تحدّی و اعجاز قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
آیهای که در خدمتش بودیم، آیۀ شریفۀ سوره بقره: ﴿وَ إِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّن مِّثۡلِهِۦ وَٱدۡعُواْ شُهَدَآءَكُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ 23﴾ ﴿فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ وَلَن تَفۡعَلُواْ فَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِي وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُۖ أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ24﴾[1] ؛ این دو آیۀ شریفه در رابطه با تحدی که خدای تبارک و تعالی در رابطه با قرآن کرده است و قرآن را به عنوان معجزه مطرح کرده است که دیگران از آوردن مثل قرآن یا ده سورۀ قرآن یا سورهای از قرآن عاجز هستند. این تحدی در تمام جوانب چه از جهات محتوایی و چه از جهت لفظی، تحدی شده است.
در ادامۀ بیان امروز به تحدی در بلاغت رسیدیم که ایشان در ضمن بحثها و فصول مختلفی که اینجا قرار داده است از جمله عنوان را در اینجا، تحدی بالبلاغة قرار داده است. تحدی بالبلاغة چون بحثش خیلی سنگنین نیست، دوستان ان شاء الله دقت میکنند که راحتتر عبور کنیم.
در تحدی بالبلاغة چون مخاطب قرآن عرب همان زمانی بوده که قرآن نازل شده است و مخاطب اولیۀ قرآن او بوده است، لذا تحدی به همان ظاهر الفاظ هم شده است نه به آن معانی بلند و محتوای عمیق که آن عرب جاهلی آن موقع و بسیاری از آنهایی که اهل بلاغت بودند راهی به او اصلا نداشتند و ندارند؛ لذا تحدی به آنها هم شده است برای کل؛ اما نسبت به تمامی اینها تحدی بالبلاغة است که اگر میتوانید؛ مانند همین در بلاغت بیاورید؛ لذا در حقیقت میفرماید که با مراتبی که ذکر شده است در اینجا به سوره بود. در بعضی جاها به عشر سور بود و در بعضی جاها به مثل قرآن بود. همۀ اینها مراتب تحدی بود که ذکر شده است. این اقل آن است که وقتی اقل آمد، تحدی نسبت به اکثر هم محقق است. بعد هم فرمودند که سوره منظور این نیست که مثل همین سوره که در آن واقع هستیم و سوره بقره است؛ بلکه سوره به صورت نکرهای آمده است که هر سورهای را شامل میشود؛ لذا سوره کوثر یا قدر یا ناس یا هرکدام از این سوری که کوچک هم هستند از جهت تعداد آیه، همان هم به عنوان تحدی ذکر شده است. این هم نکاتی بود که عرض شد.
اینجا میفرمایند که به خصوص توجه کنیم که چون زمان ظهور قرآن، زمان بلاغت بود؛ یعنی معجزۀ هر زمانی مناسب با آن زمان است و در روایت هم دارد که در زمان موسی کلیم سحر بود و در زمان ابراهیم خلیل الله نجوم بود و در زمان عیسی روح الله طبّ و مسائل طبّی بود که عیسی (ع) حقیقتی آورد که آنها مقهور آن باشند؛ لذا در روایت دارد در آنجا از حضرت سوال میشود زمان امام صادق (ع) که امروز که زمان امام صادق (ع) حجت چیست و آن چیزی که به ان احتجاج میشود چیست؟ عقل. در زمان نبی ختمی (ص) که آن شروع احتجاج و معجزۀ به عقل هست به خصوص بلاغت بسیار رواج داشت؛ لذا قرآن کریم بر آن اسلوب بلاغت هم نازل شد. منتهی بلاغت در آن زمان عمدتا بر چه اساسی بود؟ توصیف شمشیر و زن و شراب که این سه محور اصلی بود. حالا شمشیر خودش جنگها و هجوها و در رابطه با شجاعتها و ترسها و جبنها و این ها بود که خودش یک محوری بود شمشیر که حالا محورهای زیادی از آن منشعب میشد. زن هم همینجور و همچنین خمر. این سه تمام آن محورهای اساسی اشعار و فصاحت و بلاغت عرب بود. یک دفعه قرآن کریم موضوع را عوض میکند. یک بیانی در تفسیر کبیر ذکر شده است، فخر رازی ذکر میکند که بیان زیبایی است. میگوید: شعرای بزرگ عرب وقتی که ایمان میآوردند یک دفعه شعرشان تنزل میکرد. چرا؟! چون موضوعی که در آن فصاحت و بلاغت خوب به کار رفته بود و سابقه داشت؛ یعنی آن سابقه خودش یک تاریخی بود برای اینکه بتواند از آنها ابلغ بیان کند و آنها را به کار بگیرد و ترکیب کند و از ترکیب آنها استفاده کند؛ یعنی تاریخی که در بلاغت به کار افتاده بود حول این سه محور، قرآن کریم یک دفعه موضوع بلاغت را، موضوع آن فصاحت را تغییر داد که آن موضوع یک دفعه رفت به مباحث معارف و اخلاقیات و احکام. مباحثی که این سابقه بلاغت در اینها نبود. هم خود این معانی صورت دادنشان و بیانشان سختتر بود و هم اینکه سابقه نداشت. این دو دلیل میشد حتی بر اینکه آن اهل فصاحت و بلاغتی که فصیح و بلیغ بودند هم وقتی ایمان هم میآوردند وقتی میآیند در این موضوعات میخواهند صحبت کنند؛ چون سابقه در این مباحث نبوده است هرچند آن قوه و استعداد را داشتهاند؛ اما خیلی سختتر میشد؛ لذا میگویند شعرهایشان قبل و بعد با هم تفاوت داشت از جهت ظاهر بلاغتی. چرا؟ چون سابقهای نداشته در این مسئله. الفاظی که میخواهد صورت دهد. حرف شاید دقیقی باشد به خصوص که شواهدی را هم آورده است در آنجا. حالا دوستان میتوانند رجوع کنند به تفسیر کبیر، جلد یک ذیل همین آیه که رجوع کنند آنجا مباحث مختلفی را در این مسئله ذکر کرده است. حالا قرآن از اینها خواسته است در همان موضوعی که وارد هستند، در همان موضوعی که وارد هستند نه بیاید در موضوعی که قرآن آورده است و برای آنها بیسابقه باشد. این در حقیقت یک نکتهای که تحدی شده به خود بلاغت نه به محتوا فقط که محتوای فقط خودش اصل تحدی به آن صورت گرفته است؛ اما به خود بلاغت و ظاهر هم و غالب هم تحدی صورت گرفته است؛ لذا آنچه که مطابق این خواستند بیاورند حتی مثل معلقات سبع را هم آنجا میفرمایند که حتی مثل آن را هم نتوانستند بیاورند چه برسد به اینکه معلقات سبع در کنار قرآن که خودشان اظهار میکنند حتی گوینده او اظهار بر عجز نسبت به این کرده است. این بحثی بود که گذشت.
یک بحث دیگری که در رابطه با بحث بلاغت مطرح میشود این است که این نمونههایی را که آوردهاند را اینجا ایشان یکی را ذکر میکند و این یکی هم به خصوص مربوط به کسی بوده که ادعای نبوت داشته است. این مسیلمه که در حقیقت ادعای نبوت داشت و بعضی از آیات را خودش به عنوان اینکه وحی جدید برای من نازل شده است و قرآن برای من وحی جدید آورده است در مقابل وحی که خداوند تبارک و تعالی داشت. از جمله ایشان اینجا ایشان بالاخره این ها زرنگی و زیرکی هم هست و مومنانه است. این وقتی که سجاح که یک کسی بوده که یک خانمی بوده که آن هم ادعای نبوت داشته است منتهی خانم بوده است به خاستگاری مسیلمه میآید و بعد از او تقاضا میکند که آیاتی را که جدید برای او نازل شده است را بعضیاش را برای او بخواند. این آیاتی است که بر او نازل شده است و حالا اینجا آورده است. ببینید که دو سه آیه را ایشان مختصر میآورند و حذف هم کردهاند که یک خرده از رکاکتش کمتر شود. تازه حذف هم کرده است و همه را نیاورده است تا رکاکتش کمتر شود. میگوید وقتی که اول آیهای که خودش آورده بود که قبل از خواستگاری بود که: الفیل ما الفیل و ما ادریک ما الفیل له ذنب و بیل و خرطوم طویل. مطابق با سورۀ قارعه خواسته است بیاورد: ﴿ٱلۡقَارِعَةُ١ مَا ٱلۡقَارِعَةُ٢ وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا ٱلۡقَارِعَةُ٣﴾[2]. الفیل ما الفیل و ما ادریک ما الفیل له ذنب و بیل – یک دم خشنی دارد – و خرطوم طویل – و یک خرطوم بلندی دارد؛ اما در مقابل این سجاح که وحی از او خواسته بود آنجا این را میآورد که حالا خودتان بخوانید. ایشان خلاصه کرده است و خودتان بخوانید و فقط بدانید که موضوع درباره خاستگاری سجاح از او بوده است و بعد در حقیقت این جواب آمده است.
بعد مطابق با همین بعضی از نصاری در مقابل سورۀ فاتحه خواسته بودند یک مقابلی بیاورند. آنها هم مقابلشان این است که: «الحمد للرحمن. رب الأكوان الملك الديان. لك العبادة و بك المستعان اهدنا صراط الإيمان» که مطابق سوره حمد تازه این قالب همانطور است. یک موقع است محتوا سابقه ندارد و قالب هم سابقه ندارد و میخواهند بیاورند و این خیلی سنگین است. تازه قرآن نمیگوید که نه یک جایی که محتوا و قالبی نیست بیاورید. میگوید همینجا و از همین بیاورید؛ لذا به اینها هم اعتنا میکند با اینکه به وزان سورۀ حمد خواستهاند بسرایند اما ببینید که لطافت که ما که عرب نیستیم، لطافت و عدم لطافت این را نسبت به سورۀ حمد میفهمیم. حالا ببینید اگر کسی عرب باشد آن هم عربی که در این مسائل تخصص داشته باشد چقدر خندهدار میشود؛ لذا دارد بعضیها میسرودند و وقتی آیه نازل میشد میرفتند آن سروده را بر میداشتند. میدیدند که خیلی فضاحتبار است. آنهایی که اهلش بودند و میفهمیدند ذکر شده است که میسرودند مطالبی را، وقتی آیه نازل میشد در آن مضمون یا در آن قالب، بعد میدیدند که قالب آنها با آن قالب هیچ قابل مقایسه نیست؛ لذا اینطور نیست که بحث اعجاز قرآن و تحدی مقداری بالاتر از عرف زمان باشد؛ چون اگر مقداری بالاتر از عرف زمان بود باید تفاوت آنچه که در عرف است با آنچه که در آنجا بیان شده است یک تفاوت معقولی باشد که آدم بفهمد که این یک تفاوت کمی دارد؛ لذا مثلا حافظ هم شاید نظیرش گفته نشده است؛ اما ممکن است یک کسی یک غزلی بسراید که زیبایی داشته باشد؛ اما در کل غزلهایش اینگونه نیست. یک غزلی بسراید که زیبایی حافظ را داشته باشد؛ اما اینطور نیست که این حالت دوام داشته باشد برای او؛ لذا میبینید بعضی غزلها از بعضی میگیرد؛ اما این حافظ است که اکثر غزلهایش زیبایی دارد. حالا بعضیها هم یا منسوب است یا بالاخره آن لطافت در همه یکسان نیست و متفاوت است که حالا اهل شعر این را بهتر میفهمند؛ اما دیگری ممکن است در یک غزل یک حال خوشی و یک محتوای عمیقی و یک قالب زیبایی پیدا کند در یک حالتی که هر هم بعدا دلش بخواهد دیگر برایش تکرار نشود؛ اما یک غزلش برایش شدنی شده است؛ چون تفاوت یک تفاوتی بوده است که امکانپذیر است هرچند نامفهوم 12:50 بالاتر است؛ اما تفاوت اینجور نیست که غیر عادی باشد و آنقدر متعارف است که ممکن است پیش بیاید و گاهی هم به یک نکتهاش کسی برسد؛ ولی به همهاش ممکن است در همۀ حالتهایش نرسد؛ لذا این را هم حواسمان باشد که قرآن از این سنخ نیست؛ لذا وقتی که میگوید یک سوره بیاورید مثل این؛ یعنی اگر شده یک غزل هم از غزل حافظ را کسی تکرار کرد آن تحدی محقق نشده است. اینجا اگر یک سورهای هم محقق شود اگر خلاف عادت به مقدار عادی بود قابل بود که سورهای از سور او در موضوعی از موضوعات او محقق شود. هرچند کل قرآن را کسی نتواند بیاورد. این تفاوت چون خیلی عظیم است به خصوص با این نگاه که ما قائل هستیم که فعل هر فاعلی نازلۀ آن فاعل است. متحد با آن فاعل است. وقتی قرآن کریم فعل بیواسطۀ خداوند تبارک و تعالی است متحد با حقیقت فاعلش است؛ لذا تکرارپذیر نیست. حالا این استدلال دقیق فلسفیاش هست؛ اما ما با این هم الان کاری نداشتیم. قرآن عنوان تحدی دارد بیان میکند.
یکی از حضار:
استاد: غرر آیات که بیان میشود؛ یعنی امهات آیات؛ یعنی بعضی از آیات بیان امّهات معارف است و بعضی از آیات بیان جزئیات آن غرر است؛ یعنی اینطور نیست که در نظام بلاغتی یا محتوا کم و زیاد داشته باشند؛ اما قطعا بعضی امهات هستند و بعضی فروعات آن امهات هستند؛ لذا این فروعات لازم بوده است در کنار آن امهات؛ لذا این امهات با فروعات باهمدیگر مکمل میشوند و تکمیلکننده هستند. حالا چه کسی مطابق جزئیات بیاورد و چه کسی مطابق کلیات بیاورد. فرقی نمیکند تحدی به همهاش صورت گرفته است؛ اما اینکه میگوییم بعضی غرر آیات است؛ یعنی امهاتی است که این در حقیقت امّیت دارد نسبت به خیلی از آیات دیگر؛ اما این دلیل نمیشود که آن آیات آیه نباشند یا موطنشان ضعیف باشد. غرر به این نسبت است؛ یعنی اینجور نباشد که بگوییم: ﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ﴾[3] کجا با: ﴿إِنَّآ أَعۡطَيۡنَٰكَ ٱلۡكَوۡثَرَ﴾[4] قابل قیاس است. این دو با همدیگر نظام فطرت شوق به کمال و فرار از نقص را با همدیگر تکمیل میکنند؛ لذا و در مقام بیان دشمنی و وعدۀ به دشمنان است و این در مقام بیان دوستی و وعدۀ به دوستان است. هر دو مکمل هم هستند در بیان. منتهی این برای مؤمنین غرر است؛ چون این برای او ابتهاجآور و شوقآور است و الا هر دو دارند یک موطن را بیان میکنند.
این بیانی که ایشان تا اینجا داشتند؛ لذا میفرماید با همۀ تحدی و آن برانگیختگی انگیزه که برای اینها ایجاد کرده است و مدام در وسط میدان تقاضای رقیب کرده است و تهییجشان هم کرده است و همه شما با همدیگر، جن و انس با معبودتان و خودتان پشت به پشت هم بدهید و بیایید. این خیلی رگ غیرت طرف مقابل را برجسته میکند ولیکن هیچ تحدی هم که خود آنها شهادت بدهند، نه ما، آن افرادی که در این مسئله تخصص دارند شهادت بدهند که این برتری دارد، محقق نشده است در طول تاریخ. آن هم با وجود یهود که آنقدر انگیزه داشته است. آن هم چهارده قرن است که گذشته است؛ یعنی مختص به آن زمان نبوده است و باز هم محقق نشده است. این بحثی بود که گذشت.
منتهی بحث دیگری که مطرح میشود این است که بعضیها میفرمایند در اینجا… عرض هم کردم. ببینید گاهی میگویند که قرآن کریم، خدا آمده است صرف ایجاد کرده است از اینکه کسی مقابلش بیاورد؛ لذا این چون در حد مردم هست و مناسب ذهن و فکر و آن درک مردم هست؛ اما خداوند صرف ایجاد کرده است؛ یعنی کسی نمیآید مقابله کند با آن. این یک نگاهی است که بعضیها داشتند. این برگشتش به این میشود که کلام اعجاز نیست؛ بلکه صرف اعجاز است. آن کلامی که قرآن حقیقتش اعجاز نیست. صرف مردم از اینکه مقابلش را بیاورند اعجاز است. منصرف کرده است خداوند مردم را. هر کس که میخواهد به این سوق پیدا کند، خداوند تبارک و تعالی چون قاهر است منصرف میکند. بعضیها خواستهاند این را بگویند که خب این تالی فاسدهای زیادی برایش مترتب میشود که خود اصل کلام اعجاز نیست و صرفش اعجاز است و صرف دلیل بر رسالت است؛ یعنی هر کس میخواهد مشغول شود و مقابل این بیاورد به هر دلیلی منصرف میشود و نمیتواند و امکان توجه به مقابل آوردن با اینکه مقابل آوردن امکانپذیر است و نفی امکان نشده است؛ لذا صرفش را گفتهاند. برخیها خواستهاند بگویند قرآن اینگونه بیان دارد. درحالی که خود آیات قرآن، خلاف این را بیان کرده است و فرموده است؛ لذا این یک نکته است. چرا به این معتقد شدند؟ چون دو شبهه وارد بود و وقتی اینها این دو شبهه را دیدند نمیتوانند جواب دهند، مجبور شدند به این رو بیاورند. یک اینکه میگویند آیا مگر خود وضع الفاظ و خود این ترکیبات جاعلش خود انسان نیست؟ و یک امر اعتباری نیست؟ باب الفاظ مگر از اعتباریات نیست؟ مگر جعل انسان نیست؟ قرارداد انسان نیست؟ آیا میشود آن چیزی که خالقش خود انسان است و جاعلش خود انسان است کسی برتر از او، غیر از انسان برتر از او بیاورد؛ یعنی از خالقش بالاتر بیاورد. خب نمیشود. آنچه که خالقش آن است خالقش او باشد. معلوم میشود به تمام حقیقت آن اشراف دارد و خودش خلقش کرده است و وضع کرده است این را؛ پس معلوم میشود که به تمام تار و پود این او آشنا است. حداکثر این است که بگوییم یک کسی دیگر میتواند در حد آن بیاورد؛ چون دیگر بیشتر از این کشش نداشت وگرنه اینکه خلق کرده بود باید برایش امکانپذیر باشد. از کوزه برون همان طراوت که در اوست. آنچه که از او برون تراویده، همانی است که در اوست؛ لذا فاعل هر عملی خود عمل همیشه برتر است؛ چون حد عمل دیگر در فاعل نیست؛ پس معلوم میشود که خود او باید برتر از خلقش باشد؛ لذا کسی نمیتواند از فعلش برتر بیاورد؛ چون فعل او، در دایره فعل او و در قالب فعل او، برتر خود آن فاعل است نه دیگری. یک شبهه این بوده که الفاظ جاعلش و واضعش خود انسان است؛ لذا در حقیقت کسی نمیتواند برتر از او بیاورد و معجزه نمیشود برای انسان. هر امکانی که محقق باشد انسان باید برایش ممکن باشد در آن چیزی که خودش خلقش کرده است. این یک نکته و اشکال است. اشکال دوم این بوده است که بر فرض که یک چیزی کمال و نقص داشته باشد، صورتیهایی که برایش آورده میشود، همیشه یک صورت کاملتر نسبت به بقیه مطرح است. اینطور نیست که چندین صورت کاملتر از بقیه باشند. اگر چند صورت هم کاملتر از بقیه است بین اینها هم یکی کاملتر از بقیه است و اینطور نیست که بگوییم هر چند تا کاملتر هستند. صدق کاملتر در چند تا در عرض هم بکند. درحالی که قرآن گاهی به چند زمان یک امر را بیان کرده است که اگر این باشد معلوم میشود که یکی از آنها معجزه است و دیگری معجزه نیست؛ چون آن کاملتر یکی از آنها باید باشد. این دو اشکال را که کردهاند در حقیقت بعضیها نتوانستهاند جواب دهند و در مقابل این دو اشکال، ناخواسته تسلیم شدند؛ لذا قبول کردند اینکه صرف باشد؛ یعنی این معجزه نیست؛ اما اینکه کسی قیام نکند در مقابل این، خدا این را در حقیقت اراده کرده است که کسی قیام نکند. مصروف کرده است ارادۀ دیگران را از این. ایشان هر دو اشکال را اینجا بیان میکنند و جواب میدهند.
میفرمایند که آنچه که مخلوق انسان است حقیقتا، وضع لغات است برای معانی. اینکه لغات برای معانی وضع شدهاند تازه آن هم اینجا ایشان دیگر نخواستهاند اشاره کنند و بر همین اساس ظاهر خواستهاند بیان کنند. ما علاوه بر این میگوییم وضع لغات هم برای معانی، با آن بیانی که در ابتدا کردیم، گفتیم که وضع لغات برای معانی برای ارواح معانی است. هرچند واضع حدی را که میشناخته است و خصوصیاتی را که برای آن معنا میشناخته است، معنایی بوده که با محدودۀ مرتبه همراه بوده است؛ اما چون آن غرض و غایت اصل بوده است و آن هم توجه به غرض و غایت داشته است، هرچند این مصایدق در طول زمان تغییر کند ولیکن آن معنا و غایت باشد این صدق بر آن میکند؛ لذا در طول زمان این مدام رشد کرده است و سعه ایجاد شده است و مصادیق تغییر کرده است. حالا این را هم اینجا کاری نداریم و ایشان نخواستهاند وارد این مسئله شوند. میگوید واضع لغات بشر است. غیر آن که یک مبنایی هست که واضع لغات خداست که آنها را کاری نداریم اینجا. میگویند خداوند تبارک و تعالی به ذهن میاندازد که این لفظ برای این معنا است؛ لذا کسانی که قائل به علم حروف هستند، قائلاند به اینکه یک وضع مثل نظام تکوین که موجودات رابطه دارند با حقایق، الفاظ هم در حقیقت با معانی رابطه دارند؛ لذا برای این کلی آثار میشمارند که اصلا با آن هم ما کاری نداریم و آنرا در نظام وضع بشری میگیریم و با این مبنا. حالا آن مبنا درست هست یا نیست در جای خودش بحث خودش را دارد که تا چه حدی و چه مرتبهای درست است بحث خودش را دارد. بنابر همین مبنای مشهور متعارف که واضع لغات بشر است. اگر واضع لغات بشر است این ترکیبات که بعد از اینکه لغت وضع میشود به قریحۀ بشر مرتبط هست؛ اما یا قریحۀ بشر یکسان است؟ خیر. قریحۀ بشر، آن ذوق افراد در اینکه به کار بگیرند و تألیف کنند بین الفاظ، آیا وضعی است؟ قراردادی است؟ یا مثلا یک کسی که به کار میگیرد الفاظ را در کنار همدیگر، دیگری که میشنود احساس میکند که نگاه درونی که دارد این لطیف است بدون اینکه به او یاد داده باشند و دیگری که در این را جور دیگری به کار میگیرد احساس میکند که این لطیف نیست. ترکیب وضعی نیست. بله اینکه فاعل باید مقدم باشد و فعل باید مثلا موخر باشد و اسم باید کجا بیاید، این ترکیبات غالب هستند؛ اما در اینکه در خود همینها چطور ترکیب صورت بگیرد، این دیگر به وضع بشر نبوده است اولا. ثانیا غیر از اینکه بیان به وضع بشری نیست خود آن حقایق معانی که این بیان دارد آن حقایقی که این بیان دارد از آن حکایت میکند هم وضع بشری نیست؛ لذا آن کلامی که زیبا دارد بیان میکند و فصیح بیان میکند به مقداری که این بیان مطابق باشد با بیان واقعیت و حقایق، این دیگر وضع بشری نیست و این باز یک لطافت دارد؛ لذا در هر سه موطن ما وارد میشویم و میگوییم موطن اول، وضع بشری است؛ لذا چون واضع بشر است، الفاظ را بشر وضع کرده است و خدا هم در همین دایره بیان کرده است و وضع جدیدی نیاورده است؛ حتی اگر وضع جدیدی خواسته است بیاورد، همانطوری که بشر وضع میکرد، وضع میکند که قابل فهم باشد؛ لذا برای همه آشکار است قرآن از این جهت؛ اما ترکیبش قطعا همانطور که بین افراد بشر وضعی نبود و این طبعی بود و در طبیعت بشر این بود، این در حقیقت داخل در همان است؛ لذا امکان شدت و ضعف در مسئله هست. این یکی و دومی هم در مسئله تطابقش با خارج و حقایق واقعیه که آن هم لطافت میدهد و باعث فصاحت و بلاغت کلام میشود که کلام را از هزل به جدّ تبدیل میکند. این هم در حقیقت به وضع بشر نیست؛ چون مطابقت با خارج است. این دو را خدای تبارک و تعالی وقتی کلامی را بلیغ و فصیح میداند از این دو خصوصیت استفاده میکند که بین بشر هم متعارف است و آنها هم قبول دارند نه در وضع لغات؛ لذا اشکال بر میگردد فقط به وضع لغات. وضع لغات هم خدشه و صدمهای نمیزند. دومی هم ایشان میفرماید که: وقتی که بیان برگشت به ترکیب بین اینها، میتواند ترکیبات متعددی که ناظر به واقعیت هستند که هر کدام مقصودی به آنها مترتب است به لحاظ آن مقصودی که از این مترتب است با اینکه خبر و بیان یک خبر واحد و یک جریان واحد است؛ ما در ترکیبی که قرار میگیرد، هرکدام از اینها ابلغ باشد در موطن خودش و هیچ صدمهای نمیزند؛ لذا اینطور نیست که غایت و غرضها مختلف نباشد. غایت و غرضها در تکرار حتی مختلف است. خود اینکه در یک مطلب اخلاقی، تکرار با زبان متعدد محقق شود یک ابلغیت در بیان است و اینها همه میتوانند در آن راستا از آن نگاه و اشکالی که مستشکل کرده بود، جلوگیری کند. این بحثی بود که گذشت. فکر کنم که دیگر این جاها خواندن نمیخواهد.
یکی از حضار:
استاد: عرض کردم داور تحدی عارف به مرتبۀ تحدی است. اگر بلاغت ظاهریه است، علمای بلاغت ظاهریه. اگر در حقیقت به مسائل دقیق تطابق با معانی است، آن کسانی که در این مسئله تخصص دارند. منتهی نه اینکه کسی که به مسئله بغض دارد. یک کسی که واقعا نگاه کند ما هم اصرار نداریم که حتما باید اهل ایمان باشند. آن موقع هم بودند که کسانی بودند که همه قبولشان داشتند و معروف بودند به اینها؛ لذا داور و شاهد همانها باشند. نه اینکه داور و شاهد ما باشیم که ما هرطوری که آنها بگویند، میگوییم نه این نیست پس چه کار کنند آنها؟! خیر. داور را خود آنها قرار میدهند؛ لذا خودشان قاضی بودند بر این. خود آنهایی که گاهی میرفتند شب میزدند خودشان وقتی شب تا صبح فکر میکردند میدیدند این اصلا تطابق ندارند خودشان صبح قبل از اینکه معلوم شود میرفتند و بر میداشتند. حالا قصههای زیادی که دیگر آنجا رجوع کنید.
یکی از حضار:
استاد: بر اختلاف قرائات، اختلاف معانی مترتب میشود. اگر یادتان باشد حتی مرحوم ملا سلطان در تفسیر بیان السعادة در یکی از آیات اوایل سورۀ بقره است – الان یادم نیست کدام آیه است – آنجا ترکیب اعرابی که محقق میشود بیش از یک میلیون و خردهای صورت ایجاد میکند. بعد آنجا میفرمایند که هرکدام از این اعرابها که به کار گرفته شود، یک معنای دیگری را القاء میکند؛ یعنی اینطور نیست که یک میلیون و خردهای صورت یک معنا را بیان کند؛ لذا بگوییم این قالب با کدام یک از اینها سازگار است. هر تغییر اعرابی، هر تغییر قرائتی، معنایی را هم تغییر میدهد. اگر آن قرائات وارد شده باشد و مورد تأیید باشد که قرآنیت بر آن صدق کند که این جور هستند بعضی از قرائات که گفتهاند مثلا به این چند قرائت، قرآنیت صدق میکند. اگر این طور باشد هر کدام معنای جدیدی دارد و آن بیان دوم که حتما نباید یک صورت داشته باشد آن ابلغ بودن، معناها و غایات مختلف و اغراض مختلفی را دارد و برای هرکدام یک ابلغیتی در کار است، صدق میکند.
یکی از حضار: نامفهوم 29:00
استاد: عرض کردم که قرائات مختلف اگر صدق قرآن بودن بر آنها کند؛ یعنی نهی نکردهاند ما را از اینکه کدام قرائت را قبول کنیم؛ لذا ببینید در باب قرائات میبینید که قرائات مختلفی که ذکر میکنند معانی مخلتفی، هرچند خیلی ظریف تغییر معنا ایجاد میشود؛ یعنی در نگاه اول، تغییر معنایی ندارد؛ اما در نگاه دقیق که علمای فن وارد میشوند هر تغییر اعرابی را تغییر معنا میدهند که اگر یک ذره کم یا زیاد شود تغییر میکند؛ لذا اگر به آن قرآنیت صدق کند اشکالی ندارد. چنانچه همین آیه در جای دیگری تکرار شده است با یک تغییری در قسمت دیگری از قرآن و همین معنا صدق میکند بر آن، در اینجا هم با تغییر اعراب مثل اینکه دو بار نازل شده باشد و آن دو بار در حقیقت دو نوع ابلغیت برایش هست؛ لذا بگویید به آن قرائتش تحدی کنند، اشکالی ندارد. طبق این بیان در حقیقت آنجایی که قرآنیت صدق میکند، همانجا هم در حقیقت این اعجاز صدق میکند. تحدی به بلاغت صدق میکند. این یک بحث بالاخره اجمالی بوده که زیاد نایستیم در آن.
بعد ایشان میفرماید که اگر کسی بخواهد بگوید که واضع کاری حتما باید ابلغ باشد، ایشان میفرماید مثال میزنیم سه تا که شما راحت تر این را قبول کنید. میگوید مثل کسی میماند که به آهنگری که شمشیر میسازد بگوید این حتما در بهکارگیری شمشیر هم این آهنگر از همه شجاعتر باشد، اینگونه است؟ خیر ممکن است یک آهنگری باشد خیلی هم ترسو و تا به حال هم جنگ ندیده است؛ اما بهترین شمشیرها را این میسازد؛ لذا میفرماید که: بأن القين الصانع للسيوف – آهنگری که صانع شمشیر است – يجب أن يكون أشجع من يستعملها – باید شجاعترین کسی باشد که این را به کار میگیرد؟ خیر این را کسی نگفته است. یا کسی که شطرنج و نرد را میسازد باید ماهرترین باشد در بازی؟ خیر اینگونه نیست و اصلا ممکن است تا به حال بازی هم نکرده باشد؛ ولی بلد باشد بسازد و این اشکالی ندارد. یا اینکه مخترع العود، کسی که در حقیقت چنگ را و عود را ساخته است و آن کارخانهداری که این را میسازد حتما – يجب أن يكون أقوى من يضرب بها – این هم برای اهل ذوق. این را هم برای اهل ذوق این مثال را زده است که اهل ذوق بگویند ما را هم بالاخره حساب کرده است. آن در حقیقت اینگونه نیست. خدا رحمت کند یکی به آیت الله بهاء الدینی گفت که: آقا این شیرازیها خیلی از اهل ذوق هستند. – حالا توهینی به شیرازیها نباشد – ایشان فرمودند که: بله. ما یک بار سوار شده بودیم اتوبوس. از قم میرفتیم شیراز. جلوی ما یک دختر و پسر شیرازی نشسته بودند. از قم تا شیراز ذوقیات به خرج میدادند. خلاصه این هم برای رفع خستگی شما بود.
بعد ایشان میفرماید که: فقد تبين من ذلك كله أن البلاغة التامة معتمدة على نوع من العلم المطابق للواقع من جهة مطابقة اللفظ للمعنى – که این بیان است. ابلغیت در بیان است و غیر از لفظ است. که لفظ با آن معنا وقتی که به کار میگیرد مطابقت داشته باشد. آن معنا یعنی آن حقیقتی که در ذهن است. – و من جهة مطابقة المعنى المعقول – آن معنای معقولی که در ذهنش بود – للخارج الذي يحكيه الصورة الذهنية. – که این همان حقیقت رابطۀ معنا با واقعیت است که آن معنا با واقعیت مطابقت داشته باشد و این الفاظی که به کار میگیرد با آن معنا مطابقت داشته باشد؛ پس صرف وضع لفظ برای معنا نیست؛ بلکه بهکارگیری لفظ در رابطه با آن معنا، این تطابق و همچنین تطابق آن معنا با واقعیت اینجا است که نظام ابلغیت و بلاغت و آن معجزه محقق میشود و این است که بالاتر از چیزی است که وضع بشر است. اینجا وضع بشر نیست و اینجا خود بشر هم تابع است؛ یعنی قریحهاش را که به کار میگیرد هرچقدر که میتواند از این استفاده میکند و این تابعیت دارد در اینجا. نظام خارج است و نظام وجود است؛ لذا ابلغیت امکانپذیر است. البته خیلی فرمایشان زیبایی در حقیقت در اینجا قبلش هم فرموده بودند که چطور هر متخیلی بر ثابت مبتنی است. منتهی ما معذور از اینکه این بیان را کنیم.
دنبالۀ بحث در انتهای پاراگراف بعد میگوید که: «و الكلام الجامع بين عذوبة اللفظ و جزالة الأسلوب و بلاغة المعنى و حقيقة الواقع هو أرقى الكلام» که همۀ اینها را با همدیگر رعایت کند، این ارقی الکلام است که این هم در اختیار و وضع بشر نیست و بشر استفاده میکند. حالا از اینجا ایشان بیان مهمی دارد که این بیان مهم را بخوانیم که مفسر آن بیانی بود که دیروز هم عرض کردیم برایتان که تفسیر قرآن به قرآن چطور یک اثر عظیمی دارد. این بیان ناظر به آن هم هست؛ لذا چون آنجا نگفتیم اینجا بیانش میکنیم. خیلی بیان زیبایی است. میفرماید؛ چون این را گفتیم که در بلاغت اینگونه است و اینها مترتب میشوند بر حقایق وجودیه و حقایق وجودیه هم همیشه مؤیّد همدیگر هستند، اگر کسی به حقایق وجودیه درست را پیدا کند، حقایق وجودیه کلامی را که متفرع بر حقایق وجودیه باشد، حقایق وجودیه همیشه باهمدیگر مکمل همدیگر هستند و در حقیقتشان و لبّ واقعشان تعارضی باهمدیگر ندارد؛ چون از حقیقت واحدهای نازل شدهاند که در آن حقیقت واحده تعارضی نیست و چون از حقیقتی که تعارضی در آن نیست نازل شدهاند، تعارضی هم در این حقایق وجود ندارد. تعارضاتی که ایجاد میشود نسبت به یک چیز دیگری است و نسبت به یک شیء ثالثی است و الا فی نفسه اینها با همدیگر مکمل هستند. بعد از اینجا استفادۀ خیلی زیبایی میکند که حق واحد است و ضلال متکثر است و از این دوباره استفادۀ زیباتری میکند که کلامی هم که بر این اساس رابطۀ حقانیت حقایق باهمدیگر مبتنی باشد، ارتباط هر دو آیهاش باهمدیگر، ارتباط هر آیهای با آیۀ دیگری، زایش و نتاج دارد. همچنان که اینها با هم ملائم و مرتبط هستند، آنها هم با هم ملائم و مرتبط هستند؛ لذا هر دو آیهای در کنا ر هم قرار گیرد، از اینها زایش ایجاد میشود، نتاج ایجاد میشود. مولود دارد و این مولود در حقیقت یک نگاه جدید و یک مطلب جدید است؛ لذا هیچگاه نتاج قرآن تمام شدنی نیست؛ چون مبتنی بر حقایق وجودی است که با هم تلائم دارند و این حقایق وجودی که با هم تلائم دارند، هرقدر کنار همدیگر قرار بگیرند از اینها نتیجه مولود میشود و متحقق میشود و چون اینگونه است، آیات قرآن یُفَسِّرُ بعضه بعضا.[5] ینطق بعضه ببعض.[6] این در حقیقت همان مبنایی است که در عالم تکوین است. از آن بحثهای تطابق تکوین و تشریع یکی را اینجا ایشان کرده است که بحث قرآن به قرآن را بیان میکند مبدأش از کجا است. مبدأش از نظام خارج و عالم واقع است. حالا ببینید تطبیقش را. چون تطبیقش شیرین است، تطبیقش هم میکنیم.
و إذا كان الكلام قائما على أساس الحقيقة و منطبق المعنى عليها تمام الانطباق – چون بنا شد که بشر لفظ را وضع کند و لفظ از یک معنا رابطه ایجاد کند و آن معنا از یک حقایق رابطه ایجاد کند؛ پس وقتی ما لفظ را به کار میگیریم، داریم از یک حقیقتی حکایت میکنیم که آن حقیقت قبلش معنا در ذهن ما واسطه بود برای او. حالا میفرماید حالا که اینگونه شد. کلام که ترکیب الفاظ است و مبتنی بر یک حقیقتی است که در خارج است و معنایی که در ذهن ما است با آن حقیقت منطبق است – لم يكذب الحقائق الآخر – حقایق همدیگر را تکذیب نمیکنند؛ چون حقیقت وجود دارد، تحقق است. تحقق که با کذب سازگار نیست. تحقق همیشه صدق است. حق همیشه صدق است. حقیقت و تحقق همیشه صدق است که این را ایشان چند جا بحث عالی در المیزان دارد که ان شاء الله در آنجا بحث مفصلش را خواهیم کرد؛ اما همین قدر از آن الان معلوم است که آنچه که در واقع هست، دیگر نمیتوانیم بگوییم نیست. کذب یعنی نیست، درحالی که آن هست. وقتی وجود پیدا کرد؛ یعنی صدق و یعنی تحقق؛ لذا میفرماید: لم يكذب الحقائق الآخر و لم تكذبه – نه آنها این را تکذیب میکنند. نه حقایق دیگر این حقیقت را تکذیب میکنند و نه این حقیقت آنها را تکذیب میکند. هیچ تکذیبی از طرفین در کار نیست. – فإن الحق مؤتلف الأجزاء و متحد الأركان، لا يبطل حق حقا، و لا يكذب صدق صدقا – هیچگاه صدقی، صدق دیگر را تکذیب نخواهد کرد و الا صدق نیست. این یک مبنای بسیار دقیق و یک نگاه بسیار عظیم است که هم اثر تربیتی دارد و هم اثر اعتقادی دارد. اثر اعتقادیاش در این است که نگاه انسان تغییر میکند. اثر تربیتیاش این است که اگر یک جایی میبیند عملش دارد عمل دیگرش را تخطئه میکند یا نگاهش به دیگری دارد عمل دیگری را تخطئه میکند، معلوم میشود که از یک مبدأ کذبی در وجود این دارد نشأت میگیرد در نگاه تربیتی. اگر میبیند اعمالش نافی همدیگر هستند؛ لذا آن بحث شریفی که در وجود انبیا حرج ایجاد نمیشود؛ چون حرج برای کسی است که بین وهم و حقیقت خلط کرده است و نتیجهاش به جایی میرسد که حرج ایجاد میشود. نمیداند چه کار کند. این یا آن؟! در انبیا این امکانپذیر نیست؛ چون تمام افعالشان بر صدق بوده است و بر حقیقت بوده است، حرج در اینجایی که صدق باشد، مقدمۀ صدق، نتیجۀ صدق میدهد. مقدمۀ حقیقت نتیجۀ حقیقت میدهد. امکان ندارد حرج ایجاد شود. البته آن هم بحث دقیقی است که چند بار تا به حال اشاره کردهایم. ان شاء الله یک بار هم وفا میکنیم و بحثش را بیان میکنیم.
یکی از حضار:
استاد: آنرا یک بار عرض کردم که آن خستگی برای این بود که از آن علامتی که خداوند تبارک و تعالی قرار داده بود گذشته بود و آن کذب نبود، گذشته بود از علامت؛ لذا این هم دلیل بود که اصلا فهمید یک جای کار باید برگردد. علامت برایش نصب شده بود. همین که در حقیقت احساس خستگی کرد، معلوم شد که آن تکلیف دارد خدشهدار میشود؛ لذا برگشت. چون دنبال خضر بود و خضر را دید و عبور کرد و نشناخت. با علائم قرار بود بشناسد و وقتی که رفتند علامتشان هم همان ماهی بود که در آن خرجین همراه بود. وقتی که گفت حالا: ﴿فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَىٰهُ ءَاتِنَا غَدَآءَنَا لَقَدۡ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا﴾[7]. اولین جایی است که نسبت به انبیا خستگی مطرح میشود تا این را گفت که احساس خستگی کردیم. علامت را طلبید و علامت آن غذایشان بود که ماهی خشکشده و نمکپاشیده بود. تا گفت غذا را بیاورید، گفت یادت هست که فلان جا ایستادیم، آن ماهی پرید در آب و رفت. گفت پس برگردیم به همانجا. آن چیز که ما به دنبال آن هستیم، همانجا است. برگشتند و خضر را که قبلا دیده بودند ولی نشناخته بودند رجوع کردند به او. این هم یک نگاه دقیق است.
لا يبطل حق حقا، و لا يكذب صدق صدقا، و الباطل هو الذي ينافي الباطل – همیشه باطل با باطل دیگر تنافی پیدا میکند و همچنین – و ينافي الحق – پس باطل هر پیوندی که برقرار میکند، پیوند نفی است؛ لذا حسادت و تمام خصوصیات اخلاقی، تکبر و عجب و همه اینها نفی در آنها هست یا نیست؟ کسی که رحمة للعالمین است اگر هم نفی صورت میگیرد و نفی او از روی جذب و اصلاح است، او در حقیقت وجود نبی ختمی (ص) است که رحمت واسعه است و رحمة للعالمین است که وجود محض است با همۀ افراد در نایحۀ وجودشان رابطه برقرار میکند.
انظر إلى مغزى قوله سبحانه و تعالى: «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ»[8] – هرجا از حق عدول شود، آنجا ضلال است – فقد جعل الحق واحدا لا تفرق فيه و لا تشتت. و انظر إلى قوله تعالى «وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ»[9] – سبل در مقابل حق است که کثرت است. – فقد جعل الباطل متشتتا – خدا در اینجا باطل را متشتت قرار میدهد – و مشتتا – نه فقط خودش متشتت است باطل بلکه تشتتآور هم هست. – و متفرقا و مفرقا. و إذا كان الأمر كذلك فلا يقع بين أجزاء الحق اختلاف بل نهاية الايتلاف – این حرف را اگر آدم قبول کند، در زندگیاش خیلی تغییر ایجاد میشود که بین اجزای حق اختلاف نیست؛ بلکه نه فقط اختلاف نیست؛ بلکه نهایت ایتلاف است. الفت است؛ لذا هرجایی ادنی اصطکاکی در وجودش ببیند، میفهمد که یک جای کار خدشهدار شده است و خلاف است در آن و در یک جایی باطل رخنه کرده است. این علامت خیلی بزرگی است؛ یعنی یک آمپر است برای وجود انسان. يجر بعضه إلى بعض، و ينتج بعضه البعض كما يشهد بعضه على بعض و يحكي بعضه البعض. این در ناظم خارج در عالم واقع به دنبالش میگوید: و هذا من عجيب أمر القرآن فإن الآية من آياته لا تكاد تصمت عن الدلالة و لا تعقم عن الإنتاج – هیچ آیهای خودش از انتاج عقیم نیست و سکوت ندارد در دلالت – كلما ضمت آية إلى آية مناسبة – هر آیهای که در کنار آیهای که با هم تناسب داشتند قرار گیرد – أنتجت حقيقة من أبكار الحقائق.
یکی از حضار:
استاد: این در نگاه اول است که هر آیهای با هر آیۀ مناسب؛ اما از اینجا وقتی که جلوتر برویم چنانچه نظام وجود هر وجودی با هر وجودی با هم مرتبطاند؛ منتهی گاهی در جنس قریب و گاهی در جنس بعید که در آن نظام وحدت است و تشتت نیست و حقایق متباینه نیستند اینها؛ بلکه نظام است. اگر بخواهیم به زبان اصطلاحی بگوییم آن امر تشکیکی واحداند. در همۀ مراتب هرکدامشان با دیگری نتیجه دارد؛ منتهی در اینجا برای رفع استبعاد ایشان میفرماید هر آیهای با هر آیۀ مناسب که در مرحله است که درست هم هست.
أنتجت حقيقة من أبكار الحقائق – این بکر است و تا به حال دیده نشده است. تا به حال این انتاج برای ما آشکار نشده است – ثم الآية الثالثة تصدقها – آیۀ قبل، دو آیۀ قبل را که با هم نتیجه دادهاند، سومی که ضمیمه شود آنها را تصدیق میکند – و تشهد بها – شاهد بر این است. دارد که مرحوم آیت الله حکیم و چند نفر دیگر خدمت – شاید حقائق الأصول مرحوم حکیم هست این قصه – میفرماید که با چند تا از علمای تراز اول نجف، خدمت مرحوم آخوند ملا فتحعلی وارد شدند در یکی از اوایل شبهای ماه مبارک رمضان و ایشان یک آیهای را – ایشان آنجا آیه را ذکر کردند متنهی در ذهن من نیست، یادداشت هم کرده بودم؛ اما الان در ذهنم نیست – مطرح میکنند و یک برداشت و تفسیری از آن میکنند. آنجا اینها خیلی متعجب میشوند که چطور این قدر ظاهر بود معنای این آیه و اینها توجه نداشتند. بعد دوباره فردا میروند و فردا معنای دیگری از همین آیه میکند. اینها تعجب میکنند که این معنا از آن اظهر بوده است از جهت دلالت لفظی و چطور تا به حال به آن توجه نداشتند. روز سوم میروند و ایشان معنای سومی بیان میکند و تا آخر ماه مبارک رمضان ظاهرا اینها میروند و ایشان معنای جدیدی بیان میکند که اظهر و از خود الفاظ بوده است. بعد آنجا میفرماید که اگر هر روز بیایید، هر روز همین معنا ادامه دارد. این نسبت به یک آیه است و این تازه هنوز ترکیب درون یک آیه است. حالا این ترکیب با ترکیبهای دیگر ببینید که چقدر میشود. این را ظاهرا در کتاب حقائق الأصول مرحوم حکیم در آنجا نقل شده است اگر اشتباه نکنم.
بعد اینجا میفرمایند که ا اگر سومی ضمیمه شود: ثم الآية الثالثة تصدقها و تشهد بها، هذا شأنه و خاصته، و سترى في خلال البيانات في هذا الكتاب نبذا من ذلك – این اصلا اصل دلیل باطنی تفسیر قرآن به قرآن این است. هرچند دلایل ظاهری دیگری هم ایشان دارد؛ لذا میفرماید که – على أن الطريق متروك غير مسلوك – این طریق تا به حال طی نشده است و خیلی به آن استناد نشده است – و لو أن المفسرين ساروا هذا المسير لظهر لنا إلى اليوم ينابيع من بحاره العذبة و خزائن من أثقاله النفيسة.[10] – اگر این طریق هموار میشد و راه رفته میشد، معلوم میشد که چه حقایقی در آن است. ایشان قسمتیاش را شروع کرده است؛ ولی آغاز کار است. ان شاء الله شما به عنوان ادامۀ کار این راه را ادامه دهید تا آن حقایق ابکار قرآن از دل ضمیمۀ آیات باهمدیگر نه به عنوان تفسیر به رأی بلکه به گویایی خود حقایق نسبت به همدیگر بدست آید.
ان شاء الله این حقایق برای همه ما تجلی کند و منشأ آثار و عمل شود به برکت صلوات بر محمد و آل محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
[5] . ر.ک: ، بحار الأنوار ، ج۴۱، ص۵۹، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۴۹۲، الاحتجاج ، ج۱، ص۲۶۱، کشف اليقين ، ج۱، ص۱۸۹، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۴۱، بحار الأنوار ، ج۲، ص۲۸۴، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۲۰۷، نهج البلاغة ، ج۱، ص۶۰، الفصول المهمة ، ج۱، ص۵۴۵، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۵۲۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۴۸۵
[6] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۱۹۱، بحار الأنوار ، ج۸۹، ص۲۲
[10]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج1، ص73 و 74.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 45” دیدگاه میگذارید;