سلام علیکم و رحمه الله. بسم الله الرّحمن الرّحیم. الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین و وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین الی یوم الدین.
در محضر سوره مبارکه آل عمران آیات 179 و 180 هستیم. ان شاءالله که این نورانیت و آثار این آیات در وجود همه ما بیش از گذشته تاثیرگذار باشد و جان ما متحد با حقیقت آیات قرآنی شود؛ چه آنجا که انذار است، نسبت به انذارش؛ چه آنجا که بشارت است نسبت به بشارتش. همه آنها را انشاءالله در وجودمان متحقق کند که از آن بدیهایی که بدها کردند، بری باشیم و ان شاءالله متحلی و آراسته باشیم با آنچه خوب ها انجام دادند.
اساس بحث این آیات بر سنت محوضت بود که یک سنت محوضت در کار است که انسان بخواهد یا نخواهد در محوضتش به عنوان یک حقیقت اضطراری به سمت محوضت در حرکت است. چرا اضطراری؟ به این جهت است که درست است که افعال انسان اختیاری است؛ اما خدای سبحان او را در ابتلائات، امتحانات، حوادث و افعالی قرار می دهد که بالاخره باید یکی از دو طرف کار را انتخاب کند و نمی تواند در رابطه با حوادث بی تفاوت باشد. اینگونه نیست که بگوید من خودم را از همه حوادث به معزل و کنار می کشم. بالاخره گرسنگی یک حادثه است. مجبور است در مقابل گرسنگی عکس الاعملی داشته باشد؛ چیزی بخورد (که حالا این خوردن حلال یا حرام است آن موقع اختیارش در انتخاب حلال یا حرام است)؛ اما اصل اینکه باید بخورد «لیس بد لابن آدم من اکله»[1]؛ ناچار است از خوردن، این اضطرار است که خدا قرار داده؛ اما در ذیل این اضطرار برای او اختیار قرار دادکه حالا این لقمه را حلال انتخاب کنی بخوری یا حرام که معاقب باشی یا مثاب که کمال محوضت در خیر پیدا کنی یا در شر؛ پس اساس حرکت به سمت محوضت اختیاری نیست؛ بلکه اضطرار است. عالم به این سمت حرکت می کند؛ انسان بخواهد یا نخواهد؛ اما می تواند جانب سعادتش را با اختیارش انتخاب کند؛ محوضت در خیر و می تواند محوضت در شر را انسان از نطفه که حرکت می کند در این حرکت ناچار است که نطفه را به علقه و مضغه، عظام و لحم طی کند. اختیار با او نیست که اینها را طی کنم یا نه؛ بعد از اینکه به دنیا می آید، ناچار است از اینکه به سمت بلوغ حرکت کند. اختیارش نیست که این را انتخاب کند یا خیر؛ اما در همه این ها می تواند انتخابش را آنجایی که جای انتخاب است، مثل حرکت از بلوغ به بعد جهت خیر و سعادتش را انتخاب کند. این البته انتخابی است؛ لذا اموری که غیر اختیاری برای انسان هستند، کم نیستند؛ حیات و ممات انسان اختیاری نیستند؛ نه اینکه رزق انسان چه باشد اختیارش است… بله در اختیارش میتواند در مسیری که برایش قرار داده شده، انتخاب حلال و حرام را داشته باشد؛ نه اینکه کجا به دنیا بیاید، انتخابش نیست که من کجا به دنیا بیایم یا کجا از دنیا بروم. انتخاب او نیست ﴿مَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ﴾[2] نمی داند کجا می میرد. بسیاری از امور اختیاری نیست؛ بلکه اضطرار انسان است؛ اما این اضطرار در رابطه برای انسان برای محوضت به کار گرفته می شود، البته اینها در سنت محوضت در راستای محوضت موثر هستند. اگر این را به عنوان یک نگاه کلان که انسان به سمت محوضت حرکت می کند بخواهد یا خیر؛ اما محوضتی که سعادت باشد یا شقاوت به انتخاب او محقق می شود؛ لذا ثواب و عقابش بر اساس آن انتخاب سعید یا شقی بودن یا کفر و ایمانش است؛ نه اصل محوضتش. اصل محوضتش قطعی است؛ لذا می بینید که دنیا هم انسان را به همین سمت سوق می دهد؛ یعنی ابتدا کم کم با بدن رشد می کند؛ اما در راستای حرکت در این راستای بدن کم کم باید از این بدن جدا شود. این هم برای او اضطرار است؛ چون این هم در راستای سنت محوضت است که انسان باید به آن مرتبه تجردی برسد؛ تجرد در شقاوت یا سعادت. باید برسد. اگر قرار است برسد و قطعا از این دنیا می رود و این تجرد را پیدا می کند؛ اما به او گفته اند راه سعادت در تجرد را انتخاب کن؛ نه راه شقاوت در تجرد را. این اختیاری است؛ پس این سنت محوضت یک سنت دائمی و حاکم بر همه افعال و رفتار انسان در نظام تکوین و تشریع است؛ بلکه در نظام عالم به عنوان عالم حرکت عالم به سمت محوضت است. خاک در حرکت کمالی جوهری اش نور می شود. حرکت جوهری ای که دارد از سمت خاک بودن به سمت صفا، بعد نورانیت و تجرد… حالا از طریق نبات و حیوان و انسان این مسیر به طور تکوینی طی می شود. عالم به سمت محوضت حرکت می کند و انسان به تبع این عالم به سمت محوضت حرکت می کند؛ اما برای انسان حرکتش را به سمت محوضت اختیاری در انتخاب سعادت و شقاوتش قرار دادند؛ نه در اصل حرکتش. این بحث به عنوان اصل حاکم بر بحث است که در نگاه ما باید به عنوان اصل حاکم در عالم که ﴿أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ٥٠﴾[3]؛ یعنی همین سنت محوضت و انسان در نظام تشریع به تبع عالم دارد به سمت سنت محوضت حرکت می کند؛ ولی جلوی راه محوضت انسان دو مسیر قرار می گیرد که با انتخابش یکی از این دو را انتخاب می کند؛ اما از انتخاب ناچار است. نمی تواند بگوید که من اینجا می ایستم و حرکت نمی کنم؛ امکان ندارد. کاروان در حرکت است، به همین دلیل جا ماندن به خودی خود انتخاب شر است؛ چون استعداد را تفویت کرده است؛ پس ماندن و انتخاب راهی غیر از این دو راه وجود ندارد. دو را بیشتر نیست؛ کفر یا ایمان، خیر یا شر، سعادت یا شقاوت و غیر از این دو راه نیست. این اصل حاکم بود؛ لذا می فرماید ﴿مَّا كَانَ ٱللَّهُ لِيَذَرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٧٩﴾[4]. آن وقت این نه فقط در اصل کلی مساله که سنت محوضت نسبت به کفر و ایمان ساری است، بلکه در اجزای هر دو شاخه هم جاری است؛ یعنی در شاخه ایمان هم سنت محوضت جاری است، در شاخه کفر و شقاوت هم سنت محوضت جاری است؛ پس اصل محوضت فقط بین ایمان و کفر نیست؛ بلکه در شاخه ایمان هم محوضت جاری است، در شاخه کفر هم محوضت جاری است؛ پس اگر سنت محوضت می خواهد در جدایی مومن و کافر باشد، می فرماید سنت محوضت ابتدا در جدا کردن کافر از مومن است که این بحث بسیار مهمی در نظام آموزش و تربیتی است که جلسه گذشته روی آن بسیار گفت و گو کردیم؛ لذا تعبیر قرآن این است که «ما کان الله لیذر المومنین علی ما انتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب». خبیث را از طیب جدا می کنیم، نه طیب را از خبیث؛ لذا ببینید انسان در حرکتش به سمت محوضت از حدودش جدا می شود. حدود همان نقائص هستند، همان خبیث نسبت به طیب است که انسان یا همه هستی در حرکت جوهری از حدودشان در این حرکت به سمت محوضت جدا میشوند؛ لذا دائما در نظام تکوین نقص می ریزد، حد میریزد. در نظام تشریع هم خبیث از طیب می ریزد؛ اما در نظام تکوین ریختن حد از کمال و وجود است؛ لذا حدود وجود ریخته می شود. عالم به سمت محوضت حرکت می کند، کمال وجود است؛ الی الله المسیر است، به سوی خدا حرکت صورت می گیرد، در این حالت یعنی به سمت محوضت حرکت صورت می گیرد؛ یعنی حدود در عالم تکوین ریخته می شود. آنوقت انسان در این حرکت به سوی خدا علاوه بر آن حرکت تکوینی حرکت سعادتی دارد که این سعادت در مقابل شقاوت است.
سوال حضار :
استاد: وقتی در نظام تکوین فعلیت است و این ریختن حد است؛ فعلیت یعنی ریختن حد؛ اما در نظام تشریع وقتی انتخاب ظلم و کفر است، آنجا تعین و حدود بیشتر است؛ والا در نظام تکوین همان ها هم به سمت فعلیت بالاتر پیش می روند؛ منتهی فعلیت در شقاوت که با حدود بیشتر در نظام تشریع، معرفت و عمل صالح همراه است که در اینها حدود بیشتر پیدا می کند؛ یعنی این حد می زند با اختیار خودش؛ اما در نظام تکوین حرکت به سمت فعلیت بالاتر و تجرد بالاتر است؛ لذا تجرد شیطانی پیدا می کنند. عالم آن ها هم عالم شیطنت می شود، ولی این فعلیت است و در نظام فعلیت حدود ریخته شده؛ چون استعدادها به تحقق و فعلیت رسیده؛ اما استعدادی که به فعلیت رسید، در جانب شقاوت بود؛ یعنی حد بالاتر که اینها ﴿ٱلَّذِينَ أَجۡرَمُواْ صَغَارٌ عِندَ ٱللَّهِ﴾[5]. اینها کوچک شدند و در نظام تشریع حد خوردند؛ والا در نظام تکوین فعلیت پیدا کردند، به همین دلیل در قیامت ﴿لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحۡيَىٰ﴾[6]؛ چون به فعلیت رسیدند، هستند؛ چون فعلیتشان در جانب شقاوت بوده نیستند؛ اما این هستی باید با نیستی جمع شود؛ لایموت فیها و لایحیی؛ حیات ندارند (یعنی حیات سعادتی)؛ لا یموت (چون فعلیت دارند، تحقق پیدا کردند)؛ اما لا یحیی؛ حیات ندارند؛ چون اینها سعادتی پیدا نکردند. جمع بین این دو به اینجا محقق شد؛ لذا به نحو خلود در قیامت معذب هستند.
این بحث به خصوص آن قسمتش که به عنوان راهکاری در جلسه گذشته عرض کردیم، توقعمان این است که دوستان آن راهکار را که ابتدا خبیث از طیب می شود و بعد بین مومنین ایجاد می شود… اینکه نمی آییم تمایز ایجاد کنیم و مومنان را از هم جدا کنیم؛ بلکه مومنان را، آنهایی را که خوبتر هستند، «ٱللَّهَ يَجۡتَبِي مِن رُّسُلِهِۦ مَن يَشَآءُۖ »[7]؛ یعنی خوب ترها امام بقیه در حرکت می شوند. در نظام تشریع آن رسول و امام که خدا او را انتخاب می کند، می شود؛ اما در نظام عمومی آن کسی که خوبتر است، باید جلودار و خط شکن و جاده صاف کن باشد؛ لذا نگاهش نگاه به بردن بقیه است. این را باید ترویج کنیم؛ نه اینکه آن کسی که خوبتر از بقیه است را جدا کنیم. خوبتر در این نظام جدا نمی شود. این نگاه بسیار زیباست. خوبتر توسعه پیدا می کند و بقیه را شئون خود می بیند؛ اما بعد ابتدا از خوب جدا می شود:«یمیز الخبیث من الطیب».
سوال حضار: در نظام تربیتی با این موافق نیستید که یک مجموعه ویژه ای از خوب ها تشکیل شود؟
استاد: نه اینکه موافق نیستیم؛ بلکه از آیه این استفاده میکنیم که میفرماید، همانطور که در نظام آموزشی چنین مساله ای را پیشنهاد می دهد، در نظام تربیتی هم همین مساله است که نظام تربیتی بر اساس آنجایی که خوبتر ها را جدا کنند، خوبتر ها بینشان یک نفر خوب ترین می شود و بقیه هم ماموم می شوند؛ اما آنجایی که اینها را جدا نکردند، خوبتر ها همه در کلاس خودشان امام و جلودار می شوند. وجودش از اول وسیع می شود؛ اما اگر خوبتر ها را بردیم کنار هم قرار دادیم، اولا خوب ها را از یک سری که خوبتر باشد، جدا کردیم که افق اینها پایین تر می آید. آن کسی که خوبتر است رفته و خوب مانده است. افق حرکت اینها خوب می شود و امام اینها فقط خوب می شود؛ نه خوبتر. همین ها را محروم کردیم و فاصله را از دست دادیم و فعلیت ها را ضعیفتر کردیم؛ چون افق نگاه اثر دارد و کلاس را به سمتی می کشاند که بقیه رقابت را به آن حد انجام دهند، در نظام تربیتی هم اینگونه است. اگر اینها را یک جا بردیم و پیش هم قرار گرفتند، بین اینها یکی خوبترین می شود، بقیه آن انگیزه را از دست می دهند؛ لذا دیگر حال رسالت و امامت و جلوداری ندارند؛ بلکه حال پیروی و تبعیت پیدا می کنند و این برای حرکت او ضعف ایجاد می شود و برای مجموعه ای که او را از آن جدا کردی هم ضعف ایجاد می شود؛ پس در عین اینکه ابتدا خبیث را از طیب جدا می کنیم، آن کسی که اهل حرکت نیست، نمیخواهد و قصد ندارد در ابتلا باید این خبیث از طیب جدا شود؛ اما در طیب ها دنبال آیه می فرماید: «ولکن الله یجتبی من رسله من یشاء»؛ خدای سبحان آن خوب ترها را بین همین ها انتخاب می کند و جدا نمیکند و آن ها را رسول و امام اینها قرار می دهد که این یک پیشنهاد بسیار ساختاری و مهم است. بله، در عین اینکه آن خوبتر ارزش گذاری شده و رها نشده؛ «یجتبی من رسله من یشاء»؛ اما جدا نشده..
یکی از حضار: برنامه ویژه ای برایش… 16:54
استاد: یعنی به این عنوان که برنامه ویژه اش رسیدگی به بقیه در حرکت است. خود این رسیدگی به دیگران در حرکت او را توسعه می دهد، بزرگ می کند و از او امام می سازد که یاد بگیرد جلودار باشد؛ نه فقط تنها برود؛ یعنی نگاه تنها رفتن و تک خوری نیست؛ بلکه توسعه من است در این نگاه که این نگاه آن خوب تر در توسعه من قرار گرفتن این است؛ اما در نظام خبیث اینطور نمی فرماید که خدا نمی خواهد از اهل خباثت یکی را امام دیگری قرار دهد؛ اما می شود، خدا این کار را نمی کند. ﴿لِيَمِيزَ ٱللَّهُ ٱلۡخَبِيثَ مِنَ ٱلطَّيِّبِ وَيَجۡعَلَ ٱلۡخَبِيثَ بَعۡضَهُۥ عَلَىٰ بَعۡضٖ﴾[8]؛ آنجا می ریزد روی هم؛ روی هم ریختن آنجا است: «فَيَرۡكُمَهُۥ جَمِيعٗا»؛ تراکم پیدا می کنند؛ اما خود به خود در نظام خباثت هم یکی جلو می افتد و بقیه… امام طاغوت می شوند، ائمة الجور می شوند؛ اما خدا دیگر این کار را نمی کنند؛ چون خدا در نظام ضلالت هیچ ابتدایی را او ندارد. جزای ابتدایی حرکت ابتدایی به عنوان ضلالت ندارد؛ لذا آن ها را با هم رها می کند، «فیرکمه جمیعا»؛ می ریزدشان روی همدیگر… اما در این تراکم یکی جلودار دیگران می شود و جلو می افتد و بقیه تابع او می شوند؛ اما در نظام طیب زیبا می فرماید که رها نمی کند: «ما کان الله لیذرالمومنین علی ما انتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب». منافقین باید در ابتلائات از مومنین جدا شوند همین جریان جنگ احد چقدر عالی می شود که این جدا شدن… مثلا اگر جریان سال 88 را ببینید هنوز که هنوز است ما از سرمایه سال 88 و بعد هم سال 1401 داریم استفاده می کنیم؛ به این عنوان که وقتی نفاق خود را آشکار کرد، کانه حاکمیت یک حجامتی شد که آن خون های کثیف بیرون ریخته شدند. این حجامتی که انجام شد و این خون های کثیف که بیرون ریختند، چقدر مهم است که تا اینها در بدن بودند و باعث مریضی بالاتری می شدند. با اینکه خیلی افت بود و بدن از این خونی که خالی شد، ضعف پیدا کرد؛ اما در عین حال این در کل مفید بود یا مضر؟ هنوز از اینکه معلوم شد چه کسانی اهل نفاق بودند، خود آن ها هنوز ناراحت هستند که بدجوری رودست خوردیم. بله، اگر …
سوال حضار: نامفهوم 20:17
استاد: بله، اگر آن بود ضربه ای که بود شدیدتر بود. او در نظام مومنین خود راداخل کرده بود و وقتی در پوست بود حاکمیت را به دست گرفت؛ اما الان دارد به حاکمیت ضربه می زند؛ ولی نمی تواند حاکمیت را به دست بگیرد. این جدا شدنی است که ضربه زدن را رها نکرده؛ اما ضربه زدنی بود که با رسوایی بود؛ چون رسوا است که دارد ضربه می زند. یک موقع رسوا نیست… یک موشکی که از بیرون می آید چقدر می تواند آسیب بزند؟ اما بمبی که از درون و داخل پیکره اجتماع منفجر شود چقدر؟ آن جایی که دشمن در بیرون است، انسان می داند که از کجا ممکن است آسیب برسد؛ می داند که سنگر را باید کدام سو قرار بدهد، کجا پناه بگیرد؛ اما آن جایی که از درون است، از هر سو امکان پذیر است؛ لذا نمی داند از یمین و شمال و خلف و امام دشمنی صورت می گیرد. آن جا خودنگهداری و حفاظت خیلی سخت تر است.
لذا خدای سبحان می گوید: «ما کان الله لیذرالمومنین علی ما انتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب». می گوید این رحمت ماست که یمیز الخبیث من الطیب؛ نفاق از ایمان در مرحله اول جدا بشود؛ اما در عین حال طیبها مراتب دارند یا خیر؟ بله، مراتب دارند. از مرتبه یک شروع می شود تا مرتبه بی نهایت طیب مراتب دارد. می گوید برای این هم برنامه داریم. برای این هم دائما آزمایشها هست؛ اما در عین حال که آزمایشها هست، عده ای را که جلودار هستند را می گوییم شما امام و رسول و خواص باشید. حالا با طیف مساله؛ با «و کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا»؛ یک عده رسول و امام هستند، یک عده هم امت وسط هستند که امت وسط دست بگیر از امام و رسول دارند، دست بده به امت را هم دارند؛ یعنی این را به عنوان یک تدبیر می بیند که جامعه را در نظام ایمانی به صورت نظام امامت که امام کل را خدا منصوب می کند؛ اما در نظام توسعه اینکه هر کسی خود را از یک سو نسبت به امامش تابع می بیند و از یک سو باید جوری قرار دهد که متبوع باشد نسبت به پشت سری هایش. یعنی این نظام را ترویج می کند که نگاهی که ﴿مَنۡ أَنصَارِيٓ إِلَى ٱللَّهِۖ﴾. همه پاسخ می دهند که ﵡنَحۡنُ أَنصَارُ ٱللَّهِﵠ؛ نه فقط یک عده ای بلکه همه دنبال نصرت هستند؛ اما نصرت عده ای به عنوان نصر الهی است که خدا قرار می دهد که نبی و رسول است، نصرت بقیه تابعیت از این رسول الهی و اذن از این رسول الهی است با تبعیت و اطاعت از این رسول الهی آن نصرت محقق می شود. نگاه خودش یک ساختار است که اگر روی آن تفکر کنیم در نظام های آموزشی و تربیتی و حاکمیتی این به عنوان یک مدل و الگو است برای اینکه خدا پیشنهاد می دهد که مومنین را نباید متمایز کرد و دسته هایشان را از هم جدا کرد؛ بلکه هر کار را برای هر دسته ای در متن اجتماع و ارتباط ایجاد شود. در نگاه ارتباطی رشد ایجاد شود؛ لذا همانطور که عیسی علیه السلام فرمود، «من انصاری الی الله قال الحواریون نحن انصار الله»[9]، خوبترها گفتند ما حاضریم. نیامد بگوید شما را از بقیه جدا می کنم؛ بلکه گفت شما را امام برای بقیه قرار می دهم. ببینید چقدر زیباست. که رشد را در این قرار داد یا در نظام ربیون همین مساله است.
سوال حضار: نامفهوم 24:28
استاد: بله، منتهی آموزش ویژه ای که ناظر به امامت است، نه آموزش ویژه ای که ناظر به رشد فردیشان باشد؛ یعنی رشد فردیشان در دایره نظام… چون خوبترها یک رشد فردی داشتند و از بقیه برتر بودند.
سوال حضار: برخی شاگردان در یک کلاس واقعا نخبه اند، اگر روی آنها سرمایه گذاری کنیم، از درون آن ها دانشمند فیزیک در می آید؛ ولی اگر در جمع باشند نهایتا… 25:1 نامفهوم
استاد: (بینید اصلا دارد مدل یاد می دهد) اگر دانشمند فیزیک بودن برای ما دانشمند فیزیکی است که با منیت و تنهایی و اعتزال پیش بیاید، او خودش علیه کشور می شود، بعد هم آن مغز فراری می شود و می بیند برتر است و اینجا کششاش نیست و می رود؛ اما اگر آن دانشمندی باشد که خودش را با بقیه مرتبط ببیند و بقیه را دامنه وجود خودش ببیند، ممکن است از نظر آموزشی در مرتبه پایین تر از فرد دیگری قرار بگیرد؛ اما اثرش این است که در این اجتماع می ماند؛ چون دامنه و امام بقیه خود را می بیند؛ چون بقیه را از خودش می بیند؛ نه اینکه جدا ببیند. ما دنبال این نیستیم که مغز متفکر جدای منیت دار با انانیت محقق کنیم! برای این داعیه نداریم؛ یعنی این در مدل نگاه ما نیست. ما دنبال این هستیم که متفکری پیدا کنیم که خودش را با توسعه به بقیه، با ارتباط با بقیه، در ارتباط با امامت بقیه و تعهد نسبت به بقیه رشد یافته می بیند. این مهم است والا او به درد ما نمی خورد، برای ما سرمایه هم نمی شود؛ بلکه سرمایه ضد ما می شود.
سوال حضار: در نظام تربیتی هم همینطور است؟
استاد: نظام تربیتی هم این گونه است. اگر این نگاه را کردیم، فردیت منیت می آورد. چون آیه بعد بسیار زیباست: ﴿وَلَا يَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَبۡخَلُونَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ هُوَ خَيۡرٗا لَّهُمۖ﴾؛ فکر نکنند آن کسانی که خدا به آن ها سرمایه ای داد؛ چه تفکر، چه علم، مال یا چه مقام باشد، «ولا یحسبن الذین یبخلون بما آتاهم الله من فضله هو خیر لهم»؛ برایشان خیر نیست آن که به آن ها دادند که بخیل هستند. بخیل یعنی آن کسی که خودش را می بیند، خود را مرتبط و متصل ندیده، خودش را با توسعه بقیه ندیده؛ بلکه به وجود خودش حد زده است؛ خودم و خودم! «بَلۡ هُوَ شَرّٞ لَّهُمۡۖ»؛ این بد است، به ضررش هم هست. چقدر زیباست. تبیین همین است که اگر می خواهیم مدل توسعه در نظام تربیتی، آموزشی و حاکمیتی ایجاد کنیم چگونه باید سرمایه گذاری کنیم. آیا علم بدون ارتباط و تربیت عمل صالح فردمحور و رشد فرد فقط در نظام فردیاش است؟ می گوید، نه این همان بخل است. کسی که دارد؛ اما بخل است و به کس دیگری نمی دهد. کسی که بخیل است به دیگری نمی دهد، «بل هو شر لهم سیطوقون ما بخلوا به…»؛ بلکه این به گردن اینها می افتد و این گردن این ها را نسبت به این مساله خم خواهد کرد و روز قیامت برای این ها طوقی از آتش می شود و در دنیا هم طوقی از تعلقات در بخل می شود و در آنجا هم طوقی از آتش می شود. بحث بسیار زیباست؛ یعنی اگر انسان این آیه بعد را با آیه قبل ببیند، می بیند سیستم و نظام تربیتی و آموزشی را بیان می کند در اینجا که فردی که مثلا در دانشگاه شریف دوستان بااستعداد و خوبی می روند؛ اما به تعبیری که آمارها می دهند، چنددرصد اینها در کشور باقی می مانند و برای مملکت نافع می شوند با اینکه بهترین هزینه ها را برایشان می کنیم و بهترین کلاس ها و اساتید و امکانات را برایشان فراهم می کنیم.. درصد کمی از آن ها باقی می مانند. درست است با نگاه کلانی کسی هم که خارج از کشور می رود همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند آن هم ایرانی است می تواند برای ما سرمایه ای باشد؛ اما تا آنجا است، آن سرمایه علمی اش با کار کشورش نمی آید. دارد به آن ها خدمت می کند. آن کسی که دشمن ما است دارد به او خدمت می شود که « سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِۦ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ»[10] آن کسی که از کشور خودشان بخل کردند و از آن چیزی که نظام تربیتی که گسترده و مرتبط باشد و بقیه را خودش ببیند این را ندید و خودش دید که همان چیزی که قارون گفت: ﴿إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِيٓۚ﴾[11]. کشور برای او سرمایه را فراهم کرد؛ اما او بیت المال نمی بیند که بخواهد جزای بیت المال را در خدمت ببیند؛ نه می گوید من خودم استعداد داشتم! حالا اگر تو خودت استعداد داشتی و دانشگاه شریف و مدارس خوبی نبود و امکاناتی نبود، می توانستی به این امکانات برسی؟ نه، همه اینها را با کمک و ارتباط با بقیه رسیده؛ اما در عین حال این از خودش به تنهایی می بیند. در نظام تربیتی هم این گونه است.
سوال حضار: ساختار دانشگاه این را می سازد.
استاد: من الان به آن کار ندارم که ساختار دانشگاه غلط است فرد می سازد؛ یعنی ساختار دانشگاه شکل غلط گرفته و فرد سازه. می گویم هر چیزی که به این حرکت در سیستم آموزشی منجر شود؛ حالا می خواهد حاکمیت غلط درست کرده باشد یا او در آن حرکت غلط کره باشد، این در آن نظام آموزشی غلط است. باید جوری شود که وقتی این حرکت می کند، از ابتدای دبستان که شکل می گیرد، حرکت بر اساس حرکت ارتباطی باشد؛ والا اگر در دبستان شما اینها را بردید بعد مدارس نخبگان و نمونه و… جداکردید، این فردیت در او کم کم شکل می گیرد دوباره از آنجا بردید دانشگاههایی که ویژه و خاص هستند. من دیدم که این را عرض می کنم دانشجویی که وارد دانشگاه مهمی می شود، خود به خود شخصیت ویژه و تعین و حدی برای او ایجاد می کند و یک تمایز ویژه ای برای خودش نسبت به دانشجوی دیگری می بیند که ان تمایز هم تفاخری است؛ نه تمایز مطلوب. نمی گویم همه؛ اما بسیاری مبتلا می شوند که اگر با کسی که از یک دانشگاه ضعیف وارد شده مواجه می شود، در دلش برای او تمسخر است. خود به خود اینها منیت ایجاد می کند و این را به سمت منیت ها سوق می دهد چه باید کنیم که به اینجا منجر نشود؟
سوال حضار: اینها هر یک در هر مدرسه ای که بودند یک بودند.
استاد: جلسه قبل عرض کردیم که آن حرکتی را که در مدارس خودشان یک بودند و امام بودند و توجه داشتند و انگیزه داشتند یک بودن خود را حفظ کنند، وقتی اینجا شماره هایشان پایین می شود، انگیزه شان هم در درس و تلاش از بین می رود… حالا تطبیق مرحوم علامه را اینجا ببینید.
سوال حضار: نامفهوم: 32:58
استاد: بله، مدل را باید به گونه ای قرار دهیم که جدا کردن خبیث از طیب؛ یعنی آن کسی که اصلا نمی خواهد و اهلش نیست جدا شود. نفاق از مومن جدا شود آن کسی که اهل درس نیست و فقط آسیب و وبال است، جدا شود. عیبی ندارد؛ آن ریزش مطلوب است؛ اما حرکت کسانی که می خواهند از مرتبه یک ضعیف تا… بروند را طوری قرار دهیم که کسی که نمره اش 20 است، (تعبیر روایت بسیار زیباست) «الیهم یفیء الغالی و بهم یلحق التالی»[12] آن کسی که جلو رفته باید پشت پرچم برگردد آن کسی که عقب مانده باید برسد. حرکت کاروانی باید شکل بگیرد. در کاروانی که زن، بچه، جوان، پیر و افتاده هست، حرکت کمالی این است که جوان دست پیر را می گیرد، مادر کودک را در آغوش می گیرد. یک حرکت کاروانی که شکل می گیرد، ممکن است معدل حرکت از شماره 100 کیلومتر به 50 کیلومتر برسد؛ اما این حرکت 50 کیلومتر عرضش توسعه پیدا کرده؛ به طوری که هر کسی نه فقط خودش رفته، بلکه دیگران را نیز برده؛ بردن دیگران عمل اوست؛ لذا عمل او با یک توسعه عظیم ایجاد کرده است. این می شود نظام امامت و حرکت کاروانی که همه اقشار در آن هستند. حرکت برای جوان ها اختصاصی نیست، در عین اینکه در نظام آموزشی اگر برای جوان هم دوره ای گذاشته می شود، دوره ناظر به این است که حرکت کاروانی اش را قوی تر کند؛ نه اینکه ناظر به این باشد که حرکتش را از اینها جدا کند. آن دوره ای که این را از اینها جدا کند و ببرد و برد غلط است؛ اما آن دوره ای که او را در اینجا راسخ تر، محکمتر و مجهزتر بکند و بیشتر یاد بگیرد، این البته صحیح است؛ لذا حرکت کل حرکت این می شود. در آن جا نقطه بود که حرکت می کرد. در اینجا یک خط که حرکت می کند سطح ایجاد می شود؛ اما نقطه که حرکت می کند، یک خط ایجاد می شود. تفاوت نگاه در نگاه اجتماعی را اگر انسان باور داشت نتیجه این می شود که او در علم، مال و مقامش بخل پیدا نمی کند؛ در همه جا یک حرکت ارتباطی می بیند. توسعه من است. بقیه را از خودش می بیند. این ممکن است مراتب هم داشته باشد ما الان داریم به عنوان نگاه مطرح می کنیم هرچند در افراد مختلف مراتب دارد، ولی نگاه آموزشی و تربیتی ما باید در این نگاه توسعه پیدا کند. این خودش کاملا قابل این است که برای این نگاه دوره ها دیده شود، اهداف دیده شود، مبدا و مسیر و منتهی دیده شود. تعریف بشود. این کلیت مساله است که به عنوان اهداف کلی است.
حالا تطبیق می دهیم (هرچند که تطبیق آن کلان مساله است). علامه می فرماید: «قوله تعالى : «ما كانَ اللهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ»… ثم عطف الكلام إلى المؤمنين (که گفت «ما كانَ اللهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ علی ما انتم علیه» که عطف کرد کلام را الی المومنین)، فبين أن سنة الابتلاء جارية فيهم ليتم تكميلهم أيضا فيخلص المؤمن الخالص من غيره؛ مومن خالص از غیرش، ويتميز الخبيث من الطيب»؛ مومن خالص از غیرش چگونه جدا می شود؟ نه در سنت فردیت؛ بلکه در سنت امامت که دنباله اش «الله یجتبی الخبیث من الطیب»؛ پس سنت مومن خالص در اینکه رسالت بالاتری در حالت اجتماعی به عهده بگیرد؛ اما «یتمیز الخبیث من الطیب» برای این است که آن خبیث از طیبش جدا شود، نفاق از مومن جدا شود.
«ولما أمكن أن يتوهم أن هناك…» می گوید اگر این شد، چرا خدا برای این کار آزمایش ایجاد کند؟ خدا که می داند آن مردم را مطلع کند که این مومن و آن منافق است. همین کفایت می کند که جدا شوند. «ولما أمكن أن يتوهم أن هناك طريقا آخر إلى تمييز الخبيث من الطيب وهو أن يطلعهم على الخبثاء حتى يتميزوا منهم؛ که خدا بقیه را بر خبیث ها مطلع و آگاه کند. دقت کنید: «حتی یتمیزوا منهم» خبیث ها از مومنین جدا شوند. همه را به زحمت نیندازد: «فلا يقاسوا جميع هذه المحن والبلايا التي يقاسونها بسبب اختلاط المنافقين»؛ همه به زحمت نیفتند؛ چون منافقین داخل هستند برای جدا شدن اینها همه را به رنج نیندازد؛ «والذين في قلوبهم مرض بهم فدفع…» می گوید خدا برای اینکه این توهم را دفع کند، «فدفع هذا الوهم بأن علم الغيب مما استأثر الله به نفسه فلا يطلع عليه أحدا إلا من اجتبى من رسله»؛ فقط رسولانش را که مجتبای او هستند بر آن آگاه می کند. « فإنه ربما أطلعه عليه بالوحي ؛ گاهی آن ها را با وحی مطلع می کند ، وذلك قوله تعالى: «وَما كانَ اللهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ»؛ خدا برای علم غیبش یجتبی من رسله… این لکن استثنایی از این است که می فرماید فلایطلع علیها علیه احدا؛ هیچ کس را مطلع نمی کند، الا من اجتبی. آنجا که می فرماید: «وَما كانَ اللهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ» علت اینکه آن ها بر علم غیب آگاه می شوند این است که ظرفیتش را دارند که اگر آن ظرفیت نبود باعث می شد قبل از اینکه آن محنت و فتنه ایجاد شود بخواهند اظهار بکنند و اثر آن آزمایش از دست می رفت؛ اما چون اینها ظرفیت را دارند، نه در خود، نه در دیگران قبل از تحقق آن آزمایش ابراز و ظهوری از او ندارند. جلسه گذشته عرض کردیم که امیرالمومنین علیه السلام فرمود: اگر این آیه نبود که «یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب»، برایتان می گفتم: «ما کان، ما یکون ما هو کائن»[13]؛ اما خدا با این آیه بیان کرده که قرار بر این است که نظام الهی با محو و اثبات صورت بگیرد. مردم نمی دانند چه می شود؛ ولی وظیفه دارند این کار را کنند تا معلوم شود. این هدایت گری در آن هست؛ امیرالمومنین می گویند، چون هدایت گری در این است، من بیان نمی کنم که اثر هدایتگری خدا از بین نرود. می دانم؛ اما چون خدا اینطور تربیت می کرد و قرار داده من مطابق این عمل می کنم.
«ثم ذكر أنه لما لم يكن من الابتلاء والتكميل محيد»؛ در سنت محوضت چاره ای از این ابتلا و تکوین نیست (ادامه آیه) «فآمنوا بالله و رسله حتى تنسلكوا في سلك الطيبين دون الخبثاء»؛ تا در سنت محوضت طیبین قرار بگیرید، نه خبیث ها هر دو سنت محوضت است؛ «غير أن الإيمان وحده لا يكفي في بقاء طيب الحياة»؛ ایمان به تنهایی در طیب حیات و محضوت حیات کفایت نمی کند، «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه»؛ عمل صالح مانند یک مرکب است که نظام روح باید بر این مرکب سوار شود آیا انسان می تواند در نظام نفسیاش بدون بدن به تجرد برسد؟ خیر، نمی تواند. باید بر مرکب بدن سوار شود یا خیر؟ باید از این مرکب استفاده کند یا خیر؟ بدن برای نظام تجردی مرکب است تا پای بدن برچیده می شود، باب نظام تجردی و استکمال هم بسته می شود؛ چون با آن استعدادی مرتبط بود که بدن آن استعداد و امکان را ایجاد می کرد؛ پس حرکت با بدن امکان پذیر است؛ با اینکه نظام روح شرافتش بسیار بالاتر از بدن است. او باقی می ماند و بقا مربوط به اوست؛ اما در عین حال که بقا به آن مربوط است، به بدن نیاز دارد؛ در کمال و استکمالش به بدن نیاز دارد. انسان در عین اینکه اصل اعتقاد و کلمه طیب است: «الیه یصعد الکلم الطیب»؛ اما «والعمل الصالح یرفعه»؛ عمل صالح باند پرواز و مرکبی است که این ایمان آنجا باید اوج بگیرد. اگر این باند پرواز و این مرکب نباشند، آن کلم طیب رشدی نخواهد کرد. بسیار زیباست که اینجا هم همین را اول می فرماید: «فَآمِنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ» ثم تممه ثانيا بقوله: «وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ»؛ اگر اینجا ایمان آوردید و تقوا پیشه کردید (تقوا یعنی عمل صالح)، «َإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ». مثل این می ماند که یک موقع انسان بال برای پرواز دارد؛ اما انسان را با طناب های محکم به زمین بستند. این فرد با اینکه بال می زند، اما حرکت صورت نمی گیرد یا شما این را در نظر بگیرید که ماشینی که موتورش سالم است، اما آن را روی جک گذاشته اند و بردند بالا، این موتور موتورش هم کار کند و چرخ هم به ظاهر دارد؛ اما حرکتی صورت می گیرد(اینها مثال است)؛ چون آن مرکب را برای این حرکت که عمل صالح است، لازم داردکه «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه».
مرحوم علامه بیان زیبایی در الولایه هم دارند که می فرمایند، کار عمل صالح انقطاع و کندن است؛ چون تعبیر ﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ وَٱلۡعَمَلُ ٱلصَّٰلِحُ يَرۡفَعُهُۥۚ﴾[14]، رفع در مقابل وضع است و صعود در مقابل سقوط است. می فرماید کلم الطیب صعود می آورد؛ یعنی نگاه به قله است که چقدر باقی مانده است تا بالا برود؛ اما عمل صالح رفع ایجاد می کند؛ نگاه به پایین است که چقدر بالا آمده است. آدم گاهی به پایین نگاه می کند که چقدر بالا آمده این رفع است، گاهی به قله نگاه می کند که چقدر باقی مانده و می رود بالا این صعود است و دارد صعود می کند. چقدر متفاوت است؛ اما تا این کندن و رفع نباشد، آن صعود امکان پذیر نیست، یعنی تا کندن از زمین نباشد، از این رفع محقق نشود، صعود به قله امکان پذیر نیست، این دو باید با هم باشند؛ لذا ایشان بعد از اینکه فرمود: « فَآمِنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ» (که این اصل است)، می فرماید این اصل وقتی محقق می شود که «بقوله: «وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا (که عمل صالح هم محقق شود) فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ»
«وقد ظهر من الآية أولا : أن قضية تكميل النفوس وإيصالها إلى غايتها ومقصدها من السعادة والشقاء مما لا محيص عنه» این اصل اول که همان سنت خالص سازی است، چاره نیست، اضطراری است.. «وثانيا : أن الطيب والخباثة في عين أنهما منسوبان إلى ذوات الأشخاص، در عین اینکه به طیب و خباثت را ذات طیب و خبیث می گویند، اما يدوران مدار الإيمان والكفر اللذين هما أمران اختياريان لهم؛ برای مومنان و اشقیا امر اختیاری است، وهذا من لطائف الحقائق القرآنية التي تنشعب منها كثير من أسرار التوحيد ، ويدل عليها قوله تعالی: «وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرات»[15]، إذا انضم إلى قوله: «وَلكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ»[16]». بعد می فرماید، ذیل آیه «لِيَمِيزَ اللهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ» در سوره انفال این مساله را بیشتر بیان کردیم.
نکته سوم که ایشان می فرماید این است که «أن الإيمان بالله ورسله مادة لطيب الحياة وهو طيب الذات ، وأما الأجر فيتوقف على التقوى والعمل الصالح»؛ مرکب است، ولذلك ذكر تعالى أولا حديث الميز بين الطيب والخبيث ثم فرع عليه قوله«فَآمِنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ» ثم لما أراد ذكر الأجر أضاف التقوى إلى الإيمان فقال : «وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيم» »[17].
مراحل را دیدید که چقدر آن را زیبا چیده است. حالا فرصت نبود و نمی شد بیش از این توضیح داد. حاتلا انشاءالله دوستان نسبت به آن توجه بیشتری داشته باشند. این آیه شریفه آیه پرمعنا و پرلوازمی برای ما بود. ان شاءالله خدای سبحان قدرت فهم، معرفت و عمل به آن ها را به ما بدهد که عزم با معرفت و جزم با عقل عملی و حرکت عملی ان شاءالله برای همه محقق شود. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
سوال حضار: انسانی که در سفر چهارم است، او هم به همین مدل جلو می رود؟
استاد: انسان مومن که در سفر چهارم است، بله؛ چون اساس حرکت در سفر چهارم نگاه حرکت ارتباطی است؛ لذا اسفار ارتباطی شکل می گیرد و سفر چهارم سفر من الحق الی الخلق است؛ یعنی این نشان می دهد که اگر آموزش های کسی در رتبه قبل؛ آنجایی که من الخلق الی الحق و من الحق الی الحق بود و مرتبط نبود و این نگاه برایش پیش نیامده بود، برگشتی نداشت و نمی خواست برگردد که من الحق الی الخلق سکر بگوید؛ لذا آیا برای او در من الحق الی الخلق استکمال هست؟ می گوید استکمال است؛ چون آموزش را در رتبه من الخلق الی الحق و من الحق الی الحق دیده است. آنجا اینطور آموزش دیده بوده که برگردد؛ لذا می گوییم عارف محقق آن کسی است که کامل و مکمل آن کسی است که بر می گردد تا مردم را با خودش ببرد؛ لذا انبیا موحد هستند که در عین اینکه به کمال رسیدند، بر می گردند و بقیه را با خود می برند؛ اما این در دوره رفتن جدا می رفت؟ اگر پیغمبر به غار حرا می رفت؛ یعنی دوره ای بود که انفراد داشت یا دوره انفراد توسعه یافته می دید؟ یعنی دوره ای را می دید و کمالی را پیدا می کرد که بیاید چگونه مردم را ببرد، آماده شدن برای وحی بالاتر بود که مردم را دعوت کند؛ لذا وقتی موسای کلیم به میقات می رود، الواح را به او می دهند که الواح برای هدایت است، نشان می دهد که نتیجه میقات الواح بود، وقتی نتیجه میقات الواح است؛ یعنی همه میقات برای فرد سعه یافته اش بود که بیاید بقیه را ببرد؛ پس ما اعتزال فردی به معنای اینکه جدای از غیر باشد نداریم.
حضار: پس هر چه آدم برای بقیه امامت کند، باید برایش رشد بیشتری ایجاد شود؟
استاد: به شرطی که انسان معارفی پیدا کند که این امامتش را قوی کند؛ یعنی فقط عمل صالح به تنهایی نیست؛ بلکه الیه یصعد کلم الطیبی است که در راستای این امامت شکل می گیرد.
سوال حضار: اینهایی که به فضای امامت و کمک به دیگران می روند، رشد علمیشان متوقف می شود دیگر.
استاد: دقت در جواب نکردی دیگر. گفتم الیه یصعد الکلم الطیب اصل است؛ اما چه نوع الیه یصعد الکلم الطیبی؟ چه نوع معارفی را باید در وجودش توسعه دهد؟ یک عده ای فقط به عمل صالح افتادند بدون الیه یصعد الکلم الطیب، یک عده هم بدون عمل صالح به الیه یصد الکلم الطیب افتادند. الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» که این روح و بدن باید با این مرکب باشد. مرکب خدمتگذاری با دیگران و ارتباط با دیگران است اما آیا مرکب به تنهایی کفایت می کند؟ نه. روح باید روح باشد. آیا پیغمبر اعتزال داشت یا نداشت؟ حضرت موسی میقات داشت یا نداشت؟ میقات داشت؛ چون اگر کسی عمل داشته باشد؛ ولی میقات نداشته باشد؛ اما این میقاتی که موسای کلیم داشت برای این بود که الواح را برای هدایت دیگران بگیرد؛ یعنی میقاتش برای چه بود؟ برای اینکه نتیجه اش گرفتن الواح برای…
حضار: کار فردیشان را باید داشته باشند.
استاد: اسم آن را فردی نمی گذاریم؛ یعنی رشد اعتقادی را لازم دارد؛ اما کدام رشد اعتقادی؟ رشد اعتقادی ای که این را در راستای خدمت تقویت می کند…
حضار: بعضی تعابیر یک جوری است که انگار تعبیر درست این است که ما کاری مهم تر از خودسازی نداریم که انگار ناظر بر…
استاد: نه، همان تعبیر مرحوم علامه که درباره ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡۖ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُمۡۚ.﴾[18]. کلی تفسیر در معرفت نفس می کند. بعد آخر جمله یک پاراگراف دارد که می فرماید این علیکم انفسکم شاید هم به این ناظر باشد که اگر شما حواستان به جمع باشد، ای امت مسلمان، مومنین علیکم انفسکم؛ به خودتان و جمعتان لایضرکم من ضل اذا اهتدیتم؛ هیچ گروه دیگر و دشمنان شما نمی توانند به شما ضربه بزنند؛ پس آن را برای این مقدمه می کند که اگر فردی هم ساخته می شود، فردی است که دارد جمع را متحد می کند.
[1] . الکافي ، ج۶، ص۲۶۹، الوافي ، ج۲۰، ص۵۰۱، وسائل الشیعة ، ج۲۴، ص۲۴۰، المحاسن ، ج۲، ص۴۴۰، بحار الأنوار ، ج۶۳، ص۳۳۵
[12] . غرر الحکم ، ج۱، ص۷۴۱، عیون الحکم ، ج۱، ص۵۱۴، نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۶، تهذيب الأحكام ، ج۲، ص۲۵۶، الإستبصار ، ج۱، ص۲۵۹، الوافي ، ج۷، ص۲۳۴، وسائل الشیعة ، ج۴، ص۱۵۲، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۱۷، غرر الحکم ، ج۱، ص۷۴۰
[13] . التوحيد ، ج۱، ص۳۰۴، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۴۱، الإختصاص ، ج۱، ص۲۳۵، إرشاد القلوب ، ج۲، ص۳۷۴، تسلیة المُجالس ، ج۱، ص۲۹۲، بحار الأنوار ، ج۱۰، ص۱۱۷، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۹۹، بحار الأنوار ، ج۴، ص۹۷، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۵۱۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۴۷۱، الاحتجاج ، ج۱، ص۲۵۸، روضة الواعظین ، ج۱، ص۱۱۸
[17]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج4، ص79 و 80.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 926” دیدگاه میگذارید;