بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رّب العالمین و الصّلاة و السلام علی محمّدٍ و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین
در محضر آیات نورانی سوره آل عمران از آیه 172 تا 175 بودیم که تطبیق کتاب تفسیر شریف المیزان را داشتیم در ذیل این آیات شریف، به خصوص این فرازی که می فرماید ﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ ١٧٣﴾[1] که وقتی جریان جنگ احد مقلوبه شد و مسلمانان به مدینه آمدند و دشمن در حالی که بر می گشت به این فکر افتاد که برگردد و کار را یکسره کند، پیغمبر اکرم(ص) فقط مجروحان جنگی که این ها پایدار مانده بودند در جنگ احد، این ها را به این دعوت کرد که مقابله کنند و وقتی که این ها را جمع کردند، لشگر، کوچک تر و از جهت ظاهری، ضعیف تر بودند؛ چون مجروح بودند، تعدادشان کمتر بود و دشمن با روحیه قوی تر بود. آن وقت آن کسانی که از درون و از بیرون با این ها آمدند که تضعیف روحیه کنند که «إنّ النّاس قد جمعوا لکم» که دشمن تمام نیرویش را در مقابل شما جمع کرد و آن کسانی که همدست نبودند، همدست شدند و آمده اند در مقابل شما؛ پس «فاخشوهم»، فرار کنید و جلوی آن ها نایستید؛ خودتان را دم تیغ ندهید و خودتان را به هلاکت نیندازید؛ «فاخشواهم». وقتی این را گفتند، «فزادهم ایماناً»؛ یعنی وقتی که خبر را شنیدند که دشمن با تمام تجمّعش آمده است و بسیج بیشتر از نیرو کرده است، این ها ایمانشان بیشتر شد در مقابل آن ها. چون این «زادهم ایماناً»، ایمان در این جا یعنی قدرت جنگی و توانایی. ایمان، در هر جایی مناسب با خودش معنا می شود. یک موقع می گوید که ایمان زیاد شد، یعنی خدا ایمان این ها را فقط بیشتر کرد. خیر، این «زادهم ایماناً»، یعنی روحیه این ها در جنگ و مقابله بالاتر رفت. این قدرت ایمان است، اثر ایمان است که وقتی آشکار می شود در هر جایی مطابق با خودش است؛ چون اقتضاء این بود که دشمن آمده است در مقابل تمام دین شما بإیستد، این ها تمام توانایی دینیشان بسیج شد؛ لذا ببینید که در هر برهه ای که سابق از این نزدیک انتخابات ما که می شد، دشمن استکباری ما گاهی حرکت هایی را انجام می داد که آن حرکت ها، چه [خودش] توجّه داشت و چه توجّه نداشت، به نفع ما تمام می شد؛ به طوری که مردم در آمدن و رأی دادن یا شرکت در راهپیمایی، بیشتر تحریک می شدند و بیشتر بسیج می شدند در مقابل حرکت آن ها. آن همان بود که او می خواست بگوید که «قد جمعوا لکم فاخشوهم»، امّا اثرش این بود که مردم مؤمن «فزادهم ایماناً». آن هایی هم که گاهی کم تفاوت بودند، آن هایی هم که گاهی انگیزه شان کمتر بود، با این حرکت آن ها بسیج بیشتری میشدند در مقابل آن ها و لذا «زادهم ایمانا»؛ که این «زادهم ایمانا» در مورد کسانی که در رتبه عالی هستند به نحوی است و در مورد کسانی که در رتبه پایین تری هستند، به نحو دیگری است؛ یعنی «زادهم ایمانا» در مورد همه مؤمنین صدق می کند؛ امّا گاهی رتبه پنج را به شش می رساند، گاهی رتبه نه را به ده می رساند یا این که رتبه هشت را یک دفعه دو پله بالا می برد؛ اگر رتبه پنج را یک پله بالاتر می برد، رتبه بالاتر را دو پله بالاتر می برد که این بسیجِ بیشترِ ایمان می شود در مقابل بسیج بیشتر دشمن.
بسیج بالاتر ایمان که این خود یک قاعده است که مرحوم علامه در المیزان این بحث را می کنند که یک بحث بسیار زیبایی هم هست. می فرمایند این جا که فرمود:« و قولُه فزادهم ایماناً» می گوید که این یک اثر و بحث روحی، روانی است که در جایی که ذلک… . دقّت کنید در ذیل آیه شریفه؛ «و ذلک لما فی طبع الإنسان أنه إذا نهي عما يريده ويعزم عليه»؛ آن جایی که قصد کرده یک کاری کند، اگر بخواهند بیایند جلویش را بگیرند. شرط را ببینید؛ آن جایی که انسان قصد کرده که کاری را انجام دهد، بعد بیایند جلویش را بخواهند بگیرند که نگذارند انجام دهد، از یک سو هر چقدر این [شخص] به آن کسی که آمده جلویش را بگیرد، حسن ظنّش کمتر باشد و بلکه سوء ظنّش بیشتر باشد و از سوی دیگری، هرچقدر به آن کاری که تصمیم گرفته که انجام دهد، توجّه و باور و یقینش بیشتر باشد… سه شرط است؛ یکی این که عزم بر کاری کرده باشد. اگر عزم نکرده باشد، وقتی یک اخباری را راجع به کاری که این عزم ندارد [بشنود]، کلّا منصرف می شود. وقتی خبرهای نامناسب برسد، کاری به آن ندارد امّا اگر عزم بر کاری کرده باشد، کسانی در مقابل او قرار بگیرند که حسن ظنّی به آن ها ندارد… و سوّمی این است که نسبت به آن کاری که عزم کرده است، هرقدر یقینش بیشتر باشد، در این جا اثرش این می شود که قوای خفته او بیدارتر می شوند؛ یعنی در این جاست که قوای خفته، تازه بیدار می شوند. آن چیزهایی که در حالت عادّی عکس العمل از آن ها نمی آمد و این ها در وجودش به حرکت در نمی آمدند، حال در وجود او بیدار می شوند و تازه حرکت می کند.
این [مطلب]، روش بعثِ نیرو هم هست. ما چه کنیم که انگیزه سازی کنیم در جامعه یا حتّی نظام تربیتی کودکمان یا حتّی در نظام تربیتی و مربیگری در یک جمع نوجوان و جوان، می بینید که این سه شرط، یکی این که قصد کاری را کرده باشد؛ خوب ایجاد این قصد ابتدائاً با انگیزه سازی در نامفهوم 07:39؛ بعد اخبار و خبرهای ناگواری که از مقابله با آن کار[می رسد]. خوب سوء ظنّ انسان به شیطان از همه بیشتر است؛ عدم حسن ظنّ انسان به شیطان از همه بیشتر است. موانعی که شیطان ایجاد می کند، از همه بالاتر است و اگر انسان ببیند که آن چه که در مقابل عزم او دارد قیام می کند و مقابله می کند از شیطان است، چه از زبان انسانی باشد و چه نظام تکوین باشد و چه خود شیطان مستقیماً در نظام روحی و روانی او، در عزم او بخواهد مقابله کند؛ اگر این قدرت تحلیل را پیدا کند که این مانع تراشی از شیطان است، اگر این را دید، قدرتش بالاتر می رود. سوّمی هم این بود که هرچقدر مراتب یقینش به آن کاری که می خواهد انجام دهد بیشتر باشد. آن موقع، این سه عامل اگر در یک فردی یا جمعی جمع شد، هر مانعی در مقابل این، قدرت او را بیشتر می کند. نه تنها او را از کار نمی اندازد، بلکه توانایی های بالاتری از او را به میدان می آورد. این جاست که می شود:﴿ كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ ﴾[2]. چرا غلبت این عدّه قلیل؟ چون از یک سو این ها عزم بر کاری کرده بودند و از سوی دیگر مانع را فقط از شیطان و مقابله شیطانی می دیدند و از سوی دیگری، چون این ها نسبت به عزمی که کرده بودند یقین کامل دارند، هیچ مانعی در مقابل این ها نمی تواند قیام کند؛ به خصوص با این بیانی که در آخر آیه می فرماید که «فزادهم ایماناً و قالوا حسبُنا الله و نِعم الوکیل» که این خودش یک باب بحثی است که حال إن شاء الله بعد از این بحثی که تطبیق کردیم، این قالوا حسبُنا الله و نعمَ الوکیل خیلی عظیم است.
رسیدن به این که نه تنها یک کلام است و نه این که فقط یک گفتار باشد و قول باشد، بلکه قالوا حسبنا الله و نعمَ الوکیل یک باوری است و حقیقت وجودی است که در وجود این ها، اینطور ظهور و بروز پیدا می کند؛ حتّی شاید به زبان نیاورده باشند که خدای سبحان دارد به عنوان قالوا بیان می کند؛ امّا حقیقت وجودی این ها را دارد بتمامه و کماله [بیان می کند]. همانطور که خدا توفّی اش کامل است، بیانش هم در اظهار ما فی الوجود کامل است؛ یعنی این کلامی که قالوا حسبُنا الله و نعمَ الوکیل، ممکن است که بر زبان جاری شده باشد حتّی آن حقیقت وجودی، مانعی ندارد و ممکن هم هست که این کلام بر زبان آن ها جاری نشده باشد امّا این حقیقت که در وجود این ها شکل گرفته باشد. این ها ازدیاد ایمان کردند، اگر از آن ازدیاد ایمان در درون این ها بخواهد کلامی مُبرِز او [باشد] و آن را بخواهد آشکار کند، همین حسبُنا الله و نعمَ الوکیل است که خدای سبحان بیان کرده که حال إن شاء الله در جای خودش.
می فرماید:« وذلك لما في طبع الإنسان أنه إذا نهي عما يريده ويعزم عليه»، آن که اراده می کند و عزم بر او پیدا کرده است، «فإن لم يحسن الظن بمن ينهاه كان ذلك إغراء». ببینید یک موقع هست که انسان می خواهد کاری را شروع کند، بعد می بیند موانعی که تا به حال سابقه نداشت جلوی راهش قرار می گیرد. گاهی انسان این ها را به چه کسی نسبت می دهد؟ می گوید که خدا نمی خواهد که من این کار را انجام دهم و الّا این موانع که تا به حال سابقه نداشت. وقتی که انسان این قصد را می کند و می بیند که موانعی که تا به حال سابقه نداشته می آید، در نگاه اوّل ممکن است که این ها را به خدای سبحان نسبت دهد؛ بگوید که این ها علامت این است که خدا نمی خواهد که من انجام دهم، پس رهایش کنم. خدا علّامه حسن زاده را رحمت کند؛ ایشان می فرمودند: اگر قصد کاری کردید، از آن جا که شیطان متکبّر است، با هر کسی گلاویز نمی شود؛ اگر [شیطان] دید که کسی واقعاً عزم کاری کرده است، می گوید که این مرد میدانی است که من باید با او گلاویز شوم؛ لذا وقتی عزم کاری را کردید، منتظر باشید. اگر عزم شما جدّی باشد، به تعبیر ایشان اگر گیوهاش را به پا کند، کمرش را ببندد، آستینش را بالا بزند که اگر این طور قصد کار داشت که واقعاً می خواهد به میدان برود، منتظر باشید که شیطان شما را هماورد خودش میبیند و تیر را در چلّه کمان میکند و تازه موانع ایجاد می شود. پس اگر موانعی برای انسان پیش آمد که سابقه نداشت و قابل پیش بینی نبود، یک تحلیل این است که این را از چه کسی ببینیم اوّل؟ از خدا؛ پس بگوییم دست از کار بکش؛ امّا یک تحلیل دقیق تر و درست این است که بگوییم شیطان ما را هماورد دیده است و لذا تیر در کمان کرده است. این موانع جدید علامت چیست؟ علامت این است که این کار به حقّ است. اگر این نگاه را کند، آیا عزمش بر کار راسخ تر می شود یا نمی شود؟ آیا این ها را دلیل بر تأیید بر کار می گیرد یا نمی گیرد؟ ببینید دو نگاه است به یک واقعه؛ امّا نوع معرفت انسان باعث می شود که چگونه با این برخورد کند؟! حال مرحوم علامه هم این جا در بحث «کلامٌ فی التّوکّل» بیان می کند. همین مقدار را توجّه داشته باشیم که «فإن لم يحسن الظن بمن ينهاه»، آن کسی که نهی می کند او را، حال نهی ممکن است که با زبان باشد و تحذیر زبانی و مشورت باشد و ممکن است که انسانی هم باشد که به عنوان مشاوری هم بیاید به انسان بگوید که برای چه می خواهی این کار را کنی؟ این کار عاقلانه نیست؛ این کار غیر عاقلانه است و انواع این ها که مثلاً می خواهد ازدواج کند، حال خدای سبحان فرموده که اگر شما فقر داشته باشید، ﴿ يُغۡنِهِمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۗ ﴾؛ درست است؟ این إغناء و بی نیازی… امّا یک کسی هم در مقام دو دوتا چهارتا به این مشاوره دهد و بگوید که خیر، اصلاً اقدام نکن تا شرایطت این طور است. نمی خواهم بگویم که هر مشاوری این طور گفت، زبان شیطان است؛ امّا انسان اگر هم تحذیر می کند، تحذیر را در چهارچوب نگاه الهی کند. در عینی که ﴿إِن يَكُونُواْ فُقَرَآءَ يُغۡنِهِمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۗ﴾[3]. آن جهت الهی را مسئله را مطرح می کند؛ با نگاه و باوری که این مراتب نگاه را دارد به او القاء می کند، البته محاسبات منتظر سختی بودن را هم القاء کند؛ عیب ندارد. سختی داشتن را عیب ندارد؛ هر کاری یک سختی هایی دارد. اصلاً کار دنیا این است که هیچ کاری، گلش بی خار نیست. ازدواج نکردن یک سختی هایی دارد و ازدواج کردن هم یک سختی هایی دارد؛ منتها این را درست مشورت بدهند و الّا گاهی زبان، زبان شیطان از کام یک انسان می شود. حکم الهی را به طور اطلاقی نهی می کند و این در هر جایی و هر چیزی، اگر حواس انسان نباشد، می فرماید که «إن لم يحسن الظن بمن ينهاه»؛ اگر حسن ظنّ به او پیدا نکرده باشد، اثرش این می شود که چه می شود؟ قدرت بر کار پیدا می کند؛ اما آن جایی که حسن ظنّ به آن کسی که نهی می کند پیدا کرده باشد و این حسن ظن غلط باشد نه حسن ظن صحیح؛ آن جا انسان دست از کار می کشد؛ مثلا کسی به عنوان مربی اخلاق انسان که شایستگی این کار را نداشته باشد و او را از یک سری کارها پرهیز دهد و به یک سری کارها تشویق کند در حالی که صلاحیت این کار را نداشته باشد، می بینید که این [شخص] با حسن ظنّ به این، انجام می دهد و ممکن است که اوائل هم یک نتایجی ببیند ولی در نهایت یا اواسط چه می شود؟ به یک دست اندازهایی می افتد که یک دفعه می بیند زندگیاش از این رو به آن رو شد و قدرت برگشت هم برایش امکان پذیر نیست. در هر عرصه ای این امکان پذیر است. اقتصادی به نحوی، نظامی به نحوی، اجتماعی به نحوی، سیاسی به نحوی در هر کدام از این عرصه ها. «فإن لم يحسن الظن بمن ينهاه إغراء فأوجب»، این گمراه کردن می آید، «فأوجب انتباه قواه»؛ امّا نتیجه اش این است که اگر حسن ظن به آن کسی که این حرف را زده نداشته باشد، انتباه و بیدار شدن قوا را به دنبال دارد که این را اگر ما بتوانیم به متربیمان و خودمان یاد دهیم که اگر شیطان دارد در لباس دوست با ما دارد ما را از کار خیر بازمی دارد، بفهمیم که پشت این زبان و لباس کیست؟ اگر این را فهمیدیم، نه تنها شل نمی شویم، بلکه انسان قوی تر می شود. گاهی آن شخص واسطه که دارد این خبر را می دهد آدم بدی هم نیست؛ امّا خودش مرعوب است. یک نگاهی است، یک مرعوب است و شیطان نیست؛ امّا مرعوب است و تحت تأثیر حرف یک [شخص] دیگری قرار گرفته است و همان تحلیل را می آید برای ما می کند؛ بدون این که قصدی داشته باشد که بخواهد شیطنتی کند؛ امّا فکر کرده که این صحیح است. این فکر کردنِ به این که حرف صحیح را زده [است]، آن جا هم باید انسان قدرت داشته باشد و از ظواهر عبور کند.
دیده ای باید سبب سوراخ کن تا حجُب را برکند از بیخ و بُن[4]
ریشه حرف را پیدا کند. کاری ندارد [به این که] آن کسی که گفته است، الآن آدم خوبی است یا بدی است. از این عبور می کند و به ریشه این حرف [می رسد]. خدا رحمت کند امام را؛ می فرمودند: ببینید که اگر حرفتان با حرفی که دشمن دارد می زند، موضعتان با موضعی که دشمن می گیرد یکی است، یک جای کار لنگ است و مشکل دارد. اگر این طور است که کار شما، تحلیل شما، فکر شما با آن چه که دشمن دارد انجام می دهد یک جور است، یک اشکالی در کار است. این، دیدنِ آن ریشه کار است؛ هرچند وسائطی که این حرف را زده اند، آدم های خوبی هم باشند. چه در عبور در وسائل غلط، این باید دیده شود. [به عبارتی] چه از آن وسائط و حجُب غلط باید عبور شود و به ریشه رسیده شود و چه در عبور از وسائط صحیح؛ یعنی انسان، در اسباب صحیح هم که برای کارها می بیند، نباید در سبب قریب متوقّف شود؛ بلکه باید از این عبور کند تا به سبب اصلی برسد که خود خدای سبحان است؛ این می شود توکّل؛ یعنی سبب را می بیند امّا در سبب متوقّف نمی شود.
پس ببینید این نگاه، هم باید در جهت مثبتش جریان داشته باشد و هم در جریان منفی. اگر انسان، هم در جریان مثبت و هم در جریان منفی، از آن وسائط قریب عبور کرد و به آن حقیقت نهایی رسید، هم در بغضش نسبت به بدی شدیدتر می شود و هم در حبّش به خوبی قوی تر می شود. خیلی زیباست. این که در انتها وقتی این ها این حرف را زده اند، یک قدرت عبور ایجاد کردند برای این ها. وقتی که گفتند:« إنّ القوم قد جمعوا لکم فاخشوهم»، این ها در مقابل این شیطنت حقیقتی را دیدند که «فزادهم ایماناً»؛ یعنی رسیدند به آن عبور از آن وسائط صحیح. اگر تا به حال به قدرت خودشان متّکی بودند، اگر تا به حال به جمع خودشان اتکایی داشتند، از این عبور کردند و گفتند که این جا فقط خداست که آن نتیجه نهایی را رقم می زند؛ چون او امر کرده به ما از طریق رسولش، ما هم اطاعت کردیم «فزادهم ایماناً و قالوا حسبُنا الله و نِعمَ الوکیل»؛ یعنی حرف آن ها به این ها قدرت عبور داد؛ از یک سو قدرت عبور از وسائط که آن نعیم بن مسعودی را که مخبر بود یا منافقینی را که آمده بودند، از این ها عبور کردند و رسیدند به این که مشرکین این را می خواهند و شیطان این را می خواهد و از یک سو عبور کردند از این که ما خودمان و اسبابی که داریم بخواهد حریف آن ها باشد. عبور کردند از این دو و رسیدند به این که «حسبُنا الله و نِعمَ الوکیل». نمی دانم آیا توانستم که این زیبایی کلام را که از دو طرف عبور کردند را [بگویم]؟ درگیری، مقابله این ها با مشرکین دیگر نیست؛ بلکه درگیری، مقابله خدا با شیطان است؛ یعنی رؤیت این ها و شهود این ها رسید به موطنی که خدا را در مقابل آن ها دیدند و جایی که خدا بخواهد در مقابل هر چیزی قرار بگیرد، قطعاً آن مقابله [برای طرف مقابل] کاملاً مغلوبه است؛ چون «حسبنا الله و نعم الوکیل»، خدا در حقیقت این جا در صحنه است. این «حسبنا الله و نعم الوکیل» بیان این است که این ها دیگر قدرت خودشان را نمی دیدند. این طور نبود که بگویند ما اصلاً قدرت نداریم، خیر؛ چون به امر خدا بودند و با اراده خدا حرکت کردند. این جا دیگر از آن جاهایی نبود که حتّی توقّف در واسطه که ما هم یک کاری ازمان بر می آید، از شمشیر ما هم کاری بر می آید. خیر، عبور از این صحنه ها شد و به جایی رسید که خود خدای سبحان کأنّه در صحنه نبرد خودش حاضر است و این ها لشگر خدا هستند، جنود خدا هستند، ظهور شئونات الهی هستند که هیچ اراده ای غیر از اراده الهی در وجودشان نیست. این خیلی زیبا می کند صحنه را. حال بعداً جمله امام(ره) را اگر شد نقل می کنم برایتان، ببینید که چقدر زیبا می شود!
بعد دنبالش می فرماید که «فأوجب انتباه قواه واشتدت بذلك عزيمته، وكلما أصر عليه بالمنع»؛ هر چه إخبار بیشتری کند و خبرهای بیشتری برساند که این طور هستند، آن طور هستند، این کار را دارند می کنند و این طور دارند می آیند، «كلما أصر عليه بالمنع أصر على المضي على ما يريده ويقصده»، این ها اراده شان قوی تر می شود. این بحث خیلی عالی است. این جا دیگر دشمن چه می شود؟ ناامید می شود از این که قدرت نمایی کند؛ چون تمام عزّت و شوکت دشمن به این بود که هر چه من قدرت نمایی کنم، طرف مقابل مرعوب شود؛ اما اگر ببیند هرچقدر که او قدرت نمایی کند طرف مقابلش «زادهم ایماناً» شود و عزمش قوی تر شود، خودشان مینشینند تحلیل می کنند و می گویند که جلوی این، نباید این طور ایستاد؛ مثلاً در مقابل یمن، این ها می گویند که ما گروه اجماع تشکیل دادیم، این ها گفتند که بَه بَه، پس ما با یکی نمیجنگیم و تمام شیاطین در مقابل ما جمع شده اند! شهیده داده بودند، گفتند که بَه بَه خون ما با خون غزّه ای ها قاطی شد! چقدر عالی! یعنی او می خواست که خون بریزد تا این بترسد؛ امّا می گوید که بَه بَه ما اصلاً این را می خواستیم! آمریکا بگوید که خودم می آیم، می گوید که اصلاً ما دنبال این بودیم که تو بیایی. کجا بودی؟ دنبال بهانه بودیم. تو تا الآن داشتی در پرده با ما می جنگیدی از طریق عربستان و امارات، ما نمی توانستیم پا روی دمَت بگذاریم، حال که خودت آمدی، خودت با پای خودت آمدی ما همین را می خواستیم. ببینید وقتی که این، این طور می گوید، فکر نکنید این بیان واقعاً در روحیه دشمن اثر نمی گذارد؛ یعنی همین که دشمن می گوید اگر من بیایم «فاخشوهم»، «إن النّاس قَد جمعوا لکم»، همه با همه مجتمع شده اند، این طرف باید بگوید که یک مقدار کوتاه بیایم. در دلِ خود ما اگر یک موقع بگویند که این ها با هم اتّحاد کرده اند در مقابل ما، دلمان یک مقدار خالی می شود؛ امّا آن کسی که وقتی این ها بگویند اجتماع کرده اند بگوید ما همین را می خواستیم تا در مقابل همه کفر یک جا بایستیم. نمی گوییم خودمان تحریک کنیم؛ امّا اگر آن ها، این کار را کردند، این جا بَه به و چَه چه زدن که ما اصلاً این را می خواستیم تا بی پرده با شیاطین بزرگ [بجنگیم]، این خیلی زیبا می شود. این خیلی عالی می شود. یک دفعه زیرپای دشمن خالی می شود. تمام چیزی که او می خواست [این بود] که با این جمعش، دل طرف مقابل را خالی کند، اگر ببیند که این «زادهم ایماناً» و مستحکم تر شود و احساس استحکام بالاتری کند، از این رو به آن رو می شود. او می ترسد. همانطور که لشگر مشرکین وقتی که دید این ها این طور شدند، آن ها فرار کردند با تمام عظمت و توانایی و قدرتشان و با همه پیروزی که در لحظه قبلش پیدا کرده بودند. آن ها به صورت فراری به سمت مکه برگشتند. گفتند برگردیم، همین قدر بس است. چقدر آیه زیباست! باورِ رابطه با خداست نه حرفِ رابطه با خدا. الآن ذهن ما عقلائی دو دوتا چهارتاست؛ می گوییم که درست است که این جا این ها را فرموده است؛ امّا در عین حال با این «حسبنا الله و نعم الوکیل» که کار درست نمی شود. چند کیلو اضافه تر می شویم با حسبنا الله؟ نمی دانیم که «حسبنا الله و نعم الوکیل» همه قدرت عالم است.
می فرماید:« وهذا إذا كان الممنوع»؛ علاوه بر این که اگر آن چیزی که دشمن می خواهد منعش کند، آن که ممنوع شده است، آن کسی که می خواهند منعش کنند، «يرى نفسه محقا معذورا» هرقدر حقّانیّت خودش را بیشتر ببیند و بگوید که اصلاً شعار من در پرچمم مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل است. من اصلاً می خواستم مقابل این ها بایستم، به عربستان چه کار داشتم؟ عربستان یک بهانه بود. دیده اید که در پرچم انصارالله، این مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکا، جزو آن پنج شعارشان، دوتایش این است که این ها را می خواهند مقابله کنند. بگوید همه این ها وسیله بود تا برسم به آن ها. الحمدلله که رسیدم به آن مقصودی که می خواستم. اصلاً دشمن احساس می کند که برای او طره خورد نمی کند؛ یعنی این روحیه دشمن را بر هم می ریزد. بمباران می کند می بیند که اصلاً چه چیزی را دارد خراب می کند؟ بمبی که دارد می ریزد، گران تر از آن خانه ای است که دارد خراب می شود و یک سری گل و خاک را به هم می ریزند، بیابان را بر هم می زند و شخم می زند. می بیند که این چه ارزشی دارد؟ چهار بار هم که این کار را کند، بعد رها می کند. می بیند که با این نمی شود سر و کلّه زد؛ این نوع دیگری است و در محاسبه اش دو دوتا چهارتای عقلائی نیست. این، از این محاسبات او خارج است. چهار بار این کار را انجام می دهد می گوید نکند دروغ باشد؛ امّا وقتی که می بیند که دروغ نیست و واقعیّت است، عقب نشینی اش کامل می شود. ما باید این نگاه در وجودمان شکل بگیرد. هرچقدر خودش را محقّ و معذور ببیند «فی فِعالِه أشدّ تأثیراً مِن غیرِه»، این قوی تر می شود؛ این در وجودش ایمان، بالاتر شکل می گیرد «ولذا كان المؤمنون….»
خدا رحمت کند زمانی که حاج قاسم بود، آن زمان گفته بودند که اوائل جریان یمن بود. از ایشان نقل می کنند که حال من شاید با یک واسطه نقل می کنم. گفته بودند که جریان یمن که تازه شروع شده بود، به نظر شما چطور است؟ گفته بود که هر چقدر شما اعتماد و ارادت به جریان حزب الله دارید، آن ارادت و اعتماد را ضربدر ده کنید؛ یمن این طور است که این ها تعلّقاتشان نسبت به دنیا، خیلی کمتر از حتّی حزب الله است؛ چون آنجا، در لبنان مظاهر دنیا کم نیست. در عین این که مجاهد هستند و در عین این که اهل جهاد هستند و اهل شهادت هستند و آماده اند، امّا این جا چون این انقطاع بیشتر است، آمادگی برای مقابله و جهاد قوی تر هم هست. حال آدم می بیند که بعد از چند سال این مسئله آشکارتر شده است.
بعد می فرماید که «ولذا كان المؤمنون»؛ ایمان این است. حال ببینیم ما چقدر ایمان داریم؟ «ولذا كان المؤمنون كلما لامهم في أمر الله لائم»؛ هر گاه می بینند که یک لائم و سرزنش کننده ای آن ها را دارد سرزنش می کند، هر چقدر سرزنش بیشتر شود، «أو منعهم مانع»؛ یا موانع ایجاد شود. عرض کردم که گاهی در نظام تکوین است و انسان اصلاً فردی را هم پشتش نمی بیند امّا می بیند که پیش می آید، می گوید پس این ها را خدا ایجاد کرده است. «أو منعهم مانع زادوا قوة في إيمانهم»؛ این ها در ایمانشان چه می شوند؟ مضاعف می شوند. «زادوا قوة في إيمانهم وشدة في عزمهم وبأسهم و يمكن أن يكون» البته ممکن است که « زیادة إیمانِهم» از چه جهتی باشد؟ جهت دیگرش این است که چون امر الهی بوده است، این ها می گویند که ما تابع امر الهی هستیم و چون إخبار شده بود که شما پیروز می شوید، ایمانشان به إخبار رسول خدا باشد از جانب خدا؛ منتها در تفاسیر می فرمایند که آن جهت اول أقوی است و أشدّ است.
«وقوله :« وَقالُوا حَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ» أي كافينا الله و أصل الحسب من الحساب لأن الكفاية بحساب الحاجة»؛ این خیلی کلمات زیبایی است. می گوید حسبنا الله، این که می فرماید« أصل الحسب من الحساب لأن الكفاية بحساب الحاجة»؛ به حساب الحاجة یعنی چه؟ یعنی هر چقدر حاجت شدیدتر باشد، این می شود حسبُنا الله؛ حسابی که خدا برای ما می کند. این حساب به مقدار باور آن حاجتمند، هر چقدر بالاتر باشد، وکالت و کفالت و کفایت خدا مطابق این حساب این هاست. اگر کلّ حاجتشان را به خدا واگذار کردند، خدا کلّ کفالت و وکالت این ها را بر عهده می گیرد. اگر بعض حاجتشان را به خدا واگذار کردند، آن بعض را خدای متعال برایشان کفالت می کند. پس به مقدار و درجه واگذاری امر، این «حسبنا الله و نعمَ الوکیل» برای این ها چه می شود؟ محقّق می شود. یعنی «حسبُنا الله و نِعمَ الوکیل» که این نعمَ الوکیل با حسبُنا یک نظام مراتب اعتقاد و مراتب واگذاری دارد و در آن دیده شده است؛ لذا این در حقیقت کاملاً صاحب مراتب است. این کلام، یک کلام واحدی نیست. «حسبنا الله و نعمَ الوکیل» از هر کسی مطابق خود اوست به مقدار واگذاری.
این هم کلام زیبایی است که «لأن الكفاية بحساب الحاجة ، وهذا اكتفاء بالله بحسب الإيمان دون الأسباب الخارجية الجارية في السنة الإلهية»؛ آن اسباب خارجی که در سنّت الهی، در نظام خارج جاری هستند، آن یک بحث است؛ امّا این فوق اوست. آیا واگذاری به خدا اسباب خارجی را هم تغییر می دهد؟ می گوید بله. آیا اسباب خارجی را هم ایجاد می کند؟ بله؛ چون آن خدایی که در نظام روحی متکفّل انسان است که قدرت عزم به او بدهد، همان خدا متکفّل اسباب خارجی است تا آن ها را وفق کند یا این که خیر، آن ها را در قبال هم قرار دهد. هر چقدر این باور شدیدتر باشد… آن وقت آن بحثی که حقیقت وکالت و توکّل چیست؟ اعتناء به اسباب است امّا اعتماد بر اسباب نیست؛ یعنی وکیل بودن خدا و توکّل بر خدا با اسباب چه نسبتی پیدا می کند؟ با اسباب خارجی چه نسبتی پیدا می کند؟ می فرماید که اعتناء به اسباب هست… با توکّل زانوی اشتر ببند. آن جا و توکَّل که ببند زانوی اشتر را امّا توکّل کن یعنی چه؟ یعنی اعتناء به اسباب هست؛ امّا اعتماد بر اسباب نیست. این دو باید کنار هم بیاید. نه اسباب را نفی می کند و نه به اسباب اعتماد می کند. جمع بین این دو که « أَبَى اَللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ اَلْأَشْيَاءَ إِلاَّ بِالْأَسْبَابِ»[5]؛ خیلی زیباست که چطور خدا « أَبَى اَللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ اَلْأَشْيَاءَ إِلاَّ بِالْأَسْبَابِ »؟ می فرماید این است که اعتناء به اسباب هست؛ امّا اعتماد بر اسباب نیست.
یکی از حضّار: نامفهوم 35:46
استاد: تفاوتش این جا آشکار می شود که اگر کسی متوکّل بر خدا باشد، حرکت که می کند، می گوید خود توکّل حقیقتش ایجاد اسباب را هم دارد؛ نه این که باور به این کند که اسباب محقّق نیست، بعد بگوید که اگر اسباب محقّق نیست من چطور حرکت کنم؟ می گوید خود توکّل آیا ایجاد کننده اسباب هست یا نیست؟ من قصدم این است که اسباب مهیّا شود، نمی گویم بدون اسباب؛ امّا مهیا شدن اسباب چگونه است؟ می گوید خود توکّل ایجاد کننده اسباب است، حاکم بر اسباب است، وفق اسباب و توافق اسباب را محقّق می کند.
یکی از حضّار: نامفهوم 36:36
استاد:« أَبَى اَللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ اَلْأَشْيَاءَ إِلاَّ بِالْأَسْبَابِ.».
بعد می فرماید که «وهذا اكتفاء بالله بحسب الإيمان دون الأسباب الخارجية الجارية في السنة الإلهية»؛ دونَ، یعنی فقط به این ها اکتفاء نمی کند؛ بلکه «اكتفاء بالله بحسب الإيمان». امّا آیا این اكتفاء بالله بحسب الإيمان، مقابل اسباب است؟ می گوید: خیر؛ از آن جا که این خودش، جریان دهنده اسباب است، در همان راستای نظام اسباب است. «و الوكيل هو الذي يدبر الأمر عن الإنسان» که وکیل آن امر انسان را بر عهده می گیرد. «فمضمون الآية يرجع إلى معنى قوله 🙁 وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ بَٰلِغُ أَمۡرِهِۦۚ [6] )»؛ این هم خیلی زیباست که اگر کسی بر خدا توکّل کرد، دنبالش می فرماید: « وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»؛ حسبُه یعنی همان محاسباتی که در اجرای اسباب باید شود، در حقیقت او محاسِب می شود؛ خدا محاسِب می شود. فهو حسبُه. این حسبُنا الله در حقیقت بر می گردد به فهو حسبُه. بعد دنبالش می فرماید که «إن الله بالغُ أمرِه»؛ خدا امرش را به سرانجام می رساند؛ یعنی آن محاسبه و اجرای اسباب محقّق می شود و امر به انجام می رسد. این ها مراتب باور و معرفت را دنبال خودش دارد و از او نشأت می گیرد. «ولذلك عقب قوله:( وَقالُوا حَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ)» می گوید تا این را گفتند که عرض کردم این بیان، ممکن است که بیان قولی نباشد از آن ها؛ امّا نقل قول خدا از وجود و جان این هاست که جان این ها به این رتبه رسیده بود که «حسبُنا الله و نعمَ الوکیل». می گوید تا این کلام از جانب این ها نقل می شود، «عقّب قوله 🙁 وَقالُوا حَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ) بقوله 🙁 فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ )»؛ تا این گفته شد، او محقّق شد؛ یعنی بودن وکالت خدا، دنبالش «فانقَلِبوا» است یا بودن وکالت خدا، خود «فانقَلِبوا» است؟ به ظاهر اوّلی، در نگاه اوّلی فانقَلِبوا، فاء تفریع است؛ فانقَلِبوا، پس برگشتند. امّا در نگاه دقیق که بعد می فرماید «و مَن یتوکّل علی الله فهو حسبُه إنَّ الله بالغُ أمرِه»، مفسّرین بیان می کنند که خود توکّل، خودِ رسیدن است؛ نه این که توکّل سبب رسیدن می شود. این زیبایی کلام است که خود توکّل نفس رسیدن است نه [این که] توکّل سبب رسیدن می شود. این دو، خیلی با هم متفاوت است. بله در ضعف ایمان، توکّل سبب رسیدن می شود؛ امّا در قوّت ایمان خود توکّل رسیدن است.
یکی از حضّار: نامفهوم 39:47
استاد: عرض کردم دیگر در نگاه اوّل این فاء، فاء تفریع می شود که «فانقَلِبوا بنعمة من الله» که به دنبال این توکّل، این محقّق شد؛ امّا در نگاه بالاتر که «و مَن توکّل علی الله فهو حسبُه إن الله بالغُ أمره»؛ این مرتبه بالاترِ آن است که در آن جا دیگر تفریع در کار نیست. «مَن توکّل علی الله فهو حسبُه إن الله بالغُ أمره»، توکّل، بلوغ امر است و رسیدن است؛ نه این که توکّل سبب رسیدن می شود که آن را مفسّرین فرموده اند. «(فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ)[7] ليكون تصديقا لوعده تعالى ، ثم حمدهم»؛ بعد از این که این را بیان می کند که این ها رسیدند، بعد حمد می کند که این ها «إذ اتبعوا رضوانه فقال : واتبعوا رضوان الله والله ذو فضل عظيم»[8] که آن نتیجه حرکت این ها، رسیدن به رضوان الهی است که و الله ذو فضلٍ عظیم.
امام(ره)، لااقل این نکته اش را بگوییم که عزیزان خودشان رجوع کنند. ذیل حدیث سیزدهم که در بحث توکّل است، آن جا امام(ره) ذیل حدیثِ «و سُئلَ عَن قَولِهِ تعالى:( مَن يَتَوَكَّلْ علَى اللّه ِ فَهُوَ حَسْبُهُ) قال : التَّوَكُّلُ علَى اللّه ِ دَرَجاتٌ ؛ مِنها أن تَتَوكَّلَ علَى اللّه ِ في اُمورِكَ كُلِّها ، فما فَعلَ بِكَ كُنتَ عَنهُ راضِيا ، تَعلَمُ أنّهُ لا يَألُوكَ خَيرا و فَضلاً ، و تَعلَمُ أنّ الحُكمَ في ذلكَ لَهُ ، فتَوكَّلْ علَى اللّه ِ بِتَفويضِ ذلكَ إلَيهِ ، و ثِقْ بهِ فِيها و في غَيرِها»[9]، ایشان میفرمایند:« بدان که این بحث، از اصول معارف که مقامات سالکین بدون آن حاصل نشود». حال این بحث را ما مفصّل در بحث توکّل حدیث معراج چند جلسه ای داشتیم. ایشان می فرمایند:« مردم در معرفت ربوبیّت ذات مقدّس بسی مختلف و متفاوت اند؛ عامّه موحّدین حقّ تعالی را خالق مبادی امور و کلّیات جواهر و عناصر اشیاء می دانند و تصرّف او را محدود می دانند و احاطه ربوبیّت را قائل نیستند». خدا را خالق می دانند؛ امّا محیط و مطلق در اراده نمی بینند. «این ها به حسب لقلقه لسان گاهی می گویند مقدّر امور حقّ است و همه چیز تحت تصرّف اوست». امام می گوید که ما خودمان هم داخل در این مرتبه هستیم؛ حال یک موقع شما یا ما توهم نکنید که پس ما بعدی ها هستیم. امام می فرمایند که ما خودمان هم داخل در این [مرتبه هستیم]. «و هیچ موجودی بی اراده مقدّسه او موجود نشود ولی صاحب این مقام نیستند؛ بلکه فقط لقلقه زبان است. نه علماً و نه ایماناً و نه شهودا و وجداناً، این دسته از مردم که ما خود نیز گویی داخل آن ها هستیم، علم به ربوبیّت حقّ تعالی ندارند و توحیدشان ناقص و از ربوبیّت و سلطنت حقّ محجوب اند به اسباب و علل ظاهره و دارای مقام توکّل که سخن در آن است، نیستند»[10] . بعد ایشان می فرمایند که اگر جایی احتمال دهند که همه اسباب جور است، اثرش این است که آن جا یاد توکّل نمی افتند؛ امّا یک کاری را دوست دارند انجام دهند و می بینند که اسبابش جور نیست، می گویند باید بر خدا توکّل کنیم. یک صورت دیگرش این است که در دنیا، توکّلشان بر خدا نیست؛ یعنی در دنیا می گویند به اسباب باید رجوع کرد؛ امّا در امور آخرت خیلی متوکّل اند؛ یعنی عمل انجام نداده، می گویند: بالأخره ما توکّلمان به خداست و خدا إن شاء الله ما را بهشت می برد. نسبت به امور اخروی، خیلی توکّلشان قوی است. صاحب مقام توکّل مطلقه هستند؛ یعنی اصلاً عمل خودشان را مؤثّر در امور آخرت نمی بینند و فقط صرف توکّل و واگذاری به خدا را مؤثّر می بینند؛ امّا در امور دنیا می دانند که این جا باید خودشان در کار باشند و الّا اگر خودشان در کار نباشند، خدا بخواهد، از خدا در این جا [کار] بر نمی آید. این جا از خود انسان بر می آید. چون این جا نقد است و برایشان محسوس است، این جا خودشان را مؤثّر می بینند و آن نسیه است و کار برای آخرت را حوصله اش را ندارند، آن را توکّل می کنند و واگذار می کنند.
لذا بیان ایشان این است که اساس توکّل به معرفت ربوبیّت بر می گردد. هر کسی به مقدار معرفت، نه علم صرف، معرف به ربوبیّت که دارد… مراتب توکّل بر اساس مراتبی است که خدا ربّ است حقیقتاً؛ در کار است حقیقتاً. آن کسی که همه کارش را به خدا واگذار می کند، آن کسی است که خدا را واقعاً مطلق العنان44:45 می بیند در کار همه هستی که او اراده اش نافذ است و اگر اسباب را هم قرار داده است، اسباب هم چه هست؟ اسباب هم جزء… آن دعای هفتم صحیفه چیست؟ «تسبّبَت بلُطفِک الأسباب»[11] اگر اشتباه نکنم. که به لطف تو هم اسباب سبب هستند. تسبَّبَت، سببیّت پیدا می کنند. این «بمشیَّتِک القاهرة» همه چیز محقّق می شود. مشیّت تو قاهر است.
بعد ایشان طائفه دوّم و سوّم را هم می شمارد. خصوصیات طائفه دوّم را بیان می کنند و طائفه سوّم را هم دوستان حتماً ببینند؛ بعد آن جا زیبایی این کار این است که آن طائفه سوّم را که انسان می بیند، اقلّاً هوسمان ایجاد شود که نسبت به آن مرتبه بتوانیم یک علاقه ای پیدا کنیم و بخواهیم و طلب داشته باشیم. إن شاء الله خدای سبحان ما را از متوکّلین بر خودش قرار بدهد. باور به ربوبیّت خودش را در همه امور مشاهده کنیم و باور را ایجاد کند در ما. حرف نباشد برایمان در رابطه با ربوبیّت؛ بلکه به قلبمان و دلمان، این حقیقت توکّل رسوخ پیدا کند. إن شاء الله خدای سبحان به ما بنمایاند که در عالم فقط او کاره است و هر چه که غیر از اوست، همه سراب است و وجود ما را با خودش بیش از پیش گره بزند و خودمان را تحت اختیار و اراده الهی، بیش از گذشته قرار دهیم.
و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاتُه
[4] . مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش 63
[5] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۶، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۵۰۵، مختصر البصائر ، ج۱، ص۱۸۳، بحار الأنوار ، ج۲، ص۹۰، بحار الأنوار ، ج۲، ص۱۶۸
[8]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج4، ص64 و 65.
[9] . الکافي ، ج۲، ص۶۵، الوافي ، ج۴، ص۲۸۳، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۲۱۳، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۴۰۹، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۱۲۹، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۳۵۹، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۳۰۹،، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۶، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۲۱۶
[10]. شرح چهل حديث( اربعين حديث)، الخميني، السيد روح الله، ج1، ص215.
[11] . الصحیفة السجادیة ، ج۱، ص۵۲، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۲۳۳، إقبال الأعمال ، ج۱، ص۱۲۱، بحار الأنوار ، ج۹۵، ص۱۹، مهج الدعوات ، ج۱، ص۲۷۱، بحار الأنوار ، ج۹۲، ص۲۲۹
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 916” دیدگاه میگذارید;