بحث قرآنی نشئه برزخ و تجرد نفس
سلام علیکم. بسم الله الرحمن الرحیم اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعة وفی کل الساعة ولیاً وحافظاً و قائداً و ناصراً ودلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً.
ان شاء الله از یاران و یاوران بلکه از سرداران حضرت [حجت عجل الله تعالی فرجه] باشیم صلواتی سرداری بفرستید.
اولاً عذرخواهی بکنیم از تعطیلی دیروز که میل ما به تعطیلی نیست؛ اما وقتی که در جریان یک آبی قرار بگیریم مجبوریم اطاعت بکنیم از آنچه محقق میشود. لذا چون اعلام کردند درسها تعطیل است درس را هم تعطیل کردیم، والّا من خودم خیلی موافق نیستم. احساس میکنم اگر درسها برقرار بشود قطعاً حضراتمعصومین علیهم السلام هم راضی تر هستند انسان یک قدم به علم نزدیک تر بشود. حالا بر فرض که آمد و درجلسه علم یک مدحی هم خوانده بشود، والّا چه بسا بسیاری از دوستان ممکن است وقتی که درسها تعطیل بشود از خانه خود نیز بیرون نروند. اینکه بیرون بیایند وبه درس بیایند و درجلسه مدحی هم شرکت کنند معرفت حضرات هم در آنجا محقق بشود قطعاً اولویت و فضیلت دارد. و حضرات هم قطعاً به این رشد که امام صادق علیه السلام فرمودند اگر من پیدا کنم شیعه ای را که امروزش با دیروز خود یکسان باشد او را تازیانه میزنم. این نشان میدهد که تربیت و تعلیم اساس است. رشد اساس است. لذا من موافق نیستم. حالا دیگر چاره نیست و بالاخره ما هم مجبوریم در این گردونه همان گونه عمل کنیم والا ممکن است مارک هایی به انسان بخورد که این اثر کار را نیز از بین ببرد. هرچند تعطیلی باعث خوشحالی دوستان میشود و این را نمیشود از آن گذشت کرد که درواقع ادخال سرور مومنین است که این خیلی باعث خوشحالی میشود. این یک وجهی است که انسان بالاخره قلبش آرام بشود که مومنین اقلاً خوشحال میشوند؛ اما نگاه من این است که اگر ما کارمند یک اداره بودیم به ادنی بهانه ای امکان داشت که سرکار نرویم؟ میشد تعطیل کرد؟ گاهی حال خوشی ندارد یا فرزند سروقت نخوابیده یا مثلا سردردی مبتلا شده، حالا اگر اداری بودیم سر دردی داشتیم یا بچه ی فرد سردرد داشت بچه نخوابید، نمیرفتیم فردا اداره یا به هر زحمتی بود میرفتیم؟ این در صورتی که که خود را مساوی بدانیم با کارمندان اداره یا کارگران کارخانه اگر خود را با آنان مساوی بدانیم اقتضائش این بود که تعطیلات ما نیامدن های ما عذرهای ما خیلی کمتر ازاین باشد. چه برسد به اینکه بگوییم کار ما از روی شوق است. درست است شهریه میگیریم ودراصل شهریه گرفتن هم برای درس خواندن و تعلیم است وباید در حقیقت رعایت بکنیم اما اساس کار ما بر اساس شوق است و وظیفه است و شهریه ارزشش در قبال ارزش کار ما تعیین نشده است. بلکه کار ما چون شوقیست فوق آن مسائل است و آنها یک کمک هزینه است. لذا اگر حواس خود را جمع بکنیم مساله خیلی عظیم تر و سخت از این حرفها است. جواب پس دادن خیلی سخت تراز اینها میشود. اگر مارا آزاد گذاشتند در حضور وغیاب دلیلش این نیست که راحت باشیم در حضور و غیاب بلکه دلیلش این است که مقید تر باشیم. این هم نکته ای است که در تربیت پذیری ما موثر است وباید حواسمان را جمع کنیم و گاهی تذکرات بی اثر نیست. بچه گاهی در شب خوابش نرفته است کارمند کارخانه واداره بودیم چه میکردیم؟ دو روز مرخصی در ماه دارند از آن دو روز مرخصی که نمیگذرند. آنرا میخواهند به تفریح بروند. آنرا به جرم اینکه هرروزی که خسته اند و نروند خب آن دو روز تفریح [چه میشود؟] همان بچه تفریح هم میخواهد. یعنی آن دو روز مرخصی را بچه میخواهد. لذا باید حواسمان را جمع کنیم که به یک قدر عقلائی باشد. البته اینها به معنای این نیست که دوستان رعایت نمیکنند بلکه این به معنای این است که دفعی باشد نه رفعی یعنی اصلا برای ما پیش نیاید. همین را هم خودم باید به خودم تذکر بدهم.
در آیاتی که برادر بزرگوارمان هم قرائت کردند که آیات مربوط به بحثمان هم بود، بسم الله الرحمن الرحیم ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٣﴾ [1]. این آیه شریفه که شبیه آن در آیه 45 بود و گذشت (نزدیک به این آیه)، این آیه یک آثار تربیتی سنگینی بر آن بار است. یعنی همان گونه که خداوند تبارک و تعالی ما را دستور می دهد بر صبر و صلاة تا رشد برای ما محقق بشود، اگر برای یک گروهی که در صدد تکمیل و تبلیغ و تربیت عده ای دیگر هستند، از جمله مسائلی که میتوانند برنامه ریزی کنند، برای اینکه این گروه به رشد وتعالی خود برسد، این دستور را به اینگونه [میدهند] که صبر را به عنوان یکی از پارامترها وعوامل اصلی رشد تشخیص بدهند و برنامه ریزی بکنند. برای اینکه چطور میشود یک فرد را مناسب آن سنی که دارد، مناسب آن جهات اخلاقی که دارد صبر در وجودش چگونه پایه ریزی شود در هرسنی در هر دوره ای در هر حالی صبر یک معنا دارد. یک موقع هست که سنگینی های مسائل مالی بر این شخص وارد میشود، یک نوع صبری را طلب میکند ویک موقع هست سنگینی های مسائل روحی واختلافات خانوادگی بر این شخص مثلا حاکمیت دارد، تربیت این با صبر یک نوعی برنامه ریزی را میخواهد. یک موقع هست او در راحتی است در مقام راحت است در مقام رخاء است، در این مقام صبر یک برنامه ریزی را میخواهد. لذا اساس این است که صبر به عنوان یکی از عوامل اصلی تربیت را که خدای تبارک و تعالی بیان میکند در اینجا هست و همچنین صلاة، که این دو از صورت ظاهریشان گرفته تا حقایق دقیقشان هر دو همه مراتبش قابل تاثیراست. لذا باید برنامه ریزی داشت وبااین نگاه به عناون این که خداوند تبارک و تعالی دارد به ما برنامه میدهد نگاه بکنیم. ما نمیخواهیم یک مفاهیمی را فقط از قرآن تلاوت بکنیم بلکه میخواهیم یاد بگیریم. در رابطه با خودمان و در رابطه با دیگران چگونه راه تربیتی را در نظر داشته باشیم. پس صبر هم نسبت به خودمان و هم نسبت به دیگران. صلاة هم… آن زمان خود این آیات خیلی جالب است. یک جایی در همان آیه 45سوره بقره در آنجا وقتی میخواهد صبرو صلاة را بیان بکند، آنجا چون موضوع موضوعیست که بعدش بحث لقاء حق هست، صبر و صلاة را با نقطه سنگینی صلاة نتیجه گیری میکند. یعنی خود صبر و صلاة به دو وزنه و دو عامل بستگی دارد که در چه موردی میخواهد بکار گرفته بشوند. یکی بر دیگری ترجیح پیدا میکند از باب اینکه کفه اش باید سنگین تر باشد. مثلا در آنجا میفرماید استعینوا واستعینوا بالصبر و الصلاة وَإِنَّهَا یعنی ان الصلاة لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى ٱلۡخَٰشِعِينَ ٤٥ ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ وَأَنَّهُمۡ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ٤٦[2]. چون نتیجه ای که در تربیت در آنجا میخواهد بگیرد نتیجه ای بود که رشد و در مراحل کمالات معنوی آن شخص بود. ارتباطات قربی با حضرت حق بود. آنجا صبرو صلاة هردو نقش دارند؛ اما صلاة نقشش کلیدی تر میباشد. لذا بلافاصله میفرماید واستعینوا بالصبر و الصلاة وإنّها این إنّ الصلاة إنّها لکبیرة علی الخاشعین الذین. یعنی چه کسانی هستند این خاشعین؟ الذین یظنون أنّهم ملاقوا ربّهم وأنّهم الیه راجعون. اما در اینجا چون نقش کلیدی مربوط به آماده شدن برای جهاد است، مربوط به این است که میخواهد آنان را دستور به جهاد بیاید، نقش کلیدی صبر بیش ازصلاة است. لذا به صبر بیشتر پرداخته میشود؛ یعنی خود حالات مختلف در این دو نقش کلیدی نشان میدهند که کدام را باید بیشتر تاکید کرد. اینگونه نیست که در یک عرض باشند بااینکه صلاة است و صلاة جزء مهمترین دغدغه ها و ستون دین است اساس دین است. بااینکه اینگونه عظیم است اما در اینجا وقتی که میفرماید یاایها الذین امنوا استعینوا بالصبر و الصلاة ، بلافاصله به واسطه حالت وموضوعی که مورد بحث است إنّ الله مع الصابرین مطرح میشود، که نقش کلیدی صبر را پررنگ تر میکند، که دراین مورد صبر باید پر رنگ تر جلوه بکند. باید اهمیت نگاه و برنامه ریزی برای صبر باشد. چقدر جالب است این [مطالب]. اینها تربیت است؛ یعنی خداوند تبارک و تعالی با این تربیت میکرده است. اقوامی که مخاطبش بوده اند در آن زمان همینگونه رشد میداده است. پیش بینی میکرده است آمادگی ایجاد میکرده است. صبر را در نهاد آنان نهادینه میکرده تا آماده بشوند برای آن دستور عظیم. ما در نظام خود و برای تربیت خویش و تربیت دیگران که با ما ارتباط دارند، قطعا اگر نگاه ما اینگونه باشد نگاه ما کاربردی میشود؛ یعنی یک نگاه فقط مفهمومی نمیشود، حتی صبر را بر صلاة ترجیح دادن در یکجا قرآن میفرماید لازم است. نه اینکه صلاة را کنار بگذاریم و صبر را به جای آن بیاوریم. میگوید صبر وصلاة را مطرح بکنید دغدغه داشته باشید؛ اما صبر را با توجه بیشتر مطرح بکنید در اینجا که مورد اینگونه است. چقدر جالب است مطلب اینگونه میفرماید یا ایها الذین امنوا استعینوا بالصبر و الصلاة انّ الله مع الصابرین. بعضی از بحثهای صبر گذشت هرچند که این آیه بحث صبر دوباره در دو آیه بعد هم مطرح میشود. ان شاء الله که بازهم خدمتش هستیم.
در اینجا میفرماید که یا ایها الذین امنوا استعینوا بالصبر و الصلاة انّ الله مع الصابرین. همین عرضی که بود را خدمتتان بیان کرد مرحوم علامه[طباطبایی]. میفرماید والصبر من اعظم الملکات والاحوال. احوال دون ملکات است. احوال حال است و ملکه تثبیت شده آن است؛ یعنی صبر هم در مرتبه حال اثر گذار است؛ یعنی باید به آن توجه بشود که ایجاد شود. و هم در مرحله ملکه که این یکی ملکات وجودی میشود. آن زمان شاید بسیاری از ملکات وجودی برگشت آنها به صبر باشد. یعنی بسیاری از ملکات وجودی و احوال وجودی برگشتشان به صبر میباشد. حالا ان شاء الله این را در مباحث اخلاقی اگر شد که بیان میشود. در بحثهای اخلاقی که خواهد آمد که چگونه بسیاری از ملکات مادرشان میشود صبر. ام الملکات در خیلی از ملکات میشود صبر که در اینجا هم ایشان بااین بیان این را بیان میکند. من اعظم الملکات والاحوال التی یمدحها القرآن که خدای تبارک وتعالی آن را در قرآن مدح کرده است. ویکرر الامر به حتی بلغ من سبعین موضع من القرآن هفتاد موضع در قرآن که تکرار صبر صد و سه بار است اما در هفتاد موضع. یعنی ممکن است در یک موضع دوبار سه بار این کلمه به کار رفته باشد اما یک موضع باشد. تکرارش صد و سه بار است اما هفتاد موضع میشود که در هفتاد موضع در قرآن این تکرار شده است. حتی قیل فیه ﴿إِنَّ ذَٰلِكَ (صبر) مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ١٧﴾[3] است. یعنی این از عزائم است مانند اینکه در مورد انبیاء میگویید ایشان اولوا العزم هستند. بین انبیاء پنج تن از ایشان اولوا العزم هستند صاحبان عزم هستند. در بین ملکات وجودیه اینها اولوا العزم من ملکات هستند عزائم ملکاتند. عزائم یعنی آنهایی که یک حالت اصل دارند. آنهایی که آن نقطه ثقل بقیه حساب میشوند، اگر اینها باشند آنها امکان دارند باشند؛ اما اگر اینها نباشند آنها نیستند. اولوا العزم، صاحب عزم به شخص گفته میشود؛ اما به ملکه نمیگویند اولوا العزم؛ اما از باب تشبیه عرض کردم که مانند اولوا العزم من الرسل هستند. اینها عزائم حساب میشوند. یا در نماز میگویند عزائم چیست؟ یا در دین میگویند عزائم دین چیست؟ آنهایی که اساس[دین] است. تعبیر ان ذلک من عزم الامور در قرآن که به صبر اطلاق شده است نشان میدهد که این مساله چقدر باید مورد توجه باشد. برنامه ریزی هم میخواهد یعنی این گونه نیست که مورد توجه باشد و بگوییم توجه میکنیم، بلکه برنامه ریزی باید برای آن انجام داد که صبر پیاده بشود، در وجود خودمان ودر ارتباط با دیگران. خدا برنامه ریزی کرده است؛ یعنی خداوند تبارک و تعالی برای اینکه بندگانش را رشد بدهد نگفته است صبر کنید، میگوید من بیچاره میکنم شمارا تا صبور بشوید. خودش پیش میاورد در برنامه ریزی خود بلافاصله آیات بعد که وارد میشویم می آید که ﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٥﴾[4]. من اینگونه نیست که بگویم صبر برای شما کار ساز است رهایتان کنم تا یک چیزی پیش بیاید و بعد… نه بلکه آنرا برای شما پیش میاورم. شمارا آزمایش میکنم. به نقص از اموال به جوع به خوف. آیا اگر ما بخواهیم برنامه ریزی بکنیم در نظام تربیتی خودمان و دیگران چقدر جایزاست چقدر میتوانیم سوژه بگیریم از این نظام تکوین برای رشد. آن باید فکر شود که اینجا که خدامیفرماید که من آزمایش میکنم برای اینکه صبر شما زیاد بشود رشد بکنید شما را می آزمایم. بشیء من الخوف و الجوع. آن قدیم قبل از انقلاب برای اینکه بخواهند انسان صبور شود و قدرت مقاومتش زیاد شود، گروه هایی که تشکیل میشدند ومیخواستند در مقابل شاه کاری بکنند حرکتی بکنند، یکی از اولین کارهای آنها این بود که سختیهای زیادی را برای خودشان قرار میدادند. یعنی میرفتند در یکی از بیابانهای بدون آبادی، سخت و گرم مثلا با آب کم با غذای خیلی ناچیز، دوروز سه روز بروند و بدانند که سه روز باید با این غذا چیز دیگری گیرشان نمی آید؛ اما باید باهمین یک مقدار غذای ساده باید بروند. یا میرفتند در کوه، از بیراهه کوه های تهران مثلا، دوشب سه شب در سرما ودر برف سنگینی که آنجا بوده است بتوانند دوام بیاورند. اینها آزمایش های اختیاری بود تا صبرشان زیاد شود برای تربیت، و اینها اثر میگذاشت وخیلی ایجاد رشد میکرد. روزه گرفتن خودش یک نوع صبوری است. لذا استعینوا بالصبر یکی از مصادیق صبر را چه گرفته اند؟ روزه. لذا اگر انسان میخواهد برنامه ریزی کند شرع برای این کار راه هایی را معین کرده است. یک عواملی را برای اینکه صبر در وجود انسان رشد بکند قرار داده است. یک چیزهایی وجوبی و یک چیزهایی اختیاری است. برای ما جای اختیار را گذاشته اند که برنامه ریزی بکنیم برای اینکار وبتوانیم از کودکی از نوجوانی، به نحوی که فوق طاقت آنها نباشد و سنگین بشود به نحوی که اثر ضد تربیت بگذارد. میشود در سختیها این را بچه هارا رشد داد. اینگونه نیست که بچه هرچیز خواست آنرا اجابت بکنید ودر این رشد او باشد. خداوند میفرماید من بندگانم را دوست دارم؛ اما با دوست داشتنم لنبلونکم بشیء من الخوف والجوع ونقص من الاموال و الثمرات دوستشان دارم؛ اما با سختی که رشد بکنند. والا میتوانستم بدهم وبخورند راحت باشند لذت ببرند. بعضی پدر و مادرها بچه را اینگونه رشد میدهند. فکرمیکنند هرچه تامین بکنند بچه بهتر… این رشد نیست. در گروه تربیتی نیز ممکن است انسان رابطه ها را بر اساسی تعریف بکند که صبوری در بچه ها بیشتر بشود. اینگونه نیست اگر اردو بردیم همیشه غذای خوب و سر وقت مهیا بشود. گاهی ممکن است اختیاراً برنامه ریزی شود که بچه یک قدری هم گرسنگی را تحمل کنند، در حد طاقتشان البته. تا ملاحظه شود چه کسی به فزع در میاید و چه کسی میتواند صبوری بکند، چه کسی میتواند خودش را کنترل بکند تا چقدر میتوانند و این رشد ایجاد میکند. بنقص من الاموال والثمرات یا بشیء من الخوف و الجوع. اما آنها را نترسانید به گونه ای که بچه زهره ترک بشود، که آنوقت خدا هم مارا اینگونه میترساند. هرگونه که با دیگران بکنیم برسر خودمان هم درمیاورد. آمادگیش را داشته باشیم. اگر میخواهیم با کسی چنین کاری بکنیم باید قبلش در خودمان این را پایدار کرده باشیم.
یکی از حضار: نامفهوم19:16
استاد: آن بحث دیگریست و این متفاوت است. کفّ النفس اختیاری بالاخره یک آثاری دارد، قرآن کریم وقتی میگوید زکریا را میخواست به او فرزندی بدهند گفت سه روز حرف نزند ساکت باشد، یا به مریم سلام الله علیها خطاب شد که وقتی از شما سوال کردند تو سکوت کن و بگو روزه سکوت [هستم]. روزه سکوت بوده است سابق از این. روزه سکوت گرفته ام و اشاره کن به بچه آنوقت بچه حرف میزند. این کف نفس اختیاری اشکالی ندارد اما نباید از حدود شرعیه خارج بشود. نباید فوق طاقت باشد نباید انسان انگشت نما بشود به گونه ای که بگویند او عارف شده است.
یکی از حضار: نامفهوم 20:01
استاد: کف نفس متفاوت است. این هم یک راه است منتها روزه گرفتن دو کار است، یکی نخوردن و هم قصد قربت درآن میاید ودرواقع یک فعل قربی هم ایجاد شده است. قطعاً کسی که نمیخورد ولی روزه نیست با کسی که نمیخورد ولی روزه است اختیاراً، این روزه را قرار داده است. قرب آن کسی که روزه گرفته و نخورده است بیشتر است؛ چون یک فعل قربی انجام داده است. درواقع او جمع میکند وآن یک فعل غایی است؛ اما این خود فعل یک فعل قربی است. لذا مومن کسی است که زرنگی میکند و جمع میکند. چرا آن کار را بکند اگر میخواهد آن کار را بکند نیت روزه هم میکند. هم اطاعت امر الهی کرده است هم این فضائلی که در فضائل روزه وارد شده است.
یکی از حضار: نامفهوم21:07
استاد: اشکالی ندارد روزه بگیرد ولی افطار کم بخورد. این نباید یک نباید اختیاری است که خودم بر خودم قرار داده ام. این هم یک تقواییست که خداوند داده است یعنی انسان گاهی قصد میکند که این کار را انجام دهد، کف نفس بکند با روزه اما ظهر پشیمان شود ، مثلا ظهر گرسنه بشود یا غذا خوش طعم باشد. آن که کف نفس اختیاری کرده بود آنجا میگوید عیب ندارد این را میخوریم و دوباره کف نفس میکنیم تا شب روزه گنجشکی میشود. اما آن که روزه قصد کرده است خداوند تبارک و تعالی او را کمک میکند در کف نفس که ادامه بدهد بقاء بدهد. لذا میگوید کسی برود مسجد واین چون مسجدی میشود یک کارهایی میخواهد بکند، اما دیگر روی انجام دادن آن را ندارد این تقوایی هست که مسجد به او داده است وخیلی هم خوب است. و اینگونه نیست که بگوییم خاصیت مسجد این بوده و این فعل دیگر اختیاری نیست وکمال نیست. چرا این کمال هست چون رفتنش به مسجد اختیاری بوده است. من این لباس را پوشیده ام و دیگر خیلی از کارها را نمیتوانم انجام بدهم، دلم میخواهد من نیز مانند دیگران آزادانه مثلا سوار بر موتورسیکلت بشوم تک چرخ بزنم یا تیک آف بکنم وبااین کارها توجه همه را جلب بکنم؛ اما دیگر محذوریت دارم وروی انجام آن بااین لباس را ندارم. این تقواییست که این لباس به من داده است اما این اختیاراً محقق شده است.
یکی از حضار:22:41
استاد: عرض کردم اینجا کف نفس با قصد قربت محقق میشود با نظام قربی، لذا قطعا بدانید آنجایی که خدای تبارک و تعالی با نظام قربی برای ما قرار داده است قرب و آثار آن بیشتر است، از آنجایی که همان دستور شرع نباشد، اما ظاهر آن باشد؛ یعنی من کف نفس بکنم اما بدون شکل روزه. قطعا آنجا که روزه است قرب و اثر بیشتر است. شک نکنید و خود را نیز ارزان نفروشید بلکه آن کار را انجام دهید و روزه هم بگیرید. آن را در افعال دیگری قرار بدهید، مثلا کف نفس در گفتار. کف نفس در گفتار مبطل روزه نیست؛ ولی شما روزه بگیر و در عین اینکه روز میگیرید کف نفس در گفتار هم انجام دهید. این باعث جمع میشود، هم کف نفس انجام داده که غیر از روزه است و هم کف نفس روزه ای کرده است. قرب همه را باهم پیدا کرده است آن را هم خداوند راه قرار داده است و راهش را نه بسته است. منتهی نمیشود در برابر دکان خدا ما دکان باز کنیم. دکان باز کردن همانا و ورشکسته شدن همانا. دکان ما باید دکان خدا باشد حواسمان باشد.
امروز میخواستیم این بخش را تندتر بخوانیم. این مساله را که قبلا گفتیم را اینجا میفرماید که پس إنّ ذلک من عزم الامور و ﴿وَمَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَمَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٖ٣٥﴾[5] چه کسی میتواند این را تحمل بکند میگوید آن صابرین وآنان که ذو حظّ… پس صبر خیلی حقیقت عظیمی است که میتواند تلقی را برای اینها امکان پذیر بکند. ویا ﴿ إِنَّمَا يُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَيۡرِ حِسَابٖ ١٠﴾ [6]. حرف خیلی سنگین است؛ یعنی کسی که در صبر، ملکه صبر در وجودش ایجاد شد دیگر توفیه اجری که پیدا میکند به غیر حساب است؛ یعنی معادله نیست که مثلا این در مقابل این ویا این در مقابل ده برابر یا این در مقابل صدهزار برابر. اصلا اینگونه نیست، به غیر حساب است. به غیر حساب یعنی خداوند تبارک و تعالی در مقام ملکه صبری که در وجود او ایجاد شده است، این صبر آنقدر ارزشمند است که هیچ چیزی مقابل با او حساب او، حساب ومحسوب نمیشود. یعنی مقابلش چیزی محسوب نمیشود. هر ارزشی در مقابل او کم ارزش است که بخواهد جزائی در مقابل آن قرار بگیرد. خیلی تعبیر بلندی است که میفرماید انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب. امکان ندارد که حساب داشته باشد که این چند مرتبه ای که تکرار شده است یعنی بغیر حساب. این مسائل معلوم است که خیلی سنگین است که اینها دیگر قابل محاسبه نیستند. از جمله اینجاست که صابر صبر در وجودش اسم فاعل است دیگر ثبات پیدا کرده است. یوفی الصابرون یعنی کسی که صابر است صابر یعنی کسی که تثبیت شده است صبر در وجودش اجرهم بغیر حساب.
والصلاة من اعظم العبادات التی یحث علیها فی القرآن حتی قیل فیها این قیل گاهی میاید من باب آنجاییست که فاعل قابل ذکر نیست از باب آن که کوچک است. گاهی قیل بصورت مجهول میاید چون فاعل اعظم از ذکر است. این قیل اشعار به ضعف ندارد، این قیل اشعار به عظمت دارد حتی قیل فیها ﴿ إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِۗ ﴾ [7]. این هم یعنی میل را در انسان تغییر میدهد؛ یعنی نماز قابلیت دارد که مبدء میل در وجود انسان تغییر بکند که ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر نهی میکند یعنی چه؟ یعنی یک اثری در وجود انسان میگذارد که این اثر در وجود انسان مبدء میل انسان را به گناه تغییر میدهد؛ یعنی صلاة مبدء میل ساز است ایجاد مبدء میل میکند در انسان. آنقدر عظیم است وقتی که ایجاد مبدء میل میکند در وجود انسان قطعا این مبدء میل که در انسان ایجاد میشود مقابل مبدء میل دیگری که فساد و فحشاء است تضعیف میشود. ضعیف میشود وازبین میرود. لذا آن میل به فحشاء و منکر در وجود انسان کم میشود واین نهی از آن میکند. کلام خیلی دقیق بود نمیدانم تغییر مبدء میل همینجا در موردش صحبت کردیم که دیگر قبلا گفته شده است.
ما اوصی الله فی کتابه بوصایا الا کانت الصلاة راسها و اولها هرجا وصایایی بود از حضرات معصومین، این جزء اولین وصایا بوده است. ثم وصفها الصبر این هم یک نکته بسیار دقیقی است که خداوند تبارک و تعالی فرمود ان الله مع الصابرین. این معیت یعنی چه؟ مگر خداوند با همه نیست؟ ﴿ وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ﴾ [8] مگر نیست؟ ان الله مع الصابرین به چه معناست؟ دقت بکنید وإنها لم یصف الصلاة کما فی قوله تعالی واستعینوا بالصبرو الصلاة وإنها لکبیرة بود در آنجا لان المقام فی هذه الآیات مقام ملاقات الاهوال و مقارعة الابطال فالاهتمام بامرالصبر انسب بخلاف الآیة السابقة فلذلک قیل ان الله مع الصابرین و هذه المعیة غیر المعیة در هو معکم أین ما کنتم است. آن هم معیت است هو معکم أین ما کنتم اما این غیر از آن است چرا؟ چون اصل معیت که خداوند تبارک و تعالی در نظام وجود با انسان معیت دارد باعالم وجود معیت دارد معیت قیومیه است. هیچ کسی آن را انکار نمیکند یعنی چه انسانی بداند مومن باشد بداند وبیابد، و چه انسانی مومن نباشد کافر باشد نداند اصلا خدا را نشناسد اما معیت حق با او هست یا نیست؟ معیت قیومیه که در کار است چون خالق است معیت قیومیه دارد. اینکه بعضی از طوایف از صفات و بعضی از کمالات انسان را بیان میکند خداوند تبارک و تعالی که مثلا ان الله مع الصابرین این بیان در حقیقت دو جهت در آن وجود دارد. یکی اینکه یعنی این معیت به اضافه این صفت یک معنای خاص میدهد غیر هومعکم أین ما کنتم، که مطلق است یعنی یک معیت مطلقه داریم که هو معکم یعنی با ذات شماست أین ما کنتم آن معیت مطلقه است؛ اما یک موقع این معیت به اضافه صفتی از صفات ما است که معیت مطلقه به اضافه این صفت میشود معیت مقیده. ان الله مع الصابرین یعنی خداوند با این صابرین یک معیت ویژه دارد، که آن معیت ویژه صفت صبر در آن کسی که صفت صبر را پیشه میکند، خدای تبارک و تعالی بااو یک معیت و یک رابطه ومعیت و ارتباط ویژه برقرار میکند، که آن ارتباط ویژه میشود معیت مقیده. اما اصل معیت حقیقت او برگشتش به ادراک معیت است شهود معیت است. لذا اگر میفرماید ان الله مع الصابرین یعنی صابر در مسیر حرکتش می یابد، منتهی مراتب دارد. می یابد معیت حق را با خودش والّا معیت که وجود دارد؛ اما یافتن آن کمال است علم به علم کمال است. در این معیت که من بیابم معیت… اگر صابر چه به علم حصولی این معیت را بیابد، که بفهمد خدا به صابرین وعده داده است که با صابرین است به علم حصولی و نیز چه به علم حضوری بیابد این را که ببیند مانند جریان جنگ احد که بعضی افراد مانند امیرمومنان علیه السلام وبعضی دیگر که دیدند فرشتگان وملائکه الهی را که همراه آنان با کفار میجنگند. این یک نوع شهود معیت است؛ یعنی دست حق را همراه خودش می یابد. در اعمال و رفتار میبنید که خدای تبارک و تعالی جلوتر از او و پشت سر او و با او همه مسیر را برای او آماده میکند. ما رأیت شیئا الا رأیت الله قبله ومعه وبعده[9] که با او بعد از او وقبل از او خدا را میبیند. این رؤیت معیت است این شهود معیت است. این کمال فوق کمال است که ان الله مع الصابرین هم آن جهت در او وجود دارد، که یک معیت اضافیه مقیده خدا با صابرین دارد. علاوه برآن معیتی که خداوند با همه دارد که معیت خدا یعنی… ان شاء الله بشر الصابرین آنجا که برسیم این بیان معیت آنجا خیلی زیباتر میشود که ﴿ بشر الصابرین155 ٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ١٥٦﴾[10]. حقیقت معیت را آنجا بیان خواهیم کرد. پس اینها باهم خلط نشود. اینجا دو سه مساله مطرح شد که یک معیت مطلقه است که هو معکم أین ما کنتم. مومن و کافر هم ندارد ﴿فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ …﴾[11]. همه جا رو کنید همه جا خدای تبارک و تعالی که این معیت قیومیه حضرت حق است با عالم. و یک معیت مقیده است که آن معیت مقیده این است که بعضی از خصوصیات یک خاصیتی دارند که اگر متحقق بشود کسی به آن خصوصیت خداوند تبارک و تعالی یک معیت ویژه با او[ پیدا میکند]. یعنی این خصوصیت معیت آور است با حق که ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ صبر کردند استقامت پیشه کردند تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ ﴾[12] که این معیت حضرت حق است که تتنزل علیهم الملائکه ان لاتخافوا ولاتحزنوا این یک نوع معیت از حضرت حق است. ویک بحث دیگر از معیت این بود که حقیقت معیت که در قرآن تاکید میکند آن کمال به شهود معیت است. یافت این است که خدا باماست یافت این است که خدا با صابر است که این را صابر در مقام کمالیه خودش بعد از این که نظراً این را فهمیده بود شهوداً این را می یابد معیت حضرت حق با خودش را. که یک بحث جالبی می باشد که بیش از اشاره به آن پرداختیم اما جای بحث دارد.
یکی از حضار:نامفهوم33:23
استاد: علتش این بود که در اینجا میخواهد جهاد و صبر بر سختیها را…میگوید که بین این دو عمال آنکه اثر گذارتر است در تحمل سختیها صبر است. لذا ان الله مع الصابرین را مقدم کرد در بیان وترجیح داد در توصیه. بااینکه هردو اثر گذار میباشند اما این تاثیرش بیشتر میباشد. فرمود مقام مقام ملاقات اهوال، مقام مقارعة الابطال است. میخواهند با شجاعان جنگ بکنند. فالاهتمام بامرالصبر پس اینکه اهتمام بدهد و صبر را بیشتر مطرح بکند جا دارد مناسب مقام است.
یکی از حضار: نامفهوم34:05
استاد: عرض کردیم در آیه استعینوا بالصبر و الصلاة وإنها لکبیرة یعنی آنجا نه [از باب]مقدم ترتیب ذکری، بلکه در اهمیت آنجا بلافاصله میگوید إنها ان الصلاة لکبیرة الا علی الخاشعین. البته گاهی گره زده است بین صبر و صلاة. گفته است ﴿وَأۡمُرۡ أَهۡلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَيۡهَاۖ﴾[13]؛ یعنی در خود صلاة چه کار بکنید؟ یعنی صبور باشید یعنی خود صبر را با صلاة معنا کرده است. هرچند درروایات گاهی صبر را به صوم معنا کرده اند وصلاة را به نماز وروزه معنا کرده اند. منتهی از باب این است که روزه یکی از مصادیق آن است.
یکی از حضار: نامفهوم34:30
استاد: ارتباط با خدا، حقیقت صلاة، عبادت جامعه است ارتباط با حضرت حق است. میگوید این عبادت جامعه در کنار صبر این دو در کنار هم انسان را قوی میکند. خواندیم که این دو در کنار هم انسان را در تحمل سختیها یاری میدهند کمک میکنند. منتهی میخواهد بگوید در اینجا که مساله جنگ و جهاد است دراین که صلاة باید باشد و صلاة هم در جنگ و جهاد موثر است؛ اما صبر موثرتر است بیشتر به آن توجه بکنید. برنامه ریزی خود را بر این اساس بکنید.
یکی از حضار:نامفهوم35:59
استاد: صبر هم بر حالت اطلاق میشود هم بر ملکه، البته این مراتب دارد اینگونه نیست خداوند تبارک و تعالی به صرف اینکه انسان موفق شود به روزه واینکه بر او راحت و عادی شد بگوید او دیگر صبور است. بلکه پس از این مراحل بعد را پیش می آورد. لذا میبینید برای انبیاء ابراهیم خلیل چه مراتبی[طی شد تا صبرش کامل شود.]
یعنی صبر هیچ کجا نیست که تمام بشود. ممکن است برای یک مرحله ی آن ملکه ایجاد شود ولی برای مرحله دیگر آن میشود حالت تا آن دوباره ملکه شود. وهمچنین برای مرحله دیگر این میشود حال و باید مقدمه بشود برای… لذا صبر یک امر تشکیکی میباشد که هیچ کجا پایان ندارد. صبر عن الفراق یعنی کسی که به جایی میرسد در فراق حق صبور میشود در فراق ولی امر صبور میشود. لذا آنجا به جایی میرسد که آنقدر مقام صبر عظیم میشود که برای او متفاوت نیست که دیگر امروز فرج محقق بشود یافردا. چون او در مقام صبر به مرتبه ای رسید که هردو برای او الان واحد میشود اما این بیان دارد در آن دعای غیبت که میگوید این نه تاخیر را میخواهد و نه تعجیل را. برای این شخص در مرتبه صبر یک کمالی پیدا کرده است که او در مقام رؤیت است مانند خود حضرت مانند خود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که ایشون در همان مقام است. لذا صبر موطنی است که تشکیکی است. جایی نیست که بگوییم تمام شد. بله نسبت به یک مرتبه تمام میشود بالاتر میاید؛ اما اینگونه نیست نسبت به این مرتبه اگر بگوییم فضل آن کمتر است بلکه او اختیاراً خود را تا این مرتبه رسانده ودر وجودش نهادینه شده است و آماده شده است برای مرتبه بعد.
در آیه بعد که ان شاء الله وارد میشویم میفرماید قوله تعالی ﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَن يُقۡتَلُ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتُۢۚ بَلۡ أَحۡيَآءٞ وَلَٰكِن لَّا تَشۡعُرُونَ١٥٤ ﴾[14]. این آیه شریفه در حقیقت که به مناسبت این آیه شریفه مرحوم علامه بعد از این، دو بحث را پایه گذاری میکند وبیان میکند. یکی حیات برزخی و یکی هم بحث تجرد نفس را به دنبال آنها میاورد. هرچند آن دو بحث مفصل نیست اما نکات کلیدی در آن دو بحث مطرح میشود که به دنبال خواهد آمد ان شاء الله. وبحث های خیلی جالبی میباشند وبحث مکاتب اخلاقی یکی از بحثهای کلیدی است که به دنبال همین بحث وارد میشویم. ان شاء الله استفاده خواهیم کرد منتهی ابتدائاً ایشون ذیل آیه میفرماید که خطاب در اینجا ولاتقولوا لمن یقتل فی سبیل الله لاتقولوا خطاب به کیست؟ میگوید بعضی ها خواسته اند بگویند خطاب با مومنین است؛ یعنی به مومنین دارد خطاب میکند که فکر نکنید لاتقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا اینها اموات نیستند، بلکه احیاء هستند. بعد برای اینکه بگوید خطاب با مومنین است و این مساله را جا بیاندازد آمده اند و بحثهایی را مطرح کرده اند که در آنجا میگوید مگر تمام مومنین حیات بعد از موت حیات برزخی ندارند؟ حال که حیات برزخی دارند پس این آیه چه اثری میتواند داشته باشد؟ یقال میگوید یعنی قول بقیه را نقل میکند. گفته است که به آنان میگوید لاتقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا بل احیاء این حیات چه حیاتی است؟ که مومنین با اینکه همه حیات برزخی دارند اما این حیات را استثناء کرده است فقط برای مقتولین فی سبیل الله. اینجا بعضی ها خواسته اند بگویند این حیات همان حیات ذکر جمیل است که بعد از رفتن آنان باقی میماند. مرحوم علامه میگوید این چه سخنی است؟ذکر جمیل از کسی باقی بماند این حیات وهمی این حیات خیالی که من میمیرم تا دیگران بگویند او چه انسان خوبی بود. بگوید چه خوب که در راه خداوند کشته شد. یک حیات حقیقی نباشد این، چون همه آن حیات را دارند، فقط تفاوت این فرد با دیگران این است که مردم وقتی میمیرند یادشان میرود؛ اما اینها را میگویند چه انسان های خوبی هستند. میگوید کجا میتوانیم این حرف را از این آیه به دست آوریم؟یرده اولاً این از یرده ان کون هذه الحیاة انما هو فی الوهم این حیات فقط حیات وهمی است فقط دون الخارج فهی حیاة تخیلیة لیس لها فی الحقیقه الا الاسم. این فقط یک حیات اسمی است نه حیات واقعی ومثل هذه الموضوع الوهمی لایلیق به کلام خدا، که مردم را بخواهد سرکار بگذارد بایک حیات اسمی بایک حیات وهمی وخیالی. میگوید چگونه پس در قرآن نسبت به ابراهیم خلیل وارد شده است که ابراهیم از خدا خواست که ﴿وَٱجۡعَل لِّي لِسَانَ صِدۡقٖ فِي ٱلۡأٓخِرِينَ٨٤ ﴾[15]. خدایا برای من لسان صدق قرار بده. میگوید لسان صدق فی الاخرین یعنی دعوت من در آینده بماند. این دین من در آینده بماند تابعین دین من در آینده بماند. نه واجعل لی لسان صدق فی الاخرین یعنی اسم من باقی بماند؛ یعنی عمل من پایدار بماند سنت بشود برای آیندگان. این خیلی متفاوت است سنت شدن عمل برای آیندگان تااینکه اسم یک شخصی بخواهد باقی بماند. میفرماید انما یرد به بقاء الدعوة الحقة ولسانه صادق بعده که لسان صادقش هم زبان خدا بود؛ یعنی گفتار ابراهیم گفتار الهی بود. یعنی از خدای تبارک و تعالی میخواهد که جامعه توحیدی باقی بماند دعوت توحید باقی بماند. این لسان صدق است لا حسن ثنائه وجمیل ذکره بعده فحسب. فقط یک ذکری از ابراهیم باقی بماند. البته کسی که دعوتش باقی میماند اسمش هم باقی میماند؛ اما این اسم باقی ماندن فحسبه مدخلیتی ندارد او به تبع دعوت… لذا ﴿ مِّلَّةَ أَبِيكُمۡ إِبۡرَٰهِيمَۚ ﴾[16] یا ﴿مَا كَانَ إِبۡرَٰهِيمُ يَهُودِيّٗا وَلَا نَصۡرَانِيّٗا ﴾[17] که همه میخواهند خودشان را به ابرهیم به چسپانند. میگوید این قول باطل را اگر کسی به خدا وحیات بعد از این دنیا اعتقاد نداشت او بگوید جا دارد که بگوید اسم جمیل. چنانچه مجبور شدند بسیاری از مادیون که اعتقادی ندارند، بگویند کسانیکه کشته میشوند اسمی از آنان، یادمانی برای اینکه دیگران تشویق بشوند، به این عنوان زنده نگه میداریم. میگوید اگر آنان بگوید اشکالی نیست، چون آنان بیش از این چیزی ندارند بگویند؛ اما ما اگر یادمانی هم برای شهداء میگیریم به عنوان اینکه آنان کسانی بودند که توانستند از حیات دنیا بگذرند بخاطر حیات آخرت تا یک راهی باشد برای عبور ما هم. ببینید دونوع یادمان است، یکی یادمان میگیرد که فقط ذکر او باقی بماند ما یادمان میگیریم تاحقیقت مصداقی حرکت به سوی خدا را ببینیم. ببینیم که این حرکت به سوی خدا و از خود گذشتگی که به سوی خدا حرکت کرد و قرب کسب کرد، مصداقش این میباشد ومیشود انجام داد. همین افرادی بودند که بین ما بودند و رفتند ورسیدند پس ماهم میتوانیم برویم و برسیم. پس یادمان ها هم مختلف است. او میخواهد بگوید ذکر جمیل است. نعم هذاالقول الباطل والوهم الکاذب انما یلیق بحال المادیین و اصحاب الطبیعه هست. چون اینها به همین قدر معتقد هستند نمیتوانند بیش از این…بعد میفرماید که ولو کان من مات فقد فات لم یکن داعٍ للانسان اگر واقعا مردن فوت باشد وازبین رفتن باشد داعی برای انسان نیست. میگوید این از لحاظ فطرت یک امر فطری است که انسان در مقابل چیزی که میدهد چیزی بگیرد. این یک امر فطری است. دقت بکنید این امر جالبی است اینکه انسان چیزی را که میدهد در مقابلش چیزی را بگیرد یک امر فطریست. لذا اگر به کسی گفتید یک چیزی بده ولی در مقابل چیزی نخواستی به او بدهی این را فطرت نمیپذیرد. لذا آن مادی هم که میگوید چیزی که جان اوست در حقیقت بگیر اما در مقابل یک حیات اسمی که تو در آن زمان که تو نیستی یک حیات اسمی از تو بگذاریم این چیزی به او نداده اند. چون او در آن موقع از بین رفته است و چیزی نیست. میگوید فطرت با این مخالف است. لذا فطرت این را نمیپذیرد چون فطرت نمیپذیرد، این حیات فطری نیز با آنان مخالف است. من عمداً خلاصه اش میکنم، چون میفرماید العاقل لایعطی شیئا الا و یاخذ بدله واما الاعطاء من غیر بدل والترک من غیر اخذ کالموت فی سبیل حیاة الغیر من بمیرم تا دیگران زنده بمانند. والحرمان فی طریق تمتع الغیر فالفطرة الانسانیة تأباه. فطرت بیان خوبی است دقت بکنید. فلمااستشعروا بذلک چون اینگونه بوده است، خواسته اند در مقابلش چیزی به او بدهند، میگویند اسمی نیکو می ماند که یک چیزی به او داده باشند، که اگر گول خورد با این حیات وهمیه میرود و جانش را هم میدهد؛ اما این میگوید من که نیستم ولی اسمی هم از من باشد این به درد کسی نمیخورد. پدر و مادرم چه نفعی میبرند از آن که بگویند بچه… میفرماید این در حقیقت یک حیات وهمیه است. و لیت شعری اذا لم یکن الانسان وبطل هذا الترکیب المادی وبطل بذلک جمیع خواصه ومن جملتها الحیاة والشعور فمن هو الذی ینالها هذه الحیاة وهذه الشرف ومن الذی یدرک ویلتذ به وهل هذا الا خرافة؟[18] این خرافه را آوردن در دین خودمان از آنها گرفتن و آوردن این خیلی زشت و قبیح است. لذا این قولی که آورده است، غیر از آن که دو سه دلیل دیگر هم دارد رد می کند.
والسلام علیکم ورحمة الله و برکاته.
[9]. رساله لقاء الله به ضميمه رساله لقاء الله امام خمينى، ملكى تبريزى، میرزا جواد، ج1، ص29 و 276 و 291، الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، الملا صدرا (حاشیة العلامة الطباطبایی)، ج1، ص117 و ج3، ص396 و ج5، ص27 و ج6، ص118 و 178 و 362 و 273 و ج7، ص283، الفتوحات المکیة، ابن عربي، محيي الدين، ج1، ص110 و 483 و ج2، ص5 و 514 و ج3، ص147 و 255 و 378 و ج4، ص7
[18]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج1، ص344 تا 346.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 199” دیدگاه میگذارید;