بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّدٍ و آله الطّاهرین و اللّعنُ الدّائم علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدّین.
در محضر آیات نورانی سوره آل عمران، آیه 172 تا 175 هستیم. این دسته آیاتی که جلساتی است در محضرش هستیم، مربوط به جریان حمراء الأسد و پس از جنگ احد است که وقتی مسلمانان و مؤمنان به مدینه به صورت شکست خورده وارد شدند، دشمنان قصد جدّی برای از بین بردن اصل اسلام و مسلمانان کردند که به خود مدینه حمله کنند. پس از این که این خبر پیچید، پیغمبر اکرم فقط مجروحان جنگی را که استقامت کرده بودند و فرار نکرده بودند که عدّه ای به شهادت رسیده بودند و عدّه ای مجروح شده بودند، مجروحان را فقط بسیج کردند بر این که اینها حقّ دارند در مقابل کفّاری که قصد این کار را دارند، لشگر را تشکیل دهند. تعداد اینها خیلی محدود بود که جمع شدند با پیغمبر اکرم حرکت کردند تا به حمراء الأسد رسیدند. خبر حرکت اینها، با آن کسی که از مدینه به مکّه میرفت به گوش آنها رسید و چون فهمیدند که چقدر عزم اینها در جنگ جدّی است و با چه روحیّهای حرکت کردند؛ با اینکه به ظاهر قاعده این است که روحیه اینها ضعیفتر باشد؛ [چون] تعدادشان کمتر است، حالشان مجروحیّت است؛ [درحالی که] دشمن حال پیروزی و غلبه داشته است. تازه بعد از شایعه اینکه دیگرانی هم به لشگر دشمن پیوستند و متّحدینشان هم با آن ها همراه شدهاند که از طریق بعضی از منافقین و کسانی که پول گرفته بودند، این شایعه در لشگر پمپاژ شد و شیوع پیدا کرد؛ همه اینها را با همدیگر، آیه دارد تصویر این جریان را می کند. من این را در چند جمله خلاصه بیان کردم تا [اینکه] در تصویر مسئله خوب قرار بگیریم و خودمان را در این رابطه در این تصویر قرار دهیم الآن تا ببینیم که ما اگر در چنین شرایطی که گاهی ممکن است پیش بیاید، قرار بگیریم، حالمان چگونه است؟ تحلیلمان چگونه است؟ وضعیت اقدام و ایمانمان چقدر است؟ میفرماید در آیه شریفه که وقتی خبر اینکه دشمن با لشگر بزرگتر و همراهان بیشتر و روحیه بالاتر، قصد حمله به اینها را کرده است، تعبیر قرآن این است که وقتی به آنها گفته شد:«ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ»؛ همه شان با هم جمع شدهاند این دفعه؛ یعنی اگر دفعه قبل از عدّهای از آنها شکست خوردید، حال همه با هم جمع شدهاند. «قدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ»؛ دیگر روی قاعده جای ترسیدن دارد، پس بترسید. «فَاخْشَوْهُمْ»؛ اینجا «فَزَادَهُمْ إِيمَانًا»؛ حرفش ساده است؛ امّا یک موقع است که آدم میگوید بالأخره می ایستیم، حیثتمان است، جانمان است، مالمان است، زندگیمان است، خانهمان است، وطنمان است؛ یک موقع انسان میگوید میایستیم از روی ناچاری؛ امّا یک موقع تعبیر قرآن است و خداست. اینها وقتی که این را شنیدند، نه تنها اینکه برای مقابله آماده شدند بایستند، بلکه «فَزَادَهُمْ إِيمَانًا»؛ ایمانشان بالاتر رفت و زیاد شد؛ یعنی برای اینها، کأنّه منتظر چنین واقعهای بودند. این فشار تازه ایمان آنها را متبلور کرد. یعنی گاهی فشار زیاد، قوایی از انسان را به فعلیت میرساند که در حالت عادّی این قوا به فعلیّت نمیرسد. در نظام ایمان هم همینطور است؛ تازه فوق این مسئله است. وقتی که مثلاً حساب کنید که انسان یک موقع هست که با دشمن یک طور میجنگند، یک موقع بگویند که یک شیر درّندهای دارد دنبالتان میکند؛ خوب در مقابل شیر، گاهی آدم قدرت فرارش را از دست می دهد؛ امّا کسی که این جا فرار میکند از مقابل شیر، یک توانی در وجودش ایجاد میشود که بعداً به او بگو بیا فلان مقدار پول به تو میدهیم، با همان توان بدو، دیگر نمیتواند. آن جا یک تجمّع قوایی در وجودش شکل میگیرد که آن تجمّع قوّه، فقط هم در آن حالت ایجاد می شود. در این جا اینها وقتی که گفتند به آنها «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ»؛ این ها همه با هم جمع شدند، قوّه ایمان این ها در وجودشان چنان متبلور شد که تعبیر خدا که صادق مصدَّق است و یک ذرّه گزاف در کلامش نیست و هیچ نمی خواهد هندوانه زیر بغل این ها بگذارد که بخواهد تعریف بی جا کند، خدا می فرماید: «فَزَادَهُمْ إِيمَانًا»؛ این ها دیدند عزمشان برای مقابله با آن لشگر بیشتر شده است چون ایمانشان بالاتر رفته است. «فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ»[1]؛ این جمله در این حالت امکان پذیر است. من و شما هم می گوییم حَسْبُنَا اللَّهُ؛ امّا حَسْبُنَا اللَّه ما لفظ است. این ها هم می گویند حَسْبُنَا اللَّه امّا حَسْبُنَا اللَّه این ها واقعاً خودشان را تسلیم خدا کرده اند و دیدند که خدا [در] کار است. با این محاسبه که خدا در کار است و خدا در حقیقت وکیل آن هاست و به مقداری که انسان وکیلش زبردست و توانا باشد، اطمینان به کار پیدا می کند. این ها خدا را علیمِ قدیر می دانستند. علیم قدیر یعنی هم به همه صحنه کاملاً مطّلع است و هم قدرتمند است؛ چون خدا را علیم قدیر می دانستند، وقتی که به این کلام باور کردند که «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ»، آن موقع هیچ باکی نداشتند. نه [این که] می ترسند و مقاومت کردند؛ [بلکه] نمی ترسیدند و ایستادند. این مهمّ است. یک موقع انسان می ترسد و مقاومت می کند؛ این هم خوب است. این هم ممدوح است که آدم می ترسد امّا پای کار می ایستد. این هم غیر از آن کسی است که می ترسد و فرار می کند و پای کار نمی ایستد. می گوید بالأخره امر خداست و آدم باید بإیستد دیگر؛ اگر این جا نإیستیم جهنّم است. این می ترسد امّا می ایستد. امّا آن جایی که انسان دیگر نمی ترسد؛ کار از ترس گذشته باشد که دنبالش آیه می فرماید – حال تطبیقش را در المیزان می کنیم ولی همین سیره آیه – که «فَٱنقَلَبُواْ»؛ چون این ها این جور گفتند «حسبُنا الله و نعمَ الوکیلُ» با تمام وجود، خدای سبحان هم کار این ها را…؛ یعنی کأنّه کار تمام شد؛ دیگر با بقیه اش کار ندارد. بحث در این بود که این ها به این نقطه برسند از جهت وجودی. اصلاً [ این که] بعدش چه شد؟ دشمن چه کار کرد؟ اصلا این ها را دیگر خدا کار ندارد. یعنی تمام این ها در نظام وجود بهانه است برای این که اهل ایمان به آن کمال وجودیشان برسند. این خیلی زیباست. کار خدا این است که این کمال ایجاد شود. تمام وقایع، اتّفاقات، حوادث، صحنه ها، اصلاً این ها مهمّ نیست که بگوید چه شد؟ مسئله بالأخره تا این جا آمدند، جنگ چه شد؟ اصلاً خدا جنگ را رها کرد. کاری به آن ندارد. مهم نیست برای خدای سبحان آن جهت؛ بلکه فقط این جهتِ کمالی ارزشمند بود که رسیدند به این جا. تا به این نقطه وجودی رسیدند که گفتند:« حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ» و به این مرتبه عالی و این کمال نهایی رسیدند، «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»[2]؛ خدا این ها را برگرداند و برگشتند؛ یعنی دیگر از صحنه جنگ فقط به جریان این که این ها دارند برمی گردند [اشاره می کند]. برگشتنشان هم به چه عنوانی دارد می گوید؟ نه برگشتن مکانی؛ خیر، برگشتن مکانی را هم کاری ندارند. می گوید:« فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ»؛ رسیدند به آن درجه ولایت. این نعمة در قرآن یعنی چه؟ نعمت ولایت است. «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ»؛ به این مرتبه نعمت که ولایت الهی و سرپرستی خدای سبحان است رسیدند. وقتی که این ها به این جا رسیدند، با این کمال برگشتند. لذا بنعمةٍ، آن نعمتی که به صورت نکره هم آمده است، نعمتی است که از شدّت عظمت قابل وصف و توصیف نیست؛ چون سرپرستی این ها در دست خدا قرار گرفت. «بنعمةٍ منَ الله»؛ با نعمتی که آن نعمت، مِن الله است که خدا امر این ها را بر عهده [گرفت]. وقتی که خدا امر این ها را بر عهده گرفت، دیگر به این کار ندارد که این ها الآن چه کار کردند؟ صحنه چه شد؟ چون دست خداست دیگر؛ مطابق آن چه که امر الهی است و این ها ولایتشان را که دست خدا دادند، «بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ»؛ آن هم نعمتی که دنبالش فضل است؛ که فضل الهی وقتی در جایی باشد… نه عدلٍ. عدل اگر باشد مطابق عمل است؛ امّا فضل اگر باشد، به عمل کار ندارد. «بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ» که «لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»؛ با این که این ها مجروح بودند. مجروحی که خودش را بکشد و ببرد، آن مجروحی که دیروز مجروح شده است و یک روز از مجروحیّت گذشته است، هنوز دردها و زخم ها و آلام و خونریزی ها و قطع عضوها، همه این ها در کار است آن هم با وسائل آن روز. امروزه هم اگر چنین کاری شود، باز خیلی سخت است؛ امّا آن روز با آن وسایل، آن ها راه افتادند و آمدند در خاک و خون؛ نه حالا در آسفالت، سوار ماشین شوند، بخواهند از جایی به جایی بروند؛ [بلکه] در خاک و خون حرکت می کنند با مجروحیّت «وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»؛ اصلاً هیچ… .
این «سوء» در «لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»؛ اشعار به این دارد که قبل از این، وقتی که در جنگ احد این ها برگشتند به مدینه، همه به دنبال متهّم کردن دیگری بودند که باعث شکست چه کسی بود؟ چرا شکست خوردیم؟ آیا وعده خدا نبود؟ آیا پیغمبر واقعاً درست نگفته بود و نعوذُ بالله دروغ گفته بود؟ همه دنبال متهّم کردن عدّه دیگری بودند. این سوء بود در بین مؤمنان که شکست روانی علاوه بر شکست ظاهری برایشان ظاهر شده بود؛ امّا در این جا وقتی که داشتند بر می گشتند، در حالی بر می گشتند که خبر فرار دشمن را شنیده بودند. دشمنی که غالب شده بود و پیروز شده بود، [قبلاً] این ها را شکست داده بود، هفتاد نفر از این ها را کشته بود و بقیّه را مجروح کرده بود یا فرار کرده بودند؛ یعنی هیچ کسی از گزند و آسیب دشمن مصون نمانده بود؛ یا مجروح بودند یا کشته شده بودند آن هایی که ماندند و آن هایی که فرار کردند، داغ و ننگ فرار بر پیشانی شان بود که همه از حالت روحی و روانی آسیب دیده بودند. حال این ها که آمدند، یک عدّه معدود و مجروح در مقابل آن ها، باعث شکست و فرار دشمن با تمام عظمتش شدند، «لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»؛ با این که قبلش داشت که «إِن يَمۡسَسۡكُمۡ قَرۡحٞ فَقَدۡ مَسَّ ٱلۡقَوۡمَ قَرۡحٞ مِّثۡلُهُ»[3] که قبلاً این را داشتیم، در همین آیه هم داشتیم که « مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ»[4]؛ بعد از این که این ها مورد آسیب و جراحت قرار گرفته بودند امّا وقتی که برگشتند، «لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»؛ بلکه با سرفرازی برگشتند. با پیروزی برگشتند. [وقتی] یک جریان جنگ مغلوبه تبدیل به جنگ غالب شود در آخرین ثانیه های این مقابله، آیا می دانید این پیروزی چقدر غیر منتظره و شیرین است؟ مسابقات فوتبال را که می بینید، یک موقع می بینید در آخرین ثانیه ها یک گل پیروزی زده می شود؛ دیگر در آن جایی بوده که واقعاً احساس عدم پیروزی کامل بوده برایشان؛ بلکه گاهی شکست بوده است. می بینید که در لحظات آخر چه می شود؟ یک دفعه، این پیروزی برای طرفداران آن تیم و بازیکنان آن تیمی که یک دفعه این طور پیروز می شوند، خیلی لذیذتر و شیرینتر می شود؛ چون بعد از یک ناامیدی محقّق شده است. هر چیزی در ضدّش خودش را بیشتر جلوه می دهد. می گویند اگر می خواهید رنگ آمیزی کنید، رنگ آمیزی دو ضدّ در کنار هم جلوه هر کدام را بیشتر می کند؛ خال سیاه در صورت صنم سفید، جای خودش را خوب پیدا می کند که خال سیاه در صورت سفید، در جایش هم که باشد خیلی جلوه گری دارد. این جا هم پیروزی در ثانیه های آخر، بلکه ثانیه آخر هم تمام شده بود جنگ و یک فرصت مجدّدی را خدا برایشان ایجاد کرده است. یک فرصت مجدّد و غیر قابل انتظار که آن هم توسّط خود دشمن ایجاد شد؛ چون جنگ مغلوب شده بود و تمام شده بود دیگر. اگر دشمن همین طور رها می کرد و می رفت و کاری نمی کرد و خبری نبود، جنگ تمام بود؛ امّا وقتی که گفتند برویم به مدینه، مکث کردند، یک قدری به این سمت حرکت کردند، وقتی خبر حرکت مسلمانان مجروح را این طور شنیدند و برگشتند و به صورتی که تعبیر این است که این ها وقتی که وارد مکّه می شدند، انقدر ترسیده بودند که هر کس که توانسته بود، با سرعت بیشتری رفته بود؛ همین طور لشگر به صورت شکست خورده و فراری وارد مکّه شد که اصلاً طعم و شیرینی پیروزی برایشان مزّه اش معلوم نشد؛ بلکه خبر به صورتی پیچید که شکست خورده آمدند؛ چون می خواستند به مدینه وارد شوند و نتوانستند و فرار کردند.
ببینید الآن این صهیونیست ها اوّل برای خودشان چند هدف تعیین کردند؟ گفتند حماس را که از بین می بریم و آزاد می کنیم نامفهوم 16:55؛ همین طور یکی یکی آمدند پایین. وقتی این طور می شود، پیروز هم که شوند، دیگر پیروزی نیست؛ چون هدفی که از اوّل گفته بودند محقّق نشده است؛ لذا آدم باید جوری هدف گذاری کند که این هدف گذاری پیروزی را برایش لذیذ کند؛ نه این که هر چه هم که پیدا کرد، آخرش ببیند که با آن چه که می خواست، خیلی متفاوت شد و چیزی نشد؛ لذا تعبیر این است:« وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»؛ هیچ سوئی همراهش نبود. «لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» نه این که غلبه پیروزی و خوبی بر بدی [باشد]؛ خیر. «لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»؛ کأنّه این ها نه مجروح شدند، نه کشته دادند، نه شکست خوردند؛ یعنی آن چنان این پیروزی کام این ها را شیرین کرد و برای این ها عالی بود، هیچ چیزی از آن سوئی که قبلاً ایجاد شده بود، باقی نماند. خیلی تصویر زیباست. ما این را نمی توانیم بفهمیم مگر در جایی که آدم آن حال مغلوب شدن و بعد غلبه ناگهانی غیرقابل انتظار را که تمام سختی ها و شدّت های سابق را کاملاً پاک می کند و محو می کند و سرشار از نشاط و پیروزی[است، درک کند]؛ لذا این ها وقتی که برگشتند، این کاروان و لشگر، حالشان یک حال پیروزمندانه و غالبی [بود]؛ آن هم با امداد الهی که خدا پشتیبانی شان کرده است؛ یعنی خدا راضی شده است از آن ها. خدا این ها را قبول کرد؛ خیلی زیباست. با قبول الهی داشتند بر میگشتند؛ این لشگر فقط با قبول ظاهری نبوده است، با غلبه ظاهری نبوده است؛ [بلکه] با قبول الهی. چرا؟ دنبالش می فرماید:« وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ»[5]؛ این ها رضوان خدا را تبعیت کردند؛ خیلی زیباست. «وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ»؛ رضوان خدا را این ها پی گرفتند.
ما داریم در آیات شریفه که کسانی که تابع رضوان الهی هستند، تعبیر آیه شریفه این است که «يَهۡدِي بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ[6]»؛ کسی که رضوان خدا را تبعیت می کند، «يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ»؛ خدا می کشد این ها را به سبل سلام. سلام یعنی همان «لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ». سلامتی در مقابل سوء است دیگر؛ «يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ». آن وقت سلام چیست؟ سلام هم اسم خدای سبحان است و هم بهشت به عنوان دارالسلام است و هم مؤمن حقیقتش سلام است که سلامٌ علیکم که با هم دارند که در سِلم و سلام و سلامت است که از هر آفت روحی و جسمی خودش را پناه می دهد به خدا که سلام است و مؤمن؛ در پناه این مؤمن قرار می گیرد که سلام است، خیلی زیبا می شود؛ یعنی واقعاً این تحلیلی که خدا دارد، این تحلیل الهی است. من عرض کردم قبلاً در چند جلسه گذشته که ما باید تحلیل گران سیاسی مان، تحلیل گر الهی باشند، نه فقط تحلیل گر اخبار که اخبار را جمع کنند کنار هم و یک خبرهایی را بیاورند؛ خیر، نگاه الهی باید باشد که وقتی نگاه الهی باشد، مدلش این است که ما باید بنشینیم تحلیل سیاسی را از قرآن یاد بگیریم؛ یعنی بنشینیم تحلیل هایی را که خدای سبحان در مواقع مختلف از جریان های مختلف، چه شکست ها و چه پیروزی ها و چه مسائل و حوادثی که پیش آمده، وقتی که تحلیل می کند این طور یاد بگیریم. رشد تحلیل گر و روایت گر…؛ چون هم روایت گر می خواهیم و هم تحلیل گر می خواهیم. تحلیل گر، حین واقعه و قبل از مسئله باید تحلیل کند. روایتگر ممکن است بعد از مسئله باشد که او دارد بعد از مسئله، این مسئله را روایت می کند که چه بود و چگونه بود؟ ما باید هر دو را الهی ببینیم. یعنی این از منظر الهی و نوع تحلیل الهی معنایش زیبا می شود.
یکی از حضّار: نامفهوم 21:58 إلی 22:06
استاد: از جمله اش است. «لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»، یکی اش هم این است که این ها چون حالشان این طور شد، خدای سبحان حتّی نگذاشت که یک درگیری جدیدی ایجاد شود و این ها آسیب جدیدی بخورند. امّا «لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» که این مهم ترش این بود که با مقدّمه ای که ذکر کرده است فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ؛ این ها وقتی که آمدند، هم وجودشان این طور بود و هم مردم این ها را مظهر آن نعمت و فضل دیدند.
یکی از حضار: نامفهوم 22:43
استاد: عرض کردم که این ها اوج مسئله است؛ حتّی در روایاتی که ذیل مسئله آمده است، بعضی از روایات می فرمایند که آن کسانی که «فَزَادَهُمْ إِيمَانًا»، امیر مؤمنان علیه السلام و عمّار بودند. بعضی از روایات می فرمایند خود امیرالمؤمنین [بودند]. عیب ندارد، آن ها مصداق تامّش هستند که اگر فرمودند: نَزَلَت فی علیٍّ علیه السلام این آیه نازل شد در مورد علی علیه السلام، این مصداق تامّش بوده که بقیّه هم نگاه می کردند و یاد می گرفتند از امیر مؤمنان. امّا به مراتبی از این… چون این صاحب درجات و مراتب است؛ یعنی این طور نیست که همه به یک رتبه از زادَهم ایماناً رسیدند؛ این «زادَهم إیماناً» إلی ما شاء الله مراتب داشت و مراتبش برای مراتب از مردم محقّق شد و وقتی که این ها این طور آمدند، کسانی که در مدینه بودند هم از پیروزی این ها، پیروزی احساس کردند؛ از شادی این ها غم ها یادشان رفت. مشکلات و مصائب و آن هفتاد شهیدی که پیش آمده بود، دیگر برایشان ذلّت نبود؛ بلکه این شهداء، شهدای عزّت شدند. چون گاهی انسان هم شهید می دهد و هم شکست می خورد. آن جایی که انسان هم شهید می دهد و هم شکست می خورد، این شهداء یک جور جلوه می کنند؛ امّا آن جایی که شهید می دهد ولی برایش پیروزی محقّق شده است، این شهداء، شهدای عزّت هستند و برایشان یک افتخار ویژه دیده می شود. حال این جا، آن شهدایی که پیش آمده بود و مردم هم از جهت روحی مبتلا به شکست و حزن و اندوه شده بودند، آن حزن و اندوه و شکست رفت. این باعث شد که این ها کأنه خرسندی و خوشحالی و فضل و نعمت را هم همراه خودشان برای مردم آوردند که «وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ»[7]؛ این «وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ»، آن جا برای آن ها معنا می شود. به قول یک کسی واقعاً باید آدم آنجا می بود تا «وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ» را می چشید که یعنی چه؟ ما الآن برایمان حرف است. یعنی یک دفعه از این رو به آن رو شدن، آن هم از این روی اوج شکست به اوج پیروزی. یعنی نه فقط شکست به پیروزی؛ [بلکه] اوج شکست به اوج پیروزی تبدیل شود، تازه دست خدا را آدم می دید که «وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ»؛ این به محاسبه عادّی امکان پذیر نبود. به حساب های دو دوتا چهارتای عادّی شدنی نبود؛ امّا «وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ» بود که این کار را محقّق می کرد.
آیه بعدی هم «إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآ[8]»؛ بگذارید این آیه آخر را که نتیجه گیری است، بعد از این که تطبیق متن را در المیزان داشته باشیم – چون چند نکته مهمّ دارد – بعد إن شاء الله در محضرش باشیم. آن هم آیه پرنکته ای است آیه 175.
بعضی قسمت ها را که نکته اش باقی مانده است تطبیق می کنیم. مرحوم علّامه می فرماید:« قولُه لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ» که این جا خیلی نکات داشت که بعضی هایش را خدمت دوستان عرض کردیم. علّامه می فرماید:« قصر الوعد على بعض أفراد المستجيبين»؛ چرا؟ چون فرمود:« قولُه لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ» که مِن، من تبعیضیه است. آن کسانی که… چون «ألّذین استَجابوا للهِ و الرّسول»، آن هایی که همراه پیغمبر حرکت کردند از مجروحین؛ امّا این هایی که از مجروحین حرکت کردند، آیا همه در یک رتبه بودند؟ می فرماید خیر. بعضی هایشان از روی ناچاری آمدند، دیگر نمی شد که نیایند؛ امّا آمدند و اجابت کردند؛ این هم مهمّ است. «الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ»؛ اجابت کردند خدا و رسول را. «مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ»؛ مجروح ها آمدند؛ امّا «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ»[9]. آن قسمت وجودی درونی که نیّت این ها بود و درون این ها بود که قابل دیدن نبود؛ لشگر مجروح ها حرکت کرده است؛ امّا آیا همه این ها در اجابت خدا و رسول در یک رتبه هستد؟ می گوید خیر، اصل اجابت خدا و رسول را کردند امّا اجابت خدا و رسول مراتب دارد. بعضی ها با تمام رضایت و میل اجابت کردند «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا» که با کمال رضایت و این که این عمل را با شوق آمدند؛ چون پیغمبر دعوت کرد، با تمام اشتیاق آمدند. ببینید این ها در بین فراری ها دیگر نیست. این ها بین کسانی بود که ماندند و مجروح شدند. بالأخره این ها یک رتبه از بقیّه بالاترند که عدّه ای از آن ها شهید شدند، هفتاد نفرشان و بقیّه شان هم ماندند و همان طور که در لشگر ذکر شده که در آن هفتاد نفری که شهید شدند، چهارتایشان از مهاجرین بودند و شصت و شش تایشان از انصار بودند. یقیناً نسبت مجروحان هم همین نسبت هاست؛ یعنی کسانی که مجروح هم شدند – چون این ها کسانی بودند که استقامت کردند و ایستادند. فرار نکردند که مجروح شدند. – این ها هم نسبت… این را ذکر نکرده اند ولی با نسبتی همانطور که در شهداء بود قاعدتاً نسبتی در مجروحین، همین را دارد؛ یعنی در مجروحین هم عدّه زیادی از انصارند و عدّه قلیلی از مهاجرین هستند. پس این لشگری که تجهیز شده در مقابل کفّار به عنوان حمراء الأسد، همراه پیغمبر «الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ» هستند، اغلبشان از انصارند. انصار از جهت وجودی، یک رابطه ویژه ای با ولایت دارند؛ همانطور که در خبطه حضرت زهرا سلام الله علیها آمده که شما همیشه یار ما بودید انصار. شما وضعتان با مهاجرین متفاوت [بود]. این نسبتی که شما همیشه یار ما بودید، نشان می دهد در اجابت و همراهی و بودن در راه هدف، انصار نسبت به مهاجرینی که… البته نمی گوییم همه مهاجرین؛ مهاجرین هم بینشان خیلی آدم 29:48 بزرگی بوده است. خود امیرالمؤمنین علیه السلام از مهاجرین است. خود پیغمبر اکرم از مهاجرین هستند. این ها جزء مهاجرین محسوب می شوند. حمزة بن عبدالمطلب از مهاجرین است. امّا در عین حال نسبت مهاجرین که اهل مکّه هستند با انصار که اهل مدینه هستند، از جهت تاریخی اهل ولایت بیشتری بودند انصار و اهل مدینه.
یکی از حضّار: نامفهوم30:15
استاد: حال شاید همان رقابت های قومی و قبیله ای که بین قریش در مکّه بود، قبول جریان پیغمبر اوّلاً به سختی انجام شد و ثانیاً وقتی هم انجام شد، قبول وصایت امیرالمؤمنین سختتر بود برایشان؛ چون این ها همه برای خودشان داعیّه داشتند. یعنی آن جریان های قومی و قبیله ای در وجودشان شدّت داشت. لذا می بینید که در بین مهاجرین، در بین مکّه معارضین قوی در مقابل پیغمبر بود و در بین مدنی ها معارضین قوی نداشتیم؛ امّا در مکّی ها معارضین قوی [داشتیم]. یعنی آن پیمان های قبیله ای، سروری که برای خودشان احساس می کردند شدید بود؛ لذا قوم و قبیله شان هم به تبع سرانشان… ممکن است مسائل دیگری هم در کار باشد امّا این مسئله در قریش خیلی شدید بود که هر طائفه ای خودش را سر می دید.
خدا رحمت کند حضرت آیت الله احمدی میانجی را. ایشان می فرمودند که خلیفه دوّم کاری کرد که وقتی شش نفر را در آن شورا قرار داد، این شش نفر بعد از جریان چیز 31:42 هر شش تا داعیّه خلافت داشتند بعداً. یعنی همین که در شورای خلافت قرار گرفتند و احتمال خلیفه شدن نسبت به این ها مطرح شد، دیگر بعد از این، سر فرود نیاوردند در مقابل همدیگر؛ لذا طلحه و زبیر و عبدالرّحمان و بعد خود عثمان، تمام این ها در کنار امیرالمؤمنینعلیه السلام برای خودشان داعیّه خلافت [داشتند]؛ لذا از همان جا آشوب طلحه و زبیر، آغاز شد. در همان شورا که قرار گرفتند. لذا این عدّهای که کاندید ریاست جمهوری می شوند یا حتّی مجلس، یعنی احساس می کند که شأنیت این مسئله برایش هست. وقتی که شأنیت را احساس کرد، کار کمتر از آن خلاف شأنش می شود و انگار برایش اُف دارد. خودش را در آن حدّ می بیند؛ لذا اگر هم کارهای کمتر انجام دهد، احساس سختی می کند. آماده است برای… . خود این رقابت ها وقتی کثرت هایش بیشتر می شود، خود این ها آفت هایی را هم دارد؛ به خصوص در ریاست جمهوری که یک داعیّه سنگینی به عنوان مقام اوّل اجرایی کشور شکل بگیرد برای کسی، دیگر هر کار مهمّی هم در کشور به او واگذار شود، یک احساس بی میلی و بی رغبتی نسبت به آن کار دارد. آقای احمدی میانجی می فرمود که از آن جا نطفه مبارزه طلحه و زبیر را با امیرالمؤمنین آن جا کاشت با این کار؛ لذا خود این هم یک کار حساب شده بود که بعد از این قراری بر کسی پیدا نمی کند. حال بعضی هایشان از دنیا رفتند؛ مثلاً عبدالرحمن بن عوف قبل از این که سوّمی بخواهد از دنیا برود از دنیا رفت؛ امّا آن هایی که ماندند داعیّه داشتند.
بعد می فرماید:« قصر الوعد على بعض أفراد المستجيبين لأن الاستجابة فعل ظاهري»؛ اصل این که حرکت کردند همراه پیغمبر یک فعل ظاهری است. این جا همه این هایی که مجروح شدند بودند. «لا يلازم حقيقة الإحسان والتقوى»؛ امّا آیا این حرکت ظاهری با آن حرکت باطنی که احسان و تقواست هم همراه است یا خیر؟ خدا دارد خبر می دهد که همه شان با هم در این رتبه نبودند. «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا»؛ یعنی یک عدّه شان. بعد علّامه در این جا چقدر کیف می کند! می گوید:« وهذا من عجيبِ مراقبة القرآن في بيانه» که قرآن دارد یک مسئله خیلی سنگین را بیان می کند؛ یک جنگ را دارد روایتگری می کند امّا در حالی که یک جنگ شکست خورده ای که دارد در تتمّه آن جنگ، واقعه را بیان می کند و یک حرکت جدیدی دارد متولّد می شود، باید خوب این را تقویت کند و خیلی به آن بپردازد و بارورش کند، امّا می گوید خیر، بیان که دارد می کند، غافل از این نیست و غفلت ندارد و در مقام این است که بگوید همه این ها هم در یک حدّ نبودند و خیلی هایشان اجابت ظاهری بوده است. در بین همین جمعیت مجروح ها، عدّه ای «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ». می گوید وسط این تحلیل میدانی، خدای سبحان دقّت می کند که همه را در یک دایره قرار نمی دهد و نیّت ها این جا باز محسوب می شود و روی آن تحلیل می شود؛ خیلی جالب است. در تحلیلش به جای این که بگوید سیاه لشگر است و خوب است؛ بگذار بیایند، همه را با هم یک کاسه کنیم؛ تعبیر این است که در عین این که این ها سیاه لشگر هم هستند امّا «وهذا من عجيب مراقبة القرآن في بيانه حيث لا يشغله شأنٌ عن شأنٍ»؛ در حالی که دارد بسیج این ها را مطرح می کند، در عین حال می گوید این ها در مراتبی از کمال هستند که خود این هم یک تشویق و تهییجی ایجاد کند که همه این ها دنبال آن «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا» باشند؛ متوقّف بر مرتبه «الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ» که خودش مقام بزرگی است، نباشند؛ چون «الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ» چی هست؟ «إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡۖ»[10] که استجابت خدا و رسول، دعوت به حیات است. آن جا مرابتش را هم نگفته است، اساسش حیات است؛ امّا «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا»، آن حیات برتر می شود.
یکی از حضّار: آیا این آیه می تواند برساند که این کسانی که حرکت کردند برای جنگ حمراء الأسد، غیر از مجروحین هم بوده اند؟ این جا گروه مجروحین أحسنوا باشند.
استاد: خیر، این نمی رساند که خطاب در آن روایات و واقعه که هست…؛ چون اوّل آیه هم دارد که «الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ» تعبیرشان این است که «مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ». بعد از این که به این ها جراحت رسیده بود. نه به کلّی شان. خیر؛ چون مطابق همین است. تاریخ بیان هم دارد که فقط فرمودند چه کسانی بیایند؟ کسانی که مجروح اند؛ چرا؟ علّتش این بود که بقیّه فرار کرده بودند و نمی خواست آن فراری ها… . می گوید اگر آن ها می آمدند، خیلی فاصله…؛ لذا این جا می خواست نشان دهد که یک عدّه قلیلی که این عدّه قلیل در راه خدا قدم بر می دارند، می تواند خیلی نتایج عظیمی به بار بیاورد که حتّی آن نتایج از دست رفته را جبران کند که اگر در جامعه، بدنه اصلی جامعه که خواصّ هستند که مقام معظّم رهبری به این خیلی اصرار دارد که خواصّ اهل ایمانی که در جامعه هستند، اگر حفظ چهارچوب ها را کنند، این ها همان «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا» هستند. «الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ»، تازه غیر از استجابت خدا و رسول، «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا» هستند. این ها اجر عظیم است؛ این ها باعث می شود که «فَانْقَلَبُوا» محقّق شود.
یک تعبیری ایشان داشتند سال شاید 78 بوده که اوج جریان اصلاحات بود؛ چون مجلس ششم هم مطابق رأی اصلاحات انتخاب شد، دیگر ریاست جمهوری که آقای خاتمی بود با مجلس اصلاحات تطابق پیدا کرد؛ یک احساس قوّت شدیدی بین اصلاحات و یک شکست شدیدی در مقابل برای متدیّنین پیش آمد. آن جا بود که یک عدّه از مسئولین سپاه رفتند خدمت آقا. وقتی خدمت آقا رسیدند، اظهار کرده بودند که آقا از دست رفته است دیگر. آن جا آقا فرموده بودند: اگر کسانی که ستون اصلی انقلاب بر دوششان است، این ها پایدار بمانند، من می بینم – تعبیر ایشان این بوده که – می بینم یک ساختمان محکمی را که تمام ظواهرش را موریانه زده است؛ امّا اسکلت این کار محکم و استوار است و این برگشتنش به سادگی امکان پذیر است که دوباره ظاهر، بازسازی شود به شرطی که آن اسکلت…. خیلی تعبیر زیبایی [است]؛ آن وقت «فَانْقَلَبُوا» همین است. «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ» که در این جا آمده است، با همین است که آن اسکلت به واسطه «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا» و «الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ»…؛ لذا ما به جای این که احساس ناامیدی کنیم و غر بزنیم، چه کار باید کنیم؟ «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا» را در وجودمان و افراد اطرافمان شدّت دهیم که هر آسیبی ایجاد شود، اگر این چهارچوب پایدار باشد و سالم، قابل بازگشت است.
«فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ و فَضلِه»؛ دیگر خدا معامله اش با این دسته، مطابق این دسته است. کار ندارد که بقیّه فرار کردند. کار ندارد که بقیّه چه کردند؟ می گوید اگر آن کسانی که باید ثابت قدم باشند و اساس و محور هستند، اگر ثابت قدم بودند و أحسَنوا بودند، یعنی کار را به کمال انجام دادند و با تمام شرایط محقّق کردند، این ها نا امید نشدند؛ همان رِبیّون؛ همان رِبّیّونی که در آن جا «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيّٖ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّيُّونَ كَثِيرٞ» که کار آن ها چه بود؟ «فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»؛ هر شدّتی مقابل این ها قرار گرفت، هر واقعه ای که آمد و سنگین بود، «فَمَا وَهَنُوا»؛ این ها یک ذرّه احساس سستی در درونشان پیش نیامد. «وَمَا ضَعُفُوا» و یک ذرّه عقب ننشستند که بگویند پس نمی شود کار کرد. نه درونشان سست شد و نه در بیرون عقب نشستند. «وَمَا اسْتَكَانُوا»[11]؛ و تسلیم هم نشدند. این جا می فرمایند که این آیه جواب آن آیه «كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ» که از مصادیق ربّیّون چه کسانی بودند؟ همین کسانی که «الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ» به خصوص «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا» که همین عدّه با تمام قلّتشان، سبب برگشت همه نعمت ها شدند؛ «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ و فَضلِه». که اگر در جامعه، این ربّیّون این حال در وجودشان آن هم در ارتباط جمعی این ربیّون، نه فردی، برایشان پیش بیاید، آن موقع برای این که جامعه برگردد به حالت اوّلیّه فطری اش و آن نگاه الهی اش، جا باز است. امّا اگر این فشار…
لذا ببینید در جریانات آخرالزّمانی، زمان ظهور، فشار و شدّت حوادث زیاد می شود تا دنبالش آن ایمان درون افراد خاصّ جامعه متبلور شود. وقتی که می بینند همه چیز در خطر است، همه چیز دارد از دست [می رود] تمام وجودشان تبدیل به مقاومت و استقامت و حرکت در راه خدا می شود. «زادَهم إیماناً». تازه ایمان آن جا مضاعف می شود. آن وقت زیادت ایمان این ها، رحمتی را نازل می کند فراگیر و شامل همه می شود. همه بهره مند می شوند؛ حتّی آن هایی که فرار کرده بودند؛ حتّی آن هایی که مخالف بودند. همه این ها را هم شامل [می شود]. ببینید چقدر زیباست! این تحلیل الهی است که در این جا شده است.
«ومن هنا يتبين أن هؤلاء الجماعة ما كانوا»؛ همه آن هایی که اجابت خدا و رسول کردند، «ما كانوا خالصين لله في أمره»؛ یعنی همه مجروح ها هم که آمده بودند، «ما كانوا خالصين لله في أمره بل كان فيهم من لم يكن محسنا متقيا يستحق عظيم الأجر من الله سبحانه»؛ که بعضی ها خواسته اند بگویند که مِن بیانیّه است که بگویند همه اصحاب پیغمبر هر کاری هم که کنند اهل صلاح هستند؛ حتّی اگر فرار کنند؛ حتّی اگر مقابله کنند که می فرماید این کاملاً «تأوّلٌ بما يدفعه السياق»[12]. این تأویلی است که سیاق آیه کاملاً در مقابلش قرار دارد.
«قوله تعالی الّذین…» إن شاء الله جلسه آینده. آیه برای ما تکلیف معیّن می کند؛ یعنی ما وضع آن موقع را نمی خوانیم؛ یعنی دارد می گوید که این طور باشید. نگاه به این باشد که تکلیفمان زیاد شده باشد؛ نگاهمان این طور باشد نه این که داریم تاریخ می خوانیم.
و السّلام علیکُم و رحمة الله و برکاتُه
[12]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج4، ص63 و 64.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 915” دیدگاه میگذارید;