بسماللهالرحمنالرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد وآله الطاهرین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
درمحضر آیات نورانی ۱۷۲ تا ۱۷۵ بودیم که آیۀ ۱۷۵ باقیمانده بود.
بسماللهالرحمنالرحیم إِنَّمَا ذَلِكُمُ الشَّيطَنُ يُخَوِّفُ أَولِيَاءَهُۥفَلَا تَخَافُوهُم وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤمِنِينَ[1]. این آیۀ شریفه که در قرآن کریم به صورتهای مختلفی ذکر میشود، به این عنوان که فلا تخافوهم وخافون، فلا تخشوهم و اخشون که مکرر ذکر شده، نشان میدهد که بین خوف از خدای سبحان و نترسیدن از اغیار، یک نسبت مستقیم برقرار است. هرقدر خوف از خدا و خشیت از خدا بالاتر برود، بههمین نسبت، ترس از اغیار و دیگران پایین میآید و اگر کسی نسبت به دیگران، ترسی در دل دارد، بههمین مقدار نشان میدهد که از خدای تبارک و تعالی نمیترسد. پس جریان خوف و خشیت در عینی که یک مسئلۀ عملی و انگیزهای و ایمانی است، درعینحال مرتبط با یک بحث نگاه معرفتی است که خوف و خشیت از معرفت و علم نشأت میگیرد. هرقدر این معرفت و انگیزه (که اینها حکایت از ایمان میکند) بالاتر باشد، بههمین نسبت، خوف از اغیار پایینتر میآید. لذا در روایات شریفه هم نسبت به این مسئله، نکاتی در روایات آمدهاست. مثلاً میفرمایند: من خاف الله أخاف الله منه کل شیءٍ. نهفقط از اغیار نمیترسد، بلکه اغیار از او میترسند. تعبیر خیلی عالیست. من خاف الله کسی که از خدا میترسد أخاف الله منه کل شیءٍ. همهچیز را از او درحقیقت همه از او میترسند. ترسیدن از او بهمعنای این است که انسان، نسبتبه او حریم نگه میدارد. کسی که از خدا میترسد، همه از او حریم نگه میدارند. همه نسبتبه او چه هستند؟ نسبت به او، حریم دارند؛ بیباک نیستند. درست است؟ پس هرقدر انسان، حریم خدا را بیشتر نگه دارد، همه موجودات عالم نسبت به او حریم نگه میدارند؛ متهتک نیستند. نهفقط عالم انسانی، بلکه عالم غیرانسانی و عالم وجود هم نسبت به او حریم نگه میدارد. آنوقت این حریم نگهداشتن به او، نسبت به او در خدمت او قرار گرفتن است؛ مطیع او شدن است؛ در مقابل او نبودن است. نسبت به عالم وجود و نسبت به عالم انسانی. که کفار و اینها هم باشد، ترس از اوست لذا بهراحتی هیبت او اجازه نمیدهد متهتک نسبت به او باشند. نسبت به او هر کاری بخواهند، بکنند. این خوف الهی است. گاهی میبینیم از جهت ابزار مادی هم چیزی ندارد؛ ازجهت امکانات مادی هم در یک بهاصطلاح علوی نیست؛ اما هیبت روحی و معنوی دارد. دشمن از این هیبت جرأت نمیکند که به او نزدیک بشود. حتی در خود متن جنگ، نص بر رعب از مصادیق این است که خدای سبحان نصرت بر رعب میکند. خوف او را در دلها میاندازد یا جوری میکند که دشمن نسبتبه او جمعیت او را فراوانتر از آنچه که هست ببیند و ترس در دلش بیفتد. گاهی ممکن است آن ملائکهای که ناصر او هستند در چشم دشمن حتی دیده شوند آن نصرت. و دشمن از این میترسد در هر کدام از این مواقع جای خود را دارد و شیطان هم یکی از آن حقایق وجودی است که اگر کسی از خدا بترسد، شیطان حریم او را نگه میدارد. یعنی پس ببینید؛ اگر خوف از خدا در دلی محقق باشد، چه در نظام فردی چه در نظام اجتماعی، حریم او نگهداشته میشود. از این نگهداشته شدن حریم، خیلی کار برمیآید. هم نصرت است، هم مقابله با شیطان است و هم نسبت به عالم، در خدمت قرار گرفتن عالم و اسباب است. ببینید در هرجایی این خوف، معنا پیدا میکند. نسبتبه عالم وجود آن مطیع بودن آنها نسبتبه شیطان، قدرت نزدیک نشدن نسبتبه انسان مؤمن است. برای دشمنان، ترس از او و رعب از او در دلشان است که باعث فرار و شکست یا عدم بهاصطلاح آن جرأت و جسارت بر حمله است که برایشان ایجاد میکند که انواع و اقسام اینها میتواند در جای خودش باشد که آیه شریفه همچنانکه روایت میفرماید مثلاً روایت میفرماید: (همین دنباله روایت) من خاف الله أخاف الله منه کل شیءٍ و من لم یخف الله کسی که از خدا نترسد دنبالش میفرماید که و من لم یخف الله اخافه الله من کل شیءٍ[2] این از همهچیز میترسد. همهچیز برای او چه میشود؟ ترسناک میشود. یعنی اسباب ظاهریه ترسناک میشود. اسباب دشمنیها، شیطان، تمام اینها برای او ترسناک میشود. قواعد عظیمی است. با توجه به همان نگاهی که در بهاصطلاح آن نکتهای که مرحوم علامه، در آخر جلسۀ گذشته عرض شد که توکل فقط نسبتبه اسباب ظاهری نیست؛ بلکه آن نگاه اسباب روحی آنجا انسان حال درحقیقت توکل که پیدا میکند، عزم روحی پیدا میکند، باور روحی پیدا میکند، یک چیز دیگری در وجود او ایجاد میشود که متصل شدهاست به یک حقیقت نامتناهی. همان آیهی شریفه هم که در رابطه با الیوم أکملت لکم دینکم است آنجا قبلش میفرماید الیوم یئس الذین کفروا من دینکم امروز دشمن از دین شما چه شد؟ ناامید شد. فلا تخشوهم واخشون[3] از آنها دیگر نترسید فقط از من بترسید یعنی اینکه نظام حاکمیت و ولایت الهی و خلافت الهی از مرتبۀ شخصی که اینها امید داشتند، بعد از اینکه پیغمبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم از دنیا میرود، اینها در مقابل دینش قیام کنند؛ آنجا انحرافشان را ایجاد کنند؛ اما وقتی دیدند حافظ و قیم دین، نوعی شد؛ یعنی از مرتبهی شخصی خارج شد؛ بلکه نوعی شد و امیرمؤمنان علیه السلام نصب شد و بهدنبال او نصب بعد از نصب قرار گرفت که هیچ زمانی زمین از حجت خالی نباشد و خلافت نوعاً ادامه پیدا بکند، آنوقت آنجا میفرماید کفار از آنکه بتوانند درمورد شما کاری بکنند، ناامید شدند. الیوم یئس الذین کفروا من دینکم. این مربوط به نظام اجتماعی بود. پس در نظام اجتماعی گاهی ترس برای دشمن ایجاد میشود و گاهی در نظام فردی است که نسبت به شخص خاصی. خب آنجا وقتی فرمود: فلا تخشوهم دیگر از آنها نترسید. آنها نمیتوانند برای شما مشکل خاصی ایجاد کنند. البته مراقبت نسبتبه دشمن، همیشه لازم است؛ اما ترس نداشته باشید؛ کار جدی نمیتوانند در مقابل شما بکنند؛ اما ترس از من داشته باشید که اگر جانب معنا را رعایت نکنید دوباره آن ترس برمیگردد. بین این دوتا تلازم است؛ تلازم مستقیم است. هرچهقدر خشیت از من داشته باشید نسبت به آنها میتوانید سرفرازتر باشید؛ هر چهقدر، خشیت از من کم بشود ترس شما از آنها بیشتر خواهد شد. حالا رد همین مسئله را در قرآن کریم که بین این دوتا تلازم است، حتماً باید دید. در روایت دیگری مثلاً میفرماید: من عرف الله خاف الله. هرکه خدا را بشناسد، از خدا میترسد. و من خاف الله سخت نفسه عن الدنیا.[4] اگر کسی از دنیا ترسید، علامتش این است که ترک دنیا میکند؛ ترک تعلقات به دنیا میکند. پس ترس از دنیا فقط این نیست که انسان یک مرتبهای علمی را داشته باشد؛ بلکه تا مرتبۀ عمل، این ترس از خدا که تعلقات دنیا را کم کردهاست، کشیده میشود. پس یک مرتبۀ علمی دارد خوف و خشیت و یک مرتبۀ عملی دارد که اگر در مرتبه علمی تنها ماند، این خوف و خشیت نیست. اگر خوف و خشیت به مرتبۀ عملی رسید، از (مرتبۀ) علمی این اثر گذار است که اثرش این است که سخت نفسه عن الدنیا. نفسش را از دنیا، تعلقاتش را ترک میکند. خب؛ این نگاهی که اگر ما نسبت به یک نگاه عملی که تشکیکی هم هست؛ مراتبی هم دارد. هر مرتبهای از این، با یک مرتبهای از آن در حقیقت خوف و خشیت از خدا همراه است. یک فرقی بین خوف و خشیت هست. خوف عامتر است. خشیت خاص است. یعنی خوف ممکن است برای انسان نسبت به یک کارهای غیراختیاری هم پیش بیاید؛ چنانچه در قرآن کریم مثلاً به موساى کلیم وقتیکه آن عصا اژدها شد؛ آنجا میفرماید: نترس! لَا تَخَفۡ[5]. نترس! یعنی آن ترس طبیعی که انسان اگر سیلی میآید، از مقابل سیل بترسد، خودش را کنار بکشد و اگر در حقیقت تیری و آتشی در کار است، در مقابل او بترسد و خودش را کنار بکشد، این مذموم نیست؛ این ممدوح هم هست که انسان مراقب باشد. در مقابل حوادث طبیعی، عکسالعمل طبیعی را که خدا امر کرده داشته باشد. پس این ترس از غیر نیست. آن ترسی از غیر است که انسان در مقابل اجرای اوامر الهی بترسد؛ از دیگران میترسد امربهمعروف کند؛ میترسد اقامۀ احکام الهی کند. این ترس مذموم است. آنجایی که در مقابل خوف از خدا، خوف از دیگران، غلبه ایجاد بکند؛ اما اگر نه؛ خوف طبیعی بود خوف طبیعی، مذموم نیست؛ لذا در قرآن کریم خوف نسبتبه انبیاء نسبت داده شدهاست و آن خوف، مذموم نیست که به انبیاء نسبت داده شدهاست. موارد متعددی هم هست. مثلاً درمورد ابراهیم خلیل، اگر آن چند نفر ملک آمدند و دست دراز نکردند بر غذای او، در دل ابراهیم خوفی ایجاد شد که نکند اینها میخواهند مقابلهای با او داشته باشند که از نانونمک او نمیخورند که نمکگیر نشوند. اینها مانعی ندارد که یک احتیاط است؛ جانب احتیاط را گرفتهاند. در نظام طبیعی و مقابله با دشمن در نظام جنگها، انسان حواسش را جمع کند؛ بیباک به هرجایی حمل نکند؛ کاملاً شرایط نظامی را رعایت بکند؛ حتی اگر جایی عقبنشینی تاکتیکی لازم است، انجام بدهد؛ اگر یکجایی نرمش قهرمانانه لازم است، انجام بدهد؛ اینها هیچجا و هیچکدام، مذموم نیست. مذموم آنجاست که انسان حکم خدا را در مقابل آن احکام طبیعی زمین بگذارد، خوب این هم یک نکته.
یکی از حضار : نامفهوم ۱۴:۰۶
استاد: اگر نسبتبه بلایای طبیعی، مثلاً آتش دارد جلو میآید، این شخص جلوی آتش بایستد، کسی نگفته است که اینجا قوت است. عرض کردم که او سلطۀ بر نفس است، در جاییکه ضرر و آسیب به او نمیرسد؛ اما یک جایی هست که انسان اگر اینجا بایستد به او آسیب وارد میشود. اینجا کسی نگفته است که نترسد و بایستد و بگذارد که آسیب وارد شود. امیرمؤمنان علی علیه السلام از کنار دیواری بلند میشوند، دیواری که درحال خراب شدن بود و از قضای الهی به قدر الهی پناه میبرند یا از قدر الهی به قضای الهی (پناه میبرد.) این عیبی ندارد؛ اما آنجاییکه ترسی که باعث میشود انسان نسبت به اغیار ترس پیدا بکند؛ در مقابل اقامۀ احکام الهی که این مرزهایش یک مقداری بالاخره دقیقتر باید بررسی شود و مصادیقش را از آیات قرآن استخراج کنیم چون بحث هست درمورد حضرت موسی و انبیای گرامی علیهمالسلام که چه کنیم که در آنجا یک اختلالی در حقیقت مرزها روشن شود و اختلالی نباشد.
یکی از حضار: نامفهوم ۱۵:۲۵
استاد: روایت فرمودهاند بله.
یکی از حضار: نامفهوم ۱۵:۳۳
استاد: درعینحال ترس از آنها را داشتند. وقتیکه عرض کردیم هود نبی به آنها میگوید: فَكِيدُونِي جَمِيعٗا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ٥٥[6]. جرأت نمیکنند در مقابل لوط نبی وقتیکه با اینکه یک نفر بود و دو سهتا دخترش و آن اهل ایمان به او کسان خاصی نبودند؛ آنان جرأت نمیکردند حتی وقتی لوط وقتی میخواست از آنجا برود گفتند محاصره کنیم و نگذاریم لوط برود از اینجا. اگر برود عذاب بر ما نازل خواهد شد. تا لوط در بین ما هست عذاب نخواهد آمد یا نوح نبی در مقابل قوم خود حداکثر تعدادشان هشتاد نفر بودهاست؛ اما در مقابل آنهمه، جرأت نمیکردند. خود پیغمبر اکرم ببینید چهقدر خوف نسبتبه او داشتهاند. با همه دشمنانی که داشت جرأت نمیکردند هر کاری میخواهند انجام دهند. لذا با این مقدار از تعدی و تعرض هایی که بودهاست؛ اما درعینحال خیلی جانب خوف و خشیت برایشان بود؛ حتی در بین مؤمنین، پیغمبر اکرم وقتی مینشست. مؤمنان کنار او مینشستند. آن عظمت و وجاهت الهی حتی آنها را هم فرا میگرفت؛ بهطوری که تا وقتی حضرت لبخند نمیزد، کسی جرأت نمیکرد سؤالی بپرسد. آن لبخند و حالت جمالی حضرت بود که اینها را باز میکرد. یعنی حتی برای مؤمنین آن عظمت بهاصطلاح ایمان آشکار میشود حتی برای مشرکین. منتها هر کدام بهنحوی است. این جلالت برای مؤمن از یک نوع معرفتی نشأت میگیرد؛ اما برای آنها از یک ترسی که جرأت نمیکنند. لذا مشرکین مکه، پیغمبراکرم در دستشان بود؛ اما جرأت نمیکردند هرکاری بکنند. یهود از کودکی میدانستند که چهخواهد شد؛ اما توطئههایشان یک توطئههای مخفی و غیرعلنی بود که عمدتاً هم شکست خوردنش باز عظمت و خوف بیشتری در دل آنها ایجاد میکرد که محفوظ به یک حافظه غیرعادی است. این را احساس میکردند. خود این احساس کردن برای آنها عذابآورتر و ترسناکتر بود. لذا میبینید که انبیاء همینطور بودند. بله اینطور نبود که کسی جرأت نکند به انبیاء نزدیک شود؛ اما میترسیدند از انبیاء. وقتیکه بهاصطلاح ادریس نبی از کوه پایین میآید، به رسالت مبعوث میشود؛ یکتنه میرود مقابل بهاصطلاح آن پادشاه ظالم و همسرش و آنجا بحث درحقیقت عدم ظلم و مقابله با ظلمش را مطرح میکند. موساى کلیم وقتیکه در مقابل فرعون با همۀ آن تشکیلات یک تنه میرود آنجا و مقابله میکند. ٱذۡهَبۡ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ٢٤[7]. اینها از یک عظمت اینطوری (برخوردار بودند) و آنها از این میترسند؛ لذا فرعون در مقابل این میماند که چه عکسالعملی داشته باشد و حتی معجزۀ موسی علیه السلام که عصا، اژدها شد پیش فرعون، معلوم بود که آنجا این فقط یک حقیقتی است که میخواهد عظمت موسی را نشان دهد و الا کافی بود اژدها آنجا فرعون را ببلعد؛ مسئله بهظاهر تمام میشد؛ اما آن هدایتگری محقق نشده بود. با اینکه در کاخ فرعون عصا اژدها شد و فرعون هم ترسید و بقیه هم ترسیدند اما قرار نبود که عصا و آن اژدها آنجا فرعون را از بین ببرد. یعنی وقت از بینرفتن آن موقع نبود و الا خب آنجا خدای متعال میتوانست یا نه؟ خب اینهمه امکانپذیر است؛ لذا نمرود با ابراهیم هم همینطور است. همه اینها را ببینید. همۀ اینها از آن ترس هیمنه و هیبت مؤمن نشأت میگیرد که گره خورده به عظمت الهی. منتها درعینحال دشمن هم در دشمنیاش جسور است. میترسد؛ اما دست و پایش را هم میزند چون میبیند که تمام حیثیتش در کار است همه آبرویش درکار است بالاخره بیدستوپا نیست. با همه ترسش بهدنبال این است که دیگران را جلو بیندازد و دیگران را جلو (بیندازد)؛ اما درعینحال میداند که این برایش شدنی نیست. این حالت ایجاد میشود که محقق نیست. وقتیکه موسى کلیم میرسد به آب، از آن طرف فرعونیان دنبالش میکنند. این ترسی ندارد. موسی ترسی ندارد. إِنَّ مَعِيَ رَبِّي[8] که آنجا در حقیقت مییابد این را. اگر کسی این حقیقت در وجودش ایجاد بشود، آنوقت فلا تخافوهم وخافون از آنها نترسید، بههمیننسبت ایجاد میشود. هرچهقدر معیت رب را با خودش انسان ببیند؛ مراتب توکل را ببیند؛ بههمان نسبت، قوت پیدا میکند و مییابد که بقیه نسبت به او، عالَم خاضع است. دشمن دشمنان میترسند. همین ترس دشمن، اینکه دشمن میترسد؛ اگر انسان بداند که دشمنش میترسد، قدمهایی که برمیدارد چقدر راسختر است. یک موقع من قوت ندارم در یک تاریکی یا ترس نسبتبه دشمن اقدام میکنم؛ یک موقع من با جرأت و جسارت در مقابل دشمن قدعلم میکنم. درست است ما یکموقعی مثلاً با یک احتیاطهایی در مقابل آمریکا قدم برمیداشتیم. الان آنها نسبت بهما یک احتیاط هایی دارند؛ که اگر کاری هم بخواهند انجام بدهند، دائماً پیام پشتپیام. چه در خفا و علن؛ چه در مصاحبهها و چه در… که ما قصد مقابله نداریم وگرنه یک ابرقدرت در مقابل یک کشور اینکه اینطور احتیاط بکند معنی ندارد. ظاهرش این است که توجیهی ندارد. هیچ وجهی(ندارد.) خودشان هم میدانند که این یعنی چی. خودشان هم پیغامهایی که میفرستند معلوم است که از یک ترسی که در آن خوابیده است که آن ترس مانع این میشود که قلدرانه کاری بکنند. لذا با احتیاط کار را میکنند. چون میدانند که هر کاری به نسبت همان مقابله ممکن است برایش ایجاد بشود؛ ولی قبلاً این حرفها نبود وقتیکه کشتیهای ما در اوایل جنگ را زدند؛ در جنگ هواپیمای مسافربری ما را زدند، هیچ احتمال مقابلهای از ما نمیدادند. درست است؟ اما کمکم میبینی که این نظام ایجاد شدهاست و این خوف در وجودشان ایجاد شدهاست. خب این آیۀ شریفه قسمتی از آن این بود؛ ولیکن خود آیه از ابتدا میفرماید: إنما ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه. خیلی اینهمه زیباست بهعنوان یک سنت الهی که إنما ذلکم الشیطان سنت شیطان این است که یخوف اولیاءه. یخوف دو مفعولی است. لذا یخوف چهجوری اولیاءه؟ یعنی آیا یخوف أولیاءه یعنی دوستان خودش را میترساند؟ یا نه با دوستانش مؤمنان را میترساند؟ معلوم است که إنما ذلکم الشیطان یخوف المؤمنون. مؤمنون را میترساند به اولیاءه. که این باء درحقیقت، در تقدیر برای آن مفعول دوم (است) و مفعول اول محذوف است. یا بگوییم که یخوف اولیاءه. یعنی یخوف اولیاءه میترساند به اولیائش چه کسی را قطعاً کسانی را که در مقابل او هستند که همان مؤمنان باشند که باء در تقدیر گرفته میشود؛ اما معنی ندارد که بگوییم إنما ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه. دوستان خودش را میترساند.
یکی از حضار: نامفهوم ۲۳:۵۵
استاد: آنها دوستانش نیستند. دوستان اولیاء، غیراز دوستان کسانی است که مرددند. کسانی که مردد هستند، ولی شیطان نیستند. اولیای شیطان یعنی ولی شیطانند. ولی یعنی این ارادهاش نافذ است. وقتی ارادهاش نافذ است، دیگر آنجا ترس ایجاد نمیکند؛ نه اینکه آنها را رها میکند و آنها کاری ندارد؛ اما ترس را در آن اولیایش ایجاد نمیکند؛ بلکه ترس را از طریق اولیایش ایجاد میکند. که اینها که نافذ است اراده. لذا همان شخصی که بهعنوان پیامآور آمد پیش پیغمبر و آن پیام را آورد این خودش از مصادیق شیطان است؛ اولیای شیطان است؛ همان منافقینی که درون لشکر پیغمبر از قبل بودند، اینها اولیای شیطان هستند که تمام ترس را با شایعهپراکنی و حرفهای اینها در دلهای مؤمنین میخواهد پراکنده کند؛ لذا هر کسی به هر نحوی دنبال یاس برای مؤمنین باشد، بهدنبال این باشد که دنبال یاسآفرینی باشد در جامعه ایمانی، به هر شکلی… . حالا ممکن است؛ گاهی اخبار یاسآفرین را منتشر کند؛ چیز دیگری هم نگفته است؛ اما اخبار یاسآفرین را پررنگ کند یا کسانی که قدرت دشمن را قوی نشان دهند؛ یا کسانی که فقط ضعفهای نظام اسلامی را بیان کنند؛ حالا هیچ جایی بی ضعف نیست؛ اما یک کسی وقتی تمام همتش در این است که ضعفها را پررنگ کند؛ هر جا مینشیند، از ضعفها میگوید؛ هرجا مینشیند گفتارش و بیانش از این سنخ است این در حقیقت از اولیای شیطان است. این می خواهد ایجاد خوف در دل مؤمنان بکند. بههمیننسبت چه قصدش باشد، چه قصدش نباشد. ببینید ملاک آیه را به دست بیاوریم. اگر ملاک بهدستآمد معلوم میشود هر کسی که خودش مأیوس شده همانطوری که قبلاً داشتیم که فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا ٱسۡتَكَانُواْۗ[9] … . یادتان هست در صفات ربیون، که اینها نه ضعف درونی پیدا میکنند و وهن درونی؛ نه ضعف بیرونی نه تسلیم. درست است اگر درجایی نظام وجودی مؤمنانی به ضعف و وهن گرایید، بههمین نسبت چه شدهاست؟ بههمین نسبت، از اولیاء شیطان شدهاند. بههمیننسبت، تحت تأثیر شیطان قرار گرفتهاند. حالا این اگر در عرصه سیاسی باشد، بهنحوی؛ در عرصه اقتصادی بهنحوی؛ در عرصه نظامی بهنحوی؛ درست است؟ در عرصههای اجتماعی و فرهنگی بهنحوی؛ کسی که فقط اخبار ضعیف فرهنگی را منتشر کند؛ فقط مشکلات فرهنگی را منتشر کند؛ بله؛ یک جایی یک کسی موظف میشود که ضعفها را آسیبها را پیدا کند. تحقیق در ضعفها و آسیبها غیراز این است که بیان ضعفها و آسیبها را فقط در جامعه بخواهیم رواج دهیم. اگر در هر عرصهای کسی فقط بهدنبال این بود که دل مؤمنین را چه با قصد، چه بدون قصد خالی کند، فعلش به اینجا کشید، بههمین نسبت، ریسمان و شریک شیطان و از اولیاء شیطان است و دارد آن جهت شیطانی را محقق میکند. این سرایت دارد که این آیه شریفه إنما ذلکم الشیطان یخوف أولیاءه که آنها ایجاد خوف در دل مؤمنین میکنند با حرفهایشان، با کارهایشان، هرطوری که میتوانند، درحقیقت این فعل اینها، قصدی هم نیست. یعنی اینطور نیست که با قصد باشد. بگوییم قصد این کار را نداشته است. نه؛ قصد نمیخواهد. اگر در جامعه اختلال ایجاد شد، حق الناس است. این حقالناس، عکسالعمل دارد. چنانچه انسان قصدش نبود که بزند مال دیگر را بشکند و از بین ببرد؛ اما اگر پایش خورد ضامن است؛ باید جبران کند. اگر کسی در دل مؤمنین خوفی ایجاد کرد، قصدش هم این نبود؛ اما اخبارش و فعلش بهگونهای شد که به این فعل انجام شد، این حقالناس است، ترس مؤمنان و ضعف جامعه ایمانی. لذا حتماً جبران میخواهد و فعل او فعل شیطان محسوب شدهاست. پس مراقب باشیم در نشست و برخواستهایمان، در مراودات گفتمانیمان، اخبار منفی را اگر درجایی میخواهیم منتشر کنیم، حجت داشته باشیم. برای اینکار که دنبال راهحل هستیم نه پخش این اخبار که باعث ضعف قلوب مؤمنین بشود. بهخصوص امروز که شبکهها، خیلی فعال هست و هر خبری که به دست انسان میرسد با یک کلیک میتواند این را به دهها و صدها و هزاران نفر یا کانالهایی که هزاران نفر آن را ببینند. این بهنسبت هر ضعفی که در دل شخصی ایجاد بشود، مثل ضرر مالی که ضامن است، ضامن میشود و از آن طرف هر قوتی که در جامعه ایمانی و امیدی که در جامعه ایجاد کند بههماننسبت، این شخص عمل او محسوب میشود. پس دنبال این باشیم مراقب باشیم عملمان خیلی وسیع است فقط به آنجایی نیست که در ظاهر یک مسئله مالی باشد. امروز مسائل جنگ روانی ارتباطات اجتماعی و جنگ روانی امروز دامنهاش خیلی وسیع شدهاست و قدرت انسان، عملش به نسبت یأسآفرینی و امیدآفرینی خیلی وسیع شدهاست. مراقب باشیم که خطا نکنیم. خب بعد میفرماید: إنما ذلکم الشیطان. نکتهای دیگر این است که اینجا میفرماید: این فرد با اینکه انسانی بود، امام میفرماید: ذلکم الشیطان. این شیطان است. پس شیطان انسی هم داریم و شیطان انسی هم مَجاز نیست. یعنی بحث این نیست که اطلاق شیطان بر انسان مجاز باشد. چون درحقیقت می گوییم که ابلیس از جن است و جن از نار است؛ درحالیکه انسان از خاک است و انسان درحقیقت، خاک با آتش متفاوت است. میگوید که آن ابلیس است که کان من النار است؛ اما شیطان عام است که ابلیس هم از مصادیق شیطان است و شیطان هم از جن امکانپذیر است هم از انس امکانپذیر است. لذا شیاطین الجن و الإنس درکار داریم. اینجا هم إنما ذلکم الشیطان اطلاق حقیقی است. لذا شیطان اطلاقش بر انسانی که فعل شیطان را انجام میدهد، حقیقت است و مجاز نیست. خب اینهم یک نکته. فلا تخافوهم وخافون هم که عرض کردیم. ان کنتم مؤمنین که اگر اهل ایمان هستید مراقب باشید. این تا اینجا بحثی که در این آیۀ شریفه بود. اما روایاتی که در ذیل این چند دسته آیات آمدهاست. مرحوم علامه روایات متعددی را ذکر میکند. ما به بعضی از آن متعرض میشویم. انشاءالله بقیهاش را دوستان میخوانند. اولین بحث این است که ایشان میفرماید: این شصت آیۀ سوره آل عمران که در رابطه با جنگ احد آمدهاست، شأن نزولهای متفاوتی و برداشتهای متفاوتی در روایات نسبت به آن ذکر شدهاست. بعد ایشان میفرماید: که وقتی انسان نگاه میکند، اختلاف شدید را میبیند در بین این قصههایی که ذکرشده است که یک قدری سوءظن بر انسان هم عارض میشود. ربما ادت الی سوء الظن. به این شأن نزولها و أکثرها اختلافا ما ورد منها فی اسباب نزول کثیر من آیات القصه. که شاید حدوداً نسبت به این شصت آیه، روایات خیلی وسیع است. و إن أمرها عجیب. اینکه اینهمه کثیر شأن نزول آمدهاست و مختلف آمدهاست خیلی عجیب است ولا یلبس الناظر المتامل فیها. آن کسی که تأمل میکند در این روایات، این در حقیقت دور نیست که بیابد. دون أن یقضی که اینجور به نظرش برسد و حکم بکند بأن المذاهب المختلفة اودعت فیها ارواحها هر مذهبی و هر فکری برای خودش آمدهاست آن نظرش را بیان کرده. بعد به آیهای از آیات استشهاد کرده و بعدیها فکر کردهاند بهلحاظ آن استشهادهایی که او برای نظر خودش به آیه استشهاد کرده که این شأن نزول آیه است. لذا این را بهعنوان شأن نزول مطرح کردهاند. درحالیکه تفکر او بودهاست که آن تفکرش را با آیهای به نگاه خودش نزدیک دید، آن آیه را بهعنوان استشهاد، قصدش بود این در آنجایی بود که حسنظن داشته باشیم دیگر؛ با حسنظن که آن قصدش نبود؛ اما بعدیها این را بهعنوان اینکه این شأن نزول ذکر کرده، نگاه کردند. اودعت فیها ارواححا لتنطق بلسانها بما تنتفع به. تا از زبان آیه، آنکه نافع است، برای خودش استفاده کند. و هذا هو العذر فی ترکنا ایرادها. میگوید: چون آنقدر باهم اینها متضاد بودند و متعارض که ما ترک کردیم همۀ آن روایات را در اینجا بخواهیم بیاوریم. اگر کسی خواست به جوامع حدیث و مطولات حدیث رجوع کند؛ اما بعضی از آنها را میآوریم. قبلاز اینکه این بعضیها را بیاوریم، دلم نمیآید که این نکته را نگویم. در رابطۀ با آن آیۀ شریفهای که قبلاز این آیه، بعد که آنها وقتیکه بهاصطلاح وقتی إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ ١٧٣[10] در روایت دارد که امام صادق علیه السلام اربع لاربع. چهار حرز است و ذکر است برای چهار درحقیقت چه؟ حادثه و واقعه که حافظ انسان میشود. فواحدةٌ للقتل و الهزیمة آنجاییکه انسان خوف از قتل و فرار یا شکست برایش ایجاد میشود. آنجا خوب است با این ذکر، خودش را قوی کند که حسبنا الله و نعم الوکیل[11]. این ذکر برای ایجاد قوت در هر عمل امر مشکلی که که در روایت دیگری دارد که هر امر مشکلی که باشد امام صادق علیه السلام فرمودهاند: عجبت لمن خاف کیف لا یفزع. هرکسی که برایش خوفی پیش میآید مشکل سنگینی پیش میآید، کیف و لا یفزع إلی قوله حسبنا الله و نعم الوکیل. به این آیۀ شریفه، متوسل نمیشود و پناه نمیبرد فإنی سمعت الله یقول بعقبها چرا؟ چون دنبال بیان این آیه، امام صادق میفرماید: دنبالۀ این آیه خدا میفرماید: فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ[12].[13] که این گشایش ایجاد میکند. نهتنها ترس را از بین میبرد؛ بلکه آن پیروزمندانه از آن واقعه و از آن ترس خارج میشود. چون فانقلبوا بنعمةٍ من الله و فضلٍ لم یمسسهم سوء. هیچ بدی دیگر باقی نمیماند. هیچ نگرانی باقی نمیماند. دلم میخواست این را هم بهعنوان یک ذکر که روایات مختلف وارد شدهاست، (بیان کنم.) بعد امام کاظم علیه السلام هم بهعنوان حرز برای فرزندشان این آیه را قرارداده بودند. این بالاخره یادآوری، حیف بود که نشود.
حالا در این روایاتی که وارد میشویم اولین روایت از درالمنثور است. أخرج ابن أبي حاتم عن أبي الضحى قال: نزلت وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداء. که چندین آیه قبل بود. که آنجا میفرماید: وَلِيَعۡلَمَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمۡ شُهَدَآءَۗ [14]. آنجا عرض کردیم که شهدا مقصود مقتول در معرکه نیست. مقصود، میزان است و شاهد اعمال اما میتواند با هم چه باشد؟ باهم تطابق هم داشته باشند. یعنی کسانی که شهید میشوند و به شهادت میرسند مقتول در معرکه به مرتبهای از این میزان و بهاصطلاح شاهد بودن برسند. که بعداً هم روایاتی این مسئله را تأیید میکند. اینجا میفرماید یتخذ منکم شهداء فقتل منهم یومئذٍ از مؤمنان هفتاد نفر أربعة من المهاجرین منهم حمزة بن عبد المطلب، و مصعب بن عمير أخو بني عبد الدار، و الشماس بن عثمان المخزومي، و عبد الله بن جحش الأسدي، و سائرهم من الأنصار.[15] شصت و شش نفر از چه بودهاند؟ از انصار. این خودش یک جامعهشناسی قوی را ایجاد میکند که از همان صدر اسلام نسبت بین مهاجرین و انصار از جهت وفاداری به اصل ایمان و بعد هم به بقای ایمان که ولایت باشد، خیلی متفاوت بود. لذا اینها چهار نفر و کسانی هم که در کنار پیغمبر ماندند بعد از اینکه اینها به شهادت رسیدند، از پیغمبر دفاع کردند. در روایت دارد که اینها مثلاً از دو نفر از مهاجرین و هفت نفر از انصار. دو نفر از مهاجرین را هم امیرمؤمنان علی علیه السلام است و در حقیقت ابودجانۀ انصاری را نقل میکنند و هفت نفر از انصار کنار پیغمبر در آن سختترین شرایط باقی ماندهاند که هر هفت نفر انصاری شهید میشوند. ظاهراً ابودوجانه هم بعد از اینکه دیگر قدرت مقابله پیدا نمیکند، چون در شمشیرزنی خیلی قوی بودهاست. خدا رحمتش کند آیتالله احمدی میانجی را. ایشان فرمودند: ابودجانه آنقدر قوی بود در شمشیر، کسی وقتی تنبهتن میجنگیدند و اینها از مقابل آن شخص رد میشد؛ بعد خلاصه وقتی رد میشد با یک فاصلهای معلوم میشد آن شخص چه شدهاست. شمشیر این آنقدر سریع خورده و سرعتش زیاد بود کسی ندیده بود و او کشته شده بود؛ اما بعد از اینکه رد میشدند، جنازه میافتاد. یعنی اینقدر سرعت در شمشیرزنی ابودجانه قوی بود، از کنار هم رد میشدند بعد مردم میگفتند که چرا جنگی نشد، چرا حرکتی نشد، بعد معلوم شد که او میافتاد از مرکب به پایین. بههمین سرعت ابودوجانه. حالا این نگاه بالاخره آقای احمدی میانجی هم اهل این نبود که غلو در تاریخ کند. حتماً دیده بود. حالا شاید هم در تاریخ بگردند مسئله را پیدا کند؛ اما سریع بودن در شمشیر. میگوید وقتی ابودجانه آنجا دیگر دید قدرت دفاع ندارد خودش را سپر تیرها و شمشیرها کرد. یعنی جلوی پیغمبر ایستاد که فقط تیری به پیغمر نخورد و شمشیری بر پیغمبر فرود نیاید که آنجا دیگر پی نگرفتهام که آیا ابودجانه زنده ماند بعد از آن یا نه؛ ولی ظاهراً نمانده باشد؛ ولی امیرمؤمنان هم در همان جنگ شصت و خوردهای زخم بر او وارد شد که در روایات در همین نقلها هست. فی الکافی عن الباقر علیه السلام انه اصاب علیًا یوم احد ستون جراحة. در بعضی از نقلها میفرماید: نیف و ستون جراحة[16]. و عن النبی صلیاللهعلیهوآلهوسلم أمر النبي أم سليم و أم عطية أن تداوياه. که امیرمؤمنان را دوا کند و درمان کنند. اینها خانمهایی بودند که پرستار بودند در جنگ. فقالتا إنا لا نعالج منه مكانا إلا انفتق مكان. هر جا که میخواهیم این زخم را پانسمان کنیم، کنارش باز میشود و آنهم درحقیقت قابل درمان نیست. و قد خفنا علیه. ما میترسیم که دیگر درمانپذیر نباشد و جان حضرت بر جان حضرت میترسیم. و دخل رسول الله ص و المسلمون يعودونه. برا عیادت امیرمؤمنان آمدهاند. و هو قرحة واحدةٌ. درحالیکه همه پیکره امیرمؤمنان یک جراحت بود. ازبس متصل بود بههم. اینجور نبود که جراحتها جداجدا باشد. و هو قرحة واحدة، و جعل يمسحه بيده و يقول: إن رجلا لقي هذا في الله فقد أبلى و أعذر. کسی که در راه خدا اینگونه به او میرسد این ابلی و اعذر است. بالاترین ابتلا و پیش خدا معذور است. فكان القرح الذي يمسحه رسول الله ص يلتئم. هر جا که دست پیغمبر آنجا کشیده میشد آن زخم بهبود پیدا میکرد. فقال علي: الحمد لله إذ لم أفر. خدا را شکر میکنم جزء فراریان نبودم و لم اُول الدبر. که من آنجا پشت نکردهام بهجنگ. فشكر الله له ذلك في موضعين من القرآن. و خدای سبحان از امیرمؤمنان به واسطه این فعل، او در دو جای قرآن تشکر کردهاست. و هو قوله وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤[17] و وَسَنَجۡزِي ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٥[18] .[19] که اینهم خودش یک بحث زیبایی دارد که امیرالمؤمنین را بهعنوان شاکر، در حقیقت گفته است. سیجزی الله الشاکرین و سنجزی الشاکرین. روایت در ذیل این زیاد است یعنی شکر الله ثباته. این شکر الله له نه یعنی اینکه خدا بگوید: الحمدالله. شکر الله له ثباته[20] و خدا ثبات او را شاکری یاد داشته که حالا آن چه معنا پیدا میکند بحثش در جلسات بعدی (میآید.) این دو سهتا روایت را هم بخوانیم. چند تا روایت دیگر هم نکتههای خوبی دارد. انشاءالله عرض میکنیم؛ تا دوستان ببینند، تا آیات بعد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[2] . من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۴۱۰، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۲۰، الوافي ، ج۲۶، ص۲۷۰، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۲۴۱، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۶۸۱، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۷۲۱، السرائر ، ج۳، ص۵۹۳، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۸۹، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۴۰۶، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۲۷۰، الکافي ، ج۲، ص۶۸، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۱۷،، جامع الأخبار ، ج۱، ص۹۷، الوافي ، ج۴، ص۲۸۸، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۲۱۹، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۳۸۱، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۴۱۳، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۱۷۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۲۷۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۴۳۱، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۸۳۳، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۲۲۹، كشف الغمة ، ج۲، ص۱۳۵
[4] . الکافي ، ج۲، ص۶۸، تحف العقول ، ج۱، ص۳۶۲، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۱۷، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۱۸۵، الوافي ، ج۴، ص۲۸۸، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۲۲۰، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۳۵۶، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۲۴۴، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۴۱۳، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۱۷۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۲۷۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۴۳۱، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۸۳۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۲۲۹
[5] . [النمل: 10] ، [القصص: 31]
[7] . [طه: 24] ، [النازعات: 17]
[11] . تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۱۷۰، الوافي ، ج۹، ص۱۷۶۰، الوافي ، ج۱۵، ص۱۶۳، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۴۱۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۲۶۸، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۱۳۷
[13] . بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۱۰۸، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۴۱۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۲۶۸، ، من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۳۹۲، الخصال ، ج۱، ص۲۱۸، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۶، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۵۰، الآداب الدينية ، ج۱، ص۱۴۷، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۱۹، الوافي ، ج۹، ص۱۷۶۰، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۶۳۷، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۱۸۴، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۶۷۶، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۳۹۹، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۱۹۵
[15]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج4، ص65 و 66.
[16] . اثبات الهداة ، ج۱، ص۳۶۷، المناقب ، ج۲، ص۱۱۹، بحار الأنوار ، ج۴۱، ص۳، بحار الأنوار ، ج۲۰، ص۲۳، عين العبرة ، ج۱، ص۳۶
[19] . المناقب ، ج۲، ص۱۱۹، بحار الأنوار ، ج۴۱، ص۳، تفسير الصافي ، ج۱، ص۳۹۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۲۴۰، اثبات الهداة ، ج۱، ص۳۶۸
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 918” دیدگاه میگذارید;