بسم الله الرحمن الرحیم اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلا وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلا
انشاءالله که از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم ان شاء الله.
آیهای هم که جناب آقای میریان تلاوت کردند استفاده کردیم، ان شاء الله این آیات در دلمان بنشیند و ولایت و محبت و سرپرستی حضرات معصومین علیهمالسلام که ولایت الهی است برای همه ما در وجودمان تثبیت بشود و تحت ولایت آنها به هدایت و رشدمان و قربمان ان شاء الله نائل شویم و این هم که ایام قرب و ولایت هست رحمت رحیمه حق در این ایام شامل وجود همه مؤمنین و همه دوستان ان شاء الله باشد.
بحثی را که در خدمت دوستان بودیم در رابطه با بحث (تسمیه و اسم) بود که در بحث (بسم الله الرحمن الرحیم) بودیم. یک مطلبی را تا جمع دوستان تشکیل شود از امام (رحمت الله علیه) در کتاب شریف آداب الصلاة عرض کنیم که ایشان در فصل چهارم صفحه ۲۳۴ در بعض آداب تسمیه میفرمایند: «رویٰ فی التوحید عن الرضا (علیهالسلام) حین سئل عن تفسیر البسملة»[1] وقتی که از تفسیر بسمله سؤال کردند. «قال: معنی قول القائل بسم الله» دقت کنیم ببینیم ما بسم الله را در روز چند بار میگوییم؟ اقلا ۳۴ بار باید بگوییم. هر نمازمان هر رکعتش دوتا بسم الله دارد و ۱۷ رکعت هم میخوانیم پس ۳۴ مرتبه لازم است اقلا بگوییم. میفرماید که: «معنی قول القائل أی أسِمُ علیٰ نفسی سِمَةً مِن سِماتِ الله و هي العبادة» امام رضا (علیه السلام) میفرماید که من بر خودم سمهای از سمات الهی را میبندم که عبادت است؛ که آن سمة عبودیت است؛ یعنی این داغ و مارک و آرمی که در بسم الله الرحمن الرحیم بر خودم میزنم که همان علامت است، همان آرم است، همان مارک است یا هر اسمی که شما میخواهید با هر عنوانی بر آن بگذارید، این علامتی که بر خودم میزنم، امام رضا (علیه السلام) میفرماید که در بسم الله من دارم بر خودم علامت میزنم. قطعا بسم الله وقتی علامت زدن بر خود میشود فقط لفظ نیست، اگر میخواست فقط لفظ باشد یک رابطه لفظیه و مفهومیه میشد. یعنی من دارم جانم را با بسم الله تغییر میدهم. یعنی دارم آن وجودم را با بسم الله تغییر میدهم و این تغییر هم نه در نظام واقع ایجاد میشود بلکه در نظام معرفت و شهود من محقق میشود و الا در نظام وجود و عالم واقع و عالم ثبوت که همه موجودات عبد الهی هستند. «کل شیء داخر لک»[2] ، «کل شیء متواضع» ، «یا من کل شیء تواضع له» ، «یا من کل شیء خاشع له»[3] همه موجودات خشوع و تواضع و عبودیتشان نسبت به حق طوعاً و کرهاً محقق است اما در نظام انسان که اراده و اختیار در کار است این خضوع و خشوع و عبودیت به معرفت محقق میشود، یعنی علم به این پیدا میکند که عبد است. و این علم پیدا کردن به اینکه عبد است به دنبالش افعال و حقایقی را متحقق میکند. اینجا امام رضا (علیه السلام) میفرماید: «أسم علی نفسی سمة من سمات الله و هي العبادة» من در بسم الله این آرم را، این مارک را بر خودم میزنم که عبودیت است. آیا در بسم الله های ما هم این حالت احساس میشود که هر بسم الله حرکتی در منزل عبودیت باشد؟ هر بسم الله حرکتی در منزل عبودیت است، یعنی با هر بسم الله من به جهت عبودی نزدیک تر میشوم. در رابطه عبودیت به حق و در رابطه عبودیت نزدیک تر میشوم. یعنی با هر بسم الله نماز من، مرا تابعتر، مطیعتر و عبدتر نسبت به حق در وجودم بکند. بعد که میفرماید: «و هي العبادة. قال الراوي و قلت له ما السمة؟» اینکه میفرمایید: «بِسِمة من سمات الله» منظورتان از سمة چیست؟ حضرت میفرماید: «قال العلامَة» سمة خودش علامت است. یعنی این دارد به خودش علامت میزند. این علامت مفهوم است؟ لفظ است؟ یا نه، علامت همانطور که در نظام دامپروری مرسوم بود که اگر میخواستند معلوم بکنند که این دام مربوط به چه کسی است آن داغ یا علامت را بر پوست و جای مخصوصی مثلا گوش یا پشمش میزدند تا معلوم باشد که این اسب یا این گاو یا گوسفند مربوط به چه کسی است تا قابل تغییر نباشد. یک علامت وجودی میشود. عبودیت هم میخواهد در وجود انسان محقق بشود و این عبودیت وقتی در وجود محقق شود هر کسی که نگاه میکند آن وقت تازه از وجودش به خدا راه پیدا میکند. غیر از اینکه خودش عبد است و خودش عبودیت در وجودش راه پیدا کرده است و این قرب عبودی محقق شده هر کسی هم که با او رابطه برقرار میکند یاد خدا میافتد چون این، آیه محض شده است، عنانیت در وجودش حصر شده است.
این حدیث امام رضا (علیه السلام) بسیار حدیث شریفی است و قدرش را ان شاء الله بدانیم که یک بار دیگر عربیاش را میخوانم: «رویٰ فی التوحید عن الرضا (علیهالسلام) حین سئل عن تفسیر البسملة قال: معنی قول القائل بسم الله أی أسم علی نفسی سمة من سمات الله و هي العبادة قال الراوي و قلت له: ما السمة؟ قال: العلامة» پس ما با بسم الله هایمان اگر حواسمان در نماز باشد، در هر کاری، در هر امری، در هر کل أمر ذی بال که به بسم الله میخواهد آغاز بشود، داریم با هر امری مارک و آرم و داغی از عبودیت را بر خودمان میزنیم بر خلاف آنکه در نظام وجودی هر امری ما را به سمت چه چیزی میبرد؟ به سمت عنانیت. روایت میفرماید: «مَن ملِک إستَأثَرَ»[4] هر کسی که مالک میشود مالکیت دنبالهاش استیثار است یعنی خودش را چطور میبیند؟ به حالت اختصاص خاص شدن یک حالت عنانیت.نسبت به دیگران محدود میکند و خودش را اختصاص میدهد. خیلی تعبیر زیبایی در روایت است. من ملک: قطعا هر مالکیتی استیثار به دنبال خودش میآورد که این مخصوص من است و دیگری را چه کار میکند؟ اگر این صفت در وجود انسان «من ملک استأثر» باشد ذم اثر مالکیت است نه ذم مالکیت. میگوید این حقیقت هست اما این حقیقت (استیثار مذموم) در نظام وجود انسان نباید ایجاد بشود چون دنبالهاش عنانیت است. پس با چه چیزی این کار محقق میشود؟ زمانی که شما بسم الله را در هر امر ذی بالی محقق کردید یعنی داغ عبودیت را بر خود زدید جلوی آن استیثار گرفته میشود. مالکیت مذموم نیست، استیثارش مذموم است که انسان خودخواه بشود و خودش را در مقابل دیگران مقدم نکند. ایثار کجاست؟ جایی که انسان چیزی که مال خودش است و به آن احتیاج هم دارد دیگری را مقدم میکند. ایثار مقابل استیثار میشود. استیثار خودخواهی است ولی ایثار از خود گذشتن است حتی آنجایی که خودش احتیاج دارد نه آنجایی که برایش زیاده است. بلکه آنجایی که خودش هم احتیاج به آن دارد. ﴿و لو کان بهم خَصاصَة﴾[5] یعنی خودش به آن نیاز دارد، ﴿یُوقَ شُحَّ نفسِه﴾[6] خودش را شُحّ نفس میکند و جلوی حرصش را میگیرد. پس ببینید چقدر بسم الله باید در وجود ما، توجه به آن، ما را حرکت بدهد! یعنی بسم الله یک حرکت دهندگی باید در وجود ما ایجاد بکند که در مقابل آن استیثار و (إستأثر) که در روایت میفرماید ما را حفظ کرده و به مرحله ایثار برساند چون مرحله عبودیت است و ما هم تابع هستیم. اگر خدا میفرماید که انفاق کنیم به آنجا نمیرسیم که کلام یهود را بگوییم که به استیثار رسیده بودند و میگفتند: خدا آنها را بینیاز بکند؛ خدا دارد پس خودش بدهد. یعنی من دارم و خودم بدست آوردم. ﴿إنما اوتیتُه عَلیٰ علم مِن عِندی﴾[7] که کلام قارون است. خلاصه اینکه میگفت: من این را از علم خودم بدست آوردم. این همان استیثار است که اگر بسم الله جلویش نیاید چنین میشود. بسم الله باید اثرش این باشد که به دنبالش ایثار را بیاورد. هر چقدر این جلوتر میرود ایثارش شدیدتر میشود. چون با بسم الله شروع کرده و ذکر الهی و عبودیت حق را بر خودش زده است و عبودیت بمعنای تابع بودن است.
این کلامی که مرحوم امام هم اینجا بیان زیبایی دارند و میفرمایند: بدان «جعلک الله و إیانا من المُتّسِمین بِسِماتِ الله» همه ما از متسمین به سمات الله هستیم، یعنی این سمة و علامت بر خودمان خورده که دخول به منزل تسمیه است. چقدر تعبیر زیباست! یعنی بسم الله یک منزل است. یک حرکت است. یک موقفی از مواقف وجودی و حرکتی انسان است که دخول در منزل تسمیه برای سالک میسور نیست مگر بعد از دخول به منزل استعاذه. یعنی پس از آنکه از منزل استعاذه و پناه بردن به خدا از شر شیطان، از این منزل عبور کرد و به آن وارد شد پس از آن دخول به منزل تسمیه امکان پذیر است و الا اگر انسان بخواهد بسم الله گفته باشد و شیطان در وجود او نقش داشته باشد یعنی داخل در حقیقت بسم الله نشده و حقیقت بسم الله در وجود او استیفاء نشده است. حضرت آیتالله حسنزاده میفرمودند: هر حقیقتی در وجود انسان باید حقش استیفاء شود که اگر استیفاء نشود او با انسان رابطه برقرار نکرده است. اگر انسان به رکوع میرود باید حق رکوع استیفاء بشود. اگر به سجده میرود حق سجده باید استیفاء بشود. اینجا بسم الله باید حقش استیفاء شود که دخول در منزل بسم الله است. تا انسان تحت تصرف شیطان و مقهور سلطنت اوست متَّسَم به سمات شیطانیه است. چقدر تعبیر سنگین و زیباست! اگر انسان بسم الله بگوید و لغو باشد و لقلقه باشد و هیچ توجه نداشته باشد، متسم به سمات شیطانیه باشد و بسم الله بگوید و بسم الله را هم خیلی زیبا بگوید، با تمام لحن و ادای مختلف خودش در جلوی جمع اداء بکند اما جلوهگری خودش باشد او متسم به سمات شیطان است. یعنی دارد با بسم الله میجنگد. حواسمان باشد وقتی با بسم الله وارد میشویم جنگ با بسم الله در درون مان محقق نشده باشد که جنگ با بسم الله و در حقیقت کسی که با خدا به معارضه و مبارزه برخیزد ریا و شرک است که بدترین جنگ است. آنجا در حقیقت زمین خوردن قطعی است. در هر جایی و در هر معارضهای جای نجات هست الا جایی که در حقیقت، شرک باشد که خدا شرک را نمیآمرزد. البته شرک خفی که مراتب اولیه اش است مغفور است، اما حواس مان باشد تحت تصرف شیطان در موقع بسم الله نباشیم. لذا اگر میخواهیم تحت تصرف شیطان در موطن بسم الله نباشیم قبلش مقام استعاذه را وارد شویم و پس از آن داخل در منزل بسم الله شویم که تسمیه است و اگر شیطان غلبه تامه بر باطن و ظاهر او کرد، خود به تمام مراتب، آیت و علامت شیطان گردد، یعنی او سمهای از سمات شیطان میشود. یعنی آدم نعوذ بالله آیت شیطان بشود. این آیات شیطان شدن یکدفعه هم نمیشود. بلکه ذره ذره و با زاویهای بسیار کم رخ میدهد. در این مقام، اگر تسمیه هم بگوید (اگر بسم الله هم بگوید) با اراده و قوه و لسان شیطانی میگوید. خیلی تعبیر سنگینی است! بسم الله دارد میگوید ولی دارد با اراده شیطان دارد میگوید. اگر با اراده شیطان بسم الله گفت نتیجهاش چه میشود؟ بسم الله دارد میگوید ولی سقوط است. هلاک است.
دیشب یک روایت مفصلی را در جمع دوستانی که بودند عرض کردیم که فرمود: وارد میشود با قوارهای از نور، با لباسی از نور، اما یکدفعه به او خطاب میشود: ﴿کُن هَباءا منثوراً﴾[8] تمام آن کمالی که به ظاهر کسب کرده بودی هباء منثور میشود، گرد و غبار و هیچ میشود. چون در وجود او همه این اعمال صالح با آن رابطه ولایی محقق نشده بود چنانچه در روایت میفرماید آن روح و نخ تسبیح را نداشت. لذا بسم اللهاش، عمل صالحش، نمازش، روزهاش، همه با اراده شیطان بوده است. یعنی اگر ولایت الهی نباشد ولایت شیطان حتما هست. خالی نمیماند. جای خالی ندارد، یا ولایت خدایی است یا ولایت شیطانی. اگر ولایت الهی نبود ولایت شیطانی قطعا هست. لذا میفرماید این با اراده و قوه و لسان شیطانی گوید و از استعاذه و تسمیه او، جز تأکید سلطنت شیطانیه چیزی حاصل نشود. بسم الله بگوید و سلطنت شیطان در وجودش تقویت شود و چون از خواب غفلت با توفیق الهی برخاست و حالت یقظه برایش پیدا شد و لزوم سیر و سلوک الی الله را در منزل یقظه به نور فطرت الی الله و انوار تعلیمات قرآنیه و سنن هادیان طریق توحید دریافت و موانع سیر غرب را ادراک کرد کم کم حالت استعاذه به او دست دهد و بیچارگیاش را میفهمد و کم کم قدرت و سلطه شیطان را مییابد که چقدر عظیم است و با او کار خطرناکی خواهد کرد. لذا به او حال استعاذه دست میدهد و پس از آن به توفیق ربانی وارد منزل استعاذه شود و چون از قذارات شیطانیه مطهر شد، به اندازه تطهیر ظاهر و باطن از آن انوار الهیه به حسب تناسب در مرآت صالح جلوهگر میشود. حالا ببینید بسم الله، ﴿لایَمَسُّهُ إلا المُطهَّرُون﴾[9] که در قرآن آمده است، استعاذه و بسم الله، این نقش را دارد. بسم الله میخواهد چکار کند؟ میخواهد طهارت ایجاد کند چون علامت الهی میخواهد بر او بخورد. علامت الهی خوردن یعنی سبقت الله. سبقت الله یعنی طهارت. و بمقداری که این سبقت الله و طهارت در وجودش محقق میشود مست قرآن و آنچه که هدف و مقصود قرآن است که هدایت است و از نماز، آن عبودیت مقصود است در بسم الله که در هر کاری میگوید برای انسان حاصل میشود. حالا ان شاء الله بقیه را خودتان بخوانید، خیلی مطالبش عالی است. حالا در ادامه مطالبی در مورد رحمن و رحیم هم میگوید که ان شاء الله عرض خواهیم کرد. در مورد متعلق باء هم گفته است که چه چیزی است که همان بحث در المیزان را مطرح میکند که به همانجا رجوع کنید که همین بحث را تاکید میکند و شبهاتش را دفع میکند.
چون دلمان میخواهد که از المیزان جدا نشویم اگر بعضی از اوقات از امام میآورم به این خاطر است که بعضی از خناسها مشغول به این هستند که بین جریان فکری علامه و امام حالت نقار و جدایی ایجاد کنند، خواسته یا ناخواسته این کار را انجام میدهند، لذا من تعمد دارم در برخی از مسائل جملهای از امام را که همراهی کاملی با بحث المیزان است خدمتتان بیاورم و حتی نشان بدهم که معرفت امام از جهت معرفتی و عرفانی در چه سطح عظیمی از حرکت سلوکی است که به ارتباط با امام و علامه شوق پیدا کنیم و اینکه هر دو بزرگوار یک حقیقت و واقعیت را بیان میکنند و این رابطه را دلم میخواهد محکم کنم برخلاف کسانی که به دنبال نقار هستند که معلوم میشود آنها هم بسم الله را نگفته که گاهی با کارشان دارند به حرکت شیطانی دامن میزنند. حواس مان باشد همانطور که امام هم فرمودند اعوذ بالله و بسم الله ما به اراده شیطان محقق نشود که خیلی سخت است. بعد ایشان فرمودند در بحثی که داشتیم به اینجا رسیدیم که «لایقع لفظ الجلالة صفة» لفظ جلاله صفت برای شیئی از اسماء قرار نمیگیرد و همچنین «لایؤخذ منه ما یوصف به شیء منها» یعنی هیچ اشتقاقی از اشتقاقات الله هم که از الله اخذ شده اند باز هم در حقیقت صفت برای اسماء دیگر واقع نمیشود بلکه همه اسماء، صفت برای الله میشوند، لذا ایشان فرمودند به این دلیل، الله علم است و به جمیع اسماء وصف میشود چون علَم است و چون علَم است اگر بخواهیم تنزیل کنیم مثل این است که بگوییم حسن عادل است، حسن عالم است، حسن شجاع است. همه اسماء و صفات را میشود به حسن نسبت داد چون حسن علم است و همه اسماء و صفات به این علم صدق میکنند چون علم هست. اما اگر در حسن معنای نیکو بودن در آن اخذ بکنیم علم نیست بلکه خودش صفت است و دیگر نمیتوان صفات دیگر را به آن نسبت داد و باید رابطهای بینشان باشد. اما وقتی حسن را علم گرفتیم میتوان همه صفات را به حسن نسبت دهیم. حالا الله علم است و چون علم است همه صفات را میتوان به آن نسبت داد در حالی که صفات دیگر را نمیشود صفتشان را الله قرار داد چون الله علم است. بعد ایشان میفرماید این نکتهای که عرض کردم دقیق است. «لما کان وجوده سبحانه و هو اله کل شیء» در حالی که خدای سبحان، اله هر چیزی هست. این وجود خدای سبحان «یهدی الی اتصافه بجمیع الصفات الکمالیة». این وجود به اتصاف وجود به جمیع صفات کمالیه هدایت میکند. یعنی وجود خدای تبارک و تعالی که اله کل شیء هست بگونهای است که خودش به همه صفات، هدایت کننده است. این روش فطری است. یعنی لزومی ندارد «یا مَن دلَّ علیٰ ذاتِهِ بذاته»[10] که در زیارت ابوحمزه یا جاهای دیگر میخوانید خدا خودش در حقیقت خودش دلالت کننده بر صفات خودش است. در حقیقت با خود وجود حضرت حق به صفات کمالیه میرسیم نه اینکه از صفات کمالیه به او برسیم. ایشان میفرماید: «و لمّا کان وجوده سبحانه و هو اله کل شیء یهدی الی الاتصاف بجمیع صفات الکمالیه کانت الجمیع مدلولا علیها بالالتزام» همه صفات کمالیه به آنها دلات میشود. همه مدلولاند و به آنها دلالت میشود. دال شان چیست؟ خود وجود حق است. وجود حق دالّ میشود و مدلول اینها (دلالت شده به آن) هم تمام صفات است. «کانت الجمیع مدلولا علیها» یعنی بر همه آنها بواسطه وجود حق بالالتزام دلالت میکند. لذا ایشان یک بحثی را در المیزان، مفصل وارد میشود که چطور میتوانیم از جانب خداوند تبارک و تعالی به همه اسماء برسیم. آن هم از طریق وجود حق نه از روش متعارف که این است که از اسماء به حق برسیم. نه، از حق به اسماء برسیم. یعنی از وجود حق به اسماء برسیم. که این حرکت، حرکت فطریه است. یعنی اگر انسان میخواهد بصورت فطری حرکت بکند و از دلالت ذات بر ذات بخواهد استفاده کند. «یا مَن دلَّ علیٰ ذاتِهِ بذاته» چون هر چیزی حتی اسماء اگر بخواهند دلالت بر او کنند، دلالت از أخص بر اشرف میشود، هرچند اسماء او هستند اما ذات است. لذا آنجا مشکل پیش میآید که ان شاء الله در جای خودش بحث میشود. و لذا میگوید صحّ ما قیل، اینکه گفته شود: «اسم للذات الواجب الوجود المستجمع لجمیع الصفات الکمال» که اینجا در حقیقت بگوییم: الله را که میگوییم چون علم برای آن حقیقت وجودی است که آن وجود دلالت بر همه کمالات میکند و الله علم برای آن وجود است. پس در حقیقت الله مستجمع تمام کمالات است. دلیل دقیقی آورد. چون وجودش دلالت بر جمیع کمالات میکند پس الله مستجمع جمیع کمالات است، نه چون همه اسماء برای او ثابت است پس الله مستجمع جمیع کمالات باشد. چون الله را یک لفظ نمیگیرد بلکه یک حقیقت و یک عینیت میگیرد. حالا این بحث را در فلسفه یک عنوانی به آن میدهند که هر جا وجود باشد عساکر وجود و لشگر وجود هم به مقدار سعه وجود همراهش هستند، اگر وجود مطلق شد تمام کمالات هم همراهش هستند. این یک بحث فلسفی است که در آنجا به عنوان بسیط الحقیقة مطرح میشود.
بعد ایشان میفرماید: «اسم للذات الواجب الوجود المستجمع لجمیع الصفات الکمال» و إلا اگر این را نگفتیم و این بیان را برای الله نیاوردیم که مستجمع جمیع صفات کمالیه است «و الا فهو علم بالغلبه» در غیر این صورت باید بگوییم الله علم هست اما علم بالغلبه برای خداوند تبارک و تعالی است. ببینید آنجا گفت: «وجوده سبحانه و هو اله کل شیء» اله کل شیء یعنی الله. از الله دارد استفاده میکند. چون وجودش از جنبه الوهیت که معبود است مستجمع جمیع صفات کمالیه است و در حقیقت مالک میشود. لذا مستجمع جمیع صفات میشود. اگر این حرف را نگفتیم و بیان نکردیم و از این راه نیامدیم باید بگوییم الله علم بالغلبه است که در این حالت نمیتوان مستجمع جمیع صفات بودن را استفاده کرد، چون میگوییم علم بالغلبه است. فقط استفادهای که میتوان از آن کرد مقداری است که لغت ألَهَ یا وَلَهَ دلالت دارد و بیشتر دلالتی ندارد. لذا «فهو علم بالغلبه لم تعمل فی عنایة غیر ما یدل علیه مادّة الإله». فقط به همان مقداری که ماده اله دلالت دارد. بیش از آن، دیگر دلالت ندارد. حالا لغتش را أله بگیریم یا وله که قبلا فرمودند.
یکی از حضار ۲۶:۲۶ : نامفهوم
جواب : اسماء در حالیکه از لحاظ وجودی عین ذاتاند، از لحاظ مفهومی غیر ذات هستند و الا اسم صدق نمیکرد، پس مفهوما یک تغایری داریم. رسیدن از این به او در حقیقت رسیدن به مطلق است. یعنی از متعین به مطلق است. یعنی اسم در حقیقت یک متعین است. از متعین به مطلق میشود رسید؟ مثل این است که بگوییم: از معلول به علت رسیدن دلیل إنی است. این، دلیل تام نیست. اینجا از علت به معلول نامی نمیبرد چون اینجا جای علت و معلول نیست. همان رسیدن از اسماء است، منتها از متعین به مطلق. متعین که در جانب مفهوم، متعین است نه از جانب مصداق. چون اسماء عین ذاتاند. عین یکدیگر و عین ذاتاند. لذا باید حواس مان باشد که اگر میگوییم متعین است، از چه جهتی متعین است. لذا علیم از جهت مفهومی غیر از قدیر است. ولی از جهت مصداقی عین قدیر است. غیر از ما که علیم و قدیر در وجود ما، هم از جهت مفهومی و هم از جهت مصداقی متفاوت است، یعنی حیثیت عالم بودن من غیر از قادر بودن من است. میتوانم عالم باشم ولی قادر نباشم چون اینها تفکیک پذیرند. اما در حضرت حق حیثیت علمش با حیثیت قدرتش واحد است، در عینی که علیم غیر قدیر است که بحثش در جای خودش خواهد آمد.
یکی از حضار: ۰۴:۲۸ : نامفهوم.
جواب : ایشان اینجا بیان کردند که این سمة است که خودش را دارد در حقیقت به ذات مستجمع جمیع صفات و کمالات نزدیک میکند. یعنی در حقیقت وقتی شما با بسم الله شروع کردید خودتان را متصف ساختید. خودتان را به الله علامت زدید که مستجمع جمیع صفات است. پس اگر کسی خودش را میخواهد متصف به جمیع کمالات کند و خودش را علامت گذاری کند باید به جمیع جهات عبودیت متصف شود. اینها از متن، خود به خود استنتاج میشود. یعنی وقتی من بسم الله میگویم (نمیگویم بسم الرحمن یا بسم الرحیم) خودم را به ذات مستجمع جمیع صفات علامت میزنم. اگر خودم را به این، علامت بزنم در حقیقت، عبودیت، یک عبودیت تامه میشود. این ادبی است که خداوند تبارک و تعالی دارد به بندهاش یاد میدهد که اینطور سعه دید داشته باشد و خودش را تحت یک اسم قرار ندهد. نگاهش، افق نگاهش، درآمدن تحت جمیع اسماء باشد. عبودیتش، تحت جمیع اسماء قرار گرفتن باشد. آن خلافت الهی که خلیفة الله است را دارد با بسم الله محقق میکند. اینها از مضامین کلام استفاده میشود.
علامه از آنجا که عهد بسته بود که بحث را به این طرف و آن طرف نبرد. بلکه در حیطای بحث کند که اثرگذار باشد. اثر هدایتی بر آن مترتب باشد. با نگاه به قرآن، در انسان انقلاب ایجاد شود نه اینکه مفاهیم وجودیاش زیاد شود. چون این نگاه هست، خیلی به سراغ پردازش مفاهیم نمیرویم البته تا حدی که پردازش مفاهیم لازم نباشد.
«و أما الوصفان الرحمن و الرحیم فهُما من الرحمة و هي وصف انفعالی» اگر یادتان باشد ما عین جمله را از امام خواندیم که آدرسش هم صفحه ۲۴۸ آداب الصلاة بود. رحمن و رحیم را از امام خواندیم در همان جایی که وضع الفاظ برای روح معانی را فرمودند. بعد مثال رحمن و رحیم را زدند که در وضع اولیه رحمن و رحیم همین رحمت و رحمانیتی که در نوع بشر است آنجا هم لحاظ شده است. وقتی انسان نقص و ضعفی را میبیند یک حالت عطوفتی در او ایجاد میشود که این رحمت و عطوفت به دنبال جبران نقص در دیگری بر میآید که به آن، حالت رحمت در وجود عبد میگویند، که یا رحمت رحمانی یا رحیمی است که دو جهت اند. این دو تا نگاه که در آن تأثر و انفعال خوابیده است از ابتدا در وضع واضع بوده است. اما واضع، رحمت و رحمانیت را نه بخاطر انفعالش که در آن مرتبه هست ایشان فرمود وقتی لفظ نور را برای نور میگذارد که نوری غیر از این نور مادی نمیدید وقتی به او میگفتید: اگر نوری قویتر از این نور باشد تو این لفظ را بر آن هم وضع داری یا نه؟ میگفت: بله برای او هم میگذارم بلکه بخاطر قبول دارم، چون نه برای شوق ظلمتش وضع کرده بوده ولی بیش از این نور را نمیشناخت، جهات مجرد و جهات کمالی را نمیشناخت. لذا همین مقدار که میشناخت برای همین جهت کمالی وضع کرده بود که با عرف واضع هم سازگار باشد. حد واضع هم رعایت شده باشد. چون این طوریست، در رحمن و رحیم هم میگوید این جبران کردن نقص، اصل برای وضع رحمت است، اما تأثر مربوط به موطن است. انفعال مربوط به مصداق خاص انسانی است. اگر این را خواستیم، چون ما الفاظ و اسمائی را هم که برای خدا قرار میدهیم همان وضعهایی است که خودمان انجام داده بودیم. وضع جدیدی که نیست. اگر بگوییم وضع جدیدی کردیم نسبت به وضع سابق مجاز میشود. اگر بگوییم همانها را بکار میبریم خدا را عالم میدانیم. خدا را قادر میدانیم. در حالیکه عالم برای ما بعنوان کسی که عالم را وضع کرده است به چه نحوی است؟ صورتی از شیء خارجی در وجود این منعکس میشود که بواسطه آن، چیزی برایش ایجاد میشود که قبلا نداشت. یعنی در او تدریج هست. علم حصولی هست. خارجی در کار باشد. این از او منفعل بشود در حالی که ما خدا را عالم میدانیم. اما عالم دانستن به نسبه خدا این مراحل در آن هست؟ نه. علم او مبدأ ایجاد است نه متأثر از ایجاد. این نکته در تمام اسماء الهی سرایت دارد. یعنی اگر خدا را قادر میدانیم همینطور است. اگر خدا را در حقیقت رحیم میدانیم همینطور است که این را از آداب الصلاة خواندیم که مطلب را آنجا خیلی زیبا بیان کرد که دوستان دوباره رجوع کنند که دوباره رجوع کردنش مفید است.
«الرحمن الرحیم فهما من الرحمة و هي وصف انفعالی و تأثر خاص». و تأثر خاصی است که «یَلُمُّ بِالقلبِ» در قلب وارد میشود «عند مشاهدة مَن یفقُد أو یحتاج إلی مَا یتِمُّ به أمرُه» و در قلبش وارد میشود نسبت به کسی که نقصی دارد. آدم وقتی نگاه میکند به کسی که یا فاقد چیزی است که برایش لازم است یا احتیاج دارد به چیزی که امرش با آن چیز تمام بشود. انسان بعد از اینکه این را میبیند برانگیخته میشود و پس از این تأثر، عزم و اراده در او محقق میشود. «إلی تتمیم نقصه و رفع حاجته» اینها همه مقدمه برای قسمت آخر بود، یعنی برخاستن برای تتمیم نقص و جبران احتیاج. این جبران نقص و رفع احتیاج به خدای تبارک و تعالی قابل استناد است. اما بقیه مراحلش چطور؟ انفعالش، تأثرش، نبود و ایجادش اینها دیگر راهی ندارد. لذا میفرماید: «إن هذا المعنی یرجع بحسب التعلیل» یرجع بحسب التعلیل یعنی همانکه الفاظ برای ارواح معانی وضع شدند. خصوصیات مصداق رهزن نشود برای انسان که فکر کند این خصوصیات حتما باید در آنجا هم باشد. تأثر حتما در خدا هم باشد. خصوصیات مصداق است. لذا میفرماید: «إن هذا المعنی یرجع بحسب التعلیل إلی الإعطاء و الإفاضه». فقط اعطاء و افاضه در آن میماند، اگر آنها را حذف کردیم اعطاء و افاضه که ماند برای چه چیزی هست؟ «الاعطاء و الافاضه لرفع الحاجة و بهذا المعنی یتصف سبحانه بالرحمة». خدا به این رحمت متصف است. این کُدی را که ایشان اینجا میگوید سرایت دارد و دیگر در اسماء الهی تکرار نمیشود. همین طور و به همین حالت است. پس شما حواس تان باشد خصوصیاتی که واضع برای اسماء الهی وضع کرده، همیشه آنچه که مربوط به کمال این اسم است در خدا هست و آنچه که مربوط به نقص موطن و مصداق است در خدای تبارک و تعالی راه ندارد. لذا ﴿فله الاسماء الحُسنی﴾[11] اسماء حُسْنی برای خداوند تبارک و تعالی است. این از ثمرات بحثهایی است که در مقدمه عرض کردیم که در اینجا ظاهر میشود.
بعد ایشان میفرماید: «الرحمن (فَعْلان) صیغة مبالغة تدُلُّ علی الکَثْرَة» پس رحمن دلالت بر کثرت در آن قویتر است و «رحیم (فَعیل) صفة مشبهة تدُلُ علی الثَبات و البقاء». (اینها خیلی نکات کاربردی و مصداقی زیادی از آن بیرون میآید) یعنی آنجایی که انسان دنبال اصل وجود و کثرت است بحث رحمانی بوجود میآید. آنجایی که بحث هدایت است، بحث کمال وجود است، بحث ثبات و آن ملکات وجودی است که میخواهد علم، قدرت و کمالات در وجود او تحقق پیدا کند و جای تثبیت است آنجا رحیمیت میخواهد. لذا میفرماید: «تدُلُ علی الثَبات و البقاء و لذلک ناسب الرحمن أن یدل علی الرحمة الکثیرة المفاضة علی المؤمن و الکافر و هي الرحمة العامة» اما اسم رحمن خاص است چون فقط خدا این رحمت رحیمیه عامه را دارد. «أما و علی هذا المعنی یستعمل کثیرا فی القرآن». رحمان خیلی استعمال شده است، «حتی عذاب من الرحمن» چون آنجا باز هم عذاب، نشأت گرفته از رحمانیت است. لذا رحیم هم از رحمن نشأت گرفته است. رحیم، به نسبه رحمان خاص است، همچنان که الله نسبت به رحمان، خاص است. هر چند که آیه ﴿قل ادعُوا الله أو ادعوا الرحمن فله الاسماء الحُسنی﴾[12] هم باشد. که در این آیه ﴿قل ادعُوا الله أو ادعوا الرحمن﴾ عظمتی به رحمن داده که میگوید چه الله را بخواهند چه رحمن را بخواهند ﴿فله الاسماء الحُسنی﴾. پس برای او اسماء حسنی است. لذا رحمن. عام ترین صفت حضرت حق است که أم دیگر صفات است و صفات دیگر از آن نشأت میگیرند. چه صفات انتقامی، و چه صفات رحیمیه کمالی. لذا میفرماید «علی هذا المعنی یستعمل کثیرا فی القرآن». قال الرحمن: ﴿الرحمٰن علیٰ العرشِ استویٰ﴾[13] یعنی استویٰ علی العرش. الرحمن مبتدا، خبر : استوی علی العرش. نه اینکه علی العرش خبر باشد که بعداً محذور پیش میآید. ﴿علی العرش استویٰ﴾ یعنی استویٰ علی العرش که این هم یعنی که استوای حق بمعنای مالکیت حق است. یعنی مالکیت حق و آن ربوبیت و تدبیر حقِ الرحمن است. لذا هر اسمی که در قرآن میآید، چه در انتهای آیه بیاید، چه در ابتدای آیه بیاید نشان میدهد که آن فعل و آن کار به او منتسب است. ﴿الرحمن علی العرش استویٰ﴾ یعنی استوای حضرت حق بر سلطنت و سلطهاش بر عالم از اسم الرحمن نشأت میگیرد، از این تعین نشأت میگیرد، با این تعین در استواء، تجلی میکند. ﴿الرحمن علی العرش استویٰ﴾.
﴿قل من کان في الضلالة فلیَمدُد له الرحمنُ مدّا﴾[14]. چقدر تعبیر زیباست! در ﴿من کان في الضلالة﴾ ، کان في الضلالة یعنی ضلالت در وجودش تثبیت شده است. نه اینکه در حقیقت یک ضلالت گذرا باشد. ﴿من کان في الضلالة﴾ یعنی ضلالت استمرار داشته است. کسی که در ضلالت، استمرار دارد. یعنی ضلالت، ثابته است. کسی که اینگونه است ﴿فلیَمدُد له الرحمنُ مدّا﴾ یعنی خدا در حقیقت ضلالت را در وجودش امداد میکند که ﴿فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا﴾[15]. امداد یعنی زمینه دادن به آن که ان شاء الله در جلسه بعد بحثش را خدمتتان عرض میکنیم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] – عيون أخبار الرضا عليه السلام , جلد۱ , صفحه۲۶۰
[2] – الصحیفة العلویّة , جلد۱ , صفحه۴۸۵
[3]– زاد المعاد , جلد۱ , صفحه۴۳۰
[4] – الأمالي) للطوسی) , جلد۱ , صفحه۲۲۹
[8] – بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۷ , صفحه۱۷۶
[10] – الصحیفة العلویّة , جلد۱ , صفحه۲۸۸ ، زاد المعاد , جلد۱ , صفحه۳۸۶ ، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۹۱ , صفحه۲۴۲
در این مورد یک بازخورد بنویسید