سلام علیکم. اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً) ان شاءالله از یاران، یاوران و سرداران حضرت باشیم.
بحث ما در صراط مستقیم بود و به قسمتی از نکاتی که ایشان در این زمینه اشاره فرموده بودند، اشاره شد. دو – سه جلسه گذشته دوره ای هم کردیم تا رسیدیم به اینکه ایشان فرمودند که هر ضلالی شرک و ظلم است و هر ظلمی ضلال است. اگر یادتان باشد ایشان یک سیری را برقرار کردند که هر شرکی ظلم است. هر ظلمی شرک است؛ یعنی شرک ظلم است ظلم شرک است. هر دو راه دارد، همچنین هر ظلمی ضلال است؛ لذا هر شرکی ضلال است. این برگشت است و برای هر دسته ای هم آیه ای ذکر کردند. این را جلسه پیش خواندیم. ایشان نتیجه گرفتند که ضلال و شرک و ظلم متلازمةالمعنی هستند؛ یعنی هر جا پای ضلال باشد، پای شرک و ظلم هم هست. هرجا پای ظلم باشد، پای ضلال و شرک هم هست. این بعدها در مراتب اهتداء، مراتب ایمان، مراتب صراط مستقیم (حقیقت صراط مستقیم در بحث خودمان یا بحثهای دیگر) پیش میآید. ظالمین عهد من نخواهند رسید ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ١٠٦﴾[1]، این بحث آن جاها دائما خود را نشان میدهند که تلازم بین ظلم، شرک و ضلال که این سه هر یک باشند، آن دو تای دیگر هم حتما همراهشان هست، البته اینها مراتب دارند. با ایمان جمع می شوند تا به مرتبه اطلاقی می رسند و دیگر با ایمان قابل جمع نیستند. کلید مباحثی راکه بیش از 100 بار از این بحث ایشان استفاده خواهند کرد، اینجا کلیدش را ارائه فرموده که بین ضلال و ظلم و شرک تلازم است. هر جا هر یک از اینها باشند، آن دوتای دیگر هم هستند. اینجا آیاتش را آورد و دو – سه جلسته قبل هم این بحث را خواندیم که بین این سه تلازم است؛ لذا عبور می کنیم و به بحث بعدی میپردازیم.
کسانی که بر صراط مستقیم قرار می گیرند، وقتی می گویند ما را به صراط مستقیم هدایت کن، صراط مستقیم صراطی است که أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ است، غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ[2] است یا ﴿مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم﴾[3] است که آنجا هیچ یک از این سه در صراط مستقیم جای ورودی ندارند؛ نه ظلم، نه شرک، نه ضلال. کسانی که در صراط مستقیم قرار می گیرند یا علی صراط مستقیم، علی احاطه است. حالا ان شاءالله آیاتش را در پایان بحث صراط مستقیم خدمت دوستان عرض می کنم که قرآن نسبت به نبی ختمی می فرماید: ﴿عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ٤﴾[4]؛ یعنی احاطه به صراط مستقیم دارد که این علی خیلی کار ازش میرسد. اگر لفظ صراط مستقیم یا صراط را در معجم رجوع کنید، میبینید آنجایی که علی صراط مستقیم آمده یا آنجایی الی صراط مستقیم آمده یا آنجایی که صراط مستقیم آمده تفاوت دارند. نسبت به نبی ختمی تعبیر علی صراط مستقیم است، یعنی احاطه به صراط مستقیم.
اینجا می فرماید ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ٦﴾[5]، یعنی الی صراط المستقیم دیگر… یعنی ما در صراط نیستیم، ما را به سمت صراط هدایت کن، یعنی ما در صراط نیستیم، ما را به سمت صراط هدایت کن، آما آنکه می فرماید علی صراط مستقیم کار باید بسیار سنگین باشد. حالا با آن خصوصیاتی که برای صراط مستقیم بیان میشود که هیچ نحوه ای از ظلم، شرک و ضلال بر کسی که در صراط مستقیم قرار می گیرد، وجود ندارد؛ پس آن هایی که صراط مستقیم وجودشان را تشکیل می دهد یا حتی شان وجود آنها صراط مستقیم است (چون آنها علی صراط مستقیم هستند، احاطه دارند. این شانشان می شود)، قطعا سعه وجود آن ها بسیار عالی و عظیم می شود که با این نگاه صراط مستقیم هم یک شانی از شئون وجود آن ها و یک ظهوری از ظهورات آن ها می شود؛ بنابراین علی با الا در صراط مستقیم تفاوت بسیاری دارد؛ به خصوص با خصوصیاتی که کم کم گفته شده و ان شاءالله بعدا هم گفته خواهد شد.
سوال حضار:
استاد: آنجا دارد علی حافتی الصراط که شیطان کمین می کند، قعد علی الصراط؛ می نشیند بر صراط می نشیند، نشستن بر صراط یعنی کمینگاهش است؛ نه اینکه صراط ظهورش است؛ لذا در بحث دیگری که داشتیم، قعد علی الصراط علی حافتی الصراط است، حافتی الصراط یعنی دو کناره صراط، یعنی وجود شیطان خارج از وجود صراط است؛ اما کمینگاهش در صراط است؛ لذا نمیگذارد کسی که به سمت صراط حرکت می کند یا می خواهد وارد بر صراط شود، به این راحتی وارد شود و بماند، نه… اگر کسی لحظه ای خلجان از شیطان هم بر او وارد شد در آن لحظه در صراط نیست؛ لذا ورود شیطان بر هر شخصی در صراط نیست، همانطور که در روایات داریم که اگر کسی به معصیت مبتلا شد، روح ایمان در لحظه معصیت از او جدا می شود و مفارقت پیدا می کند و وقتی که بر می گردد مرتبه ای ضعیف تر بر می گردد. بعدا هم می فرماید (یکی از نکات است) همه سبیل ها به سمت صراط است و صراط با همه سبیل ها هست؛ اما سبیل ها با صراط نیستند، چون سبیل ها مختلف هستند و با ظلم و شرک و ضلال جمع می شوند، امتیاز دارند از همدیگر؛ اما کسی که در صراط وارد می شود به عنوان مطلق، نه دامنه صراط، نه ارتباط با مرتبه ای از صراط؛ بلکه کسی که با الصراط مرتبط شود، او امتیازی با مراتب دیگر ندارد؛ بلکه با همه مراتب… لذا هدایتی که از نبی ختمی نشات بگیرد؛ با همه ایمان ها همراه است؛ اما آیا همه ایمان ها با نبی ختمی همراه هستند؟ نه؛ لذا مظهریت اسم ﴿ وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ ﴾[6] با هدایت نبی ختمی نسبت به هدایتهای دیگر همراه است که هدایت او با همه هدایت ها همراه است، اما آیا همه هدایت ها با نبی ختمی هستند؟ نه؛ چون این معیت از آن طرف به این طرف است، از این طرف به آن طرف نیست؛ چون او اطلاق دارد، نه به این معنا که اطلاق شرطش باشد. اگر بخواهیم تعبیر اصطلاحی کنیم که ساده باشد، کسی که در صراط مستقیم از صراط قرار می گیرد، لابشرط است که یجتمع مع الف شرط؛ اما هیچ یک از شرط ها او را حد نمیزند. این کمال آن مرتبه است که به مرتبه اطلاقی می رسد که اطلاق شرطش نیست، لابشرط اطلاقی است، نه بشرط لای اطلاق… که این یک بحث اصطلاحی البته در پرانتز بود. اولی به شرط مقسمی یا قسمی اش بماند که آن اشکالات دوباره پیش نیاید… یعنی لا بشرط مقسمی مفهومی اگر گرفتیم (چون وقتی مصداقی گرفتیم، بحث ها دقیق تر می شود)؛ لذا کسی که بر صراط است علی الصراط است، وجود او، هدایت او و کمال او با همه کمالات جمع می شود؛ اما هیچ یک از کمالات او را حد نمی زند؛ چون کمال مرتبه برای دیگران است؛ لذا ایمان نبی ختمی با همه ایمان ها جمع می شود، ایمان حضرات معصومین با همه ایمان ها در مراتب وجودی ایمان جمع می شود؛ اما ایمان ها در مرتبه آن ها نیست؛ لذا می گوییم هو معکم این ما کنتم؛ خدا با شماست، هر جا شما هستید، اما هیچ گاه درست نیست که بگوییم انتم معه؛ هیچ گاه صحیح نیست که بگوییم شما با او هستید. هو معکم صحیح است؛ اما انتم معه صحیح نیست. اگر گفتیم انتم معه باید بیان کنیم که انتم معه یعنی با دامنه او نه با او، با دامنه وجود، با ظهورات و اسماء او؛ اما نه با او؛ چون او منزه از همه تعینات است؛ اما «هو معکم» او لا بشرط اطلاقی است. لابشرط اطلاقی یجتمع مع الف شرط؛ اما یجتمع مع الف شرط هیچ یک از شرط ها او را تقیید نمیزند؛ اما این بحث مفهومی نیست؛ بلکه این بحث مصداقی است. اگر ایمان با همه ایمان ها جمع می شود، مفهومی نیست؛ بلکه این بحث مصداقی است.
آیا می دانید اگر این بحث مصداقی شد چه از درون آن در می آید؟ این را بعدا اشاره می کنیم. ولایت تامه رسول خدا «الست اولی بکم من انفسکم»[7]. آیا در وجود انسان ها اولا و بالذات هدایت فطری (که در وجود همه هست) هست یا خیر؟ همه بر اساس هدایت فطریه متولد می شوند که «کل مولود یولد علی الفطرة»[8] و فطرت هم از بین نمی رود؛ بلکه محجوب می شود. اگر فطرت که همان هدایتگر به ایمان است، در وجود همه است و از بین هم نمی رود، ولی محجوب می شود و هر کسی هم در مراتب کمالی به مراتب فطرت و هدایت فطری دارد می رسد؛ پس ولایت نبی ختمی بر همه هدایت ها که سیطره و هیمنه دارد، ولایت هم دارد؛ یعنی بر مومن و کافر وجودا ولایت دارد؛ هرچند مومن در نظام تشریع هم ولایتش را به او سپرده؛ اما مشرک در ولایت تشریعی خود را به او نسپرده است؛ لذا اینکه همه عالم در نظام تکوین مطیع و مرتبط با او هستند و سنگ و درخت و حجر و شجر در مقابل او ساجد هستند، نسبت به او مطیع هستند این در حقیقت به لحاظ آن رابطه وجودی است که با نظام هدایت عامه ای که همه چیز را خدای تبارک و تعالی خلق کرده و هدایتشان قرار داده و انسان کامل را سبب متصل بین ارض و سما قرار داده کاملا سازگار است. این صراط مستقیم وجودی می شود که همه عالم وجود بر آن صراط هستند. ﴿مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِيَتِهَآۚ﴾[9] یا آن آیه دیگر «علی صراط المستقیم…» (دوستان بعدا رجوع کنند) اگر به معجم رجوع کنید، فکر کردن به صراط مستقیم بسیار سودمند است.
چند نکته که ایشان می فرماید را ببینید که چقدر مصداقی و قابل مراقبه می شود؛ یعنی باید از بحث مفهوم خارج شویم. فقط نگاه را مفهومی نکنیم که نگاه مفهومی از جهت اینکه از جلسه بیرون می رویم، علممان کمی مضاعف و بیشتر شده باشد؛ بلکه از جلسه که بیرون می رویم، یک احساس رابطه در صراط مستقیم و به سوی صراط مستقیم با صاحبان ولایت کبری داشته باشیم که احساس کنیم رابطه با آن ها در درون خود داریم و این سرمایه عظیم در وجود ما وجود دارد؛ اما اگر ما به آن توجه نکنیم این پرده در وجود ما جلویش را گرفته است؛ نه اینکه او نیست؛ لذا کافر هم در لحظه مرگ آن رابطه را می یابد، اما می بیند که به آن رابطه بغض دارد و این سنگینترین حالت است که خود را می یابد (چون انسان کامل مطلق وجود انسان است؛ انسان مطلق است؛ لذا انسان به سمت انسان کامل حرکت می کند در مطلق خودش که ان شاءالله این بحث ها سر جای خودش خواهد آمد) و می بیند با آن دشمن است، می بیند که با خودش دشمن است و این سنگین ترین دشمنی است که دشمنی انسان با خودش است. آن لحظه آن را می یابد و آن یافتن برای او بسیارسنگین و گران است که انسان با خودش دشمنی داشته باشد و به خودش ضربه زده باشد.
سوال حضار:
استاد: همان مطابق عمل نکردن، کفر. کسی که کافر است، کسی که شرک، ضلال، معصیت حقیقتا مخالفت در شرک، ضلال، کفر، ظلم مخالفت با خود انسان است.
سوال حضار: مگر آن رابطه موافق فطرت همان ظالم نیست که گفتید فطرت…
استاد: چرا، به خاطر وجود آن فطرت است که خود مطلقش را می یابد به همین دلیل است که این وجود دارد این رابطه را می یابد؛ اما می بیند که در همه دوران عمرش علیه این حرکت کرده؛ بنابراین اگر فقط در مراحل عمل باشد در نظام تطهیری با مواقف سخت بالاخره تطهیر می شود، اما اگر فقط عملی نبوده؛ بلکه به نظام فکری رسیده است؛ یعنی یک طبیعت ثانویه برای خودش ایجاد کرده که آن طبیعت ثانویه اعتقادات او را تشکیل می دهد؛ لذا فطرت خود را از حالت مخموره به محجوره تبدیل کرده است. فطرت او که خمیره ذاتی او است، سر جایش هست؛ اما این فطرت به فطرت ثانویه ای هم در وجودش شکل گرفته است. این تعارض و تعاند اگر دو فطرت شده باشد، دائمی می شود؛ لذا خلود است؛ لذا عذاب در جهنم خالد برای او است؛ چون دو فطرت برای او تشکیل شده است. آن فطرتی که به سمت خدا می خواهد حرکت کند و سمت اطلاق را دارد و آن فطرتی که با ظلم، ضلال و شرک در وجودش شکل گرفته است و چون اینگونه است، دائما عذاب است و عذاب به عذب تبدیل نخواهد شد؛ چون دوگانگی است؛ دو ذات در وجودش محقق شده است. آن ذات ثانویه را خودش شکل داده، با اعتقاداتش؛ شکل پیدا کرده؛ اما اگر عمل بوده باشد؛ البته عمل در نظام سختی ها، فشارها اینها مواقفی است که او را تطهیر می کند، می ریزد، عوارض است و می ریزد؛ اما اگر به علم، اعتقاد و ایمان تبدیل شد، در وجودش محکم است. با هیچ فشاری در این تزلزل پیدا نمیکند، اما دوگانگی در وجودش را می یابد؛ لذا اگر در وجود کافر یگانگی ایجاد شود، این یگانگی عذاب را به عذب تبدیل می کند، یعنی دیگر عذاب را احساس نخواهد کرد؛ چون مطابق وجودش می شود؛ در حالی که این نخواهد شد؛ چون این فطرت هیچ گاه از بین نمی رود.
ایشان خیلی هم زیبا به آیه ای اشاره می کند که ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ ﴾. ذیل این آیه اینجا نه؛ ولی در بحث خودش لم یلبسوا ایمانهم بظلم استفاده می کند که ظلم لباس است؛ والا ایمان از بین نخواهد رفت؛ یعنی آن مرتبه فطرت اصلیه ذاتی انسان؛ لذا لم یلبسوا ایمانهم بظلم نشان می دهد که فطرت اصلی انسان همیشه برقرار است که ایشان آنجا این بحث را بیان می کند.
سوال حضار: رابطه دوم که فرمودید عارضی است یا…
استاد: برای وجود انسان که بخواهد تعارض و عذاب محقق شود، این ذات دوم ذات عارضی بود ابتدائا؛ اما با تثبیتی که این ایجاد کرد و ملکه وجود این کرد، از بین نمی رود دیگر در وجودش تثبیت پیدا کرد؛ ولی اینگونه نیست که این یکطرفه شود؛ یعنی این ذات او با وجود فطرت مخموره عذاب را برای او… لذا کمال را می بیند و می خواهد؛ اما می بینید، از کمال هم محروم است. اگرآن ذات مخموره نباشد، کمال را دیگر نمی یافت و نمی فهمید؛ لذا کافرین در جهنم کمال را می یابند یا نه؟ می یابند؛ اما این یافتن برای اینها عذاب است؛ چون می بینند او هست؛ اما اینها با اینکه محتاج به او هستند؛ اما او را ندارند. روایت دارد که این فقدان بالاتر از عذاب آتشی است که وجود آن ها را گرفته است. این خیلی سنگین است.
چرا این فقدان عظیم تر است؟ چون حقیقت خودش هم هست. بالاترین عذاب برای انسان آنجاست که (از کودک گرفته تا هر کسی که در عالی ترین کمالات است) بخواهی خودش را از خودش بگیری؛ این بالاترین عذاب است؛ لذا فنا سخت ترین لحظه است؛ فنا بسیار سنگین و سخت است. حرفش ساده است. فنا این است که انسان می یاد درآنجا که هر قدمی که تا به حال برای کمال برداشته بود با قدم محبت نفس که سرمایه عظیمی در وجود انسان است؛ حالا باید این را کنار بگذارد و محبت رب در وجود او باشد. آن محبت رب در وجود او را یکسره الهی می کند و از جنبه خلقی او را خارج می کند. بسیار سنگین و سخت است. حرفش ساده است که ما میزنیم که این را از همه جنبههای یلی الخلقی او را جدا می کند و انسان در اینجا شان رب می شود؛ یعنی ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ﴾[10] دیگر این اراده ای از خودش ندارد؛ نه اینکه اراده ندارد و فاعل مختار نیست؛ یعنی همه اراده خود را در آنچه که خدا می خواهد محو کرده است. ما یشاءون الا ان یشاءالله. چیزی نمی خواهد غیر آنکه خدا می خواهد. اراده الهیه هست… این در مرتبه فعل، مرتبه صفت و مرتبه ذات می شود و در همه مراتب خود را از خودش فانی می کند و دیگر هیچ انانیتی از خودش باقی نمی ماند.
این صراط یکی از مفاهیم کلیدی هدایت و ولایت است که هدایت متفرع بر ولایت است. اذا عرفت هذا علمت ان الصراط المستقیم الذی هو صراط غیر الضالین صراط لایقع فیه شرک و لاظلم البته لا یقع فیه شرک و لاظلم، یعنی هیچ جهتی از ظلم و هیچ جهتی از شرک؛ نه ظلمی که عظیم باشد؛ نه، نکره آمده است: لا يقع فيه شرك ولا ظلم؛ هیچ شرک و ظلمی در آن نیست کما لا يقع فيه ضلال البته؛ چون این سه با هم متلازم بودند؛ پس هیچ ضلالی هم نیست. اگر در آیه می فرماید: «اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم ولا الضالین»؛ یعنی داریم تقاضا می کنیم ورود به ضلالی که هیچ مرتبه ای از ظلم ضلال و شرک در آن نباشد حالا ببینید چقدر تقاضا عظیم است که در هر نماز این را می خواهیم… و اگر عظمت این خواست و درخواست در وجود انسان باشد، هیبت جاری کردن این الفاظ بر زبان سنگینی کار را آشکار خواهد کرد که این تقاضا چقدر عظیم است که می خواهیم… و ما با چه سهو و نسیان و چه حالت غفلتی این بیان و تقاضا را دائما از خدای تبارک و تعالی می کنیم؛ لذا اجابتش هم مطابق همان سهو است؛ اما اگر کسی در حد مفهوم هم سنگینی این تقاضا را احساس کرد؛ اقلش این است که دعا و تقاضای مفهومی محقق شده است. این مراقبه کم کم تقاضای مفهومی را به مصداقی تبدیل خواهد کرد؛ لذا با این نگاه از این به بعد سعی کنیم که تقاضایمان را در اهدنا الصراط المستقیمی که خدای متعال به ما یاد داده و بیان کرده است، یاد بگیریم. چقدر عظیم است که خدا فاتحة الکتابش را به عالی ترین نمادهای هدایت و ضرورت انسان و آنچه که ذات این را تشکیل می دهد و آنچه که بقای این حقیقت را تشکیل می دهد؛ آن هم انسانی که گل سرسبد خدای تبارک و تعالی است و ثمره خلقت الهی است و نتیجه اسمای الهی است؛ همه اینهادر یک سوره حمد خلاصه شده است… ببینید چقدر عظمت دارد و به ما اجازه داده و واجب کرده که در نمازهای پنجگانهمان باید این سوره را اقلا 10 بار بدون جانشینی بخوانیم.
این بیاناتی که می فرمایند این سوره جانشین ندارد نشان می دهد که در وجود انسان این حقیقت قابل جایگزین دیگری نیست، برخلاف صور دیگری که در قسمت دوم نماز خوانده می شود که آن ها بهره های مختلف است، اما سوره حمد قابل جایگزینی نیست باید حتما سوره حمد خوانده شود، حتی به ما گفتند به جای آن تسبیحات انسان جایز است سوره حمد بخواند، اما سوره حمد را جایز نیست که جایگزین کند این عدم جایگزینی و وجوب نتایج بسیاری دارد؛ یعنی قابل فکر است که چرا اجازه داده نشده است؛ تعبدی صرف که آدم فکر کند به این خاطر است که همه یک جور بخوانند؛ نه ابدا این نیست؛ خوب اگر می خواستند همه یک جور بخوانند بیانات دیگر را هم می گفتند همه یک جور می خوانند؛ نه این نشان می دهد که این حمد در وجود انسان کاری می کند که قابل جایگزینی نیست و چیز دیگری این کار از آن نمی آید؛ با اینکه آیات دیگر قرآن یا سور دیگر قرآن باشد؛ جایگزین این نیست. عظمت این سوره در اینجا آشکار می شود؛ لذا با تک تک آیاتش باید با این نگاه که در وجود انسان کارایی دارد که قابل جایگزینی نیست و این چند آیه هیچ جایگزنی در قرآن کریم ندارد. با این نگاه چقدر عظیم می شود که خدا به ما اجازه داده و علاوه بر اجازه واجب کرده است!
می فرماید: اذا عرفت هذا علمت ان الصراط المستقيم الذي هو صراط غير الضالين صراط لا يقع فيه شرك ولا ظلم البته كما لا يقع فيه ضلال البته، لا في باطن الجنان نه در درون قلب این من كفر أو خطور لا يرضى به الله سبحانه؛ این لا یقع فیه هیچ یک از ضلال و شرک و ظلم نه در درون قلب (این عالی ترین نگاهش است که اینجا می کند) نه در درون هیچ مرتبه ای از ضلال، شرک و ظلم است که می شود اعتقاد و ایمان ولا في ظاهر الجوارح والاركان من فعل معصية أو قصور في طاعة، یعنی کسی که در صراط مستقیم قرار می گیرد یا تقاضای صراط مستقیم را می کند، باید توجه داشته باشد که این تقاضای حقیقتی را می کند که در درونش هیچ ظلم و شرک و ضلالی نباشد و در ظاهرش هم که افعالش است، هیچ قصور و نسیان و کوتاهی در کار نباشد. دارد از خدا این را می خواهد. وهذا هو حق التوحيد؛ این حق توحید است که اینجا ما با اهدنا الصراط المستقیم عالی ترین مرتبه توحید که حق توحید را از خدا می خواهیم. این را خدا به ما یاد داده وگرنه ما خودمان بلد نبودیم. هذا هو حق التوحید علما و عملا اذ لا ثالث لهما؛ ثالثی برای علم و عمل در کار نیست و ماذا بعد الحق الا الضلال.
چرا ثالث ندارند؟ به این دلیل که یا توحید است یا ضلالت یا شرک. بگوییم ما در مرز سلامتی حرکت می کنیم؛ اما حق توحید را هم نمی خواهیم، راه ندارد یا انسان باید در راه توحید باشد یا در راه ضلال و شرک است. هر جا در راه توحید نبود، هر آنی همان آن در راه شرک و ظلم و ضلال است. امکان ندارد؛ پس اگر دیدیم بعضی از حالات غفلت است؛ غفلت یعنی ظلم، ضلال، شرک. حالا اگر ترازو باز کنیم و ظلمها و شرکها و ضلال ها را بسنجیم، این ترازو کفه ظلم و شرکش نسبت به ما چه خواهد کرد… بعد می فرماید: وينطبق على ذلك قوله تعالى: مرحوم علامه با این آیه خیلی مکیف است. «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم المهتدون»[11]؛ کسانی که ایمان آوردند ولم یلبسوا ایمانهم بظلم، این ایمان چقدر عظیم می شود؟ این ایمان خاصی می شود که لم یلبسوا ایمانهم بظلم؛ یعنی هیچ ظلمی در ایمان آن ها راه ندارد، این ایمان چقدر عظیم می شود… . «﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ١٠٦ ﴾؛ این ایمان خاصی می شود که هیچ ظلمی در آن راه ندارد؛ یعنی همه مراتب کمال و هدایت در آن محقق شده است؛ یعنی هیچ لحظه ای از وجودشان غفلت ندارد؛ نه خواب، نه بیداری، نه خوردن، نه راه رفتنش غفلت در آن راه ندارد؛ چون اگر غفلت راه داشته باشد، با توجه به بیان قبل گفت راه ندارد لا ثالث لها؛ یا در حال ظلم است یا در حالت ایمان و هدایت. وقتی لاثالث لهما است، اینها که می فرماید اینها دائما در حال ایمان هستند، و لم یلبسوا ایمانهم بظلم؛ یعنی تمام لحظاتشان حضور است؛ لذا می فرماید و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون امن کدام مقام است؟ اگر یادتان باشد، ﴿ وَهُم مِّن فَزَعٖ يَوۡمَئِذٍ ءَامِنُونَ ٨٩﴾[12] اینها از فزع آن روز در امن هستند. چرا از فزع آن روز در امن هستند؟ حالا با این آیه خوب معلوم می شود… کسی که هیچ مرتبه ظلمی در وجودش راه ندارد، فزع برای جدا شدن آن ناخالصی ها، ظلم ها، ضلالت ها از وجود است، یعنی نفخ صور اول و نفخ صور ثانی که فزع به دنبال اینها است، برای جدا کردن ناخالصی ها از وجود است. کسی که وجودش ناخالصی ندارد، فزع ندارد و هم من فزع یومئذ؛ اینها از فزع آن روز در امان هستند یا می فرماید که ﴿فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۖ﴾[13]. من شاءالله کسانی هستند که «لم یلبسوا ایمانهم بظلم»؛ هیچ ظلمی در وجودشان نیست؛ لذا صعق شان برای جدا شدن آن ناخالصی ها است، اما اینها ناخالصی ندارد؛ پس کار صراط مستقیم این است (ما داریم این حقیقت را هز روز از خدا می خواهیم) که به موطنی برسیم که وهم من فزع یومئذ آمنون؛ چون هیچ غفلت و شرک و ظلم و ضلالی در وجودمان نباشد وفيه تثبيت للامن في الطريق در طریق اینها در امن هستند. شیطان در وجود اینها رسوخ ندارد؛ چون غفلت، ضلالت، ظلم، شرک در وجود اینها راه ندارد؛ پس در طریق و راه در امن هستند؛ اما این راه از آن راههایی نیست که راه بعدا به مقصد برسد. قبلا هم این را بیان کردیم راهی است که راه عین مقصد است؛ چون وقتی مقصد نامتناهی بود، انسان همیشه در راه است؛ چون مقصد نامتناهی است، هیچ گاه نیست که انسان برسد و بگوید تمام شد، از راه خارج شدم! همیشه در راه است و این همیشه در راه بودن مقصد و هدف است؛ لذا اهدنا الصراط المستقیم، صراط در عین اینکه راه است، هدف هم هست؛ لذا اینها در راه فيه تثبيت للامن في الطريق و وعد بالاهتداء التام؛ به اینها وعده داده شده به هدایت تامه و ادامه آیه: «اولئك لهم الامن وهم مهتدون»؛ اینها هدایت شده اند؛ لذا بالاهتداء التام بنائا على ما ذكروه (و هم مهتدون را از این باب استفاده کردیم که) من كون اسم الفاعل حقيقة في الاستقبال فليفهم فهذا نعت من نعوت الصراط المستقيم. از آن بابی که حقیقت اسم فاعل برای زمان استقبال است قطعا. در حالش گاهی اختلاف کردند؛ هرچند در حال را هم غالبا قائل به این هستند که حقیقت متلبس در حال را هم شامل می شود؛ اما نسبت به گذشته می گویند، اگر اسم فاعل باشد، عمل وقتی زمانش گذشته باشد، عامل نیست، عمل نمی کند در ادبیات هم، آن هم در یک جهتی با این بحث دقیق فلسفی رابطه پیدا می کند، بعد ایشان در ادامه می فرماید، (حالا دیگر ساده است) اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم این منعم علیهم همانطور که در آن آیه دیگری می فرماید، منعم علیهم یک عده خاص هستند که کسانی که در صراط قرار می گیرند به آن ها ملحق می شوند. اولئک مع الذین انعم الله علیهم لذا می فرمایند ثم انه تعالی…
سوال حضار: لا ثالث لهما به نظر من به علما و عملا می خورد؛ دوم اینکه وقتی علامه می فرماید للامن في الطريق؛ این فی الطریق را نفهمیدم علامه از کجا استفاده می کنند! سوم اینکه چرا وقتی علامه می فرماید، وهم مهتدون، چرا این امر را استقبال می دانند؛ یعنی اینها هدایت شدگان هستند که به این مرتبه رسیدند. اصلا هدایت بر اینها واقف است نه اینکه وعده بدهد که بعدا هدایتشان می کنند.
نکته آخر که خلاف حرف اصولی ها است که می گویند، ذات متلبس به مبدا در حال قطعا حقیقت است، در آینده قطعا مجاز است، در گذشته…
استاد: حالا این بحث ادبی اش را ان شاءالله در بحث دیگری عرض می کنیم؛ اما آن دو نکته تفسیری که فرمودید، یکی اینکه ایشان امن در طریق را از کجا استفاده کرده که الذین آمنوا و لم یلبسوا بظلم از کجا استفاده می شود؟
می فرماید: «آمنوا و لم یلبسوا»؛ یعنی امکان تلبس هست؛ والا نفی آن معنا نمی داد. اگر اینها به هدف و غایت رسیده بودند و در مسیر نبودند، بحث ولم يلبسوا ايمانهم بظلم معنا نمی داد که «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم»؛ اینها دائما لم یلبسوا ایمانهم بظلم؛ یعنی در مسیر هستند که دائما لم یلبسوا ایمانهم بظلم. دائما حواسشان هست که ایمانشان به ظلم متلبس نشود.
و وعد بالاهتداء که ایشان فرمود… در اولئک لهم الامن، امن کجا محقق می شود؟ ایشان می فرماید اگر کسی در طریق این حالت را داشت، امنیت در طریق برایش می شود که امنیت در طریق هدایت تامه است که در نتیجه است. هدایت تامه در هم مهتدون هدایت تامه در نتیجه است؛ چون اهتداء است. پذیرش در اطاعت است؛ لذا ایشان هم می فرماید که این اسم فاعل (مهتدون را اینجا اسم فاعل گرفتند) به لحاظ این است که این به آن متلبش شد و هم مهتدون و دیگر این هدایت برایشان متحقق شده است. آیا هدایت نتیجه هست یا نیست؟! لذا وعد بالاهتداء التام از این بابت است که نتیجه است؛ اما صراط (یلبسوا ایمانهم بظلم) راه است… این دو در اینجا بیان شد؛ اما بحث ادبی را بگذارید در بحث ادبی. ایشان هم فقط یک اشاره کرد و خیلی نخواست به آن بپردازد.
ثم انه تعالى عرف هؤلاء المنعم عليهم الذين نسب صراط المستقيم الیهم که این منعم علیهم را شناساند الذين نسب صراط المستقيم إليهم بقوله تعالى: «ومن يطع الله». آن هایی را که نسبت صراط مستقیم داده معرفی کرده است؛ به که؟ ومن يطع الله والرسول فاولئك؛ پس اطاعت رسول و اطاعت الهی انسان را در صراط وارد می کند؛ یعنی اطاعت ورود به صراط است؛ پس حقیقت صراط اطاعت و عبودیت است، حقیقت صراط عبودیت است. ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّـۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا٦٩﴾[14] وقد وصف هذا الايمان و الاطاعة قبل هذه الآية… (خیلی نکته جالبی است دقت کنید) قبل از این آیه خدا آیه دیگری را مطرح می کند. می فرماید: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥ وَلَوۡ أَنَّا كَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ أَنِ ٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ أَوِ ٱخۡرُجُواْ مِن دِيَٰرِكُم مَّا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٞ مِّنۡهُمۡۖ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِۦ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡ وَأَشَدَّ تَثۡبِيتٗا٦٦﴾[15]. می فرماید قبل از آیه «و من یتبع الله و الرسول…» بیان کرده که اطاعت خدا و رسول کجاست که آیه قبل جزء سنگین ترین دستورات در نظام الهی است. وقتی رسول خدا حکم می کند فلا وربك لا يؤمنون؛ اینها برایشان ایمان محقق نمی شود الا اینکه وقتی در آنها اختلاف می افتد، حکمه در اختلاف را تو که رسول خدا و رسول ما هستی قرار دهند؛ حتى يحكموك فيما شجر بينهم اگر هم حکم کردی هر چند خلاف میلشان بوده، ثم لا يجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت؛ وقتی حکم تو آمد اینها از درون تسلیم می شوند؛ نه از بیرون مضطر به تسلیم شوند؛ چون راهی ندارند؛ چون حکم تو هست تسلیم شوند، از باب اینکه راهی ندارند. به چه کسی شکایت کنند؟ از کجا بخواهند ظلم خواهی کنند که مظلمهشان را بگیرند؟! نه، وقتی تو حکم کردی، آنقدر نگاه اعتقادیشان به تو قوی است که واقع را می بینی، حکم تو در وجود اینها اطاعت محض را به دنبال بیاورد می گوید اگر کسی به اینجا رسید که حرف رسول خدا در وجودش حکم مطلق بود و حاکمیت مطلقه داشت، این من یطع الله و الرسول در وجود او محقق شده است؛ پس اطاعت رسول فقط در نگاه اینکه یک حکامی را تبعیت کند نیست، در سرتاسر وجودش همه حاکمیت وجود رسول خدا می شود؛ می شود شان رسول؛ همانطور که بعدا آیه را عرض کردیم که ﴿يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۭ بِإِمَٰمِهِمۡۖ﴾[16]؛ در روزی که هر کسی را به امامش می خوانند. به امامش می خوانند؛ یعنی این ملحق به امامش است؛ یعنی شان و ذاتی در مقابل امامش ندارد؛ چون امام در وجود این حاکم بوده؛ حالا می خواهد امام خیر یا شر باشد. ذات و وجود این مندک در ذات و وجود امامش است. من یطع الله و الرسول یعنی اندکاک در وجودش حاصل شده است؛ لذا وقتی در روز جزا او را می خوانند که رسول الهی است، این هم همراه او به عنوان شان او همراه است؛ لذا اگر امن برای شان رسول خدا که من یطع الله و الرسول است. اگر برای او مقام شفاعت کبری است، این به تبع رسول شفاعت دارد؛ چون شان او شده، خصوصیات او در وجود او سرایت کرده است.
لذا می فرماید: (این آیه بسیار زیبا است؛ البته کل ایاته جمیله؛ همه آیات جمیل است) «فلا و ربک لا یومنون…»؛ این در همه جا هست؛ همین امروز اگر انسان حکم الهی را دید، تسلیم بود، حکم رسول الهی را دید، حکم نگاهی را که از آن منشاء گرفته، رساله مرجع تقلیدش را دید اگر این را به حکم الهی تلقی کرد، این مرتبه ای از او صدق می کند. «… لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في انفسهم حرجا…» (حرف بسیار سختی است) در درونشان هم هیچ تحرج و نگرانی ای نیست؛ تسلیم محض هستند (خیلی سخت است…) ؛ اما جزایی که بر آن مترتب است بسیار عالی است؛ پس حق دارند که این جزا را در مقابل این تسلیم قرار دهند؛ «ويسلموا تسليما»؛ اینها تسلیم مطلق هستند؛ نه تسلیم من وجه. ولو انا كتبنا عليهم ان اقتلوا انفسكم؛ اگر برای اینها می نوشتیم، خودتان خودتان را بکشید یا آنطوری که در آن توبه قوم موسی وارد شد… «ان اقتلوا انفسكم أو اخرجوا من دياركم» اگر این احکام را می نوشتیم (که احکام سخت و سنگینی را اینجا بیان می کند) «ما فعلوه الا قلیل منهم» (این را خدا می فرماید… خدا ما را خوب می شناسد) افراد بسیاری این را انجام نمی دادند! خدا رحم کرده که این حکم را ننوشته، دارد فقط هشدار می دهد. می گوید، اگر می خواهید بشناسید، بدانید که ما این احکام را می توانیم داشته باشیم؛ خداست دیگر… ولایتش تامه است؛ ولی از اینکه شما رسوا نشوید و خیلی از این قاعده خروج نکنید، ما این احکام را ننوشتیم ولی بدانید که این احکام توجهش به انسان امکان دارد… ولو انهم… اما اگر می نوشتیم یا اگر الان تصور می کند که این امکان هست و با همین امکان تصور کند واقعا که اگر این احکام آمد خودش را در جایی قرار دهد که تابع باشد! از حالا طوری خود را برنامه ریزی کند و کار خود را تعریف کند که اگر این احکام باشد، تابع است. واقعا اگر این باشد، ولو انهم فعلوا ما یوعظون به؛ اینکه بر اینها وضع کردیم؛ این را به عنوان وعظ گرفته است (پند دادیم به اینها)؛ فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و أشد تثبيتا؛ این شدت تثبت در ایمان را ایجاب می کند؛ لذا احکام الهی برای تشدید تثبت است؛ دارد غایت احکام را بیان می کند که احکامی که ما برای شما بیان کردیم، برای شما قدم صدق و ثابت می آورد و جای پای محکم برای شما میآورد که اگر درست انجام دهید؛ پس اگر احکام را انجام دادید باید جای پایمان محکم تر شود. کسی که میخواهد یک وزن سنگین را از جای پایین به بالا بکشد، سعی میکند پایش را جایی بگذارد که محکمترین باشد و اگر لغزان باشد، خودش هم ساقط می شود؛ لذا می گوید احکام دین جای پا را محکم خواهد کرد. این اشد تثبیتا ایجاد می کند. اینکه ایشان را بالثبات التام قولا و فعلا و ظاهرا و باطنا على العبودية؛[17] اینها را بر عبودیت…
[7] . ر.ک: تفسیر العیاشی ، ج۲، ص۹۷، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۸۱۷، بحار الأنوار ، ج۳۷، ص۱۵۱، تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۳۳۲، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۳۳۷، بحار الأنوار ، ج۳۷، ص۱۳۹، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۱۲۲، تفسير القمی ، ج۱، ص۳۰۱، تفسير الصافي ، ج۲، ص۳۵۹، بحار الأنوار ، ج۳۱، ص۶۳۵، بحار الأنوار ، ج۳۷، ص۱۱۹، تفسير كنز الدقائق ، ج۵، ص۵۰۰، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۱۳۴، مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام ، ج۲، ص۴۴۰، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۸۴، عوالم العلوم ، ج۱۱، ص۱۰۱۱، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۵۰، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۸۰، اثبات الهداة ، ج۳، ص۱۴۳، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۰۲، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۵۵۸، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۴۵۳، بحار الأنوار ، ج۴۰، ص۶۹، اثبات الهداة ، ج۳، ص۱۴۲
[8] . تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۳۳۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۲۷۵، الدروع الواقية ، ج۱، ص۳۲، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۳۲۳، بحار الأنوار ، ج۳۹، ص۳۲۸، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۱۳۴، بحار الأنوار ، ج۸۳، ص۱۱۸، ، شرح الأخبار ، ج۱، ص۱۹۰، تصحيح الإعتقادات ، ج۱، ص۶۱، الأمالی (للمرتضی) ، ج۲، ص۸۲، متشابه القرآن و مختلفه ، ج۱، ص۱۵۱، عدة الداعي ، ج۱، ص۳۳۲، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۳۵، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۷۱، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۸۱، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۸۷، الکافي ، ج۲، ص۱۲، الوافي ، ج۴، ص۵۸، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۶۰۶، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۲، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۷۱۲، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۱۳۵، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۸۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۲۰۱، ، اثبات الهداة ، ج۱، ص۶۸، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۶، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۲۱۵، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۲۶۶، التوحيد ، ج۱، ص۳۳۰، مختصر البصائر ، ج۱، ص۳۹۹، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۶۰۸، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۹، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۴۹، الفصول المهمة ، ج۱، ص۴۲۴
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 23” دیدگاه میگذارید;