرده است؛ اما در برابر خدا مالکیت ندارید. دقت بکنید. دو جهت وجودی است. یک موقع من اموالم را که دارم در نگاه و منظر و از چشم خدا دارم نگاه می کنم، من مستخلف هستم فقط؛ اما یک موقع هست در قبال دیگران نگاه می کنم، این چه هست؟ خدا محفوظ داشته مالکیت هر کی را نسبت به دیگری. تثبیت کرده، تأیید کرده. می فرماید ﴿وَفِيٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ حَقّٞ لِّلسَّآئِلِ وَٱلۡمَحۡرُومِ١٩﴾[7] اموالهم اموال اینها را قبول کرده؛ اما نه در برابر خدا، در برابر سائل و محروم می فرماید «و فی اموالهم حق للسائل و المحروم» که در برابر هم مالکیت ها محفوظ است. غیر از آن نگاهی است که انسان در برابر دیگران هم مالک نیست و حقی ندارد و فقط در حقیقت امانتدار است، باید به آن …. نه این حق را خدا نسبت به … ؛ اما نسبت به خدای سبحان همه چه هستند؟ فقط امانتدارند. همین جوری که در این آیه ی شریفه که در محضرش بودیم می فرماید «یبخلون بما آتاهم الله» یعنی این را کی داده؟ خدا داده. اعطای الهی تفویض نیست که وقتی می دهد رابطه ی خدا با آن چه شده باشد؟ قطع شده باشد. نامفهوم 18:25 آن جایی است که من وقتی مالم را به شما بخشیدم شما مالکی و من دیگر مالکیتی ندارم، از مالکیت من خارج می شود به مالکیت شما داخل می شود. آنجایی که ایتای الهی است و اعطای الهی است، آنجا مالکیت حقی محفوظ است و به من ایتا شده؛ چون در طول همدیگر هستند. مثل اینکه اعضا و جوارح من بهره ای از حیات که دارند، این حیات نفس است که شأنی اش بهره ی دست شده، شأنی اش بهره ی چشم شده، شأنی اش بهره ی … ؛ لذا نفس منعزل نشد در این بهره. نمی دانم این قواعد را دارم می شمارم آن اهمیت مسئله را می توانم بیان بکنم که چقدر در نگاه و نگرش در کل مسائلی که احکامی که آمده، به خصوص در احکام مالی چقدر می تواند تأثیر داشته باشد توجه را در حقیقت توحیدی بکند، نگاه را معرفتی بکند در کنار عمق در حقیقت برای این اعمال ایجاد بکند. در این نگاهی که می فرماید اموال برای انسان ها یک نوع در حقیقت مالکیتی است در قبال همدیگر؛ اما نه در قبال خدای سبحان. در قبال خدای سبحان علم ما هم همین گونه است. مال ما هم همین گونه است. جان ما هم همین گونه است؛ یعنی تمام کمالات وجودی ما هر چه که از عالم ماده آغاز می شود تا در حقیقت آن نظام تجردی، همه در پیشگاه الهی امانت است پیش ما و انسان چه هست؟ امانتدار اینهاست؛ اما به نسبت به بقیه البته هر کسی مالک مالش، بدنش و آن نظام وجودی و علمش هست و متفاوت هستند. نباید این دوتا را با هم چه کار بکنیم؟ خلط بکنیم. دو منظر نگاه است. اگر این دو منظر نگاه دیده شد و خلط نشد، آن موقع حواله هایی که خدا می دهد؛ یعنی اوامر الهی، تمام اوامر الهی چون من امانتدارم دادنش برایم راحت است؛ چون اینها را در این قسمت اصلاً ملک خودم نمی دیدم که بخواهد از ملکم خارج بشود؛ بلکه در آن حیطه خود را امانتدار می دیدم و لذا امانت را دارم به صاحبش رد می کنم. ببینید چقدر متفاوت می شود؟ بله اما اگر من کاری غیر از آن نظام امر الهی، واجب و مستحب، کاری انجام دادم در قبال در حقیقت حیطه ی ملکم آنجا در حقیقت چه می شود؟ آنجا به اصطلاح ممکن است بگوییم سخاوت مطرح می شود؛ اما آنجایی که امری را که خدا گفته اطاعت می کنم حتی آنجا اطلاق سخاوت نیست. امر واجب انجامش واجب است. امانتداری لازم است. اگر کسی حق واجب را ادا کرد سخاوتمند نیست؛ بلکه او چه هست؟ او مطیع است در آن امری که محقق شده. آن وقت باز از منظر دیگری دقت بکنید. اینها هر کدام یک منظر است که خدای سبحان تجلیات اسمایی اش مختلف است و انسان را مظهر این تجلیات اسمایی اش قرار داده. انسان وقتی که خدا در قبال … به اصطلاح محضر خدای سبحان دست دعا برمی دارد، خدای سبحان می فرماید «﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ﴾ درست است؟ « فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لِي وَلۡيُؤۡمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمۡ يَرۡشُدُونَ ١٨٦»[8] که اگر به اصطلاح انسان دست به دعا بر می دارد اجابت خدا قطعی است. حالا این دست به دعا گاهی دعای تشریعی است؛ یعنی با زبان قال است و خواستن با این زبان است. گاهی به اصطلاح سؤال تکوینی است که ﴿يَسۡـَٔلُهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِي شَأۡنٖ٢٩﴾[9] که همه دارند تقاضا می کنند. وجودشان تقاضامند ادامه ی حیات است و هر چند این موجود توجه هم نداشته باشد، دائماً دارد تقاضای بقای بعد از بقا را از خدای سبحان می کند و خدای سبحان هم دائماً در حال اجابت پس از اجابت است. درست است؟ انسان هم به همین نسبت می تواند مظهر اجابت حق باشد که وقتی نیازی را در جامعه می بیند که این نیاز چه اظهار شده باشد و با زبانی تقاضا شده باشد و یا زبان وجودی باشد و انسان یافته باشد، قبل از اینکه او تقاضا کرده باشد؛ چون مظهر این در حقیقت صفت الهی است که در وجود انسان به عنوان وجدان قرار داده شده که وجدان انسان تحمل نمی کند انسان با وجدان که ببیند کسی در فقر است، در نیاز است، در اضطرار است و این راحت باشد؛ یعنی این صفت الهی خدا اظهار به اصطلاح وجدان نیست در وجودش که بگوییم انفعال باشد؛ اما اجابت برای خدا سبحان هست؛ چون رحیم است، چون جواد است. درست است؟ در انسان این جود مبدأش از وجدان آغاز می شود که احساس نیاز طرف مقابل را می کند، حالا یا به زبان یا به حال و وجود. آن وقت در صدد اجابتش بر می آید. این توسعه ی وجود انسان است که آن جایی که می بیند نیازی را، برآشفته می شود. این کمال است. یک نوع الهیت است در وجود انسان که اگر ظلمی را می بیند، اگر مظلومی را می بیند، اگر در حقیقت مستحقی را می بیند آرام نیست، اذیت می شود. اگر کسی این را دید و آرامش داشت، برایش مهم نبود، این از مرتبه ی خلافت به همین نسبت چه شده؟ منعزل و دور شده و از بشریت و بشر بودن و انسان بودن که ﴿ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗۖ﴾[10] است این به همین نسبت فاصله گرفته. پس وجدانی که عدالت طلب است، به دنبال رفع حاجت دیگران است و خدمت به دیگران است، به همین نسبت استخلافش نسبت به آن خلیفه و آن حقیقت در حقیقت کسی که این را خلیفه قرار داده، بالاتر قرار گرفته. دقت کردید؟ این هم یک تجلی دیگر و نگاه دیگری است بر اینکه انفاق مال انسان را در ناحیه ی استخلاف بالاتر می برد به او نزدیک تر می کند.
آن وقت در بین صفاتی که قرار داده شده و اعمالی که قرار داده شده، بعضی از اعمال جنبه ی نقطه ی ثقل دارند. نقطه ی ثقل از باب اینکه مثالش واضح تر بشود ببینید یک وسیله ای که مثلاً این موتورهای سنگین را من این … چون از بچگی این در ذهنم بود، گفتم گاهی من کوچک بودم می دیدم این موتورهای هزار آن موقع بود موتورهای هزار آن قدیم. این موتورهای هزار که خیلی سنگین است بعد می دیدم که یک آدم همچنین قوی ای هم سوارش نبود مثلاً می بینی وقتی پیاده می شد می خواست این را بزند روی جک پایش را می گذاشت مثلاً روی این جک یک دستگیره ای بود می گرفت می کشید و آن می رفت روی جک. درست است؟ من می گفتم این چقدر زور دارد که این آدمی که مثلاً قیافه اش هم همچنین قوی نمی آید؛ اما با همین یک دستگیره که می گیرد به راحتی بدون اینکه حالا آدم زور زدن زیادی از این ببیند، می بیند که این می رود روی جک. بعداً دیدم که در جریان بردارها و این جریان نقاط ثقل در بردارها، آن نقطه ی ثقل و مرکزی که بیشترین انرژی را در حقیقت وارد می کند به آن با کمترین انرژی که از طرف آن کسی که وارد شده را تبدیل می کند به بیشترین. نقطه ی ثقل است در بردارها. هر جایی نیست. نه اینکه اینجا جایش خالی بود، مثلاً دیدند اینجا جا هست مثلاً این دستگیره را اینجا کار گذاشتند، نه محاسبه می شود که این جا چطور می شود دستگیره کجا قرار بگیرد که وقتی انرژی وارد می شود این یک کیلو واحد انرژی در حقیقت چه بشود؟ تبدیل به چندین کیلو اثر بگذارد در واحد بردارها و اثر گذار باشد؛ لذا زور کم و در حقیقت نتیجه ی زیاد محقق می شود.
در نظام اعمال هم از این سنخ است. بعضی از اعمال نقطه ثقل اند؛ یعنی ممکن است به ظاهر این عمل خیلی بزرگ جلوه نکند؛ اما در نظام وجودی انسان و نظام انسان شناسی که خدا می شناسد، این عمل تأثیرش خیلی عظیم است که بودنش بودن به اصطلاح کمال ویژه ای که خیلی کمالات دیگر به دنبالش می آید را دارد و نبودش نبود کمالات دیگر را نه فقط خودش را، نبود کمالات … ؛ لذا منشأ نبود کمالات دیگر می شود نبودش. این از آن اعمال نقاط ثقل است. بخل و انفاق از این سنخ است؛ یعنی اگر قبل از این بحث آیات جهاد بود، بحث تبیین جنگ احد بود، بحث آن به اصطلاح قتال و شهادت و آن جان فشانی بود، بلا فاصله بعد از او در نظام اعمال دیگر سراغ چه آمده؟ بخل آمده که آن کسانی که در نظام جنگ، آنجا حاضر نشدند جان فشانی بکنند، در نظام اعمال هم اهل بخل هستند؛ یعنی بخل در اعمال می کشاند به اینکه در جنگ هم انسان چه باشد؟ اهل جان فشانی نباشد؛ یعنی اعمال این قدر به هم مرتبطند؛ یعنی ما نگاهمان این نیست که در جنگ جان فشانی کردن با بخل در مال چه نسبتی دارد؛ ولی خدا دارد چه کار می کند؟ ایجاد نسبت؛ یعنی اگر کسی می گوید خدایا به من روزی شهادت در راهت را اعطا بکن، این آغازش در امروز برایش امکانش چگونه است؟ انفاق در مال است؛ یعنی اگر کسی اینجا انفاق در مال دارد، در این راه گذشت دارد، این می تواند کسی باشد که بگوید خدایا من را روزی شهادت بکن، در قتالِ در راه تو جانم را بدهم. آن مقدار از جان که مال است امروز را اگر اعطا کرد آن موقع آماده جان فشانی می شود در جایی که جان را طلب می کنند از او. اگر امروز امساک کرد آن وقت در آن آزمایش به طریق اولی چه هست؟ مردود است. این هم ببینید یک نقطه ی آغاز است؛ یعنی برای اینکه نقطه ی پایانی شهادت حتماً به اصطلاح برای انسان در مسیرش قرار بگیرد، ﴿ٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم﴾[11] باشد، انسان در آن … مسیر شهادت و قتال و شهادت در راه خدا باشد، آن است که امروز در مسیر چه باشد؟ انفاق فی سبیل الله باشد. آن هم از انفاق واجب آغاز بشود نه از انفاق مستحب. انسانی که انفاق واجب را ندهد انفاق مستحبش چه می شود؟ اثرش ضعیف می شود. اثرش کامل نمی شود. نمی گوییم بی اثر می شود؛ ولی اثر از اینجا تصحیح است و درست شکل می گیرد.
همه ی اینها را ببینید. اینها یک معارفی هم هست که از جهات مختلفی مسئله را وارد … . حالا خیلی بحث های دیگر هم هست اینجا که اگر ان شاء الله عمری بود خدمتتان هستیم؛ ولی از باب تطبیق آیه ببینید. بعد از اینکه می فرماید …
«یکی از حضار» اینکه فرائض اثرشان بیشتر از نوافل است، پس چرا در نوافلی مثل نماز شب و اینها آثاری گفته شده که در فرائض نگفتند؟
«استاد» ببینید اولین بحث این است که در نوافل فرمودند که این نوافل حتی مثل نماز شب «لتدارک» آن در حقیقت «ما فات من الواجب» فرض شده اند. نوافل یومیه که از جمله اش نوافل به اصطلاح نوافل نمازها که از جمله اش همان نماز شب است، اصل جعلش در روایات مکرر وارد شده به چه جهتی وضع شده؟ که این ما فات من الفرائض را جبران بکند. خود این حکمت نشان می دهد چه هستند؟ هر خاصیتی هم برای نوافل ذکر بشود، اشدش در فرائض حتماً هست و این جبران آن است تا به این برسد. پس این فرض اولی اش است. دومش این است که انسان در نوافل آیا اختیار خودش دخیل هست یا نیست؟ چون مختار است. درست است؟ چون مختار است انتخاب می کند نوافل را که اگر نکرده بود، برای او عقابی در کار نبود. انتخاب می کند. همین مقداری که انتخاب می کند مرتبه ای از چه هست؟ مرتبه ای از منیت در آن هست. در فرائض این را خدا از بین برده؛ لذا آنجا انسان لازم است، انتخاب می کند؛ اما انتخابش چه هست؟ که اگر نکند معاقب است؛ لذا بر فرائض کسی انجام فرائض مباهات نمی کند که من فریضه را انجام دادم. مباهات نمی کند؛ چون فرض است بر او. درست است؟ اما در نوافل چه ایجاد می شود؟ مباهات ایجاد می شود که من موفق شدم به اینکه این را انجام بدهم. به همین نسبت باز ببینید نماز شب را که شما مثال زدید عرض کردیم بعضی از نوافل شدتشان به فریضه خیلی نزدیک است به طوری که قضا برایش جعل شده. از اینجا هم آشکار می شود. همین مسئله در مورد نماز شب وارد شده. از جمله نوافلی است که چه هست؟ قضا برایش جعل شده که … ؛ منتها واجب نیست. به همان نسبتی که خودش مستحب است، مؤکد است، قضایش هم لازم است و مؤکد است. لازم است یعنی به نحو همان استحبابی.
«یکی از حضار» آثاری که برای زیارت امام حسین گفتند برای عمل واجب نگفتند.
«استاد» زیارت امام حسین علیه السلام را ببینید در نظام به اصطلاح هم نظر و اعتقادی هم به اصطلاح عمل. می فرماید همه ی این فرائض در کنارشان ولایت است که «بنی الاسلام علی خمس» درست است؟ که اساس این است که «علی الصلاة و الزکاة و الحج و الصیام و الولایة» اگر درست گفته باشم و «ما نودی بشیء مثل ما نودی بالولایة»[12]؛ یعنی ولایت هم در عرض اینهاست هم در طول اینهاست؛ لذا اثر مربوط به این دو جنبه بودن است که «نحن الصلاة، نحن الصیام، نحن الزکاة»[13] درست است؟ اگر این جوری شد پس حقیقت ولایت هم یک عمل است که باید اقامه ی ولایت محقق بشود؛ ولی ما صلاة را محقق می کنیم؛ اما ولایت را فقط در نظر می بینیم که عرض کردیم بعضی بزرگان مثل مرحوم مجلسی و بعضی از سابقین می گویند ولایت عمل است اصلاً، غیر از آن مرتبه ی نظرش؛ لذا اینجا که در عرض نماز و روزه و اینها آمده مثل اینها اقامه کردنی است، در جامعه باید باشد. واجبی است در کنار واجبات؛ لذا ما تفکیکش کردیم و الا روایات ما اینها را با هم چه کار کردند؟ تلفیق کردند؛ اما ما تفکیک کردیم. ولایت را یک نظر گرفتیم. پس این یک جهتش است. غیر از آن که ولایت خودش علاوه بر این هم در اصول اعتقادات است، اصول عقائد است، هم در فروع است که تولی و تبری جزء فروع است که همان حقیقت ولایت است که آشکار می شود.
حالا با این نگاه وارد آیه باز بشویم. «و لا یحسبن الذین یبخلون بما آتاهم الله» بخل می کنند به چه؟ به آنی که خدا به آنها داده نه بخل می کنند به آن چه دارند. یبخلون بما لهم نیست. یبخلون بما آتاهم الله اینجا بخل خیلی خطرناک است؛ یعنی بخل نسبت به آن دارایی دیگر که به او در حقیقت خلافتش را داده «مستخلفین فیه» که این را مستخلف در او قرار داده، یک موقع من مال خودم را نمی دهم، یک موقع مال دیگری را که حواله کرده بدهد به کسی، نمی دهم. کدام یک از اینها زشت تر است؟ می گوید پس اول تو در رابطه با خدا مال را مال الله ببین. آتاهم الله ببین. آن در حقیقت چیزی ببین که خدا تو را مستخلف [کرده]؛ یعنی یک نگاه اعتقادی پیدا کن به مال. اول یک نگاه چه؟ اعتقادی پیدا کن که تو مستخلفی، خلیفه ای، تو امانتداری در برابر خدا تو امانتداری نه در برابر خدا تو مالکی. تو مالک در برابر خدا نیستی. آتاهم الله است؛ منتها آتاهم الله مثل بقیه نیست تا بگوییم که زید به من این را داده. داد به من مال من شده الآن دیگر. درست است؟ همان جا هم اگر چیزی که مال خودم بود با چیزی که زید به من داده بود، اگر زید به من گفت که یک چیزی هم به این بده، این برای من سخت نبود که چون زید به من یک میلیون داده، حالا بعد می گوید صد تومانش را هم بده به فلانی، درست است؟ برایم سخت نبود؛ چون این کسی که داده …. ؛ اما اگر یک میلیون خودم را زید می گفت صد تومانش را بده، می گفتم تو چه کاره ای به من می گویی صد تومانش را بده. مال خودم است. خواستم می دهم، نخواستم نمی دهم. درست است؟ حالا چه برسد به آن جایی که به من نداده که مال من باشد؛ چون مالکیت خدا با اعطای الهی از مالکیت خدا خارج نمی شود. آن جایی که جان ما جان ماست در عین حال این ملکیت در جان مربوط به ما نیست در عین اینکه به ما داده. در مال هم همین جوری است. هیچ چیزی از در حقیقت ملک خدا خارج نمی شود. در همین آیه ی شریفه هم وقتی تعلیل می کند، آخرش می گوید «و لله میراث السماوات و الارض» در حالیکه مالک اینها در خلاصه کل چه میراث به معنای نهایت چه مبدئیت بما آتاهم الله؛ یعنی هم خدا داده هم مال خدا می ماند. در این بینی هم که دست توست داخل در یکی از اینهاست که هم میراث الهی است هم آتاهم الله است. پس تو مالک در برابر خدا نیستی. اگر انسان این را ببیند آن موقع فکر می کند … دنبالش می گوید «یبخلون بما آتاهم الله من فضله» اینها فکر می کنند «هو خیراً لهم» که این برای آنها این نگهداری خیر است، خوب است که پیش خودشان [بماند]؛ یعنی بهتر است که پیش خودشان بماند. برای اینها نافع است که پیش خودشان بماند. مالکیتش را از دست ندهد. می گوید این نیست که تو مالکیتت را از دست ندهی، تو مالک نبودی. «بل هو شر لهم» چرا؟ چون من این را دادم دست تو بعد به تو گفتم اعطا بکن تا وجود تو توسعه پیدا کند در امر پذیری، تا تو در حقیقت آماده بشوی برای چه؟ دیدن آن مالکیت مطلقه ی حق با اعطای اینجا. درست است؟ وقتی تو ندادی و بخل کردی چه کار کردی؟ وقتی بخل کردی چه کار کردی؟ نسبت به قیامت و امر پذیری خودت را چه کار کردی؟ در مقابل قرار دادی. آن وقت وقتی آن نگاه امر در قیامت که مالکیت مطلقه ی خداست که در این جا هم هست ولی تو ندیدی، آنجا آشکار می شود، می بینی تو دوری از او. تو در عذابی نسبت به آن ظهور. وقتی آن ظهور دارد محقق می شود «بل هو شر لهم» این برای آنها چه هست؟ شر است و وجودشان ضیق شد؛ لذا «سیطوقون ما بخلوا به یوم القیامة» این آتش می شود بر گردن اینها. این «سیطوقون ما بخلوا به یوم القیامة» آتش شدن به گردن اینها چون گردن مظهر جان است؛ یعنی انسان می گویند رقبه ی انسان یعنی انسان، حقیقت انسان. رقبه ی انسان یعنی چه؟ یعنی حقیقت انسان. «سیطوقون» طوق را به گردن می اندازند. طوق را به دست نمی اندازند. طوق را به پا نمی اندازند. طوق مربوط به کجاست؟ طوق مربوط به گردن است که «سیطوقون ما بخلوا به» آنی را که بخل کردند می شود چه؟ می شود طوقی در گردن اینها از آتش در روز قیامت که این طوق در آتش یعنی جان اینها می شود آتشین نه آتش به ﴿فَتُكۡوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمۡ وَجُنُوبُهُمۡ﴾[14] باشد. «تکوی بها جباههم و جنوبهم» یک مرتبه از عرضه ی آتش است. یک مرتبه ی از در حقیقت آتشین بودن است که جباه و جنوب، پشت های اینها و صورت های اینها؛ اما وقتی می گوید «سیطوقون» گردن اینها؛ یعنی بخل در اینجا که این اوج مقابله ی با امر الهی است، این می شود آتش به گردن که حقیقت آتش وجود اینها می شود که این آتش حقیقتش چه هست؟ در مقابل فرمان الهی مطیع نبودن است، آن هم در مقابل امانتداری ای که خدا مال را امانت قرار داده بوده، انسان امانتدار نباشد. آن موقع همین می شود چه؟
از این قسمتی که «سیطوقون ما بخلوا به یوم القیامة» استفاده می شود که این انفاق واجب است در درجه ی اول که وعده ی چه داده شده؟ عذاب و آتش؛ چون انفاق واجب و آن امر واجب است که وعده ی عدم انجامش وعده ی چه را به دنبال دارد؟ ظهور اولی آن جایی است که واجب باشد؛ اما اگر واجب نباشد، تابع قرینه است که اگر جایی اضطراری در کار باشد، کسی حق واجبش را هم داده درست است؟ اما یک جا اضطرار در کار است و آنجا غیر از حق واجب لازم است انسان انفاق های دیگری هم داشته باشد. اگر کسی آنجا هم انفاق نکند در وقت اضطرار، در وقت لزوم، در وقت وجوب دیگری که در کار می آید به عنوان ثانوی، در جایی که جامعه گرفتارند، قحطی است، فلان است و این انبار …. آنجا هم بحث جداست، برای خودش حکم جدایی [دارد]؛ اما نگاه اولی این است، حکم اولی این است اگر بر حکمی وعده ی عذاب داده شد، کنایه از این است که این چه هست؟ امر واجب است که … ؛ لذا انفاق واجب در اینجا اصل برای این انفاق قرار گرفته که انسان در آن امر واجبش این جور چه باشد؟ مطیع باشد که اگر این اطاعت در امر واجب شکل بگیرد آن موقع «سیطوقون» شکل نمی گیرد. «سیطوقون ما بخلوا به یوم القیامة» در حالیکه «و لله میراث السماوات و الارض».
حالا از منظر اسمای الهی هم این بحث انفاق را اگر عمری بود ان شاء الله چهارشنبه باز در خدمتش هستیم. یک بحث مهمی است که این بحث معرفتی اگر شکل بگیرد، آن وقت چرا بعضی از افعال این جور اثر گذاری شان عظیم است که به یک دفعه انسان «سیطوقون ما بخلوا به یوم القیامة» می شود. منشأ بعضی دیگری از افعال می شود؛ لذا افعال دیگر نسبت به این گاهی فرزند حساب می شوند. منشئیت بخل یک صفتی است که از یک انانیت قوی آشکار شده که آن انانیت قوی آن وقت صفات رذیله ی دیگر از آن خیلی راحت شکل می گیرد که یکی از آن هم در راه خدا جان را ندادن است؛ یعنی آنجا هم انسان برای توجیهش توجیهاتی پیدا می کند که جلو نرود و از این طرف اگر اینجا را آغاز کرد با سختی هم، با فشار هم، آماده می شود که در راه آن جان فشانی در راه خدا و شهادت هم آمادگی بیشتری داشته باشد.
«یکی از حضار» انفاق واجب همین خمس و زکات است؟
«استاد» بله دیگر، انفاق واجب اینها را شامل می شود و آن جایی که امر ولی در کار باشد؛ یعنی امر ولی باشد که لازم است این مقدار، بیش از آن حد. آن جایی که امر ولی باشد. اینها واجبات است.
«یکی از حضار» نامفهوم 44:20
«استاد» حالا نه این را بعد دوباره بحثش را داریم. مرحوم علامه می فرماید دیگران هم می فرمایند که در روایات هم آمده. انفاق واجب انفاق مالی در یک مرتبه اش است. انفاق علمی هم در جای خودش است. انفاق های جانی هم به نحوی شامل این می شود که عرض کردم یک حقیقت طولی می شود آن وقت. همه ی اینها را شامل می شود.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
«یکی از حضار» نامفهوم 44:52
«استاد» سخاوت هم در همه جا مطرح است.
«یکی از حضار» اگر یک نفر را کمک بکنی دستش را بگیری از خیابان هم ردش بکنی این هم می شود مصداق انفاق. اینکه به یک نفر آموزش هم بدهی می شود انفاق.
«استاد» بله دیگر همه ی اینها را داریم حالا. روایت هم داریم می آوریم ان شاء الله.
«یکی از حضار» شما گفتید از بین اعمال این عمل نقطه ثقل است. توسعه اش بدهیم همه اعمال را می گیرد
«استاد» نه دیگر. نقطه ثقل مال این است که چون نقطه ثقلشان چه هست؟ چون امکان توسعه دارد به همه؛ یعنی از اینجا این نقطه ای است که ناظر و مشرف به همه است. بعضی نقاط مختص اند؛ یعنی ارتباطاتشان زیاد نیست؛ اما بعضی نقاط قدرت ارتباطی شان چه هست؟ یعنی خود این توسعه پیدا می کند؛ یعنی از اینجا شروع می شود به مال؛ اما در مال نمی ماند. یک خصوصیتی ایجاد می شود می بینی دست کسی را هم در خیابان می بینی مانده می گیرد، می بیند علم هم می تواند … همه ی اینها در وجودش چه می شود؟ یکی یکی همه ی اینها… ؛ منتها از یک نقطه ی واجب شروع می شود، به نقاط دیگر گسترده می شود؛ لذا بعضی نقاط در روایات ما ثقل برای بقیه است؛ یعنی وقتی این می آید آنها هم به دنبالش دارند می آیند. خیلی مهم می شود. نبود این هم نبود بقیه را به دنبال دارد؛ لذا خیلی خطرناک می شود.
خیلی بحث … نمی دانم من می توانستم … با حرص که می گویم از شدت خلاصه اهمیت بحث است. نمی توانم آرام بگویم. می خواهم آرامش کنم می بینم نمی شود.
«یکی از حضار» یک «و لا یحسبن» هم چندتا آیه قبل بود. «و لا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم یزدادوا اثماً».
«استاد» بله همه ی اینها با هم مرتبط است. حالا اگر بشود … خیلی نوشتم عنوان ها را پشت سر هم که اینها را مرتبط کنیم، اگر بشود، فرصت بشود یادمان هم نرود.
[2] . المزار (للمفید) ، ج۱، ص۱۵۳، مصباح المتهجد ، ج۲، ص۶۸۹، المزار الکبير ، ج۱، ص۴۴۴، إقبال الأعمال ، ج۱، ص۳۵۸، مصباح الزائر ، ج۱، ص۳۵۳، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۴۵، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۶۶۳، بحار الأنوار ، ج۹۵، ص۲۲۸، اثبات الهداة ، ج۳، ص۵۴۶، مهج الدعوات ، ج۱، ص۹۷، مصباح المتهجد ، ج۲، ص۴۴۰، البلد الأمین ، ج۱، ص۱۰۳، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۱۰۵، بحار الأنوار ، ج۸۷، ص۱۵۷، البلد الأمین ، ج۱، ص۴۰۲، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۲۴۷، بحار الأنوار ، ج۹۱، ص۳۸۲، زاد المعاد ، ج۱، ص۴۳۰، الصحیفة العلویّة ، ج۱، ص۳۱۱، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۲۲۲، مهج الدعوات ، ج۱، ص۹۹، بحار الأنوار ، ج۹۱، ص۲۳۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۴۲۲
[12] . وسائل الشیعة ، ج۱، ص۱۳، الکافي ، ج۲، ص۱۸، الوافي ، ج۴، ص۸۸، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۱۶
[13] . تأويل الآيات ، ج۱، ص۲۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۲، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۰۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۴۰۶، تأويل الآيات ، ج۱، ص۸۰۱
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 928” دیدگاه میگذارید;