سلام عليکم
بسم الله الرحمن الرحيم الهم کل وليک حجه بن الحسن صلواتک عليه و علي ابائه في هذه ساعته و في کله الساعه ولياً و حافظا و قاعداً و ناصرا و دليلا و عينا حتي تسکنه عرضک طوعا و تمتعه فيها طويلا
بحثي که در خدمت دوستان بوديم در مقدمه الميزان قبل از ورود به اون من يه تذکري بدهم به لحاظ شرايط زماني که در آن قرار گرفتيم که ماه ذيقعده الحرام هستيم و در اين ماه شريف که به تعبير قرآنياش و واعدنا موسي ثلاثين ليله و اتممناها به عشر که سي روز ماه ذيقعده و ده روز ايام ذيحجه به عنوان اربعين کليمي مطرح ميشود و براي اهل مراقبه يک اشارتهاي ويژهاي در رعايت اين چهل روز و تصميم و عزم بر يک کار جدي و يک کار جديد در اين چهل روز يک اشارت است براي همه اهل مراقبه لذا با توجه به اينکه بحث مراقبه در ماه ذيقعده الحرام را با نگاهي که بخصوص در بحث قرآني که درش وارد هستيم انشاء الله در يک دقيقه من همين مقدمه را که عرض کردم يک نکتهاي را از مرحوم آقا ميرزاجوادآقا ملکي تبريزي بخوانم و اين نکته را تکميل کنم و انشاء الله وارد بحث شوم مرحوم ملکي تبريزي در ابتداي کتاب شريف المراقبات در اعمال سنه که بسيار کتاب وزين شريف و داشتني است که براي يک طلبه واقعاً اين کتاب جزء ضرورياته و رجوع دائمي بهش در ابتداي اين کتاب که شروع ميشه بعد از اينکه بسم الله و حمد را ميفرمايند ميفرمايند که اقول مخاطباً لنفي اعلم ايها العبد الئيم الضميم البطال ان هذه الايام و الاوقات التي ولدت فيها ان تموت زماني که تو به دنيا آمدي تا وقتي که ميميري دوران عمر تو به منزلت منازل سفرک الي وطنک الاصلي اينها منازل سفر تو به وطن اصليات هستند يعني تو مسافري الذي خلقت لمشاهده و حدود فيه که اونجا جاي منزلگاه اقامت جاوداني است و انما اخرجک ربک و مالکک ولي امرک الي هذا السفر لتصحيل فوائد الکثيره اينجا تو را فرستادند که فوائد بسياري را در اينجا کسب کني بعد ايشان ميفرمايد که اين ايامي که به عنوان زمانهاي خاص تعيين ميشود اينها منازل خاصه يعني الان ماه ذيقعده و ايام ذيحجه يا ماه در حقيقت مبارک رمضان و ايام ويژة ديگري که الي ماشاء الله تدبير کرده خداي تبارک و تعالي و اين ايام را قرار داده اينها منازل سفر انسان هستند و هر کسي قدر اين منزل را نداند و از هر کدام از اين منزلها عبور بکنه ديگه برگشتني نيست و تکرار شدني نيست دفعه بعد که بياد منزل ديگه و اثر ديگه دارد لذا انسان هر کدام از اينها را که از دست بده ديگه براش تکرار شدني نيست لذا در اين ماه، در اين ميقات چهل روزهاي که به عنوان ميقات موسوي و کليمي معروف است و براي اهل مراقبه بشارتهاي ويژه دارد با خودمان يه عهد جديدي که يک عمل جديدي يک ترک جديدي يا يک عمل جديدي براي خودمان قرار بدهيم وليکن آنچه که مرتبت است با بحث ما ميتوانيم بگوييم که توي اين ايام چهل روز که انشاء الله ما هم جزء اهل مراقبه بشويم در اين چهل روز براي خودمان يک توجه و انس جديدي با قرآن قرار بدهيم يعني براي خودمان يک انس جديد و محبت جديد به قران به طوري که اگر توي اين چهل روز تمام شد که دوران تثبيت يک حقيقت در اين دوران براي ما احساس بکنيم که با قران در اين چهل روز يک انس جديدي پيدا کرديم حالا ميشود قرائت قرآن را براي خودمان براي عهدي قرار بدهيم که مثلا روزي اينقدر توي اين چهل روز به عنوان يک مراقبه با محبت آن هم با توجه و انس انشاء الله قرار بدهيم که ما هم انشاء الله با يه عمل که عزم ميکنيم که در اين چهل روز انجام بدهيم جزء اهل مراقبه اين در حقيقت اربعين کليمي باشيم چون ورود به اين براي هرکسي مقدور نيست ممکن است انسان بارها بيايد و برود و خوشش هم آمده باشد اما بهرهاي نبرده باشد پس با يک عمل ديگر ما هم داخل بشيم در اهل مراقبه اين چهل روز باز هم
بسمالله الرحمن الرحيم بحثي که در خدمت دوستان در مقدمه کتاب شريف الميزان بوديم بحثي بود که داشتيم روش تفسيري ايشان را بيان ميکرد ايشان در مقدمه و از جمله در روش تفسيري ايشان ما عرض کرديم که ما قصدمان اين است که يک خروجي براي بحثمان انشاء الله داشته باشيم که اين خروجي بر بحثمان چي ميتواند باشد در نظر ما؟ عرض کرديم مرحوم علامه در رابطه با قرآن يک نگاه منظوم دارد که اين نگاه منظوم که ساختار فکري خيلي منسجمي را براي ايشان ايجاد کرده بود که در همه قران با اين ساختار وارد شدند ميخواهيم انشاء الله اين ساختار از جهت فکري در ذهنمان شکل بگيرد نسبت به معارف قرآني و هم از جهت دوم چون ايشان نگاهش به قرآن يک نگاه توحيدي و فطري است که نگاه خود قرآن است يک راهکار در نگاه عملي و مسائل عملي براي خودمان پيدا بکنيم که با آن ساختاري که در نظام فکريمان ايجاد شده که منسجم و منظوم فکر ما که وقتي فکر جديدي نکته جديدي وارد ذهنمان ميشود اين نکتة جديد براحتي جايگاه خودش را توي اين منظومه پيدا ميکند سرگردان و حيرت زده نيست که اين مرتبت با بقيه معارف ما چگونه ميشود يک انبار نيست که همه اينها هر کدام بروند در حقيقت توي يک جايگاه غير معلومي قرار بگيرند بلکه آنچنان فکر چنان منسجم توي خروجي کار ما اين باشد انشاء الله آنچنان فکر منسجم و ساختار داشته باشد و منظوم باشد که هر نکته جديدي که وارد ميوشد توي اين ساختار جايگاه خودش را پيدا کند و اين با شناختن کليدهايي که ايشان بيان ميکند که قدرت دارند عموميت پيدا کنند توي بسياري از جاهاي مختلف کاربرد داشته باشند فقط منحصر به يک موضوع نيستند هر چند در الميزان ممکنه در يک موضوع بکار رفته باشد اما به نحو عموم ارعاب شده و اين بدست آوردن اين نکات آن ساختار و آن فکر منظومه را انشاء الله توي ذهنمان ايجاد ميکند پس اين هم انشاء الله قصدمان اين است که خروجي کارمان با توجه به اينکه انساني که اين بيان را کرده و کتابي که به اين بيان پرداخته شده که قران کريم است و انساني که در رابطه بااين کتاب به بيان پرداخته که مرحوم علامه بودهکه خودش يک متفکري بود که ساختار داشت ذهنش و اهل عمل بود يعني اين نبود که فقط اهل ذهن باشد انشاء الله اين ترکيب در خروجي لحاظ شود
پس اين هم يک نکته که ما در الميزان ايشان در مقام مقدمه داشتند بيان ميکردند که ما آن نگاه تفسيري از ابتدايي که قرآن نازل شد در زمان خود صاحب نزول قرآن که نبي ختمي صلوات الله و سلام عليه بودند از همان ابتدا بحث تفسير شروع شد منتها بحث تفسير در آن ابتدا خيلي بسيط و ساده بود کم کم اين نگاه در دوران بعد از صحابه که فقط به شان نزول و يا ادبيات ميپرداختند در دوران تابيعين يک مرتبه دقيقتر شد و پس از آن در انتهاي دوران امويان در انتهاي قرن اول مسائل کلامي وارد بحث شد و بعد از آن مسائل فلسفي وارد بحث شد و بعد از آن مسائل اهل تصوف و متصوفه وارد بحث شد که اينها را جلسه قبل عرض کرديم که خودتان هم کتاب را مطالعه ميفرماييد
بعد از اينکه چند نکته عرض شد خدمتتان در جلسه قبل ايشان وارد شدند بطوري که اختلاف اينقدر زياد شد که غير از لفظ لااله الاالله و خود لفظ رسالت چيزي مشترک بين همه اين مفسيريني که ادعا ميکردند از قرآن برداشت ميکنند غير از لفظ لااله الا الله و لفظ رسالت چيزي مشترک نبود بطوري که در اسماء و صفات و توحيد و بيان توحيد و بعد بياييم بيان حقيقت نبوت وحي و ملائکه الله و هر موضوع و مفهومي که در قرآن وارد شده انواع برداشتها و اختلافها در بحث قران با اين که همه ادعا ميکردند به قرآن مرتبتند بعد ايشان وارد شدند به اين که هر کدام از اينها به سمت خودشان ميکشيدند يکي يکي از اين گروهها را ايشان ميخواهد بيان بکند منتها ما به اختصارش را بيان مي کنيم چون نکته دارد و امروز مبتلائيم يعني امروز در بحثها مبتلا به اين بحثها هستيم منتها با لباس جديدتر و الا اعتقاد همان اعتقاد است
ايشان ميفرمودند اما المحدثون محدثون در رابطه با اين بحث محدثون در اين رابطه که اطلاق ميکند منظور کيا هستند منظور اهل حديث که ميفرمايد در اينجا اهل حديث از قائلين به تعبيري که صحابه و تابعين را حجت مي دانستند يعني عمدتا اهل تسنن را در اينجا شامل ميشود که محدثون اطلاق به آنها ميوشد که قائل بودند که کلام صحابه و تابعين حجت است و در تفسير قرآن بايد به آن اعتنا کرد ايشان ميفرمايد که محدثون فاقتصروا علي التفسير به روايت عن السلف من الصحابه و التابعين قرينه را خودتون دقت بکنيد که منظور از محدثون کيا هستند اينها ميگويد در حقيقت تمام همتشون را در اينجا بکار بردند هر جا روايتي از صحابه و تابعين وارد شده اعتنا بکنند هر جا روايتي وارد نشده توقف بکنند جمود بر ظاهر ظاهر يعني قرآن نفس قرآن بياني ندارد مگر اينکه ذيلش از صحابه و تابعين نکتهاي رسيده باشد اگر نکتهاي رسيده بود ما اعتنا ميکنيم و اگر نکته اي نرسيده بود توقف مي کنيم و اعتناشون هم به اين است والراسخون فلعلم يقولون آمنا به کل من عند ربنا مستمرشون به اين آيه شريفه است و ايشان ميفرمايد که خطايي که در اينجا مرتکب شدند اين است که اينها حجت عقل را در کتاب خدا منکر شدند و انکار حجيت عقل در کتاب خدا به کجا منجر ميشود ببينيد اين يک اصل کلي است و يک قاعده کليه همه اقوال در اين مشترکند اگر ما حجت عقل را در کتاب الهي منکر شديم به کجا منجر ميشود اولين چيزي که زير پايش خالي ميشود چيه خود حجت کتاب است چرا چون حجت کتاب به چي اثبات ميشود به دليل عقلي يعني اگر عقل در کار نباشد حجيت ندارد کتاب يعني کتاب براي ديوار حجت نيست کتاب براي اين در حجت نيست ملاک حجيت که در روايات شريف ميفرمايد خداي تبارک و تعالي وقتي عقل را خلق کرد و بعد به او فرمود فاقبل بعد فرمود که ادبر فادبر بعد دنبال روايت ميفرمايد ما خلقت خلق احب، خلقي محبوب تر از تو نزد خودم خلق نکردم بعد ميفرمايد بک عقاب و بک عصي ملاک عقاب و ثواب تويي يعني اگر جايي تو بودي عقاب و ثواب معني ميدهد و اگر جايي تو نبودي چون عقاب متفرع بر حجيته اون احتجاجي است که شده اون متني است که رسيده لذا ايشان ميفرمايد که اينها توجه نکردند که اخطوا في ذلک فان الله سبحانه لم يبطل حجت العقل فيالکتاب خداي تبارک حجت عقل را در کتابش باطل نکرده چرا که اگر بخواهد اين تصور بشود که حجت عقل باطل باشد انما تثبت حجيت خود کتاب به خود دليل عقلي و حجيت کتاب انما تثبت به عقل حجيت کتاب تثبت به خود عقل بعد ايشان ميفرمايد تازه غير از اين خداي تبارک و تعالي کجاي کتابش اين همه کثرت اختلاف قول صحابه و تابعين را حجت قرار داده آن را هم حجت قرار نداده با همه اختلافتشون کي گفته اينها براي ما حجت است و همه را قبول کن با همه اختلافاتشون که دارند الي ماشاءالله اختلاف در قول صحابه و تابعين هم هست و همچنين بالاتر نکشانده به اين که تو قبول کن قرآن را در قول صحابه و تابعين حتي اگر به سفسطه بکشه سفسطه به کجا کشيده ميشود جايي که مقابل هم تناقضه جايي که انسان ديگه نميتونه قبول بکنه مجبوره در حقيقت چکار کنه وقتي که اينها ميرسد چون متناقضات است مجبور است در اينجا به اصل اينکه حقيقتي در کار نيست منجر بشه و ادامه ميدهد ايشان خداي تبارک و تعالي دعوت نکرده به تدبر در آياتش الا براي اينکه اختلاف در آن جاهايي که در آيات اختلاف ديده ميوشد رفع بشه با اين تدبر رفع به اين تدبر آن اختلاف متراعا نه آن اختلاف واقعي اختلاف متراعا آن اختلافي که در نگاه اول ممکن است انسان احساس بکند اختلاف است وقتي تدبر صورت ميگيرد بعد ميبينه نه آيات قرآن خودشان بيان خودشان را ميکنند اختلاف برداشته ميشود و جعله هدا و نورا و تبيان که ايشان به اين آيه خيلي بعد از اين هم استناد ميکند که قران هدي و نورا و تبياناً لکل شيء بعد ميفرمايد که اگر اينطوريه که تبيان لکل شيء فما قال النور يستني بنور غير مگر ميشود نوري که تبيان کل شيء و نور است خودش از غير نور بگيرد مستنير باشد به غير و ما شان الهدي يهتدي بهدايت السواء که اين کليدي است که به ايشان خيلي بعد هجمه شده همان بحثي که ميفرمايد قرآن بينياز از غير است که اين بينيازي از غير را بعد انشاء الله توي بحث قسمت بعدي بحث ميايد که بعضي از اين خواستند اسفتاده کنند که ايشان ميفرمايد که قرآن تبيان لکل شيء و نور است يعني اين که در مقابل سنت پيغمبر و اهل بيت عليهمالسلام يعني بينيازي به سنت و اگر بخواهد بينيازي به سنت باشد يعني تفسير قران به قرآن در مقابل مکتب اهلبيت لذا اين مقالات متعددي هم براي اين مسئله و بحث بايد بلاخره توي ضمن بحثهاي ما حل بشود که آيا واقعا تفسير قران به قران و اينکه ايشان ميفرمايد بينيازي قرآن از غير آيا يعني اينکه در مقابل مکتب اهل بيته يا معناي ديگري دارد که اين بايد حل بشه جزء موضوعاتي است که اينجا در مقابل مکتب صحابه و تابعين ميفرمايد که نميتواند از آنها نور بگيرد خودش تبيان است بعد قول متکلمين را نقل ميکند که بعد قول فلاسفه را نقل ميکند که اينها قران را حمل کردند بر آن چيزي که قبول داشتند يعني در حقيقت تطبيق کردن و تطبيق را تفسير نامگذاري کردند يعني متکلمين آمدند اعتقادشان را دنبالش توي قرآن گشتند هر جا آيهاي مطابقش بود آن را به ظاهرش عمل کردند هر جا آيهاي مطابق اعتقادشان نبود تاويل کردند به آنچيزي که يعني محور را اعتقاد خودشان قرار دادند و قرآن را فرع قرار دادند فلاسفه هم همين کار را کردند اين که دارد ميگويد متکلم فلاسفه نه اينکه هر کسي اطلاق کلام و فلسفه بهش شد يعني اين مسئله درش هست ميگويد اوني که حقيقت متراعات در ابتدا اين است که کسي که کلام را اصل ميگيرد کارش اين بوده کسي که فلسفه را اصل ميگيرد کارش اين بوده و بعد توي فلسفه هم مفصل بيان ميکند بخصوص ميگويد که فلسفه اشکال ديگر هم اين است که بسياري از اصول اصول موضوعه است مثلا معناي عام نجوم توش اصول موضوعه الي ماشاء الله داريم مياد بعد اينها را متقن ميگيرد و بعد بر اساس اين قرآن را تفسير و تعبير ميکند و وقتي اصول موضوعه بهم ريخت و از بين رفت توي اصول موصوعه يقيقي نيست و برهاني نيست اگر اصول موضوعه بهم ريخت تمام نظام فکري اين بهم ريخته ميوشد در حالي که ما نميخواهيم نفي فلسفه و نفي کلام و نفي سنت بکنيم بلکه داريم بيان ميکنيم که اينها اينجور نيست که قرآن احتياج به اين داشته باشد در تفسير خودش که حالا بعد ايشان بيان ميکند بعد ميفرمايد متصوفه هم هميطور متصوفه آمدند فقط باطن قرآن و آن سير انفسي و آن بحث نفسي و معرفت نفسي را اصل قرار دادند و هر چه آيه در ظاهر بود همه آيات ظاهري را در مقابلش ايستادند و آنها را از آن ظاهرش يا منصرف کردند يا بياعتنا شدند که بعضيهاشون بياعتنا شدند به ظواهر بعضيهاشون از ظاهرش منصرف کردند و حمل کردند ظاهرش را به يک تعبيرات بعيدي که از آن نگاه اولي دور بشه ايشان ميفرمايد قطعا قرآن نازل نشده براي متصوفه خاصه که بخواهيم بگوييم اينطوري يا براي فلاسفه خاصه يا براي متکلمين خاصه و بگيم اين براي آنهاست لذا حق دارند يه همچين کاري بکنند و ادامه ميدهد بحث را در ادامه ميفرمايد نعم قد ورقت روايات چون ميخواهيم اين بحث را برسانيم بحث تفسير قرآن به قرآن که انشاء الله آن را يک بحث بيشتر و جامعتري راجع بهش بکنيم و بخصوص اين قسمت بحث را که مقدمهاي را که ايشان در ادامه بحث مياورد در جواب اين بحثها که الفاظ وضع شدهاند براي مطلق معاني يا ارواح معاني که الفاظ مختلفي بکار رفته و اين چظور کارگشاست که ميتواند اين مسئله تفسير قرآن را جلوي خلطش را با مصاديق مختلف بگيرد و در عين حال همه افکار بتونند بهره خودشان را ببرند و حصر نکنند حصر نکنند مصداق خودشان که انشاء الله توي بحث بعدي ميايد
بعد ميفرمايد نعم قد وردت روايات عن النبي صليالله عليهوآله وسلم و ائمه اهل بيت عليهم السلام که قول ان لقرآن ظهر و بطناً و لبطنه بطن الي سبعه ابطن و الي سبعين بطن که اينها وارد شده که قرآن ظاهر دارد و باطن و اما اين که گفته قرآن ظاهر دارد و باطن دليل نميشود که متصوفه بگويند که فقط باطن ظاهر و باطن هر دو حجيت دارد و هر دو مورد اعنتاست لذا ميفرمايد لکنهم عليه سبعن يک نکته را اينجا يعني در تمام اين اقوال که تا حالا ذکر کرديم نکته اين است که اينها گاهي يه نکته صحيحي توي کلامشون هست اما به ضميمه نگات غير ضحيح غلط ميشود گاهي اينها اهل کلام يک نگاه کلامي ممکن است در بعضي از آيات کلامي پيدا کنند کسي هم نفي نکرده يا فلاسفه بگويند نکات فلسفي هم در قرآن هست يا اهل تصوف بگويند نگاه باطني هم در قرآن هست همه اينها امکان دارد اما اگر کسي گفت اگه فقط اينه منحصرش کرد که قرآن فقط اين است و همه چيز را خواست تاويل بکند به اين اين غلط است از يک رگه صحيح ممکن است توي افکار هر کدام از اينها باشد و آن رگه صحيح اين است که قرآن جامعيت دارد هم نگاه کلامي توش هست و هم نگاه باطني توش هست هم نگاه عقلاني توش هست همه اينها هست هم قرآن توش آمده همه آينها توش آمده اما اگه کسي گفت هر جا به غير از اين ظاهري که من ميگويم باشد بخصوص مثلا در نظام متصوفه نفي بکنند هر گونه نگاه ظاهري و عقلاني را قطعا اين در قرآن ديگه اينجوري نيست يا اهل فلسفه نفي بکنند هر نگاه غير برهاني را قطعا قران براي همه آمده به فرمايش علامه حسنزاده حفظه الله ايشان ميفرمود حق حتي اگر امروز همه فيلسوفها و عالمان بزرگي که تو هر علمي تو دوران تاريخ بشريت بودهاند امروز جمع شوند کنار همديگر صدق ميکند اذ بعث فيالامين رسول منهم يعني همه اينها نسبت به آن چيزي که مقام رسالت را برده همه اينها حالت امي دارند نه اينکه اذ بعث اميين رسول منهم يعني بين بيسوادها نه بين نابغهترين افراد هم اگر جمع شوند امروز در علم فقه در علم اصول در علم حديث در علم فلسفه در علم کلام در همه علوم نابغهترين افراد جمع شوند امروز باز صدق ميکند چون يعلمهم ما لم تعلمون انجور نبوده که آن چيزي که اينها ميدانستند يا امکان دانستند داشتند برايشان فقط آورده شده باشد آن نگاه جامع آن حقيقتي که دستاورد آن وحي الهي است او در حقيقت در دسترس نابغههاي بشري نيست که حالا اين نگاه مادي ايشان اين را بيان ميکند لذا ميفرمايد که لکنهم اعتبروا ظهر کم اعتبروا بطن و اتموا بامر تنزيل کماعتبروا به شان تنزيل همچنان که به شان تنزيل در حقيقت اعتنا داشتند به امر تاويل هم اعتنا دارند همه با هم توي آن نگاه روايات همه اينها باهم جمع شده بعد ايشان ميفرمايد که اين بحث البته در سوره آل عمران در جلد سوم مفصل يکي از بحثهاي مهم مرحوم علامه همان بحث جلد سوم است که بسياري از شبهات امروزي هم در آنجا وارد شده و جواب داده شده بخصوص شهباتي که به بحث خود تفسير قرآن ايشان ميکنند در جلد سوم جواب داده شده البته اگر کسي اين بحثهايي را که در رابطه با شبهاتي که به الميزان ميشود اليماشاء الله مواردي نوشته شده دوستان رجوع کنند مقالات خوبي نوشته شده چه نقدي که به صورتي که نقد کردهاند چه حلي که خواستند دفاع بکنند و همچنين غير از اينکه نشريات قراني مقالات بسيار خوبي در اين مسئله دارند حضرت آيت الله جوادي هم در مقدمه تفسير تسنيمشان بحث مفصلي را مصتوفي را در اين مسئله مطرح کردند و جواب يک سري از شبهات را در آنجا دادند لذا خود الميزان هم که بالاخص در جاي جايش که انشاء الله جاي جاي اين بحث را در مسائل مختلف که ميايد خدمت دوستان عرض ميکنيم جاي جاي الميزان که شايد بهترين دفاع دفاع خود مولف از خودش است آورده و شبهات را مطرح کرده و جواب داده لذا ايشان در ادامه ميفرمايد حتي تعبيري که ما مياوريم تعبيري که تاويل ميکند قرآن را تاويلي که ما گفتيم غير از تاويلي است که ديگران گفتند که انشاء الله در آن بحث خواهد آمد که بحث مهمي است که يکي از نکات مخصوص علامه است در بحث تاويل
بعد نکته ديگري که اين ابتلاعش زيادتر است ميفرمايد قد نشا في هذه الاعصار در اين زمانها مسلک جديدي در تفسير پيش آمده که قومي از کساني که خودشان را منتصب به اسلام ميکردند از بس تو علوم طبيعي تبحر داشتند و سير کردند اينها هم بنايشان را در روششان را در برداشت از قرآن بر حس و تجربه قرار دادند چون بر حس و تجربه قرار دادند و همچنين در نظام اجتماعي بر آمار قرار دادند اينها با اينکه به قرآن وارد ميشوند بخصوص علامه الميزان را يکي از انگيزههايش در تاليف اين کتاب جواب يکي از انگيزههايش جواب به کتاب صاحب المنار رشيدرضا است که اين نگاه در کلام او خيلي اشباء شده است خيلي زياد وارد شده و شبهات زيادي را وارد کرده که ايشان اينجا بخصوص اين مسئله را مطرح ميکند که اينها مالوا الي مذهب حسيين من فلاسفه الاروپا که اينها ميل پيدا کردند به فلاسفه اروپايي که نگاه حسي و تجربي داشتند و اصالت الاعمل را در حالا چه پراکماتيسم که حالا به اصطلاحات کار نداريم اينها نگاهشان اين بود که ارزش ادراکات به آن چيزي است که عمل ازش برميآيد و نتيجه عملي در اينجا
فذکرو اينها ذکر کردند که معارف ديني لايمکن اينها نگاهشان به اينجا ميرسد که معارف ديني نميتواند با آن چيزي که علم تصديق کرده مخالفت داشته باشد نگاهي که امروز گاهي توي خيلي از ما هم موجود است منتها به يه طريق لطيفتر گاهي يک خورده ضيف و پنهانتر و خفيتر بايد حواسمان باشد که توي ريشهيابياش بتوانيم اين را پيدا کنيم که آنچه که علم تصديق کرده بهش آن نميتواند تفسير از قرآن و برداشت از قرآن مخالف با آن باشد اگر ببينيم يک مخالفتي است خودمان را به زمين و زمان ميزنيم و يک تعبيري بکنيم که مخالفت نداشته باشد چون احساس ميکنيم که صدمه به قرآن است در دفاع از قرآن تمام توانمان را بکار ميگيريم در حالي که بسياري از اين علومي که به عنوان علم الان مطرح است بسيارياش در حد تئوري است يعني حتي اگر تجربه آن را تاييد کرده به عنوان از علت معلول نرسيديم که به عنوان يک قاعده قطعيه باشد بلکه خودشان در نگاه خودشان هر چند تلقي به قبول کردهاند اما هيچگاه به عنوان يک اصل قطعي نپذيرفتند اما ما کاسه از آش داغتر گاهي ميشويم و اين نگاه راسخ ميشود در وجودمان و اين از آن عيبهايي است که به خصوص در برههاي براي حوزه مان شديدتر شده بود ولي الحمدلله الان به برکت آن عمر اين کمتر شده
فما کان فالذي تصدق علوم و هو لا اصاله فالوجود نتيجهاش اين است صريح اين نيست لا اصاله في الوجود الا للماده و خواص المادي همه چيز يا مادي است يا خواص ماده بطوري که تمام لطائف را به اين برميگرداند فما کان دين يخبر عن وجوده آنچه که دين اخبار کرده از وجودش که اينها موجودند بما يکذب العلوم آن چيزهايي که علم آنها را تکذيب کرده و قبول نکرده ظاهرش را مثل عرش کرسي لوح و قلم يجب ان يعبر تعبيره حتما بايد اينها را از معنايش تعبير بکنيم تا با علم سازگار بشه و آن چيزي را که علم اخبار کرده از وجوش اما علم تکذيب نکرده بلکه علم متعرضش نشده مما لا تعرض علوم لذلک مانند حقايق معاد را آنها را هم بايد جوري بيان بکنيم يجب ان يوجه به قوانين ماديه حتما بايد با قوانين ماديه سازگار توجيه بشوند اين نگاه مفسر ماست ها نه يه آدم مادي داره اين بيان را ميکند ايشان دارد ميفرمايد که اينهايي که تفعل در امور حسي داشتند در مقام تفسير قرآن برآمدند اين نگاه را فکر نکنيد يه فيلسوف مادي تبعييت ناخواسته در ذهن انسان مرعوب ميشود انسان و آنچان آن را تلقي و قبول ميکند که حقيقت وحي را مبين او ميگيرد نه اينکه او بايد از حقيقت وحي در بياد و ما يتکي عليه التشي من الوحي و الملک و الشيطان و نبوه و رساله و الامامه و غير ذلک ميگويد همه اينها امور روحيه هستند منتها روح به معناي اينکه والروح الماديه و النوع من الخواص المادي روح را يک حقيقت مادي ميگيرد يعني نظام تجردي و نظام آن همه بياناتي که در رابطه با ملکوت عالم بحث در رابطه با نظام بقاء و جاودانگي عالم مطرح ميشود با اين نسبت نعوذبالله ميشود کشک يعني اين مفسر ما آن همه عزيمت محکمات قرآن را فداي آن اصلي که علم بهش تصديق کرده ميکند محکم ميشودعلم و متشابه ميشود آيات قران چنانچه متکلم ممکن بود محکم را قرآن بگيرد يعني در اين نگاه در حقيقت آيات قران متشابهند براي ما محکم آن اعتقاد قبلي ماست که حالا يا کلام است يا فلسفه يا قول صحابي و تابعين بوده يا نگاه به علم و آن قداستي که انسان براي علم ميبيند
بعد ايشان ميفرمايد که تشريع را هم نبوغ خاصي اينها را بيان ميکردند که دارد ميگويد نه اينکه از خودش ميسرايد بلکه اين خلاصه افکار اينهاست تشريع را هم يک نبوغ خاص اجتماعي گرفتهاند که قوانينش بر افکار صالحه مبتني است تشريع يعني يک نبوغ خاصي که امروز هم خيلي بيان ميشود شريعت و وحي يک نبوغ خاص است آنچه که به عنوان شريعت بيان شده که متاخذ از وحي بيان ميشود اين نبوغ خاص است که افکار صالحه افکار بسيار شايسته نابغه اين افکار صالحه را که براي اداره کشور براي اداره شئون بشري بيان کرده را آمده مطرح کرده لقايت ايجاد اجتماع صالح راقي ذکروا بعد دنباله حرفشان اعتقاد را دسته بندي کرده براي ما يعني اگر کسي بخواهد اين نگاه را خلاصه بکند اين خلاصه اين نگاه است يعني ايشان آمده زحمت کشيده براي ما با تفحصش و تمرکزش بر اين نگاه خلاصه کرده در چند خط ذکروا ان الرويات اينها ادامه دادند در بيانشان در خلاصه حرفشان اين است ان الرويات لوجود خليط فيها چون بعضياش در حقيقت دخل و تصرف شده بعضياش جعل شده لوجود الخليط فيها لا تصلح لااعتماد عليها قطعا نميشود اينها صلاحيت اعتماد بر آنها نيست الا ما فقد کتاب کدام کتاب کتابي که تا الان گفتيم کتاب با اين مبنا نه کتابي که مطلق باشد خودش اين کتابي که ما گفتيم که مصدقش بايد محکمش بايد کي باشد علم باشد الا ما فقد کتاب الا آن رواياتي که فقط با کتاب ببينيد چقدر زيبا از آن چهارچوبي که ما در روايات داريم که هر روايتي که موافق کتاب فاضربوا علي الجدار همين را استفاده کرده خوب هم استفاده کرده خودش متن روايت است اين آن تفسير کسي که مادي داره تفسير ميکنه اما ببينيد برداشت را چه جور داره ميکند موضوع را چطور تغيير ميکند ميگويد تو اين را فاضربوا علي الجدار الا ما وافق الکتاب آني که موافق کتاب است اما موافق کتاب يعني چه کدام کتاب کتابي که محکمش علم است علمي که علم مادي است مبنايش تجربه و حس است يا عملگرايي است اين کتابي که هر جايش غير از اين بود تاويلش کن از او عبور کن و هر روايتي هم از باقي نگاه ببينيد يه محکمي را درست ميکند به عنوان علم متشابه ميشود کتاب و روايات هم که اگر موافق با اين کتاب بودند که موافق با آن محکم بود ببينيد چه سير کاملا هم منسجم است به شما که ميگوييم چه حرف خوبي زده اينکه ميگويد هر چي مخالف کتاب است ترک کن اين که حرف بدي نزده اما کدام کتاب را ميگويد استدلالات به اين دقت است گاهي بعد ميفرمايد الا ما وافق الکتاب و امالکتاب اما خود کتاب فلا يجوز ان يبني في تفسيره علي الاراء و مذاهب السابقه اصلا به آراء و مذاهب سابق رجوع نکن چرا چون آنها بر عقل تکيه داشتند آنها مبتني بر طريق عقل بودند و طريق عقل هم در اين نگاه کاملا مردود است الذي ابطله العلم طريق عقل را علم باطل کرده بالبناء علي الحس و التجربه چون حس و تجربه و علمي که بر حس و تجربه برميايد و ملاک و محکم است و عقل اينجا ميشود ظني عقل ميشود اگر با حس و تجربه توافق داشت اشکالي ندارد يعني همه اين محورها و محکم ميشود علمي که مبتني بر حس و تجربه است که تازه اين علمي که مبتني بر حس و تجربه است الان سالياني است که خودش در نظام و آنجايي که پايگاهش بود خودش پا در هواست يعني نسبيتها که نسبيتي که در نظام علمي قبل از اين گفتند که نسبيت عامه چه نسبيتهايي که امروز مطرح ميشود خود اين علم اساسش بر باد است بر هواست و نسبيت يعني خود قائلين به اين تقدس علم امروز قائل به اين تقدس نيستند اما گاهي يکي از ما که گاهي يک حدود پنجاه سال صدسال ديرتر نتايج افکار را ميتوانيم تحليل بکنيم ديرتر و عقبتر از به روز بودن آنها نسبت به آن افکار عقبتريم تازه صد سال پيش اينها را داريم تقدس بهشون ميدهيم که علم با اين نگاه بعد ايشان ميفرمايد هذه جمل ما ذکروا اين اجماع آن چيزي بود که آنها يا صريح ذکر کردهاند يا لازمه ذکرشون بود يعني صراحتا نيامدند اين را بيان بکنند اما نتيجه حرفشان همين بود اين کار يک عالم است که راحت ميتواند خلاصه بکند لب بکند حرف مثلا چندين جلد کتاب را ده دوازده جلد کتاب را خلاصه کند و در يک صفحه بگويد لبش اين است اين خيلي تسلط ميخواهد بايد علم دستش چقدر مسلط باشد و بيايد بگويد با يک قاطعيت آن هم با کسي که اهل تقواست بيهيچ گزافي نميخواهد به کسي نسبت بدهد نميخواهد نسبت دروغ بدهد نعوذبالله ميگويد اين يا ببينيد توي تعريف چقدر دقت کرده اين يا آن چيزي است که ذکر کردهاند يا لازمه ذکرشون است مستلزم با آن است يعني اينقدر حتي تقوا دارد نميگويد همه را ذکر کردهاند ميگويد بعضيشون لازمه حرفشونه اين نتيجه حرفشون همان ميشود چه بخواهند چه نخواهند ديگه عاقل به لازمه حرفش بايد ملتزم باشد نميتواند بگويد من اين را منظورم نيست کسي که قدرت نميتواند بگويد بله اگه کسي عامي باشد ميتواند بگويد هذه جمل ما ذکروا او يستلزموه ما ذکروا من اتباع طريق الحس و التجربه فساقهم ذلک الي هذا الطريق تفسير و لا کلام ما با اينها در اصولشون فعلا بحث نداريم اما انما الکلام ميگويد اينها آمدند تخطئه کردند همه مفسرين سابق را گفتند اينها تطبيق کردند علوم خودشان را و قرآن را بر او حمل کردند و اين تفسير نيست اينها اشکالشان اين بود و با اين ادعا وارد شدند اما خود اينها آيا بحثشان تطبيق هست با نيست اينها آمدند گفتند عقل نباشد قول صحابه و تابعين نباشد آمدند گفتند کلام و فلسفه نباشد اينها همه اما آمدند بيان کردند و چي را اصل قرار دادند چيزي ديگري را که علم است و محکمشان را آن قرار دادند و قرآن را بر او تطبيق کردند پس تطبيق تو کار اينها هم هست يا نيست از همان چيزي که اعتراض بقيه داشتند خودشان هم مبتلا هستند ان ذلک بعد ايشان ميفرمايد که اينها اشکال کردند که تمام مسالک سلف از مفسرين تطبيق است و تفسير نيست اين کلام عيناً وارد بعينه طريقته تفسير به طريق خودشان هم وارد است و ان صرفوا انه حق التفسير الذي يفسر به القرآن به القرآن اينها ميگويند اين تفسير قرآن به قرآن است يعني ادعا کردند اين تفسير قرآن به قرآن است چون تفسير قران به قران چند بار در طول تاريخ ادعا داشته يک بار در ابتداي خود زمان حضرات معصومين عليهمالسلام و نبيختمي بوده که تفسير قران به قران صورت ميگرفته توسط حضرات اهلبيت عليهمالسلام که وقتي که ميامدند از حضرات سوال ميکردند آيهاي را با آيهاي ديگري مثلا شما نگاه کنيد بحث عقل را در کلام امام کاظم عليهالسلام در تحف العقول ببينيد اين کلام يا در کافي شريف هم وارد شده ببينيد اين کلام را حضرت چطور بکار گرفتهاند آيات متعدد را در تبيين مسئله آيات ديگري که در رابطه با عقل وارد شده يا امثال اين مسائلي که خود حضرات اگر سوال ميکردند بلافاصله آيهاي را با آية ديگري و يا آيات ديگري جواب ميدادند يا حتي ميفرمودند که همه مسائل در قرآن است و تبيان است و هر چيزي هستند لذا ميفرمودند ما بيان کرديم از ما بپرسيم مستندتان از قران کجاست که اين روش را ياد بگيريد اينها ادعاي قرآن به قرآن دارند اما ادعاي قرآن به قرآنشان با محوريت علم که محکم علم است با آنچه که علم تصديق کرده بعد ميفرمايد که ولو کانوا لن يحملو علي القران في تحصيل معاني آياتي شياً اگر اينها نميخواهند چيزي را حمل بکنند و تحميل کنند بر آيات قرآن اگر نميخواهند تحميل بکنند فما بلهم يحفضون انذار العليمه مسلما لا يجوز تعدي انها چرا وقتي که بيان ميکنند ميگويند بايد همه چيز تخالف نداشته باشد با نظام علمي اگر نميخواهند تحميل بکنند چرا اين نکته را اساس کارشان قرار ميدهند لا يجوز تعدي انها فهم لم يزيدوا علي ما افسدوا السف اصلاح پس اينها هم نکته جديدي نياوردند و همان اشکالات سابق بر اينها هم وارد است بعد ايشان ميفرمايد و انت بالتامل خلاصهگيري ميکنند و انت بالتامل في جميع هذه المسائل منقوله بالتفسير تجد همه اين مظهر متکلمين فلاسفه متصوفه و ماديين جديد و همچنين در حقيقت اهل صحابه و تابعين که بعنوان اهل حديث در اينجا ذکر شدهاند همه اينها را که نگاه بکنيد ان الجميل مشترک في نقص همه اينها در يک نکته مشترکند که آن نقص و بئسا نقس و بد نقصي هم هست و هو التحميل ما انتجب العباس علميه ابيالفلسفيه من خارج علي مداليلل آلايات به اين مرور مبتلا هستند که آنچه را که يافتند دنبالش در قرآن ميگردند تا اگر در تاييدي در قرآن ديدند يا ظاهري را ديدند که با آن تناسب دارد آن را در حقيقت پر رنگ کنند و اگر آيات ديگري با آن ظاهر سازگاري ندارد تاويل بکنند. آيات ديگري که دارند وقتي ديدند تناسب ندارد با ظاهر تاويل بکنند پس محکم در کلام اينها ميشود يافتههاي خودشان آني که در قرآن ميفرمايد محکم خود آيات قرآن است متشابه هم آيات ديگري است و اين نظام را خداي تبارک و تعالي به جهات متعددي محکم و متشابه قرار داده که در بحث خودش ميآيد که خودش نظام رشد بشر را و ابتلا و فتنه را براي بشر و کمال را براي بشر در اثر ابتلا و فتنه ايجاد مي کند و اخلاص را دنبال خودش مياورد رسوخ در علم را به دنبال خودش مي اورد اينها که قطعي شد در بحث متشابه و محکم ميايد که چه آثاري دارد و اگه يه لاخدا مي توانست صريحترين حرفها را در آيات قرآن بزند بطوري که هيچ قابل تفسير و تاويل نباشد امکان داشت يا نداشت ميتوانست صريحترين حرفها را بزند هر چند کلام بشري به لحاظ عرضي که بعد ميکنيم و فرمايشي که از علامه نقل ميکنيم کلام بشري به خاطر اينکه معمولا با مصاديق ارتباط دارد هميشه توش تشابه است حالا اين بحث مهمي است که از اين نکته استفاده ميکند ايشان ميفرمايد و لا ان الجميع مشترکته في نقص و آن نقص هم بد نقصي است و هو تحميل ان تجب ان العباس العميه ابي الفلسفيه من خارج علي مداليلل آلايات و تبدلل به تفسير تطبيقاً تفسير با اين نگاه ميشود تطبيق يعني ما قرآن را تطبيق ميکنيم بر آن ذهنياتمان پس ذهنيات ميشود اصل و قرآن ميشود فرع و الثمي به التطبيق تفسير اسم تطبيق را گذاشتيم تفسير و دلمان هم خوش شده و الثارت بذلک حقاق من القران مجازا با اين نگاه مجبور ميشويم بسياري از حقايق قرانيه را مجاز ببينيم چرا مجاز ببينيم چون با آن محکمي که در ذهن ماست سازگار نيست تاويلش ميکنيم و چون تاويلش ميکنيم ميگوييم ظاهرش مراد نيست و منظور غير از اين ظاهر است و لذا بحث بر ميگردد به ظاهرش مجاز ميشود مجازات ميشود لذا حقايق قرآن ميشود مجازات و تنزيل عده من الايات تاويلات حتما بايد آني که ظاهر آيه است از ظاهرش منصرف کنيم بر يک تفسير غير ظاهر بکنيم که براش بشود تاويل در اين نگاه و لا ذلک او معني اليک في اوايل کلام ان يکون قرآن الذي يعرف نفسه اين قرآن کار را ببينيد اين شرايط را که علامه در اينجا اين نکته دقيقيه اين شرايطي را که علامه اينجا تبيين کردهاند اين شرايط اين محيطي را که علامه را کشانده به اينجا که اين تبيان لکل شيئ و هدي و نور را روش سماجت بکند اصرار بکند و پافشاري بکند اين را به عنوان نکته کليدي مطرح بکند بخاطر اين است که تمام اين مصالح در اين مسئله مشترک بودند که تحميل داشتند ميکردند و قرآن را بينياز از غير نميديدند محتاج به غير ميديدند چون محتاز به غير ميديدند ايشان ميايد با اين چند تا آيهاي که آيات ديگري هم که ميآيد در بحث مفصل همه مويد اين نکته است که قرآن خودش کافي است براي بيان در اين محيط بيان ميکند دقت يکنيد که محيط چه محيطي است محيط است که هر کسي ميخواهد افکار خودش را از قرآن تاييد براش پيدا کند تطبيق بکنه قرآن را بر افکار خودش نه افکار خودش را از قرآن بدست بياره بلکه ميخواهد قرآن را تطبيق بکنه بر افکار خودش در اين محيط ايشان آمده و ميگه قران کافي است خودش بايد گويا باشد از بيرون چيزي را تحميل نکنيد نياييد محکم را چيز ديگري قرار بدهيد ميگويد در اين محيط ان يکون القرآن الذي يعرف نفسه با انه هدي للعالمين و نور مبين و تبيان لکل شي اين قرآن را مهدي اليه به غير با اين نگاه که اين نگاههاي متعدد قرآن بايد مهدي اليه باشد به غير محتاج باشد در هدايت به غير مستنير به غير نورش را بايد از کي بگيرد از غير بگيرد و مبينا به غير اين که بگوييم نور مبين است مبين بودن اين اينجور نيست که خودش روشنايي داشته باشد و مانع ايجاد بکنه غير را از خودش نه غير بايد بياد اين را روشن کنه و ما هذا الغير آن غير چي ميتواند باشد آن غير کي ميتواند باشد هر کسي آن وقت براي اين غيرش بدون اينکه بخواهد صراحت داشته باشد اصلي را براي خودش و ما شان اين غير که ميتواند قرآن فرعش بشود آن چه شانيتي دارد که قرآن خواست شانش بشه و بماذا يهدي اليه ميخواهد به چي هدايت کند آن غير و ما هو المرجع و الملجا وقتي که اختلاف ميشود ميخواهد مرجع در اختلاف آنجا چه مرجعي و ملجائي را معرفي بکنه و چه ميزاني را قرار بدهد و قد اختلف و اشتدت اختلاف در اينجا اختلاف و خلاف شدت ميگيرد که هر کدام جوابي دارد بعد ايشان ميفرمايد که البته اينجا اختلاف در مفهومه الفاظ قرآن نيست هيچ کسي در اين انکار ندارد
والسلام عليکم ورحمت الله و برکاته
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 2” دیدگاه میگذارید;